جلسه 673

* متن
*

پبسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:673 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:21 /1/1371
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه قدس الله سره مى‏فرمايد شخصى داخل در وضو شد. و بعد از زمانى شك كرد كه آيا اين وضوئى را كه من شروع كرده بودم اين را من به آخر رساندم و تكميل كردم يا اينكه در اثناء منصرف شدم، عمدا و متعمدا. و اتمام وضو را عمدا و متعمدا ترك كردم. آنهايى كه اهل سوق و بازار است خيلى اتفاق مى‏افتاد. وضو مى‏گيرد تا مهيّا بشود براى نماز. در اثنا كسى صدايش مى‏كند كه بيا كارى هست. ول مى‏كند آن وضو را در وسط مى‏رود. اينجور اشخاص كه اهل سوق هستند اين مسئله براى آنها محل ابتلا مى‏شود. اين شخص داخل در وضو شده است يقينا. و بعد از زمانى كه كارش را تمام كرد كه مى‏خواهد برود به نماز شك مى‏كند آن وضو را كه شروع كرده بودند تمام كرده‏ام، كه الان على وضوء هستم. يا اينكه آن وضو را در همان وسط رها كردم عمدا و متعمدا كه الان محدث هستم كه بايد وضو بگيرم. ايشان قدس الله سره در ما نحن فيه فتوا مى‏دهد كه اين شخص بايد وضو را تدارك كند و به آن احتمال وضو كه آن وضو را تمام كرده‏اند به آن احتمال نمى‏تواند اكتفا كند. مقتضاى استسحاب بقاء حدث ساقى كه سبقا محدث بود يقينا، و بعد شك مى‏كند كه وضو گرفته است يا نه، چونكه رافع حدث وضوء تام است و شك مى‏كند كه وضو تام گرفته است يا نه؟ استسحاب عدم وضوء تمام اثبات مى‏كند كه فعلا محدث است. آنى كه از اين استسحاب مانع مى‏توانست بشود و اين استسحاب جارى نشود قاعده فراغ در آن وضو است كه شروع كرده بود. وضوئى را كه شروع كرده بود قاعده فراغ بگويد كه نه وضوئت تمام است. مثل ساير موارد كه اين استسحاب حدث قطع مى‏شود. اگر قاعده فراغ در وضو جارى بشود اين استسحاب حدث قطع مى‏شود و اين قاعده فراغ مقدم بر استسحاب است. ولكن مى‏فرمايد در ما نحن فيه قاعده فراغ در وضو جارى نمى‏شود. چرا؟ ولو وقتى كه شك مى‏كند ديگر از حال وضو رفته است. و حال وضو منقضى شده است. ولكن مع ذالك قاعده فراغ و تجاوز در وضو جارى نمى‏شود. براى اينكه يك مطلبى مسلم است ما بين الفقها، ولى نمى‏دانم، ظن هم ندارم كه كسى در او مناقشه بكند الى يومنا هذا كه قاعده فراغ و قاعده تجاوز مختص است جريانشان به آن جايى كه انسان احتمال خلل بدهد در عمل سابق، احتمال خلل بدهد عن غفلتا و نصيان. كه مفروض است در موارد جريان قاعده فراغ و قاعده تجاوز كه خلل عمدى صادر نشده است. چونكه در روايات قاعده فراغ و تجاوز شارع فرض كرده است كه مكلف در مقام انتصال است. و فرض كرده است در موارد قاعده فراغ عمل انتصالى را تمام كرده است. و شك مى‏كند در او خللى شد بواسطه اشتباه و غفلتى يا خللى در او نشد شارع در موارد احتمال خلل كه خلل ناشى از احتمال غفلت و اشتباه بوده باشد، در آن جاها حكم فرموده است به صحت العمل.
در ما نحن فيه مكلف علم دارد خلل اشتباهى و غفلتى نشده است. احتمال مى‏دهد كه خلل عمدى باشد، اصل عمل را اتيان نكرده است، تعمدا وضو را ناقص گذاشته است. قاعده فراغ و تجاوز در اين روايات منصرف روايات، ولو در روايات ذكر نشده است كه اذا فرغت و الحتملت كنت غافلا او اشتبه، اينها ذكر نشده است. ولكن منصرف اخبار اين است كه عمل در مقام انتصال تمام نشده است. عملى كه مكلف تا اتيان او و تا اتمام او در مقام انتصال بود و به سبب انتصال بود. از او فارغ شده است الان احتمال خلل مى‏دهد. قهرا خلل اشتباهى و غفلتى مى‏شود. بدان جهت در
مواردى كه بداند عمل را ناقص گذاشته است عمدا يا اشتباها يا احتمال بدهد عمل را عمدا قطع كرده است و اتمام نرسانده است كه كما هو الفرض فى المقام اين قاعده فراغ و تجاوز جارى نمى‏شود. اين كانّ اين حكم كانّ در مقام مسلم است، آنهايى كه تعليقه‏اى در عروه ذكر فرموده‏اند آنها هم همين جور است. قاعده فراغ و تجاوز همين جور است. اين اختصاص ندارد به قاعده فراغ. قاعده تجاوز هم همين جور است. آنجايى كه محل شى‏ء گذشت و انسان احتمال داد كه شى‏ء در محلش موجود نشده است، به او غفلت و اشتباه قاعده فراغ جارى مى‏شود. و اما اگر بداند كه اگر در محلش اتيان نشده است، عمدا اتيان نكرده است. قاعده تجاوز آنجا جارى نمى‏شود. اين منصرف اخبار است. اين همين جور است. درست توجه كنيد يك مطلبى را بگويم. اين صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف در باب مبتلات الصلاة يك فتوايى دارد. و آن فتوا با اين حرفى كه ما گفتيم و خودش هم در مقام تصريع كرد هست كه قاعده فراغ جارى نمى‏شود در آن مواردى كه انسان نقص را مى‏داند اگر باشد، عمدا وارد كرده است. اين را تسريع مى‏كند در مقام. مع ذالك ايشان در باب مبتلات الصلاة المعروف فى كلمات الاصحاب آنجا يك حكمى فرموده است كه آن حكم با اين حرفى كه در مقام گفتيم و ايشان در مقام فرموده‏اند سازشى ندارد. و آن مسئله اين است، ايشان فرموده است يكى از قواطع الصلاة و مبتلاة الصلاة نوم است در حال الصلاة. چونكه نوم حدث است. در اثناء الصلاة بخوابد اين صلاة باطل مى‏شود، چونكه محدث است. نوم حدث است. نواقض الوضو كه گفتيم يكى از اينها نومى بود كه غالب از سمع بود كه انسان على السمع و البصر آن را مبطل است.
ايشان دارد در آن مسئله، مكلف اگر بداند كه عمدا خوابيده است و اختيارا خوابيده است، اين را مى‏داند، نه اينكه نوم مستولى شده است براى او. مثل اينكه جوانى است در بهار است، خواب غلبه كرد به او قهرا. خوابيد، رانندگى مى‏كند. ولكن خواب غلبه كرد به او. در ما نحن فيه مى‏داند بر اينكه عمدا و متعمدا عبا را سر كشيد يا ثوب را سر كشيد خوابيد. اين را مى‏داند. ولكن شك دارد، نمازش را تمام كرد اين كار را كرد، نمازش را السلام عليكم و رحمت الله و بركات لحاف رفت روى سر و صورتش را پوشاند و خوابيد. يا اينكه نه در اثناء صلاة يك ركعت خوانده بود يا دو ركعت خوانده بود، گفت وقت صلاة وسيع است، وقت خواب از بين مى‏رود، گفت بخوابيم. خوابيد. احتمال مى‏دهد كه اتّم الصلاة، بعد خوابيد اختيارا و يا نه صلاة را ناقص گذاشته است و خوابيده. مى‏دانيد كه اين دو صورت دارد اين فرض ايشان در آنجا. يكى اين است كه ربما عمدا خوابيده است به خيال اينكه نماز تمام شده است. به خيال اينكه نمازش را تمام كرد به اعتقاد اين لحاف را سر كشيد. گفت نماز تمام شد، ديگر بخوابيم. بعد شك مى‏كند كه آيا واقعا نماز را من تمام كرده بود يا آن اعتقاد بالاتمامى كه هست، اعتقاد بالاتمام خطا بود. يك وقت اين است كه نه مى‏داند كه تمام نكرده است نماز را، مع ذالك مى‏خوابد. ايشان كه فرموده است اذا نام اختيارا، ثم شكك كه صلاة را تمام كرده بود، بعد نام اختيارا اولى، اگر اينجور فرموده بود كه ثم شكّ كه صلاة را تمام كرده بود يا تمام نكرده خوابيده بود، به اعتقاد التمام. احتمال مى‏دهد كه تمام كرده است، خوابيده است. تمام نكرده بود. اين را اگر مى‏فرمود مى‏گفتيم قاعده فراغ جارى است. چونكه منشاء خلل در ما نحن فيه غفلت است. و اما آنجا مطلق فرموده است، فرموده است وقتى كه نمازش را تمام كرد و عمدا خوابيده بود، مى‏دانم ولكن نمى‏داند نماز را تمام كرده بود يا عمدا تمام نكرده كه تعمد دارد، تمام نكند. نماز را قطع كند و بخوابد، مطلق فرموده است. آن اطلاق و آن فتوا در آنجا با اين فتوايى كه در ما نحن فيه فرموده است، با او منافات دارد. آن مسئله، مسئله چهل و يك است در باب مبتلات صلاة. بخوانم از متن عروه ببينيد همين جور است يا نه؟ ايشان دارد كه لو علم و انّه نوم اختيارا. و شكّ فى انّه فالاتم الصلاة ثم نام، او نام فى اثناءها. نوم اختيارى است. يعنى در اثنائش تعمدا خوابيده است. در اين صورتى كه هست او نوم فى اثنائها، بناء على انّه اتم، ثوم نوم. بنا مى‏گذارد كه تمام كرده است بعد خوابيده است. خوب اين را بنا مى‏گذارد اين دو صورت دارد. يك وقت اين است كه اعتقاد دارد كه تمام كرده است، ولكن تمام نكرده بود اعتقادش اشتباه بود خوابيده است عمدا. در اين صورت قاعده فراغ عيبى ندارد در صلاة جارى بشود. چونكه خلل در صلاة اگر بشود، به غفلت و اشتباه است.
و اما در صورتى كه مى‏داند اگر در اثناء خوابيده است صلاة را عمدا رها كرده است خوابيده است. گفته است بابا بعد مى‏خوانيم نماز را، در اين صورت قاعده فراغ جارى نمى‏شود، چونكه اخلال تعمدى است. در موارد اخلال تعمدى خودش اينجا فرمود كه قاعده فراغ جارى نمى‏شود. قاعده تجاوز هم جارى نمى‏شود، چونكه اخلال اگر باشد تعمدى است. قاعده تجاوز در اجزاء اخيره جارى نمى‏شود، محلش گذشته است. محل تدارك نيست. چونكه خوابيده است الان. احتمال مى‏دهد كه اجزاء اخيره را اتيان كرده بود. محلش گذشته است. قاعده تجاوز هم جارى نيست. چونكه علم دارد، اگر خلل رسيده است تعمدى است. بعضى‏ها اينجا خواسته‏اند به ظاهر حال مسلم تمسك كنند كه ظاهر حال مسلم اين است وقتى كه عملى را شروع كرد و بنا گذاشت عملى را اتيان بكند آن ظاهر حال مسلم اين است كه آن عمل را تمام مى‏كند. بدان جهت در ما نحن فيه قاعده فراغ جارى نمى‏شود. ولكن قاعده ظاهر حال المسلم مى‏گويد كه صلاة را تمام كرده است. خوب اين قاعده اگر اصل داشته باشد در ما نحن فيه هم جارى است. اين قاعده اگر پدر و مادر داشته باشد، دليلى داشته باشد قاعده صحيحه بشود ظاهر حال مسلم خوب در ما نحن فيه هم جارى است. وضو گرفته است، بعد از مدتى شك كرده است بر اينكه وضو را قطع كردم متعمدا در اثنا يا اينكه تمام كردم. مثل همان مسئله مى‏شود. قاعده ظاهر حال مسلم تمام بشود آنجا، اينجا هم تمام مى‏شود. ولكن قاعده ظاهر حال مسلم اينجور نيست. اگر بشود انسان اين ظاهر حال مسلم را بگويد فقط اين را ظاهر حال مسلم اين است كه خلاف شرع مرتكب نمى‏شود. عملى را كه اتيان كرد در آن عمل حرام را مرتكب نمى‏شود. بدان جهت در ما نحن فيه قطع الصلاتى كه هست در ما نحن فيه قطع الصلاة بما انه حرام است، قاعده ظاهر حال مسلم در آنجا جارى مى‏شود. چرا؟ چونكه قطع الصلاة واجبه حرام است. عمدا صلاة را قطع كند بخوابد اين خلاف ظاهر حال مسلم است. و اما در ما نحن فيه قطع وضو كه حرام نيست. وضو را قطع كردن كسى گفته است حرام است؟ نه. هيچ كس هم نگفته است. بدان جهت ظاهر حال مسلم در ما نحن فيه جارى نمى‏شود.
بدان جهت آنهايى كه بر صاحب العروه مناقشه كرده‏اند كه فرق ما بين آن مسئله و ما بين اين مسئله در ظاهر حال مسلم فرقى نيست نه فرق است. اگر كسى گفت ظاهر حال مسلم كه بعيد هم اين نيست، بعيد نيست اينجور باشد مسلمان وقتى كه عملى را شروع كرد كه انتصالا اتيان بكند ظاهر حال اين است كه در او حرامى را عمدا و متعمدا مرتكب نمى‏شود. بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست در آن مسئله قاعده‏اى ظاهر حال مسلم جارى است ولكن در ما نحن فيه قاعده ظاهر حال مسلم جارى نيست. اينى كه آنهايى كه صاحب العروه را زير سؤال برده‏اند كه فرق ما بين فتوا و ما بين اين فتواى در مقام چيست؟ فرقش را عرض كردم خدمت شما. آنجا قاعده ظاهر حال مسلم است چونكه قطع الصلاة حرام است و ظاهر اين است كه حال مسلمان مرتكب نمى‏شود حرام را، در عملى كه انتصالا اتيان مى‏كند. ولكن در مقام آن قاعده ظاهر حال جارى نيست. اگر قاعده ظاهر حال مسلم پدر و مادر داشته باشد در اين صورت دليل تمام بشود كه بعيد نيست كه سيره بر اين است كه مسلمان عملى را كه مرتكب مى‏شود ديگران بنا مى‏گذارند در او حرامى را مرتكب نمى‏شود عمدا و تعمدا، فرق است ما بين مسئلتين. اگر كسى گفت نه، اين ظاهر حال مسلم هم دليل ندارد. اينجورى هم ظاهر حال مسلم هم، اينجورى هم دليل ندارد، آن وقت فرق ما بين آن مسئله و اين مسئله نمى‏شود.
سؤال؟ در نماز مفروض اين است اختيارا خوابيده است، نه غلبه نوم كرده است. گفتم آن فرض نيست. فرض كلام در جايى است كه عمدا و متعمدا لحاف را سر كشيده است خوابيده است. منتهى بعد شك مى‏كند كه نماز را تمام كرده است، بعد اين كار را كرده است، يا عمدا و متعمدا نماز را ترك كرده است. قاعده فراق آنجا هم جارى نمى‏شود. آنجا ظاهر حال مسلم است كه حرام را مرتكب نشده است. نكته‏اى گفته‏اند به آنهايى كه اهل نكته هستند. آن مسئله با اين مسئله در يك نكته فرق دارد. آنجا قطعش حرام است ولكن در ما نحن فيه در مسئلتنا قطعش حرام نيست. بدان جهت اين موجب اين است كه در ما نحن فيه حكم به صحت نفرموده است به ظاهر حال مسلم و فرموده است بايد وضو اعاده بشود ولكن در آن مسئله‏اى كه هست حكم كرده است كه به نمازش بنا على انه اتمّها. نماز را تمام كرده است. اين بعد از اين مسئله ايشان اينجور مى‏فرمايد مسئله ديگرى را وارد مى‏شود و آن مسئله ديگر اين است كه شخصى قبل از وضو مى‏خواهد وضو بگيرد. ولكن احتمال مى‏دهد كه در بعضى مواضع الوضو حاجب بوده باشد. احتمال مى‏دهد كه صورتش رنگ پريده باشد. رنگى كه مى‏زنند به در و ديوار و اينها كه مانع از وصول الماء الى البشره است. احتمال مى‏دهد كه رنگ پريده باشد. يا نظير اين، يك مانع ديگرى در سر و صورتش بوده باشد. ايشان در اين صورت مى‏فرمايد بر اينكه وجب الفسخ. اگر احتمال داد، قبل از وضو است. در اين مسئله، حاجب را مى‏گويد. اول مسائل در حاجب قبل الوضو، ديگر هم در فروض شك الحاجب بعد تمام الوضو. الان در صدر مسئله خواهيم گفت كه روى هم رفته در ما نحن فيه حكم شش صورت را بيان كرده است. دو صورت و دو فرع، شك در قبل الوضو. در اين دو صورت مى‏گويد، صورت اولى اين است، فرض اول. قبل از اينكه وضو را شروع كند، احتمال مى‏دهد كه در صورتش حاجب بوده باشد. احتمال هم مى‏دهد كه اصلا حاجبى نباشد. رنگى نخورده باشد به صورتش. ايشان مى‏فرمايد در اين صورت وجب الفحص. وجب الفحص حتى يحصل اليقين او الظن و الاقم. يا يقين پيدا كند كه حاجبى نيست، يا ظن پيدا كند حاجبى نيست. ظن هم اگر پيدا كند حاجبى نيست كافى است. اما استسحاب عدم الحاجب جارى نمى‏شود، يك وقت در صورت هم حاجبى نبود الان هم نيست، مى‏دانيد كه اين مثبت است. استسحاب عدم حاجب اثبات نمى‏كند كه آن شسته شده است. آنى كه مأمور به است در باب وضو، وصول ماء است الى تمام الوجه كه آن حدى كه در وجه و يدين معتبر است به او آب برسد. بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست، شك مى‏كند بر اينكه رسيده است، شسته است، تمام وجه را يا نه؟ استسحاب مى‏گويد نشسته‏اى. شسته نشده است. آب نرسيده است به تمام الوجه. بدان جهت مقتضى قاعده استسحاب عدم غسل تمام الوجه بلكه، اگر كسى در استسحاب مناقشه كرد كه مناقشه ندارد، فرضى است. مقتضاى قاعده اشتغال، من مكلف هستم به غسل الوجه و اليدين كه غسل الوجه و اليدين را احراز بكنم، مقتضاى قاعده اشتغال كه صلاة مشروط است به غسل الوجه و اليدين كه اين شرط را احراز بكنم بايد فحص بكنم. حتى يحصل اليقين... كانّ در ما نحن فيه ظن اعتبار دارد. ندارد اطمينان. ندارد كه حتى يحصل اليقين بالاطمينان، مطلق الظن. و اما فرض ثانى، فرض ثانى اين است كه مى‏دانست در صورتش حاجب است. رنگ زده است به در خانه، رنگ مى‏داند به صورتش پريده است. ولكن رفت صورتش را شست با نفت، احتمال مى‏دهد كه نه آن خيلى غليظ بود، آن رنگى كه افتاده است به صورتش با آن شستن، نفتش هم نفت شلى بود، با آب مخلوط بود نبرده است، آن حاجب هنوز باقى است. علم داشت كه حاجب و مانع موجود است ولكن احتمال مى‏دهد كه او زايل شده است. بواسطه شستن يا غير شستن زايل شده است. ايشان مى‏فرمايد در اين فرض وجب الفحص حتى يحصل اليقين بزوال او بر اينكه نه آب رسيده است. وضو كه مى‏گيرد آب مى‏رسد. بايد يقين پيدا كند كه يا زايل شده است يا آن حاجبيتش از بين رفته است ديگر. آب مى‏رسد به بشره. اينجا ظن را حتم مى‏كند. مى‏گويد بر اينكه همين جور است، ببينيد متن عروه همين است كه خدمت شما عرض كردم يا اين نيست.
ايشان مى‏فرمايد اذا شكّ فى وجود الحاجب و عدم، شك كند بر وجود حاجب و عدم وجودش قبل الوضو او فى الاثناء وجب الفحص، حتى يحصل اليقين او الظن بعدمه. اين شك در وجود الحاجب است كه حاجب اصلا هست يا از اول نبود. كه فرض اول است. يقين پيدا كند يا ظن پيدا كند به عدم. ان لم يكن، فرض دومى را داخل مى‏شوم. اينكه يقين يا ظن پيدا كند بعد الفحص ان لم يكن مسبوق من وجود. اين در صورتى است كه حاجب مسبوق به وجود نباشد، كه يقينا اين حاجب در صورتش بود. والاّ وجب تحصيل اليقين ولا يكفى الظن، ظن كفايت نمى‏كند. اين دو فرض را تسريع مى‏كند كه ظن در ما نحن فيه كفايت نمى‏كند. در فرض ثانى كه حاجب يقينا بود، استسحاب حاجب يقينا به درد نمى‏خورد. چونكه استسحاب حاجب اثبات نمى‏كند كه شسته نشده است. استسحاب حاجب اثبات نمى‏كند كه ان موضع شسته نشده است. مثبت است. لازم عقلى است. حاجب باشد شسته نمى‏شود، اثر شرعى نيست. در ما نحن فيه استسحاب در ناحيه عدم الغسل جارى مى‏شود. اصل اين است كه آن صورت، آن موضع حاجب شسته نشده است و اين استسحاب از بين نمى‏رود مگر يقين به خلاف داشته باشى، يقين داشته باشى كه زايل شده است. ولكن ايشان كه مى‏گويد حتى يحصل اليقين و لا يكفى الظن، ظن اگر اطمينان باشد چرا كافى نباشد؟ چونكه اطمينان هم حجت است در موضوعات كما ذكرنا فى بحث الاصول و غير بحث الاصول. يكى از چيزهايى كه موضوعات ثابت مى‏شود و محرز مى‏شود اطمينان است. البته لا مطلقا. در موضوعاتى كه در مقام دعاوى نيست. مثل همين طهارت، تطهير شى‏ء يا اصابه نجس حاجب هست يا نيست، اين موضوعات، طلوع الشمس، غروب الشمس و امثال ذالك، ثبوت الهلال و عدم ثبوت الهلال در اين مواردى كه هست به همان اطمينان (قطع نوار).
ولكن در فرض اولى كه شك در وجود حاجب داشت كه از اول در صورتم حاجب بود يا نه؟ آنجا فرمود وجب الفحص. چونكه گفتيم اين كه ادعا شده است استسحاب عدم الحاجب مى‏شود آنكه مثبت است. ادعا شده است كه عقلا بنا مى‏گذارند به عدم مانع عند الشك فى وجود المانع، آب ريختن مقتضى غسل است، اين حاجب مانع است. شى‏ء وقتى كه مقتضى شد مانعش شك كردن است، بنا مى‏گذارند به عدم. اين هم پدر و مادر ندارد. ما همين جور اصلى نداريم، عند العقلا شك كردند. انسان مطاع مى‏فرستد به يك جايى، احتمال مى‏دهد كه مانعى هست، نمى‏گذارند. همين جور مى‏فرستد. كدام تاجر ديوانه اينجور كار را مى‏كند؟! مقتضى موجود است، مانع موجود است. نه اينجور چيزها شك كرديم نمى‏شود. منتهى ادعا شده است فحص كه مى‏كنند به عدم المانع تا حدّ ظن است. كانّ صاحب العروه هم همين مطلب را نوش جان كرده است و باور فرموده است كه در اين موارد فحص مى‏كنند تا يقين و ظن پيدا بشود. اين هم مى‏دانيد ظن اگر به اطمينان نرسد، اعتنا نمى‏كند. بدان جهت تعليقه اين است در عروه لا فرق ما بين الفرض الاول و فرض الثانى فحص در آن دو صورت هر دو لازم است. حتى يقين يا اطمينان حاصل بشود. بعضى‏ها كه ديدند مرحوم بروجردى قدس الله سره يك تعليقه‏اى زده است، آن تعليقه جايش نيست. تعليقه اگر زده باشد در مقام انسان بايد همين تعليقه را بزند كه حتى يحصل الظن بالاطمينان بلا فرق ما بين فرض الاول و الثانى. ايشان چه تعليقه‏اى زده‏اند؟ ايشان در فرض اول كه احتمال حاجب مى‏دهد كه احتمال مى‏دهد اصلا رنگ نباشد. فرموده است در تعليقه‏اش وجب الفحص اذا كان احتمال عقلائيه. وقتى كه احتمال عقلايى شد. اين جاى تعليقه نيست. چونكه عقلايى نشد اطمينان است كه مانعى نيست. آنجا جاى طريق است. اين حكم شك است. اين عدم الغسل كه مقتضاى دليل است، مقتضاى دليل يا استسحاب است يا قاعده اشتغال است. اين مقتضاى استسحاب عدم انغسال كه عضو شسته نشده است يا قاعده اشتغال، اصل است. اصل عملى است. اگر اطمينان بوده باشد به عدم المانع طريق است، طريق مثبتاتش مثبت است. طريق است. اماره است بر اينكه غسل شده است آنجا جاى اذا كان احتمال العقلائيه نمى‏شود، طريق است.
انّما در صورتى كه طريق نيست آنجا فحص لازم مى‏شود، و فحص آن مقدارى لازم مى‏شود كه انسان علم يا اطمينان پيدا كند. اين فرض مال جايى است كه انسان قبل الشروع كردن در وضو شك كند يا در اثناء الوضو و اما اگر وضو را تمام بكند، و عمل را فارغ بشود، بعد از اينكه عمل را فارغ شده است شك كند آيا من وقتى كه وضو مى‏گرفتم در آن وضوئم حاجبى بود يا نبود موقع وضو گرفتن؟ در اينجا چهار فرض ذكر مى‏كند. يكى اين است كه وضو را گرفته است و وضو تمام شده است. مثلا مشغول نماز است يا دارد محيا مى‏شود به نماز. به مسجد رسيده است شك مى‏كند من كه وضو گرفته‏ام صورتم قطره رنگى پريده بود كه مانع شد از وصول الماء الى البشره، يا اصلا نپريده بود. در اين فرض حكم مى‏كند به صحت، به قاعدة الفراغ. مى‏گويد در اين فرضى كه هست حكم مى‏شود به صحت. و اما در جايى كه مى‏داند بعد از وضو گرفتن علم پيدا مى‏كند. علم پيدا مى‏كند كه به صورتش رنگ پريده بود. خانه را كه رنگ مى‏كرد به صورتش پريد. يقين پيدا كرد كه به صورتش پريده است ولكن شك مى‏كند بر اينكه در ما نحن فيه ازاله كرده بود موقع وضو او را ازاله كرده بود يا ازاله نكرده بود؟ ازاله كه فعل خودش است. يعنى ملتفت بود و موقع وضو گرفتن ازاله كرد او را با ناخنش يا با نفت يا با چيز ديگر، وضو گرفت يا ازاله نكرده بود؟ در اين صورت هم حكم به صحت مى‏كند. مى‏گويد از وضو فارغ شده است و بعد شك مى‏كند كه وضوئش تام بود يا غير تام، احتمال مى‏دهد كه غفلت كرده است به ازاله نكردن. ولكن احتمال مى‏دهد كه...
سؤال؟ قاعده فراغ مى‏گويد برطرف كرده است. سؤال؟ عرض مى‏كنم در جريان قاعده فراغ شك نمى‏كند. تسريع هم كرد صاحب العروه. شك در صحت وضو از ناحيه جزء بشود يا از ناحيه شرط بشود يا از ناحيه وجود مانع بشود، فرمود تسريع كرد به قاعده فراغ در هر سه صورت جارى مى‏شود. شك در صحت و تماميت است. شك در صحت و تماميت كه شد قاعده فراغ جارى مى‏شود. وقتى كه جارى شد، استسحاب بقاء المانع كه خودش جارى نمى‏شود، چونكه گفتيم خودش مثبت است. استسحاب عدم انغسال العضو، عضو شسته نشده است اين استسحاب مى‏ميرد كه به قاعده فراغ حاكم است. وقتى كه قاعده فراغ جارى شد و حكم كرد بر اينكه نه تو ازاله كرده بودى اين حاجب را حكم به صحت مى‏شود. پس در فرض اول شك در حاجب بود. در فرض ثانى يقين پيدا كرده است كه حال صلاتى كه هست، حاجب بود ولكن شك دارد كه ازاله كرده است يا آن حاجب را ازاله نكرده است يعنى ملتفت بود و ازاله كرده است او را يا اشتباه كرده است يادش رفته است ازاله نكرده است. بدان جهت در اين صورت، در صورت ثانيه حكم مى‏كند بر اينكه در قاعده فراغ جارى مى‏شود.
اما فرض الثالث. فرض ثالث اين است كه موقع وضو گرفتن بود مى‏داند چيزى در عضو وضو. ولكن آن بودش حاجب نيست، حاجب قطعى نيست. ربما حاجب مى‏شود و ربما حاجب نمى‏شود. مثل اينكه موقع وضو گرفتن انجگشتر بود، مى‏داند كه بعد از فراغ از وضو، موقع وضو گرفتن انگشترش را درنياورده بود. ولكن انگشتر را كه درنياورده بود، انگشتر حاجب على الاطلاق نيست. ربما آب زياد مى‏شود، زير انگشتر هم آب مى‏رود ولو درنياوريد. ربما نه، آب را كه كم ريخت، زير انگشتر خشك مى‏ماند. بدان جهت وضو را، در اين فرض علم دارد بعد از وضو كه حال الوضو چيزى بود كه حاجب محتمله است. حاجب قعطى نبود. بود اين در حال الصلاة ولكن ربما مانع مى‏شد و حاجب مى‏شد و ربما حاجب نمى‏شد. اينجا تفسير داده است در اين فرض ثالث، فرموده است اگر بداند كه حال الوضو غافل بود از اين انگشتر و از اينكه زيرش شايد آب نرود، اگر اينجا غافل بود مى‏داند بعد الوضو كه از انگشتر و از اينكه زيرش آب نرفته است يا نه؟ غافل بود. مشكل الحكم بالصحه. حكم به صحت وضو مشكل مى‏شود. و اما اگر احتمال مى‏داد كه نه، حال الوضو ملتفت بود انگشتر را حركت دارد يا ديد كه آب رسيده است زيرش. در اين صورت حكم به صحت مى‏شود. در فرض ثالث كه فرض ثالث در عروه است ايشان اينجور تفسير مى‏فرمايد كه در بدنش يك چيزى هست كه محتمل است حاجب بشود، بدان جهت مى‏فرمايد، مى‏فرمايد بر اينكه و ان شكّ بعد الفراغ حاجب، صور فروض را ملتفت بشويد، و ان شكّ بعد الفراغ فى الحاجب انّه كان موجودا ام لا بناء على الصحه كه فرض اولى است. و يصحّ وضوئه، وضوئش صحيح مى‏شود و كذا اذا تيقن انه كان موجودا مى‏داند كه اين حاجب و رنگ بود ولكن شكّ فى انّه ازال، موقع وضو گرفتن ازاله كرد. ملتفت بود ازاله كرد (قطع نوار).