جلسه 6

* متن
*

موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 6 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1365 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين جهت بود على فرض اين كه اشياء طاهر اگر متنجس بشوند بالنجاسه به اصابت النجاسه و بملاقاتها مطهر بايد ماء مطلق بوده باشد يا با ماء مضاف هم مى‏شود تطهير خبث را كرد؟ از سيد قدس الله نفسه الشريف نقل شده است كه ايشان استدلال كرده‏اند كه آيه مباركه و الصيابك تطهر مراد از طهارت ازالت العين است. على هذا الاساس ازالت العين به هر چه بوده باشد غسل محدد مى‏شود. ولو بالمضاف بوده باشد. اين غسل ازالت العين است ربما توهم مى‏شود كه حقيقت تطهير ازالت العين است و غسل هم به جهت ازالت العين است توهم مى‏شود ربما اين كه مستفاد از صحيحه حكم ابن حكيم ابى خلاد اين است كه اين صحيحه در باب شش از ابواب النجاست كه جلد دوم است باب شش از ابواب نجاسات حديث اولى است. محمد ابن على ابن الحسين باسناده عن حكم ابن حكيم ابى خلاق كه سند صدوق را بعث به است اونجا دارد بر اين كه انّه سأل ابا عبد الله عليه السلام فقال له ابول فلا اصيب الماء. ماء پيدا نمى‏كنم كه بول را تطهير كنم. استنجاع كنم از بول، و قد اصاب يدى شى من البول. دستم هم شيى از بول به دستم اصابت كرده است. فامسه بالحايت، اون بولى را كه به دستم اصابت كرده او را مس به حايت مى‏كنم بول مى‏رود. فامسه بالحايت و التراب. ثم تعرق يدى، بعد از او يد من عرق مى‏كند، فامسح به وجهى او بعض جسدى او يصيب ثوبى. اين عرق دست اصابت مى‏كند وجهم را يا بعض جسد يا ثوبم را. قال لا بعث به. بحثى نيست به اين معنا. ظهور لا بعث بعث كه حرمت تكليفى كه محتمل نيست، معنايش تنجس است. يعنى بواسطه اين تنجسى بر وجه تو يا عضو تو يا ثوب تو، تنجس حاصل نميشود و اين مسح كردن بالتراب او بالحايت، اين مسح لا بعث به، يعنى اين مسح كانه مطهر است، ازاله شده است عين. ربما گاه اين توهم ميشود از اين صحيحه.
و لكن اين صحيحه دلالتى به حكم المقام ندارد. چرا؟ براى اينكه در اين صحيحه اين لا بعث به، ظاهر لا بعث به رجوع است به اين اصابت مسحيت، يدى كه بول را مسح كرده است بحايت يا به تراب، آن يد را بعد از عرق كردن به صورتش يا بعض جسدش يا بعض ثوبش مى‏زند، امام عليه السلام لا بعث به، يعنى بحثى نيست، وجه تو نجس نميشود، عضو تو نجس نميشود، يا ثوبت نجس نميشود. ظاهرش اين است. و وجه عدم نجاست اين است كه آن يك نقطه از دست بول اصابت كرده بود. بعد كه او را مسح به حايت مى‏كند و بعد عرق مى‏كند يدش را به وجهش مسح مى‏كند يا به ثوبش اصابت مى‏كند يدش، علم ندارد اين شخص، آن نقطه‏اى كه بول اصابت كرده بود و بول او را به حايت على التراب از بين برده بود، همان نقطه، عرق كرده بود دستش، عرق همون نقطه از دست كه متنجس است، او اصابت به وجهش كرده است، او اصابت به ثوبش كرده است. خوب اين را كه علم ندارد، دستش را به صورتش زده است، يا به ثوبش زده است، ممكن است آن جاى نجس اصابتى اصلا نكرده باشد. خوب شما بگوئيد كه نه، اين روايت اطلاق دارد. بالاتر از اين كه نمى‏توانيد بگوئيد. غايت الامر اين است كه اين روايت، كانه اطلاق دارد. اطلاقش مى‏گيرد آن موردى را كه بعله، آن موردى كه بول به او اصابت كرده بود، اون موضع را هم به صورتش بزند. اين اطلاق ندارد. خصوصا در بعضى نسخ امسح است، امسحه نيست، مسح مى‏كند، يدم مسح مى‏كند، مسح يعنى مى‏خورد. روى اين حساب عيبى ندارد آن جايى كه نجس بود، او مسح كرده است به ثوب يا به وجه. غايتش اين است كه اطلاق است. خوب وقتى كه اطلاق شد از اطلاق نفيا ميشود به واسطه تطهيرى كه در صحيحه عيسى ابن القاسم است كه اگر آن موضع عرق اصابت كرده باشد بايد آن ثوب را بشويد، بايد آن بدن را بشويد، آن صحيحه در باب بيست و
ششم در ابواب النجاسات روايت اوليست. محمد ابن الحسن به اسناده عن الحسين بن سعيد سند شيخ به كتاب حسين ابن سعيد اهوازى صحيح است كما ذكرنا مرارا، حسين ابن سعيد اهوازى عن صفوان ابن يحيى نقل مى‏كند، او هم از عيسى ابن القاسم، قال سالت عن ابا عبد الله عليه السلام عن رجل بال من موضع فيه بول فمسح ذكره بحجر. بحجرى مسح كرده است، ثم عرق ذكره، ذكرش عرق كرده است و فخذه‏اش، قال فغسله ذكره و فخذه. بايد ذكر و فخذه‏اش را بشويد. خوب وقتى كه ذكر عرق كرد، فخذه عرق كرد، انسان اصابت مى‏كند، فرضش ثابت است، مى‏فرمايد بايد بشويد. روى اين اساس اگر آن روايت اطلاقى داشته باشد، آن روايت مضمونش را ما نمى‏توانيم ملتزم بشويم. اصل حتى عامه هم نمى‏توانند ملتزم بشوند. عامه كه استمساح بول را به حجر و به تراب جايز مى‏دانند مى‏گويند موضع بول پاك ميشود و استنجاء، نه اگر بول به جاى ديگرى بخورد، به دستش، او را هم به ديوار بزند پاك ميشه! اين را عامه هم ملتزم نيست، خاصه كه ملتزم نيست، عامه هم به اين معنى ملتزم نيست. و توهم از آن روايت حكيم نشود اگر كسى خيلى اصرار كرد كه نه، هست روايت، خوب مقيد دارد. از اطلاقش رفع يد ميشود و حمل ميشود به آن صورتى كه معلوم نبوده باشد، محرز نبوده باشد كه آن موضع النجس، عرق آن موضع النجس اصابت به ثوب كرده است. و الا امام عليه السلام فرمود فاغسله يخذه. فخذش را بايد بشويد.
و فرمود بر اينكه ذكرش را هم حتى بايد بشويد. معلوم ميشه كه ذكر كما اينكه سابقا خونديم، فلا يعطى الى البول الا الماء ازاله بعين به حجر يا غير الحجر فايده‏اى ندارد، بايد بول شسته بشود تا پاك بشود. و كيف ما كان اين رواياتى را كه تاحال متعرض شده‏ايم آن روايات دلالتى داشتند و هكذا رواياتى كه در ابواب متفرقه است، مطهر از تنجس، منحصر به ماء است كه ما گفتيم، يعنى ماء مطلق. حيث آنى كه ماء است بلا غيره، هر مائى كه به او اطلاق بشود، اقسام ماء المطلق است. و اما المضاف وجهى ندارد كه انسان ملتزم بشود. رواياتى كه توهم شده بود، متعرض شديم و هيچكدام از اينها بر آن مدعا دليل نميشود. اين هذا كل فى المقام اول در جهت الاولى.
جهت ثانيه اين بود كه يك مسئله كه از كاشانى قدس الله سره گفتيم كه ظاهر كلامشه، كه اصل عين النجس اصابت بر جسم طاهر كه مى‏كند، اصل جسم طاهر نجس نميشود به اصابت عين النجس. نجس همان عين النجس است، وقتى كه آن عين النجس زايل شد و از بين رفت، به جسم خودش طاهر است. عرض كرديم كه از اين استثناء كرده است ثوب و بدن را. كان در ثوب و بدن به اصابت قذر آن ثوب و بدن نجس ميشود. بروايات التى وارد شده است در ثوب و بدن كه اصابت بكند به بول او بالدم او بالمنى امر بغسل شده است ولو بعد ازالة العين، امر به غسل شده است و اين امر به غسل ارشاد بر اين است كه غسل مطهر است، وقتى كه غسل مطهر شد و به اصابت هم نجس ميشود.
عرض مى‏كنم اما اين مدعا در اين جهت ثانيه معضله جزئيه است كه اقسام طاهره‏اى كه غير ثوب و بدن هستند، فى الجمله نجس ميشوند به اصابت نجس. توجه كرديد؟ اما اين حكم مختص به اصابت عين نجس است يا متنجس هم اصابت بكند باز متنجس هم منجس است يا نه؟ ما در اين بحث نمى‏كنيم كه آيا متنجس منجس است يا نه. اين بحثش فى ما بعد خواهد آمد. اينجا فى الجمله مى‏خواهيم بگوئيم كه با عين النجس يا به متنجس، فى الجمله جاى... نجس ميشود. اما متنجس باشد او بلا واسطه عين، او مع الواسطه، اينها فعلا محل بحث ما نيست.
عرض مى‏كنم اينى كه نسبت داده شده است به كاشانى قدس الله سره كه اين تنجس مختص به ثوب و بدن است، اين را نمى‏توانيم ما ملتزم بشويم. چرا نمى‏توانيم بشويم؟ چونكه چه جورى كه در ثوب و بدن روايات وارد شده است كه ثوب را بشور، يا بدن را بشور، يك كلمه‏اى بگويم يادتان باشد، در روايات ظاهر روايات اين است كه ثوب اصابت كرده است به او دم، ثوب اصابت كرده است به او بول يا دم يا منى فرض كنيد، يا بدن انسان بول اصابت كرده است يا دم يا منى، ظاهر روايات اين است كه آن بدن كه اصابت كرده، بدن را بايد بشوريم. بايد آن ثوبى را كه اصابت كرده، بايد او را بشوريم. ولو آن عينى كه اصابت كرده نباشد يا زايل بوده باشد، اين روايت اينه. از اين انتزاع ميشود تنجس، كه آن جسم طاهر از اين اطلاق غسل، كه‏
ثوب را غسل كن. ولو عين زايل شده باشد يا ولو عين خودش نبوده باشد، بشور اين معنايش اين است كه ثوب و بدن نجس شده است. اگر در روايت اينجور بود كه خود دم را بشور، اغسل، اون ضميرش به دم برمى‏گشت يا به منى برمى‏گشت از اين تنجس شى‏ء طاهر استفاده نميشد. كما اينكه در عرق جنب از حرام همين را خواهيم گفت. در روايات دارد عرق از جنب را بايد بشورى از لباست، امر شده به غسل العرق. بدان جهت مى‏گوئيم عرق از جنب نجس نيست ولكن مانعيت لصلاة دارد، بايد شسته بشود. يا ازاله عين بشود به هر چيز. چونكه غسل، ضميرش برمى‏گردد به خود عرق. در اين رواياتى كه تنجس استفاده ميشود در اين روايات ثوب را مى‏گويد بشور. بدن را بشور. يا آنيه را بشور، يا شى‏ء آخرى كه به او متنجس يا نجس اصابت كرده، اون اشياء را بشور، به آن اشياء هم بعضى مورد روايات اصلا موردى است كه آن عين نمى‏ماند. اصلا آن عينى كه اصابت كرده بشه، او از بين مى‏رود. مع ذلك فرموده است بشور، از اين استفاده ميشود تنجس.
يكى از اينها موثقه عمار ساباتى است، در موثقه عمار ساباتى امام عليه السلام اينجور فرمود. كه وارد است بر آن آب قليلى كه تويش فاره پيدا شده است متسلطا، چونكه مكلف هم با او وضو گرفته بود، لباس شسته بود، بعد هم ديد كه فاره افتاده بود، متسلط هم بود يعنى از سابق بود، در زمان نجاست استماء كرده است. در باب چهار از ابواب ماء مطلق است، روايت اولى است. تا اينكه امام مى‏فرمايد، بر اينكه، از اول بخوانم، عنه سال ابا عبد الله عليه السلام عن رجل فى... فارة فقد توض‏ء ذلك برارا و اغتسل منه، او غسل ثيابه او فار كما تسلط. فقال حال هذا الاناء قبل ان يغتسل او يتوض‏ء او يغسل ثيابه ثم عرض ذلك و عدم... يعنى بعد از اينكه علم پيدا كرد، رؤيت خصوصيتى ندارد، يعنى اينكه علم پيدا كرد. بعد از تنجس استفاده كرده است، فعليه ان يغسل ثيابه. و يرسل كلما اصابه ذلك الماء. آن مائى كه متنجس بود، به هر چيزى اصابت كرده باشد، او بايد شسته بشود. مى‏دانيد مائى كه اصابت كرده است، خشك ميشود، اون عين ندارد. اين دلالت مى‏كند بر تنجس. چه جور مى‏تواند شخصى با وجود اين روايت و امثال اين روايت ملتزم بشود كه نه، اشياء نجس نميشوند، تمامى اشياء مثل بدن حيوان است كه ما مى‏گوئيم كه در بدن حيوان مى‏گوئيم كه فقط عين النجس، نجس است. عين اگر ازاله بشود ولو بغير الغسل، حيوان بدنش نجس نميشود. اون دليل داريم، ولو مشهور مى‏گويند نجس ميشود و زوال عين مطهرشه. ولكن ما ميگيم اصلا نجس نميشود. چه جور ميشود در مقابل اين كه و يغسل كل شى‏ء ان اصابه انسان دلالت، ادعا كند كه اشياء طاهره به ملاقات عين النجس يا متنجس، متنجس اگر اينجور شد، خوب اگر بول اصابت كرده بود، اين ديگر به طريق اولى ميشود ديگر، اين آب متنجس اصابت كرده بود مى‏فرمايد غسل كل الماء اصابه ذلك الماء. خوب بول كه كمتر از آب متنجس نيست. اگر بول اصابت كرده بود به اين اشياء. خوب يغسل آنجاها هم جارى ميشود. اين روايت و بعضى روايات ديگر كه فى الجمله مى‏خوانيم يكى از اين روايات روايت سكونى است. روايت سكونى در جلد اول در باب پنجم روايت روايت سومى است. در روايت سومى اينجور دارد و عنه كلينى قدس الله نفسه الشريف نقل مى‏كند از محمد ابن احمد ابن يحيى و سند شيخ هم به محمد ابن احمد ابن يحيى صحيح است و خود احمد ابن يحيى هم از ابراهيم ابن هاشم نقل مى‏كند او هم از نوفلى از... عن جعفر عن ابيه عليه السلام. و روايات سكونى كه از نوفلى نقل مى‏كند... اعتبار داشته باشد و بعيد نيست. ولو در اسناد كامل الزياره آنها را معتبر ندانيم لكسر الروايات نوفلى و... الشيخ در آن عده فرموده است اصحاب به روايات سكونى عمل كرده‏اند، نوعا رواياتى كه شيخ از سكونى نقل ميشود، البته نوعش، اكثرش را نوفلى نقل مى‏كند. بعله، روايات احتمال دارد روايات كثيره‏اى كلينى قدس الله نفسه الشريف از على ابن ابراهيم از پدرش از نوفلى نقل كرده است، روايات نوفلى خيلى است. و غير على ابن ابراهيم از اجلى ديگرى نقل كرده است. آنجا دارد بر اينكه سئل عن قذر سبخت اذا فى البدر فارة، سؤال شده از امام عليه السلام اذا فى البدر فارة. قال يحتاج ورقها. مراقش را، آبش را چيزى كه است ريخته ميشود. اين را يادتان داشته باشيد. اين روايت يكى از ادله اين است كه مضاف پاك نميشود. از اسم المضاف است، كه آب جوشيده است از ماء القله، آن مضاف است و پاك نميشود و يرسل الحم و يطعم. لحم شسته ميشود، يغسل اللحم، لحم شسته ميشود. اين يغسل اللحم معنايش اين است كه‏
لحم نجس شده، اگر لحم نجس نشده باشد كه يغسل ندارد. پس معلوم ميشود كه جسم طاهرى كه هست به واسطه ملاقات نجسى كه هست، ملاقات النجس نجس ميشود. از روايات ديگرى كه متفرق است در ابواب متعدده، يكى از روايات را بخوانيم كه آن روايت، روايت ذكريا ابن آدم است. ذكريا ابن آدم اين روايت در جلد دوم باب باب سى و هشت از ابواب نجاسات، روايت، روايت هشتمى است. آنجا دارد بر اينكه و عنه عن يعقوب ابن يزيد، شيخ قدس الله نفسه الشريف به سندش از كتاب محمد بن احمد ابن يحيى نقل مى‏كند كه سندش گفتيم لا بعث. او هم نقل مى‏كند از محمد ابن احمد ابن يحيى از يعقوب ابن يزيد، يعقوب ابن يزيد نقل مى‏كند عن الحسن ابن المبارك، يعقوب ابن يزيد ابن الحماد انبارى از اجلى است. عن الحسن المبارك، اين حسن ابن مبارك است كه صاحب كتاب است، معروف است، و لكن توثيقى ندارد، عن ذكريا ابن آدم كه از اجلى است، قال سالت اباالحسن عليه السلام عن قدر الخمر او نبيذ مسكر قطرة فى قدر فيه لحم كثير و مرء الكثير، قال يحتاج المرء باب تطهير نيست، او... مطعه الكلب يا او را طعام ميدهد به اهل ذمه و كلب، در اين روايت يك خصوصيتى است مثل اينكه كفار معلق به او نيستند، يعنى اكل متنجس كه در شرع ما آن قدرى كه ماء لحمى كه فاره تويش افتاده بوده حرام است، نجس است و خوردنش حرام است، كانه بر كفار حرام نيست. مثل كلب هستند. بعله به آنها ميشود داد، كه ما، نه بواسطه اين روايت‏ها، بعيد نبود كه كفار مكلف به... نبوده باشند، مكلف، قطرة خمر او نبيذ او فاره، فاره فرقى ندارد. عن قطرة خمر او نبيذ مسكر قطرة فى قدر فيه لحم كثير و مرع الكثير، قال يحتاج المرد او... او الكلب و لحم اغسله و كره. لحم را بشور و بخور. ديگر از بين نرود. خوب معلوم ميشه كه لحم نجس ميشود كه مى‏گويد بشور. و الاّ اگر نجاستى نداشته باشد لحم، شستن نمى‏خواهد. مى‏گويد بگذار يك خورده خشك بشود بخور. آن نجس اگر آنجور يك چيزى، آبى داشته باشد. و الا يك خورده كه باد خورد ديگه آن چيز را ندارد. بعله، اين مرد هم كه مرد، نجس شده است اين قابل تطهير نيست، اين را بايد دور بيندازد.
اينجور نيست كه فقط قطره خمر نجس است يا آن قطره مسكر نجس است، مرد پاك است، لحم پاك است؛ اينجور دلالتى در اين معنى نيست.
عرض مى‏كنم باز دلالت مى‏كند بر اين معنى كه شى‏ء بواسطه اصابت نجس و متنجس، نجس ميشود، ساير رواياتى كه در اوانى آمده است و امثال ذلك وارد است، اينكه در روايات ما اكثر اين روايات در ثوب و بدن و ماكول و مشروب وارد شده است كه اينها را توجه كرديد، ثوب واقع شده است در روايات، اين نه به جهت اين است كه تنجس به واسطه ملاقات عين النجس يا متنجس مختص به بدن و ثوب است، اين از جهت اين نيست. اولا رواياتى كه گفتيم ظهور دارد، اون در غير ثوب و بدن هم وارد است. سرش اين است كه تنجس در غير ثوب و بدن و غير ماكول و مشروب يك اثر بارزى ندارد. چونكه اينها محل اطلاق بودند تنجس ثوب و بدن كه در صلاة معتبر است بدن و ثوب پاك باشد، ماكول و مشروب بايد پاك بوده باشد تا اكلش حلال بشود، تا شربش حلال بشود، روى اين اساس است كه روايات متعرض اين معنى شدند و الا فرقى مابين جسمى و غير جسمى ندارد. اغسل كله ما اصاب ذلك الماء مضافا بر اينكه عمومش مى‏گيرد.
پس الحاصل اين معنى را ادعا كردند كه اشياء لا يتنجس انما نجس عين النجس استش اگر زايل بشود، شى‏ء پاك ميشود؛ اين اصلا موهوم است نميشود اين را ملتزم شد. بعضى‏ها استدلال كردند، ما عمده استدلال بر تنجس اشياء، روايات است. بعضى‏ها خواسته‏اند استدلال بكنند بر تنجس الاشياء بواسطه ملاقات عين النجس كه خود عين نجس، نجس نيست. خود آن شيئى كه هست، خود اين شيئى كه هست، نجس ميشود. كه تنجس تنجس حكمى است. استدلال كرده‏اند كه اين مسئله استسحاب. گفته‏اند فرض بفرمائيد آن ثوبى كه منى به او اصابت كرده بود، آنوقتى كه او را با مضاف نشسته بوديم و عين منى بود، نميشد با او نماز بخوانيم و خودش هم نجس بود، توجه كرديد؟ ثوب نجس بود ديگر مادامى كه منى، به اين منى (قطع صداى نوار)
ادامه درس در طرف ب:
شد بالمضاف، او بغير المضاف، فرقى نمى‏كند، اينجا كلام ما در مضاف است، در تطهير بالمضاف، شك مى‏كنيم بر اينكه آن تنجسى كه در ثوب بود در حالى كه منى ازاله نشده بود، آن تنجس باقيست يا نه؟ استسحاب مى‏كنيم بقاء التنجس را. روى اين اساس مرحوم سيد حكيم در مستمسك هم دارد به اين استسحاب، استدلال فرموده است. كانه فرموده است استسحاب مقتضايش اين است كه اين اشيائى كه هستند، اين اشياء نجس ميشوند ولى زوال العينى كه هست، بغسل بالمضاف او بشى‏ء آخر او علاج آخر كه زوال عين بشود، اين فايده‏اى ندارد. اين استسحاب دو تا اشكال دارد.
اشكال اوليش اين است كه شبهه شبهه حكمى است. در شبهات حكميه ما استسحاب را وارد نمى‏دانيم، در شبهات حكميه، بحثش را هم مفصل در اصول كرده‏ايم، در شبهات حكميه استسحاب مدرك فتوى نمى‏تواند باشد. وقتى كه استسحاب مدرك فتوى نشد، بايد به قاعده ديگر رجوع بكنيم. اگر ما رواياتى نداشتيم كه آن روايات ادله استسحابيه هستند، با آن ادله استسحابيه نوبت به اصل عملى نميرسد. و اگر آن ادله را نداشتيم به... طهارت نوبت مى‏رسيد كه مستفاد است، كه آن روز خوانديم در موثقه كل شى‏ء نظيف حتى تعلم انه قذر، نمى‏دانيم اين شى‏ء بعد از زوال قذارت پاك است يا نه، كل شى‏ء نظيف حتى تعلم انه قذر. روى اين حساب حكم به طهارتش ميشود. اين يك جواب.
جواب دومى اين است كه استسحاب را قبول كرديم كه در شبهات حكميه هم استسحاب معتبر است و مدرك فتوى ميشود. اين استسحاب... ندارد پيش ما. بنا بر قول مشهور در آن تنجس بدن الحيوان كه بدن الحيوان به اصابه نجس، نجس ميشود. زوال العين مطهرشه. اينجا هم كسى در اشياء اين را بگويد كه مثلا محدث كاشانى مى‏گويه اشياء نجس مى‏شوند در حال وجود عين النجس، وقتى كه عين النجس رفت آنوقت پاك ميشوند. بعيد نيست كه ظاهر كلام سيد مرتضى اين بوده باشد كه تا مادامى كه عين است، شى‏ء نجس است، وقتى كه زوال عين شد پاك ميشود.
خوب، بنا بر اين مسلك، اين استسحاب مجرى دارد. بنابر اينكه شبهات حكميه هم معتبر بشود استسحاب، مجرى دارد. در وقتى كه آن منى موجود بود اين ثوب نجس بود. الان كه منى را فرش كرديم يا با مضاف شسته‏ايم نمى‏دانيم نجاست باقيست يا نه، استسحاب مى‏كنيم. و اما اگر مسلك ما را در آن بدن الحيوان كه اصل ما دليل نداريم بدن حيوان نجس ميشود، كه زوال العين مطهر بشود. اصل نجس همان عين است. همان عين است كه عرض خواهيم كرد كه افرض كه اگر اطلاقى هم داشته باشيم كه يغسل كل الماء اصابه ذلك الماء و انصراف از بدن حيوان خواهيد گفت كه هست، چونكه در بدن حيوان سيره مستقر است كه او غسل نميشود، اين ساير الاشياء را مى‏گويد، روى آن بحثى كه خواهد آمد بدن حيوان نجس نميشود، فقط عين النجس نجسشه. هر وقت عين رفت، ميشه مثل حالت اوليه ديگر. همان حالت اوليه را دارد.
بنا على الهذا اين را اگر ما احتمال داديم، دليل نداشتيم كه اشياء به ملاقات نجس او المتنجس، نجس ميشوند، دليل نداشتيم، نوبت به اصل عملى مى‏رسيد، استسحاب تنجس جارى نميشد ديگر. چرا؟ چونكه در آن وقتى كه منى در اين ثوب بود، ما نمى‏دانيم ثوب نجس بود، منى نجس بود، توجه كرديد؟ منى نجس بود، اما ثوب هم نجاست حكمى، تنجس حكمى مى‏داشت، او را ما نمى‏دانيم. بدان جهت اين حال سابقه محرز نيست. بدان جهت اگر اين روايات نبود، قاعده كل شى‏ء طاهر، اينجا جايش بود. كل شى‏ء نظيف جايش بود. عجب از محدث كاشانى است، با اين... در اخبار، با وجود اين اخبارى كه اشاره كرديم، چه جور تمسك كرده است در عدم تنجس ساير الاشياء به آن موثقه‏اى كه كل شى‏ء نظيف، حتى تعلم انه قذر، با وجود اينكه آن موثقه گفته‏ايم... نيست. قاعده طهارت است و قاعده طهارت در صورتى است كه مشكوك بوده باشد، و در ما نحن فيه مشكوك نيست. چونكه ما ادله اجتهاديه قائم كرديم بر اينكه ساير الاشياء و جميع الاشياء، الا مثل بدن الحيوان و بواطن كه آنها دليل دارد، غير از آنها نجس ميشود و غسل بالماء المطلق، مطهرشه. و غسل بغير الماء المطلق كه سايرشه، مثل ماء المضاف است مطهرى ندارد. هذا كله. يك تكه‏اى در اين مقام، در اين مقام ثانى باقى ماند، اين را در آخر اين بحث انشاء
الله بحث خواهيم كرد. و آن اين است كه صاحب وسائل قدس الله سره در آن بابى كه مضاف نجس ميشود بواسطه ملاقات نجس كه مسئله بعدى است، آنجا يك روايتى را ذكر كرده است كه اين را در آخر بعد مى‏گويم كه مربوط به مقام هم بود. بعله. اين روايتى كه در آن باب ذكر كرده بعد بحث مى‏كنيم.
كلام واقع ميشود در اينكه المضاف بواسطه اصابت نجس يا متنجس، نجس ميشود، بلا فرقه بين القليل او كثيره، مثل الماء نيست، كه اگر كر بوده باشد نجس نشود. فرقى ما بين قليل و كثير الماء نيست، بواسطه ملاقات نجاست او المتنجس فى الجمله نجس ميشود. و الحمد لله.