جلسه 656

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:656 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:28/10/1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در ذيل اين مسئله بود، كه اجير را مستأجر نهى مى‏كند از وضو گرفتن. در آن زمانى كه بايد براى مستأجر عمل كند. فرمود صاحب العروه اين اجير در آن زمان اگر وضو بگيرد وضوئش محكوم به بطلان است. لاحق كرد اجير را بر عبد. بعد از اينكه لاحق كرد به عبد زوجه را. در آن موردى كه شوهر حق دارد، حق الاسنطاق، مشهور مى‏شود به وضو گرفتن. كه منافى با حق الزوج است. قدم تقدم الحال در آن وضو گرفتن زوجه كه گفتيم وضو محرم نيست ضد خاص است با آن مأمور به كه زوج خاص است. و امر به شى‏ء مقتضى نهى از ضدّ خاص نمى‏كند و عرض كرديم اجير هم همين جور است. وضو اجير حرمتى ندارد. آن ترك العمل بما اوستجر عليه او حرام است و امر به شى‏ء نهى از ضدّ خاص نمى‏كند. وضوئش صحيح است ولكن خلاف شرع كرده است.
بعضى‏ها تفسير داده‏اند در مسئله اجير. شخصى اجير مى‏شود براى شخصى كار ديگر مى‏كند در آن اثنا. مسئله مسئله مهمه‏اى است. بعضى‏ها تفسير فرموده‏اند و فرموده‏اند بر اينكه اجير شدن دو نحو متصور مى‏شود. طهارتا انسان اجير مى‏شود بر نفس العمل، نفس العمل را تمليك مى‏كند به غير. اين عمل، عمل خاصى را. مثل اينكه فرض بفرماييد در ما نحن فيه شخصى اجير مى‏شود كه اين ثوب مالك را، مالك الثوب را خياطت كند كما فى الخياط. اجير مى‏شود به مبلغ فلانى كه در اين روز اين ثوب را خياطت كند. در ما نحن فيه خياطت را ول كرده است وضو مى‏گيرد. نماز نافله مى‏خواند كه امروز، روز خوبى است. بماند خياطت براى روز بعد. فرموده‏اند در اين صورت صحيح است. چونكه ولو واجب است اين خياطت را تحويل بدهد به او، و اين عمل را امروز اتيان كند ولكن اينى كه مشغول مى‏شود روزه گرفتن، نماز نافله خواندن، دعا خواندن، اينها ضدّ با آن مأمور به است و ضدّ خاص است و امر به شى‏ء مقتضى نهى از ضدّ خاص نيست اينها صحيح هستند ولو به ترك العمل للاجاره معصيت كرده است. اين در صورتى است كه اجير بشود ثوب را امروز خياطت كند. اما خياطت ثوب را تا يك هفته بكند. امروز دعا بخواند فردا خياطت بكند، آنجا خلاف شرع هم نكرده است. چونكه فردا خياطت مى‏كند، امروز دعا مى‏كند. با هم تنافى ندارد. در آنجايى كه وضو گرفتن و نماز خواندن ضدّ خاص باشد با آن عملى كه بر او اجير شده است آنجا عمل صحيح مى‏شود. اين يك قسم از اجير است.
يك اجيرى هست كه آن منفعتش را تمليك به غير كرده است. منفعت بدنش را تمليك به غير كرده است. مثل اينكه در اين خادم‏ها خيلى فرض مى‏شود. كسى فرض كنيد اجير شده است در كارگرها. كارگر آن منفعت بدنش را كه قابليت است آن منفعت را تمليك كرده است براى صاحب الكار از ساعت هفت مثلا تا ساعتت دوازده ظهر، تمليك كرده است كه اين صاحب كار هر چه گفت، اين سنگ را بردار اين خاك را بياور، همين جور است ديگر همه‏اش حق او است. قابليت بدنش را تمليك كرده است براى غير فرموده‏اند مثل اجارة العين مى‏شود. چه جور اگر خانه‏اى را اجاره بدهد به شخصى مالك خانه قابليت سكناى اين خانه را تمليك كرده است به شخص آخر در مقابل ده هزار تومان ماهى، اين هم فرض كنيد كارگر، قابليت بدن خودش را براى كار كردن تمليك كرده است براى صاحب الكار از ساعت دوازده و از
ساعت مثلا دو تا شش. اين تمليك كرده است اين را. اين شخص اگر قبل از ساعت دوازده آن وقتيكه بايد كار بكند، در اين وقت بخواهد وضو بگيرد اين وضوئش محكوم به بطلان است. اگر صاحب كار راضى نباشد كه فرض ما اين است. نهى هم نمى‏خواهد. صاحب كار راضى نباشد اين وضو باطل است. چرا؟ چونكه وضو گرفتن صرف ملك الغير است. قابليت بدن براى كار كردن مال غير است. آن قابليت را صرف كرده است در چيزى كه مالك اجازه نداده است آن ملك مالك را، اين وضو گرفتن تصرف است در ملك المالك و هدر دادن ملك مالك است بدون رضاى او فيبطل. خود وضو باطل مى‏شود. چونكه وضو گرفتن به هدر دادن ملك مالك است. اين باطل مى‏شود. خودش حرام است. خودش اتلاف مال الغير است. چونكه خودش اتلاف مال الغير است بلا رضا صاحب فيبطل. اين مربوط به مسئله ضدّ خاص نيست. فرموده‏اند اقوا اين است، اظهر اين است كه تفسير داده بشود. اجير اگر شد او همين جور است داخل در مسئله ضدّ خاص است. اما اجير بر اين معنا شد كه قابليت را تمليك كرد اين مثل مسئله آن عبد مى‏ماند كه عمل محكوم مى‏شود به بطلان چونكه بطلان مال الغير است. اينجور فرموده‏اند.
عرض مى‏كنم فرق است اجاره كه مى‏گوييم تمليك منفعت است، يعنى در بناء عقلا اجاره كه عقدى هست تمليك منفعت است. بدان جهت در بناء عقلا انسان اگر خانه را اجاره بدهد، قابليت سكناى اين را تمليك به غير كرده است. غير وقتى كه مالك شد، قابليت سكناى اين را بنشيند استيفا كند اين قابليت را يا استيفا نكند، آن پولش را سر ماه ده هزار تومان مى‏گيرد يا اول گرفته است ده هزار تومان. نشستى، نشستى. ننشستى به من چه. مثل كسى كه مى‏آيد به مسافر خانه‏اى. آنجا خانه‏اى را اجاره مى‏كند تا يك ماه. قصدش اين است كه تا يك ماه بماند. يا يك دهه بماند در زيارت. در مشهد بماند، در قم بماند. مى‏رود در منزلى يا در مسافر خانه‏اى اطاقى را اجاره مى‏كند تا ده روز. ده روز اين را من اجاره كرده‏ام به ده هزار تومان. آن صاحب هتل، صاحب مهمانخانه يا صاحب مهمانخانه مى‏گويد اجاره داده‏ام براى شما به ده روز براى ده هزار تومان. پول همه‏اش را مى‏گيرد يا بعضى را مى‏گيرد يا اصلا نمى‏گيرد اين مسئله‏اى نيست. قول و قرار شد. اين شخص يكى، دو روز ماند گفت دلم مى‏گيرد اينجا. بلند شوم بروم. خدا همين مقدار زيارت را قبول مى‏كند. بعله آمد به زن و بچه‏اش گفت كه بابا برويم، من دلم گرفته است. كار هم دارم. يادم افتاد فلان كار را دارم آمد پيش مسافرخانه چى. كه ما مى‏خواهيم از خدمت شما مرخص بشويم. خوب عيب ندارد، خدا به همراهتان مى‏خواهيد مرخص بشويد. اما ده هزار تومان را لطف كنيد، چونكه شما اجاره كرده‏ايد من هم داده‏ام خدمت شما. مى‏نشينيد، نمى‏شينيد، مى‏رويد به من مربوط نيست. حق دارد. چرا؟ چونكه ملكش است، قابليت را واگذار به او كرده است. مى‏گويد آنها به من مربوط نيست و براى شما تمام شده است. خوب اين ده هزار تومان را داد. بابا من دو شب مانده‏ام، مى‏گويد شب نگفته بوديم گفتيم ده روز، اين ده هزار تومان. بدان جهت در ما نحن فيه در موارد اجارة الاعيان قابليت تمليك مى‏شود. شخصى اتومبيلى را اجاره كرد كه برود به همدان. اتومبيل را گرفت آورد گذاشت خانه. يك اتفاقى افتاد اصلا نرفت همدان. اتومبيل ماند آنجا. يا اتومبيل نماند برگرداند به صاحبش. مى‏گويد نه اتومبيل را مى‏ده بده ولكن آن پول را كه حساب كرده‏اى، پنج هزار تومان كرايه را بده. مى‏خواهى بده، مى‏خواهى نده اتومبيل را. مال تو است. مى‏خواهى سوار بشو. به من مربوط نيست.
در موارد اجارة الاعيان سيرة العقلا را شما تطبع بكنيد آنجا قابليت العين بالانتفاع تمليك مى‏شود. مستأجر انتفاع بكند يا انتفاع نكند. آن اينجور است. بدان جهت هر وقت قابليت هم كه گفتيم امر موجود بالفعل است، اين بنا قابليت دارد دويست سال در اينجا مردم سكنى داشته باشند. اين قابليت دويست سال سكنى را فعلا اين دارد. آنى كه در ما نحن فيه نيست ساكن دويست سال نيست در روى زمين والاّ اين قابليت اين را دارد. يك شخصى كه ساكن دويست سال بشود اين نيست در خارج. بدان جهت در ما نحن فيه اجارة الاعيان تمليك قابليت است. آن للانتفاع المناسب بها. آن انتفاعى كه مناسب است در اتومبيل سوار شدن و، و. و اما به خلاف الاشخاص، آن روز هم عرض كردم شما اگر سيره عقلا را بسنجيد شخصى كه كارگرى كه كارگر مى‏شود قابليتش لعمل كردن را تمليك نمى‏كند. آن حر است. قابليت كار كردن را تمليك به غير نمى‏كند. خوب قابليت عمل كردن را تمليك به تو كردم، آمده‏ام نشسته‏ام آنجا. آمدم نشسته‏ام آنجا. مثل آن اتومبيل كه برد گذاشت در خانه. اينجور نيست. در اشخاص كه اجير مى‏شوند ولو تمليك بكنم و مورد اجاره عمل در ذمه بشود تمليك قابليت نيست. بلكه صرف قابليت در آن عملى كه اعمالى كه در اجاره معين شده است. من اجير شده‏ام كه قابليتم را صرف كنم از ساعت هفت تا پانزده با آن اعمالى كه مناسب با كارگرى است. يعنى خاك بياور، گچ درست كن، آنها رااسير شده‏ام. آجر بياور به اينها اجير شده‏ام. بدان جهت اگر كسى كارگرى را ببرد، كارگر گرفته است ببرد بگويد بر اينكه شما بردارد اين فرشها را كولت بردار ببر فلان جا حمالى كن. مى‏گويد كه مزد من را بده، بروم. من حمال نيستم. من آمده‏ام كارگر هستم. اين قابليتش را صرف كردن در اعمال خاصه اين صرف را تمليك كرده است. بدان جهت كارگر آمد نشست، كار نمى‏كنم كار مال تو است. اين نيست. چيزى نمى‏دهد مستأجر. بايد كار كند. استعمال قابليت تمليك شده است به غير.
چه فرق است با اجاره شخص؟ سرّ فرقش اين است، در مثل دار اتومبيل استيفا و آن منفعت مال مستأجر است. فعل مستأجر است. مستأجر است كه بايد سوار بشود به آن ماشين ببرد يا در خانه بنشيند از سرما و گرما محفوظ بماند. ربطى به مالك الدار نيست. به خلاف در موارد اجير. در موارد اجير استيفا فعل مستأجر نيست. اين كار بايد بكند. اين كسى كه قابليت كار كردن دارد اين بايد كار بكند به اراده اختيارى خودش است. بدان جهت اين شخص كه اجير مى‏شود مجرد قابليتش را تمليك نمى‏كند. صرف قابليتش را در اعمال معين يا در اعمال مناسبه اين صرفش را در آن اعمال قابليتش را صرف كند در او اين را تمليك كرده است. روى اين اساس اگر اين قابليت را صرف كرد در نماز خواندن و وضو گرفتن. اينها ضدّ خاص هستند با مورد اجاره. اين حرام كرده است، اين فعلش حرام نيست. قابليت را تمليك كرده بود صرفش را در آن اعمال خاصه چونكه صرف نكرده است مال مردم را خورده است، اتلاف كرده است، به صرف نكردن در آن بنا، كار نكردن، گچ درست كردن و اينها اما خلاف شرع كرده است. اين ضدّ خاص است بدان جه به مالك فرق نمى‏كند گچ درست نكند، آجر نياورد، بنشيند يك جا، يا وضو بگيرد. به مالك فرق نمى‏كند. مالك مى‏گويد آنى كه مال من بود و بايد به من تحويل بدهى نداده‏اى. اين وضو گرفتن ضدّ خاص است. بيدار بشويد چه عرض مى‏كنم خدمت شما. فرق است ما بين اجاره الاعيان مثل اجاره خانه و سياره و ماشين و امثال ذالك. اينها استيفا فعل مستأجر است آنجا. بدان جهت اين قابليت را تمليك مى‏كند. ولكن در مسئله كارگر و اجير خاص اينها قابليت را تمليك نمى‏كند. صرف او را در اعمال خاصه يا در اعمال مناسبه او را تمليك كرده است. بدان جهت از انسان فقط مثلا يك كسى را گرفته است بر اينكه اجير خاص است كه مى‏آيد خدمت كند، چايى بدهد در اين خانه‏اش. او مى‏گويد كه اين فرشهاى ما را هم بشور. مى‏گويد اينها به من ربطى ندارد. قابليت را صرف كردن مى‏گويد به من ربطى ندارد. پس معلوم مى‏شود آن صرف قابليت در اعمال خاصه به او تمليك شده است. بدان جهت در ما نحن فيه، روى اين حساب اگر آن قابليت را اگر صرف بكند در آن عمل آخرى كه آن عمل آخر مثل وضو گرفتن باشد. تمام افعالى كه از قبيل وضو گرفتن، نماز خواندن اينها از آن افعال مناسبه با كارگرى خارج است. اينها را ضدّ خاص است در با آنى كه متعلق اجاره است. بدان جهت بنا بر حرفى كه ما گفتيم، كسى تأمل بكند و تدبر بكند موارد اجارة الاعيان و اجير شدن اعمال را، ولو اجير خاص ولو اجير العام تطبع بكند عند العقلا يقين و جذم پيدا مى‏كند كه اينجا غر آنجا است. آنجا استيفا مال مستأجر است، اينجا نه استيفا فعل اجير است. اجير فعل خودش را تمليك كرده است، منتهى قابليت را صرف بكند در آن افعال مناسبه كه او تعيين مى‏كند يا قبل تعيين شده است كه بايد خياطت كند. على هذا الاساس وضو محكوم به صحت است، مثل وضو الزوجه است، وضو الاجير بلا فرق ما بين اجير و اجير آخر هذا تمام الكلام فى هذه المصحف.
سؤال؟ عرض كردم بر اينكه اينها اساسش از اينجا معلوم شد. كه آنها زور هستند. نه در آنجا آن اجرت مال خودش است. صرف كرده است در امر ديگرى. آن را كه مورد اجاره نباشد. اجير بشود به چيزى كه خارج از مورد اجاره است. اجرت مال اجير است منتهى اجرت آن مستأجر اول عملش را... كرده است بايد عوضش را بدهد. اين كه گفتم سرچشمه آنها است بدين جهت اشاره مى‏كردم. بدان جهت در ما نحن فيه گذشت اين مسئله را بعد صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف در مقام امرى را ذكر مى‏فرمايد و آن امر اين است كه مى‏فرمايد اگر شخصى وضو داشته باشد و بعد از وضو شك كند كه آيا حدثى از من صادر شده است يا صادر نشده است در اين صورت حكم مى‏شود به بقاء وضوئش. شك در بعد الوضو لا اعتبار به. حكم مى‏شود بر اينكه شخص متوض‏ء است. و از اين يك سمئله را استثنا مى‏كند، مگر استبراء بعد از بول كردن استبراء نكرده باشد، و بعد وضو بگيرد، بعد از وضو گرفتن بللى خارج بشود كه محتمل است بول است يا غير بول. يا مايه طاهرى است مثل... در اين صورت حكم مى‏شود كه آن بلل بول است سابقا بحثش را كرديم و نجس است و وضوئش هم منتقض است. بدان جهت مى‏فرمايد در غير اين فرض اگر وضو گرفت و بعد از وضو شك كرد در حدث حكم مى‏شود كه وضوئش باقى است. سرّش اين است چونكه از ادله فهميديم كه لا ينقض الوضو الاّ آن نواقص. يعنى كسى كه غسل اليد و الوجه و مسح الرأس و الرجلين را موجود كرد اعتبر آن هذا العمل باقيا و انّه على وضوء حتى اينكه ناقض موجود بشود. اين عمل كه غسل الوجه و اليد است و مسح الرأس و الرجلين را اين شخص موجود كرده است بالوجدان. و استسحاب هم مى‏گويد كه نه چيزى كه هست توالت نرفته‏اى، نخوابيده‏اى يا چيزى خارج نشده است استسحاب تعبد است بعد خروج الناقض. وضو گرفته‏ام بالوجدان و ناقض نيامده است به حكم الشارع، اثر شرعى‏اش اين است كه باقى است. چونكه شارع فرموده است لا ينقض الوضو الاّ اينها. اياك ان تتوض‏ء الاّ من تحدث. احداث حدث بكنى، در آن صحيحه هم بود. اين بعله، مسئله بلل... هم كه گذشت سابقا در بحث استنجاعات. بعد ايشان مى‏فرمايد كه اگر محدث بود شخص، يقينا محدث بود، توالت رفته بود. بعد شك كرد كه بعد از توالت درآمدن كه الان كه وقت نماز است، وضو گرفته است يا اصلا وضو نگرفته است، اين هم استسحاب حدث مى‏شود. به همان معنى كه گفتيم. شارع حكم كرده است كسى كه بال او نام، او خرج ريح و غير ذالك من النواقض، اين شخص على حدث است. يعنى ليس عليه طهارة الاّ ان يتوض‏ء. محدث به حدث اصغر باشد يا محدث به حدث اكبر باشد. شارع اعتبار كرده است كون المكلف على غير طهر، حتى يتوض‏ء ان كان محدثا بالاثر. او يغتسل ان كان محدثا بالاكبر اذا قمت من الصلاة يعنى از حدث فغسلوا وجوهكم و ايديكم تا اينكه مى‏فرمايد و ان كتم جنبا فطهروا. غير جنب رافعش وضو است و الجنب غسل است كما ذكرنا. اين حدثى داشت و وضو نگرفته است به حكم الاستسحاب. وضو نگرفته بود يك زمانى. الان هم نگرفته است، معنايش اين است كه على حدث است. اثر شرعى‏اش است. چه جور تقريب كرده‏اند، اينها حكمش پر واضح است. بعد ايشان يك فرض ديگر را مى‏گويد. مى‏گويد مكلف مى‏داند وضو گرفته است و مى‏داند بر اينكه ناقضى هم، حدثى هم موجب الوضو هم از او موجود شده است. ولكن شك در تقدم و تأخر دارد. نمى‏داند بر اينكه اول آن موجب توالت رفت بعد آمد وضو گرفت يا اول وضو گرفته بود بعد چيز شد رفت توالت. شك در تقدم و تأخر دارد.
ايشان صاحب العروه براى شك در تقدم و تأخر سه صورت بيان مى‏كند. در دو صورت حكم مى‏كند به اينكه بايد شخص وضو را تجديد كند و وضو بگيرد، فتوا مى‏دهد در يك صورت فتوا مى‏دهد كه نه، وضو گرفتن فعلا براى او واجب نيست ولو احتياط مستحبى است. آن دو صورتى را كه مى‏گويد بايد وضو بگيرد، آن وقتى است كه تاريخ هيچ كدام را نمى‏داند. نمى‏داند بر اينكه در كدام تاريخ رفت مثلا آن حدث، تاريخش كى بود؟ وضو هم تاريخش كى بود؟ يادش نيست ساعت چند بود؟ چونكه ساعتها را بداند معلوم مى‏شود آن ساعت شش بود اين ساعت هفت بود، شك برطرف مى‏شود. نه هيچ ساعتى، تاريخى، هيچ كدام را نمى‏داند. هر دو مجهول التاريخ هستند. هر دو معلوم التاريخ بشود شك ندارد. بداند ساعت هفت وضو گرفت، ساعت هشت رفت توالت شكى ندارد كه الان محدث است. عكسش هم باشد شك ندارد كه طاهر است. تاريخ هر دو تا مجهول است. نمى‏داند كدام يكى در كدام ساعت بود، آن يكى در كدام ساعت. در اين صورت حكم مى‏كند بايد وضو بگيرد نماز بخواند. با اين شك كه شك در متقدم و متأخر است با اين حال نمى‏تواند نماز بخواند. بايد وضو بگيرد، نماز بخواند. اين يك صورت. صورت دوم اين است كه تاريخ حدث را نمى‏داند، تاريخ وضو را نمى‏داند. مى‏داند آن وقتى كه رفت توالت ساعت هشت بود. ولكن نمى‏داند وضو قبل از ساعت هشت بود يا بعد از ساعت هشت بود. مى‏گويد در اين صورت هم بايد وضو بگيرد، نماز بخواند. و اما در صورتى كه عكس شد. تاريخ وضو را مى‏داند. تاريخ حدث را نمى‏داند. مى‏داند كه ساعت نه وضو گرفت اول ساعت نه. الان مى‏داند ساعت نه وضو گرفت آمد اينجا. ولكن بعد شك مى‏كند آن حديث كه از من صادر شده است قبل از نه بود يا بعد از نه بود كه من توالت رفتم. در اين صورت استسحاب وضو مى‏كند و وضوئش را مى‏گويد كه ساعت نه كه متوض‏ء بود. تا الان كه نماز مى‏خواهم بخوانم، همان وضو باقى است. استسحاب وضو مى‏كند، نمازش را مى‏خواند. اينجا يك چيزى هست، يك شبهه‏اى هست، آن اين است كه اين استسحاب وضو معارض است به استسحاب بقاء الحدث. چونكه اين مكلفى كه ساعت نه وضو گرفته است، مى‏گويد آن وقتى كه من آن آفتابه بزرگ را برداشتم طرف توالت رفتم آن وقتى كه در توالت نشسته بودم يقينا محدث بودم در اين كه شك و شبهه‏اى نيست. احتمال مى‏دهم همان حدث باقى بماند. چونكه احتمال مى‏دهم او بعد از وضو گرفتن بود. ساعت ده بود. احتمال مى‏دهم همان حدث باقى بماند. خوب اين استسحاب با اين استسحاب وضو معارضه مى‏كند. روى اين معارضه، چونكه معارضه را قبول ندارد احتياط مستحبى كرده است كه وضو بگيرد. مى‏گويد اين استسحاب جارى نيست. اين استسحاب جارى نيست، چرا؟ لعدم اتصال الشك باليقين. شك به يقين متصل نيست.
جماعتى هستند مثل مرحوم آخوند، مرحوم صاحب العروه و جمع ديگرى از تلامذه مرجحوم آخوند اينها ملتزم شده‏اند كه در جريان استسحاب امرى معتبر است. چه جورى كه مكلف بايد در جريان استسحاب علم به حالت سابقه داشته باشد، يك علم ديگرى هم معتبر است. يك علم ديگر هم بايد غير از حالت سابقه يك علم ديگرى هم بايد داشته باشد. آن علم اين است كه علم داشته باشد كه اگر زمان شك من را، بكشى به عقب مى‏رسد به زمان متيقن. يعنى متصل است. يك زمانى من شيئى را يقين دارم، بعد از زمان هم شك در وجودش دارم كه مى‏گويم زمان شك متصل به زمان يقين است. يعنى زمان مشكوك متصل است به زمان متيقين. اين را بايد بداند. ايشان مى‏فرمايد در صورتى كه تاريخ وضو را بداند كه ساعت نه است، تاريخ حدث را نداند استسحاب در وضو جارى است. چرا؟ چونكه ساعت نه يقين به حدوث است بعد از ساعت نه تا الى هذا زمان شك در بقاء الوضو است. شك در زمان الوضو، زمان شكش متصل به يقينش است. اما چونكه حدث زمان حدوثش مردد است، تاريخش مجهول است زمان شك او علم نداريم كه متصل به زمان يقين است. چونكه شك داريم كه الان محدث است يا نه؟ الان مى‏خواهد نماز بخواند. شك داريم كه الان محدث است يا نه؟ اين حدث مشكوك متصل به زمان يقينش نيست. چونكه نمى‏داند مكلف حدث بعد از نه است يا قبل از نه. اينجور است ديگر. حدث بعد از نه باشد متصل است به زمان يقين به حدث. اين شك در حدث فعلى متصل است به زمان يقين به حدث. اما حدث اگر قبل از ساعت نه باشد اين حدث مشكوك كه من شك مى‏كنم متصل به متيقن است؟ در وسط زمان يقين به طهارت توسط پيدا مى‏كند. واسطه شده است. احراز اتصال زمان مشكوك به زمان متيقن شرط است در جريان استسحاب. غير از علم به حدوث حالت سابقه بايد كسى كه استسحاب را جارى مى‏كند يقين هم داشته باشد، كه اين زمان شك من، متصل است به زمان يقين. زمان شك، قبلش زمان يقين است. يقين به آنى است كه استسحاب مى‏كند. و در ما نحن فيه زمان شك در حدث فعلا است ولكن احراز نكرديم كه اين متصل است به آن حدث متيقن. حدث متيقن بعد از نه باشد متصل است، قبل از نه باشد متصل نيست. اين همان مسلكى است كه مرحوم آخوند توضيح داده است در كفايه، ايشان هم اختيار كرده است بدان جهت در ما نحن فيه مى‏فرمايد اين استسحابى كه هست، استسحاب در مقام جارى نمى‏شود. استسحاب در وضو جارى مى‏شود، چونكه تاريخش معلوم است بلا معارض.
آن وقت يك شبهه ديگرى مى‏ماند. آن شبهه ديگر اين است كه يا صاحب العروه اگر بنا بوده باشد احراز شرط بشود در صورتى كه هر دو مجهول التاريخ بشود استسحاب بايد در هيچ كدام جارى نشود. هر هم حدث مجهول التاريخ است كه صورت اولى است، هم وضو مجهول التاريخ است. در هيچ يك استسحاب جارى نمى‏شود. چرا؟ چونكه در هيچ كدام ما احراز نداريم كه زمان شكش متصل به زمان يقين است. اگر وضو را استسحاب بكنيم كه زمان شك وضو الان است. اين احراز نكرديم متصل به زمان يقين است. چونكه يقين كرديم وضو گرفته‏ايم، وضو گرفتن قبل از حدث باشد متصل نيست به او. بعد باشد متصل است. در وضو هم همين جور است. در حدث هم استسحاب بكنيم همين جور است. زمان حدث شكش فعلا استم.اما اين متصل به زمان يقين به حدث نيست. حدث اگر قبل از وضو باشد متصل به او نيست. بعد باشد متصل است. پس بما انه اين شرط استسحاب، اين استسحابها جارى نمى‏شود. ايشان مى‏گويد بعله، من هم مى‏گويم استسحاب‏ها جارى نمى‏شود. در صورت اولى كه گفتيم وضو بگيرد نه اينكه استسحاب مى‏گويد محدث است اين. استسحاب جارى نمى‏شود اصلا. چونكه نماز مشروط به طهارت است و شارع از من نماز با طهارت را مى‏خواهد من بايد علم پيدا كنم كه مكلف به را تحويل مولا داده‏ام احراز كنم كه نماز با طهارت خوانده‏ام به جهت احراز اين صلاة مع الطهاره بايد وضو بگيرم كه روى قاعده اشتغال است. اشتغال يمينى، فراغ يمينى مى‏خواهد. نه روى استسحاب است. روى قاعده اشتغال است.
مى‏گويد اين كه تقريب كرده‏اند معلوم شد در صورتى كه تاريخ حدث را بدانيم آنجا دليل داريم كه بايد وضو بگيريم. دليل يعنى استسحاب. چونكه استسحاب حدث مى‏گويد ساعت نه محدث بودى، احتمال مى‏دهى الان آن حدث باقى بماند. چونكه وضو مجهول التاريخ است كه قبل از نه گرفته‏ام يا بعد از نه. استسحاب حدث مى‏گويد محدث هستى، وضو بگيرد. مى‏بينيد در صورت ثانيه كه جهل به تاريخ وضو داريد وضو جگرفتن روى قاعده اشتغال نيست. روى استسحاب بقاء الحدث است. چونكه حدث كه معلوم التاريخ است استسحاب در او جارى مى‏شود بلا معارض. در عبارت عروه يك سهو القلم است. در عبارت عروه اين است كه وضو گرفتن در صورت اولى كه هر دو مجهول التاريخ هستند و در صورت ثانيه در صورت ثانيه چه چيز است؟ در صورت ثانيه كه استسحاب حدث جارى است. حدث معلوم التاريخ است، آنجا هم احراز الطهارت است. مى‏دانيد كه وضو گرفتن در صورت اولى لقاعده اشتغال است. در صورت ثانيه استسحاب الحدث است كه نوبت به قاعده اشتغال نمى‏رسد. استسحاب الحدث مى‏گويد محدث است اين. چونكه وضو مجهول التاريخ است. استسحاب جارى نمى‏شود، وضو گرفتن به جهت اين است كه استسحاب حدث داريم. اين كه در عروه صورت ثانيه را به صورت اولى قاطى كرده است، گفته است هر دو لقاعده اشتغال است اين سهو است. در صورت اولى استسحاب جارى نيست، لقاعدة الاشتغال است و در صورت ثانيه لاستسحاب الحدث است و للكلام تتمة انشاء الله شنبه آتيه.