جلسه 661
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:661 ب
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:14/11/1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
اين كه من مسح الرّجلين را تمام كردم، على وضوءٍ بودم يقيناً. احتمال مىدهم آن وضو اول تا آخر صلاة الظهر باقى بماند. اين احتمال را مىدهم. صلاة ظهر كه اربع ركعات است بالوجدات اتيان كردهام و شارع هم مىگويد تا اين صلاة را تمام بكنى طهارت داشتيد. پس صلاة ظهر شد صحيح. چون كه صلاة ظهر اين است كه انسان چهار ركعت به قصد صلاة الظهر بياورد، با تمام شرايط يكى هم اين كه وضو داشته باشد. من چهار ركعت را به تمام شرايطى كه غير الوضو است بالوجدان اتيان كردهام، شارع مىگويد وضو هم داشتى. خوب خدا بركت بدهد برايش احراز شد آن صلاة الظّهر الصّحيح. پس آن تدارك نمىخواهد. و امّا صلاة العصر بايد اعاده بشود. چرا؟ نفرماييد كه مثل اين استسحاب در صلاة العصر هم هست. يك كسى بگويد استسحاب بقاء الوضو الاول در صلاة اولى معارض است به استسحاب بقاء وضو ثانى در صلاة ثانيه. به اين جور تقريب كند. بگويد بر اينكه مكلّف آن وقتى كه آن وقتى كه وضو ثانى را گرفت مسح رجلين از وضو ثانى را تمام كرد، يقيناً طهارت داشت. يقيناً متطهّر بود. چه حدث قبلاً صادر بشود چه نشود. آن وقت طاهر بود وقتى كه وضو ثانى را تمام كرد. احتمال مىدهد آن طهارت عند الوضو الثّانى آن طهارت تا آخر صلاة دوم باقى بماند.
وجه احتمالش اين است كه احتمال مىدهد حدث معلوم بالاجمال قبل از وضو ثانى بود. وضو ثانى را كه گرفت، بعد از وضو ثانى وضويش باقى است. الان هم باقى است. نماز ثانى را كه در آن وقت باقى بود، در جميع الازمنه باقى بود. حتّى در اين زمان هم باقى است كه از آن جميع الازمنه يكى وقتى است كه صلاة دومى را اتيان مىكرد. پس استسحاب بقاء وضو اولى تا آخر صلاة اولى معارض است با استسحاب بقاء وضو ثانى تا آخر صلاة دومى. اينها هم معارض هستند با همديگر. چون كه يقين دارند كه يك وضو باقى نمانده بود يكى از اين دو تا وضو در حال صلاتش. يا در حال صلاة ظهر باقى نمانده بود آن وضو، يا در حال صلاة عصر باقى نمانده بود كه حدث اگر بعد از وضو ثانى بشود. نفرماييد استسحاب بقاء وضو اول تا آخر صلاة اول معارض است با استسحاب بقاء وضو ثانى تا آخر صلاة ثانى. اين را نفرماييد. چرا؟ چون كه استسحاب وضو ثانى تا آخر صلاة ثانى معارض به استسحاب الحدث است. به استسحاب حدث معلوم بالاجمال. چون كه مكلّف مىداند يك حدثى صادر شده است. استسحاب آن حدث در جميع آن ازمنهاى كه حدث موجود شده است، يكى هم اين زمان فعلى است اين استسحاب الحدثى كه هست، در جميع ازمنه حدث داشت. از آن جميع الازمنه يكى هم حال صلاة ثانى است. چون حدثى را داشت. احتمال مىدهد آن حدث حدثى قطعاً موجود شده است. قبل از صلاة ثانيه قطعاً يك حدثى موجود شده است. چون كه حدث بعد از وضو اول موجود بشود قبل از صلاة ثانى است. اگر بعد الوضو الثّانى موجود بشود باز قبل از صلاتش موجود شده است. پس مكلّف يقين دارد يك حدثى قبل از صلاة ثانى از او موجود شده است قطعاً. قبل كه مىگويند يا بعد از وضو اول، چون كه قبل از صلاة ثانى است. يا بعد الوضو ثانى كه باز قبل از صلاة ثانى است. پس مكلّف يقين دارد قبل از صلاة ثانى يك حدثى قطعاً موجود شده است. قسم هم مىخورد آن حدث موجود شده است. احتمال مىدهد آن حدث در حال
صلاة ثانى باقى بماند. وجه احتمالش اين است كه احتمال مىدهد بعد از وضو ثانى موجود بشود، و در حال صلاة ثانى باقى بماند.
سؤال؟ قاعده فراغ تعارض كرد. سؤال؟ قاعده فراغها رفت. قاعده فراغ تعارض كرد و رفت. كلام در ما نحن فيه اين بود كه صلاة اولى به قاعده استسحاب صحيح است.
سؤال؟ اگر اين جور بود كه من هم مىفهميدم.
عرض مىكنم بر اين كه قاعده فراغها تعراض كرد و رفت. ادّعا اين بود كه در ما نحن فيه استسحاب مصحّح صلاة الظّهر است. چون كه وضو اول وقتى كه تمام شد مكلّف متطهّر شد. احتمال مىدهد موقع صلاة الظّهر همان وضو اول باقى بماند آن طهارتش. استسحاب مىكند. اين اشكال شد كه نظير اين استسحاب در صلاة دومى هم هست. به قول ايشان هر بلايى كه، هر مصحّحى كه آن جا شد، در آن صلاة دومى هم مصحّح هست. چون كه وقتى كه وضو دومى گرفت، متطهّر شد. احتمال مىدهد كه آن طهارت در حال صلاة دومى باقى بماند. چون كه احتمال مىدهد حدث قبل از وضو ثانى بود. وضو ثانى كه گرفت در حال صلاة دومى، بلكه فعلاً هم باقى بماند. استسحاب مىشود بقاء وضو در حال صلاة دومى. اين اشكال بود كه اين استسحاب با آن استسحاب معارض است. جواب گفته شده است كه نه، آن استسحاب بقاء وضو اول در صلاة الظّهر معارض ندارد. چرا؟ چون كه اين استسحاب مبتلا به معارض است خودش. چون كه استسحاب بقاء وضو دومى تا آخر صلاة دومى معارض است با استسحاب بقاء حدث. چون كه قبل از صلاة دومى مكلّف يقيناً محدث شده است. چون كه اين حدث يا بعد الوضو اول بود كه الان هم محدث است. يا بعد الوضو ثانى بود كه قبل از صلاة پس يقيناً محدث است قبل از صلاة دومى. اين استسحاب حدث بقائش الى الان فى جميع الازمنه يكى هم ازمنه صلاة دومى است. مىگويد در حال صلاة دومى حدث داشتى. آن استسحاب بقاء وضو ثانى در صلاة دومى معارض است به استسحاب بقاء حدث معلوم بالاجمال در صلاة دومى. اين دو تا وقتى كه همديگر را خوردند، مثل دو حيوانى كه به جان هم افتادند و كشتند همديگر را، آن استسحاب بقاء وضو اولى در حال صلاة اولى كه حال صلاة الظّهر است، او جارى مىشود بلامعارض. چرا؟ چون كه قبل از صلاة اولى من يقين به حدث نداشتم. در صلاة دومى قبل از صلاة دومى يقين داشتم حدثى بود. من حدثى ندارم قبل از صلاة اولى حدثى بود. هيچ احتمالش را مىدهم كه حدث بعد از وضو اولى واقع بشود، قبل از صلاة اولى حدث باشد. ولكن مجرّد احتمال است. علم نيست.
بدان جهت استسحاب بقاء وضو اول كه وضو اول كه گرفتم يقيناً متطهّر بودم. استسحاب بقاء اين وضو در زمان صلاة اولى تا تمام بكنم اين تعارض ندارد. چون كه استسحاب بقاء حدث فى جميع الازمنه حتّى زمان متأخّر با استسحاب بقاء وضو اول تا زمان تمام كردن صلاة اولى معارضهاى ندارد. الان يقين داشته باشم بر اين كه حدثى صادر شده است امّا بعد وضو الاول، امّا بعد وضو الثّانى، حدث معلوم بالاجمال است قبل از صلاة الثّانى. قبل از وضو ثانى معلوم بالاجمال نيست. ممكن است حدث بعد الوضو الثّانى بشود. آنى كه من يقين دارم اين است كه حدث قبل از صلاة دومى بود. استسحاب آن حدث تا الى الان منافاتى ندارد با استسحاب بقاء وضو اول در تمام اوقات صلاة اول. با هم تعارض ندارند. شارع مىتواند الان هم بگويد كه در حال صلاة طاهر بودى. الان هم محدث هستى. با هم تنافى ندارند. پس تعارض ما بين استسحاب بقاء وضو ثانى در صلاة ثانى است. اين استسحاب كه استسحاب بقاء وضو ثانى در زمان صلاة ثانى با استسحاب بقاء حدث معلوم بالاجمال در زمان صلاة ثانى همديگر را مىخورند. معارضه مىافتد ما بينشان. تعارض مىكنند، تساقط مىكنند، استسحاب بقاء وضو اولى در صلاة اولى مقتضىاش اين است كه او صحيح بشود. اين را بدان جهت ملتزم شدهاند جماعتى از فقها در ما نحن فيه ولو لصلوات الآتيه بايد وضو بگيرد، امّا فقط اعاده صلاة ثانى لازم است كه صلاة دومىاش صلاة الاصل است. چون كه مصحّح ندارد او. نه قاعده فراغ دارد، نه استسحاب طهارت. بدان جهت مقتضاى قاعده اشتغال اين است كه صلاة ثانى را اعاده كند. امّا نسبت به صلاة اولى اصل مصحّح دارد كه استسحاب بقاء طهارت وضو اولى است در زمان صلاة اولى. اين حاصل فرمايش است. به اين فرمايش يك اشكالى فرمودهاند بعضى از فقها. گفتهاند اين فرمايش تمام نيست. چرا؟ براى اين كه ولو استسحاب بقاء الحدث الى الان اين با استسحاب بقاء وضو اول تا زمان صلاة ثانى تمام بشود ولو با هم معارضه ندارند. گفتيم هيچ معارضهاى ما بين اينها نيست. ولكن استسحاب بقاء وضو ثانى تا زمان صلاة دومى با دو اصل معارضه مىكند. استسحاب بقاء وضو ثانى تا آخر صلاة دومى با دو اصل معارضه مىكند.
يكى با استسحاب بقاء حدث الى الان. با او معارضه مىكند. چون كه قبل از صلاة دومى يقيناً يك حدث بود. و هم با استسحاب بقاء وضو اولى تا زمان صلاة اولى تمام بشود با او معارضه مىكند. چون كه علم اجمالى داشت. مكلّف علم اجمالى دارد، يا صلاة اولى در حدث واقع شده است، يا صلاة دومى. استسحاب بقاء وضو در صلاة دومى هم با استسحاب حدث معارضه مىكند، مىگويد من در حال صلاة متطهّر بودم. هم با استسحاب حدث معارضه مىكند، هم با آن استسحاب وضو اولى در صلاة اولى با او معارضه مىكند. مىگويد كانّ زبان حال است. در صلاة اولى تو طهارت نداشتى. من طهارت داشتم. من صلاة دومى. پس اين اصل واحد با دو اصل معارضه مىكند. اين خيلى است. نظيرش در فقه اين است. عرض مىكنم بر اين كه اينكه يك اصلى با دو اصل معارضه كند، اين خيلى است. مثلاً كسى از شما پرسيد كه آقا دو تا اناء بود. يكى در وسط مسجد، يكى پيش پنجرههاى مسجد. يك اناء ديگر هم بود در بيخ مسجد. آن بيخ ديوارش بود. آن جا سه تا اناء بود. من مىدانم بر اين كه يك قطره از نجس افتاد. يا به اناء وسطى. يا به آن انائى كه پيش پنجرهها است و مىدانم در همان زمان هم يك قطره نجس ديگرى افتاد. يا به اناء وسطى، يا به آن انائى كه در بيخ مسجد هست. در بيخ ديوار مسجد است. يعنى علم اجمالى دارم دو قطره نجس در يك زمان واحد افتادهاند. يكى به اناء وسطى يا به اناء وسطى يا به آن انائى كه در بيخ ديوار است. يا يكى به آن دومى، نجس دومى يا به آن اناء وسطى يا به آنى كه در بيخ ديوار است. دو قطره نجس است آخر. به حيثٌ كه احتمال مىدهم اناء وسطى پاك بشود. چون كه آن دو قطره يكى پيش پنجره بود به آن افتاد، آن يكى به آنى كه بيخ مسجد بود افتاد. اناء وسطى پاك بشود. و احتمال مىدهم كه نه يكى به وسطى افتاده باشد، احتمال هم مىدهم كه دوتايى هم به وسطى افتاده باشد. چون كه دو تا نجس بود ديگر. اين جا شما چه مىگوييد؟ اين جا مىگوييد از سه اناء بايد اجتناب كرد. چرا؟ چون كه اصالة الطّهاره در اناء وسطى و استسحاب عدم وقوع النّجس فيه با دو تا اصل معارضه مىكند. هم با اصالة الطّهاره استسحاب عدم وقوع نجس در اين انائى كه پيش پنجره است، هم با اصالة الطّهاره و اصالة عدم وقوع نجس با آنى كه پيش بيخ ديوار است. يك اصل با دو تا اصل معارضه مىكند. اين خيلى است در فقه. بدان جهت از سه اناء بايد اجتناب كرد. گفته شده است ما نحن فيه عين اين مطلب است. از صغريات اين كبرى است. آن استسحاب بقاء وضو ثانى تا زمان صلاة دومى با دو اصل معارضه مىكنند. هم با استسحاب الحدث، حدثى كه قبل از صلاة دومى معلوم الاجمال است، استسحاب بقاء او، هم با استسحاب بقاء وضو اول، در زمان صلاة اولى. با هر دو تا معارضه مىكند. همه همديگر را اسقاط مىكنند. بدان جهت مقتضاى قاعده اشتغال اين است كه هر دو صلاة را كه صلاة الظّهر و العصر است، هر دو را لازم است اعاده كند. منتهى به آن اعادهاى كه به يك نماز بعد خواهد گفت به قصد ما فى الضّمّه. اين اشكالى است كه در مقام كردهاند و اين اشكال، اشكال درستى نيست. راست است كه اصل واحد با دو تا اصل معارضه مىكنند. اين را ما قبول داريم. اشكالى ندارد. ولكن ما نحن فيه از صغريات آن جا نيست.
در ما نحن فيه استسحاب بقاء وضو تا زمان صلاة اولى تمام بشود، جارى است و معارض ندارد. اگر شما بخواهيد اين حقيقت اين مطلب را تصديق كنيد و هضم بكنيد، متوجّه باشيد به آن مطلبى كه ما سابقاً گفتيم. يك ملاك تعارض ما بين امارات است. اماراتى كه ما در شرع داريم. مىگوييم اين خبر با آن خبر معارض است، اين روايت با آن روايت معارض است، ظهور اين خطاب با ظهور آن خطاب معارضه مىكند، معارضه كه جمع عرفى نداشته باشند. ملاك معارضه اين است كه مدلولها با همديگر تناقض دارند. ظاهر اين طريق با ظاهر آن طريق با همديگر مناقضه دارند. چه مناقضه بالذّات باشد، چه مناقضه بالعرض بوده باشد. مناقضه بالذّات اين است كه يك روايت وارد شده است كه اثير عنبى بعد از قليان حلال است. حرمتى ندارد. يك روايتى وارد شده است كه نه اثير عنبى بعد از قليان حرام مىشود. نمىشود او را خورد حتّى يذهب ثلثاه و يبقى ثلثه. اين دو تا روايت با همديگر تناقض دارند. يكى مىگويد حلال است، ديگرى مىگويد حلال نيست. حرام است يعنى حلال نيست ديگر. يكى مىگويد حلال است، ديگرى مىگويد حلال نيست. حرام است يعنى حلال نيست ديگر. يا حلال است يعنى حرام نيست. اين دو تا طريق در مدلول مناقضه دارند. اين مناقضه بالذّات است و اخرى مناقضه، مناقضه بالعرض است. مثل اين كه يك روايتى مىگويد وقتى كه سه فرسخ رفتى سفرى را، پنج فرسخ برگشتى از راه ديگر، قصد بايد بكنى. لانّك...الثّمانيه. راهى مىرود كه سه فرسخ است، از راهى برمىگردد كه پنج فرسخ است. روايتى مىگويد بايد صلاة قصر بخوانى.
روايت ديگرى گفته است آن وقتى كه سه فرسخ رفتى و از راه ديگر پنج فرسخ برمىگردى، اتمّ الصّلاة مسافر تمام مىكند صلاة را. اينها با همديگر تناقض ندارند بالذّات. ممكن كسى بگويد هم قصر بخواند و هم تمام بخواند. او مىگويد قصر بخوان، اين هم مىگويد تمام بخوان. عيبى ندارد. هر دو را مىخوانى. خوب بركت زياد مىشود. ولكن تعارض دارد. چون كه علم داريم اجمالاً براى مكلّف در شبانه روز بيشتر از 5 نماز واجب نيست. نمىشود صلاة ظهر دو تا واجب بشود هم قصرش و هم تمامش. هم جمعهاش و هم ظهرش واجب بشود. اين تعارض بالارض مىافتد. اين كه مىگويد اتم يعنى قصر نكن. آنى كه مىگويد قصر بكن يعنى تمام نكن. با همديگر تناقض بالارض پيدا مىشود. ملاك تعارض در امارات اين است و بما اين كه اين ملاك در موارد جمع عرفى نيست ما بين الخطابين كه يكى خاص است، يكى عام، يكى مطلق است، يكى مقيّد، يكى قرينه است، ديگرى ذوالقرينه، مىگوييم كه تعارض در موارد جمع عرفى نمىشود. ملاك تعارض تناقض در مدلول است. آن در ظهور است كه ظهورها با همديگر مناقضه داشته باشند. و امّا به خلاف اصول عمليه، در اصول عمليه ملاك معارضه دو تا است. دو امر كما اين كه سابقاً گفتيم موجب مىشود كه اصل با اصل ديگر معارضه كند.
يكى لزوم مناقضه است. فرض بفرماييد دست من يك وقتى پاك بود، يك وقتى هم نجس شده بود. نمىدانم اول پاك بود بعد نجس شد يا اول نجس بود بعد پاك شد. شك در متقدّم و متأخّر است. در ما نحن فيه يك وقتى اشاره مىكنم اين دست نجس بود. نمىدانم آن نجاست باقى است يا نه، استسحاب مىگويد باقى است. يك وقتى اين دست پاك شد. مىدانم. احتمال مىدهم آن طهارت باقى باشد. اين معارضه بالتّناقض است. چون كه نجاست معنايش عدم الطّهارت است. طهارت معنايش عدم النّجاست است. يكى مىگويد دست نجس است، يكى مىگويد نجس نيست. اين مناقضه است. اين يكى ملاك است. ملاك معارضه ما بين دو تا اصلين يكى مناقضه در مدلول است. ولكن يك ملاك ديگر هم دارد. آن ملاك ديگر چيست؟
اين است كه نه مناقضه نيست. دو تا اناء بود. يكى شرقى، يكى غربى. هر دو پاك بود. من علم دارم كه يكى نجس شده است. استسحاب طهارت در اين اناء مىكنم. استسحاب طهارت در آن اناء مىكنم. طهارت اين با طهارت او مناقضه ندارد. طهارت ظاهريهاش. و منهنا جماعتى ملتزم شدهاند كه كما اين كه نقل مىكند و مرحوم آخوند هم احتمال مىدهد كه اصول عمليه در اطراف علم اجمالى بالتّكليف هم جارى مىشود. در اول جلد ثانى است. آن هم استسحاب طهارت در او جارى مىشود. اصالت الطّهاره هم و هم آن يكى هم. مىگوييم در جايى كه طهارت نجاست معلوم بالتّفصيل نباشد رعايتش لازم نيست. كما التزم به صاحب الحدايق قدس الله سرّه كه بايد علم بوده باشد بناعاً بر اين كه مراد او اعم از خصوص عمل تفصيلى باشد. چون كه نمىگويد اين پاك است واقعاً، آن هم پاك است واقعاً تا من بگويم كه مناقضه شد يكى در واقع نجس است. اين مىگويد ظاهراً به تو پاك هست اين. آن هم مىگويد ظاهراً به تو پاك است. ولكن بما اين كه مىگوييم ترخيص در مخالفت تكليف واقعى كه به مكلّف رسيد از مولا قبيح است چون كه مىدانم يكى از اينها نجس است. شرب نجس حرام است. اين تكليف را مىدانم. به من رسيده است اين تكليف. شارع ترخيص بدهد در ارتكاب اينكه اين را هم بخور پاك است، فعلاً نمىدانى هم او را بخور، اين ترخيص در مخالفت قطعيه تكليف معلوم بالاجمال مىشود. مولاى حكيم اين كار را نمىكند. شىء را حرام بكند كه مكلّف او را مىداند. بعد اطراف او را ترخيص ظاهرى بدهد. مولاى حكيم اين را نمىكند. اين از مولاى حكيم قبيح است. بدان جهت مىگويند در اين موارد لزوم مناقضه نيست. عقلاً ممكن است شارع تعبّد بكند. قطع نظر از خلاف حكمت بودن. شارع ترخيص بدهد و اين را هم بگويد ظاهراً پاك است. آن هم ظاهراً پاك است. مثل اين كه بعضىها ملتزم شدهاند. حتّى صاحب الكفايه در اول جلد ثانىاش. ولكن منافات ندارد كه شخصى بگويد كه نه اين محصور دارد. بر حكيم قبيح است اين جور ترخيص دادن. لازمهاش ترخيص در مخالفت قطعيه تكليف معلوم بالاجمال است. از مولاى حكيم اين معنا قبيح است. اين لزوم مخالفت قطعيهاى كه هست اين موجب آخر است بر تعارض ما بين الاصول. بدانيد اصل واحد آن وقتى معارضه با اصلين مىكند، كه موجب معارضه يك امر بوده باشد. مثل اين اناءها كه مثال زدم. انائى در پيش پنجره است. يك انائى در وسط مسجد است، يك انائى هم پيش بيخ ديوار است. مىدانم دو تا نجس افتاده است. يكى يا در وسط به آن اناء شرقى، آن ديگرى هم يا در وسط يا در انائى كه بيخ ديوار است.
ملاك تعارض قاعده طهارت و استسحاب طهارت در اين سه اناء لزوم ترخيص در مخالفت تكليف معلوم بالاجمال است. چون كه من مىدانم لااقل يكى از اينها نجس است. شربش حرام است. وضو به او باطل است. شارع بگويد هر سه تا پاك است، اين ترخيص در مخالفت قطعيه مىشود. كما اين كه اگر ملاك تعارض لزوم مناقضه شد ما بين سه تا اصل، اصل واحد با هر دو تا معارضه مىكند. اين را ما منكر نيستيم. كلام اين است، در وقتى كه موجب المعارضه متعدد شد اصل واحد با اصل ديگرى به يك ملاك معارضه كرد، استسحاب بقاء وضو ثانى الان و در زمانى كه نماز دومى مىخواندم كه الان هم باقى است، در آن زمان هم باقى بود ملاك تعارضش با استسحاب بقاء الحدث لزوم المناقضه است كه شارع بگويد هم محدث هستى الان در تمام اين ازمنه در حال صلاة ثانى، بعد از صلاة ثانى محدث هستى، بگويد نه در حال صلاة ثانى بعدش هم متطهّر هستى. اين لزوم مناقضه است. امّا ملاك تعارض استسحاب بقاء وضو ثانى در زمان صلاة دومى با استسحاب بقاء وضو اولى در زمان صلاة دومى ملاك معارضهاش لزوم مناقضه نيست. لزومش ترخيص در مخالفت قطعيه تكليف است. چون كه من مىدانم يكى از اينها باطل شده است. بايد قضا كنم. شارع بگويد هم آن صحيح است، طهارت داشتى در زمان صلاة اول. هم در زمان صلاة دومى طهارت داشتى، ترخيص در مخالفت قطعيه وجوب اعاده آن نماز باطل است. ملاك معارضه دو تا است. اين را بدانيد هر استسحابى و هر اصلى كه معارضه با دو تا اصل كرد، با يكى به يك ملاك معارضه كرد، با ديگرى به ملاك آخر معارضه كرد، كما فى هذا المقام آنى كه ملاك معارضه در او لزوم المناقضه است، تعارض در او مىشود. و آنى كه با او معارضه مىكرد به ملاك لزوم التّرخيص فى مخالفت القطعيه آن اصل سالم مىماند. آن اصل دست نخورده باقى مىماند. چرا؟ سرّش چيست؟ سرّش اين است ما كه گفتيم در موارد لزوم المناقضه تعبّد به اصلين نمىشود، اين مقيّد خارجى ندارد. يك دليلى بيايد بر خارج ما را دلالت كند كه اين اصول در موارد لزوم المناقضه خطاب لا تنقض تخصيص خورده است. دليل خارجى نيامده است. چون كه لزوم المناقضه ممتنع است از اول يعنى بديهى عند العقل منحصر به او است. نمىتواند شارع تعبّد به متناقضين كند. اين خود خطاب لا تنقض اليقين بالشّك خودش تعبّد به متناقضين را نمىگيرد. چون كه تعبّد متناقضين ممكن نيست. همان حرفى كه شيخ مىگويد ادلّه استسحاب لا تنقض اليقين بالشّك اطراف علم اجمالى را بگيرد با ذيلش مناقضه پيدا مىكند، مرادش اين است كه ادلّه استسحاب اصلاً قاصر است. ادلّه استسحابى كه هست آن مواردى را كه لزوم المناقضه در تعبّد لازم مىآيد، آن موارد را اصلاً نمىگيرد ادلّه استسحاب. به خلاف مواردى كه در آن موارد از جريان استسحابين ترخيص در مخالفت عمليه لازم مىآيد. اين به واسطه مقيّد خارجى است. چون كه ترخيص بر مولاى حكيم قبيح است در مخالفت تكليف واقعى آنهايى كه اين قبح را قبول دارند. كسى قبول نداشته باشد كه هيچ. و امّا آن كسى كه قبول مىكند قيد مىزند. وقتى كه يكى از استسحابها با اصل ديگر لزوم مناقضه بود، دليل اعتبار استسحاب اصلاً آن اصل را نگرفته است. دليل اعتبار استسحاب آن استسحاب وضو ثانى را در زمان صلاة دومى نگرفته است. چرا؟ چون كه مناقضه پيدا مىشود با استسحاب حدث. وقتى كه اين جور شد شمولش به استسحاب بقاء وضو در زمان صلاة اولى بلامعارض مىماند. ديگر مقيّد نداريم. چون كه شمولش به او محصورى ندارد فقط به او شامل بشود. بدان جهت دليل استسحاب به او شامل مىشود. انشاء الله فردا باز توضيح مىدهم.
|