جلسه 665

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:665ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ: 21/11/1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف مى‏فرمايد شخصى وضو داشت، و بعد از وضو صلاتى را اتيان كرده است، و بعد از صلاة علم پيدا كرده است كه اين شخص محدث شده است. اين ما قبل الصلاة كالصلاة باطلة لوقوع‏ها فى الحدث. و ان ما اينكه اين حدث بعد از صلاة است، فالصلاة صحيحه است، لوقوعها، حال الوضو و كون المكلف على طهر. خوب اين معلوم است كه در ما نحن فيه حالت فعليه حدث يقينى است. بدان جهت بر صلوات آتيه بايد وضو بگيرد. چه حدث بعد از صلاة واقع بشود، فعلا محدث است. قبل از صلاة واقع بشود، باز محدث است فعلا. بدان جهت چونكه حدث فعلى قطعى است او را متعرض نمى‏شود. متعرض مى‏شود كه آن صلاتى را كه اتيان كرده است، او محكوم به صحت است يا محكوم به صحت نيست. مى‏فرمايد و ام الصلاة محكوم به صحت است لقاعدة الفراق. نماز را تمام كرده است، شك مى‏كند كه آن وضو كه داشت صلاة با او واقع شده است، صحيح است يا قبلش حدثى بوده است كه صلاة باطل بشود. فرقَ من صلاتى و شكّ فى صحتها و فسادها. كل ما فرق فمن شى‏ء... عليك بشى‏ء. قاعده فراق در ما نحن فيه حكم به صحّت مى‏كند. بعد فرمود خصوصا اذا كان تاريخ الصلاة معلوما. حكم به صحت مى‏شود، خصوصا تاريخ صلاة معلوم بشود. اين را مى‏دانيد ولو قاعده فراق با استسحاب در قالب موارد متخالفين مى‏شود، آن مواردى كه قاعده فراق حكم به صحّت مى‏كند استسحاب مقتضى فساد است. مثل اينكه كسى نمازش را خوانده است، بعد از نماز شك مى‏كند در ركعت اولى ركوع كرده بود يا نه؟ قاعده فراق و تجاوز مى‏گويد ركع، صلاتت صحيح است، استسحاب مى‏گويد ركوع نكرده‏اى. چونكه آن وقتى كه حمد مى‏خواندم كه ركوع نكرده بودم، بعد نمى‏دانم بعد الحمد و سوره ركوع كرده‏ام، استسحاب مى‏گويد نكرده‏اى. قاعده فراق قالب جاها با استسحاب متخالف است. و با جريان قاعده فراق استحاب ملقى است. شارع القاء كرده است استسحاب را. يعنى استسحاب مخالف را. و الاّ بر قاعده فراق نمى‏ماند الاّ موارد نادر.
الاّ انّه فى موارد نادر قاعده فراق با استسحاب همدم هستند. هر دو اقتضا مى كنند صحت العمل را. اين مورد يكى از اينها است پيش صاحب العروه كه تاريخ صلاة معلوم بشود و تاريخ حدث مجهول بشود. مى‏داند كه سر ساعت يك، نماز ظهرش را خواند. و اول ظهر هم وضو گرفته بود. وضو داشت. منتهى نمى‏داند حدث معلوم بالاجمال قبل از ساعت يك بود، كه صلاة در حدث واقع بشود يا بعد از تماميت صلاة بود، كه صلاة صحيح بشود. اينجا استسحاب مى‏كند بقاء وضو و طهارتش را، تا اتمام آن صلاة كه در ساعت يك خوانده است. اين استسحاب جارى است. استسحاب بقاء وضو الى اتمام الصلاة جارى است، معارضى هم ندارد. چونكه صلاة معلوم التاريخ است. در ناحيه عدم الصلاة استسحاب جارى نيست. قبل از ساعت يك يقينا نماز نخوانده بود. و بعد از ساعت يكى كه هست يقينا خوانده است. صلاة زمان شك ندارد. استسحاب عدم صلاة جارى بشود. بدان جهت استسحاب بقاء الوضو و عدم الحدث جارى مى‏شود بلا معارض. از اينجا معلوم شد كه اگر تاريخ صلاة مجهول بشود، ولكن تاريخ حدث معلوم بشود مى‏داند سر ساعت دوازده و ربع رفت به توالت محدث شد. نمى‏داند بر اينكه نماز ظهرش را قبل از اينكه به‏
توالت برود خوانده بود يا صلاة ظهر را بعد از توالت آمدن، خوانده است. كه اگر بعد از آمدن از توالت اتيان كرده باشد مع الحدث بود. قبل باشد مع الوضو بود. كه تاريخ الحدث معلوم است كه سر ساعت مثلا دوازده و ربع بود و تاريخ صلاة معلوم نيست. اينجا اگر قاعده فراق در صلاة نبود، چونكه هست و حكومت در استسحاب مخالف دارد كما ذكرنا.
اگر اين قاعده فراق نبود از عبارت عروه ظاهر مى‏شود كه استسحاب عدم صلاة، عدم الاتيان بالصلاة تا ساعت دوازده و ربع جارى مى‏شد، بلا معارض. اصل اين است كه نماز را در حالت طهارت كه بعد از ساعت دوازده تا ربع است كه حالت طهارتش بود، اصل اين است كه اين صلاة را در آن وقت نخوانده است. چونكه صلاة را در حالت طهارت نخوانده است بايد اعاده كند. چرا؟ چونكه متعلق التكليف صلاة در حال طهارت است و استسحاب گفت تو صلاة در حالت طهارت را نخوانده‏اى. بدان جهت در ما نحن فيه اگر تاريخ الحدث معلوم بود و تاريخ الصلاة مجهول بود لولا قاعدة الفراق و حكومتها و تقديمها على الاستسحاب كما ذكرنا، اين استسحاب عدم صلاة در حال طهارت الى زمان الحدث، اقتضى مى‏كرد كه صلاة اعاده بشود. چونكه متعلق تكليف صلاة در حال طهارت است مع الطهارت است و اين استسحاب مى‏گويد صلاة در حال طهارت و با طهارت را اتيان نكرده‏اى... در وقت صلاة است. بايد احراز كنند انتصالش را. اگر تاريخ صلاة و تاريخ الحدث هر دو مجهول بود. يكى هم مجهوله تاريخين هستند ديگر. آن جا هم به قاعده اشتغال، لو لا قاعدة الفراق، اگر قاعده فراق در ما نحن فيه نبود، مقتضى اين معنا بود بر اينكه صلاتى كه در ما نحن اتيان شده است اعاده بشود. چونكه نمى‏دانم صلاة را با طهارت اتيان كرده‏ام. وقت است، شك در وقت است، چونكه استسحاب‏ها يا معارضه مى‏كنند يا جارى نمى‏شوند در مجهوله تاريخ. بدان جهت صلاة را بايد در وقت اعاده كنم، لقاعدة الاشتغال، او لقاعدة حيلوله‏اى كه مى‏گفت اگر در وقت شك كردى در اتيان صلاة بايد آن صلاة را اتيان بكنيد. بدان جهت من بايد صلاة را اتيان مى‏كردم بعد از وضوء گرفتن وضوء آخر. اين حاصل كلامى است كه ايشان در عروه فرموده‏اند. ما يك دعوايى داريم در مقام و آن دعوا عبارت از اين است اگر قاعده فراق هم نبود و شارع هم قاعده فراق را تشريع نمى‏كرد در تمام اين سه فرضى كه گفتيم، مكلف وضو داشت، نماز خوانده است و علم به حدث پيدا كرده است، نمى‏داند حدث قبل از صلاة بود يا بعد از صلاة يك صورتش اين بود كه صلاة معلوم به تاريخ بشود. سك صورتش بود كه حدث معلوم به تاريخ بشود. صورت ثالثه اين بود كه هر دو مجهول التاريخ بشود. حرفى داريم، مطلب ناقابلى داريم و آن اين است كه در تمام اين صور ثلاث اگر قاعده فراق هم نبود صلاة محكوم به صحّت بود. نه فقط حكم به صحت منحصر بود كه تاريخ صلاة معلوم بشود، كما هو ظاهر العروه. چونكه فرمود لا يصيما، اذا كان تاريخ الصلاة معلوم. يعنى در آن دو صورت ديگر كه تاريخ حدث معلوم است يا تاريخ هر دو تا مجهول است آنجا حكم اينجور نيست، لا صيما نيست. آنجا فقط به بركت قاعده فراق است، حكم به صحت.
عرض مى‏كنيم اگر شارع قاعده فراق را تشريع نمى‏فرمود ما در اين صور ثلاث حكم مى‏كرديم به صحّت الصلاة. چرا حكم مى‏كرديم به صحّت الصلاة؟ براى اينكه آنى را كه شارع از ما خواسته است صلاة با طهارت است. يعنى صلاة با وضو را خوانده است. اين را شما بايد بدانيد اگر قبلا نمى‏دانستيد، در جاهايى كه متكلف التكليف كه شارع او را از مكلف خواسته است از قبيل عرض و معروض نيست كه شارع عرض و معروض را از مكلف خواسته است. مثل اينكه مولايى به عبدش بگويد، پدرى به پسرش بگويد، تند بدو. اين طلب مى‏كند از او حركت سريع را. اين مطلوب و متعلق التكليف، عرض و معروض است. يعنى حركت صحيحه‏اى است كه سرعت عرض حركت است. يا بزن محكم. محكم بزن اين محكم و شدت وصف ضرب است. ضرب شديد بوده باشد. اين عرض و معروض است، متعلق التكليف. در جايى كه متعلق التكليف از قبيل عرض و معروض نبوده باشد. كى مى‏شود كه متعلق التكليف از قبيل عرض و معروض نباشد؟ آنجايى كه متعلق التكليف دو تا فعل مكلف است. متعلق التكليف كه فرض كنيد دو چيز است، هر كدام فعل مكلف است مستقلا. مثل صلاة، وضو اينجور است. نماز اوله التكبير و آخر التسبيح. فعل مكلف است و وضو هم غسل الوجه و اليدين و مسح الرأس و الرجلين فعل مكلف است. دو تا عرض است، متعلق التكليف كه آن دو تا عرض معروضشان يكى است. يعنى فعل مكلف هستند بر مكلف فعلى است كه صادر مى‏شود از مكلف. جايى كه متعلق التكليف از عرضين تشكيل داده بشود كه از عرضين براى مكلف است فعلين، چه يكى از آنها امر وجودى باشد، چه امر عدمى باشد. مثل اينكه انسان نماز خوانده است. بعد از نماز شك مى‏كند بر اينكه در نماز خنديد، خنده كرد. چونكه يك امر اتفاقى است، اتفاق افتاد. نمى‏داند موقع اين اتفاق افتادن خنديد كه صلاتش باطل بشود يا نخنديد، به نحو قهقهه. اينجا صلاة مقيّد به ترك القهقهه است. يعنى صلاة به عدم القهقهه اين دو تا كه وجود يكى با عدم ديگرى، اينها مطلوب است، كيفيتش را هم عرض خواهم كرد به نحو تقيّد.
در جايى كه متعلق التكليف دو عرض از مكلف باشد، دو فعل، يا يك فعل و ترك فعل آخر بوده باشد، در اين موارد دو جور ممكن است. طهارة آنى را كه شارع در متعلق التكليف مى‏گيرد، عنوان انتزاعى است. اين دو فعل كه با هم ديگر ملاحظه مى‏شود از اينها عنوان تقارن، تقدم، تأخر، تطابع، اين عناوين انتزاعيه از اين دو عرض انتزاع مى‏شود بر اين دو تا فعل. شارع همين جور است كه عنوان عرض را در متعلق تكليف گرفته است. مثل در كفاره افطار شهر رمضان... بدان جهت انسان دو ماه روزه گرفته است. مى‏داند دو ماه گرفته است ولكن نمى‏داند شك مى‏كند بعد از مدتى، تطابعا گرفت يا نگرفت؟ قاعده فراق مى‏گويد نه، صحيح بود. تو متطابعا گرفته‏اى برو پى كارت. اگر قاعده فراق نبود استسحاب اقتضى مى‏كرد اتيان را. چونكه نمى‏دانم در اين صيامى كه گرفته‏ام تطابع بود يا تطابع نبود؟ اصل تطابع كه شارع اخذ كرده است. استسحاب مى‏گويد تطابع نبود. بدان جهت بايد دوباره بگيرد. ولكن قاعده فراق مكلف را مستريح كرده است و بدان جهت مى‏گويد كه نه، كلّ ما شكشت من ما قد... خدا بركت بدهد به اين قاعده. نه گرفته‏اى، صحيح گرفته‏اى. در آن مواردى كه متعلق التكليف، دو فعل يا يك فعل و عدم فعل آخر، در متعلق تكليف اخذ بشود، طهارة عنوان انتزاعى اخذ مى‏شود. مثل مثالى كه گفتم. و ربما نه، ذات فعلين در متعلق التكليف اخذ شده است. يعنى ذات اين فعل، و ذات فعل آخر يا نفس ترك آخر اخذ شده است. عنوان تقارن، تأخر، تقدم هيچ كدام از اينها اخذ نشده است. در اين موارد متعلق تكليف مى‏گويند واو الجمع است. متعلق تكليف واو الجمع است، چونكه دو تا فعل كه متعلق التكليف مأخوذ شده است، دو تا فعل به انفسه در متعلق تكليف اخذ بشود، مى‏شوند جزء. هر كدام مى‏شود جزء. متعلق التكليف مركب است يك جزئش او است، يك جزئش هم اين. و اما اگر متعلق تكليف يكى باشد، ولكن بايد آن يكى با ديگرى جمع بشود كه شرط است، شرط است در صلاة طهارت اينجور است كه صلاة اوله التكليف و آخر التكليف جمع بشود با طهارت. والاّ خود طهارت خارج از متعلق امر صلاتى است. از اين تعبير مى‏كنند به شرط. در موارد شرط مى‏گويند واو الجمع است اگر عنوان انتزاعى اخذ نشود. يعنى اين باشد، او هم باشد؛ به نحوى كه بشود به واو وصل كرد كه آن هم موجود است. خوب وقتى كه اينجور شد، عنوان انتزاعى نشد، خوب در مثل مسئلتنا، در تمام صور، من كه اصل صلاة را كه اوله التكبير و آخر التسبيح كه اتيان كرده‏ام بالوجدان. قسم حضرت عباسى مى‏خورم به سى جزء قرآن هم قسم مى‏خورم كه نفس اوله التكبير و آخره التسليم را اتيان كرده‏ام. احتمال مى‏دهم كه آن وضوئى كه يقينا داشتم آن وضو و آن طهارت هم در آن زمانى كه صلاة را اتيان كردم باقى بماند. استسحاب مى‏گويد لا تنقض اليقين بالشك. آن وضو باقى بود. در زمان صلاة وضو هم موجود بود شارع گفت. خوب از من ديگر چه مى‏خواهيد، متعلق التكليف احراز شد. اتيان شده است. صلاة را بالوجدان اتيان كرده‏ام و آن وضو هم بالاستسحاب و بالتعبد باقى بود. بدان جهت در موارد واو الجمع اگر جزء متعلق تكليف بالوجدان محرز بشود ذات المتعلق بالوجدان محرز بشود، و آن قيدش كه واو الجمع است به استسحاب احراز بشود، متعلق التكليف احراز مى‏شود. در تمام اين فروض اين استسحاب هست. چونكه در فرض اول كه تاريخ صلاة معلوم بشود پر واضح است، صلاة را فلان وقت خوانده‏ام، احتمال مى‏دهم در آن وقت، همان طهارتى كه داشتم موقع ظهر آن طهارت باقى بماند. احراز شد.
تاريخ حدث را مى‏دانم كه آن ربع ساعت از دوازده گذشته بود، محدث شدم. خوب در آن صورت هم مى‏گويم من يقينا كه يك نماز خوانده‏ام. مفروض اين است كه علم بعد از نماز است. من نماز كه خوانده‏ام. احتمال مى‏دهم وضوئى را كه سر ساعت دوازده داشتم در زمان صلاة باقى مانده باشد. من در ساعت دوازده و ربع علم دارم به حدث، اما زمان صلاة را كه نمى‏دانم. احتمال مى‏دهم بر اينكه زمانى كه صلاة مى‏خواندم آن صلاة قبل از دوازده بود و وضو هم باقى بود، سابقا گذشت. گفتيم در استسحاب معتبر نيست الاّ يقين به حصول شيئى و احتمال بقاء در آن شى‏ء. در زمانى كه صلاة واقع شده است، علم به حدث، تاريخ حدث دارم، ساعت ربع حدث موجود شده است ولكن مى‏گويم، من در ما نحن فيهى كه هست صلاة را اتيان كرده‏ام. احتمال مى‏دهم در آن زمانى كه زمان صلاة بود وضو باقى بماند. چونكه صلاة قبل از دوازده بود. و وضو هم باقى مانده بود، وضوئى كه متيقن من است. استسحاب جارى مى‏شود. مجهوله تاريخ هم بشود، باز الكلام، الكلام. يك زمانى من صلاة را خوانده‏ام، احتمال مى‏دهم وضو آنجا باقى بماند. در تمام اين صور ثلاث استسحاب بقاء الوضو در زمان صلاة جارى است و متعلق التكليف محرز مى‏شود. شما، در ما نحن فيه فقط يك چيز را مى‏توانيد به عنوان اشكال يا عنوان توهم يا خطور به ذهن يك چيز را مى‏توانيد ذكر كنيد، بگوييد كه اين استسحاب بقاء وضو الى زمان الصلاة معارض است به استسحاب اتيان عدم الصلاة حال الوضو. بيشتر از اين نمى‏توانيد بگوييد. بگوييد كه در تمام اين صور ثلاث كه استسحاب كرديد بقاء طهارت را الى زمان تمام الصلاة، اين استسحاب معارض است به استسحاب عدم صلاة در زمان طهارت. غير از اين چيز ديگرى نمى‏توانيد بگوييد. اين را كه گفتيد ما از شما مى‏پرسيم، مى‏گوييم شما استسحاب را در عدم صلاة مى‏خواهيد جارى كنيد. اگر در خود عدم صلاة، يعنى عدم تكبيرة الاحرام الى... در اين مى‏خواهيد جارى كنيد كه اين عدم منتقض به وجود است بالوجدان، نماز خوانده‏اند. اگر استسحاب را در عدم وضو جارى مى‏كنيد، مفروض اين است كه استسحاب مى‏گويد وضو موجود بود در زمان صلاة. شما بايد بگوييد كه من عدم تقارن را استسحاب مى‏كنم كه اصل اين است كه صلاة را در زمان طهارت نخوانده بودند، يعنى صلاة مقارن با زمان صلاة نبود. اين برمى‏گردد به اين. اصل اين است، نمازى كه من خوانده‏ام مقارن با زمان طهارت نبود. چونكه يك وقتى نماز نخوانده بودم، بعد نمى‏دانم كه احتمال مى‏دهم كه اين صلاة مقارن با طهارت كه قبلا نبود، الان هم نيست. الان هم صلاة مقارن با طهارت نخوانده‏ام. خوب مى‏گوييم اگر عنوان تقارن را مى‏گوييد كه اين موضوع حكم نيست. واقع التقارن را مى‏گوييد كه واو الجمع است، او احراز شد. واقع الجمع اين است كه اوله التكبير و آخر التسليم را بخوانيد و او هم موجود بشود. اين را خوانده‏اند استسحاب هم مى‏گويد آن موجود بود.
شما كه مى‏گوييد استسحاب مى‏كنم عدم صلاة را در زمان طهارت، اين برمى‏گردد، استسحاب مى‏كنم عدم تقارن را. اين وقف انتزاعى مشكوك است. چونكه استسحاب حجت نيست. استسحاب بقاء وضو در زمان صلاة اثبات نمى‏كند كه تقارن موجود شده است. آن وجود تكوينى وضو است كه اگر وضو حقيقتا در زمان صلاة بود، تقارن هم موجود شده است. ولكن استسحاب كه وجود تكوينى درست نمى‏كند. استسحاب وضو بر وضو وجود خارجى درست نمى‏كند. بدان جهت تقارن مشكوك مى‏ماند. تقارن بگذار هزار سال مشكوك بماند. تقارن مثل تكليف نيست كه. مثل صومين متطابعين كه نيست. پس در ما نحن فيه اينها آنهايى كه دقت كنند به اين مطلب، روح مطلب را پيدا كنند، بصيرت پيدا كنند اين چيزى است، اين دعوايى كه در مقام مى‏كنيم، چيزى است كه دليل همراهش است. استسحاب مثبتاتش را اثبات نمى‏كند و آنى كه هم بر ما لازم است، آنى است كه آنى كه متعلق التكليف است او را بايد احراز كنيم در خارج موجود است و بما انّه در ما نحن فيه متعلق التكليف ذات صلاتى است كه با طهارت واو جمع دارد. يعنى در زمانى كه صلاة است، در آن زمان طهارت هم باشد. خوب صلاة در يك زمانى بوده است استسحاب وضو مى‏گويد در آن زمان وضو هم بوده است. بدان جهت در ما نحن فيه عنوان تقارن مشكوك مى‏ماند. چونكه استسحاب وضو، بر وضو وجود تكوينى درست نمى‏كند. تقارن مشكوك مى‏ماند. تقارن را نمى‏خواهيد احراز كنيد. در متعلق تكليف مأخوذ نيست. مثل صوميت متطابعين نيست. بدان جهت در ما نحن فيه اگر آن كسى كه مى‏گويد من استسحاب مى‏كنم عدم صلاة در حال طهارت را، اگر مرادش اين است كه وصف عدم تقارن را استسحاب مى‏كنم كه صلاة مقارن با زمان وضو نشده است تقارن موضوع حكم نيست و اگر بگويد كه واو الجمع را نفى مى‏كنم، اين را از او مى‏پريم. واو الجمع يكى صلاة است يكى وضو. آن صلاة كه اوله التكبير و آخر التسليم است عدم او را استسحاب مى‏كنيد كه او كه يقينا موجود شده است. اگر شما عدم وضوء در آن زمان را استسحاب مى‏كنيد كه وضو در آن زمان استسحاب موجود بود. پس استسحاب عدم الصلاة در زمان طهارت برمى‏گردد به استسحاب عدم تقارن در صلاة مع الوضو. و تقارن صلاة مع الوضو موضوع حكم نيست، مشكوك است. عنوان تقارن مشكوك است.
ولكن واقع واو الجمع كه متعلق التكليف بود محرز است، و بدان جهت اگر در ما نحن فيه قاعده فراق هم معتبر نبود، مقتضى اين استسحاب بقاء الوضو در زمان صلاة اثبات صحّت بود. ما نحن فيه قياس نمى‏شود به آن مسئله‏اى كه سابقا گذشت، مكلف مى‏داند يك حدثى صادر شده است از او. يك وضوئى صادر شده است نمى‏داند اول وضو گرفت بعد حدث صادر شد، كه الان محدث بشود يا اول محدث شد بعد وضو گرفت، كه الان متطهر بشود. آن جا مشكوك يك شى‏ء بود. وجود وضو، نفس وضو در اين زمان موضوع حكم بود كه مى‏توانم نماز بخوانم. طهارت است. نفس وجود حدث در اين زمان موضوع حكم بود كه نمى‏توانم نماز بخوانم بايد وضو بگيرم. آنها كلّ منهما موضوع حكم بودند و هر دو حالت سابقه داشتند و شك در بقا داشتيم. بدان جهت استسحاب‏ها معارض مى‏كردند. آنجا ممكن بود كسى بگويد كه استحاب در معلوم التاريخ جارى نيست مثل صاحب العروه. استسحاب در مجهول التاريخ جارى مى‏شود. ممكن بود، هر دو مجهول التاريخ شد، در هيچ كدام جارى نمى‏شود اينجا معارضه مى‏كند. ولكن ما نحن فيه متعلق التكليف است كه مركب از فعلين است. كه واو الجمع است. من بايد اين واو الجمع را احراز كنم. يكى متعلق تكليف نيست. دو تا را من بايد احراز كنم، ولكن دو نه به عنوان تقيد، عنوان تطابع. دو تا به عنوان واقع التقارن، كه واو الجمع است. بدان جهت در ما نحن فيه به استسحاب احراز مى‏شود، هر دو مجهول التاريخ مى‏شود. حدث معلوم التاريخ بشود يا صلاة معلوم التاريخ بشود، هر دو معلوم التاريخ شد، جاى شك نمى‏شود كه استسحاب جارى بشود. بدان جهت در ما نحن فيه صلاتى را كه اتيان كرده‏ام، صلاة بالوجدان محرز است و در مواردى كه صلاة بالوجدان محرز شد، مى‏ماند شك در وضو، شك در وضو هم...
سؤال؟... انسان وضو بگيرد، نماز بخواند، بعد علم پيدا كند. وقتى كه مسح رجلين مى‏كرد يك ريحى از او خارج شده است. صلاة را بايد اعاده كند، او حكم واقعى است. كلام در حكم ظاهرى است كه مادامى كه كشف خلاف نشده است تا مادامى كه كشف خلاف نشده است وظيفه شرعى چيست، وظيفه شرعى حكم به خلاف الصحت است و الحمد الله رب العالمين.