جلسه 657

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:657 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:5/11/1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
عرض كرديم صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف در جايى كه مكلف مى‏داند يكى از نواقض الوضو از او سر زده است و مى‏داند وضو گرفته است ولكن نمى‏داند اول حدث موجود بود، بعد وضو گرفت فعلا متوض‏ء باشد. و بتواند نماز بخواند. يا اينكه اول وضو بود بعد حدث صادر شد فعلا محدث بشود و در آن صورتى كه محدث است بايد وضو بگيرد. ايشان فرمود، در دو صورت بايد اين شخص وضو بگيرد. يكى آن صورتى است كه نه تاريخ حدث را مى‏داند نه تاريخ وضو را. هر دو مجهول التاريخ هستند و صورت ديگر اين است كه مى‏داند حدث كى بود. ولكن تاريخ الوضو را نمى‏داند. ولكن ساعت نه ناقض الوضو از او سر زد. نمى‏داند وضوئى كه گرفته بود قبل گرفته بود يا بعد از اين ساعت نه گرفته است. در اين دو صورت بايد وضو بگيرد. و اما در صورتى كه تاريخ الوضو را مى‏داند كه صورت ثالثه است و تاريخ الحدث را نمى‏داند، نه وضو گرفتن براى او واجب نيست. فعلا مى‏تواند در اينكه با اين حال وضو بگيرد. ولو وضو گرفتنش احوط است. احتياطش قد ذكرنا احتياط استحبابى است. در دو صورت حكم فرمود به لزوم الوضو در يك صورت حكم فرمود بر اينكه نه، وضو لزومى ندارد. يك كلمه‏اى قبلا بگويم يك خرده روشن بشويد و آن يك كلمه اين است، ايشان در صورتى كه هر دو مجهول التاريخ شدند يا تاريخ الحدث معلوم شد و تاريخ الوضو مجهول شد در اين دو صورت كه على الاطلاق فرمود كه بايد وضو بگيرد، اين نسبت به صلاة است. و مثل طواف است كه مشروط به طهارت است.
چونكه در مجهوله تاريخ نمى‏داند كه متوض‏ء است يا محدث است. لقاعدة الاشتغال وضو بايد بگيرد تا احراز كند آن صلاتى كه مشروط به طهارت بود، مشروط به وضو بود اتيان كرده است يا آن طوافى كه مشروط به طهارت بود او را اتيان كرده است و اما در آنجايى كه هر دو مجهوله تاريخ بشود كه صورت اولى است، كه حكم كرد به لزوم وضو، چيزهايى را بخواهد مرتكب بشود كه بر محدث حرام است مثل مسّ كتابت القرآن اين عيبى ندارد. در صورتى كه هر دو مجهوله تاريخ بشود. كه نمى‏داند فعلا وضو دارد يا ندارد، لقاعدة الاشتغال وضو مى‏گيرد كه احراز كند، صلاة را با وضو اتيان كرده است در مثل صلاة طواف بايد وضو بگيرد تا احراز كند. و اما چيزى كه بر محدث حرام است رجوع به اصالة الحليه مى‏كند. چونكه نمى‏داند محدث است يا متطهر. اصلى هم نيست كه به او احراز بكند كه محدث است. اصل موضوعى ندارد، رجوع مى‏شود به قاعده كلى شى‏ء و شيئك على، نمى‏دانم مسح كردن من در اين حال كتابت قرآن را حرام است يا حلال؟ كل شى‏ء لك حلال، احتمال حليت مى‏دهم و اصالت الحليه جارى است. منهنا كتبنا تعليقه. اين كه حكم كرده است به لزوم الوضو در صورت اولى و ثانيه، در صورت اولى در خصوص صلاة طواف و آن چيزهايى كه صحتشان يا كمالشان مشروط به طهارت است. و اما چيزهايى كه جوازشان مشروط به طهارت است، بلا طهارت حرام است مثل مسّ كتابت محدث قرآن را، آنجاها وضو گرفتن لزومى ندارد، در صورت جهل تاريخهما. و اما اگر علم داشته باشد به تاريخ الحدث و جهل در تاريخ الوضو داشته باشد آنجا استحاب الحدث جارى است بنا بر مسلكش كه گفتيم بايد وضو بگيرد. آنجا نمى‏تواند مسح كتابت قرآن بكند، چونكه استسحاب حدث مى‏گويد محدث‏
است. اصل موضوعى دارد. در آن صورت جهل به تاريخهما اين احراز وضو و لزوم اللوضو لصلاة و نحوها بايد باشد. مثل طواف. اين يك نكته.
سؤال؟... بدان جهت در ما نحن فيه، نه اينكه گفتيم لا يمسّ متطهرون واجب است مسح كنيد به طهارت كه مثل صلاة بشود. مسح نه واجب است نه مستحب است. مسح بلا محدثا حرام است. سوال؟ شبهه موضوعى است. در شبهات موضوعيه اصالت الحليه من ما لا كلام فيه، بين الاصولين و اخباريين. اول كلام ايشان را ما توضيح مى‏دهيم و ثانيا اين كلامى كه توضيح داديم و كلام ايشان را تقرى كرديم كه به حسب طاقت بشريه ما است، اين صحيح است يا غير صحيح؟ متعرض مى‏شويم به صحت و صغمش. جماعتى اينجور ذكر كرده‏اند، گفته‏اند در جريان استسحاب معتبر است كه دو زمان بايد بوده باشد براى مكلف، كه نسبت به يك زمان يقين به بود شيئى دارد و نسبت به زمان بعدى شك در بقاء آن شى‏ء دارد. و اين زمان الشك به زمان يقين بايد متصل بشود. يعنى زمان آخرى كه نه يقين دارد در آن شى‏ء نه شك دارد در آن شى‏ء، يك همين جور زمانى فاصله نشود. چرا اين معتبر است؟ چرا اينها گفته‏اند اين معتبر است؟ كه تعبير مى‏كنند زمان الشك به زمان اليقين. اينها دليلشان اين است، مى‏گويند صفت شك با صفت يقين دو تا صفت متضاد است. انسان نمى‏تواند در شيئى يقين داشته باشد و در همان شى‏ء شك داشته باشد. اين غير معقول است. در زمان واحد. كه انسان نسبت به شيئى يقين داشته باشد و نسبت به شيئى شك داشته باشد. كه فعلا هم يقين دارد هم شك، اين نمى‏شود. دو صفت متضاد است. بدان جهت يا بايد اختلاف در زمان يقين بشود، خود يقين و خود زمان شك، قبلا انسان يقين داشت كه زيد عادل است. الان شك مى‏كند كه من يقين كه داشتم زيد عادل است، مجتهد است اعلم است، درست بود يا اشتباه بود. احتمال مى‏دهد كه همه‏اش را اشتباه كرده است. يقين بيخودى كرده بود. اين مى‏بينيد آن چيزى كه به او يقين داشت، الان در همان شك دارد. ولكن زمان يقين و زمان شك دو تا است. اين عيبى ندارد، وقتى كه زمان يقين با زمان شك دو تا شد مخالفت، تضاد از بين مى‏رود، چونكه دو تا زمان است. بدان جهت اين تعبير به قاعده يقين مى‏كنند. قاعده يقين اين است كه به چيزى انسان در زمانى يقين كند بعد به همان شى‏ء در زمانى كه يقين كرده بود آن شى‏ء هست بعد از انقضاء آن زمان شك كند كه آن شى‏ء كه يقين كرده بود، بود يا نبود؟ كه متعلق الشك و متعلق اليقين يك شى‏ء است. نفس اليقين در زمان سابق است، نفس صفت يقين در زمان سابق است و نفس الشك در زمان لاحق است. يعنى متيقن و مشكوك يك زمان دارد، حقيقتا. صفت اليقين يك زمانى داشت، صفت الشك كه زمان بعد شده است. اين را مى‏گويند، تعبير مى‏كنند به قاعده شك سارى و به قاعده يقين كه در اصول بحث شده است كه اعتبارى ندارد. اين قاعده شك سارى و قاعده يقين اعتبارى ندارد. بدان جهت اگر انسان يقين پيدا كرد به شيئى، بعد شك كرد كه آن شى‏ء بوده است يا نه؟ آن يقين هيچ اثرى ندارد. بايد آثار شك را مترتب كند بر آن شى‏ء.
پس اختلاف بايد در زمان خود صفت يقين و شك بشود. يا اختلاف در زمان متيقن و مشكوك بشود كه در حقيقت صفت يقين و صفت شك فعلا موجود است. من الان يقين دارم كه زيد عادل بود. الان هم شك دارم كه زيد عادل است يا نه؟ ولكن صفت يقين و شكى كه در يك زمان موجود است متعلق‏هايش فرق مى‏كند. زمان سابق، زمان متيقن بود كه زيد عادل بود. الان كه يك خرده اوضاع عوض شده است و دستگاه يك جور ديگر شده است شك دارم كه همان تقوائش باقى مانده است يا آلوده است و گول خورده است، رشوه گرفته است، كار بدى كرده است، عدالتش از بين رفته است. در ما نحن فيه مشكوك من عدالت فعلى است. متيقن من عدالت سابقى بود كه از اين تعبير مى‏كنند به يقين به حدوث و شك در بقا كه مورد استسحاب است. بدان جهت در استسحاب وصف اليقين و وصف الشك در صفحه شك موجود است. مثل قاعده يقين نيست كه يقين رفته است. الان مى‏گويد كه بابا نه، اشتباه احتمال مى‏دادم كرده بودند. اصلا يقين ندارم، از اول شك دارم كه مجتهد بود يا نبود؟ بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست در برابر استسحاب يقين و شك موجود است در مقابل استسحاب. در صقع نفس.
يقين و شك هر دو موجود است ولكن يقين متعلق شده است به حدوث و هيچ متزلزلى هم نيست. حدوث قطعى است. شك متعلق شده است به بقاء او نسبت به بقاء يقين ندارد و نسبت به حدوث يقين دارد كه صفت و يقين موجود است و صفت شك موجود است پس معلوم شد كه در جريان استسحاب كه لا تنقض اليقين بالشك چونكه تفويق كرده است امام عليه السلام به موارد علم به وضو و شك در بقاء او، علم به طهارت ثوب و شك در بقاء او. خود امام عليه السلام در روايات استسحاب تطبيق كرده است فهميده‏ايم كه اين خطابات لا تنقض اليقين بالشك استسحاب را مى‏گويد كه انسان به شيئى يقين داشته باشد و شك كند در بقاء او. خوب وقتى كه اينجور شد، پس دو زمان بايد بشود. در موارد استسحاب بايد دو زمان بشود. يكى زمان يقين يعنى زمان متيقن يكى زمان شك يعنى زمان المشكوك. يك زمانى باشد كه در آنجا آن زمان، زمان متيقن است و يك زمانى باشد بر اينكه آن متيقن بودش در اين زمان مشكوك بشود. يعنى بقائش، لازمه بقاء اين است كه اين زمان شك، كه زمان مشكوكم است متصل بشود به چه چيز؟ به زمان متيقن. اينها اينجور گفته‏اند كه در جريان استسحاب معتبر است كه زمان الشك متصل به زمان يقين بشود يعنى زمان المشكوك متصل بشود به زمان المتيقن تا شك در بقا بشود. حدوث متيقن بشود و بقاء مشكوك بشود و ادله لا تنقض اليقين بالشك بشود.
روى اين اساس در ما نحن فيهاينها ادعا كرده‏اند بر اينكه در ما نحن فيه كه علم دارد مكلف يك حدثى از او صادر شده است و علم دارد كه يك وضو گرفته است، شك در تقدم و تأخر دارد، اينها ادعا كرده‏اند كه معتبر است اتصال زمان الشك به زمان اليقين، گفته‏اند استسحاب در هيچ كدام جارى نيست. نه در حدث جارى است كه يقين به حدوث دارد نه در وضو جارى است كه يقين به حدوث دارد. هيچ كدام استسحاب مورد استسحاب نيستند. كما عليه سيد العروه، صاحب العروه و مرحوم آخوند در عروه فمن طبعهما ملتزم شده‏اند در اين موارد جاى استسحاب نيست. چرا؟ چونكه در اين موارد ما احراز نمى‏كنيم كه زمان شك، يعنى زمان مشكوك متصل به زمان يقين است، اين را ما احراز نمى‏كنيم. چرا؟ براى اينكه من مى‏گويم يك زمانى يقينا من وضو گرفته‏ام در جهل و التاريخين. يك زمانى من يقينا وضو گرفته‏ام. آن زمان فى علم الله معين است كه كدام زمان بود. من يادم نيست كدام زمان وضو گرفته‏ام ولكن فى علم الله و فى العلم ملائكه‏اى كه رقيب و... هستند معلوم است كه كى وضو گرفته‏ام. و بعد مى‏گويند بر اينكه يقين دارم كه يك ناقضى هم صادر شده است. آن زمان يقينش هم من نمى‏دانم، پيش من چونكه مجهول التاريخ است. يادم رفته است. ولكن فى علم الله معلوم است.
پس در ما نحن فيه دو تا زمان يقين داريم. يك زمان يقين داريم بالوضو يك زمان يقين داريم بالحدث. دو تا متيقين است هر كدام يك زمان دارد. خوب زمان شكشان كدام است؟ زمان شكشان الان است كه تا حال من محدث هستم يا وضو دارم. الان حالت فعلى مشكوك است. خوب من مى‏گويم يك زمانى من يقين داشتم كه وضو گرفته‏ام. اين وضو زمان يقينش فى علم الله اگر قبل الحدث بود. قبل از آنى كه آن حدث صادر بشود وضو گرفته بودم. بعد شك دارم در بقاء اين وضو. اين زمان وضو مشكوك به كجا متصل است اگر جرّ به سابق بكنيد. اگر زمان آن من يك زمانى فى علم الله وضو گرفته‏ام اين وضو اگر قبل از حدث بود. قبل از زمان يقين به حدث، فى علم الله. شك دارم در بقاء وضو فعلا، اين زمان مشكوك به كجا متصل مى‏شود اگر منجر به سابق بكنيد. متصل مى‏شود به زمان يقين بالشك نه به زمان يقين بالوضو. اگر زمان وضو قبل از حدث بود، الان كه من شك دارم وضو دارم يا نه؟ اين زمان مشكوك كه وضوء مشكوك است متصل مى‏شود به زمانى كه يقين به حدث دارم. چونكه وضو ثابت باشد بعدش حدث است. بعله و اما اگر وضو بعد الحدث بشود وضو مشكوك زمانش كه فعلا هست متصل مى‏شود به چه چيز؟ به زمان يقين به وضو. چونكه زمان يقين به وضو فى علم الله من نمى‏دانم پيش من مردد است فى علم الله معين است، اگر قبل از حدث باشد زمان مشكوكش متصل به حدثش نيست. اگر بعد از الحدث بشود بعله زمان يقينش متصل به زمان شك است. و كذا الامر فى ناحية الحدث. مى‏گويم يقين داشتم كه حدثى صادر شده است. نمى‏دانم آن حدث باقى است يا نه؟ حدث اگر قبل الوضو بشود، وضو بعد بشود. الان كه شك در حدث دارم، اين زمان كه زمان شك در حدث است، يعنى زمان شك در حدث مشكوك است متصل به چه مى‏شود؟ متصل به زمان يقين به حدث مى‏شود كلاّ. متصل مى‏شود به زمان يقين به وضو. اين است كه در كفايه گفته است كه مكلف در اين موارد سه تا آن دارد. آن الشك و آن اليقين بالوضو، آن اليقين بالحدث و در ما نحن فيه زمان شكى كه هست متصل نمى‏شود به زمان يقين بالوضو. اگر وضو ثابت بوده باشد در زمان اول بوده باشد. در زمان دوم بشود متصل مى‏شود در زمان اول بشود متصل نمى‏شود. حدث هم همين جور است، حدث در زمان دوم بشود زمان شكش متصل به او مى‏شود. قبل از وضو بشود متصل به او نمى‏شود. بدان جهت اينها گفته‏اند شرط است جريان استسحاب ما بين اين معنا كه مكلف احراز كند كه آن شكش يعنى زمان مشكوكش متصل است به زمان متيقنش. اين را بايد احراز كند موضوع استسحاب در اين صورت از تعبد به بقاء است اين را بايد احراز كند. و روى اين معنا جارى نمى‏شود. اين همان معنايى است كه مرحوم نائينى تعبير كرده است كه اين موارد شبهه مصداقيه‏اى را تنقض اليقين بالشك است. يعنى معلوم نيست موضوع استسحاب. يعنى اتصال محرز نيست. بدان جهت در اين موارد استسحاب را منكر شده‏اند. وقتى كه استسحاب در حدث جارى نشد، در مجهوله تاريخ در طهارت جارى نشد، خوب مكلف كه نماز مى‏خواند بايد طهارتش را احراز كند. به جهت قاعده اشتغال و احراز اينكه من متعلق التكليف را احراز كرده‏ام بايد وضو بگيرم. و اما در جايى كه تاريخ يكى معلوم شد، تاريخ يكى معلوم شد، مثلا تاريخ حدث معلوم شد. اينكه تاريخ وضو مجهول است صورت دومى است در عبارت عروه. تاريخ وضو مجهول و تاريخ حدث معلوم شد.
اينجا گفته‏اند نه استسحاب در ناحيه حدث جارى است. چرا؟ چونكه ساعت نه آن ناقض الوضو از من صادر شده است. يقين دارم ناقض الوضو ساعت نه از من صادر شده است. بعد از ساعت نه كه پنج دقيقه وقتش مى‏كشد، بعد از پنج دقيقه يا ده دقيقه همه‏اش زمان شك است كه آن باقى است يا باقى نيست؟ زمان مشكوك كه زمانش كه فعلا است متصل به همان ساعت نه است. احتمال مى‏دهم ساعت نه، در ما نحن فيه زمان حدث كه مشكوك است فعلا متصل به زمان يقينش است. مى‏چسبد به او، برويد به عقب مى‏رسيد به او. هيچ چيزى يقين نداريد كه زمان ديگر فاصله شده است. احتمالش را هم نمى‏دهيد. احتمالى كه مى‏دهيد به جهت شك است. شك درست بشود. احتمال مى‏دهيد وضو گرفته باشيد. اين در همه موارد استسحاب حدث است. شما وقتى كه محدث شديد، بعد شك مى‏كنيد كه وضو گرفته‏ايد يا نه؟ استسحاب حدث مى‏كنيد يا نه؟ اين همان شك است. در ما نحن فيه ساعت نه يقينا حدث صادر شده است، بعد از ساعت نه احتمال مى‏دهد كه وضو گرفته باشد. مثل ساير موارد. استسحاب مى‏گويد وضو نگرفته‏اى و حدث باقى است. هر كسى كه ناقض الوضو از او صادر بشود و بعد از او وضو نگيرد، آن حدثش باقى مى‏شود. اينها مى‏گويند استسحاب حدث باقى است. و منهنا گفتيم در عبارت عروه كه هست در صورت اولى و ثانيه كه تاريخ علم به حدث است وضو لقاعدة اشتغال است سهو است از ايشان. در صورت ثانيه وضو گرفتن لصلاة لاستسحاب الحدث است نه لقاعدة الاشتغال است. بدان جهت در صورت ثانيه مسح كتابت قرآن هم نمى‏شود كرد. كما اينكه اول بيان كرديم. چونكه به استسحاب حدث محرز مى‏شود كه انسان محرز است بدان جهت بايد در ما نحن فيه وضو بگيرد تا مسّ كتابت قرآن جايز بشود. و اما در صورتى كه تاريخ الوضو معلوم بشود كه ساعت ده وضو گرفته است، نمى‏داند تا ظهر باقى است يا باقى نيست، آنجا باز زمان شك متصل به زمان يقين است. ساعت ده، زمان يقين به وضو، وضو به حدوثش متيقن است و بعد از او احتمال مى‏دهد كه همان وضو باقى بماند زمان شكش است. زمان شك را برويد عقب مى‏رسيد به زمان يقين به وضو. بدان جهت در صورت ثالثه حكم كرد كه صلاة صحيح است، منتهى احتياط استحبابى كرد.
سؤال؟ وضوئى كه انسان قبل از مستراح رفتن گرفت آن وضو اثرى ندارد. آن وضوء اثرى ندارد. مال ماه گذشته وضو گرفته است، الان چه اثرى دارد آن وضو. بدان جهت در ما نحن فيه اين مى‏خواهد نماز ظهر بخواند. قبل از ساعت نه وضو گرفته بود، خوب چه فايده دارد؟ كلام در اين است كه ساعت نه كه محدث شد بايد وضو بگيرد. بدان جهت در ما نحن فيه ساعت نه كه بداند محدث است استسحاب حدث مى‏شود. بداند وضو گرفته است بعد شك كند كه حدث صادر شده است يا نه؟ استسحاب بقاء وضو مى‏كند. يعنى مى‏گويد وضو گرفته‏ام و حدثى بعد از او صادر نشده است، بعد از او را شك دارد، صادر نشده است، وظيفه‏اش حكمش اين است كه وضوئش باقى است. اين فرمايش صاحب العروه و من طبع.
در مقابل اين حرفى كه مى‏بينيد ظاهر دلچسب است، چه حرف دارند حضرات ديگر؟ حضرات ديگر اينجور مى‏فرمايند كه اين است كه خوب اين را شما از كجا درآورده‏ايد كه يك زمانى را شما بايد احراز كنيد كه زمان يقين است و يك زمانى را هم احراز كنيد كه زمان شك است و احراز كنيد كه اين زمان مشكوك متصل به زمان متيقن است. اين را شما از كجا درآورده‏ايد؟ اين را از اخبار لا تنقض مى‏خواهيد دربياوريد. چونكه از اخبار لا تنقض معنايش اين است كه تعدد در متعلق اختلاف متعلق يقين و شك است. لا تنقض اليقين بالشك، لا تنقض آن يقينى را كه فعلا در دست داريد به آن شكى كه فعلا در نفس داريد. چونكه عناوين ظهور در فعليت دارند. در زمان حكم فعلى هستند. لا تنقض اليقين باشك يعنى آنى كه در زمان نهى از يقين به او داريد و شك به او داريد، يقينش را به شكش نقض نكنيد. به اين ملزم كرديد، چونكه نمى‏شود يقين و شك بالفعل متعلق به شى‏ء بشود پس متعلق‏ها اختلاف دارد. خوب اين مقدار از ادله استفاده مى‏شود. خوب اين مقدار را ملتزم مى‏شويم. استسحاب جايى جارى مى‏شود كه انسان يقين داشته باشد به ثبوت الشى‏ء احتمال بقاء بدهد. فقط احتمال بقاء، بيشتر از اين استفاده نمى‏شود. فقط اين است كه در اخبار استسحاب يقين به ثبوت داشته باشد و احتمال بقاء بدهد. ثبوتى كه مى‏گويم از ذيق... است. استسحاب در امور عدميه هم جارى است. چيزى حالت سابقه‏اى داشته باشد او را بدانى و احتمال بدهى آن حالت سابقه باقى مانده است. بيشتر از اين استفاده نمى‏شود. فى علم الله آنى كه زمان يقين است، فى علم الله آنى كه در زمان شك است به او متصل بشود، بكشيم برويم اينها از اخبار استسحاب در نمى‏آيد. در اخبار استسحاب همين قدر درمى‏ايد شى‏ء كه شد احتمال بقاء دادى بگو باقى است، آثار بقا را بار بكن. شخصى هم وضو گرفته است هم ناقض وضو شده است، صدق مى‏كند كه يقين دارم كه وضوئى موجود شده است. احتمال بقاء آن وضو را فعلا مى‏دهم ولو منشاء احتمال وضو بقا اين است كه آن وضو بعد الحدث باشد. چونكه احتمال مى‏دهم آن وضو بعد الحدث باشد و باقى مانده باشد. يقين دارم به وضو، كه وضوئى گرفته‏ام و احتمال مى‏دهم كه آن باقى باشد. منشاء احتمال اين است كه احتمال مى‏دهم آن وضوئى كه يقين دارم بعد الحدث باشد و باقى باشد. ركن استسحاب در وضو تمام شد.
برگرديم به جناب حدث، صدق مى‏كند كه يقين دارم به صدور حدثى. يقين دارم كه آن ناقض موجود شده است. احتمال مى‏دهم كه آن ناقض الان باقى مانده است. آن ناقضى كه وضو را شكانده است همين جور حدث باقى مانده است. چرا؟ ولو منشاء احتمال اين است كه احتمال مى‏دهم كه آن ناقض بعد الوضو بود. اول وضو گرفتم، بعد آن ناقض موجود شد، ساعت بعد. منشاء احتمال ولو اين باشد، خوب اخبار استسحاب هر دو را گرفت. خوب وقتى كه بنا شد بر اينكه از اخبار استسحاب به ضميمه اين معنا كه اجتماع وصف و يقين فعليتش هر دو تا و متعلقش هر دو به شى‏ء واحد محال است، بايد متعلق‏ها هر دو معدد بشود اين را روى چشم مى‏گذاريد ولكن اين از اين درنمى‏آيد كه اتصال زمان شك به زمان واقعى كه فى علم الله است به او هم احراز كنيم كه متصل بشود. نه احراز نكنيم، احتمالش را بدهيم. كافى است. احتمال بدهيم كه شيئى كه سابقا يقين داشتيم يا شيخنا احتمال بدهيم آن شيئى كه سابقا يقين داشتيم او ثبوت پيدا كرده است، احتمال بدهيم كه باقى بماند. همين مقدار. شك به من لا تنقض اليقين بالشك، شك خلاف العلم است. يعنى احتمال. ولو احتمال قوى باشد كه ظن باشد كه در عبارت عروه هم همين است كه ظن به غير معتبر لاحق به شك است. چونكه در اخبار لا تنقض اليقين بالشك شك خلاف العلم است. آنجاهايى كه طريق معتبر باشد، ظن معتبر باشد شارع آنها را علم ديده است. ديگر اخبار استسحاب آنجا جارى نمى‏شود. علم است. و اما در مواردى كه شارع اعتبار نداده است، احتمال بقاء وقتى كه داديم استسحاب جارى مى‏شود و با همديگر معارضه مى‏كند.
بدان جهت صاحب اين مسلك‏ها از خود بيان مطلب معلوم شد كه حرف صحيح همين است. حرف صحيح حرف دومى است. در اخبار استسحاب غير از احتمال بقاء چيز ديگرى استفاده نمى‏شود. هم از تطبيقش و هم از كبرياتش. لا تنقض اليقين بالشك. يقين به ثبوت را به احتمال ارتفاع نقض نكن. يعنى بگو باقى است. يعنى احتمال بقاء داشتى بگو باقى است. بدان جهت استسحاب هم در ناحيه حدث جارى است هم در ناحيه وضو جارى است، معارضه مى‏كنند تساقط مى‏كنند.
سؤال؟... در موارد علم اجمالى به انتقاض از جريان اصول مخالفت عمليه لازم نيايد عيبى ندارد و بايد بفرماييد. چونكه حرف صحيح هم همين است. بدان جهت در جريان استسحاب بقاء الحدث مخالفت عمليه لازم نمى‏آيد. بدان جهت در ما نحن فيه استسحاب در ناحيه وضو و در ناحيه حدث جارى است اينها معارضه مى‏كنند، تساقط مى‏كنند آن وقت در ناحيه اشتغال بايد وضو بگيرد. نتيجه اين حرف چيست؟ نتيجه اين حرف اين است كه فرقى ما بين جهل به تاريخ و علم به تاريخ احدهما نيست. در تمام صور قاعده اشتغال بايد وضو گرفته بشود. چرا؟ خوب در جايى كه من مى‏گويم ساعت نه يقين دارم وضو گرفته‏ام، احتمال مى‏دهم آن وضو باقى است، استسحاب وضو باقى است. از آن طرف استسحاب ديگر هست. من يقين دارم بر اينكه حدثى صادر شده است. او را يقين دارد. قسم هم مى‏خورد. احتمال مى‏دهد آن حدث باقى باشد. ولو منشاء احتمال اين است كه آن حدث بعد از ساعت نه واقع شده باشد. ولو منشاء احتمال بقاء اين است كه بعد از ساعت نه واقع شده باشد. خوب استسحاب بقاء آن حدث با استسحاب بقاء طهارت معارضه مى‏كند،... من الان استسحاب مى‏گويد محدث هستى بايد وضو بگيرى. تعارضش منشائش در ما نحن فيه مخالفت عمليه نيست. گوش كنيد، در باب استسحاب گفتيم كه منشاء تعارض يكى لزوم مخالفت عمليه است آنجا استسحاب‏ها تعارض مى‏كنند، تساقط مى‏كنند، مخالفت عمليه مثل اينكه هر دو طاهر بودند، من ما نحن فيه را مى‏گويم، ولكن مى‏خواهم به عنوان قاعده‏اى بگويم، وصيت كنم كه اين قاعده را نگه داريد،استعمال كنيد، مواردش را تشخيص بدهيد اصول عمليه در دو مورد تساقط مى‏كند. مورد اول اين است كه از جريان آنها مخالفت عمليه لازم مى‏آيد، مثل اينكه دو تا آبى هر دو پاك بودند، مى‏دانم يكى نجس شده است، كدام يكى نجس شده است، نمى‏دانم. استسحاب طهارت در او و استسحاب طهارت در او تعارض مى‏كنند، تساقط مى‏كنند. چونكه اين استسحاب معنايش اين است كه اين آبها را بخور و حال اينكه شرب آن حرام است. با اينها وضو بگير با اينكه با آب نجس وضو گرفتن باطل است. اين مخالفت عمليه. يكى از آن موردى است كه دو تا اصل در مفاد تناقض داشته باشد. يكى آن ديگرى را نفى كند.
مورد ثانى آنجايى است كه منشاء تعارض دو تا اصل كه يكى ديگرى را نفى كند. آنجا صحبت مخالفت عمليه نيست. مثلا مى‏دانيد كه فعلى يا حرام است مثلا اباحه دارد. مباح است. خوب شما مى‏گوييد ما استسحاب مى‏كنيم، اباحه، اباحه شرعيه، استسحاب مى‏كنيم عدم جعل حرمت را. اين معارض است با استسحاب جعل اباحه. چونكه استسحاب مى‏گويد اباحه جعل نشد. اين دو تا با همديگر در مفاد تنافى دارند. در ما نحن فيه استساحب بقاء حدث با استسحاب بقاء وضو در مفاد تنافى دارد. يكى ديگرى را نفى مى‏كند. يكى مى‏گويد حالت فعليه طهارت است، ديگر مى‏گويد حالت فعليه طهارت نيست، حدث است. حدث يعنى عدم الطهارت. بدان جهت در ما نحن فيه اين دو تا اصل تعارض مى‏كند فرقى نيست كه ما بينهما مجهوله تاريخ بشود يا معلومه تاريخ بشود. يعنى يكى معلومه تاريخ، ديگرى مجهوله تاريخ بشود آن معلوم التاريخ وضو بشود يا حدث بشود، هيچ فرقى نيست و منهنا معلوم مى‏شود كه در اين موارد به قاعده اشتغال براى صلاة طواف بايد وضو گرفت. و اما نسبت به مسّ كتابت القرآن قاعده حليت حاكم است و الله سبحان هو العالم. مسئله دنباله دارد.