جلسه 681

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 681 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ: 15/2/1371
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين فرمايشاتى است كه سيد يزدى قدس الله سره در ذيل اين فصل به آنها متعرض مى‏شود قبل الشروع فى مسائل الفصل. امر اولى كه به او متنبه مى‏كند مى‏فرمايد بر اينكه در جايى كه مكلف مسح مى‏كند على الجبيره. و آن مسح على الجبيره عوض غسل المحل بوده باشد. يعنى بدل من غسل الموضع يمسح على الجبيره. در اين مورد لازم نيست مسح على الجبيره به نداوة الوضو بشود. يعنى به آن تَرى كه در دستش هست از وضو با او مسح كند. حيث اينكه در ما نحن فيه غسل الموضع كه به آب صورت مى‏گرفت امام عليه السلام در صحيحه حلبى فرموده است آن موضع را كه جبيره را نمى‏تواند بردارد و محل را بشويد، جبيره را مسح كند. اينكه مى‏فرمايد بر اينكه جبيره را مسح كند نه اينكه به آب وضو مسح كند. اين قيد ندارد. مطلق است و مثل مسح على الجبيره فى الرأس فى مقدم الرأس و الرجلين نيست. جبيره اگر در مواضع مسح بوده باشد متفاها عرفى كه گفته مى‏شود عوض سرت يا پاهايت روى آن جبيره مسح كن، يعنى مسح به آن شرايطى كه واقع مى‏شد فى صورت الاختيار در رأس و رجل آن مسح را بر آن جبيره بر سر يا رجلين واقع كن. يعنى بايد به بلّة الوضو باشد. چونكه در مسح الرأس و الرجلين و تمسح ناصيتك و رجلاك به بلّة يمناك و يسراك كه گذشت. ولكن در ناحيه مسح جبيره‏اى كه در اعضاء الغسل است اين انصراف نيست. در صحيحه حلبى كه مى‏فرمايد در زراعت جبيره هست آب اگر به تو اذيت مى‏كند روى همان جبيره مسح كن. عرف مى‏فهمد كه مسح اين جبيره بدل غسل المحل است. آنى كه متفاها عرفى است، اين است كه آن شرايطى كه در غسل المحل معتبر بود، آنها هم در مسح الجبيره معتبر است. كما سيعطى انشاء الله.
در غسل موضع الجبيره غسل من الاعلى فالاعلى معتبر بود. جبيره هم اگر زراع را بگيرد الاعلى فالاعلى داشته باشد مسحش بايد از اعلى فالاعلى بشود. آنى كه متفاها عرفى اين است، اين مسح على الجبيره بدل غسل البشره است. آن امورى كه در غسل بشره معتبر بود آنها در مسح على الجبيره هم معتبر است. مثل الغسل فالاعلى و... و اما چيزهايى كه در غسل معتبر نبود. غسل لازم نبود كه لازم به نداوه وضو باشد. نه، نصف زراع را شسته است، نصف ديگر را با آب جديد مى‏شويد. عيبى ندارد. آنيكه معتبر در غسل نبود، در غسل المحل. در مسح هم او معتبر نمى‏شود، مگر دليل خاص داشته باشد. بدان جهت اطلاق قول امام عليه السلام و تمسح الجبيره اذا كان يرضيح الماء فاليمسح الجبيره كه جبيره در موضع الغسل فرض شده است اطلاق دارد به ماء جديد يا به مائى كه از ماء قبلى در دست است. فرق نمى‏كند. بدان جهت اين معنا كه لا يعتبر مسح على الجبيره به مائى، به نداوة الوضو بوده باشد تقييد مى‏كند در جايى كه اين مسح عوض غسل بوده باشد. اينجا معتبر نيست. و اما در جايى كه جبيره در موضع المسح باشد، نه آنجا همان اعتبار را دارد. همان انصراف موجود است. اين يك امر. امر ديگرى كه در ما نحن فيه ذكر مى‏فرمايد، امر ديگر را دو تا امر، امر دومى و سومى، اين دو تا را به يك عبارت بيان مى‏كند. اعتبار دو تا را.
امر دومى و سومى اعتبار اين دو تا امر را به يك عبارت و به يك كلام بيان مى‏كند. مى‏دانيد بر اينكه معتبر است در جايى كه انسان مسح مى‏كند على الجبيره بدل الغسل الموضع نه بدل المسح. جايى كه مسح مى‏كند بر جبيره بدل‏
غسل الموضع آن جبيره، آن مسح على الجبيره بايد مستوعد بشود. جه چورى كه اگر بشره را مى‏شست بايد تمام بشره را بشويد، روى زراع را بشويد زيرش را نشويد، نمى‏شود. چونكه همه‏اش را بايد بشويد على مقدم. مسح كه مى‏كند بر جبيره‏اى كه بر ظاهر و باطن زراع بسته شده است بايد به تمام الجبيره مسح كند. اين امر سومى است.
امر دومى اين است مسح كه مى‏كند، مسح بايد با رطوبت مسريه يد بوده باشد. در عبارت عروه كه دارد و يعتبر عن يكون المسح على الجبيره بالرطوب باشد يعنى رطوبت مسريه. يعنى دست انسان كه با دست مسح مى‏كند على الجبيره، دست اجزاء مائيه داشته باشد. به نحوى كه مسح مى‏كند آن رطوبت سرايت بكند به ظاهر الجبيره. سرايت كند ولا يكفى مجرد النداوه. مرادش از نداوه رطوبت غير مسريه است. در يد اگر رطوبت غير مسريه بوده باشد كه روى جبيره بكشد، اصلا به جبيره اثر نمى‏گذارد، آن رطوبت مسريه نباشد او كافى نيست. اين دو تا امر را به يك عبارت مى‏فرمايد مى‏فرمايد بر اينكه معتبر است در مسح على الجبيره، رطوبت. يعنى رطوبت مسريه، نه رطوبت مسريه منتقل بر جبيره بشود. جبيره ذات رطوبت مسريه بشود بعد المسح، او معتبر نيست. يد ماسح كه على الجبيره مسح مى‏كند يد ماسح رطوبت مسريه داشته باشد. ولو آن رطوبتى كه منتقل مى‏شود از يد ماسح به خود جبيره، رطوبت غير مسريه است. يعنى بعد اگر چيزى را، مثلا چيز خشكى را به آن جبيره زديم، آن رطوبت منتقل به او نمى‏شود ولكن تَر است خودش. رطوبت به خودش منتقل شده است. در يد ماسح بايد رطوبت مسريه بوده باشد نه در آن جبيره ممسوح است كه ظاهرش مسح شده است او رطوبت مسريه پيدا كند، او معتبر نيست. آن مقدارى كه از ادله فهميده مى‏شود اگر ان كان يعضى الماء فاليمسح على جبيرة، بر جبيره‏اش مسح كند، اين قدر مى‏دانيم بر اين كه مراد امام اين نيست كه فاليمسح على جبائر چونكه اين مسح الجبير بدل غسل المحل است. متفاها عرفى اين است كه مسح بر جبيره مى‏كند، يعنى دستش اجزاء مائيه را داشته باشد. آنى كه متفاها عرفى است اين است، چونكه بدل الغسل است. بدان جهت اگر فرض بفرماييد اين انصراف نبود خوب مى‏گفتيم لازم نيست كه، من قبل از جبيره را شسته‏ام، وقتى كه به جبيره رسيدم دست را خشك، خشك مى‏كنم خشك مى‏كشم روى آن. اين متفاها عرفى نيست. چه جورى كه خشك، خشك مسح كردن متفاها عرفى نيست، او چه اثرى دارد آنجور مسح؟! بدان جهت بر اينكه در ما نحن فيه اگر بنا بوده باشد فقط نداوت باشد، رطوبت غير مسريه باشد اين هم انصراف است، اولى كه انصراف است، دومى هم انصراف است. مسح بايد طورى بوده باشد كه اجزاء مائيه در يد بشود كه اجزاء مائيه تأثير بگذارد در ظاهر الجبيره كه رطوبت يد ماسح به آنها سرايت بكند. اين مقدار متفاها عرفى و منصرف الروايات است. اين امر دومى است.
امر سومى اين است كه اين مسح را على تمام الجبيره بكند. يد ماسح با رطوبت مسريه بر تمام جبيره، كه ملفوف است بر زراع هر مقدار هست به همه آن جبيره مسح كند. استيعاب معتبر است. چرا؟ مثل شهيد قدس الله نفسه الشريف در ذكرى اينجور نسبت داده‏اند به شهيد (من نه ذكرى دارم نه مراجعه كرده‏ام) اينجور حكايت كرده‏اند كه فرموده است نه يك جاى جبيره را همين جور مسح كنى كافى است لازم نيست همه‏اش را مسح كنى. مسح على الشى‏ء لازم نيست كه همه‏اش را مسح كند. مثل مسح الرأس است. ديگر لازم نيست همه رأس را مسح كند. مثل مسح الرجلين لازم نيست همه رجلين را مسح كند. گذشتيم، مسمى كافى است. در ما نحن فيه همان امام فرموده است جبائر را مسح كند مسماى مسح كافى است. اينجور نسبت داده‏اند ايشان فرموده‏اند. ولكن اينجا اينجور نيست، فاليمسح على جبابر ولو تسريع نشده كه همه جبيره را مسح كند ولكن احتياج به تسريع ندارد. چونكه كما ذكرنا متفاها عرفى اين است، كه مسح هر جزئى از جبيره شارع اين را بدل غسل موضعش قرار داده است. موضع آن جزء از جبيره. هر جزئش را فرض كنيد زيرش را پوشانده است جبيره را. متفاها عرفى اين است كه شارع مسح آن على الجبيره را آن بدل غسل زيرش قرار داده است. وقتى كه فرض كرديم زيرش بايد همه شسته بشود، استيعاب غسل در عضو معتبر است، در عضو يد، بدان جهت هر جزء از آن يد كه جبيره دارد، آن هر جزء روى آن جبيره بايد مسح بشود. متفاها عرفى اين است. ولى اينها انصراف روايات است كه روايات اين است كه دو تا مطلب است، يادتان باشد به اشتباه نيافتيد. نمى‏گويم شارع جبيره را بدل موضعش قرار داده است. نمى‏خواهم اين را بگويم. آنى كه مى‏خواهم بگويم اين است كه شارع مسح على الجبيره را بدل غسل موضع قرار داده است. مى‏دانيد فرق چه مى‏شود؟ فرقش اين مى‏شود كه اگر مسح على الجبيره را بدل غسل الموضع قرار بدهد در مسح على الجبيره ترتيب معتبر مى‏شود. چونكه در خود غسل ترتيب معتبر است و ظاهر ادله اين است كه اين را بدل غسل قرار داده است به آن شرايطى كه در غسل معتبر است. و اما اگر موضع جبيره را بدل خود موضعش قرار داده باشد، جبيره را بدل موضعش قرار داده باشد آن وقت اين اشكال مى‏آيد كه شارع در غسل موضع الاعلى، فالاعلى گفته است. در غسل بدل الموضع كه الاعلى فالاعلى نگفته است. دليل نداريم. بدان جهت عكسى مسح كن. گفتيم نه، متفاها عرفى اين است كه شارع مسح الجبيره را بدل غسل الموضع قرار داده است. يعنى به همان امورى كه در غسل الموضع معتبر است به همان نحو مسح على الموضع را معتبر كرده است. نه اينكه ذات الجبيره را بدل، ذات العضو قرار داده است. اين كانّ دست تو است، اين متفاها عرفى نيست. بدان جهت عرفا هم مى‏گويد، شارع مى‏گويد آن را كه نمى‏توانى بشويى آن را تَر كن. دست تَر بكش.
سؤال؟ موالات مى‏خواهد. در صورتى كه مسح على الجبيره را، بدل غسل على الموضع قرار بدهد در اين صورت ترتيب معتبر مى‏شود. و اما در صورتى كه موضع را بدل قرار بدهد، جبيره را بدل از موضع قرار بدهد، آنجا نه، در غسل بدل رعايت الاعلى، فالاعلى مى‏گويد نداريم اينجور نيست. بدان جهت در ما نحن فيه مى‏شود گفت شهيد قدس الله نفسه الشريف جبيره را فرموده است بر اينكه مسح بشود به مسمى المسح كانّ ايشان از اين تنزيلى كه ما در روايات عرض كرديم، منصرف در روايات است كانّ به اين نكته التفات نفرموده‏اند. والاّ اگر مسح قرار داده باشد، مسح هر موضعى از جبيره بدل مى‏شود از غسل زير آن جبيره كه موضع است. در غسل زير كه ترتيب معتبر است ظاهر ادله اين است كه روى او را كه جبيره است به همان نحو مسح بكن. شستن لازم نيست. آنى كه متفاها است همين است. اين امر دومى و سومى است كه هم استيعاب معتبر است، هم بايد به رطوبت بشود، يعنى رطوبت مسريه والاّ رطوبت و نداوت يك معنى است. ايشان كه دو تا كرده است، معتبر است مسح بالرطوبه بشود، ميگويند ديوار رطوبت دارد، دست مى‏زنى هيچ خيس نمى‏شود، فقط رطوبت است. نداوت هم همين جور است. ندى يعنى تَر. ربما سرايت مى‏كند، ربما سرايت نمى‏كند. اينجور كه تعبير كرده است، وجهش چه بوده است در نظر مبارك، من آنها را نمى‏دانم، ولكن مقصود اين است كه به رطوبت مسح كند يعنى در يدش رطوبت مسريه بوده باشد. نداوت كفايت نمى‏كند يعنى در يد ماسح رطوبت غير مسريه باشد اين كفايت نمى‏كند. و بيان هم كرديم، توهم نشود، مثل آنهايى كه رجوع مى‏كنند از غير اهلش، يعنى از غير چيزها، از عوام الناس آنهايى كه يا علميتى دارند مقدارى رجوع مى‏كنند به عروه مراد از رطوبت، رطوبت مسريه است خودش هم در يد ماسح نه در جبيره ممسوحه. در جبيره ممسوح مسح طورى بشود كه او را خيس كند او معتبر نيست.
بدان جهت در ما نحن فيه مى‏رويم به امر رابع كه در عبارت ايشان هست.
سؤال؟ عرض مى‏كنم بر اينكه در مسح جبيره‏اى كه جبيره زياد است لازم نيست به نداوه وضو باشد. يك مقدارش كه مسح كرد به رطوبت مسريه ديد يدش خشك شد. دوباره آب برمى‏دارد، خيس مى‏كند، مى‏كشد بقيه را. مسح در موضع الغسل است. امر اول اين بود كه نداوه وضو معتبر نيست. اينكه به تمام بايد بشكد اين را در خود عروه هم دارد. عرفا بگويند كه به تمام جبيره مسح كرد، ولكن مى‏دانيد جبيره ربما پارچه مى‏شود، پارچه را بافته‏اند. بايد به آن سوراخهايش هم آب برسانى، آنها معتبر نيست. آنى كه در روايات امام فرمود فاليمسح على جبيرة و تعرض نفرمود كه بايد، نوعا جبيره همين جور مى‏شود، خلل فروج دارد به آنها آب نمى‏رسد. چونكه رطوبت مسريه در يد معتبر است. غسل نيست كه به آنها آب برسد. بدان جهت در ما نحن فيه مقتضاى خود مسح اين است كه آن خلل و فرج آنها لازم نيست. آنى كه عرفا گفته باشد كه به تمام جبيره دست تَر كشيد. اين مقدار اگر صدق بكند اين مقدار كافى است. بعد ايشان امر رابعى را متعرض مى‏شود. مى‏فرمايد بر اينكه اگر فرض كرديم جبيره در موضع الغسل است، كما اينكه آن روز عرض كرديم كه تمامى اين امور در موضع الغسل است. جبيره در موضع الغسل است. اين اگر بخواهد موضع الغسل را بشويد، نمى‏تواند. آب ضرر دارد. آب در شستن ضرر دارد. چونكه زخم است، چرك كرده است. جور ديگر مى‏شود مسئله. و اما جبيره را برداشتنش خيلى زحمتى ندارد، جبيره‏اى را كه بسته است، جبيره را باز مى‏كند. مسح به رطوبت المسريه مى‏تواند به موضع بكند. موضع، موضع الغسل است. غسل معتبر است. نمى‏تواند بشويد. اما دستش را تَر اينجور بكشد، عيبى ندارد رطوبت مسريه داشته باشد اين مى‏تواند اين را. ايشان مى‏فرمايد اگر اين معنا بوده باشد كه مكلف متمكن بوده باشد رفع كند خود جبيره را ولكن غسلش را متمكن نباشد، مسح بشره را متمكن بوده باشد ايشان مى‏فرمايد بر اينكه تعين. الاحوط تعين او لم يكن اقوا. اگر اقوا نباشد، احوط اين است كه جبيره را بردارد، خود بشره را مسح كند. خوب، بعد هم اينجور مى‏فرمايد كه بلكه جمع كرده‏اند، احتياط استسحبابى است. اين احتياط دومى احتياط استحبابى است. هم بشره را مسح كند، و هم احتياط استحبابى اين است كه جمع كند ما بين مسح خود جبيره و ما بين اينكه جبيره را رفع كند مسح كند زيرش را. جمع كند بين المسحين، بين البشرة و بين الجبيره را. اول روى جبيره را مسح مى‏كند بعد باز مى‏كند، زيرش را هم مسح مى‏كند. اين مى‏شود احتياط استحبابى. خوب اين را مى‏دانيد اگر بتواند شخص جبيره را رفع كند، بردارد، اشكالى ندارد، جبيره را برمى‏دارد. زيرش را مسح كند طهارتا مسح بالرطوب يك جورى است كه قطع مى‏كند. نوع مردم مى‏شويند همين جور دستش اجزاء مائيه‏اى دارد رويش مسح مى‏كنند. همه دست را مى‏شويند اقلا بعضى جاهايش را نوعا مى‏شويند با همان امرار اليد مى‏شويند كه با همان وضوئات بيانيه بود. يك وقت جورى است كه به امرار اليد رطوبت منتقل مى‏شود از اينجا رد مى‏شود به آن طرف. جريان پيدا مى‏كند ولو قطرات. آن غسل است، غسل وضوئى همين است. مفروض اين است كه آنجور مسح بشره در ما نحن فيه ممكن نيست. والاّ مسح آنجورى با آن رطوبت مسريه ممكن باشد اين مى‏شود وضوء اختيارى. وضو اختيارى با وضو اختيارى تمكن نوبت به جبيره نمى‏رسد. فرض ايشان اين است صاحب العروه من فقط مى‏توانم مسح يد كنم، فقط اين زيرش رطوبت به او سرايت مى‏كند اما جريان صحبت نيست، مجرد المسح است. آن مسحى كه معبتر در رأس است، همين است. آن رطوبت يد ماسحه سرايت بكند، اما جريان الماء كه معتبر نيست، غسل مى‏كند او.
بدان جهت آن مسحى كه در رأس معتبر است، عضوى كه بايد شسته بشود آنجور مسح مى‏تواند بكند. فرض كلام ايشان اين است. وقتى كه فرض كلام ايشان اين شد اشكال به اين مى‏شود كه شما در رواياتى كه ما ديديم اين شد امام فرمود ان كان لا يعضى الماء ليغسل. بشويد او را. ان كان لا يعضى الماء فاليغسل صحيحة. صحيحه حلبى همين جور بود. چونكه جبيره در كسير برداشته نمى‏شود. اينى كه فرض كرده است جبيره را مى‏تواند بردارد مال آنجايى است كه شكسته نيست، زخم است. مى‏شود جبيره را برداشت بعضا. بدان جهت زيرش هم پاك است. ولكن نمى‏تواند بشويد، آب ضرر دارد. بدان جهت در ما نحن فيه ايشان كه مى‏فرمايد احوط چيزى كه هست بلكه قوت دارد لا يخلو ان قوه، مسح على البشره بكند اين دليلش چيست؟ در روايات مى‏گفت اگر مى‏تواند بشويد، نمى‏تواند مسح بر جبيره كند. خوب اين دليلش چيست؟ بايد ايشان همين جور بگويد. بگويد كه متفاها عرفى اين است كه مسح على الجبيره ميسور غسل العضو است. چونكه عضو را نمى‏تواند بشويد منتقل مى‏شود وظيفه به اين ميسور كه مسح على الجبيره بكند. اين فرد ميسور است و بلا اشكال مسح خود بشره اقرب است به آن مبدل كه عبارت از غسل العضو است. اقرب است از او مسح الجبيره. بلا اشكال اقرب است. بدان جهت آن روز هم گفتيم انسان دستهايش يك خرده كثيف است، آلوده است. غذا خورده است. آب نيست، آب پيدا نشد. يك جايى هست دستمال خيسى هست با او مسح مى‏كند. اين بدل الغسل مى‏شود. لعل نظر مبارك ايشان اين است كه مسح على الجبيره متفاها عرفى اين است كه بدل الغسل است و مسح خود موضع اولى به بدليت است و اولى بر اين است، فرد ميسور اعلى است، بدان جهت وظيفه به او منتقل مى‏شود. بدان جهت لا يخلو من قوه.
خوب آن وقت عرض مى‏شود كه اينى كه شما مى‏گويد اين مسح البشره اقرب الى غسل البشره است اين در غسل قزارات است. در غسل قزارات متفاها عرفى همين است كه عرض كرديم در غسل از قزارات و كثافات و نحو و ذالك كه شئى را مى‏خواهد از دست يا بدن ازاله كند آنجا آب نشد، مى‏گويد كه دستمال خيس است آن بده بكشم روى آن. و اما در مواردى كه غسل، غسل حدثى است. ازاله چيزى نيست يك شى‏ء خارجى. اعتبارى است شارع كرده است. والاّ در روايت هم بود كه در مواد حدث اينجور نيست كه مؤمن نجس شده است باطنش مى‏خواهيم باطنش پاك بشود. بلكه خلاف آن مشهور كه طهارت امر معنوى است خلاف او از آن روايت صحيحه استفاده مى‏شود. انّ المومن لا ينجس. يعنى باطنش را نجس نمى‏كند. بدان جهت در ما نحن فيه، غسل، غسل تعبدى است. طهارت تطهير تعبدى است. اينجا مسح البشره اقرب به آن غسل است ما نمى‏دانيم. اين تابع اعتبار است. شارع مسح على الجبيره را اعتبار كرده است. اطلاق روايات و اطلاق صحيحه حلبى اقتضا مى‏كند در صورتى كه غسل ممكن نيست مسح بر جبيره كند. چونكه در خود روايت اينجور بود كه عمده‏اش صحيحه حلبى است. در صحيحه حلبى روايت دومى بود. و عن على ابن ابراهيم كلينى از على ابن ابراهيم نقل مى‏كند. عن ابيه عن ابن ابى عمير عن حماد ابن عثمان عن الحلبى، انّه سأل الرجل تكون به القرحه بزراعه او نحو ذالك فى موضع الوضو فيعصب‏ها بالخرقه و يتوض‏ء و يمسح عليها اذا توض‏ء. فقال اذا كان يعضى الماء فل يمسح على الخرقه ثم ليغسلها. بشويد. اين زراع شستنى است ديگر، بشويد. اگر مى‏تواند بشويد، نمى‏تواند مسح على الجبيره بكند. ميسور است، اقرب است اينها است، اينها را ديگر اين روايت منع مى‏كند. بدان جهت در ما نحن فيه بايد فتوا بدهد انسان كه متعين است انسان مسح على الخرقه ولكن احتياط مستحبى اين است كه جمع كند ما بين المسح على الخرقه و رفع كند جبيره را و مسح بشره را هم بكند كه شايد در واقع همين جور بوده باشد كه اين روايت مراد آن صورت نبوده باشد. در موارد اجتهادى احتياط مستحب مى‏شود. اين هم امر چهارمى كه ايشان مى‏فرمايد. بعد منتقل مى‏شود به آن مسئله‏اى كه خيلى‏ها منتظر بودند. انسان ذات جبيرة هست. ولكن جبيره نجس است، نمى‏تواند مسح كند. مى‏تواند غير جبيره را، مواضعى كه جبيره نيست، آنها را تطهير كند، آنها را بشويد در وضو اما به جبيره نمى‏تواند نزديك بشود، چونكه نجس است و تطهيرش هم ممكن نيست. مثل مواضعى كه آن مواضع همين جور مى‏شود. زخم همين جور مى‏شود، زخمى دارد كه به او نمى‏شود تطهير كرد و باز هم كرد يا كسى است كه جبيره‏اش نجس شده است، نمى‏شود او را باز كرد. خوب اينجا چكار كنيم؟
مى‏فرمايد اگر ممكن است باز جبيره در موضع الغسل است. اگر مى‏تواند براينكه آن جبيره كه نجس است روى آن يك كهنه‏اى بگذارد. روى آن كهنه تمير مسح كند با رطوبت مسريه. كه همان كه سابقا هم گذشت در زخم و قرح مغشوف فهميد پارچه بگذارد و روى آن مسح كند. همان جوابش را هم گفتيم كه در روايا مسح على الجبيره، ظاهر روايات كه عمده‏اش دو تا روايت است يكى صحيحه حلبى است و ديگرى هم آن كليب سيداوى است كه خوانديم. اين صحيحه حلبى مفروض اين است كه جبيره به جهت زخم است در زراع بسته شده است. منتهى انسان موقعى كه وضو مى‏گيرد روى آن جبيره مسح مى‏كند. بدان جهت امام عليه السلام فرمود آن جبيره‏اى كه بسته است به آن زراعش، به آن قرحش، لا يعضى، بايد باز كند. اما يعضى‏ء نمى‏تواند بشويد، روى همان مسح كند. اما جبيره‏اى كه انسان فقط براى خاطر وضو او را مى‏بندد به عضوش اين را نمى‏گيرد. روايات اين صورت را نمى‏گيرد، كما تعرضنا سابقا. بدان جهت در ما نحن فيه آن صورت دومى كه مى‏فرمايد اگر رفع اين جبيره طاهره هم ممكن نشد، تعين كه ما بقى اعضا را بشويد غير جبيره را بعد هم تيمم كند. يجب الاحتياط بر اينكه فقط ما بقى اجزاء را بشويد بعد يك تيمم بكند. حكم آن صورتى كه جبيره مصنوعى ممكن است با اين يك صورت، يكى است پيش ما. براى اينكه در آن صورت چونكه اين جبيره مصنوعى دليلى ندارد، امرش اين است كه آن مابقى را بشويد. امر هم داير است ما بين اينكه فقط تيمم كند، او را نخواهد. جمع مى‏كند، علم اجمالى دارد، يكى از اينها معتبر است. هم در صورت وضع خرقه و هم در صورت عدم وضع خرقه.
مقتضاى علم اجمالى، چونكه مى‏دانيم تأخير نمى‏شود. اگر واجد الماء است بايد وضو بگيرد. ناقص. اگر فاقد الماء است بايد تيمم كند. پس احتمال تطهير واقعى نيست. علم اجمالى داريم صلاة مقيد به يكى از اينها است و مقتضاى علم اجمالى اين است كه ما بين يكى از اينها بايد جمع كند. بدان جهت در هر دو صورت بايد جمع كند. علم اجمالى منجز است. چونكه احتمال تأخير واقعى نيست كه علم اجمالى منجز است تا در خصوص هر كدام برائت جارى بشود. برائت از خصوص شرطيت غسل، برائت از خصوص شرطيت تيمم. احتمال تأخير واقعى نيست. يا او واجب است يا اين يكى. مثل صلاة الغسل و التمام است. احتمال تطهير نيست. بدان جهت بايد جمع كند ما بين اينها. الاّ انّه در مقام كلامى هست و آن كلام اين است كه تيمم نمى‏خواهد. همان ما بقى را بشويد با همان نماز بخواند. اين را فرموده‏اند در ما نحن فيه تيمم نمى‏خواهد ما بقى اعضاء را هم بشويد نمازش را بخواند. چرا؟ فرموده‏اند اين رواياتى كه مى‏گويد مسح على الجبيره بشود كه عمده‏اش هم صحيحه حلبى است آن صورتى است كه مسح على الجبيره ممكن بوده باشد. آنجايى كه آب اذيت مى‏كند باز كند. آن وقتى كه نه، آب اذيت نمى‏كند باز كند، بشويد. در روايت فرض شده است كه مسح على الجبيره ممكن است. آن صحيحه عبد الرحمان ابن حجاج كه روايت اولى است در آنجا فرمود بر اينكه كسى كه جبيره دارد فرمود يغسل ما وصل عليه الغسل ليس عليه الجبائر و يدع ما ذالك، آن صحيحه گفت كه وضو اين است كه غير موارد جبيره را بشويد. چه به مسح كردن بر جبيره ممكن باشد يا نه؟ او فرمود هيچ كدام معتبر نيست. فقط بشويد. از اطلاق اين صحيحه رفعيت شد در صورتى كه انسان جبيره‏اى داشته باشد و مسح على الجبيره ممكن باشد كه صحيحه حلبى است. و اما جايى كه مسح على الجبيره ممكن نيست به آن اطلاق اخذ مى‏كنيم. مى‏گوييم كه همان ما بقى را بشويد كافى است. اين كلامى است كه بعضى‏ها فرموده‏اند تأمل بفرماييد اين كلام صحيح است يا نا صحيح و اشكال دارد؟ و الحمد الله رب العالمين.