جلسه 679
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:679 ب
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ: 31/1/1371
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
بعد از اينكه صاحب العروه فرمود مكلف اگر كه ذات الجبيره است يا جرح و قرح دارد متمكن بشود از وضو اختيارى بدون اينكه در او حرجى و ضررى بوده باشد وجب بر او وضوء اختيارى. و اگر از اين وضوء اختيارى كه غسل الاعضاء است و مسح الاعضاء است از اين متمكن نشد، آن غسلى كه تمكن از او كيفيتش در ديروز گذشت ولو آب را به زير جبيره برساند متمكن از غسل و وضوء اختيارى نشد. اين را سه صورت مىكند، صورت عدم تمكن را. ان ماء اينكه آب ضرر دارد. نمىتواند اعضا را بشويد چونكه آب ضرر دارد. يا نه، آب ضرر ندارد ولكن متمكن از تطهير موضع نيست. موضع نجس است. و نمىتواند آن موضع را كه نجس است تطهير كند. يا مىتواند او را هم تطهير بكند، آب هم ضررى ندارد. ولكن جبيره را نمىتواند رفع كند. چونكه شكسته است. نمىشود اين را باز كرد. ولو آب ضررى ندارد. و نجس هم نيست ولكن اين را فرض كنيد گچ كارى كردهاند، اين را نمىشود باز كرد و ايصال الماء تحته هم كه ممكن نيست. گچ گرفتهاند. آب نمىرسد زيرش. پس عدم تمكن ان ما لضرر الماء او لنجاست الموضع كه عدم امكان تطهير است. كه او لعدم امكان رفع الجبيره، نجاستى نيست، ضرر الماء نيست ولكن رفع جبيره ممكن نيست، ايصال الماء تحت الجبيره هم بلا رفعها ممكن نيست. اين موارد را چهار قسم مىكند در عبارت عروه. چهار صورت.
الصورت الولى اين است كه جرح يا قرح مكشوف است. نبستهاند او را مكشوف است. و اين جرح و قرح هم در موضع الغسل است. نه در موضع مسح. موضع مسح صورت ثانيه است.
سؤال؟ سه چيز موجب مىشود كه نتواند وضو اختيارى را اتيان كند. يا آب ضرر دارد يا محل نجس است يا جبيره را نمىتواند رفع كند. زيرش هم آب نمىرسد با جبيره. وضو اختيارى را متمكن نشد، سه موجب ذكر مىكند. در اين سه موجب كه وضو اختيارى ممكن نيست، عدم وضو اختيارى را چهار صورت مىكند. به هر موجبى باشد. صورت اولى اين است كه جرح و قرح مكشوف است و خودش هم در موضع الغسل است. در دستش است، در صورتش است كه موضع الجرح و القرح بسته نيست، باز است. ولكن مع ذالك نمىتواند او را بشويد و در موضع غسل است. اينجا اينجور مىفرمايد چونكه غسل اين موضع القرح و الجرح ممكن نيست، مىفرمايد ما حول اين قرح و جرح را مىشويد. اين را ول مىكند. ما حول اين كه ممكن است شستن او آن مقدار را مىشويد. بعد چكار مىكنند؟ بعد كهنهاى را مىگذارد و رفع مىكند به آن موضعى كه اطرافش را شسته است و آن موضع القرح و جرح كه شسته نشده است روى آن پارچه و روى آن لفافهاى كه هست مسح مىكند. اين را در اصطلاح علما جبيره ساختگى مىگويند كه اين ذات جبيره نبود. جبيرهاى را فقط براى وضو ساخته است. جبيره دو قسم است. يك جبيرهاى است كه مقتضاى آن قرج و جرح بستن او است. چونكه همه جا را چرك مىدهد، همه جا را خراب مىكند، نجس مىكند. يا اصلا هوا مىخورد بايد بسته باشد. اين جبيره موضع القرح و جرح اين جبيره، جبيره اساسى است، ساختگى نيست. ولكن در ما نحن فيه كه عضو ولو مجروح است يا زخم دارد ولكن طبعش بستن نمىخواهد. ولكن آن موضعى كه جرح و قرح است نمىشود شست. در اين صورت وقتى كه اطرافش را آن مقدارى كه ممكن است شست به آن روى قرح و جرح
پارچهاى مىگذارند و روى آن پارچه مسح مىكند. بدل غسل خود آن موضع روى آن پارچه مسح مىكنند. مىفرمايد اين در صورتى است كه مسح كردن روى خود آن موضع به يد تَر ممكن نبوده باشد كه خود آن موضع خودش را مسح كند. آنجا پارچه مىگذارد و روى پارچه مسح مىكند مثل اينكه آن موضع نجس است، نمىتواند آب بكشد، آب ضرر دارد. در اين صورت پارچه مىگذارد روى آن و مسح مىكند. و اما نه، قرح و جرح جورى است كه پايش هم هست. خودش را مسح بكنى با تَرى عيبى ندارد، آب نمىشود رساند آنجا. آب برسانى، بشويى اين ضرر دارد. در صورتى كه مىفرمايد بلا وضع خرقة مسح آن خود موضع ممكن بوده باشد تعيّن، غسل الاطراف و المسح. مرادش از مسح مجرد مسح است نه مسحى است كه غسل صدق كند. او ممكن نيست على الفرض. همين دستش مختصر تَرى دارد اينجور فورا مرور مىدهد. اين مسح را ميگويند. پس در جايى كه جرح مكشوف باشد غسل اطراف مىكنند اگر خود آن موضع مسح كردنش ممكن شد، خود آن موضع را مسح كند تعيّن و اگر هم ممكن نيست، چونكه رطوبت هم دارد يا نجس است، نمىشود آب رساند و تطهير كرد، آن وقت خرقه مىگذارند و روى خرقه مسح مىكنند.
اين دو فرض شد. كه جرح مكشوف است يك فرضش اين است كه روى يك فرض روى خرقه مسح مىكند بعد غسل الاطراف، در يك فرض به خود آن موضع مسح مىكند. چونكه خود موضع را مىتوان مسح كرد. فرض سوم اين است كه نه خود موضع را مىشود مسح كرد و نه مىشود پارچه گذاشت. زخمى است كه دست نمىشود به او زد، چيزى روى آن نمىشود گذاشت، ولو موقتا. نمىشود اصلا اينجور زخمى است. نمىشود به خودش مسح كرد و نمىشود روى آن خرقهاى گذاشت. اينجا مىگويد آن مسح اطراف را كه كرده است يجمع بين الغسل الاطرف و التيمم. در اين صورت جمع مىكند ما بين غسل الاطرف و تيمم. اين فرمايشى است كه ايشان در صورت اولى مىگويد كه صورت اولى اين است حرج مكشوف است و در موضع غسل است. صورت اولى كه اين بود در اين صورت اولى سه فرض مىگويد، در دو فرضش مىگويد مذى خرقه و المسح يا خود موضع المسح و المسح الاطراف در فرض سوم الجمع ما بين الغسل الاطراف و التيمم اين فرمايشى است كه در صورت اولى در عروه فرموده است.
خوب ما بايد حساب بكنيم كه چرا اين دليلش چيست؟ از آن نفس عبارت عروه اينجور درمىآيد، فرض اولى و ثانيه را كه خرقه مىتواند روى آن مسح كند، يا به خود موضع مسح كند. حكم اين دو صورت را از ادله استفاده كرده است. بدان جهت فتوا مىدهد كه غسل اطراف مىكند مسح على الخرقه مىكند، اگر ممكن بشود غسل موضع خود مسح موضع را مىكند. و در فرض سومى كه نمىشود خرقه گذاشت و نه مىشود جرح را هم مسح كرد خودش را اينجا كانّ دليل پيدا نكرده است كه غسل الاطراف مجزى بشود. وظيفه غسل الاطراف تنها بشود، بدان جهت در ما نحن فيه علم اجمالى هست كه در ما نحن فيه چونكه وضع خرقه ممكن نيست، مسح ممكن نيست. يا فقط خصوص غسل الاطراف واجب است لاطراف يا تيمم. علم اجمالى است ديگر. علم اجمالى بين المتماننين است. يا براى صلواتش غسل الاطراف شرط است يا تيمم. علم اجمالى وقتى كه ما بين المتماننين شد اقل و اكثر نشد، در متماننين در علم اجمالى جمع بينهما، بايد هر دو تا را اتيان كند. هم غسل اطراف بكند و هم تيمم بكند. اين از نفس عروه اينجور درمىآيد. خوب ما بايد در دو جهت بحث كنيم. جهت اولى اين است كه در فرضين اولين از كدام ادله استفاده مىشود كه غسل اطراف بكند؟ خرقه بگذارد، جبيره مصنوعى روى آن مسح كند يا اگر موضع ممكن است مسح كردن مسح موضع بكند. اين از كدام ادله استفاده مىشود؟ در مقام ثانى بايد بحث بكنيم كه چرا در فرض ثالث كه نه وضع خرقه ممكن است نه مسح موضع ممكن است چرا از ادله حكم آن صورت استفاده نمىشود كه مقتضاى علم اجمالى جمع بين التيمم و او مىشود. بدان جهت در ما نحن فيه مىگوييم آنى كه در ما نحن فيه روايات داريم كه مىتوانيم آنها را اعتماد كنيم و به آنها تمسك بكنيم، در ما نحن فيه در جرح مكشوف مىشود به دو روايت تمسك كرد.
يكى از اين روايتها صحيحه عبد الله ابن سنان است. صحيحه عبد الله سنان در آن جلد اول باب سى و نه، روايت، روايت سومى است. عن على ابن ابراهيم عن محمد ابن عيسى. محمد ابن عيسى ابن عبيد است يقطينى كه على ابن ابراهيم نقل مىكند. محمد ابن عيسى هم عن يونس ابن عبد الرحمان يقطينى نقل مىكند، جليل عن جليل عن عبد الله ابن سنان عن جليل، روايت من حيث السند صحيح است. عن ابى عبد الله عليه السلام قال سألته عبد الله ابن سنان مىگويد از امام صادق عليه السلام سؤال كردم عن الجرح كيف يصنع صاحبه؟ صاحب زخم چكار بكند؟ قال عليه السلام يغسل ما حوله. ما حولش را غسل بكند. اين روايت دلالت مىكند ذات الجرح ما حول را بايد غسل كند. جرح هم با قرح فرقى ندارد. احتمال فرقش نيست، به آن قرح جرح هم اطلاق مىشود. اطلاق هم نشود احتمال فرق نيست ما بين الجرح و القرح. اين روايت را حساب مىكنيم، اين ما حولش را بشويد. ظاهر اين روايت اين است كه ذات الجرح وضوئش... با خود زخم هيچ كارى نمىخواهد بكند. مقتضاى اطلاق اين روايت كه عبد الله ابن سنان از امام فرمود چكار بكند اين شخص كه ذات الجرح است فرمود اطرافش را بشويد، يعنى خودش را نشودى. ول كند. همان وضوئش همان غسل الاطراف است. ما بوديم و اين صحيحه مقيّد خارجى نبود مىگفتيم حتى در جرحى كه مجبور است، پيچيده شده است غسل اطراف بكند كافى است. چرا؟ چونكه امام فرمود كيف يصنع صاحبه قال يغسل ما حوله. ما حولش را بشويد. و اما در آن جرحى كه ملفوف بود، يعنى خود ذالت الجرح اقتضى مىكند لف را. خودش نه اينكه باز بود اين براى وضو گذاشت او را. رواياتى كه وارد شده است در مقام آن روايات دلالت مىكند اگر جرح و قرح، جرح و قرح مجبورى است كه خود جرح و قرح مقتضايش بستن او است در اين موارد آن ما حول را كه شست يمسح على الجبيره. جبيره را مسح كند. مثل آن صحيحه عبد الرحمان ابن حجار كه ديروز گفتم.
قال سألته، روايت اولى بود. سألت اب الحسن عليه السلام عن الكثير تكون عليه الجبائر او تكون به الجراحه. جراحت، جراحت مجبوره است، يعنى جبر شده است. از ذيلش هم پيدا است و منها جبائر در موارد ضرب هم گفته مىشود. كيف يصنع الوضو و عند غسل الجنابه و غسل الجمعه، قال يغسل ما بصل عليه الغسل من ما زهر من ما ليس عليه الجبائر... و لا ينزع الجبائر و يعبث... مفروض عبارت از اين است كه در ما نحن فيه جرح، جرحى است كه جبيره است. در اين جرح جبيره دار روايت مىگويد بعد از اينكه اطراف را شست، ما زهر را شستن آن روى آن را بايد مسح بكند كه اين روايتش را هم خواهيم گفت كه چيزى كه هست آن كسى كه مجبور است كيف يصنع بالصلاة؟ قال ان كان يتقضف على بنفسه فالينزع على جبائر. حتى در قرح روى جبيره بايد مسح كند. بدان جهت از اطلاق اين روايت كه عن الجرح كيف يصنع صاحبه كه مىگفت فقط غسلت كافى است، رفعيت مىشود از جرحى كه مجبور است. در آنجا ملتزم مىشويم كه غسل مىكند آن مواردى كه ظاهر است و موضعى را كه جبيره دارد بايد غسل كند. مىماند جرح مكشوف. در جرح مكشوف كه جبيره ندارد. جرح مكشوف همان غسل اطراف كافى است. نه وضع خرقه لازم است، نه مسح خودش لازم است. ولو مسحش ممكن بشود، مسح خود موضع نه هيچ كدام لازم نيست. همين كه مكشوف اگر فرض بفرماييد نتواند آن جرح را بشويد كه فرض اين است غسل اطراف بكند همين مقدار كافى است. هيچ چيز ديگر نيست. پس صاحب العروه چرا فرموده است كه خرقه بگذارد؟
كانّ ايشان به قاعده ميسور عمل كرده است. در روايات نداريم كه خرقه بگذارد. آن خرقهاى كه هم كه در روايات، جبرى هم كه در روايات است جرح خودش اقتضى كند جبر را. نه براى وضو پارچه بگذاريم، ببنديم براى فقط وضو. آن را روايات نمىگيرد. حرج مكشوف به آنجا اين است كه كيف يصنع صاحبه قال يغسل ما حول. كانّ ايشان فرموده است اگر بشود خود آن موضع را مسح كرد، اين مسح بعله، ميسور غسل است. مثل اينكه كسى خيلى آب ندارد، دستهايش را بشويد يك دستمال تَرى هست با دستمال تَر همين جور دستهايش را مىمالد دستمال را به دستهايش. مىگويند چرا نشستى؟ مىگويد آب ندارم، اقلا اين مقدار كه ممكن است. دستمال تَر بود دستهايمان را پاك كرديم. عرفا در بعضى مواردى كه غسل لازم است مسح با آن ماء و رطوبت در صورتى كه غسل ممكن نشد ميسور مىدانند. شما هستيد و مثالى كه گفتيم يادتان باشد. آبى نيست، دستهايش را بشويد. دستمال تَرى هست، او را مىمالد به دستهايش. از او بپرسيد كه چرا نشستى، ميگويد غسل كه ممكن نيست اقلا اين مقدار ممكن است. اين بدان جهت به... فتوا داد در عروه تعيّن ذالك چونكه ميسور است.
سؤال؟ اين روايت مىگويد كه حولش را بشويد، قاعده ميسور مىگويد آنجا را هم مسح كند. مقيد خارجى مىشود. حاكم است به قاعده ميسور بر مركبات ارتباطيه، كه ما بقى را بياورد. آن وقت قاعده ميسور مطلقا يا قاعده ميسور كه گفتيم استفاده مىشود از روايت عبد الاعلى گفتهاند اعين يعلم هذا باشباح من كتاب الله عزوجل ما جعل عليكم فى الدين من حرج... به آن تقريبى كه ايشان قاعده ميسور را قبول دارد يا قاعده ميصور در وضو را قبول دارد. مىگويد تعيّن على المسح. خوب خودش ممكن نشد مسح كردن، دستمال مىگذارد روى او مسح مىكند كه اين ميسور مسح است. مىبينيد اين دومى گير مىكند. اين ميسور مسح غسل نمىگويند. ميسور غسل بايد حساب بشود. انسان بايد بشره دست را بشويد. خود عضو را بشويد. خود عضو را نمىتوانم بشويم يك چيزى بگذارم، يك متكايى بگذارم روى دست، روى متكا را مسح كنم. اين ميسور آن غسل العضو است، نه اينجا گلو مىايستد، نمىرود تو اين مطلب. بدان جهت گير مىكند. اين فرض دو تا اشكال دارد. يكى اين است كه مبتنى است بر تماميت قاعده ميسور. و الاّ اطلاق روايت مىگويد لازم نيست. قاعده ميسور تمام بشود مطلقا او فى باب الوضو. دومى اين است كه ميسور حساب بشود. در آنجايى كه مكشوف است، خرقه مىگذارد. خودش را نمىتواند مسح كند، خرقه را مسح كند، اين دو تا اشكال دارد. يك اشكالش اين است كه قاعده ميسور تمام نيست اصلا، نه مطلقا نه در باب. دومى اين است كه تمام بشود اين ميسور اطلاق نمىشود. انسان نمىتواند كسى را بزند، متكايش را بزند. كه اين ميسورش است يا متكى را مسح كند كه روى عضوش است، كه اين ميسورش است. اينجور نيست، اين درست نيست.
اما فرض اول كه فرض دوم در عروه است خود مكان را مسح كردهاند، خود نفس موضع را مسح كردهاند، ممكن بوده باشد اين مبتنى بر قاعده ميسور است كه بگوييم اين ميسور است و قاعده هم اقتضى مىكند كه آن ميسور تمام بشود. خوب قاعده ميسور كه گفتيم تمام نيست. روايع عبد الاعلى مولا آل سام كه از او هم گفتيم كه استفاده نمىشود.
سؤال؟ عرض مىكنم بدان جهت تمسك نمىكنيم. مىگوييم قاعده ميسور تمام نيست، نه مطلقا نه در باب وضو، روايت عبد الاعلى تمام نيست روايتش. آن وقت چه مىشود؟ اطلاق مقيد ندارد. و منهنا نلتزم در جرح مشكوف وضو شخص غسل تمام الاطراف است. و اما خود جرح نه، مسحش واجب است، غسل ممكن نيست. نه مجرد مسحش واجب است نه فضلا از اينكه خرقهاى بگذارد كه جبر مصنوعى است. روى آن مسح كند، هيچ يكى لازم نيست، فقط مسح الاطراف كافى است. ملتزم به اين معنا مىشويم كه صحيحه عبد الله ابن سنان. خوب كسى اگر از جايش بلند شد كه ما منتظرش هم بوديم بگويد كه خوب اين روايت كجا دلالت دارد كه قرح و جرح در اعضاء وضو است. سألته عن الجرح كيف يصنع صاحبه؟ صاحبش چكار كند، قال يغسل ما حوله. شايد اين مال نماز را مىگويد كه در نماز بدن بايد پاك بشود. اين جرح دارد، چكار بكند؟ امام مىفرمايد پاك كردن جرح لازم نيست. اطرافش را پاك بكند نماز بخواند. اينجور كه نيست در اين روايت صحبت وضو و غسل نيست. اگر كسى در اين صحيحه عبد الله ابن سنان اين مناقشه را بكند كه مناقشه ندارد، ظاهرش اين است كه كيف يصنع صاحبه، مال وضو و غسل را مىپرسد در وضو از اين رفعيت مىكنيم. الحمد تنها نيست اين روايت عبد الله ابن سنان. صحيحه حلبى هم در ما نحن فيه روايت دومى است، در صحيحه حلبى اينجور است؛ روايت دومى است، عن على ابن ابراهيم، عن ابيه عن ابن ابى عمير، عن حماد، حماد ابن عثمان عن الحلبى. قال سأل، انّه سأل، حلبى سؤال كرد اباعبد الله را، ان الرجل تقول قرح فى زراعه او نحو ذالك من مواضع الوضو. جرح و قرح در مواضع وضو است فيعصبها بالخرقه. مجبور است، اثر اين روايت جرح مجبور است... فيتوضء... قال اذا... كه ممكن نيست غسل العضو فاليسمح على الخرقه به آن خرقه كه مجبور است خودش به آن مسح كند. و ان كان لا يعجى فى الماء خودش را بشويد و سألته عن الجرح كيف اصنع به، فى غسله. از اين جرح چكار بكنند در شستنش؟ فرمود قال اغسل ما حوله، ما حولش را بشور. اين مثل همان روايت عبد الله ابن سنان قرينه قطعيه هم دارد كه غسل وضو و غسل است. چونكه صدر روايت قرح مجبور را فهميد حكمش را ماند جرحى كه يا نوعا مجبور نمىشود، نمىبندد. يا مطلق است. آنجايى كه مجبور بوده باشد، يمسح دارد، صدرش تغيير مىكند. آنجايى مكشوفه است ما حول مطلق است. بدان جهت اين وضع الخرقة و المسح عليها و هكذا جايى كه مسحش ممكن بوده باشد، خود مسح العضو اين احتياط مستحب است. ولى احتمالش هست مقتضاى ادله اجتهاديه كفايت غسل الاطراف است. احتمال اينكه لازم بوده باشد، احتمال در مقام ثبوت هست ولو خلاف الادله است. احتياط كردن در موارد ادله اجتهاديه كه محتمل است حكم واقعى بر خلاف آن ادله بشود خوب خودش احتياط است، عيبى ندارد. احتياط، احتياط مستحبى است. اين كه بعضىها فرمودهاند مثل ظاهر كلام مرحوم بروجردى قدس الله سره اين است كه اين مسح على الخرقه يا مسح على الموضع احتياط است يعنى فتوا نمىشود داد مثل صاحب العروه. نه احتياط است، يعنى احتياط وجوبى، احتياط مطلق. احتياط وجوبى هم نمىشود داد، اين مبنى بر احتياط استحبابى است. والاّ نمىتواند نه فتوا بشود، يا احتياط وجوبى بشود كما از ايشان و امثال ايشان.
و اما اين كلامى را كه در فرض ثالث فرمود. فرمود بر اينكه جرح اگر مكشوف بوده باشد كه نمىشود خرقه گذاشت مسح كرد، خودش را هم نمىشود مسح كرد آنجا فرمود الاحوط جمع بين الاطراف و التيمم. خوب حكمش واضح شد كه درست نيست. فقط غسل الاطراف است. امام عليه السلام على الاطراف در جرح فرمود كه غسل اطراف را بكن استبصال نفرمود كه وضع الخرقه ممكن است يا مسح موضع ممكن است يا نيست، مجبور است يا غير مجبور است. على الاطلاق فرمود. آن مقدارى كه ثابت شده است از تقييد اين اطلاق و از اين اطلاق بايد رفعيت كنيم، آنجايى است كه جرح و قرح مجبور بشود. جبر داشته باشد. يا للوضو، خود اقتضاى جرح بستن است و قرح بستن است. در اين صورت مسح الجبائر، بايد روى آن مسح بشود. و اما در صورتى انكشاف غسل الاطراف كافى است. ولكن اين را بدانيد اين غسل الاطراف در تمامى صور كافى نيست. ربما يتظهر من عبارت صاحب العروه اين على الاطلاق ما نمىگوييم. اينكه انسان نمىتواند اين جرح و قرح را بشويد اين يك صورت دارد و آن يك صورتش اين است يعنى صورى دارد، يك صورتش اين است كه آب ضرر دارد به اين قرح و جرح. آب كه ضرر دارد اضرار آب دو جور است. يك وقت اين است كه اصل آب برسد به اين دكتر گفته است اين عضو شَل مىشود. بايد آب برسد به اينجا. اصل رسيدن آب كه مجرد ايصال الماء در وضو معتبر است او مضر است. يك وقت نه ايصال الماء مضر نيست، زود شستم و زود آب را رد كردم، اين ضررى ندارد. و اين آب خيلى ريختن و در اينجا هى بازى كردن كه پاك كند. چونكه جراحت خونى است. هى آب بريزند كه اين خونها برود، مقدارى خشك شده، موضع پاك بشود اين ضرر دارد. اين ضرر دارد، باعث مىشود كه قرح عميق بشود.
اينجا است كه امام عليه السلام فرمود و لا يعبث بجراحت. نظير اين است كه آنجا فرمود بر اينكه بازى نكند با جراتش. در اين دو صورت كه آب ضرر دارد مجرد ايصالش به جرح و قرح يا ضرر در مجرد ايصال نيست، وضو موقوع است بر تطهير الموضع كه غالبا اينجور مىشود، نجس مىشود و در آن تطهير الموضع اضرار است كه بايد آب را خيلى برساند. اين دو فرض كه ضرر همين جور است، اينجا يغسل ما حوله. اين مقدار از روايت استفاده مىشود. و اما در جايى كه نه ما نحن فيه اصلا قرح و جرح نيست. اصلا دستش نگاه مىكنى مىبينى چيزى نيست. ولكن اين استخوان دارد، در اين بند اين دست. طبيب گفته است، خودش هم تجربه كرده است كه آب برسد به اينجا درد استخوان زياد مىشود. آب برسد اينجور است. اينجا هم اينجا را نشويد ما حولش را بشويد. اين نه، اين از اين روايات استفاده نمىشود. اين مال جرح و قرح بود اين روايات. والاّ مجرد اينكه نتواند موضعى را بشويد غسل اطراف بكند، نه اين استفاده نمىشود. اين همان قاعده اوليه است بعد از اينكه قاعده ميسور را كنار زديد. قاعده ميسور اگر جارى باشد مىگويد نه، اطراف را بشور، انجا را مسح كن. خودش ممكن است همين جور مسح كن، ممكن نيست خرقه بگذارد. چونكه قاعده ميسور اين را مىگويد. صاحب العروه فرمود كه ميسور اين است. نه قاعده ميسور تمام نيست. هيچ كدام از اينها تمام نيست. قاعده اوليه اين است كه فلم تجدوا ماء فتيمموا. اين وظيفه اين شخص تيمم كردن است كه بايد تيمم بكند. وضو معتبر نيست. يا نه، جرح دارد، قرح دارد، ولكن آب ضرر ندارد. تطهيرش هم ضرر ندارد. تطهيرش ممكن نيست. چرا؟ چونكه وقت تنگ است، ده دقيقه به غروب مانده است اتفاق مىافتد، وقت تنگ است ده دقيقه به غروب آفتاب مانده است من هم بايد نماز بخوانم، چاقو هم حسابى برد اين را. مىخواهم يك آن اين خون قطع بشود تا يك وضو بگيرم ولو زير لوله يك آنى قطع بشود غسلش ممكن مىشود. ولكن نه، خون همين جور... نمىگذارد من وضو بگيرم. اينجا يغسل ما حول را بگيرد اينجا يك خرده بعضىها گفتهاند كه صحيحه حلبى ذيلش مىگيرد اين را. اينجا هم در صورتى كه تطهير ممكن نيست، ضرر نيست، تطهيرش ممكن نيست. آن موضع نجس است و تطهيرش ممكن نيست، اينجا گفتهاند كه، بعله، مقتضاى قاعده اوليه انتقال به تيمم است، تيمم بكن، نمازت را بخوان. بعضىها گفتهاند، اين صحيحه عبد الله ابن سنان، يعنى در صحيحه حلبى و صحيحه عبد الله ابن سنان كما ذكرنا، آنها مىگيرد از اينكه و سألته عن الجرح كيف اصنع به فى غسله. ولكن شما مىدانيد اين ظاهر اين است كه جرحى كه به طبعه نمىشود او را شست. والاّ شستن ممكن باشد جاى شستن نبود. جرحى كه به طبعه نمىشود او را شست. لا لذيق الوقت، يك خرده صبر كند آخر وقت بخواند. آخر وقت خون بند بشود نماز بخواند. جرحى كه عادتا نمىشود او را شست در وقت نماز نمىشود او را شست، موقع وضو گرفتن چكار بكند؟ آنجا مىفرمايد بر اينكه يغسل ما حول. ما حولش را بشويد و اما وقت تنگ است، دم هى در مىآيد قطع نمىشود، در يك آنى ما وضو را بگيريم كه قطعش ممكن بشود، وضوئش ممكن مىشود. چونكه ماء معتصم است. آب وقتى كه مطلق شد، مىرسد به آن عضو و عضو را، وضو حاصل مىشود. الاّ انّه در ما نحن فيه اين روايت نمىشود گفت اطلاق دارد. كسانى كه گفتهاند اين روايت مطلق است اين صورت را هم مىگيرد، ما نمىتوانيم تصديق كنيم. چونكه وجهه سؤال معلوم است. چونكه قرح و جرح را نمىشود شست عادتا پس صاحب ذالت جرح و القرح در وضو چكار كند؟ و اما يك جرحى كه مىشود او را شست ولكن وقت تنگ است، خون نمىايستد، اين را سؤال نمىكند اين روايت. اين صحيحه عبد الله ابن سنان و صحيحه حلبى اين صورت را نمىگيرد در اين صورت وظيفه وضو جبيرهاى بوده باشد نمىگيرد.
اينجا اگر در آن عضو تيمم هم اين بوده باشد كه نمىشود با او تيمم كرد، چونكه خون مىآيد نمىشود اين را زمين زد، ولى اگر نمىشود او را زمين زد، او را زمين نزند. با ساير جاها مسح كند. يا به زمين بزند با اين مسح نكند، صورتش كه پاك است. روى دستها هم تيمم مىكند با تيمم نمازش را مىخواند. در ما نحن فيه اينكه عرض كردم رجوع كنيد به عبارت صاحب العروه. صاحب العروه فرمود غسل كه ممكن نيست ان ماء لضرر، او عدم امكان التطهير. تفسير نفرمود كه عدم امكان تطهير، چونكه با تطهير آب ضرر مىرساند. ظاهر عبارت او اقتضى مىكند صورت را هم بگيرد، وقت ذيق است. اينجا در اين صورت يغسل ما حوله، اطلاق عبارت عروه اين صورت را هم مىگيرد ولكن در اين اطلاق اشكال است كما ذكرنا.
|