جلسه 680

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 680 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ: 14/2/1371
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در صورت اولى اين بود آن موضعى كه مكلف نمى‏تواند آن موضع را بشويد لقرح او جرح فيه و آن موضع هم مكشوف بود. در اين صورت ايشان فرمود، انى كه فرمود و عرض كرديم آنى كه به حسب الروايات است در جايى كه جرح و قرح مكشوف بشود غسلش ممكن نبوده باشد يكتفا به غسل الاطراف. اطراف شسته مى‏شود. و اين نكته را بايد متوجه باشيد. آنى كه دليل ما بود گفت اطراف را بشور و گفتيم چونكه جرح و قرح مكشوف است و ذات و جبيره نيست ملفوف نيست مقتضاى اطلاق اين است كه همين غسل الاطراف كافى است. بلا حاجت كه زن متيمم بشود يا خرقه‏اى گذاشته بشود روى او مسح بشود. و بلا فرق ما بين آنجايى كه قرح و جرح را نمى‏شود شست ولكن مسح مى‏شود كرد. گفتيم اينها اعتبار ندارد. غسل الاطراف كافى است اخذا به اطلاق صحيحه عبد الله ابن سنان و ما فى ذيل صحيحة حلبى. ولكن اين نكته بايد معلوم بشود، اين دو صحيحه در جايى است كه قرح و جرحى بوده باشد. و اما در جايى كه آن عضوى كه نمى‏شود او را شست مكسور است، شسكته است. ولكن هنوز شكسته بند نيامده است كه ببندد. وقت نماز هم هست فوت مى‏شود. اين كسى كه عضوش مكسور است ولكن مكشوف است مى‏خواهد محدث است وضو بگيرد. در اين صورت ما ملتزم نمى‏شويم كه آن اطراف را بشويد كافى است يا نه، اطراف را بشويد دستمالى بگذارد روى او مسح كند. اينها را ما نمى‏گوييم. آنى كه غسل الاطراف گفتيم كافى است در جايى است كه قرح و جرحى بوده باشد. و اما در جايى كه قرح و جرحى نيست، مجرد كسر العضو است كه به موضع الكسر را نمى‏شود شست، اين صحيحه، صحيحه عبد الله ابن سنان و صحيحه حلبى او را نمى‏گيرد. آنجا وظيفه همان قاعده اوليه است كه فلم تجدوا ماء فتيمموا. چونكه او را اخبار جبيره، ذات جبيره او را نمى‏گيرد. بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست اين حكم مختص به قرح و جرح بود. كسى نگويد، خوب اگر بنا است به همان مقدارى كه اخبار مى‏گويد اكتفا بكنيد و در غير او تمسك به آن قاعده‏اى بكنيد كه در اول البحث گفتيد، صحيحه عبد الله ابن سنان و هكذا ذيل صحيحه حلبى آن هم در جرح است در قرح ما روايتى نداريم. در قرحى كه مكشوف است ما روايتى نداريم. كه به او تمسك كنيم مختص به جرح باشد بكنيم. نه اين را نمى‏گوييم، قرح و جرح و دمل فرق ندارند اينها. چرا؟
براى اينكه عرفا اگر امام عليه السلام فرمود در جرح حول جرح را بشور، عرف فرقى نمى‏فهمد كه آن مجرد الجرح بوده باشد يا فرض كنيد چرك هم داشته باشد كه قرح بشود. بلكه على ما يستفاد من موارد استعمال جرح و القرح جرح اعم از قرح است. چرا؟ چونكه قرح همان زخمى را مى‏گويند كه چرك داشته باشد. آن زخمى كه چرك دارد آن را مى‏گويند قرح. آن رواياتى كه در دم جروح و قروح وارد بود از آن روايات استفاده مى‏شود آن وقتى كه جرح قيح داشته باشد او مى‏گويند قرح. اگر معناى اولى جرح هر دو تا شامل است. چه چرك داشته باشد، چه نداشته باشد. مى‏گويد زخم من چرك كرده است. بدان جهت اين جرح به معناى اولى اطلاق مى‏شود، اطلاق هم كسى گفت نه، اين را نمى‏گويند. جرح آنجايى را مى‏گويند كه چاقو ببرد، شمشير ببرد. و اما دمل كرده است، خودش يك ماده در آورده است، آنجا چرك كرده است اين را جرح نمى‏گويند. مى‏گوييم احتمال فرق ما بين آن جرحى كه شمشير زده است جايش چرك‏
كرده است و ما بين اين مورد احتمال فرق نيست. بدان جهت اين حكم مختص است به قروح و جروح و اما در مثل آنجايى كه كسر العضو باشد شامل نمى‏شود. هذا كله فى الصورة الاولى.
سؤال؟ عرض مى‏كنم تكلم مى‏كنيم. بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست وقتى كه جبيره غسل را هم خوانيدم معلوم مى‏شود، عرض مى‏كنيم در ما نحن فيهى كه هست اين رواياتى را كه خوانديد از اينها حكم صورت به اولى استفاده مى‏شود. و اما صورت ثانيه. صورت ثانيه است كه قرح و جرح در موضع المسح است. و خودش هم مكشوف است. فرض كنيد در پيشانى‏اش، جلوى رأسش كه بايد مسح بشود در آن مقدم الرأس قرحى هست. جرحى هست يا در ظاهر الرجلين يا احدمها قرحى هست. كه بايد مسح بشود در وضو. اين را مى‏دانيد على ما تقدم در بحث مسح الرأس و الرجلين آنى كه معتبر است در مسح مسمى المسح است. مسمى مسح الرأس. نه تهديد شده است طولا و نه تهديد شده است اين مسح عرضا. فقط موضوعش تهديد شده است كه بايد مقدم الرأس بشود. مقدم الرأس را اين مسمى حاصل كند. و در رجلين هم اگر يادتان باشد در عرض مسمى كافى است. در طول بايد من رأس الاصابه، ولو احد الاصابه بوده باشد. من رأس الاصابه الى الكعبين قوة القدمين است. اين در طول تهديد شده است كه اين مقدار مسمى المسح را بايد داشته باشد. مسماى مسح عرضا.
خوب اگر اينجور مسحى ممكن است ولو پيشانى‏اش زخم است، مقدم الرأس زخم است ولكن مسماى مسح را مى‏شود كرد، يا مسماى مسح در رجل را مى‏شود كرد، براى اينكه يك طرف پايش باز است. زخمى هم ندارد. روى زخم نمى‏شود مسح كرد. خوب مسح اختيارى ممكن است. در ما نحن فيه اين خارج از محل كلام ما است. امكن الوضو اختيارى مى‏شود. و اما در جايى كه اين زخم و قرح مستوعد بوده باشد عضو را به نحوى كه در ما نحن فيه نمى‏شود خود آن زخم را و هكذا قرح را مسح كرد. والاّ وضو اختيارى ممكن مى‏شود. مسحش ممكن نيست. آنى كه واجب است در مسح اختيارى آن مسح ممكن نيست ولو مسمى است. در اين صورت ايشان مى‏فرمايد وضع خرقة عليه و يمسح عليها. باز كهنه پاكى پيدا مى‏كند در روى متكايى يا خود متكايى مى‏گذارد روى آن پا يا مقدم الرأس او را مسح مى‏كند. يضع خرقة عليها و يمسح عليها مسح مى‏كند. خوب اگر فرض كرديم خرقه هم ممكن نشد. نه خودش را مسح كردن ممكن است نه خرقه گذاشته و خرقه ممكن است در آن صورت مى‏فرمايد بر اينكه ضمّ عليه التيمم. غسل اطراف را مى‏كند و آن مسح ممكن را مى‏كند. مثلا سرش نيست، رجلينش است، آن وقت رجلينش را ترك مى‏كند، مسح نمى‏خواهد. ضمّ عليه التيمم. تيمم را ملزم مى‏كند. اين فتوايى است كه در صورت ثانيه در عبارت عروه فرموده است. اگر وضع الخرقه ممكن شد، اكتفا به او مى‏شود والاّ آنى كه آن عضوى كه زخم دارد، مسحش ساقط مى‏شود، وضو غير او را مى‏گيرد و ضمّ عليه التيمم، تيمم را به او ملزم مى‏كند. خوب اين را مى‏دانيد كه ملزم كردن تيمم خود فتواى ايشان نفسش اين است كه در جايى كه وضع الخرقه ممكن باشد حكمش از روايات استفاده مى‏شود كه يمسح على الخرقه. و اما در جايى كه وضع الخرقه ممكن نباشد علم داريم بر اينكه در ما نحن فيه نماز از اين شخص ساقط نيست. بدان جهت يا وظيفه‏اش تيمم است يا وظيفه‏اش وضو است. چونكه دليلى بر تعيينش نيست آن وضو ناقص را با تيمم هر دو را مى‏گيرد تا آن طهارتى كه شرط در صلاة است و صلاة مشروط به او است حاصل بشود. اين دليل ايشان.
خوب آن وقت چيزى كه هست در دو جهت بحث مى‏آيد. جهت اولى اين است در آنجايى كه وضع خرقه ممكن است از كدام ادله استفاده شد كه خرقه بگذارد و وضع كند. از كجا بياورد؟ ما دو تا روايت بيشتر نداشتيم، يكى صحيحه عبد الله ابن سنان بود، يكى هم صحيحه حلبى ذيلش بود. سألته عن الجرح يا كيف يصنع صاحبه صاحبش چكار بكند؟ قال يغسل ما حوله. ما حولش را بشويد. اين معلوم است كه جرح در اعضاء غسل است. يغسل ما حوله، اعضاء غسل است، مسح را نمى‏گيرد. ديگرى هم در صحيحه حلبى بود و سألته عن الجرح كيف اصنع به، فى غسله در غسل او چكار بكنم؟ قال اغسل ما حوله. صحبت مسح نيست. اين دو تا روايت مال غسل است، مسح را نمى‏گيرد. بدان جهت در ما نحن فيه دليل قاعده ميسور مى‏ماند. چونكه مسح البشره واجب است در وضو ميسور مسح البشره وضع على الخرقه است. اين خوب اشكالش اين است كه اولا قاعده ميسور دليل ندارد دوم اين است كه وضع الخرقه ميسور حساب نمى‏شود. از مسح بشره. انسان اگر بشره را نمى‏تواند به چيز ديگر مسح كند اين ميسور حساب مى‏شود؟! ربما آنجايى كه خود جرح و قرح مجبور بشود، جبرش للوضو نيست، خودش مجبور است، او را مسح بكند مى‏شود گفت كه عرفا ميسور از مسح حساب مى‏شود. چونكه اين كانّ تابع بدن شده است. لف كرده‏اند، كان تابع بدن است. مثل او مى‏ماند كه مسح كردن او مسح كردن او اگر متعارف باشد محرز حساب مى‏شود. و اما جايى كه سرباز است قدمين‏هايش ظاهر است، انسان از خارج يك پارچه‏اى بگذارد روى او مسح بكند اين ميسور حساب نمى‏شود قاعده ميسور هم دليل ندارد. بدان جهت مورد چه مى‏شود؟ مورد همان قاعده اوليه مى‏شود كه فلم تجدوا سعيدا طيبا، در صورتى كه جرح در موضع المسح بوده باشد، قرح در موضع مسح بوده باشد به نحوى كه مسح اختيارى به هيچ وجه ممكن نيست و مغشوف بشود، مغشوف بشود وظيفه تيمم است بايد براى نماز تيمم بكند. اينجور وضو گرفتن ممكن نيست. چه وضع خرقه بكند چه وضع خرقه نكند. بعله، وضع خرقه بكند روى خرقه مسح بكند، اين احتياط مستحبى است. كه تيمم كه ميگيرد اينجور وضو را هم بگيرد. چونكه محتمل است در واقع اينجور وضو مأمور به بشود. ولو به مقتضاى ادله و مقام اثبات. در مقام تيمم لازم است الاّ انّه اينجور وضو گرفتن احتياط مستحب است. خرقه ممكن باشد، خرقه را مى‏گذارد مسح مى‏كند ممكن نباشد، وضو ناقص مى‏گيرد با تيمم. آن وضوء گرفتنش احتياط مستحب است. و مقتض الادله تعين و تيمم است كه تيمم را بكند. اين در جايى است كه عضوى كه مسح مى‏شود جبيره نداشته باشد، مغشوف بشود. آنجا مى‏گوييم بايد تيمم كند. اما اگر عضوى را كه بايد مسح بشود قرح و جرحش يا كثرش مجبور است. ملفوف است. بدان جهت مكانى هم نمانده است، همه‏اش را جبيره كرده‏اند. مقدم الرأس را يا زهر الرجل را جبيره بسته‏اند. كه مغشوف نيست. در اين صورت مسح به آن جبيره كافى است.
در جايى كه مغشوف نباشد، مجبور باشد به جهت قرح و جرح بسته‏اند، جبيره مصنوعى نيست، مقتضاى قرح و جرح بسته‏اند او را، روى او مسح بكند كافى است. چرا؟ براى اينكه رواياتى كه در مقام داريم، روايات شامل اين صورت را مى‏شود. يكى از آن روايات، روايت عبد الاعلى آل سام بود كه رجلى... كه گفتيم يعنى تمام زهر افتاده است. (زهر اسم جنس است) آن وقت مراره به او گذاشته بود به حيث اينكه جاى مسح اختيارى باقى نمانده بود امام فرمود امسح على المراره. گفتيم مراره همان دوا است كه روى زخم مى‏گذارند. جبيره آن هم جبيره با مراره فرقى ندارد. آن مراره و دوا شارع معامله دوا را كرده است. علاوه بر او در ما نحن فيه صدر صحيحه حلبى دلالت مى‏كند. روايت صحيحه حلبى كه روايت دومى بود عن على ابن ابراهيم، كلينى از على ابن ابراهيم نقل مى‏كرد، عن ابيه، عن حماد ابن عثمان، عن الحلبى، عن ابى عبد الله عليه السلام انه سأل ان الرجل تكون به القرح فى زراعه او نحو ذالك من موضع الوضو. يا مثل جزء را در مواضع وضو قرحه مى‏شود. فيعثبها بالخرقه، بالخرقه او را مى‏بندد، و وضو مى‏گيرد و يمسح عليها اذا توض‏ء. بستن، بستن جبيره‏اى است. وقتى كه مى‏بنند روى او مسح مى‏كند. امام عليه السلام فرمود، اذا كان يعضى الماء، فليمسح على الخرقه. بر خرقه عيبى ندارد مسح كند. فرموده‏اند كه اين روايت شامل است كه آن قرح در مواضع الغسل بوده باشد يا در مواضع مسح بوده باشد. ان كان يعضى الماء فليمسح. بدان جهت اين روايت اين صحيحه فرموده‏اند بر اينكه شامل مى‏شود. ولكن اشكال شده است در دلالت اين صحيحه.
اشكال اول اين است كه در اين روايت دارد كه امام فرمود، اذا كان يعضى الماء فاليمسح على الخرقه و ان كان لا يعضى الماء ثم ليغسلها. خرقه جبيره‏اى را باز كند بشويد. خوب بشويد پس معلوم مى‏شود خرقه فرض شده است در آنجايى كه عضو مغسول است، بايد شسته بشود. فرمود و ان كان لا يعضى الماء فنزع الخرقه ثم اليغسلها. نفرمود ثم اليغسلها او يمسحها. كه اعضاء مسح را هم بگيرد. ذيل قرينه است كه اين مفروض در اين روايت آن خرقه و مجبور بودن در اعضاء الغسل است. اين اگر بوده باشد جواب گفته مى‏شود كه نه، صدر مطلق است. انّه سأل عن الرجل... ذالك من موضع الوضو فيعصب‏ها بالخرقه، موضع الوضو سر را هم مى‏گيرد، رجلين را هم مى‏گيرد. آنجا قرحه است. آن وقت و يتوض‏ء و.. او مطلق است. چونكه اول زراره سؤال كرده بود امام عليه السلام آنجا فرمود ان كان يرجى الماء فاليمسح على الخرقه و ان كان لا يرجى الماء فينزع الخرقه ثم يغسل الماء. چونكه زراع اول بود، ضمير به زراع برمى‏گردد اين به جهت او است. خوب آن وقت اشكال شده است كه در اين روايت در صدرش هم اشكال است. چونكه در صدرش اين است كه ان الرجل تكون به القرحه فى زراعه او نحو ذالك من مواضع الوضو. سوال نكرد كه ان الرجل تكون به القرحه فى زراعه او فى مواضع الوضو، او فى غير من مواضع وضو. نحو ذالك گفت. مثل زراع. مثل زراع در چه چيز مى‏باشد. مثل زراع بوده باشد در شستن كه لازم است شسته بشود يا مثل زراع است كه در وضو بايد شسته بشود يا مسح بشود. آنى كه نحو ذالك، آنى كه مثل زراع است يعنى بايد شسته بشود. فرموده‏اند كه من موضع الوضو اين احتمال را دفع مى‏كند. نحو ذالك يعنى موضع وضو باشد. اين حمل كردن من است، على من البيانيه و ظاهر من تبعيض است. بدان جهت بيانيه بودن احتياط به قرينه دارد كه تبعيض مراد نيست، آن وقت بيانيه مى‏شود. او نحو ذالك يا نحو الزراع بعضى مواضع الوضو. نحو الزراع يعنى بايد آنى كه شسته بشود. بدان جهت در اين روايت مباركه شامل بشود آن عضوى را كه بايد مسح بشود ولكن مجبور است، روى خرقه‏اش، روى آن جبيره مسح بشود از اين روايت مشكل است استفاده بشود. ولكن احتياجى به اين صحيحه نداريم. چونكه در ما نحن فيه يك روايت ديگرى هست من حيث السند حسنه است. آنى كه من حيث السند حسنه است، روايت هشتمى است در اين باب و باسناد الشيخ عن الحسين ابن سعيد. شيخ قدس الله نفسه الشريف به سندش از كتاب حسين ابن سعيد اهوازى نقل مى‏كند. حسين ابن سعيد هم از فضالة ابن ايوب. فضالة ابن ايوب هم عن كليب اسدى. اينكه كليب اسدى توثيق ندارد. اين كليب اسدى اين قدرى است كه اماميه‏اى است كه در حقش امام عليه السلام نقل كرده است. روايتى هست من حيث السند موثقه است. آن روايت را كشى نقل كرده است از على ابن اسماعيل. اين على ابن اسماعيل السندى است. شخص ثقه است. او نقل مى‏كند از حماد ابن عيسى. حماد ابن عيسى نقل مى‏كند از حسين ابن مختار. حسين ابن مختار نقل مى‏كند از امام صادق سلام الله عليه. حسين ابن مختار يعنى در مذهبش كلامى هست ولكن شخص ثقه است. گفته‏اند بر اينكه واقفى است ولكن واقف در موسى ابن جعفر سلام الله عليه است. ولكن ثقه است. بدان جهت روايت من حيث السند موثقه است. اين حسين ابن مختار به امام صادق نقل مى‏كند يابن رسول الله پيش ما يكى از رفقاى ما شخصى هست كه هر چه از شما به او مى‏رسد سرش را پايين مى‏آورد مى‏گويد من تسليم. قربانش بشوم قبول كردم. و منهنا مسمى كليب. روى اين حساب ما او را كليب گفتيم. چونكه بعله، وجهش معلوم مى‏شود. خودتان تأمّل كنيد. امام عليه السلام فرمود، نه، مدح فرمود بر اينكه اين شخص را خدا رحمت بكند آن كسى كه تسليم مى‏شود به امر ما، آن علامت تسليم را هم مى‏فرمايد اين روايت است در اين روايت يك اشكالى هست اگر آن اشكال را شما حل كرديد اين روايت حسنه مى‏شود.
آن اشكال چيست؟ آن اشكال اين است كه چه معلوم ان كليب اين كليب بود؟ و سؤال و جواب راجبع به اين شخص است كه اين روايت را نقل مى‏كند. اين اگر عقده حل شد، روايت مى‏شود حسنه. روايت صحيحه نيست و اين عقد اگر حل بشود روايت مى‏شود حسنه، اگر حل نشود آن روايت مى‏شود. چونكه توثيقى ندارد. مدحش هست، مدحش روى آن روايات است كه عمده‏اش معتبر است. و باسناده اينجور است، اگر اين هم نشد روايت مولا آل سام بر ما كافى است. براى اينكه ما گير نمى‏كنيم. آن من حيث السند تمام است. كما ذكرنا و باسناده عن حسين ابن سعيد عن فضالة ابن ايوب كليب الاسدى، قال سألت ابا عبد الله عليه السلام ان الرجل اذا كان كسيرا وقتى كه عضوش شكسته بشود. كيف يصنع بالصلاة؟ قال ان كان يتقف على نفس فاليمسح على جبائره و يصلى. مسح كند جبيره‏هايش را نمازش را بخواند. جبيره در مكان غسل باشد يا در مكان مسح بوده باشد. اطلاق دارد. روايت دلالتش تمام است، جاى خدشه نيست. خدشه‏اى اگر بوده باشد در سندش است كما ذكرنا. و اين من حيث الخدشه اگر رفع بشود يا نشود، اشكالى در مسئله نمى‏ماند. چونكه آن روايت مولا آل سام روايت معتبره‏اى است و سيعطى كه فرقى ما بين جبيره و دوا نيست. اين را مى‏گوييم. اين كه گفتيم اين صورت ثالثه شد.
صاحب العروه اين صورت را كه جبيره در موضع المسح است يا جبيره در موضع الغسل است، او را هم ملزم مى‏كنيم به جهت صورت چهارمى. اينها را در يك جا ذكر كرده است. بعد فرقشان را متعرض شده است. فرموده است بر اينكه اگر عضو مجبور بوده باشد، بلا فرق ما بين اينكه در مكان الغسل بشود يا در مكان المسح بشود و مسح على الجبيره ممكن بوده باشد مثل اينكه پاك است يا اگر نجس است تطهيرش ممكن است، مى‏شود جبيره را تطهير كرد و روى آن مسح كرد. اگر مسح ممكن باشد يغسل آن اعضاء وضوئى كه جبيره ندارد و بايد شسته بشود ثم مسح مى‏كند در اين موضع الجبيره چه در موضع الغسل بشود، چه در موضع المسح. موضع مسح را كه گفتيم مسح مى‏شود اما موضع الغسل قدر متيقن از روايات است كه الان صحيحه حلبى را خواندم و هكذا اين روايت كليب و غير ذالك. قدر متيقن از اينها موضع الغسل است. بدان جهت كه بايد مسح بشود چه در موضع الغسل بشود، چه در موضع المسح، مجبور بوده باشد عضو مسح مى‏شود، اين دو تا را چونكه كلامى در او نيست، بدان جهت مى‏فرمايد مسح مى‏كند ولو در موضع غسل بشود. در موضع غسل هم بشود مسح مى‏شود. در موضع مسح هم بشود مسح مى‏شود. كانّ على القاعده است. آن را فرد جليلى حساب كرده است در عبارتش. بعد متعرض فرق اين دو تا شده است. اولين فرقى كه در مقام مى‏گويد، مى‏فرمايد اگر اين جبيره در موضع الغسل بشود مسح على الجبيره واجب تعيينى نيست. مكلف مى‏تواند هم آن جبيره را مسح كند و هم مى‏تواند جبيره را بشويد. عوض مسح كردن جبيره و شستن عضو جبيره را بشويد، مسح متعين نيست. فتوا مى‏دهد در عبارت عروه كه اگر جبيره در موضع الغسل بوده باشد واجب نيست، تعين ندارد مسحش، مى‏تواند غسل كند. ولكن يك احتياط مستحبى مى‏كند. چونكه فتوا داد به تطهير. بعد از فتوا به تطهير احتياط مى‏كند. مى‏گويد احتياط اين است كه آب را بريزد روى جبيره و با دستش امرار بدهد او را. ولكن قصد غسل و مسح نكند. قصد كند آنى كه وظيفه من است اتيان مى‏كنم. غسل است، غسل حاصل شد آب را اجرا مى‏كند به يدش. مثل آن غسل بشره مى‏شود اگر مسح است، مسح كرده است ديگر، دست كشيده است. تَرى كه ضررى ندارد. آب كه ضرر ندارد مسح كرده است. اين فرمايش چه مى‏فرمايد؟ خوب در روايات اگر يادتان بوده باشد در صحيحه عبد الله ابن حجاج، فرمود بر اينكه قال، در صحيحه حلبى فرمود بر اينكه ان كان يعضى فى الماء فاليمسح على الخرقه. بر خرقه مسح كند نفرمود بشويد. خودش هم در اعضاء غسل بود. گفتيم آن روايت قدر متيقن يا ظهورش اختصاص به اعضاء غسل دارد و هكذا ان الرجل اذا كان كثيرا كيف يصنع بالصلاة... در جبيره‏هايش مسح كند. غسل كجا بود؟ ايشان غسل را از كجا آورده است؟! ايشان دو تا مطلب دارد. يك مطلب اين است كه در اين روايت و يمسح على جبائر يا امسح على الجبيره اين امر در مقام توهم الحجر است. حجر يعنى عدم الاجزاء. اينكه در ذهن اين است كه غسل عضو واجب است. عضو را بايد غسل كنند. من عوض او چه جور مى‏شود كه انسان مسح كند بر جبيره؟ امام عليه السلام در مقام اينكه نه مانعى ندارد در اين حال مجزى است مسح، امسح عليها فرموده است و به عبارت اخرى اين تكليف نيست. ارشاد است بر اينكه اين مجزى است.
و بما انه مسح ارشاد است كه مجزى است كانّ فرد ميسور من غسل العضو است خوب غسل جبيره به طريق اولى فرد مى‏شود. اگر بنا بشود مسح على الجبيره ميسور بشود از غسل العضو. غسل خود جبيره به طريق اولى طرد ميطور مى‏شود. اين را مى‏دانيد در جبيره‏اى است كه بايد غسل بشود نمى‏آيد. بدان جهت است در عبارت عروه تقييد مى‏كند كه اگر جبيره در مواضع الغسل بوده باشد لا يتعين المسئله الجبيره بلكه مخير است ما بين مسح عليها و غسل الجبيره. و اما جايى كه جبيره در موضع المسح است بايد مسح بشود اين فرق مى‏شود ما بين اين دو تا. خوب آن وقت جواب گفته مى‏شود كه اين را كجا درست كنيم؟ به فرمود بر اينكه اذا كان يعضى فى الماء فاليمسح على الخرقه. اين ظاهرش امر ارشادى است كه مكلف بهش اين است مسح است. اين فرد ميسور است بما انه فرد ميسور فرموده است اينها ما علم نداريم. اطمينان هم نداريم. ظن مى‏شود انسان بكند كه ظن مى‏شود، چونكه اين مقدار ممكن است، ميسورش اين است اين را فرموده است. ولكن ان الظن لا يقنى شيئا. به ظن كه نمى‏شود از ظهور روايت رفعيت كرد. بدان جهت ظهور اين روايت و ظهور روايت كليب اسدى و هكذا ظهور آن رواياتى كه بعد متعرض خواهيم شد اينها در تعين است كه مسح متعين است بدان جهت است كه تعليقه زده‏اند در حاشيه بر اين چيزى كه هست، يعنى بعضى‏ها تعليقه دارد كه نه اين تأخير درست نيست احتياط يا مثلا اقوا اين است كه اغتسال بر مسح بشود. براى اين ادله امر به مسح اقتضى مى‏كند همان تحليل را.
بعد يك فرق ديگرى مى‏گذارد ما بين مسئله جبيره كه فى موضع الغسل است و ما بين آن جبيره‏اى كه موضع المسح است. مى‏گويد در آن جبيره‏اى كه در موضع الغسل است لازم نيست مسح به نداوه وضو بشود. انسان جبيره در دستش است، اينجا را شست قبل از جبيره را بعد دستش را به آب زد. با آب ديگرى جبيره را مسح كرد. عيبى ندارد. چونكه در آنى كه مسح الرأس و الرجلين بايد به بلة اليد بشود و به نداوه وضو بشود. و اين مسح، مسح جبيره است در موضع الغسل. بما انه اين مسح، مسح موضع است و الموضع الغسل است اين لازم نيست به نداوه وضو بشود، به بله يد بشود. به آب جديد همين جور اين را غسل مى‏كند اين معنا كافى است. فقط اين است كه جبيره را بايد به شرايطه بشويد. يعنى الاعلى فالاعلى. اول جبيره را مسح كند بعد آنجا را بشويد، نه. آن مقتضاى آنى كه مستفاد از روايات است موقعى كه به حسب ادله اوليه نوبت مى‏رشد به غسل موضع الجرح و القرح بدل او مسح على الجبيره بكند. آنى كه مستفاد از روايا است اين است، محفوظ بايد بشود. و اما مسح جبيره‏اى در رأس و رجلين باشد او بايد به نداوه وضو بوده باشد. اين را مى‏فرمايد اين حرفش صحيح است. چونكه ادله جبيره ناظر به القاء شرايط نيستند. فقط اين است آن مسحى كه معتبر است در رأس خود رأس بشود يا بشره فى الرجلين بشود، او در جبيره موجود بكند آن مسح را. آن مسح به بلة اليد بايد بشود. و اما در آنجايى كه جبيره در موضع الغسل بوده باشد آن اين است كه ظاهر ادله اين است آنى كه غسل العضو معتبر است و غسل شسته شد و رسيده شد به جبيره آن وقت از جبيره را بدل از موضعش مسح كند. بدان جهت ساير شرايط وضو بايد محفوظ بشود. بعد ايشان يك مطلب ديگرى را مى‏فرمايد و الحمد الله رب العالمين.