جلسه 672
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:672 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ: 6/12/1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه قدس الله سره در ما نحن فيه متعرض مىشود آنجايى را كه مكلف در وضو عِوض مسح البشره، مسح على الحايل كرده است. اگر يادتان بوده باشد ايشان ملتزم شد، در آن مواردى كه انسان مىترسد كفشهايش را در بياورد به رجلينش مسح كند ... اين مقام ثانى را عموميت قاعده تجاوز را در اين مسئله كه شروع كردم بحث مىكنم.
عرض مىكنم بر اينكه در ما نحن فيه مسح كرده است ايشان مكلفى در حائل ولكن نمىداند بر اينكه نمىداند اين شخص كه مسح بر حائل كرده است آيا مجوز داشت؟ ايشان ملتزم شد سابقا. اگر انسان از عدوّى بترسد كه اگر تأخير كند بر مسح مىرسد عدو. لختش مىكند يا سبعى به او حمله مىكند. فرمود در اين موارد مسح على الكفو عيبى ندارد، كافى است. بدن المسح على بشرة الرجلين. شخصى مىداند مسح على الحايل كرده است در وضوئى يا وضوئاتى. يا مسح على الربيبه كرده است در وضوئى يا وضوئاتى، بدلل الغسل. به جبيره داشت به جبيره مسح كرده است. فرض بفرماييد در مواردى كه مكلف به مسح بود آنجا غسل كرده است، (قطع نوار).
اين جاى مسح على الجبيره نبود. آيا جاى مسح على الجبيره بود يا نبود؟ يا آن وقتى كه بر كفوم مسح كردم اين خيال بود يا نه؟ خيال نبود عدوى بود كه از او مىترسيد. يا اينكه نه، خيال نبود، عدوّى بود كه از او مىترسيدم. سبعى بود كه از او مىترسيدم يا اينكه نه... مجوزى نداشت. ايشان مىفرمايد بناء على الصحه لقاعدة الاشتغال و غيرهها. چونكه قاعده اشتغال در آن موضوعات، لقاعدة الفراغ و غيرهها. قاعده فراغ در آن وضوئات سابقه جارى مىشود و غير قاعده فراغ كه خواهيم گفت. اصالت البراء و امثال ذالك. بعد ايشان مىفرمايد و كذا اذا مسح بالماء الجديد. در مسح وضو گفتيم بايد به بلّه وضو بشود. در يك صورت ايشان استثنا كرد مسح به بله را. آن صورتى است كه ممكن نيست، هوا گرم است، به مجرد اينكه دست را تمام مىكند، شستنش را، خشك مىشود، ممكن نيست مسح كردن. آنجا ملتزم شد كه به ماء جديد عيب ندارد مسح كردن. يا در جاى تقيه كه به ماء جديد تقية مسح بكند. انسان مىداند كه مسح به ماء جديد كرده است ولكن مىداند كه مجوزى داشت يا مجوزى نداشت؟ يعنى بنا على الصحه و قاعدة الفراغ و غيرها. بعد ايشان مىفرمايد ولكن الاحوط فى جميع المذكورات الاعاده. احوط اين است كه به شكش اعتنا كند. مىدانيد كه احوط، احوط استحبابى مىشود، چونكه مسبوق به فتوا است. به قاعده فراق و نحو قاعده فراغ حكم به صحت كرد آن وقت در ما نحن فيه اين تداركى كه هست، تدارك استحبابى مىشود احتياط.
فرمودهاند قاعده فراغ در جايى جارى مىشود، صورى دارد. صور شك بر عمل، طهارتا انسان عمل را اتيان مىكند و فارغ از عمل مىشود و فعلا هم مىداند چه عملى را اتيان كرده است، ولكن نمىداند اصل به آن عمل تكليفى داشت و امرى داشت به آن عمل يا اصلا به آن عمل تجهيزى نداشت. مثل اينكه انسان نماز ظهرش را خواند. وضو گرفت، نماز ظهرش را خواند. بعد از اينكه نماز ظهرش را خواند شك مىكند اصل وقت صلاة الظهر داخل شده بود كه من صلاة ظهر را خواندم، يا اصلا الان هم داخل نشده است. آن صلاتى را كه خواندم به عنوان صلاة ظهر او قبل الوقت است. آن اصل تكليف به آن صلاة نبود. تكليف به صلاة الظهر و العصر بعد از زوال الشمس از دايره نصف النهار مىآيد.
اصل تكليف به اين صلاة الظهرى كه هست او را نمىدانم. فرمودهاند در اين مواردى كه هست در اين موارد قاعده فراغ جارى نمىشود. براى اينكه قاعده فراغ كه مشروع شده است در جايى است كه انسان شك در عمل خودش بكند. كه من چكار كردهام؟ و در ما نحن فيه اين شك، شخص در عمل خودش شكى ندارد. مىداند بر اينكه صلاة اربع ركعات را كه قرص شمس در آن نقطه آسمان است اتيان كرده است. و وضو هم گرفته است. ولكن نمىداند كه شارع امر كرده بود يا نه؟ شك در فعل آخر است. شك در فعل الشارع است كه شارع اصل تكليفى به اين عمل كرده است يا نه؟ اينجا قاعده فراغ جارى نمىشود. اين قاعده فراغ در موارد شك در عمل نفسش است. ولكن شك در عمل نفسش كه هست، آنجاست كه شارع حكم كرده است به تعبد. به فراغ، به صحت و اما در جايى كه شك در فعل آخر بكند و در فعل آخر شك كند، او مجراى قاعده فراغ نيست. ايشان فرموده است، و اما در مواردى كه تكليف معلوم است، طهارتا در مواردى كه تكليف معلوم است شك در متعلق التكليف دارد. آن تكليفى كه از ناحيه شارع است متوجه شده است به انسان، متعلق آن تكليف چيست؟ مثل اينكه انسان نمازى را تمام خوانده است، در جايى كه از قم به فلان ده مىرفت. نماز را تمام خوانده است. و بعد از اينكه از آن سفر برگشته است يا نماز را خوانده است هنوز برنگشته است شك مىكند از قم تا اينجا مسافت است، كه من قصد بخوانم. يا از قم تا اينجا مسافت نيست كه بايد تمام مىخواندم و خوانده است. يا فرق نمىكند در اين سفر نماز را قصد خوانده است. بعد از خواندن نماز شك مىكند اين مسافت هست از قم تا اينجا كه من قصد خواندم كه درست بشود يا اصلا وظيفه تمام بود؟!
اينجا مىداند آن وقتى كه نماز خواند تكليف به صلاة داشت. تكليف را مىداند. ولكن در متعلق التكليف شك دارد. متعلق التكليف صلاة القصد است يا صلاة التمام. اما آنى كه در خارج اتيان كرده است در او شكى ندارد. مىداند نماز را تمام خوانده است. در يك فرض يا قصد خوانده است در فرض ديگر. در عمل خودش شك ندارد. شك در اين است كه متعلق التكليف در خطاب شارع چيست؟ فرمودهاند اين موارد دو قسم است. اين موارد كه تكليف معلوم است و شك در متعلق التكليف است. اگر قاعده فراغ معتبر هم نبوده باشد عملش محكوم به صحت است. چرا؟ چونكه اصلى كه در مقام جارى مىشود آن اصل مصصح اين عمل است. مثل آن فرض اول، مثال اول، كه نماز را در اين سفر تمام خوانده است. بعد از اينكه نماز را تمام كرد، برگشت يا برنگشت شك كرد، اين نمازش محكوم به صحت است. چرا؟ چونكه قاعده فراغ نباشد. استسحاب عدم سفر شخص نمىداند آن وقتى كه نماز مىخواند مسافر شده بود يا نه؟ قبلا كه مسافر نبود كه هنوز خارج نشده بود. بعد كه خارج به اين سفر شد، نمىداند مسافر شد، اذا ضربتم فى الارض ثمانية سرافر شد يا نشد؟ استسحاب مىگويد نه نشد. يعنى استسحاب مىگويد تو مسافر نيستى، غير المسافر مكلف است به تمام. و اين تمام را خوانده است. استسحاب اقتضى مىكند صحت را. اينجا به قاعده فراغ مهلت نيست. بدان جهت كسى در مواردى كه اصل موضوعى باشد قطع نظر از قاعده فراغ و آن اصل اثبات كند تكليف صحت ما اصابه را، آنجا بحث در اينكه قاعده فراغ جارى مىشود يا نمىشود، ولو جارى نمىشود ولكن بحثض لغو است، چونكه عمل محكوم به صحت است. لاصل موضوع آخر.
اما در جايى كه صلاة را در بر خلاف آن اصل اتيان كرده است. صلاة را قصد خوانده است. در اين صورت ثمره ظاهر مىشود. اگر گفتيم قاعده فراغ جارى مىشود در صلاتى كه قصد خوانده است، خوب اعاده نمىخواهد، قضا نمىخواهد و اما اگر گفتيم قاعده فراغ جارى نمىشود استسحاب مىگويد تو مكلف به صلاة تمام بودى و صلاة تمام اگر وقتش باقى است بايد اعاده كنى، اگر فوت شده است بايد قضا كنى. بدان جهت مىفرمايد در جاهايى كه شك بشود، كه وظيفه، وظيفه اوليه بود كه عنوانى كه مغيّر وظيفه است نيامده است. عنوان سفر مغيّر وظيفه است. عنوان اضطرار مغيّر وظيفه است كه بايد مسح على الكفو بكند. عنوان جبيره كه ضرر دارد بر او شستن عنوان مغيّر است. هر جا كه شك بكند كه عنوان مغيّرى از وظيفه اوليه آمده است يا نه؟ اگر عمل را بر طبق وظيفه اوليه اتيان كرده است محكوم به صحت است. لا لقاعدة الفراغ، بل بواسطه همان استسحاب عنوان ثانوى. كه او موجود نشده است. و اما اگر عمل را بر طبق عنوان ثانوى اتيان كرده است قاعده فراغ جارى شد، عمل محكوم به صحت مىشود. جارى نشد، مقتضاى اصل موضوعى اين است كه عمل باطل است و آن عملى كه مكلف به او بودى او فوت شده است يا اتيان نشده است بايد تدارك بكنى. اين ثمره اينجا ظاهر مىشود و ايشان فرمودهاند بر اينكه قاعده فراغ در اين صورت ثانيه كه شك در متعلق التكليف است قاعده فراغ جارى نمىشود. مثل موارد شك در تكليف. و انّما صحت عمل را در مواردى كه عمل را بر طبق وظيفه اوليه عمل كرده است صحت عمل بواسطه آن اصل موضوعى است. والاّ عمل محكوم به بطلان است.
پس كجا جارى مىشود قاعده فراغ؟ فرمودهاند قاعده فراغ در جايى است كه تكليف و متعلق التكليف محرز بشود و مكلف شك كند كه در خارج چه اتيان كرده است؟ خودش چكار كرده است؟ مثل اينكه مىداند نماز آنى كه براى او واجب است نماز.. است اين را مىداند. نماز اتيان كرده است، الان احتمال مىدهد آن نمازى را كه خوانده است اشتباه كرده است تمام خوانده است. مىدانست مكلف است، حين داخل شدن به صلاة هم مىدانست كه صلاة... واجب است مسافر است. احتمال مىدهد اشتباه كرده است، در اثناء صلاة تمام خوانده است. اينجا قاعده فراغ است كه فى ما عمله شك دارد و در جايى كه در ما عمله شك دارد آنجا زاييده قاعده فراغ جارى مىشود و به عبارت واضحه قاعده فراغ در مواردى جارى مىشود كه انسان احتمال بدهد غفلت حال العمل را. كه در حال عمل غفلت كرده است بعد از علم به تكليف و متعلق التكليف آن متعلق التكليف را ناقص اتيان كرده است. فاسد اتيان كرده است و به عبارت ثالثه صورت عمل محفوظ نبوده باشد. الان نمىداند حين العمل چه كرده است. نمىداند آن وقتى كه صلاة اتيان مىكرد چه كرد؟ چهار ركعت خواند يا دو ركعت. و اما در جايى كه صورت عمل خودش محفوظ بشود مىداند كه صلاة را دو ركعت خوانده است، قصد خوانده است. ولكن نمىداند شارع تكليف به قصد كرده بود يا تكليفش را روى تمام برده بود يا اصلا شارع اصلا تكليف... مثل صورت اولى كه اصل ظهر باطل شده است يا نشده است؟ مىداند كه چكار كرده است. نماز را در آن وقتى اتيان كرده است كه قرص شمس آنجا بود. ولكن نمىداند آن وقتى كه قرص شمس به آنجا رسيد ظهر مىشود يا نمىشود؟ تكليفى بود يا نبود، در اين موارد قاعده فراغ جارى نمىشود.
چرا جارى نمىشود؟ فرمودهاند بر اينكه ولو بعضى از روايات قاعده فراغ مطلق است. و آنها اطلاق دارند بعضى از روايات. مثل قوله عليه السلام در آن موثقه محمد ابن مسلم كل ما شكشت فى من ما قد مزا... كما هو هر عملى كه در او شك كردى، اعمالى كه گذشته است اعتنا نكن. در او شك كردى كه تكليف بود به آن عمل يا نبود؟ شك كردى كه آن متعلق التكليفى كه بود، متعلق التكليف همان عمل بود يا نبود؟ يا متعلق را مىدانستى، در آن عمل نقصى آوردهاى يا نه؟ كل ما شكشت فى ما قد مزا فمزه كما هو. در آن صحيحه دارد بر اينكه كل ما مزا من صلاتك و طهورك فذكرته تذكرا چيزى كه هست به شكت اعتنا نكن. مزا من صلاتك و طهورك اين در مسئلهاى كه عروه فرموده است مزا صلاتك و طهورك، وضو گرفته است تمام شده. در مسئله صلاة، صلاة گذشته است. شك مىكنم در او، شك در تكليف باشد، مكلف به باشد يا شك در صحت خود آن عمل بوده باشد، فمزى كما هو. ولو مطلقات اقتضى مىكند كه اين عمل صحيح است در تمام اين صور. الاّ انّ فى البين روايتين كه آن روايتين در ما نحن فيه اقتضى مىكند، ما از اين اطلقات رفعيت كنيم و قاعده فراغ اعتبارش را منحصر بدهيم فقط به آن صورت ثالثه كه تكليف و متعلق التكليف محرز بشود و شك در اين باشد كه من مكلف در خارج چه اتيان كردهام؟ يكى از اين روايات همان روايت بكير ابن اعين بود كه حين يتوضء اظهر من حين يشك، با آن روايت كارى نداريم. چونكه آن روايت را گفتيم مزمره است. خودش هم حين يتوضء اذكر حكمت است، تعليم نمىتواند بشود. والاّ قاعده فراغ در اجزاء وضو هم جارى مىشود. چونكه تعليل در آنجا هم مىآيد. و تعليل هم قابل تخصيص نيست. چونكه يظهرى ملاك اعتبار در تمام افراد على حد سوا است. بدان جهت حمل كردم اين را به حكمت، حكمت كه شد نمىشود به او، حكمت مخصص و مقيد نمىشود. آن گذشت.
اما در ما نحن فيه روايت دومى را فرمودهاند كه به اين روايت دوم در قاعده فراغ ما در بحث اصول متعرض شدهايم. آن روايت دوم صحيحه محمد ابن مسلم است. اين در جلد پنج، باب بيست و هفت از ابواب خلل فى الصلاة روايت سومى است. محمد ابن على ابن الحسين باسناده عن محمد ابن مسلم عن ابى عبد الله عليه السلام. انّه قال اذا شكّ الرجل بعد ما كلّا وقتى كه مردى نماز خواند و بعد از اينكه نمازش را تمام كرد، فلم يدى اثلاثا صلّى ان اربع. نفهميد بر اينكه سه ركعت خوانده است يا چهار ركعت خوانده است؟ و كان يقينه... آن وقتى كه سلام ميگفت يقين داشت كه نماز را دارد تمام مىكند. جاى سلام است. اذا شكّ الرجل بعد ما صلى فلم يدرع... و كان يقين حين الانصرف، يعنى حينى كه سلام مىگفت. انصراف صلاة يعنى سلام گفت و كان حين الصرف انه كان اتم، يقينش اين بود كه تمام دارد مىكند. صلاتش تمام است اين لم يعد الصلاة. صلاة را اعاده نمىكند. خوب شك بعد اعتبارى ندارد. كلام در اين تعليل است و اين به منزلة التعليل است. و كان حين النصرف اقرب الى الحق منه بعد ذالك، آن وقتى كه نماز را سلام مىگفت اقرب به حق است از آن قربى كه بعد از اين كار دارد. يعنى آن وقتى كه سلام مىگفت اقرب الى الحق بود از حال فعلى. خوب اين در صورتى است كه صورت فعلى محكوم به عمل نباشد. اگر صورت عمل محفوظ بوده باشد كه من مىدانم در اين ده كه مىرفتم نماز را قصد خوانده است الان شك مىكنم بر اينكه اين ده آيا مسافت است يا مسافت نيست از قم؟ اقرب الى الحق نيستم الى العمل. حين العمل مثل حالا بودم. حين العمل مىدانسم كه نماز مىخوانم در اين سفر. الان هم مىدانم كه نماز را قصد خواندهام در سفر... ولكن آن ده از قم تا مسافت است يا نه؟ على حدّ سواء فرقى نمىكند. چونكه عمل من يكسان است و تفاوتى ندارد بدان جهت در ما نحن فيه مقتضى اين مىشود كه صورت عمل محفوظ نباشد كه احتمال بدهم آن وقتى كه عمل را اتيان مىكردم، حد را اتيان كردم. الان يادم رفته است، نمىدانم چه اتيان كردهام. اين فرمايشى است كه ايشان فرمودهاند بواسطه اين دو تا روايت از مطلقات رفعيت مىكنيم. اما آن روايت بكير ابن اعين قد تقدم كلام فيه. و اما اين روايت، اين روايت من حيث السند خدشهاى ندارد. ولو اين روايت را محمد ابن على ابن الحسين باسنادش از محمد ابن مسلم نقل كرده است و سند صدوق عليه الرحمه به روايات محمد ابن مسلم ضعيف است. سند ضعيف است اين سند. الاّ انّه يادتان بوده باشد، در ما نحن فيه يك سند ديگرى هست، آن سند ديگر اين است كه و رواه ابن ادريس فى آخر السرائر نقلا من كتاب محمد ابن على ابن محبوب. محمد ابن على ابن محبوب نقل كرده است از يعقوب ابن يزيد عن ابن ابى عمير، عن ابن محمد ابن مسلم. اين سند صحيح است. صحيحه مىشود. نفرماييد شما سابقا مىگفتيد رواياتى را كه ابن ادريس در مستدركات سرائر نقل كرده است آنها به درد نمىخورد. چرا؟ چونكه روايات را ابن ادريس از كتب نقل مىكند. و سند ابن ادريس با آن كتب بر ما معلوم نيست. خودش هم ذكر نكرده است كه سند من به كتاب على ابن مهزيار چيست. از كتاب على ابن مهزياد نقل كرده است. سابقا على ابن مهزيار و غير على ابن مهزيار كتبشان نسخ بود. نسخ خطى بود. اين مثل حالا نبود كه چاپ بشود و منتشر بشود و به حدّ تواتر برسد. نسخ خطى بود. چونكه نسخ خطى بود بايد آن نسخه بواسطه روات برسد. بدان جهت مىگوييم سند شيخ به كتب حسين ابن سيعد، به كتب احمد ابن محمد ابن عيسى كه شيخ در مشيخه گفته است، صدوق در آخر فقيه فرموده است، بدان جهت چونكه سند به آن كتب بر ما معلوم نيست، سند كتب ابن ادريس بدان جهت مىگفتيم آن روايت لا يسواء شىء. بعله همين جور است از او رفعيت نكردهايم. ولكن رواياتى را كه ابن ادريس عن محمد ابن على ابن محبوب نقل كرده است از كتاب على ابن محبوب او معتبر است. چرا؟ چونكه ابن ادريس در سرائر اينجور دارد، مىگويد اين رواياتى را كه من در اينجا نقل مىكنم اينها را اخذ كردهام از نوادر محمد ابن على ابن محبوب كه آن نوادر على ابن محبوب عندى به خط شيخ الطوسى. يعنى محمد ابن حسن ابى جعفر شيخ طوسى قدس الله سره، خوب ابن ادريس از شيخ طوسى اخذ كرده است، خط شهادت داده است خط او است. وقتى كه معلوم شد شيخ شهادت داده است اين نسخه كتاب محمد ابن على ابن محبوب است او كافى است بر ما. او سند تمام مىكند. يعنى مثل سند است فرقى نمىكند.
بدان جهت چونكه فرموده است و هذه النوادر عندى به خط شيخ الطوسى، شيخ طوسى شهادت داده است اين نوادر محمد ابن على ابن محبوب است اين معتبر مىشود. بدان جهت اشكال كردن در اين روايت كه سند صدوق به روايات محمد ابن مسلم ضعيف است اين اشكال كردن وارد نيست و كذا هر روايتى را كه ابن ادريس عن محمد ابن على ابن محبوب در سرائر نقل كند او معتبر است. بدان جهت اين روايت معتبر مىشود. ولكن كلام در دلالتش است. در دلالتش اين است كه اين چه جور دلالت دارد؟ در اين روايت اينجور است كه اذا شكّ الرجل بعد ما صلّى فلم يدرى... اربعا و كان يقينه حين النصرف انّه قد اتم الصلاة. در قاعده فراغ يقين معتبر نيست. انسان نماز را مىداند كه سلام را گفته است. بعد شك مىكند بر اينكه من كه سلام را گفتهام، نماز را تمام كردم الكى بود اين! اشتباه كردم، غفلت كردم، ركعت سومى بود! يا نه، جايش بود بر اينكه ركعت چهارمى بود. شك بعد از قاعده فراغ مىشود صحيح. چونكه تصميم جزء اخير است آمده است و بعد از تصميم شك كرده است. ولكن از او مىپرسيم كه جناب فلان، فلان تو يقين داشتى حين سلام گفتن كه نماز را چهار ركعت خواندى؟ مىگويد نه. يقين نداشتم، من اصلا احتمال مىدهم غافل بودم، همين جور تمام كردهام. عيبى ندارد، قاعده فراغ جارى است. اين اگر بوده باشد، اين روايت اگر دليل بشود، دليل مىشود به اعتبار قاعده يقين كه انسان حين صلاة يقين داشت تمامش را خوانده است بعد از آن شك مىكند كه اين يقين صحيح بود يا الكى بود؟ نه آن وقت الكى نبود، چونكه آن يقين بعد العمل بود نزديك به عمل بود آن اقرب الى الحق بود. بدان جهت حينى كه يقين پيدا كردى و تمام كردى آن وقت اقرب الى الحق بودى.
مىگويد، در كلام امام است، در سؤال سائل نيست اين قيد كه بگوييد قيد نمىشود. مقيد نمىشود. اذا شكّ الرجل بعد ما صلى فلم يقرى افلا... و كان يقينه حين الانصرف انه كان قد اتم الصلاة. اين اگر اينجور بوده باشد لم تعيد الصلاة. صلاتش را اعاده نمىكند چونكه يقين داشت و كان حين النصرف كه يقين داشت آن يقين اقرب الى الحق بوده است. آن عملى اقرب اليقين بود به آن اعتبار دارد. اين روايت اگر دليل بوده باشد دلالت مىكند بر اعتبار قاعده يقين در شك در قاعده فراغ. اين ربطى به قاعده فراغ ندارد. و منهنا التزمنا كه تقييد در قاعده فراغ نيست. ولكن يك نكته را متوجه باشيد در اين فروضى كه در عروه فرض كرده است، ما نمىگوييم در اينها قاعده فراغ جارى است و دليلمان هم اين نيست كه مقيد داريم، نه اينجور نيست. حرف ما اين است، اين روايات قاعده فراغ منصرف هستند به آنجايى كه شك مكلف در مقام انتصال بشود. شك كند كه من در مقام انتصال چكار كردهام؟ ولو منشاء شك در اينكه در مقام انتصال من چكار كردهام، شك در تكليف هم باشد، شك در مكلف به هم باشد. ولكن مكلف در مقام انتصال شك دارد. و اما در جايى كه در هيچ در مقام انتصال شك ندارد. شكش در مجرد التكليف است. شكش در مجرد تكليف به است اين روايات قاعده فراغ از اين جور شكها منصرف است. اين در مقام انتصال را قاعده فراغ تسريع مىكند.
انسان نماز ظهرش را خواند. بعد از نماز ظهر تمام كرد، وقت ظهر هم داخل شده است. الان در زمان شك ظهر داخل شده است. شك مىكند من بر اينكه اين صلاة ظهر را خواندهام، ظهر داخل شده بود يا نه؟ اين دو جور است. يك وقت اين است كه به شك در مقام انتصال هيچ ارتباطى ندارد. مىداند بر اينكه صلاة ظهر را آورد، چرا آورد؟ چونكه راديو اذان گفت. او هم شروع كرد به نماز خواندن. آن راديو اذان كه مىداند رؤيت شمس نيست روى حساب است. او روى حساب اذان گفت اين هم نماز را خواند. بعد شك مىكند كه آيا اين نمازم صحيح بود؟ وقت داخل شده بود يا نه؟ چونكه بعد از نماز شروع كردن بعدها در اواخر از جاهاى ديگر صداى اذان بلند شد. ظهر داخل شده بود يا نه؟ مىگوييم اين قاعده فراغ فايده ندارد. يا يقين داشت از آن اذان گفتن كه ظهر داخل شده است. نماز را خواند بعد گفت اين بقينا الكى بود، اين يقين نمىآورد كه، روى تقويم مىگويد آن اذان را. اينجا قاعده فراغ جارى نيست. چرا؟ چونكه شك در مقام انتصال ندارد. شكش... است در مقام تكليف. آن قاعده فراغ از اينها منصرف است. يك وقت اين است نه احتمال مىدهد الان كه شك مىكند احتمال مىدهد آن وقتى كه نماز را خواند احراز كرده بود به محرز معتبر كه وقت داخل شده است. احتمال مىدهد كه از يك مؤذنى كه همسايه آنها هست، از شخصى كه وقت شناس است، و در وقتها را نگاه مىكند احتمال مىدهد از او پرسيد. او گفت ظهر شده است نماز خواند. در اين صورت نه شكى در تكليف دارد نه قاعده فراغ جارى است. چرا؟ چونكه در عمل خودش شك دارد كه من احراز كردم به وقت شرعى احراز كرده بودم يا اين احراز معتبر را... نكرده بودم. و هكذا آن ده كه مسافرت كرده است نماز را قصد خوانده است. الان هم مىداند قصد خوانده است. ولكن احتمال مىدهد از اهل آن ده پرسيد كه از قم تا آنجا مسافت است؟ اين را پرسيد بعد قصد خواند يا همين جور الكى حساب كرد و اعتقاد كرد كه قصد است، قصد خواند. اينجور در موارد اصالت الفراغ جارى است. احتمال بدهد به وجه معتبر احراز كرده بود مسافت بودن را. به وجه معتبر احراز كرده بود كه وظيفه مسح على... است. اينها قاعده فراغ در اينها جارى است. و منهنا بر بحث تقليد ذكر كرديم اگر كسى مدتى عملى كند با تقليد از يك مجتهدى بعد شك كند بعد از مدتى، تقليد من از اين آقا تقليد صحيح بود، معتبر بود؟ فحص كرده بودم و به قول اهل خبره به او رجوع كرده بودم، يا اينكه الكى همين جور تقليد كرده بودم از او. و اما در صورتى كه بداند گفتهاى عمل كرده است، فحص نكرده است، گفتيم قاعده فراغ جارى نيست. چونكه در عمل خودش بالاخره شك مىكند كه آيا من احراز كردم به محرز معتبرى كه وظيفه اين است و متعلق التكليف اين است يا نه؟ بدان جهت در اين موارد ملتزم شدهايم كه قاعده فراغ جارى مىشود. صورت عمل عندنا محفوظ بوده باشد، يعنى من بدانم كه در عمل چه كردهام؟ من حيث احراز التكليف و متعلق التكليف و العصيان به مىدانم چه كردهام؟ بعد شك كنم.
و اما در مواردى كه احتمال بدهم، اصل العمل را مىدانم ولكن احتمال مىدهم، احراز من آن عمل را كه مورد تكليف است يا متعلق التكليف است احراز معتبرى بود در اينجا صورت عمل مفروض نيست كه چه كردهام. احتمال مىدهم اين احراز را هم داشتم. در اين موارد قاعده فراغ جارى مىشود. اين كلام ما بود. و ام الجهت الثانيه كه ديروز باقى مانده بود...
|