جلسه 675

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:675 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ: 24/1/1371
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
مسئله‏اى را كه در عروه بيان فرمود، اين بود كه انسان وضوئى را گرفته است، و بعد از الوضو علم پيدا كرده است و يادش افتاده است كه اعضاء وضو من سابقا نجس بود. آيا من قبل از وضو گرفتن آنها را تطهير كردم يا تطهير نكردم؟ ايشان فرمود، تفسير داد، فرمود اگر علم داشته باشد كه حال الوضو غافل بود از نجاست الاعضاء سابقا در اين صورت وضوئش محكوم به بطلان است، قاعده فراغ جارى نمى‏شود. و اما اگر احتمال بدهد كه ملتفت بود موقع وضو گرفتن به نجاست الاعضا و اعضا را تطهير كرده است، ثم وضو گرفته است، وضوئش صحيح است. چونكه قاعده فراغ جارى مى‏شود، چونكه احتمال ذكر مى‏دهد. بعضى‏ها اين تفسير ايشاشن را در اين فرع قبول فرموده‏اند، گفته‏اند بعله همين جور است. اگر بداند كه حال الوضو غافل از نجاست عضو سابقى بود آن وضوئش صحيح نيست، قاعده فراغ جارى نمى‏شود. و اما در صورتى كه احتمال بدهد متذكر بود حال الوضو به نجاست و تطهير كرده است، قاعده فراغ جارى است. فرق گذاشته‏اند ما بين علم به غفلت كه قاعده فراغ جارى نيست در وضو و ما بين احتمال الغفله و احتمال التذكر كه گفته‏اند قاعده فراغ جارى است. بعضى‏ها اين فرمايش ايشان را در اين مسئله قبول كرده‏اند. و اما در مسئله سابقه كه مسئله شك در حاجب بود بعد الفراغ عن الوضو شك مى‏كرد كه موقع وضو گرفتن آن حاجب بود يا نبود؟ حاجبى كه محتمل بود حج بكند. قد يتفق. آنجا تفسير داد. همين تفسير را كه غافل بود، جارى نمى‏شود قاعده فراغ در وضو. ولى احتمال ذكر بدهد كه متذكر بود به اين انگشترش و اين را حركت داده است يا درآورده است، وضوئش صحيح است. سابقا اين تفسير را داد. اين بعض در مسئله سابقى تفسير را قبول نكرده است. فرموده است در مسئله شك در حاجب على كل تقدير اگر مكلف احتمال داد كه حاجبى كه بود مانع نشده است از وصول الماء يا احتمال داد كه حاجب نداشت كه فرض اول بود. در اين صور ولو علم هم داشته باشد كه غافل بود حال التوضى از مسئله حاجب، وضوئش صحيح است. چرا؟
فرموده‏اند لا لقاعدة الفراغ. قاعده فراغ جارى نمى‏شود. بل به بعضى الروايات. تمسك كرده‏اند در مسئله حاجب به بعض الروايات كه آن بعض الروايات على ما ذكره و من هم السيد الحكيم قدس الله سره از آن بعضى كه گفتم، يكى سيد حكيم است قدس الله سره در مسئله تنجس العضو تفسير را قبول كرده است. در مسئله حاجب فرموده است على كل تقدير وضوء، محكوم به صحت است ولو علم به غفلت هم داشته باشد. چرا؟ مدرك در مسئله حاجب بعض الروايات است لا لقاعدة الفراغ. منسوس. و آن نص اقتضى مى‏كند كه حكم به صحت مى‏شود. ولكن به خلاف مسئله تنجس العضو او مورد نص نيست. بدان جهت حكم به صحت در آنجا مبتنى مى‏شود بر قاعده فراغ. چونكه مع العلم و الغفله اين حضرات در جريان قاعده فراغ اشكال فرموده‏اند على ما تقدم كلام فى و نا قشنا در اين منعشان، روى اينها تفسير را قبول كرده‏اند اينجا. آن كدام روايت است كه در مسئله حاجب حاكم است؟
فرموده‏اند اين صحيحه‏اى كه حاكم است در مسئله، صحيحه حسين ابن اب العلى است. صحيحه حسين ابن اب العلى در جلد اول، باب يك از ابواب الوضو روايت، روايت دومى است در اين باب. محمد ابن يعقوب عن عدة من‏
اصحابنا، عن احمد ابن محمد. احمد ابن محمد مى‏تواند احمد ابن محمد عيسى بشود، مى‏تواند احمد ابن محمد ابن خالد بشود. يكى از اين دو نفر. چونكه اين هر دو تا على ما ذكرنا از على ابن حكم كه شخص جليل القدر از او روايت دارند، على ابن حكم هم نقل مى‏كند به يك واسطه از امام صادق عليه السلام. حسين ابن اب العلى كه اين حسين ابن اب العلى حسين ابن خالد موثق است. نه آن حسين ابن خالد ديگر. اب العلى حسين ابن خالد موثق است. او مى‏گويد قال سألت اباعبد الله عليه السلام، ان الخاتم اذا اغتسلت. سؤال كردم از انگشترى كه وقتى غسل مى‏كنم، قال حوله من مكانه. از مكانش او را به جاى ديگر ببر. يعنى موقعى كه آن دستت را مى‏شويى كه خاتم است خاتم را جاى ديگرى منتقل كن كه زيرش آب برسد. و قال فى الوضو تدره. فرمود در باب وضو هم كه وضو مى‏گيرى انگشترت را دور بده تا زيرش آب برسد بعد فرمود فان نصيت حتى تقوم فى الصلاة. در موقع غسل يا در موقع وضو اين كار يادت رفت، نكردى. حتى تقوم فى الصلاة. حتى اينكه به صلاة داخل شدى. شك بعد الفراغ من الوضو است. علم دارد كه از اين انگشترى كه يحتمل حاجبيه، غافل بود از وضو. نصيت اين معنا را. فان نصيت حتى تقوم فى الصلاة فلا امرك ان تعيد الصلاة. امر نمى‏كنم كه صلاتت را اعاده كن. ولو در وسط صلاة باشى. حتى تقوم فى الصلاة. اينجور توهم نكنيد مثل بعضى‏ها كه اين با وضو كار ندارد. وضو را تصحيح نمى‏كند، صلاة را تصحيح مى‏كند. نه، اين وضو را تصحيح مى‏كند. حتى تقوم فى الصلاة، يعنى حتى تدخل فى الصلاة. وقتى كه داخل در صلاة شد قاعده فى الصلاة جارى مى‏شود در وضو. بدان جهت قاعده فراغ اگر در صلاة جارى بشود بايد از صلاة فارغ بشود كما سيعطى مسئله‏اش. اينجا در اين صحيحه دارد كه فان نصيت حتى تقوم فى الصلاة، حتى اينكه داخل صلاة بشوى فلا آمرك ان تعيد الصلاة. صلاة را بهم نزن كه بروى وضو بگيرى، همان وضو صحيح است.
گفته‏اند در اين روايت مباركه و اين صحيحه در فرضى است كه مكلف حين الوضو غافل بود و بما انّه مكلف در حال الوضو غافل بود مع ذالك چونكه احتمال مى‏دهد آب رسيده بوده باشد بدان جهت امام عليه السلام حكم به صحت كرده است. از اين روايت استفاده مى‏شود در جميع فروضى كه در مسئله حاجب ايشان فرمود، ديروز فرمود در عروه، شك در بعد الفراغ در تمامى آنها حكم مى‏شود به صحت. ولكن مى‏دانيد كه اين مسئله حاجب است، ديگر مسئله طهارت العضو را نمى‏گيرد. شك در تطهير العضو. او على القاعده مى‏ماند. روى همان قاعده فراغ مى‏ماند و او. ولكن از ما ذكرنا در امس معلوم شد در ما نحن فيه نمى‏شود به اين روايت اين حكم را كرد. چرا؟ براى اينكه ما نمى‏دانيم ايشان كه مى‏گويد سألت ابا عبد الله عليه السلام ان الخاتم، چه چيز خاتم را سؤال كرده است؟ حكم اين معنا را سؤال كرده است كه از آداب وضو اين است، از آداب غسل اين است كه انگشتر را انسان دربياورد، مثل آنى كه بعضى‏ها ذكر كرده‏اند در آداب خلوه. آن كسى كه به خلى مى‏رود از اين آداب سؤال كرده است؟! كه اين انگشتر در موقع وضو گرفتن، غسل كردن، خصوصا آنهايى كه غسل جنابت را آبش را نجس مى‏دانستند آن زمان. فتواى عامه بود كه اين كم احترامى مى‏شود به انگشتر عقيق باشد، خصوصا اسم الله هم باشد. خاتم موقع وضو گرفتن، ابوحنيفه هم فتوا داده بود كه آب وضو نجس است. روى اين معنا احتمال مى‏دهيم سؤالش اين است كه موقع وضو گرفتن اين انگشتر در دست باشد، محذور دارد؟ نه اينكه مى‏گوييم فتواى ابوحنيفه آنجا بود در زمان امام صادق. اين كاشف بر اين است كه ما بين عامه فتواى به نجاست داده بودند. بدان جهت در ما نحن فيه محتمل است كه اين سؤال كرده باشد كه خاتم در دست بوده باشد، انسان غسل كند يا وضو بگيرد چه جور است؟ امام عليه السلام فرمودند كه عيبى ندارد. ولكن مستحب است، يك مطلبى را خواهم گفت يادتان باشد، ولكن مستحب است موقع غسل كردن او را از جايش حركت بدهى، در وضو گرفتن هم دورش بدهى. اين استحباب به جهت اين است كه در بعضى موارد ربما بواسطه اين كار آب به جوف مى‏رسد. اين حكمت استسحاب است. حكمت اينكه شارع حكم كرده است به استحباب اداره در وضو و تحويل در موارد الغسل حكم فرموده است حكمتش اين است كه ربما انسان يادش مى‏رود و زير اينها آب نمى‏رود، روى اين حكمت اين را مستحب فرموده است. بدان جهت در مواردى كه انسان مى‏داند زيرش آب مى‏رود باز اداره و تحويل مستحب است. آن حكمت است، بدان جهت محتمل است قريبا كه نظر اين حسين ابن اب العلى اين بوده باشد كه حال الوضو و حال الغسل اين انگشتر در دست بشود، محصورى دارد يا ندارد؟ امام مى‏فرمايد نه، محصور ندارد. ولكن مستحب است. ادب است كه او را در غسل تحويل بدهى، در وضو هم اداره بدهى. وجه اينكه فرق گذاشته است ما بين غسل و وضو خودش قرينه بر اين است. اگر سؤال از حكم ظاهرى بود فرقى نداشت، در هر دو مى‏فرمود حوله او ادره. كما اينكه اينجور است، آب زيرش برود.
بدان جهت در ما نحن فيه فرمود ان الخاتم اذا اغتسل قال حوله من مكان، و قال فى الوضو تدره، فان نصيت حتى فى الصلاة فلا آمرك. شاهد بر اينكه جهل را و شك را، اين روايت اينى كه گفتم اقرب است از آنى كه در روايت سابقه گفتم. چونكه در روايت سابقه على ابن جعفر در سؤالش اخذ كرده بود كه شك دارم آب جارى مى‏شود. تحتش اولى. ايشان اين را ذكر نكرده است، حسين ابن على. فرض شك نكرده است. سؤال كرده است از حكم خاتم. بدان جهت در ما نحن فيه اين روايت محتمل است قويا معنايش همين بوده باشد كه خدمت شما عرض كردم بدان جهت به اين روايت كسى كه قاعده فراغ را مختص مى‏داند به موارد احتمال الذكر نمى‏تواند در مسئله شك در حاجب به اين موارد رفعيت بكند. بدان جهت است بعضى الفقها و اجلا من... كه متبهر هستند مثل مرحوم بروجردى قدس الله سره، اينجا يك اشكالى نفرموده است، كه اين مسئله با آن مسئله فرق دارد. همه‏اش يكى است. سرّش همين است كه خدمت شما عرض كرديم. بعد مسئله اين شد كه در مسئله شك در طهارت العضو انسان اگر عضوش نجس بود سابقا، وضو گرفته است بعد شك مى‏كند كه اين عضو را، تطهير كردم يا تطهير نكردم. با همان تنجسش در حال وضو هم وضو گرفتم. كه قهرا اگر با تنجس وضو، وضو بگيرد، آب وضو نجس مى‏شود و وضوئش هم باطل مى‏شود. بايد محل اعضاء پاك بوده باشد. يك كلمه‏اى سابقا گفته‏ام الان هم باز تكرار خواهم كرد در آخر اين بحث.
فرمود در اين مواردى كه هست در اين موارد حكم به صحت وضو مى‏شود. بعد پشت سر اين اينجور فرمود در عروه هست مى‏گويد و كذا انسان وضو بگيرد به مائى كه سابقا نجس بود به آن آبى كه سابقا نجس بود وضو گرفته است. ولكن احتمال مى‏دهد موقع وضو گرفتن قبل از وضو آب قليل را تطهير كرده بود، متصل به كر كرده بود. يا شب گذشته بود مطر افتاده بود در آن. پاك شده بود. در اين صورت هم مى‏فرمايد اگر احتمال بدهد تطهير كرده است، تطهير ذكر است. اگر احتمال بدهد متذكر بود و تطهير كرده است، وضوئش صحيح است، اينجا مى‏فرمايد بر اينكه ولكن خود اين آب نجس است. خود اين آبى كه هست نجس است. اين آب وضو به هر چيزى اصابت كرده است، نجس مى‏كند. وضوئش صحيح است ولكن اين آب به هر چيزى كه اصابت كرده است نجس مى‏كند. اين فقها شما عزيزان من، اين فقهايى كه فقهاى به حمل شايع بوده‏اند فهل در فقه بوده‏اند اينها از اين كلام صاحب العروه گذشته‏اند حاشيه نزده‏اند. معلوم مى‏شود كه وجه دارد كلامش. بگذاريد آن وجه را بگوييم. تا ببينيد چه وجه بديعى است، چه علميتى است كه اينها داشته‏اند. چه زحماتى كشيده بودند. چه جور اين سيد يزدى متبهر بود در تفريع قواعد اصوليه، به مواردش. ايشان فرموده است بر اينكه، وقتى كه شك كرد اين آب را تطهير كرده است يا نه؟ در اين صورت وضوئش صحيح است ولكن آب محكوم مى‏شود به نجاست به استسحاب النجاست و عدم وقوع مطهر. بدان جهت آب به هر جايى مرور كرده است اين آب نجس مى‏كند اينها را. اينها را بايد بشويد. و كذا فرض الاول. فرض اول كه عضوش نجس بود مى‏گويد آنجا هم آب نجس است. چرا؟ چونكه استسحاب بقاء نجاست صورت مى‏گويد صورت موقع وضو گرفتن نجس بود. پس آبى كه، اثر شرعى شى‏ء نجس اين است، آب قليل، يعنى شى‏ء نجس با رطوبت مسريه با شى‏ء طاهر ملاقات كرد نجس مى‏شود اين اثر شرعى‏اش است. آب قليل كه خودش رطوبت مسريه است، خودش ملاقات كرده است نجس مى‏شود. بدان جهت وقتى كه نجس شد، فرض كنيد آن يك كلمه را مى‏گويم كه گفتم طلبتان. فرض ما اين است كه صورت جورى نجس است به يك دفعه شستن پاك نمى‏شود. مثل بول ترشح كرده است. يا نجاست، نجاست عينيه بود. كه به مجرد آب رفتن زوال عين نمى‏شود. در اين صورت استسحاب بقاء نجاست عين را در صورت مى‏كند آب نجس است. هر جايى اين آب خورده است بايد تطهير كند آن را. و هر چيزى ملاقات كند، كه حوله است بايد طهير كند، ولكن وضوئش صحيح است. هر دو فرض يكسان است كه آب نجس است و موضع در نجاست باقى است، آب در نجاست باقى است ولكن وضو صحيح است. مى‏دانيد اين حرف چه مغزى دارد؟ حرف همان است كه سابقا عرض كردم، فرق است ما بين شرط الشى‏ء و جزء الشى. شرط الشى‏ء يعنى شرط شرعى، آنى كه به او يطلق عليه الشرط كه طهارت الماء است در مقام، او خارج از مشروط مى‏شود. خارج از حقيقت وضو است. وضو حقيقتش غسل الوجه و اليدين و مسح الرأس و الرجلين است بالماء. بدان جهت مى‏گويد با نجس شستى. شستن صدق مى‏كند. آن طهارت آبى كه هست داخل وضو نيست. شرط صحت وضو است. شرط كه شد، معناى شرط چيست؟ طهارت وصف ماء است. غسل فعل مكلف است. معناى شرط اين است كه شارع گفته است اين غسل بالماء كه موجود مى‏شود اين غسل بايد مقارن بشود. مقارن نه عنوان مقارن، باب المقارن كه واو الجمع است. بايد با آن طهارت آب جمع بشود اين غسل. والاّ وضو باطل است. اين اجتماع كه مفاد واو الجمع است، مفاد واو الجمع در حقيقت شرط است و منهنا گفته‏اند بر اينكه اطلاق شرط به خود وضو، نسبت به صلاة يا طهارت اعضا نسبت به وضو، اين شرط به معناى قيد است. يعنى تقيّد دارد صلاة با وضو. تقيّد دارد وضو غسل الوجه و اليدين به طهارت الماء. تقيد همان واو الجمع است. قاعده فراغ فقط واو الجمع را درست مى‏كند. قاعده فراغ مى‏گويد آن عملى كه فارغ شدى صحيح است. ولو آن واو الجمع در او معتبر بود، موجود است. اما خود آن شى‏ء كه با او بايد جمع بشود، طهارت الاعضاء است او هست، تعبد به او نمى‏كند. قاعده فراغ ولو كسى بگويد اماره. اماره معنايش اين است كه تعبد به علم است. علم، علم تعبدى است. ولو اماره هم بگوييد، علم تعبدى هم بگوييد مثل استسحاب مى‏گويد تو مى‏دانى كه وضو آن واو جمع را داشت. به شكت اعتنا نكن.
اين را مى‏دانيد كه وجود واقعى واو الجمع ممكن نيست مگر با طهارت العضو. وجود واقعى‏اش ممكن نيست مگر اينكه اعضاء پاك باشد. ولكن قاعده فراغ يا استسحاب يا ساير الاصل تعبد است. تعبد به واو الجمع است. تعبد به واو الجمع، ممكن است تعبد كند او نباشد. طهارت نباشد ولكن تبعد به واو الجمع بكند. يعنى صلاة صحيح است. اين انتكاك بدان جهت مى‏گويند تفكيك متلازمين واقعى در اصول عيبى ندارد. اصول متلازمين واقعى را تفكيك مى‏كند. در ما نحن فيه تعبد به واو الجمعى كه هست، هست ولكن اثبات نمى‏كند كه عضو طاهر است يا تعبد نمى‏كند كه آب طاهر است. مى‏گويد بعله اين غسل الوجه جمع شده است واو الجمع به طهارت الماء را دارد. اما آب طاهر است كه حكم بكند آب طاهرٌ، نه، تعبد به او نمى‏كند. فقط اجتماع به طهارت. جمع شده است با طهارت اين غسل به طهارة الماء. تعبد به واو الجمع است. در اين فتوايى كه اينها گفته‏اند و اين فتوا را گفته‏اند و فتوا، فتواى صحيحى است كه وضو صحيح است در دو فرض، دو تا اشكال است. اگر اين دو تا اشكال را ما حل كرديم، مى‏بينيد كه مثل آب گوارا نوش جان شد. يكى از اين اشكال‏ها، اشكال عام است. اختصاص به ما نحن فيه ندارد و آن اشكال اين است كه خوب اگر بنا شد قاعده فراغ در مشروط جارى بشود ذات قيد را اثبات نكند. فقط تقيّد را اثبات كند. مثل اينكه انسان نماز خوانده است كه مشروط به وضو است. بعد لصلاة شك مى‏كند كه آخر يك وقتى محدث بود، وضو گرفت نماز خواند يا بلا وضو، همين جور نماز خواند. قاعده فراغ در صلاة جارى است. در صورتى كه احتمال بدهد، ملتفت بود وضو گرفته است. بنا بر حرف اينها، بنا بر حرفا ما مطلقا جارى است. يعنى چه؟ يعنى قاعده فراغ مى‏گويد اينكه بايد صلاة اوله التكبير و آخره التسليم است با وضو بايد واو الجمع داشته باشد آن واو الجمع هست. خوب اما تعبد به وضو كه نمى‏كند. بدان جهت مى‏گويند كه نسبت به صلاة بعدى بايد وضو گرفت. فقها هم همين جور مى‏گويند. نمازى كه فارغ شده است بعد از او شك كرده است كه وضو گرفته است يا نه؟ آن نماز صحيح ولكن در نمازهاى بعدى بايد بوضو بگيرد. اينجور است ديگر.
اشكال اول اين است كه خوب اگر قاعده فراغ در صلاة اثبات بكند فقط تقيّد واو الجمع را، خود وضو را اثبات نكند، اصل در وضو و استسحاب در وضو و قاعده فراغ در وضو هم خود وضو را اثبات مى‏كند. تقيد را اثبات نمى‏كند. مثلا چه جور؟ من وضو گرفته بودم، بعد وقت صلاة شد، شك دارم وضو باقى است يا نه؟ استحاب وضو كردم. همين جور است يا نه؟ استسحاب جارى است، مى‏توانم نماز بخوانم. قبل از صلاة است. قبل از صلاة شك كردم وضو باقى است، استسحاب كردم داخل صلاة شدم. خوب صلاة با اين وضو واو الجمعش موجود شد به چه دليل؟ استسحاب گفت خود وضو باقى است. اما نماز كه خوانده است و واو الجمع دارد اگر بنا شد قاعده فراغ تقيّد را اثبات بكند، خود وضو را اثبات نكند آن اصلى هم كه وضو را اثبات مى‏كند تقيّد را اثبات نمى‏كند. چونكه تقيّد غير خود وضو شد. هر اصلى كه واو الجمع را اثبات كرد، گفتيد خود شرط را اثبات نمى‏كند. خود قيد را. برمى‏گردانيم بر شما، پس در مواردى كه استسحاب مى‏كنيد وضو را، استسحاب مى‏كنيد طهارت العضو را، مى‏گوييد هر چه آب بريزيد، به هر چه ملاقات بكند، پاك است. مى‏گوييد با نماز هم بگيرى، وضو هم بگيرى، صحيح است. خوب اين استسحاب طهارت، استسحاب وضو خود طهارت را اثبات مى‏كند، طهارت عضو را. خود وضو را اثبات مى‏كند. تقيّدش به صلاة را، تقيّدش به وضو را كه اثبات نمى‏كند. اگر بنا شد قاعده فراغ كه تقيد را مى‏گويد نسبت به ذات القيد مثبت بشود اصلى هم كه ذات القيد را مى‏گويد نسبت به تقيد مثبت مى‏شود. اين يك عقبه اين است. اين كه مى‏دانيد اين عقبه مختص به اين فرع نيست. اين در تمام مواردى است كه اصل و قاعده فراغ كه در مشروط جارى مى‏شود، بنا شد كه ذات قيد را، ذات شرط را اثبات نكند، فقط تقيّد را اثبات بكند، در تمام آن موارد آن اشكال هست كه اگر اصل در خود شرط جارى شد مثل اينكه حالت سابقه دارد خود شرط، آن اصل بايد تقيد را اثبات نكند، نسبت به تقيد مثبت بشود. چرا؟ چونكه تقيّد غير از ذات القيد است. بنا بر اين شد.
يك جوابى مى‏گويم و آن جواب عبارت از اين است، در ما نحن فيه در باب امارات گفتيم، نه ما، همه فرموده‏اند. وقتى كه شارع تعبد كرد كه مدلول اماره حكم واقعى است، گفتيم علم به حكم واقعى تعبدى وجدانا موجود مى‏شود. چونكه علم به اين حكم مى‏شود حكم واقعى تعبدى. مى‏شود علم حكم واقعى. بدان جهت آثار علم به حكم واقعى مترتب مى‏شود. وقتى كه شارع تعبد كرد مدلول اماره را كه جعل حكم است و تعبد به اين است كه مدلول اين حكم واقعى است، جعل اين است. وقتى كه شارع اين كار را كرد علم به آن حكم واقعى تعبدى وجدانى است. بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست وقتى كه فرض كرديم شارع تعبد كرد تو وضو دارى، صلاتى كه مى‏خوانم با اين وضو وجدانى است. اين مثبت نمى‏شود. مثل آن علم مى‏ماند. اين وجدانى است. صلاة من با وضو واو الجمع داد وجدانا. با وضوء تعبدى. چونكه وضو تعبدى هم وضو است. مادامى كه كشف خلاف نشده است وضو است. همان حكم وضو، قوت وضوء حقيقت واقعى را دارد. مادامى كه كشف خلاف نشده است. بدان جهت در مواردى كه قاعده فراغ تقيد را اثبات بكند ذات الشعر بالوجدان محرز نمى‏شود. تقيّد را تعبد كرده است. بالوجدان كه محرز نيست به تعبد هم محرز نيست. به خلاف جايى كه تعبد به ذات قيد بكند و مشروط را هم كه من مى‏آورم اين واو الجمع بالوجدان محرز است. واو الجمع با وضوء تعبدى. وضوء تعبدى يعنى كار وضو عادى را مى‏كند. بدان جهت است كه در مواردى كه قاعده فراغ در مشروع جارى شد، شرط ثابت نمى‏شود. ذات الشرط. آن تقيّد، واو الجمع ثابت مى‏شود. و اما اگر قاعده فراغ يا اصل آخرى، خود شرط را اثبات كرد خود وضو را اثبات كرد، خود وضو را اثبات كرد واو الجمع ثابت مى‏شود به نماز خواندن. چرا؟ چونكه بالوجدان محرز است. بدان جهت اين يك عقبه را گذشتيم و مى‏بينيد هم كه چه جور گذشتيم. مى‏ماند عقبه ديگر و اشكال آخر.
اين اشكال آخر در مثل اين دو تا فرع، مختص به اين دو فرع و نظير اين است مثل باب الغسل و آن اشكال اين است كه خوب يا صاحب العروه يا فقها رحم كنيد چه گفتيد. شما گفتيد كه اين آب نجس است. اينجور است يا نه؟ گفتيد آب نجس است. هم در فرض ثانى استسحاب نجاست مى‏كنيد، هم در فرض اول صورت نجس است، آب خورده است نجس شده است. خوب آب نجس كه وضو نمى‏شود با او گرفت.
سؤال؟ آب نجس حقيقتا حكم به نجس مى‏شود. كلام اين است كه يا صاحب العروه و يا فقها شما نوشته‏ايد از شرايط وضو اين است كه آبش پاك بشود. خوب اينجا آبش نجس شد. خوب آبش نجس شد، چه جور وضو گرفته است؟ خوب وقتى كه آب نجس شد، وضو گرفت، وضوئش باطل مى‏شود. اين يك اشكال ديگرى است در مقام شده است. ام الجواب از اين، كه بعله همين جور است. چه جور كه گفتيم استسحاب طهارت، استسحاب وضو اثبات مى‏كند كه تقيد موجود است، استسحاب نجاست العضو مى‏گويد كه وضو مقيد به نجاست العضو است. استسحاب نجاست الماء، ماء سابقا نجس بود مى‏گويد اين وضوء واو الجمع با چه چيز دارد؟ با نجاست ماء دارد. اين درست ولكن اين حرف استسحاب قبول نيست. القا شده است. چرا؟ چونكه قاعده فراغ حاكم بر استحاب است. اين اگر اصل حاكم نبود، قاعده فراغ آن درست بود. آن استحاب مى‏گفت كه اين تقيد با نجاست دارد. وضو صحيح نيست. شرطش موجود نيست. ولكن ببينيد چه مى‏گويم، بما انّه قاعده فراغ حاكم بر استسحاب است، معنايش اين است در جايى كه قاعده فراغ جارى شد و صحت عمل را اثبات كرد، آن استسحابى كه خلاف اين را مى‏گويد ملغى است. در جهت مخالف ملغى است. و اما ساير اشياء نجس است، آب به او رسيده است، آنها را تطهير كنيد... در اين تقيد كه استسحاب مى‏گويد اين وضو مقيد است واو الجمع به نجاست ماء دارد اين در واو الجمعش ملغى است استسحاب كه قاعده فراغ واو الجمع را اثبات مى‏كند. كارى با اصل النجاسه ندارد. اين واو الجمعى را كه استسحاب مى‏گفت اين وضو تو واو الجمع دارد با نجاست اعضا، نه اين القاء شده است شارع فرموده است كل ما مزا من صلاتك و طهورك و شكشت فيه فمزه كما هو، وقتى كه اين را فرمود استسحاب را القا كرد كما اينكه در اصول گفته شده است. بدان جهت در ما نحن فيه واو الجمع القا شده است عيبى ندارد.
يك كلمه ماند كه بگويم آن وجدانى كه پايه‏اش تعبد است او قابل القا است. آخر وجدان قابل القا نيست مگر به حكومت واقعيه كه تو علم ندارى. تو پدر نيستى، اين حكومت واقعيه است. و اما حكوم ظاهريه در موارد وجدان نمى‏شود. در حكومت ظاهريه، قاعده فراغ و اينها حكم ظاهرى است. مى‏گوييم آن وجدانى كه مقتنى بر تعبد است، يعنى از تعبد زاييده شده است، تعبد به طهارت ما كرد، طهارت به تعبد عضو كرد، اجتماع را وضو شاهد شد، محرز شد بالوجدان. آن تعبدى كه، آن وجدانى كه پايه‏اش تعبد است، او قابل القا است. قابل القا است به حكم ظاهرى. موارد حكومت منافات ندارد. اينكه استسحاب مى‏گويد اين وضوء تو جمع شده است با نجاست الماء، استسحاب نجاست ماء كرديم. شارع آن واو الجمع را مى‏تواند القاء كند ولو گفتيم وجدانى است. ولكن وجدانى است كه اساسش تعبد است. چونكه تعبد به آن يكى كرده است، قهرا با وجود تعبدى جمع مى‏شود. ولكن اينى كه اين وجدانى كه اين موجود بالوجدانى كه پايه‏اش و اساسش تعبد است نه مى‏تواند شارع اين را القا بكند و قاعده فراغ به ادله‏اش اين واو الجمعى را كه استسحاب مى‏گويد القاء كرده است، استسحاب نجاست، خودش گفته است كه واو الجمع با طهارت دارد و الحمد الله رب العالمين.