جلسه 654
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:654 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:23/10/1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه فرمود: اگر وقت الصّلاة داخل شد و مكلّف عليه قضاء الصّلاة است، ولكن مىخواهد وضو بگيرد لقرائت القرآن، در اين مورد اگر مكلّق آن غايت كه داعى مىشود براى عمل قرائت القرآن بوده باشد، و به جهت قرائت القرآن وضو بگيرد، اين اشكالى ندارد كه وضويش صحيح است. غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين را موجود كرده است با قصد قربت كه قصد قربت به قصد الغايت است.
و امّا اگر بخواهد در اين وضو قصد وجوب و ندب كند، اين وضويى كه براى قرائت قرآن مىگيرد. در اين صورت وجوب را بنا بر اين كه مقدمه واجب، واجب است، نمىتواند به طور داعى قصد كند كه غايت بوده باشد كه دعوت الى العمل بكند. مفروض اين است كه قصد نماز خواندن ندارد لا اداءً و لا قضاءً. آنى كه در ما نحن فيه ممكن است وجوب را قصد كند يعنى وجوب غيرى را وصفاً مىتواند قصد كند. مىگويد وضو مىگيرم كه در اين وقت وضو واجب است. چون كه مقدمه صلاة است. هم صلاة ادايى واجب است، هم قضايى به گردنش است. وضو مىگيرم كه وضو واجب است. ولكن اين وضو را به جهت امر به قرائت القرآن متوضعاً به داعى آن امر مىگيرم. امر شده است به قرائت القرآن متوضعاً كه امر به وضو امر غيرى استحبابى دارد. امر به وضو شده است لقرائت القرآن كه افضل افراد قرائت قرآن مىشود من به دائميت آن امر مىگيرم. امر ندبى غيرى بر وضو غايت مىشود. يعنى داعى الى العمل مىشود. ولكن وجوب غيرى مقصود مىشود وصفاً. در اين صورت صحيح نيست كه بگويد من وضويى كه در ما نحن فيه واجب است، وجوب او داعى اتيان است. اين وجوب او داعى اتيان نيست. كما اين كه در ما نحن فيه نمىتواند توصيف كند بر اين كه اين وضويى كه من مىگيرم به داعى امر به...قرائت القرآن، اين وضو مستحب است فعلاً. اين را هم نمىتواند قصد كند كه هم وجوب را وصفاً قصد كند، هم امر ندبى را وصفاً قصد كند. چرا؟ چون كه وضو در اين حال در حدّ ندب نمانده است امر قرائتىاش. امر به وضو للقرائه در حدّ استحباب نمانده است. مندك در وجوب غيرى شده است. حدّ آن استحباب رفته است. مىتواند امر به قرائت قرآن متوضعاً كه امر شده است به وضو لقرائت القرآن. او مىتواند داعى بشود. چون كه او حدّش از بين رفته است. خودش باقى است.
ولكن آن امر مستحب، آن امر به...قرائت القرآن را نمىتواند به وصف ندب قصد كند. چرا؟ چون كه حدّ و ندبىاش نمانده است. مندك در وجوب غيرى شده است. اين مىگويد بنا بر قول شخصى است كه مىگويد در مواردى كه غايات جمع مىشوند وضو فعلاً يك امر غيرى دارد، يك وجوب غيرى دارد. تمامى اين غايات موجب مىشود كه يك امر غيرى متوجّه بر وضو بشود. بنا بر او ندب را وصفاً نمىشود قصد كرد ولكن اقوا پيش ما اين است كه نه وجوبها مندك نمىشود امر غيرىها. تعدد امر را سابقاً قبول كرد. گفت متعلّق يكى است، ولكن اوامر متعدد است.
روى اين اساس مىتواند اين كه امر به وضو لقرائت القرآن داعى شده است وضو را بگيرد لقرائت القرآن مىتواند قصد كند من وضويى مىگيرم كه هم فعلاً واجب است، هم فعلاً مستحب غيرى است. هم فعلاً مستحب نفسى هم هست. چون كه تعدد الاوامر مانعى ندارد. ملتزم شد به او. بدان جهت در عبارت مىگويد ربط اين عبارت به ما قبلش معلوم
شد. در ما قبلش مىگويد كه امر غيرى ندبى وصفاً قصد نمىشود. چون كه در حدّ ندبش نمانده است. مندك شده است در وجوب غيرى. در ذيلش مىگويد ولكن اقوا اين است كه مىتواند او را هم ندباً...كند وضو را به ندب. چرا؟ چون كه تعدد الاوامر است. ندب يعنى ندب غيرى با وجوب غيرى هر دو جمع شدهاند. هر دو مستقلاً موجود هستند. اوامر متعدد است. ولكن متعلّق، متعلّق واحدى است. اين عبارت را برايتان معنا كنم كه معلوم بشود ايشان چه مىگويد. مىگويد بر اين كه اذا كان عليه صلاةٌ واجب اداءً او قضاءً و لم يكن عازماً على اتيانها فعلاً. نمىخواهد فعلاً آنها را بياورد. و توضء لقرائت القرآن و هذا الوضو مستحبٌ بالوجوب. اين وضو موصوف به وجوب است. متّصف است يعنى موصوف به وجوب غيرى است. چون كه وقت صلاة داخل شده است. يا صلاة قضايى در گردنش هست. و ان لم يكن الدّاعى عليه الامر الوجوبى ولو داعى مكلّف بر اين وضو گرفتن امر وجوبى غيرى نبود. چون كه نمىخواست نماز بخواند. و ان لم يكن الدّاعى عليه الامر الوجوبى فلو اراد از اين جا متوجّه باشيد. فلو اراد قصد الوجوب و النّدب لابدّ ان يقصد الوجوب الوصفى. چون كه وجوب داعى نيست. چون كه داعى نيست، غايتاً و داعياً نمىتواند قصد كند. وجوب را وصفى قصد مىكند. وضويى مىگيرم كه اين وضو واجب غيرى است. و النّدب الغايى وجوب را وصفاً قصد كند، ندب را غايتاً. چون كه داعىاش بر اتيان آن امر به وضو است لقرائت القرآن. و ان يقول اتوضء الوضو الواجب انتصالاً للامر به لقرائت القرآن. ديگر امر آن حدّ استحباب را انداخت. انتصالاً للامر فعلاً امر است به وضو گرفتن لقرائت القرآن اصل امر هست. چون كه مندك شده است در وضو. آن امر هست. مىگويد آن امر داعى است مرا اتيان كنم اين وضو واجب را. ايشان مىگويد هذا. اين را كه گفتيم، اين مبتنى بر مسلك مردم است كه مىگويند يك امر بيشتر نيست. اندكاك است. ولكن الاقوا انّ هذا الوضو متّصفٌ بالوجوب و الاستحباب معاً. يعنى اندكاكى در بين نيست. هم تعدد الاوامر است، هم وجوب است، هم استحباب است، بدان جهت وصف مىتواند بكند كه من الان وضويى را مىگيرم للامر بالوضو لقرائت القرآن كه اين وضو فعلاً هم واجب است، هم مستحب. بدان جهت مىفرمايد بر اين كه لاكنّ الاقوا انّ هذا الوضو عنوان متصفٌ بالوجوب يعنى وجوب غيرى و استحباب غيرى معاً اذ لا مانع مانعى نيست من اجتماعهما. وجوب با استحباب هر دو جمع بشود. مانعى ندارد. سابقاً اختيار كرد و ما گفتيم مانع دارد.
مانع اين است كه عنوان مقدمه، عنوان تعليلى است. اين را از باب اجتماع امر و النّهى نمىشود گرفت. بما انّه مقدمةٌ لقرائت القرآن مستحب. بما انّه مقدمة لصّلاة واجب. دو تا عنوان دارد. اين عنوانها عنوان تعليلى است. علّت مىشود كه ما يحمل عليه المقدمه وجوب داشته باشد. نه خود وجوب روى اين عنوان رفته باشد. باب اجتماع امر و نهى نمىتواند بشود. چون كه دو تا عنوان تقييدى مىخواهد. مىماند مسأله لغويت كه گفتيم وجوب و استحباب هر دو حكم هستند. اگر اثر خاصّى داشته باشند لغو نباشند عيبى ندارد. وجوب غيرى با ندب غيرى اثر خاصّى ندارد. هر دو لغو است كما ذكرنا سابقاً. هر دو لغو است. اگر يكى را گفتيم يك وجوب غيرى باشد اثرى دارد انسان قصد وجوب مىكند، كه اشكالش هم كرديم كه قصد وجوب لازم نيست. قصد قربت را قصد غايت مىآورد. اگر آن حرف را در ما نحن فيه گفتيم، در ما نحن فيه هم مىشود ادعا كرد كه استحباب هم باقى است. چرا؟ چون كه انسان مىتواند قصد استحباب بكند. اگر وجوب غيرى در بين بوده باشد و لغويت وجوب غيرى را اقماض كرديم و گفتيم وجوب غيرى يا ندب غيرى لغو است، اثرى ندارد تا مولا او را موجود بكند، از او اقماض كرديم لا بعث باجتماعهما. چون كه اثر خاص دارد. مكّلف مىتواند توصيف بكند وضو را بالوجوب و بالنّدب كما ذكرنا. يا به ندب تنها. اين حاصل كلام ايشان بود كه در اين مسأله باقى مانده بود.
معلوم شد كه اين اشكال به صاحب العروه بر عدم توجّه تام است به عبارت ايشان. بعضىها اشكال فرمودهاند كه اين چه حرفى است كه ندب را نمىشود اصلاً قصد كرد؟ آخر حرف اولش اين بود. ندب را غايتاً مىشود قصد كرد ولكن ندب را نمىشود وصفاً قصد كرد. عبارت اولىاش اين جور بود. وجوب بايد وصفاً قصد بشود. ندب غايتاً قصد مىشود. اشكال به اين كه اگر امر ندبى هست، مىشود به ندب هم توصيف كرد. اگر ندبى نيست غايت هم نمىتواند بشود. اين جور اشكال شده است بر ايشان. معلوم شد كه اين اشكال روى عدم دقّت به عبارت ايشان است. ايشان مىگويند كه امر ندبى غايت مىشود، يعنى ذات آن امر ندبى نه حدّش. مرادش ذات امر ندبى است. چون كه ذات امر ندبى الان هم موجود است. امر ندبى كه لقرائت القرآن است الان هم موجود است. مندك در وجوب غيرى است. او مرا دعوت كرده است آن امرى كه مندك شده است، او مرا دعوت كرده است كه فعلاً وضو بگيرم. قصد نماز ندارم.
و امّا اگر توصيف بكنم، بايد توصيف بالنّدب بكنم. كه بگويم اين عمل هم واجب است، هم ندب. آن وقت ندب در مقابل وجوب حد پيدا مىكند. و مفروض اين است كه در ما نحن فيه از آن امر حدّ ندب رفته است، جايش حدّ وجوب نشسته است. الان ترخيص در ترك ندارد. بدان جهت در ما نحن فيه اول گفت كه اگر بخواهد قصد اينها را بكند، فرمود در عبارتش اگر بخواهد قصد بكند، لابدّ ان يقصد الوجوب الوصفى و النّدب الغايى و ان يقول اتوضء الوضو الواجب انتصالاً للامر به للقرائه. نفرمود انتصالاً للامر النّدبى كه امر ندبى است، حدّش است. اين را القا كرد.
بعد گفت ولكنّ الاقوا. چون كه ما اين نكاح را ملتزم نيستيم. مىگوييم هر دو مستقلاً موجود است امر استحبابى و امر وجوبى هر دو مستقلاً موجود است، اقوا انّ هذا الوضو وضو متّصفٌ بالوجوب و بالاستحباب يعنى به حدّش كه در مقابل وجوب است فعلاً هم امر وجوبى دارد، هم امر ندبى به حدّش دارد، چون كه لا مانع من اجتماعهما. مانعى است كه هر دو جمع بشود. مانعى نيست. ما گفتيم يعنى لغويّت ندارد. بنا بر اين كه وجوب غيرى لغو نباشد، استحباب غيرى هم لغو نيست. اگر بنا بوده باشد اينها لغويت نداشته باشند هر دو موجود مىشوند. ولكن سابقاً گفتيم اصل وجوب غيرى و ندب غيرى اينها لغو هستند. آنى كه قصد و انتصال مىآورد، آن قصد غايت است نه امر.
بعد ايشان قدس الله نفسه الشّريف مسأله ديگرى را مىفرمايند. آن مسأله ديگر اين است، مىفرمايد بر اين كه ربّما اتّفاق مىافتد كه انسان اگر وضو بگيرد به غسلى كه اقل مرتبه غسل وضو است، او ضررى به او ندارد. چون كه اقلّ مرتبه وضو اين است كه مثل الدّهن، مثل روغن مالى بشود كه در روايات بود. چون كه اين جور غسل در غسل از خبث مجزى نيست. اين در باب فقط وضو و غسل مجزى است. چون كه روايات داريم كه يجزيك مثل الدّهن. مثل...كه روغن مالى. انسان نيم مشت از ثلث استكان آب را يك استكان معمولى كه استكان، يك استكان آب انسان با او مىتواند وضو بگيرد. ثلثش را مىريزد به دستش، به صورتش اجرا مىكند، ولو چند قطرهاى بيفتد كه مسمّى حاصل بشود اين كافى است. ثلثش را هم با دست راستش، ثلثش هم دست چپش. بعد هم مسح مىكند. مىگويد وضو صحيح است. بدان جهت است كه بعضى اعاظم مىفرمودند كه ما با يك استكان آب وضو گرفتهايم. مىشود وضو واجب را با يك استكان آب انسان بگيرد. اين جور وضو گرفتن ضررى ندارد به انسان. اين چيزى نيست كه، خودش چيست كه ضرر داشته باشد. امّا اگر آن وضو حسابى كه آب خيلى بردارد و بريزد به صورتش كه بعضىها تعبير مىكنند از آن...قد تقدّم فى هذا التّعبير كه كلام درست است يا درست نيست. آن جور شاداب با آب كثير هم وضو بگيرد، او ضرر دارد. كلام اين است كه اين شخص به اقل غسل كند، وضو ضررى ندارد. امّا به آن حدّاكثر غسل، غسل كند ضررى دارد. انسان در اين صورت كه حدّ الاقل ضررى ندارد، وظيفهاش همان حدّ الاقل است. تيمم بكند باطل است. بايد آن وضو به حدّاقل را بگيرد. چون كه واجد الماء است. فان لم تجدوا ماءً نمىگيرد. متمكّن از وضو نيست. فلم تجدوا ماءً فتيمموا. يعنى تمكّن بر استعمال پيدا نكردى به قرينه مرضى ان كنتم مرضى او....او جاء احدكم من الغايت، نه اين شخص مريضى كه ضرر بكند آن جور نيست. بدان جهت در ما نحن فيه وظيفه اين است كه وضو بگيرد و تيمم مشروع نيست در حدّش. اين شخص گفت كه نه من اين وضو را شاداب خواهم گرفت. ولو وظيفه او است، الان وضو شادابى مىگيرم. ايشان تفصيل مىدهد در مسأله. مىفرمايد اين وضو به غسل ديگر را كردن دو صورت دارد.
يك وقت اين است كه آن حدّاقل را اول موجود مىكند. مثل اين كه به قصد وضو يك مختصر آبى مىريزد به صورتش، اين صورتش را مىشورد، بعد يك مشت ديگر باز با قصد وضو كه صورت شسته شده است. حداقل غسل موجود شده است. چون كه دو دفعه شستن هم مستحب است ديگر. دفعه دوم نه آب كثير مىريزد، در اين صورت وضو مىگيرد. ايشان مىفرمايد در اين صورت اگر محصور ديگرى ولو در عبارت ايشان ندارد، ما آن را قيد مىكنيم. اگر محصور ديگرى لازم نيايد كه شرط ديگرى از شرايط وضو مفقود بشود وضويش صحيح است. چون كه اول كه صورت را شسته است، غسل الوجه محقق شده است. ثانياً كه مىشورد آن حرام است. اين حرام فعل خارجى است و اين باطل است. غسل اول كه صحيح است. بعد كه دست راستش را به مسمّى الغسل مىشورد اول، او صحيح است. غسل الوجه بود، غسل اليد شد. دوم كه مىشورد دست را ثانياً با آن اشباع و اينها، او حرام است. خوب وضو را كه باطل نمىكند آن غسل اول را. ثالثاً كه قصد يد يسرى را مىكند به مسمّى الغسل، اگر مسح بكشد وضويش صحيح است. وضويش تمام شده است. نه اگر يد يسرى را هم بتمامه بعد بشورد دفعه ثانيه مسحش اشكال پيدا مىكند. چون كه اين غسل به بلّه غسل دومى مسح شده است كه از وضو نيست. حرام است. و ظاهر روايات اين است كه با آن بلّه وضو مشروع مسح بشود. ممكن است كسى هم ادعا كند كه نه به بلّه وضو باشد چه مشروع، چه غير مشروع. ممكن است كسى ادعا كند ولكن ظاهرش اين است كه با بلّه مشروعه مسح كند. ايشان مىفرمايد در اين صورت وضويش صحيح است.
اين كه ما در تمام عضو فرض كرديم، در بعض العضو هم همين جور است. اول كما اين كه متعارف است به قصد وضو نصف صورت را مىشورد. بعد آب فراوان را مثل صورت كه شسته است، باز از همان قصاص الشّعر مىريزد. ولكن نسبت به آن بعضى رأسى كه شسته نشده است، در او اقل مىشود. اقلّ الغسل مىشود. آن اكثر الغسل در طرف اعلايى كه شسته شده بود اولاً در او واقع مىشود. در اين صورت هم وضو صحيح است. چون كه يك خلاف شرعى كرده است در اثنا. بدان جهت در ما نحن فيه وضو صحيح است و محكوم به بطلان است. و امّا در صورتى كه نه، اقلّ المسح اول محقق نمىشود، با يك مسح است از اول. آن غسل شادابى. با آن غسلى كه غسل...است، كثير است، با او غسل مىكند از اول. ايشان در اين صورت تفصيل مىدهد. مىگويد اگر اين عالماً و عامداً اين كار را بكند وضويش باطل است. چرا؟ چون كه مقبوض اين است كه اين غسل حرام است. اضرار به نفس است. و حرام كه نمىتواند انتصال واجب حساب بشود. و متعلّق وجوب يا ترخيص داده بشود كه واجب را تطبيق به حرام بكن. شارع كه نمىتواند. فعل محرّم است. قابل تقرّب نيست. باطل مىشود.
و امّا اگر يادش رفت جاهل بود كه اين جور شستن اضرار به نفس است يا فرض بفرماييد يادش رفت، يا فرض بفرماييد يادش رفت در اين صورت اين وضو محكوم به صحّت است. تفصيل مىدهد در صورتى كه اين جور بشورد مع العلم باشد وضو باطل است. و امّا مع الجهل بوده باشد، يا مع النّسيان باشد وضويش صحيح است. بعد مىفرمايد اگر اصل الغسل ضررى شد گفتيم اقلّ الغسل ضررى نيست. فرض ديگر اين است كه نه اقلّ الغسل ضررى باشد اين جور نيست. اصل الغسل ضررى است. به حداقل باشد يا به حدّاكثر باشد. فرقى نمىكند. كه ناخوش است. يك جورى است كه غسل كردن براى او ضرر دارد. چه غسل به مرتبه اعلى باشد، چه به مرتبه...باشد. ايشان مىفرمايد اگر علماً و عامداً بشورد، وضو بگيرد، آن وضويش باطل است. و امّا اگر جهل و نسيان بوده باشد، باز اشكال دارد وضويش. ممكن است حكم بكنيم به بطلان وضويش. در اين صورت كه اصل الغسل ضررى است. چرا يا مرحوم صاحب العروه؟ چرا اين جا حكم بكنيم در صورت نسيان و در صورت جهل به بطلان حكم بكنيم؟ به جهت اين كه لانّه مأمورٌ بالتّيمم. اين وضو طهارت نيست. اين شخص فاقد الماء است و وظيفهاش تيمم است. اگر با تيمم نماز بخواند، نمازش صحيح است. تيمم نكند با اين وضو بگيرد، با اين وضو نماز بخواند نمازش باطل است. چون كه مأمور به تيمم است. به خلاف در صورت سابقه. در صورت سابقه كه اقل الغسل ضررى نبود. آن اكثر الغسل ضررى بود. آن جا مأمور به تيمم نبود. بدان جهت وضو صحيح گرفته است. در صورت جهل و نسيان آن وقت با همان وضويش طهارت است و با آن طهارت نماز را مىخواند. بگذاريد اين عبارت را اول...كنم. ببينيد ايشان اين را مىگويد يا نه. اذا كان استعمال الماء به اقلّ ما يجزى من الغسل غير مضرٍّ. اين ضررى ندارد و استعمال الازيق مضرّاً يعنى اذا كان استعمال الازيق مضرّاً. در اين صورت فيجب عليه الوضو كذالك. واجد الماء است. بايد وضو بگيرد به اقلّ الغسل و با او نماز بخواند. ولو زاد عليه بطل. اگر در اين صورت اقل نشست. به زايد شست. در اين صورت باطل مىشود. گفتيم دو صورت دارد. يك صورت اقل غسل قبلاً محقق بشود. يك صورتى كه نه اقل قبلاً محقق نشده است. اين كه مىگويد و لو زاد عليه بطل، آن صورتى را مىگويد كه اقل قبلاً محقق نشده است. چرا؟ چون كه مىگويد ولو زاد عليه بطل الاّ ان يكون استعمال الزّياده بعد تحقق الغسل بالاقل المجزى اين همان صورت مىشود كه مگر در جايى كه استعمال زيادت بعد از تحقق الغسل...مجزى باشد كه آن فرض اولى بود در تقدير ما و اذا زاد عليه جهلاً او نسياناً در صورتى كه از اول يك غسل زايد بكند. از اول غسل زايد را بكند. نه اين كه اقلّ الغسل اول محقق شده است. اين قيد، اين اذا ربط دارد به آن اولى كه آن غسل اكثر را از اول موجود مىكند. مىگويد و اذا زاد بر آن غسل اقلّ المجزى زاد بر اين يعنى از اول زاد به يك غسل جهلاً او نسياناً لم يبطل. جهلاً و نسياناً اگر زايد بكند باطل نمىشود به خلاف ما لو كان اصل الاستعمال مضرّاً. به خلاف آن صورتى كه اصل استعمال الماء مضر بوده باشد. در اين صورت و توضء جهلاً او نسياناً وضو گرفت جهلاً و نسياناً فانّه...الحكم ببطلانه. ممكن است حكم بكنيم كه در صورت جهل و نسيان هم باطل است، لانّه مأمورٌ بالتّيمم. مأمور است به تيمم هناك در اين فرض، لانّه مأمورٌ بالتّيمم. مأمور بالتّيمم است. وقتى كه مأمور بالتّيمم شد وضويش باطل مىشود لانّه مأمورٌ واقعاً بالتّيمم... به خلاف ما نحن فيه. در ما نحن فيه كه هست اين وضويى كه در ما نحن فيه گرفته است تيمم موجود نيست. يعنى آن وضو را موجود كرده است نسياناً او جهلاً. اين فرمايشى كه ايشان مىفرمايد بر اين كه مأمور است در ما نحن فيه به تيمم وضويش در اين صورت باطل مىشود. دليل بر اين چه بوده باشد؟ دليل بر اين صورت كه در صورت جهل و نسيان در فرض اولى صحيح است و در اين صورت صحيح نيست، در فرض نسيان و غفلت در هر دو صورت صحيح است. اشكالى ندارد. چه اصل الغسل مضر نبود. اين از اول غسل كثير را كرد، يا نه از اول اصل الغسل مضر بود. چه قليلش، چه كثيرش نسياناً و غفلتاً غسل را موجود كرد. بايد حكم بشود به صحّت وضو. چرا؟
براى اين كه در ما نحن فيه آن آيهاى كه مىفرمايد بر اين كه اذا قمت من الصّلاة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافغ، در ما نحن فيه اين شخصى كه هست بعد مىفرمايد فلم تجدوا ماءً فتيمموا، راست است در آيه شريفه هم اين جور است. در آيه شريفه همين جور است كه شخص اگر مريض باشد مضر باشد بايد تيمم كند. اين را ما منكر نيستيم. ولكن يك حرف ديگرى داريم. آن حرف ديگر اين است كه خداوند متعال فرمود در آن آيه مباركه انّ الله يحبّ المتطهّرين شارع آن كسى كه محدث بالاصغر است، متطهّر بودن او را دوست دارد. و در روايات بيان شد كه الوضو من المحدث الاصغر طهرٌ. طهر همان وضو است. بدان جهت الوضو على الطّهرٌ كه در روايات هم قريب به اين مضموم بود طهر و طهارت همان خود وضو است كما بيّنّا. انّ الله يحبّ المتطهّرين يعنى يحبّ من المحدثين بالاصغر وضو را. بالاكبر باشد غسل را. محدث بالاصغر است كلاممان در ما نحن فيه. ادلّه تحريم وقتى كه وضو گرفتن حرام شد و اضرار بالنّفس شد به حيثٌ كه آن اضرار بالنّفس جايز نيست، اين ادلّهاى را كه مىگويد انّ الله يحبّ المتطهّرين يعنى متوضّعين اين را تخصيص مىزند الاّ آن توضّعى كه اضرار بالنّفس بوده باشد. مخصصش چيست؟ مخصصش ادلّه تحريم الاضرار است. تحريم اضرار بالنّفس است. چون كه حرام است اضرار بالنّفس. آن ادلّه تحريم بالضرار النّفس انّ الله يحبّ المتطهّرين را تقييد و تخصيص مىزند. انّ الله يحبّ المتطهّرين يعنى محدثين بالاصغر توضء من المحدث را الاّ در صورتى كه آن وضويى كه هست اضرار بالنّفس بوده باشد.
سؤال؟ او مال وجوب را مىگويد. يعنى شرطيّت را مىگويد. اين مال استحباب نفسى را مىگويد. انّ الله يحبّ المتطهّرين استحباب نفسى وضو را مىگويد. بدان جهت امر استحباب نفسى هست به وضو الاّ در صورتى كه دليل حرمت اضرار بالنّفس شامل بشود. خوب در صورتى كه شخص غافل است اصلاً اين اضرار بالنّفس است. غافل كه تكليف ندارد. حرمت براى غافل نمىشود. غير معقول است. كسى كه غافل است از اين كه مايع خمر است اين شرب بكند حرام نيست. براى اين كه غير معقول است. اگر معقول هم بود و تحفّظاً واجب بود، حديث رفع، رفع مىكند. رفعاً امّة النّسيان و الخطا رفع، رفع واقعى است. حرمت برداشته شده است. وقتى كه حرمت برداشته شد اين اضرار بالنّفسى كه انسان غافل از او است بالمرّه كه محلّ كلام ما است، اين تحريم ندارد. چون كه تحريم ندارد در اين اضرارى كه انسان غافل از او است آيه تخصيص نخورده است. چون كه مخصص ما دليل تحريم بود. دليل تحريم بما اين كه در ما نحن فيه نيست، بدان جهت اطلاق دارد انّ الله يحبّ الوضو من المحدثين بالاصغر. ولو اضرارى داشته باشد كه غافل است از او. اطلاق دارد. خوب وقتى كه آيه گفت اين وضو طهر است. آيه گفت بر اين كه وضو را دوست دارد، يعنى اين وضو را انسان گرفت مىشود متطهّر. وقتى كه متطهّر شد، ديگر نمىتواند نماز بخواند. چون كه اذا قمت من الصّلاة فاغسلو وجوهكم مال محدثين است. آنهايى كه عند القيام حدث دارند كه تفصير به نوم هم شده است كه يكى از حدثها است، اذا قمت من الصّلاة من الحدث. من از حدث پا نشدم. من طهارت دارم. بدان جهت در موارد غفلت چه غفلت بوده باشد، چه غفلت در جايى بوده باشد كه اصل غسل ضررى است. چه غفلت در صورتى باشد كه آن اكثر ما يجزى ضررى بوده باشد، در اين صورت وضو محكوم به صحّت است. هيچ اشكالى ندارد. انّما الكلام در صورت جهل است. در صورتى كه انسان جاهل بوده باشد. احتمال مىدهد ضرر را. خوب وقتى كه احتمال مىدهد ضرر را و ضرر احراز نشده است احتمال ضرر را مىدهد، اگر غفلت باشد مثل نسيان است. چون كه غافل باز حرمت ندارد. در فرض غفلت و در فرض نسيان وضو محكوم به صحّت است. امّا جهل بمعنا التّردد. احتمال مىداد كه ضررى باشد اين غسل. با اين احتمال كه ضررى بوده باشد اين وضو را گرفت. ايشان حكم كرد كه در اين صورت هم وضويش صحيح است. خوب چرا صحيح بوده باشد. اين وقتى كه در ما نحن فيه اين ضرر، ضررى بود كه حرام است و انسان هم احتمال را مىدهد، ضرر اضرار محرّم از تحت آن انّ الله يحبّ المتطهّرين خارج شده است. آن وضويى كه مضر بوده باشد حيثٌ احتمالش را بدهد به حيثٌ كه احتمالش را مىدهند، از تحت آيه مباركه خارج شده است. وقتى كه خارج شد پس آيه نمىگويد آن وضو از محدث بالاصغر تو طهر است. آيه نمىگيرد. چون كه وضو حرام خارج شده است. وقتى كه انسان آن وضو را گرفت طهارت است، اين احراز نشد، آيه شريفه هم مىگويد كه اذا قمت من الصّلاة فاغسلوا و الاّ فلم تجدوا فتيمموا. لازمهاش اين است كه انسان تيمم بكند. بدان جهت در ما نحن فيه فرق بايد گذاشته بشود ما بين غفلت و النّسيان و الجهل بمعنا التردد. اگر جهل بمعنا التردد بوده باشد، فعل در حرمت واقعىاش باقى مىماند و وضو محكوم به بطلان مىشود. آيا راهى هست كه در صورت جهل بمعنا التردد اين وضو...بشود يا نه تأمّل بفرماييد انشاء الله فردا.
|