جلسه 671

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:671 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ: 5/12/1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در كثير الشك بود فى الوضو، عرض كرديم از صحيحه عبد الله ابن سنان استفاده مى‏شود عدم الاعتنا بالشك مختص به وسواس نيست. كثير الشك هم همين جور است كه اعتنا به شكش نمى‏كند. عرض كرديم در بين روايت اخرايى هم هست كه از او تعبير مى‏شود به صحيحه در آن صحيحه عبارتى ذكر شده است ولو آن صحيحه در باب صلاة است ولكن عبارتى ذكر شده است در آن عبارت كه مستفاد از آن عبارت اين است كه حكم كثير الشك مختص به باب صلاة نيست. در تمام وارد كثير الشك به شكش اعتنا نمى‏كند. او صحيحه محمد ابن مسلم است. در باب شانزده از ابواب خلل الواقع فى الصلاة كه جلد پنجم است. روايت اولى است، محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى العطار عن محمد ابن حسين ابن اب الخطاب اشعرى، عن صفوان ابن يحيى، عن على ابن رزين، عن محمد ابن مسلم، عن ابى جعفر عليه السلام. قال اذا كثر عليك السهو فمز على صلاتك. وقتى كه شك سهو بر تو خيلى شد، يعنى شك. فمز على صلاتك بگذر به نمازت. يعنى اعتنا نكن به اين شك. فانّه يوشك ان يدعك، اگر اين را ول كردى نزديك است كه شيطان تو را ول كند. انّما هو من الشيطان، اين سهلى كه بر تو كثير يم شود اين از شيطان است.
خوب اگر بنا بوده باشد كثرت الشك در باب صلاة از شيطان بشود و در ذهن هم اين است كه اتباع الشيطان روى اين حساب شارع او را القاء كرده است اين شك را از اعتبار اين اختصاص به باب صلاة پيدا نمى‏كند. اذا كثر عليك السهو فمز على صلاتك. على صلاتك قرينه بر اين معنا است كه شك سهو در صلاة است. فانه يوشك عن يدعك، انما هو من الشيطان. بعله، در اين صورت آن شخصى كه صلاة را مشهور نيست، وضو مى‏گيرد، كثرت الشكش در اجزاء وضو است و به صلاة ربطى ندارد اين هم فمز على وضوئك فانما هو من الشيطان. اين در ذهن ظهور اين مى‏دهد كه اختصاصى به باب صلاة ندارد. اين در ما نحن فيه اين تعليلى را كه مى‏كند مقتضاى تعليل عدم اختصاص است. بدان جهت در ما نحن فيه ملتزم مى‏شويم اين معنا را، كه كثرت الشك در باب الوضو اعتبارى ندارد و به قاعده نفى الحرج تمسك نمى‏كنيم. كه ادعا شده است انسان بنا بشود در كثير الشك به شكش اعتنا كند هى وضو را تدارك كند، برگردد اين حرج مى‏شود براى انسان. ربما در وسواس‏ها همين جور است. مى‏بينيد وسواس دارد گريه مى‏كند كه من هيچ شده‏ام. بى اثر شده‏ام. مثل چوب خشك شده‏ام. اين ربما كثير الشك هم همين جور مى‏شود. كثير الشك منتهى به شكش اعتنا نمى‏كند. مثل وسواس نيست كه نمى‏تواند دست بردارد. شيطان آنجور زنجير انداخته است. خيال مى‏كند بر اينكه عبادت خدا مى‏كند. كثير الشك بر شكش اعتنا نمى‏كند اما اگر بنا بشود به شكش اعتنا بكند مثل او يا قرين به او حرج مى‏شود. ما به اين استدلال نمى‏كنيم، براى اينكه اگر بنا بشود در ما نحن فيه دليل الحرج جارى بشود معنايش اين است كه تكليف وضوئى برداشته مى‏شود. تو برو تيمم بكن، وضو بر تو حرجى است.
چونكه اگر وضو بگيرد بايد احراز كند وضو را، اين وضو براى او حرج مى‏شود، تكليف وضو ساقط مى‏شود. مضافا بر اينكه كثرة الشك اگر به شكش اعتنا بكند اين حرج مى‏شود براى هر شخصى اين معلوم است كه اينجور نيست، مثل مسئله وسواس نيست كه حرج بشود. بعله، سه دفعه بشويد اشكالى ندارد. بدان جهت در ما نحن فيه نه من حيث‏
الصغرى صحيح است و نه هم من حيث الكبرى صحيح است. حرج باشد، حرج شخصى وجوب الوضو برداشته مى‏شود. چونكه اعاده بكن برگرد به وضو اين تكليف نفسى نيست. نه انسان آن وضو را ول مى‏كند، اصلا كثير الشك نيست. صورتش را شست، يد يمنا و يسرى را مى‏شويد، شك كرد كه تمام صورتش را شسته است يا نه؟ اين در ما نحن فيه اين وضو را ول مى‏كند وضوء ديگر مى‏گيرد. كثير الشك اگر بشود اين يك دفعه وضو را ول كرد او سه دفعه ول مى‏كند، چهار دفعه ول مى‏كند. اين حرج نمى‏شود. ممكن است بعضى اشخاص، در بعضى موارد حرجى بشود، ولكن حرج دائمى نيست و بما اينكه برگشتن در وضو تكليف به وضو است كه شارع تكليف كرده است به صلاة مع الوضو. صلاة مع الوضو حرجى است برداشته مى‏شود. صلاة كه ساقط نمى‏شود، مى‏شود لم تجدوا ماء فتيمموا. نه اينكه به شكش اعتنا نكند. وضو اگر بخواهد بگيرد، كثير الشك دليلى نداشتيم كه اعتبار به شكش نيست. مقتضاى صحيحه زراره اين است كه بايد برگردد. اذا كنت قاعدا على الوضو. صحيحه زراره مقتضايش اين است كه تكليف وضوئى ساقط نمى‏شود بايد تكليف وضوئى را احراز كند. خوب تكليف وضوئى حرجى است ساقط مى‏شود براى او. نوبت مى‏رسد به تيمم، اثبات نمى‏كند كه شكش اعتبار ندارد. و كيف ما كان، آنى كه در ما نحن فيه دليل است اين روايتين است. نه قاعده نفى الحرج است. قاعده نفى الحرج صغرى ندارد. حرجى نمى‏شود اعتنا به شك. اعتناى به شك يعنى تكليف وضو را انتصال كردن، احراز كردن كه من وضو گرفته‏ام. اگر بنا بشود تكليف وضوئى براى او حرجى بوده باشد كه هى شك مى‏كند در او نوبت مى‏رسد به تيمم. در ما نحن فيه بايد تيمم بكند.
غايت الامر اين است كه يك وضو مى‏گيرد على الله. صحيح يا غير صحيح. به شكش اعتنا نمى‏كند يك تيمم هم بايد بگيرد، چونكه دليل نداريم كه آن وضو مجزى است. شايد وضو نباشد او. بدان جهت در ما نحن فيه مسئله تمام است.
سؤال؟ عرض مى‏كنم بر اينكه انتصال حكم العقل است، ربطى به شارع ندارد. شارع كه فرموده است ما جعل عليكم حرج مجعول شرعى بايد حرجى بشود تا حرج برداشته بشود و اما مجعول شرعى حرجى نيست، حكم العقل رعايتش حرجى است قاعده حرج با او كارى ندارد. بدان جهت در ما نحن فيه اگر اين نحوى كه هست مكلف به وضو باشد و اين وضو گرفتن براى او حرجى بوده باشد، براى اينكه چند دفعه وضو گرفت، برگشت دوباره، دوباره شك كرد. الان وضو گرفتن به اين شخص حرجى است، اين وضو گرفتن. اگر سابقا وضو دارد خوب نماز مى‏خواند و چون كه محرز نيست تيمم مى‏كند. محرز نيست وضوئش صحيح بود. اگر وضو نگرفته است اين وضو حرجى است. وضوء سومى يا دهمى حرجى است برداشته مى‏شود تكليف وضو. كما آن حرفى كه در باب انسداد هم گفتيم. آن وضو گرفتن يك دفعه و دو دفعه كه حرجى نيست. آنها را مى‏گيرد. ولكن معلوم نيست وضو بوده باشد. در ما نحن فيه، چونكه شك دارد كه صورتش را تمام نشده است. الان هم كه دارد شك مى‏كند. يك دفعه، دو دفعه وضو گرفته است. اگر وضوئش صحيح بود كه خوب متطهر است در واقع. صحيح نبود، وضو گرفتن سومى حرجى است براى او. برداشته مى‏شود منتقل مى‏شود وظيفه به تيمم. بدان جهت گفتيم اگر بوده باشد وضو گرفتن اينجورى حرجى بوده باشد ولو احراز انتصالش لازمه‏اش اين است كه جمع كند ما بين آن مقدارى كه حرج نيست و ما بين تيمم. براى اين كه اصل وضو در ما نحن فيه حرجى نيست شما مى‏گوييد. در يك جايى اگر اصل الوضو حرجى شد، خود آن مجعول حرجى شد، خود آن مجعول برداشته مى‏شود، منتهى آن مجعول دفعه سومى حرجى مى‏شود. دو دفعه وضو بگيرد آن مجعول حرجى نيست. دفعه سومى باز بگيرد، باز وضو نداشته باشد، آن تكليف حرجى است. دفعه سوم برداشته مى‏شود. اين معناى اين است كه دليل لا حرج موافقت قطعيه را برمى‏دارد. يعنى آن تكليف را در بقاء برمى‏دارد. وقتى كه تكليف را در بقاء برداشت، صلاة كه مشروط به طهارت است، اين طهارت را كه احراز نكرده است، بدان جهت بايد تيمم كند. كه اگر وضوئش صحيح بود وضو دارد، نبود تيمم گرفته است. چون مكلف به وضو نيست. و منهنا ذكرنا در ما نحن فيه اگر دليل الحرج جارى بشود تكليف به وضو را برمى‏دارد. و تكليف به وضو را، يعنى تكرارش را، به تكرار كه شك مى‏كند در انتصال و تكليف وضو را برداشت مكلف بايد جمع كند ما بين الوضو و التيمم. بدان جهت در ما نحن فيه حرج موضوع ندارد. اگر موضوع داشت تكليف وضوئى را برمى‏داشت، نه اينكه مى‏گفت با آن وضوء مشكوك نماز بخوان. دليل لا حرج مثبت نيست.
دليل لا حرج و لا ضرر مثبت تكليف آخر نيست. تكليفى كه حرجى است او را برمى‏دارد. مى‏گويد تو الان وضو نداشته باشى، وضو سابقى ناقص بشود الان بخواهى مكلف بشوى به صلاة مع وضوء كه آخرى، اين تكليف بر تو حرجى است، برداشته شده است. اما به چه چيز مكلف هستى، او اثبات نمى‏كند. اين را چونكه مى‏دانيم كه صلاة ساقط نمى‏شود و صلاة شرطيت طهارت در او شرطيت مطلقه است، مقتضاى اين است كه بايد جمع كند ما بين صلاة مع هذا الوضو و ما بين تيمم كردن كه صلاة را با دو تا اتيان بكند. اين حاصل حرف ما است، در ما نحن فيه دليل لا حرج دليل آخرى نمى‏شود. اولا صغرى ندارد و ثانيه هم داشته باشد اجزاء آن وضو را، عدم اعتنا به شك را كه آن وضوء مشكوك كافى است او را اثبات نمى‏كند. بدان جهت آنى كه در لا حرج بايد اشكال كرد، عمده همين اشكال است. كه اثبات نمى‏كند كه اين وضوء ناقص مكفى است، اين وضو ناقص كافى در صلاة است. صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف در مقام مسئله ديگرى را عنوان مى‏كند. و آن مسئله ديگر اين است كه مى‏فرمايد اتيمم الذى بلل الوضو لا يلحقه. تيممى كه بدل از وضو است لاحق به وضو نمى‏شود. گفتيم مادامى كه انسان در وضو هست شك بكند در جزء سابقى در ما نحن فيه، بايد اعتنا به شكش كند، برگردد وضو را در آن جزء مشكوك. اينجور گفتيم. ايشان مى‏فرمايد تيمم لاحق به وضو نمى‏شود. انسان اگر از جزئى از تيمم فارغ شد، در جزء بعدى مشغول بود يك وقت انسان ديد كه دستهايش را به پيشانى مى‏كشد، يا دستهايش را به ظاهر دستهايش مى‏كشد در تيمم شك مى‏كند جبهه را مسح كرده بودم يا نه؟ مى‏فرمايد يقنى كه جبهه را مسح كرده است. يا آن وقتى كه جبهه را مسح مى‏كند شك مى‏كند ضرب اليدين على الارض كرده است؟ كه جزء اول تيمم است، كما هو الايات و الروايات كه ضرب على الارض جزء اول تيمم است، شك كند بنا مى‏گذارد كه نه، فرض كنيد ضرب على الارض كرده است. مى‏فرمايد غسل هم و تيمم بدل از غسل هم به وضو لاحق نمى‏شود. آنجا قاعده تجاوز جارى است. انسان يك وقتى كه دست راستش را مى‏شود در غسل جنابت. شك كرد كه من اصلا رأس را شسته‏ام، چونكه در حمام بود. شست و شو مى‏كرد. غسل را در آخر گذاشت. يك وقت ديد كه دست راستش را يا دست چپش را مى‏شويد. شك كرد كه رأس و رقبه را شسته‏ام يا نه؟ مى‏فرمايد يقنى انه غسله. رأس و رقبه را شسته است، قاعده تجاوز جارى است در غسل و هكذا تيممى كه در بدل از غسل است جارى است. خلاف لما اثر الشيخ، شيخ انصارى قدس الله سره و من بعده بعض كه تيمم و غسل لاحق وضو است. در طهارات ثلاث قاعده تجاوز جارى نمى‏شود. لاحق به وضو است. نصّ در وضو بود. ايشان مخالفت كرده است. چونكه در قاعده تجاوز جارى نمى‏شود. چرا جارى نمى‏شود؟ چونكه دليل نداريم. عمومات قاعده تجاوز ما نحن فيه را در اينها جارى مى‏شود، ايشان دليلش اين است. پس در ما نحن فيه در دو جهت بايد بحث بشود. يك جهت اين است كه قاعده تجاوز عموماتى دارد، كه شامل بشود غسل را، تيمم را و ساير موارد را. يا قاعده تجاوز فقط مختص به باب الصلاة است. اجزاء الصلاة... كه مختص به باب الصلاة است اجزاء الصلاة. اين يك مقام.
مقام ديگر اين است كه على فرض اينكه عموم بوده باشد در قاعده تجاوز، يا اختصاص نداشته باشد اعتبارش به اجزاء الصلاة آن دليلى كه وضو را خارج كرد از آن قاعده تجاوز مى‏شود از آن دليل ولو به ضميمه امور خارجيه استفاده كرد، كه قاعده تجاوز در غسل و تيمم هم جارى نيست. كما اينكه شيخ قدس الله نفسه الشريف اينجور مى‏گويد. مى‏گويد به انزمام نقطه‏اى به صحيحه زراره مى‏گويد مقتضايش اين است كه قاعده تجاوز در غسل و تيمم جارى نشود. دعواى اجماع و شهرت كرده‏اند كه اينها لاحق هستند. اينها درست نيست. صاحب جواهر قدس الله سره گفته است من پيدا نكردم كسى را الحاق كند تيمم و غسل را به وضو الاّ صاحب الرياض. ولو اين كلام ايشان مبالغه است، غير از ايشان هم جماعتى هستند ملتزم شده‏اند كه قاعده فراغ و تجاوز در وضو كه جارى نمى‏شود در غسل و تيمم هم جارى نمى‏شود. و اينها را شيخ متعرض شده است الاّ انّه اينجور نيست كه شهرتى، اجماعى باشد به اجماع. و اگر شهرتى هم باشد يا اجماعى باشد مدركش معلوم است كه چرا مى‏گويند اينها و چونكه مدركى است نگاه مى‏كنيم به آن وجه شهرت و مدرك. تمام بشود، ما هم مى‏گوييم. تمام هم نشود كما اينكه تمام نيست ما هم ملتزم نمى‏شويم. اين دو تا مقام را بايد بحث كنيم. قبل از اينها در عبارت عروه اين است كه آن كثير الشكى را كه آنجا گفتيم به شكش اعتنا نمى‏كند يك نكته‏اى آنجا باقى ماند.
آنجا دارد بلا فرق ما بين اين كه كثير الشك در جزء بشود يا در شرط وضو بشود يا در موانع بشود. فرقى نمى‏كند. قاعده تجاوزى كه هست در كثير الشك اعتنا به شكش نمى‏كنند. از اين فهميده مى‏شود كه قاعده تجاوز در كسى كه كثير الشك نيست در وضو جارى نيست. چه شك در جزء بكند، چه در شرط بكند، چه در مانع بكند. مى‏دانم من صورتم را شسته‏ام. وقتى كه دست راستم را مى‏شويم. ولكن نمى‏دانم صورتم را صحيح شسته‏ام، از قصاص الشعر الى الزغن شسته‏ام! يا نه چيزى كه هست، به اين ترتيب نشده‏ام. آب را زده‏ام به آن نصفه صورت از نصفه صورت را اول شسته‏ام بعد آن پيشانى را، پيشانى تا آن نصف صورت را شسته‏ام كه آن من الاعلى نبود. در ما نحن فيه كثير الشك نباشد بايد برگردد. اينجور گفتيم. صورت را بشويد. در غسل صورت نه آن قاعده تجاوز جارى است نه قاعده فراق جارى است در اجزاء كه صورت را شسته‏ام، نمى‏دانم صحيح شسته‏ام يا غير صحيح، فارغ شده‏ام پس اعتنا نكنم. گفتيم قاعده فراغ در اجزاء هم جارى نمى‏شود. اين اينجور مى‏فرمايد ولكن بعضى‏ها مناقشه فرموده‏اند. فرموده‏اند كه آنى كه به شك اعتبار ندارد و به شك اعتنا مى‏شود در جايى كه در خود اجزاء انسان شك بكند كه صورتم را تماما شسته‏ام يا نه؟ يا دست راستم را تماما شسته‏ام را نه؟ اما اگر شك در صحت بكند، مى‏داند شسته است. نمى‏داند با شرط شسته است، كه از اعلى فالاعلى شسته است، در اين موارد يا در آن شرايطى كه از روايات استفاده شده است يا با آن شرايط نشسته است، آنجا قاعده تجاوز جارى مى‏شود ولو در اثنا باشد. چرا؟ چونكه فرموده‏اند، كما اينكه فرموده‏اند، در صحيحه زراره كه مدرك حكم است، آنجا امام عليه السلام داشت اذا قمت قاعد على الوضو و شكشت فى بعض ما سمّ الله كانّك لم تغسله او لم تسمحه ما دمت فى حال الوضو. مادامى كه در حال وضو بودى شك كردى، برمى‏كردى ما سمّ الله مى‏شويى و مسح مى‏كنيم. خوب ما سمّ الله كه شرايط نيست. آنى كه ما سمّ الله است فغسلوا وجوهكم و ايديكم من المرافق وامسحوا برئوسكم و ارجلكم الى الكعبين اين را فرموده است كه ما سمّ الله خود اجزاء است و اما شرايط الاجزا، اگر در آنها شك شد، آنها ما سمّ الله نيست. تحت قاعده فراق جارى است. اذا فرقت من شى‏ء من از غسل صورت فارغ شده‏ام و شكشت فيه فشكك بشى‏ء. شكت چيزى نيست.
صحيحه زراره فقط قاعده تجاوز را القا مى‏كند و اما قاعده فراغ در اجزاء را كه شك داشته باشيم آنها را القاء بكند كه آن روز مى‏گفتيم، قاعده فراغ در اجزاء هم ملقى است، نه قاعده فراغ در اجزاء ملغى نيست. كل شى‏ء فرغت منه و شكشت فيه. صدق مى‏كند فارغ شدم از غسل الوجه و شكشت فيه، در او شك كردم. فشكك ليس بشى‏ء. اينجور فرموده‏اند. ولكن اين فرمايش به نظر قاصر و فاطر ما فرمايش ناتمامى است. چرا؟ براى اينكه الشك فى ما سمّ الله دو جور مى‏شود. يك وقت شك در اين است كه اصل ما سمّ الله را آورده است يا نه؟ ديگرى اين است كه ما سمّ الله را صحيح آورده است يا نه؟ هر دو شك در ما سمّ الله است. اين رجل شك فى ركوع، اين مطلق است. هم مى‏گيرد آن وقتى را كه ركوع را اتيان كرده است ولكن نمى‏داند بر اينكه صحيح بود يا صحيح نبود. استقرار داشت يا نداشت. بدنش مى‏لرزيد، بدنش را حركت مى‏داد عمدا. ركوعش باطل است. رجل شك فى ركوع، اين صحيح است. كما اينكه رجل شك فى ركوع، اصلش سجده رفته است نمى‏داند ركوع كرده است يا نه؟ شك فى ركوع هم صحيح است. شك فى سمّ الله يعنى شكّ فى غسل الوجه. فى غسل الوجه، اين صدق مى‏كند بر اينكه شك در صحتش بكند يا شك در اصل وجودش بكند. هر دو صدق مى‏كند. اين علاوه بر اينكه اين شك، اين دليل مخصص ما صحيحه زراره از حيث شك در سمّ الله مطلق است ، شك در صحت و اصل را هم مى‏گيرد يك شاهد قطعى هم دنبالش هست. كه اين فرقى نيست، هر دو تا را مى‏گيرد اين. آن شاهد قطعى چيست در روايات؟ آن شاهد قطعى جمله بعدى است. در جلمه بعدى امام عليه السلام در صحيحه زراره اينجور فرمود، اولش اين است اذا كنت قاعدا اذا وضوئك فلم... اغسلك زراعيك ام لا فاعد عليهما و على جميع ما شكشت فيه انك لم تغسله و لم تمسحه من ما سمّ الله ما دمت فى حال الوضو. من ما سمّ الله همه را مى‏گيرد. شك در صحت را، يعنى شك در مزمزه كردى، استنشاق كردى، كه مستحب است، غسل اليدين كردى، نه آنها را نمى‏گيرد. ما سم الله يعنى آن واجبات وضو. شاهدش چيست؟ شاهدش اين است كه فاذا قمت من الوضو و فرغت منه و قد سرت فى حال الصلاة او غيرها فشكشت فى بعض ما سمّ الله. اگر بنا بود شكشت فى بعض ما سمّ الله شك در اجزاء بود اينجا اعاده نمى‏داد. چونكه شك بعد از اينكه از وضو فارغ شديم، فرق نمى‏كند شكش اعتبارى ندارد. شك در ما سمّ الله بشود يا غير ما سمّ الله بشود. شكش اعتبارى ندارد. اذا قمت من الوضو و فرغت منه و قد سرت فى حال اخرى فى الصلاة او غيره‏ها و شكشت فى بعض ما سمّ الله من ما اوجب الله عليك وضوئه شستنش را به تو واجب كرده است در اين صورت بعله لا شى‏ء عليك فيه. شيئى بر تو نيست. تقييد به ما سمّ الله كرد. يعنى بعد الفراغ شك در ما سمّ الله اعتبارى ندارد. در ما نحن فيه بعد الفراغ هيچ شكى اعتبار ندارد. تقييد به ما سمّ الله نمى‏شود.
سؤال؟ آقاى من بعد از فراغ هيچ شكى اعتبار ندارد. سؤال؟ عيبى ندارد. اين در اولى كه مى‏گويد شكشت فى بعض ما سمّ الله يعنى قاعده فراغ در وضو جارى مى‏شود در ما سمّ الله اگر شك كردى. مقتضاى تقييد اين است. مقتضاى تقييد اين است كه بعد از صلاة اگر در باب الوضو بعد از فراغ شك در ما سمّ الله كردى، آن وقت اعتنا نكن. مقتضايش عبارت از اين است كه اگر در غير ما سمّ الله كردى نه بايد اعتنا بكنى. ما سمّ الله است كه در او تفسير است كه در قبل از صلاة بوده باشد در او اعتنا نمى‏شود. اما بعد از صلاة بوده باشد، بعد از صلاة، قبل از اثناء الوضو اعتنا مى‏شود، بعد الوضو اعتنا نمى‏شود. اين چيزى كه هست در ما نحن فيه اگر بنا بشود مراد از ما سمّ الله خصوص شك در اجزاء بشود، ما سمّ الله را بايد بعد الفراغ بردارد. اذا شكشت بعد الوضو فلا شى‏ء عليك. آن وقت در ما سم الله تفسير است كه در اثنا بوده باشد، ما دمت عليه وضوء بوده باشد، اعتنا مى‏كنيم ولكن اگر در غير ما سم الله باشد اعتنا نمى‏كنيم. بايد آنجور مفهوم داشته باشد. نه اينكه، يعنى بايد بفرمايد اذا شكشت فى غير ما سم الله فلا يعتنى. آن وقت در ما سم اللهى كه هست، در ما سم الله تقييد نكند فراغ را. چونكه بعد الفراغ شك اعتبارى ندارد. در ما سمّ الله بشود يا غير ما سمّ الله.
اين تقييد شك بعد الفراغ بما سمّ الله شاهد قطعى است كه ما سمّ الله مطلق است شك در او. هم شك در صحت و هم شك در اصل الوضو جا مى‏گيرد و الاّ فقط شك در اصل الوجود را مختص بود بعض مى‏فرمود فاذا قمت من الوضو، فرغة منه و قد سرت فى حالت اخرى فى الصلاة او غيرها فشكشت، فشكشت در اين صورت فلا شى‏ء عليك فى. شيئى براى تو نيست. اينها را گفته‏اند لغو مى‏شود. چونكه بعد الفراغ ديگر شك اعتبارى ندارد. اينكه اين جمله‏ها را فرموده است به جهت اين است كه اينها خودش شك در وضو است. ما سمّ الله مطلق است. شك در ما سمّ الله بكنيم، در اصل وجودش يا در صحتش. عرض كردم مثل شك فى الركوع. رجلٌ شكّ فى ركوعه، رجل شك فى صلاته معنايش اصلى‏اش مطلق است. صدق مى‏كند آنجايى كه شك در اتيان اصل الصلاة بكند، هم شك بكند در صحت صلاتش اتيان كرده است و منهنا اگر يادتان بوده باشد در قاعده حليلوله‏اى كه هست آنجا گفتيم هم جايى را مى‏گيرد كه انسان شك كند در اصل اتيان صلاة فى الوقت يا در صحت صلاة اينكه در وقت اتيان كرده است. گفتيم در هر دو صورت را شامل مى‏شود. شك فى الصلاة، شك فى الركوع، شك فى ما سمّ الله، يعنى غسل الوجه و اليدين و مسح الرأس و الرجلين، هم صدق مى‏كند آنجايى كه در اصلش بكند يا شك در صحتش بكند. و منهنا تفسير در شك در اجزاء الوضو و غير شرايط الوضو، نمى‏شود تفسير را داد.
سؤال؟ گفتيم حديث لا تعاد ناظر است به جميع ما يعتبر فى الصلاة. حتى آن شرايطى كه در ركوع معتبر است. حتى آن ذكرى كه در ركوع معتبر است. تمامى اينها را ناظر است. يعنى آنهايى كه در صلاة معتبر هستند من شرط الركوع و واجب الركوع، و اصل الركوع و اصل السجود، واجب فى السجود يعنى شرط سجود، اينها را همه‏اش را مستقلا ناظر است. بدان جهت مى‏گويد اگر خلل در اصل ركوع و در اصل سجود رسيد سجدتين اعاده مى‏كند در طهارت شد اعاده مى‏كند و الاّ فلا. حديث لا تعاد قياس نمى‏شود به مسئله شك فى الركوع. حديث لا تعاد نظر حكومتى دارد به جميع ما يعتبر فى الصلاة من اجزائه و شرايط اجزائه و واجبات اجزاء، همه آنها را ناظر است. بدان جهت آنجا اينجور مى‏شود ولكن در ما نحن فيه اين مطلق مى‏شود. امّ الكلام فى جهت الاولى كه قاعده تجاوز عام است يا نه؟ قاعده تجاوز در عموميتش كما اينكه عرض كرديم بعضى‏ها اشكال فرموده‏اند، فرموده‏اند قاعده تجاوز مختص به باب الصلاة است. در اختصاص به باب الصلاة دو وجه گفته شده است. يعنى عمده دو وجه است. وجه اول اين است كه دليل بر قاعده تجاوز كه صحيحه زراره بود، در باب سى و سه از ابواب خلل الصلاة آنجا رجلٌ شكّ فى الاذان و الاقامه و... در آخر فرمود يا زراره اذا فرغت من شى‏ء ثم دخلت فى غيره فشكك ليس بشى. جماعتى گفته‏اند كه اذا خرجت من شى‏ء يعنى من شى‏ء من اجزاء الصلاة. كما اينكه در موثقه عبد الله ابن ابى يعفور مى‏گفتيم اذا خرجت من شى‏ء يعنى من شى‏ء اجزاء الوضو. اينجور مى‏گفتيم. اينجا هم همين جور است كه اذا خرجت من شى‏ء يعنى من شى‏ء اجزاء الصلاة. ثم دخلت فى غير آن جزء فشكك.. اين شى‏ء مراد از اجزاء صلاة است. يك وجه اين است.
اين جواب وجهش اين است كه مورد كه مخصص نمى‏شود، رجل شك فى الاذان و دخل فى الاقامه. رجل شك فى الاذان و الاقامه و قد كبر، قلت رجل فى اتكبير... قال ينجى. قلت شك فى القرائه و قد ركع، قال ينجى. قلت شك فى الركوع بعد سجد، قال ينجى. ثم قال يا زراره اذا خرجت من شى‏ء، ثم دخلت فى غيره و شكك ليس بشى. اين اطلاق جواب، اطلاق جواب آن مورد سؤال او مقيد اين اطلاق نمى‏شود. خصوصا بر اينكه در ما نحن فيه يك صحيحه اسماعيل ابن جابر است. صحيحه اسماعيل ابن جابر را صاحب وسايل در جلد چهارم وسايل، در باب سيزده از ابواب الركوع اينجور بيان كرده است، آنجا فرموده است بر اينكه امام عليه السلام فرموده است فى رجل شك فى ركوع، بعد ما سجد، امام عليه السلام فرموده است بر اينكه كل شى‏ء خرجت منه و دخل فى غيره و شك ليس بشى‏ء. آنجا فقط ركوع بود. كل شى‏ء، اينجا اجزاء صلاة ذكر شده بود، اين شى‏ء يعنى از اجزاء صلاة. آنجا فقط ركوع ذكر شده است. رجلى كه شك فى الركوع بعد ما سجد. امام فرمود كل شى‏ء خرجت منه و دخلت فى غيره فشكك ليس بشى‏ء. آن عموم است و خودش هم فقط ركوع ذكر شده است. نمى‏شود كل شى‏ء را به ركوع حمل كرد يا به اجزاء صلاة. يعنى وجه ندارد. بدان جهت قاعده تجاوز عام است. اينكه گفته‏اند مراد از شى‏ء، شى‏ء اجزاء الصلاة است اين موهون است. عمده وجه ثانى است. وجه ثانى اين است كه كل شى‏ء آنى كه به او عنوان شى‏ء منطبق مى‏شود. عنوان شى‏ء به او اطلاق مى‏شود. معلوم است در مركبات اعتباريه مثل الصلاة و الصوم صلاة من اوله الى آخره يعتبر شى‏ء. صوم من طلوع الفجر الى دخول اليل يعتبر شيئا. كل شى‏ء يعنى هر شيئى كه شى‏ء واحد است ولو وحدتش اعتبارى است، هر شى‏ء واحد اعتبارى را اگر خارج شدى و داخل بر غير او شدى، آن وقت شكت اعتبار نيست. بدان جهت قاعده تجاوز در اثناء المركب اين كبرى او را نمى‏گيرد. كل شى‏ء يعنى شى‏ء مركب است، اجزاء را نمى‏گيرد. مركب شى‏ء واحد است. خرجت منه و دخلت فى غيره و شك ليس بشى. فقط مركبات را مى‏گيرد كه مركبات را تمام كنيم.
منتهى شارع در باب الصلاة تعبد كرده است و اين كبراى كلى كه مال مركبات است تطبيق بر جاى صلاة هم كرده است. فرموده است در باب صلاة نه به اجزاء الصلاة معامله مركب اعتبارى مى‏شود. خود مركب اعتبارى. بدان جهت اين حكم مختص به باب الصلاة است. و به تعبير آخر، اگر بنا بشود كل شى‏ء هم مركب را بگيرد، هم اجزاء را بگيرد، در خود اين روايت تناقض پيدا مى‏شود. چونكه كسى كه شك در ركوع دارد، بعد از سجده كردن، بما اينكه خود ركوع شيئى است، خرج منه و دخل فى غيره فلا يعتنى. ولكن بما اينكه مجموع الصلاة هم شيئى است. از او خارج نشده است. هنوز داخل در او است، بايد به شكش اعتنا كند. چونكه اذا خرجت و دخلت فى غيره و شك ليس بشى‏ء. شى هم مركب را مى‏گيرد هم جزئش را. جزئش را مى‏گيرد، مى‏گويد اعتنا نكن. مركب را مى‏گيرد، مى‏گويد اعتنا بكن، چونكه نگذشته است اين مركب را. چونكه تفاوت پيدا مى‏شود در مدلول اين روايت، پس اين اجزاء را نمى‏گيرد. مركب را مى‏گيرد. تطبيق در باب صلاة تعبدى است. اين هم جوابش اين است در قاعده تجاوز گفته است اگر شيئى را گذشتى داخل بر غير شدى به شكت اعتنا نكن. اما اگر شى‏ء را نگذشتى چه بكن اين به حكم العقل است. چونكه انتصال لازم است من بايد انتصال كنم لازم را. قاعده تجاوز مى‏گويد شيئى را گذشته‏اى، در او شك كردى اعتنا نكن. اين هم مركب را مى‏گيرد، هم جزء را مى‏گيرد. جزء را گذشتى اعتنا نكن، مركب را گذشتى باز به شكت اعتنا نكن. در جايى كه من در سجود شك در ركوع كنم اين ركوع را گذشته‏ام، جزء را گرفت، اعتنا نكن. وقتى كه اعتنا نكردى ديگر من شك در مركب ندارم. عقل حكم بكند كه اعتنا بكن. عقل مى‏گويد اعتنا بكن، چونكه انتصال را بايد احراز بكند. بعد از اينكه قاعده تجاوز شامل جزء شد، شامل تعبد به ركوع را كرد، گفت تو ركوع كرده‏اى، چونكه شك بعد از دخول در سجود است، من شك در مركب ندارم. مركب حاصل شده است ديگر عقل نمى‏گويد برگرد. كى تناقض پيدا مى‏شود؟ اين كه اگر در اثنا تجاوز نكنيم، نگذشته باشى شى‏ء را بايد اعتنا بكنى اين به حكم العقل است. قاعده اشتغال است. قاعده انتصال التكليف است. لزوم انتصال تكليف است. بعد از اينكه شارع گفت تو مركب را آورده‏اى، چونكه غير ركوع را كه آورده بودند، ركوع را هم كه شارع تعبد كرده است آورده است، ديگر عقل حكمى ندارد. مى‏گويد خود صاحب مسئله گفت كل را آورده است. بدان جهت... نمى‏افتد. اگر يك دليل تعبد بود كه اگر شيئى را نگذشتى به شكش بايد اعتنا بكنى اينجور بود تناقض مى‏افتاد. اين اگر نگذشته باشد، اعتنا بكن به حكم العقل است. روى قاعده لزوم الانتصال است. بعد از اينكه شارع تعبد كرد بر اينكه تو جزء را آورده‏اى من شك در مركب ندارد. وقتى شك در مركب ندارم، در مركب قاعده تجاوز جارى نمى‏شود. چون موضوع ندارد، شك ندارد و حكم العقل هم در ما نحن فيه جارى نمى‏شود. چونكه حكم العقل روى احتمال ضرر و عدم انتصال بود. شارع گفت انتصال كرده‏اى بدان جهت در مقام الاول قاعده تجاوز معتبر است در اجزاء در باب الصلاة به غير الصلاة، كلام انشاء الله در مقام ثانى واقع مى‏شود.