جلسه 659

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:659 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:7/11/1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين مسأله بود صاحب العروه فرمود اگر شخصى مأمور بود به وضو گرفتن لصّلاة به جهت اين كه مى‏دانست حالت سابقه‏اش حدث است و شك كرده بود بعد از اين حدث وضو گرفته است يا نه، به مقتضى الاستسحاب وظيفه‏اش وضو گرفتن لصّلاة بود. ولكن اگر غفلت كرد از حالش و غفلتى كه طيران كرد براى او، و در حال غفلت از حدثه و طهارته نماز را اتيان كرد. و بعد از نماز اگر در وقت متذكّر شد يادش افتاد كه اين شك در بقاء حدث داشت. وضو نگرفت و نماز خواند يعيد فى الوقت آن صلاة را. و اگر تذكّر بعد الوقت بشود، يقضى آن صلاة را كه در حال غفلت اتيان كرده است. و فرمود ولكن اگر مأمور بالوضو بود للجهل بالحالت السّابقه. نه اين كه مى‏دانست سابقاً محدث بود، نمى‏داند حالت سابقه‏اش چيست. يا لتعاقب الحالتين. كه استسحاب حدث و طهارت معارض هستند. يا لتعاقب الحالتين و شكّ فى المتقدّم و المتأخّر. وظيفه‏اش وضو گرفتن بود لصّلاة. غفلت كرد و در حال غفلت نماز را اتيان كرد. و بعد از نماز متوجّه شد، متذكر شد كه چه كارى بود كرديم؟ ما كه وظيفه‏مان وضو گرفتن لصلاة بود. وضو نگرفته نماز خوانديم. ايشان فرمود در اين صورتى كه هست، ممكن است كسى بگويد اعادة الصّلاة فى الوقت و قضائها خارج الوقت اگر تذكّر بعد خروج الوقت شد، لازم نيست لقاعدة الفراغ چون كه صلاتى را اتيان كرده است احتمال مى‏دهد در حال صلاة طهارت داشت. بدان جهت ممكن است اين معنا. ولكنّه مشكلٌ. بدان جهت اين شخص هم اگر تذكّرش در وقت شد، بايد اعاده كند و تذكّرش در خارج الوقت شد قضا كند. در اين صورت اين فرمايش را فرموده است.
ما كلاممان در دو جهت واقع مى‏شود.
جهت اولى ما اذا تذكّر المكلّف قبل خروج الوقت. كه ايشان فرمود در اولى اعاده كند. در دومى هم در آخر فرمود بايد اعاده كند. قاعده فراغ مشكل است. اين جهت اولى است. جهت ثانيه آن تذكّر بعد الوقت است كه شب يادش افتاد كه نسبت به نماز ظهر و عصر اين كا را كرده است. تذكّر بعد خروج الوقت بود.
عرض مى‏كنيم امّا در صورت اولى. در صورت اولى اين بود كه حدث را مى‏دانست مكلّف سابقاً كه محدث بود. و بعد شك كرد كه پشت سر آن حدث و بعد از آن حدث وضويى گرفته است يا نه. استسحاب گفت نگرفته‏اى وضو. بعد ترع عليه الغفله و در حال غفلت نماز را خواند. در ما نحن فيه در وقت بايد اعاده صلاة را بكند. چرا؟ كما اين كه در بحث اصول مقرر شده است در بحث استسحاب، استسحاب در دو مقام جارى مى‏شود.
يكى مقام اثبات التّكليف. كه تكليفى كه سابقاً بود الان هم آن تكليف باقى است. مثل اين كه انسان در ماه مبارك شك كند. هوا ابر است. ليل داخل شده است كه افطار كند. يا داخل نشده است تا باز امساك كند. صومش را ادامه بدهد. استسحاب عدم دخول الّيل و بقاء النّهار كه...الى الّيل. استسحاب اين كه طلوع فجر شده است. يقيناً شده بود طلوع فجر. ديگر روز بود. استسحاب اين كه ليل داخل نشده است، اثبات مى‏كند كه الان تكليف به وجوب صوم هست. و اتمّ الصّيام الى الّيل اين تكليف است. بايد امساك كند. اين اثبات تكليف را كرد. استسحاب تارتاً اثبات مى‏كند تكليف‏
را و اخرى در مقام اثبات و عدم اثبات تكليف نيست. انتصال تكليف و عدم انتصال تكليف را اثبات مى‏كند. مثل اين كه ظهر شده است. انسان مى‏خواهد نماز بخواند. شك مى‏كند كه وضو دارد يا ندارد. مى‏داند كه مكلّف است كه صلاة را با وضو بخواند. صلاة كه اوّله التّكبير و آخره التّسليم است، او را بالوجدان اتيان مى‏كند. و استسحاب هم مى‏گويد كه تو اين اوّله التّكبير و آخره التّسليم را با وضو مى‏خواندى، وضويت هم باقى است. چون كه سابقاً وضو داشت. احتمال مى‏دهد آن وضو باقى بماند. استسحاب مى‏گويد وضو هست و آن اوّله التّكبير و آخره التّسليم را بالوجدان من اتيان كرده‏ام. اين معنايش اين است كه آن طبيعى الصّلاة كه مقيد به وضو بود، كه شارع صرف الوجود او را مى‏خواست شارع مى‏گويد صرف الوجود موجود شده است اوّله التّكبير و آخره التّسليم صرف الوجودش بالوجدان و بود طهارت هم بالتّعبّد حاصل شده است متعلّق التّكليف، پس تكليف ساقط مى‏شود. ربّما عدم انتصال را مى‏گويد. فرض كنيد انسان سابقاً محدث بود. الان شك مى‏كند كه بعد از آن حدث وضو گرفته است يا نه. اگر در اين حال به رجاء اين كه شايد وضو دارم نماز بخواند، حكم مى‏كند استسحاب كه انتصال حاصل نشده است. چون كه ولو اوّله التّكبير و آخره التّسليم را لاحتمال الطّهاره اتيان كرده است ولكن استسحاب لا تنقض اليقين بالشّك مى‏گويد حدثت باقى بود در حال صلاة. صلاة مع الحدث بود. به انتصال حاصل نشده است. اين را مى‏گويند استسحاب در مقام ثانى كه جارى مى‏شود در مقام انتصال و عدم انتصال اين مفادش مفاد قاعده فراغ مى‏شود ربّما. اگر استسحاب طهارت بشود چه جور قاعده فراغ صحّت عمل را اثبات مى‏كند، صحّت را اثبات مى‏كند و ربّما بطلان را اثبات مى‏كند. استسحابى كه جارى مى‏شود در مقام الانتصال.
على هذا الاساس در جايى كه شخصى بعد الحدث شك كرد كه حدث باقى است يا وضو گرفته است يا نه، استسحاب مى‏گويد هنوز حدثت باقى است و وضو نگرفته‏اى. بعد كه غفلت كرد و صلاة را اتيان كرد و بعد از صلاة در وقت متذكّر شد كه من آيا صلاة كه خواندم وضو كه نگرفتم با استسحاب حدثى كه قبلاً داشتم. آيا در واقع حدث بود كه صلاة من باطل بشود يا آن وقت وضو گرفته بودند كه شك مى‏كردم در وضو گرفتن احتمال وضويم صحيح بود. وضو گرفته بودم كه صلاتم صحيح بشود. ولو الان بعد از صلاة كه متذكّر مى‏شود، شكّ در صحّت اين صلاتى كه خوانده است و فساد اين صلاة دارد. ولكن قاعده فراغ جارى نمى‏شود. چرا؟ ديروز عرض كرديم قاعده فراغ در جايى جارى مى‏شود كه شك بعد العمل حادث بشود. و مفروض اين است چون كه اين از اول شك داشت كه بعد از وضو حدث باقى است يا وضو گرفته‏ام بعد غفلت طيران كرد، اهل العرف مى‏گويند اين شكّ تو بعد از صلاة همان شك است كه به قوّه ذاكره‏ات برگشته است. اين شك، شكّ قبل العمل بود. به قوّه ذاكره‏ات برگشته است بعد العمل و ظاهر ادلّه فراغ اين است كه اذا فرغت من شى‏ءٍ يعنى به حسب وظيفه شرعى عمل را فارغ شده‏اى. تمام كرده‏اى. ثمّ شكشت. بعد از فراغ شك پيدا كنى يا فشكشت بعد شك كنى آن وقت شكّك ليس بشى‏ء. شكّت چيزى نيست. در ما نحن فيه من قبل الشروع در اين عمل شك داشتم كه با اين حال نماز بخوانم، نمازم صحيح است يا نه، اين شك در صحّت و فساد از قبل بود. قاعده فراغ جارى نيست. قاعده فراغ كما اين كه در علم اصول مقرّر است، هر جايى جارى بشود به استسحاب مقدّم است. مقدم است. جا نمى‏گذارد براى استسحاب. نفس استسحاب را قطع مى‏كند.
و بما اين كه در ما نحن فيه قاعده فراغ جارى نشد، نوبت مى‏رسد به استحساب حدث. مكلّف بعد از اين نماز مى‏گويد من يك وقتى كه حدث داشتم يقيناً نمى‏دانم در وقت اتيان اين صلاة آن حدث باقى بود يا نبود. بعد از فراغ از صلاة استسحاب مى‏كند. بعد از فراغ عن الصّلاة كه متذكّر شد، مثل همان استسحاب را مى‏كند. يقين دارد به حدوث الحدث و شك دارد در حال صلاة آن حدثش باقى بود يا نه استسحاب مى‏گويد صلاة را با حدث اتيان كرده‏اى، اين تعبّد به عدم انتصال است كه همان گفتيم استسحاب مفادش تعبّد به عدم الانتصال است. شارع تعبّد مى‏كند كه انتصال نكرده‏اى. بايد انتصال كند. تكليف را مى‏داند كه مكلّف است به صلاة ظهر و العصر مع الطّهاره و شارع مى‏گويد اين تكليف را انتصال نكرده‏اى. بايد اتيان بكند در وقت. بدان جهت در صورت اولى حكم كرده‏اند كه اعاده در وقت واجب است. اين بلا لا ينبقى الكلام فيه است. چرا؟ چون كه قاعده فراغ جارى نيست. شكّ حادث بعد العمل نيست عرفاً. امّا اين شكّ سابق است. عود بر ذاكره كرده است. اين مثل عرفى‏اش هم است. شما يك وقتى است كه شك داريد يك نفر آدم خوب است يا نه. مدّتى بود آن آدم را نديده بوديد. توى ذهنتان هم نبود. از او غافل بوديد. بعد امروز صبح ديديد كه آمد سلام و عليك كرد. باز همان شك برگشت. اين چه جور آدمى است. سر ما كلاه نگذارد. اين همان شكّ اولى است كه برگشته است.
بدان جهت در صورت اولى اين كه بعد از صلاة كه متذكّر شد در وقت آيا من اين صلاة را با وضو خواندم يا بلاوضو اين همان شك است كه يقين به حدث داشت و احتمال مى‏داد حدثش باقى است و وضو نگرفته است. اين همان شك است قبل العمل بود و جاى قاعده فراغ نيست. بدان جهت استسحاب حدث در حال الصّلاة بعد التّذكر جارى است و تعبّد به عدم انتصال است. اين كه در ما نحن فيه بعضى‏ها كه در كلام شيخ هم هست احتمال داده‏اند كه قاعده فراغ جارى بشود، چون كه آن وقتى كه غفلت خارج شد استسحاب از كار افتاد. ديگر استسحاب موضوعش شكّ فعلى است. غافل كه شد استسحاب از كار افتاد. در حال غفلت اتيان كرده است. بعد العمل كه متذكّر شد شك كرد. اين شك آخر است. بعد العمل است. قاعده فراغ جارى مى‏شود. اين بيخود است. ولو اگر كسى به ميزان علمى و به دقّت عقليه اثبات كند كه اين شك آخر است، چون كه در وسط غفلت حاصل شده است. فصل مطابق با تعدد است. اين جور مى‏گويند اهل الفلسفه كه مى‏گويند قطع استمرار الشّى بقطعةٍ لازمه‏اش تعدد الوجود است. وقتى كه غفلت آمد شك قطع شد، شكّ اولى. الان كه در نفس شك موجود است، اين وجود آخر است. اين اگر به حساب عقلى هم همين جور بوده باشد و قيبوبت از قوه ذاكره نباشد، كه همان وجود بود منتهى مستمر بود او در قوه ذاكره نبود. به قوه ذاكره برگشت...اگر به حساب عقلى هم آن حرف درست باشد، به حساب عرفى همان شك است. چون كه به قوه ذاكره برگشته است. مثل آن آدمى كه مثال زدم اگر يادتان بماند هميشه همان را استدلال كنيد كه شاهد قطعى است كه اين همان شك است. همان احتمال است. نه اين كه يك شك آخرى است.
على هذا در صورت اولى در داخل الوقتى كه هست قضا كردن بلاكلام است. و امّا در صورتى كه اين تذكر در صورت اولى خارج الوقت شد. و امّا اگر بعد الوقت متذكر شد يعنى يقين داشت به حدث. شكّ در وضو گرفتن بعد از او كرد. بعد از حالش غافل شد. همين جور رفت در مسجد نماز خواند. روزش هم تمام شد. شب آمد نماز مغرب و عشايش را هم وضو گرفت و خواند، رختخواب كه مى‏رفت بخوابد يادش افتاد كه بابا ما ظهر و عصر را كه يقين به حدث داشتيم شك در وضو گرفتن داشتيم وظيفه وضو گرفتن بود. نگرفتيم وضو را. غافل شديم و همين جور رفتيم در مسجد نماز خوانديم، نماز ظهر و عصر را. چه كار كنم؟ پا شوم و اعاده كنم؟ صاحب عروه مى‏گويد كه پا شو و قضا كن. وقت گذشته است. قضا واجب است. ممكن است كسى مناقشه كند كه در صورت اولايى كه هست در صورت اولى قضا واجب نيست كه تذكّر بعد الوقت شده است. چرا؟ چون كه اعاده كه واجب مى‏شد، استسحاب بقاء الحدث عند الصّلاة مى‏گفت انتصال نكردى تكليف را. وجوب القضا تكليف آخر است. آن تكليف ادايى هر...كه برايش ظهر داخل بشود و شب داخل نشود مكلّف است بر اين كه صلاة الظّهر و العصر را بين الحدّين بخواند، آن تكليف قطعاً منقضى شده است. چه صلاتش صحيح بشود، چه باطل بشود، آن تكليف ادايى تمام شده است. تكليف به قضاء مافات تكليف آخرى است كه شارع آن كسى كه صلاة از او فوت شده است در وقت فرموده است در خارج وقت قضا كند. روى اين اصل ادّعا شده است يعنى مى‏شود ادّعا بشود بر اين كه موضوع وجوب القضا فوت الفريضة فى وقتها است...مافات آنى كه فات فى وقتها فوت شده است، او را قضا بكن. خوب استسحاب اين كه من موقع نماز خواندن محدث بودم وضو نداشتم حدث داشتم، اثبات نمى‏كند فوت صلاة را. چون كه وضو نداشتم تعبّدى است. نه تكوينى. تعبّد عدم وضو است. چون كه تعبّد به عدم وضو است، خودش اثرى ندارد. چون كه موضوع وجوب القضا فوت است. الان اثرى ندارد آن استسحاب. بايد فوت الصّلاة فى وقتها اثبات بشود. خود استسحاب بقاء الحدث عند الصّلاة خودش موضوع حكم نيست بعد خروج الوقت. آنى كه موضوع حكم است فوت الفريضه است. حدث داشتم، پس نماز فوت شده است. حدث داشتن اگر تكوينى باشد، بله صلاة فوت شده است. امّا استسحاب كه وجود تكوينى درست نمى‏كند. وجود تعبّدى درست مى‏كند. بدان جهت مى‏گويند استسحاب عدم اتيان مأمور به فى وقته اثبات فوت نمى‏كند. چون كه استسحاب عدم اتيان تعبّدى درست مى‏كند. عدم اتيان واقعى ملازمه با فوت دارد. و امّا عدم اتيان تعبّدى فوت را اثبات نمى‏كند. اين جور ممكن است كسى بگويد. خوب جوابش را مى‏گوييم كه نه اگر بنا شد بر اين كه بعد الوقت در شب كه به رختخواب مى‏رود آن وقت فرض بفرماييد يادش بيفتد كه من وضو نگرفته رفتم مسجد نماز خواندم، قضا برايش واجب است. چرا؟ چون كه خود اتيان صلاة فى وقتها بغير وضوءٍ موضوع وجوب القضا است.
در آن صحيحه امام (ع) مى‏فرمايد: اذا نام عن صلاةٍ او نسيت الصّلاة او صلّيتها بلا من غير وضوءٍ فعليك قضائها. او را بايد قضا بكنى. اذا صلّيتها بلا وضوءٍ. موضوع وجوب القضا محرز است. چون كه در شب كه از رختخواب پا شد، مى‏گويد من نماز خواندم و مقتضى الاستسحاب اين است كه وضو نداشتم. چون كه حدث داشت ديگر. وضو نداشت. اگر شما بگوييد كه فوت الفريضه فى وقتها موضوع است بر وجوب القضا مى‏گوييم بله همين جور است. ولكن شارع خود صلاة بلاوضوءٍ را انسان اتيان بكند، اين را مصداق فوت گرفته است. در روايتى كه مى‏فرمايد وقتى كه صلاة نسيان شد، او بلاوضوءٍ شد او را بايد قضا بكنى، رواياتى هست.
يك قسمت از اين روايات در باب 1 در جلد 5 باب صلاة ابواب قضا الصّلوات باب اول. جلد 5 وسائل است. ابواب قضا الصّلوات باب اول است. در باب اول روايت 4 است. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه اين يك سند و عن محمد ابن اسماعيل عن الفضل ابن شازان سند دومى جميعاً عن حمّاد ابن عيسى عن حريض عن زراره عن ابى جعفر اذا نسيت الصّلاة او صلّيتها بغير وضوءٍ كه صلّيتها بغير وضوءٍ خودش موضوع حكم بر وجوب القضا است. موضوع محرز شد. يا شارع فوت را توسعه داده است. يا اين كه اين صلّيتها بلاوضوءٍ را مصداق فوت قرار داده است. خوب وقتى كه محرز شد اين معنا كه من در وقت صلاة را،
سؤال؟ عرض مى‏كنم بر اين كه خودش موضوع است. ظاهرش اين است بر اين كه چيزى در لسان دليل موضوع الحكم شد، مادامى كه قرينه بر خلاف نداشته باشيم موضوع حكم است. قرينه نداريم. نه شارع خود اين را موضوع وجوب القضا قرار داده است...چرا نيست. آخر دعوا كه نمى‏شود. مجرّد دعوا. دو تا شارع حكم جعل كرده است به تماسٍ، حكمى جعل كرده است. موضوعش احد الامرين است. امّا الفوت او الصّلاة بلا وضوءٍ. عرض مى‏كنم بر اين كه چرا در ما نحن فيه اين را از موضوعيّت بيندازيم؟ مصداق نمى‏شود. ملازم مى‏شود هميشه. بدان جهت در ما نحن فيه احتمال اين كه صلّيتها بلاوضوءٍ چون كه ملازم با فوت است ذكر شده است. فوت موضوع است، اين احتمال هست. ولكن نه اين احتمال هم هست كه خودش هم موضوع است. اذا صلّيتها بلا من غير وضوءٍ موضوع الحكم است. بايد در اين صورت قضا بكند. اگر تذكّر در وقت شد كه صورت اولى بود. گفتيم بايد اعاده كند آخر. اگر آن تذكّر را كه در وقت شد بايد اعاده كند، اعتنا نكرد. گفت حوصله ندارم. انشاء الله آن نمازى كه خوانديم با وضو بود. اتّفاق مى‏افتد خيلى. بر اين كه ديگر مى‏گويد انشاء الله گذشته است. وظيفه‏اش اعاده كردن بود. نكرد. معلوم شد كه آن نماز را بايد قضا كند. چرا؟ چون كه به همان ملاك. الان هم بعد خروج الوقتى كه هست بعد خروج الوقت همان استسحاب بقاء الحدث عند الصّلاة موجود است. اذا صلّيتها بلا غير وضوءٍ وضويش محرز است. بدان جهت در ما نحن فيه اگر كسى مناقشه كرد. گفت نه تذكّر بعد الوقت بشود صلّيتها بلا غير وضوءٍ موضوع حكم نيست. موضوع حكم فوت است. اين ملازم با فوت است. مراد صلّيتها بغير وضوءٍ خودش موضوع نيست. فوت است. فوت احراز نمى‏شود. اگر آن جا اين را بگويد، تذكّر اگر در وقت شد و نخواند نماز فوت شد، او را بايد قضا كند. او لا كلام فيه است. چرا؟ چون كه آن استسحاب مى‏گويد تو مكلّف هستى به صلاة مع الوضو بعد از آن صلاة هم مكلّف بودى و آن تكليفى كه به استسحاب ثابت شده است يقيناً فوت شده بود. در وقت چون كه استسحاب داشت. وقتى كه در وقت متذكّر شد، بعد التّذكر استسحاب مى‏گويد كه تو صلاتى كه خوانده‏اى پا شو دوباره بخوان. وضو نداشتى. آن تكليف به صلاة درباره تو باقى است. اين جور است ديگر. آن تكليف يقيناً فوت شده است. بايد او را قضا كند. اگر ما كسى هم تذكّر بعد خروج الوقت را اشكال كرد در وجوب القضا، در تذكّر قبل خروج الوقت و انسان اعاده نكند در وقت، حتّى يفوت الوقت، قضا كردن در آن جا بلاكلام است. هذا كلّه بالنّسبه الى صورت الاولى.
و امّا الصّورت ثانيه، صوره معركة الآراء. و آن صورتى است كه اين شخص جهل به حالت سابقه داشت. نمى‏دانست كه وضو دارد يا حدث دارد. الله يعلم سابقاً هم چه جور بود. خوب اين غفلت طيران كرد. بعد از غفلت همين جور پا شد نماز خواند. بعد از اين كه نماز خواند تارتاً در وقت متذكّر مى‏شود قبل خروج الوقت. كه بابا من وضو نگرفته نماز خواندم. از مسجد برگشت. در خانه كه رسيد ناهار بخورد يادش افتاد كه من وضو نگرفته رفتم نماز خواندم. وظيفه‏ام وضو گرفتن بود. در اين صورت صاحب العروه فرمود مثل صورت اولى...اخيرى‏اش اين بود. در وقت باشد بايد اعاده كند. وضو بگيرد و اعاده كند. خارج وقت كه متذكّر بشود، بايد قضا كند. دو صورت را يك جور گرفت در آخر كلامش. اين جا گفته شده است خوب، بله بعد از اين كه متذكّر شد كه من صلاة را بلاوضو خواندم، قاعده فراغ در صلاة جارى نيست. اين بلاكلام. چرا؟ چون كه همان شكّ بعد العمل بايد بشود. وقتى كه متذكّر شد كه من وضو نگرفته رفتم به مسجد نماز خواندم، اين متذكّر همان شكّ اولى برگشت. شكّ اولى اين بود كه وضو دارم يا ندارم. حالت سابقه هم نمى‏دانست. چون كه اين شك حادث بعد العمل نيست، عرفاً همان شكّ سابقى است كه قبل العمل بود به قوه ذاكره برگشته است، قاعده فراغ مجرا ندارد اين جا. وقتى كه قاعده فراغ مجرا ندارد استسحاب حدث ندارد كه بگويد كه انتصال نكرده‏اى. مفروض اين است كه حالت سابقه را نمى‏دانست.بدان جهت در ما نحن فيه اين شخص چرا اعاده بكند؟ دو وجه گفته‏اند.
وجه اول استسحاب بقاء خود تكليف. بعد از اين كه در وقت متذكّر شد، خانه كه برگشت متذكّر شد، شك مى‏كند من اول ظهر مكلّف بودم به صلاة الظّهر و العصر مع الوضو. اين را يقيناً اين تكليف آمد. نمى‏دانم آن تكليف ساقط شده است. چون كه انتصال كرده‏ام. وضو داشتم. انتصال كرده‏ام. يا اصلاً آن تكليف ساقط نشده است. چون كه وضو نداشتم. آن نماز بلاوضو خوانده‏ام. استسحاب مى‏كند بقاء التّكليف را. يكى اين را گفته‏اند. و جماعتى كما هو الصّحيح در اين استسحاب التّكليف اشكال كرده‏اند كه استسحاب در حكم جارى نمى‏شود حتّى در شبهات موضوعيه. مصبّ استسحاب و مجرا الاستسحاب هميشه بايد موضوع الحكم بشود. موضوع الحكم ثابت بشود تا حكم ثابت بشود. اين مايع سابقاً خمر بود. الان هم خمر است. پس شربش حرام است. والاّ اگر استسحاب در ناحيه خمريّت جارى نشود، در ناحيه حرمت جارى نمى‏شود. چون كه شك در موضوع است. استسحاب در احكام جزئيه هم جارى نمى‏شود. در جايى كه موضوع آنها مورد استسحاب بشود، موضوع محرز مى‏شود، حكم ثابت مى‏شود. والاّ فلا. اين بحث، بحث اصولى است. وارد نمى‏شوم. جماعتى در اين استسحاب تكليف مناقشه كرده‏اند. گفته‏اند شارع صلاة الظّهر را واجب كرده است بر بالغ و عاقلى كه آن صلاة الظّهر و العصر را در وقت نياورده باشد. والاّ اگر آورده باشد ديگر تكليف ندارد كه شارع. تكليفى جعل نكرده است. آن مكلّف يكه صلاة الظّهر و العصر را بين الحدّين نياورده است، به او واجب كرده است صلاة الظّهر اين را و اين شخص احتمال مى‏دهد كه صلاة الظّهرين را بين الحدّين اتيان كرده باشد. چون كه وضو داشته است، اتيان كرده است. استسحاب در ناحيه حكم جارى نمى‏شود. چون كه موضوعش را عمل ندارد. استسحاب بايد در ناحيه موضوع جارى بشود. كه من صلاة با وضو نياورده‏ام. مفروض اين است كه صلاة را بالوجدان آورده است، وضو دارد يا ندارد هم حالت سابقه ندارد تا استسحاب بكند وجودش را يا عدمش را. بدان جهت در ما نحن فيه گفتند نه مجالى بر استسحاب تكليف است، چون كه شكّ در موضوع است. موضوع بايد مورد استسحاب بشود. و نه هم مجالى در استسحاب در موضوع است. چون كه موضوع دو تا جزء دارد.
يكى صلاة اولّه التّكبير و آخره التسّليم. او را آورده است.
جزء ديگر با وضو بودن است. آن با وضو بودن نه بودش و نه عدمش حالت سابقه ندارد.
بدان جهت استسحاب جارى نمى‏شود. بدان جهت وجه ثانى گفته‏اند. وجه ثانى قاعده اشتغال است. گفتند استسحاب نمى‏خواهيم. عقل خودش حاكم است. وقتى كه شارع تكليفى كرد به مكلّفى و مكلّف آن تكليف را احراز كرد، بايد انتصال و سقوط آن تكليف را احراز كند. اشتغال يقينى برائت يقينى مى‏خواهد. همان قاعده اشتغال. ما اوّل ظهر مكلّف بوديم به صلاة الظّهر و العصرين مع الوضو يقيناً. بايد يقين كنيم كه اين را احراز كرده‏ايم. يا يقين حقيقى، يا يقين تعبّدى كه قاعده فراغ بگويد. شك نكن. شكّت درست نيست. قاعده فراغ كه جارى نيست. به استسحاب هم كه انتصال ثابت نمى‏شود. در ما نحن فيه شك در سقوط التّكليف داريم. عقل مى‏گويد كه بايد يقين پيدا كنى كه ضمّه‏ات برى شد. اين قاعده اشتغالى كه هست، قاعده اشتغال مى‏گويند در غير موارد علم اجمالى. يك قاعده اشتغال است در موارد علم اجمالى بالتّكليف بر من يا قصر واجب است يا تمام، آن جاها است. يك قاعده اشتغال است در موارد شكّ در سقوط التّكليف. تكليفى يقيناً بود. احتمال مى‏دهم انتصال كرده باشم. شكّ در سقوطش دارم. آن جا مى‏گويند قاعده اشتغال در مورد شكّ در سقوط. گفتند حكم عقلى است. خوب مى‏دانيد ما هم همين جور عرض كرده‏ايم. عقل اين را مى‏گويد. ما منكرش نيستيم. عقل مى‏گويد دفعاً لضرر محتمل بايد احتياط بكنم. ولكن حديث رفعاً امّة ما لا يعلمون مى‏گويد الان تو شك دارى كه تكليف بر صلاة الظّهر و العصر بر تو است يا نه كه مى‏خواهى بخوابى. احتمال مى‏دهيم تكليف نباشد درباره تو. رفعاً امّة ما لا يعلمون. استسحاب كه در بقاء تكليف جارى نشد. فقط قاعده اشتغال باقى ماند. قاعده اشتغال روى دفع ضرر محتمل است. شارع مى‏گويد رفعاً امّة ما لا يعلمون. تكليف هم باشد من معاقب نمى‏كنم. ايقاب نمى‏كنم. قاعده اشتغال حديث رفع ورود دارد بر اين قاعده اشتغالى كه حضرات مى‏گويند. بناعاً بر اين اين چرا قضا بكند؟ در وقت چرا اصلاً اعاده بكند اين شخص كه حالت سابقه‏اش را نمى‏داند. مى‏گوييم دليل بر لزوم الاعاده اين شخص بايد اعاده كند، دليل تعبّد است. روايات است. از روايات استفاده مى‏شود انسان اگر در وقت الصّلاة شك كند صلاتش را اتيان كرده است اعم از اين كه شك كند كه صلاتش را اصل صلاة را اتيان كرده است يا شك كند كه صلاة را تامّاً اتيان كرده است اگر قاعده فراغ حكومت نكرد كه اين تامّاً اتيان كرده‏اى بايد صلاة اعاده بشود. آن كدام روايت است؟ اين صحيحه است كه خدمت شما عرض مى‏كنم كه از اين تعبير مى‏كنند به قاعده...فقها. قاعده...يعنى قاعده دخول وقت صلاة اخرى. خروج وقت صلاةٍ به دخول وقت صلاة اخرايى. انسان قبل الوقت شك كند بايد اتيان بكند. بعد الوقت اگر شك كند در صلاة، نه اعاده نمى‏خواهد. چه در اصل الصّلاة شك كند، چه در صحّتش شك كند. آن صلاة مأمور به را شك كند كه اتيان كرده است يا نه اصلش را يا تامّاً اتيان كرده است يا نه. قاعده فراغ اگر بگويد تاماً اتيان كردى، احراز كرده‏ام. شك ندارم.
و امّا اگر شك شد، مثل آن كسى كه، درست دقت كنيد اين حرف‏ها را قطع كنم. مفتاح به همين جور است. اگر نگاه بكنيد در فتاواى فقها هم همين جور است. شخصى رفته است در مكّه و طواف را اتيان كرده است حول الكعبه طواف واجب را. طواف حج را اتيان كرده است. بحول الكعبه. ولكن بلاوضو بوده است. نمى‏دانست كه وضو شرط است. بلاوضو اتيان كرده است. برگشته است ديگر. حاجى است. برگشته است. الان گفته‏اند كه چه جور طواف كردى، گفت وضو نگرفتم. همين جور كه بول كردم و رفتم طواف كردم على الله. مى‏گويند حجّت باطل است. خوب نايب مى‏فرستم. مى‏گويند نمى‏شود. حجّت باطل است. بايد خودت اعاده كنى. لسان روايات جهل ان يطوف است. كسى كه احرم الحج و حجّ و جهل الطّواف. مى‏گويند جهل الطّواف عام است از اين كه شرط الطّواف را جاهل بشوى، ترك كنى، يا اصل طواف را جاهل بشوى. اين جور مى‏گويند يا افترا است؟ آن ما نحن فيه هم همين جور است. كسى كه صلاة را در وقتها يعنى آن صلاة مأمور بها را در وقتها شك كند كه اتيان كرده است يا نه. اگر حايل نيامده باشد، دخول وقت نشده باشد، بايد اعاده كند. چه شك در اصل اتيان بكند، چه شكّ در صحّتش بكند. قاعده فراغ باشد حاكم مى‏شود بر قاعده...مى‏گويد صحيح اتيان كرده‏اى. و امّا اگر بعد...شد، نه شك اعتنا به او نمى‏شود. بايد يقين كند كه صلاة فوت شده است. قضا واجب نمى‏شود.
اين صحيحه اين است. در جلد 3 وسائل در ابواب...باب 60 اين است كه محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن حمّاد، عن حريض، عن زراره و الفضيل عن ابى جعفر (ع) فى حديثٍ قال...او شكشت فى وقت فريضةٍ انّك...او را اتيان نكرده‏اى. يا صحيحاً اتيان نكرده‏اى، يا اصلش را اتيان نكرده‏اى. او فى وقت فوتها يا در آخر وقت شك كنى. انّك لم تصلّها صلّيتها و ان شكشت بعد ما خرج وقت الفوت، آخر وقت وقتى كه خارج شد، و قد دخل حايلٌ فلا اعادة عليه من شكٍّ حتّى تستيقن. بر اين كه آن را ترك كرده‏اى. خوب در ما نحن فيه روايت دلالتش واضح است بر اين كه كسى شك كند در وقت بر اتيان صلاة يا در صحّتش قاعده فراغ جارى نشود و صحّتش احراز نشود به قاعده فراغ يا به استسحاب الوضو، وظيفه‏اش اعاده آن صلاة است. در وقت بايد اعاده كند. يقع الكلام فى القضا. معلوم شد كه قضا نمى‏توانيم بگوييم واجب است. اگر تذكّر بعد الوقت شد. چرا؟ چون كه اين صلّيتها بلاوضوءٍ كه محرز نمى‏شود. اين جا جاى استسحاب نيست كه در صورت اولى گفتيم. فوت هم كه احراز نمى‏شود. احتمال مى‏دهم كه وضو داشتم خواندم. و منهنا كتبنا در صورت ثانيه كه تذكّر بعد الوقت شده است، حالت سابقه مجهول بشود، يا تعاقب حالتين بشود، وجوب القضا دليلى ندارد. در ما نحن فيه وجوب القضا دليلى ندارد نه فوت احراز مى‏شود كه موضوع است، نه صلّيتها بلاوضوءٍ