جلسه 665
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:665ب
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ: 21/11/1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف مىفرمايد شخصى وضو داشت، و بعد از وضو صلاتى را اتيان كرده است، و بعد از صلاة علم پيدا كرده است كه اين شخص محدث شده است. اين ما قبل الصلاة كالصلاة باطلة لوقوعها فى الحدث. و ان ما اينكه اين حدث بعد از صلاة است، فالصلاة صحيحه است، لوقوعها، حال الوضو و كون المكلف على طهر. خوب اين معلوم است كه در ما نحن فيه حالت فعليه حدث يقينى است. بدان جهت بر صلوات آتيه بايد وضو بگيرد. چه حدث بعد از صلاة واقع بشود، فعلا محدث است. قبل از صلاة واقع بشود، باز محدث است فعلا. بدان جهت چونكه حدث فعلى قطعى است او را متعرض نمىشود. متعرض مىشود كه آن صلاتى را كه اتيان كرده است، او محكوم به صحت است يا محكوم به صحت نيست. مىفرمايد و ام الصلاة محكوم به صحت است لقاعدة الفراق. نماز را تمام كرده است، شك مىكند كه آن وضو كه داشت صلاة با او واقع شده است، صحيح است يا قبلش حدثى بوده است كه صلاة باطل بشود. فرقَ من صلاتى و شكّ فى صحتها و فسادها. كل ما فرق فمن شىء... عليك بشىء. قاعده فراق در ما نحن فيه حكم به صحّت مىكند. بعد فرمود خصوصا اذا كان تاريخ الصلاة معلوما. حكم به صحت مىشود، خصوصا تاريخ صلاة معلوم بشود. اين را مىدانيد ولو قاعده فراق با استسحاب در قالب موارد متخالفين مىشود، آن مواردى كه قاعده فراق حكم به صحّت مىكند استسحاب مقتضى فساد است. مثل اينكه كسى نمازش را خوانده است، بعد از نماز شك مىكند در ركعت اولى ركوع كرده بود يا نه؟ قاعده فراق و تجاوز مىگويد ركع، صلاتت صحيح است، استسحاب مىگويد ركوع نكردهاى. چونكه آن وقتى كه حمد مىخواندم كه ركوع نكرده بودم، بعد نمىدانم بعد الحمد و سوره ركوع كردهام، استسحاب مىگويد نكردهاى. قاعده فراق قالب جاها با استسحاب متخالف است. و با جريان قاعده فراق استحاب ملقى است. شارع القاء كرده است استسحاب را. يعنى استسحاب مخالف را. و الاّ بر قاعده فراق نمىماند الاّ موارد نادر.
الاّ انّه فى موارد نادر قاعده فراق با استسحاب همدم هستند. هر دو اقتضا مى كنند صحت العمل را. اين مورد يكى از اينها است پيش صاحب العروه كه تاريخ صلاة معلوم بشود و تاريخ حدث مجهول بشود. مىداند كه سر ساعت يك، نماز ظهرش را خواند. و اول ظهر هم وضو گرفته بود. وضو داشت. منتهى نمىداند حدث معلوم بالاجمال قبل از ساعت يك بود، كه صلاة در حدث واقع بشود يا بعد از تماميت صلاة بود، كه صلاة صحيح بشود. اينجا استسحاب مىكند بقاء وضو و طهارتش را، تا اتمام آن صلاة كه در ساعت يك خوانده است. اين استسحاب جارى است. استسحاب بقاء وضو الى اتمام الصلاة جارى است، معارضى هم ندارد. چونكه صلاة معلوم التاريخ است. در ناحيه عدم الصلاة استسحاب جارى نيست. قبل از ساعت يك يقينا نماز نخوانده بود. و بعد از ساعت يكى كه هست يقينا خوانده است. صلاة زمان شك ندارد. استسحاب عدم صلاة جارى بشود. بدان جهت استسحاب بقاء الوضو و عدم الحدث جارى مىشود بلا معارض. از اينجا معلوم شد كه اگر تاريخ صلاة مجهول بشود، ولكن تاريخ حدث معلوم بشود مىداند سر ساعت دوازده و ربع رفت به توالت محدث شد. نمىداند بر اينكه نماز ظهرش را قبل از اينكه به
توالت برود خوانده بود يا صلاة ظهر را بعد از توالت آمدن، خوانده است. كه اگر بعد از آمدن از توالت اتيان كرده باشد مع الحدث بود. قبل باشد مع الوضو بود. كه تاريخ الحدث معلوم است كه سر ساعت مثلا دوازده و ربع بود و تاريخ صلاة معلوم نيست. اينجا اگر قاعده فراق در صلاة نبود، چونكه هست و حكومت در استسحاب مخالف دارد كما ذكرنا.
اگر اين قاعده فراق نبود از عبارت عروه ظاهر مىشود كه استسحاب عدم صلاة، عدم الاتيان بالصلاة تا ساعت دوازده و ربع جارى مىشد، بلا معارض. اصل اين است كه نماز را در حالت طهارت كه بعد از ساعت دوازده تا ربع است كه حالت طهارتش بود، اصل اين است كه اين صلاة را در آن وقت نخوانده است. چونكه صلاة را در حالت طهارت نخوانده است بايد اعاده كند. چرا؟ چونكه متعلق التكليف صلاة در حال طهارت است و استسحاب گفت تو صلاة در حالت طهارت را نخواندهاى. بدان جهت در ما نحن فيه اگر تاريخ الحدث معلوم بود و تاريخ الصلاة مجهول بود لولا قاعدة الفراق و حكومتها و تقديمها على الاستسحاب كما ذكرنا، اين استسحاب عدم صلاة در حال طهارت الى زمان الحدث، اقتضى مىكرد كه صلاة اعاده بشود. چونكه متعلق تكليف صلاة در حال طهارت است مع الطهارت است و اين استسحاب مىگويد صلاة در حال طهارت و با طهارت را اتيان نكردهاى... در وقت صلاة است. بايد احراز كنند انتصالش را. اگر تاريخ صلاة و تاريخ الحدث هر دو مجهول بود. يكى هم مجهوله تاريخين هستند ديگر. آن جا هم به قاعده اشتغال، لو لا قاعدة الفراق، اگر قاعده فراق در ما نحن فيه نبود، مقتضى اين معنا بود بر اينكه صلاتى كه در ما نحن اتيان شده است اعاده بشود. چونكه نمىدانم صلاة را با طهارت اتيان كردهام. وقت است، شك در وقت است، چونكه استسحابها يا معارضه مىكنند يا جارى نمىشوند در مجهوله تاريخ. بدان جهت صلاة را بايد در وقت اعاده كنم، لقاعدة الاشتغال، او لقاعدة حيلولهاى كه مىگفت اگر در وقت شك كردى در اتيان صلاة بايد آن صلاة را اتيان بكنيد. بدان جهت من بايد صلاة را اتيان مىكردم بعد از وضوء گرفتن وضوء آخر. اين حاصل كلامى است كه ايشان در عروه فرمودهاند. ما يك دعوايى داريم در مقام و آن دعوا عبارت از اين است اگر قاعده فراق هم نبود و شارع هم قاعده فراق را تشريع نمىكرد در تمام اين سه فرضى كه گفتيم، مكلف وضو داشت، نماز خوانده است و علم به حدث پيدا كرده است، نمىداند حدث قبل از صلاة بود يا بعد از صلاة يك صورتش اين بود كه صلاة معلوم به تاريخ بشود. سك صورتش بود كه حدث معلوم به تاريخ بشود. صورت ثالثه اين بود كه هر دو مجهول التاريخ بشود. حرفى داريم، مطلب ناقابلى داريم و آن اين است كه در تمام اين صور ثلاث اگر قاعده فراق هم نبود صلاة محكوم به صحّت بود. نه فقط حكم به صحت منحصر بود كه تاريخ صلاة معلوم بشود، كما هو ظاهر العروه. چونكه فرمود لا يصيما، اذا كان تاريخ الصلاة معلوم. يعنى در آن دو صورت ديگر كه تاريخ حدث معلوم است يا تاريخ هر دو تا مجهول است آنجا حكم اينجور نيست، لا صيما نيست. آنجا فقط به بركت قاعده فراق است، حكم به صحت.
عرض مىكنيم اگر شارع قاعده فراق را تشريع نمىفرمود ما در اين صور ثلاث حكم مىكرديم به صحّت الصلاة. چرا حكم مىكرديم به صحّت الصلاة؟ براى اينكه آنى را كه شارع از ما خواسته است صلاة با طهارت است. يعنى صلاة با وضو را خوانده است. اين را شما بايد بدانيد اگر قبلا نمىدانستيد، در جاهايى كه متكلف التكليف كه شارع او را از مكلف خواسته است از قبيل عرض و معروض نيست كه شارع عرض و معروض را از مكلف خواسته است. مثل اينكه مولايى به عبدش بگويد، پدرى به پسرش بگويد، تند بدو. اين طلب مىكند از او حركت سريع را. اين مطلوب و متعلق التكليف، عرض و معروض است. يعنى حركت صحيحهاى است كه سرعت عرض حركت است. يا بزن محكم. محكم بزن اين محكم و شدت وصف ضرب است. ضرب شديد بوده باشد. اين عرض و معروض است، متعلق التكليف. در جايى كه متعلق التكليف از قبيل عرض و معروض نبوده باشد. كى مىشود كه متعلق التكليف از قبيل عرض و معروض نباشد؟ آنجايى كه متعلق التكليف دو تا فعل مكلف است. متعلق التكليف كه فرض كنيد دو چيز است، هر كدام فعل مكلف است مستقلا. مثل صلاة، وضو اينجور است. نماز اوله التكبير و آخر التسبيح. فعل مكلف است و وضو هم غسل الوجه و اليدين و مسح الرأس و الرجلين فعل مكلف است. دو تا عرض است، متعلق التكليف كه آن دو تا عرض معروضشان يكى است. يعنى فعل مكلف هستند بر مكلف فعلى است كه صادر مىشود از مكلف. جايى كه متعلق التكليف از عرضين تشكيل داده بشود كه از عرضين براى مكلف است فعلين، چه يكى از آنها امر وجودى باشد، چه امر عدمى باشد. مثل اينكه انسان نماز خوانده است. بعد از نماز شك مىكند بر اينكه در نماز خنديد، خنده كرد. چونكه يك امر اتفاقى است، اتفاق افتاد. نمىداند موقع اين اتفاق افتادن خنديد كه صلاتش باطل بشود يا نخنديد، به نحو قهقهه. اينجا صلاة مقيّد به ترك القهقهه است. يعنى صلاة به عدم القهقهه اين دو تا كه وجود يكى با عدم ديگرى، اينها مطلوب است، كيفيتش را هم عرض خواهم كرد به نحو تقيّد.
در جايى كه متعلق التكليف دو عرض از مكلف باشد، دو فعل، يا يك فعل و ترك فعل آخر بوده باشد، در اين موارد دو جور ممكن است. طهارة آنى را كه شارع در متعلق التكليف مىگيرد، عنوان انتزاعى است. اين دو فعل كه با هم ديگر ملاحظه مىشود از اينها عنوان تقارن، تقدم، تأخر، تطابع، اين عناوين انتزاعيه از اين دو عرض انتزاع مىشود بر اين دو تا فعل. شارع همين جور است كه عنوان عرض را در متعلق تكليف گرفته است. مثل در كفاره افطار شهر رمضان... بدان جهت انسان دو ماه روزه گرفته است. مىداند دو ماه گرفته است ولكن نمىداند شك مىكند بعد از مدتى، تطابعا گرفت يا نگرفت؟ قاعده فراق مىگويد نه، صحيح بود. تو متطابعا گرفتهاى برو پى كارت. اگر قاعده فراق نبود استسحاب اقتضى مىكرد اتيان را. چونكه نمىدانم در اين صيامى كه گرفتهام تطابع بود يا تطابع نبود؟ اصل تطابع كه شارع اخذ كرده است. استسحاب مىگويد تطابع نبود. بدان جهت بايد دوباره بگيرد. ولكن قاعده فراق مكلف را مستريح كرده است و بدان جهت مىگويد كه نه، كلّ ما شكشت من ما قد... خدا بركت بدهد به اين قاعده. نه گرفتهاى، صحيح گرفتهاى. در آن مواردى كه متعلق التكليف، دو فعل يا يك فعل و عدم فعل آخر، در متعلق تكليف اخذ بشود، طهارة عنوان انتزاعى اخذ مىشود. مثل مثالى كه گفتم. و ربما نه، ذات فعلين در متعلق التكليف اخذ شده است. يعنى ذات اين فعل، و ذات فعل آخر يا نفس ترك آخر اخذ شده است. عنوان تقارن، تأخر، تقدم هيچ كدام از اينها اخذ نشده است. در اين موارد متعلق تكليف مىگويند واو الجمع است. متعلق تكليف واو الجمع است، چونكه دو تا فعل كه متعلق التكليف مأخوذ شده است، دو تا فعل به انفسه در متعلق تكليف اخذ بشود، مىشوند جزء. هر كدام مىشود جزء. متعلق التكليف مركب است يك جزئش او است، يك جزئش هم اين. و اما اگر متعلق تكليف يكى باشد، ولكن بايد آن يكى با ديگرى جمع بشود كه شرط است، شرط است در صلاة طهارت اينجور است كه صلاة اوله التكليف و آخر التكليف جمع بشود با طهارت. والاّ خود طهارت خارج از متعلق امر صلاتى است. از اين تعبير مىكنند به شرط. در موارد شرط مىگويند واو الجمع است اگر عنوان انتزاعى اخذ نشود. يعنى اين باشد، او هم باشد؛ به نحوى كه بشود به واو وصل كرد كه آن هم موجود است. خوب وقتى كه اينجور شد، عنوان انتزاعى نشد، خوب در مثل مسئلتنا، در تمام صور، من كه اصل صلاة را كه اوله التكبير و آخر التسبيح كه اتيان كردهام بالوجدان. قسم حضرت عباسى مىخورم به سى جزء قرآن هم قسم مىخورم كه نفس اوله التكبير و آخره التسليم را اتيان كردهام. احتمال مىدهم كه آن وضوئى كه يقينا داشتم آن وضو و آن طهارت هم در آن زمانى كه صلاة را اتيان كردم باقى بماند. استسحاب مىگويد لا تنقض اليقين بالشك. آن وضو باقى بود. در زمان صلاة وضو هم موجود بود شارع گفت. خوب از من ديگر چه مىخواهيد، متعلق التكليف احراز شد. اتيان شده است. صلاة را بالوجدان اتيان كردهام و آن وضو هم بالاستسحاب و بالتعبد باقى بود. بدان جهت در موارد واو الجمع اگر جزء متعلق تكليف بالوجدان محرز بشود ذات المتعلق بالوجدان محرز بشود، و آن قيدش كه واو الجمع است به استسحاب احراز بشود، متعلق التكليف احراز مىشود. در تمام اين فروض اين استسحاب هست. چونكه در فرض اول كه تاريخ صلاة معلوم بشود پر واضح است، صلاة را فلان وقت خواندهام، احتمال مىدهم در آن وقت، همان طهارتى كه داشتم موقع ظهر آن طهارت باقى بماند. احراز شد.
تاريخ حدث را مىدانم كه آن ربع ساعت از دوازده گذشته بود، محدث شدم. خوب در آن صورت هم مىگويم من يقينا كه يك نماز خواندهام. مفروض اين است كه علم بعد از نماز است. من نماز كه خواندهام. احتمال مىدهم وضوئى را كه سر ساعت دوازده داشتم در زمان صلاة باقى مانده باشد. من در ساعت دوازده و ربع علم دارم به حدث، اما زمان صلاة را كه نمىدانم. احتمال مىدهم بر اينكه زمانى كه صلاة مىخواندم آن صلاة قبل از دوازده بود و وضو هم باقى بود، سابقا گذشت. گفتيم در استسحاب معتبر نيست الاّ يقين به حصول شيئى و احتمال بقاء در آن شىء. در زمانى كه صلاة واقع شده است، علم به حدث، تاريخ حدث دارم، ساعت ربع حدث موجود شده است ولكن مىگويم، من در ما نحن فيهى كه هست صلاة را اتيان كردهام. احتمال مىدهم در آن زمانى كه زمان صلاة بود وضو باقى بماند. چونكه صلاة قبل از دوازده بود. و وضو هم باقى مانده بود، وضوئى كه متيقن من است. استسحاب جارى مىشود. مجهوله تاريخ هم بشود، باز الكلام، الكلام. يك زمانى من صلاة را خواندهام، احتمال مىدهم وضو آنجا باقى بماند. در تمام اين صور ثلاث استسحاب بقاء الوضو در زمان صلاة جارى است و متعلق التكليف محرز مىشود. شما، در ما نحن فيه فقط يك چيز را مىتوانيد به عنوان اشكال يا عنوان توهم يا خطور به ذهن يك چيز را مىتوانيد ذكر كنيد، بگوييد كه اين استسحاب بقاء وضو الى زمان الصلاة معارض است به استسحاب اتيان عدم الصلاة حال الوضو. بيشتر از اين نمىتوانيد بگوييد. بگوييد كه در تمام اين صور ثلاث كه استسحاب كرديد بقاء طهارت را الى زمان تمام الصلاة، اين استسحاب معارض است به استسحاب عدم صلاة در زمان طهارت. غير از اين چيز ديگرى نمىتوانيد بگوييد. اين را كه گفتيد ما از شما مىپرسيم، مىگوييم شما استسحاب را در عدم صلاة مىخواهيد جارى كنيد. اگر در خود عدم صلاة، يعنى عدم تكبيرة الاحرام الى... در اين مىخواهيد جارى كنيد كه اين عدم منتقض به وجود است بالوجدان، نماز خواندهاند. اگر استسحاب را در عدم وضو جارى مىكنيد، مفروض اين است كه استسحاب مىگويد وضو موجود بود در زمان صلاة. شما بايد بگوييد كه من عدم تقارن را استسحاب مىكنم كه اصل اين است كه صلاة را در زمان طهارت نخوانده بودند، يعنى صلاة مقارن با زمان صلاة نبود. اين برمىگردد به اين. اصل اين است، نمازى كه من خواندهام مقارن با زمان طهارت نبود. چونكه يك وقتى نماز نخوانده بودم، بعد نمىدانم كه احتمال مىدهم كه اين صلاة مقارن با طهارت كه قبلا نبود، الان هم نيست. الان هم صلاة مقارن با طهارت نخواندهام. خوب مىگوييم اگر عنوان تقارن را مىگوييد كه اين موضوع حكم نيست. واقع التقارن را مىگوييد كه واو الجمع است، او احراز شد. واقع الجمع اين است كه اوله التكبير و آخر التسليم را بخوانيد و او هم موجود بشود. اين را خواندهاند استسحاب هم مىگويد آن موجود بود.
شما كه مىگوييد استسحاب مىكنم عدم صلاة را در زمان طهارت، اين برمىگردد، استسحاب مىكنم عدم تقارن را. اين وقف انتزاعى مشكوك است. چونكه استسحاب حجت نيست. استسحاب بقاء وضو در زمان صلاة اثبات نمىكند كه تقارن موجود شده است. آن وجود تكوينى وضو است كه اگر وضو حقيقتا در زمان صلاة بود، تقارن هم موجود شده است. ولكن استسحاب كه وجود تكوينى درست نمىكند. استسحاب وضو بر وضو وجود خارجى درست نمىكند. بدان جهت تقارن مشكوك مىماند. تقارن بگذار هزار سال مشكوك بماند. تقارن مثل تكليف نيست كه. مثل صومين متطابعين كه نيست. پس در ما نحن فيه اينها آنهايى كه دقت كنند به اين مطلب، روح مطلب را پيدا كنند، بصيرت پيدا كنند اين چيزى است، اين دعوايى كه در مقام مىكنيم، چيزى است كه دليل همراهش است. استسحاب مثبتاتش را اثبات نمىكند و آنى كه هم بر ما لازم است، آنى است كه آنى كه متعلق التكليف است او را بايد احراز كنيم در خارج موجود است و بما انّه در ما نحن فيه متعلق التكليف ذات صلاتى است كه با طهارت واو جمع دارد. يعنى در زمانى كه صلاة است، در آن زمان طهارت هم باشد. خوب صلاة در يك زمانى بوده است استسحاب وضو مىگويد در آن زمان وضو هم بوده است. بدان جهت در ما نحن فيه عنوان تقارن مشكوك مىماند. چونكه استسحاب وضو، بر وضو وجود تكوينى درست نمىكند. تقارن مشكوك مىماند. تقارن را نمىخواهيد احراز كنيد. در متعلق تكليف مأخوذ نيست. مثل صوميت متطابعين نيست. بدان جهت در ما نحن فيه اگر آن كسى كه مىگويد من استسحاب مىكنم عدم صلاة در حال طهارت را، اگر مرادش اين است كه وصف عدم تقارن را استسحاب مىكنم كه صلاة مقارن با زمان وضو نشده است تقارن موضوع حكم نيست و اگر بگويد كه واو الجمع را نفى مىكنم، اين را از او مىپريم. واو الجمع يكى صلاة است يكى وضو. آن صلاة كه اوله التكبير و آخر التسليم است عدم او را استسحاب مىكنيد كه او كه يقينا موجود شده است. اگر شما عدم وضوء در آن زمان را استسحاب مىكنيد كه وضو در آن زمان استسحاب موجود بود. پس استسحاب عدم الصلاة در زمان طهارت برمىگردد به استسحاب عدم تقارن در صلاة مع الوضو. و تقارن صلاة مع الوضو موضوع حكم نيست، مشكوك است. عنوان تقارن مشكوك است.
ولكن واقع واو الجمع كه متعلق التكليف بود محرز است، و بدان جهت اگر در ما نحن فيه قاعده فراق هم معتبر نبود، مقتضى اين استسحاب بقاء الوضو در زمان صلاة اثبات صحّت بود. ما نحن فيه قياس نمىشود به آن مسئلهاى كه سابقا گذشت، مكلف مىداند يك حدثى صادر شده است از او. يك وضوئى صادر شده است نمىداند اول وضو گرفت بعد حدث صادر شد، كه الان محدث بشود يا اول محدث شد بعد وضو گرفت، كه الان متطهر بشود. آن جا مشكوك يك شىء بود. وجود وضو، نفس وضو در اين زمان موضوع حكم بود كه مىتوانم نماز بخوانم. طهارت است. نفس وجود حدث در اين زمان موضوع حكم بود كه نمىتوانم نماز بخوانم بايد وضو بگيرم. آنها كلّ منهما موضوع حكم بودند و هر دو حالت سابقه داشتند و شك در بقا داشتيم. بدان جهت استسحابها معارض مىكردند. آنجا ممكن بود كسى بگويد كه استحاب در معلوم التاريخ جارى نيست مثل صاحب العروه. استسحاب در مجهول التاريخ جارى مىشود. ممكن بود، هر دو مجهول التاريخ شد، در هيچ كدام جارى نمىشود اينجا معارضه مىكند. ولكن ما نحن فيه متعلق التكليف است كه مركب از فعلين است. كه واو الجمع است. من بايد اين واو الجمع را احراز كنم. يكى متعلق تكليف نيست. دو تا را من بايد احراز كنم، ولكن دو نه به عنوان تقيد، عنوان تطابع. دو تا به عنوان واقع التقارن، كه واو الجمع است. بدان جهت در ما نحن فيه به استسحاب احراز مىشود، هر دو مجهول التاريخ مىشود. حدث معلوم التاريخ بشود يا صلاة معلوم التاريخ بشود، هر دو معلوم التاريخ شد، جاى شك نمىشود كه استسحاب جارى بشود. بدان جهت در ما نحن فيه صلاتى را كه اتيان كردهام، صلاة بالوجدان محرز است و در مواردى كه صلاة بالوجدان محرز شد، مىماند شك در وضو، شك در وضو هم...
سؤال؟... انسان وضو بگيرد، نماز بخواند، بعد علم پيدا كند. وقتى كه مسح رجلين مىكرد يك ريحى از او خارج شده است. صلاة را بايد اعاده كند، او حكم واقعى است. كلام در حكم ظاهرى است كه مادامى كه كشف خلاف نشده است تا مادامى كه كشف خلاف نشده است وظيفه شرعى چيست، وظيفه شرعى حكم به خلاف الصحت است و الحمد الله رب العالمين.
|