جلسه 684

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:684 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1371
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در فروعات جبيره بود. قبل از اين كه چند فرع را متذكر بشويم در ما نحن فيه كبرايى را ذكر مى‏كنيم. و در اين فروعاتى كه ايشان عنوان خواهد كرد، اين كبرا را بايد ملاحظه كنيد. و آن كبرا اين است در جايى كه شارع در خطابى به مأمور به اضطرارى امر كند يا به شرط اضطرارى امر كند يا به جزء الاضطرارى امر كند ظاهر اين اوامر اضطراريه اين است كه موضوع در اينها عدم تمكّن از مأمور به اختيارى است. اگر امر شد بر اين كه نتوانستى غسل بكنى مسح على الجبيره بكن، ظاهر اين خطاب اين است غسل اختيارى كه متعلّق امر است در وضو ولو امر ارشادى او اگر ممكن نشد براى مكلّف آن وقت نوبت مى‏رسد به اين غسل على الجبيره و منهنا انشاء الله مسأله‏اش خواهد آمد. كه انسان مى‏داند اين جبيره‏اى كه در دستش هست،...به غروب مانده طبيب اين جبيره را باز خواهد كرد. حيثٌ كه برح حاصل شده است و آن وقت مى‏تواند وضو اختيارى بگيرد. در اول وقت نمى‏تواند وضو جبيره‏اى بگيرد. براى اين كه وضو جبيره‏اى شرط اضطرارى است و ظاهر شرط اضطرارى اين است كه به آن مأمور به اختيارى متمكن نباشيم و مفروض اين است مأمور به اختيارى صرف وجود صلاة است. صلاة الظّهر و العصر است. بين الحدّين با صرف وجود وضو. همه وجودات وضو را كه نخواسته است. همه وجودات صلاة را كه نخواسته است. بين الحدّين متعلق تكليف وجودى صرف وجود صلاة است مقيداً به صرف وجود وضو كه غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين است. خوب متمكن است مكلّف از مأمور به اختيارى. بدان جهت خواهيم گفت كه نمى‏تواند اين شخص اول وقت وضو جبيره‏اى بگيرد. يعنى وضو جبيره‏اى بگيرد جاهل باشد وضو بگيرد، نماز بخواند بعد نمازش را بايد اعاده كند با وضو واقعى. با وضو اختيارى.
على هذا الفرض آن امر به مأمور به اضطرارى و شرط اضطرارى و قيد اضطرارى ظاهرش اين است كه نتواند مكلّف مأمور به اختيارى را اتيان كند. اين قاعده اوليه است. يعنى ظهور اوليه خطاب مأمور به اضطرارى است. ممكن است در يك موردى قرينه قائم بشود كه نه ولو مى‏دانيد كه آخر وقت مى‏آيد الان تيمم بكن و نماز بخوان. اگر دليل قائم شد ما ملتزم مى‏شويم. ما نمى‏گوييم تيمم مأمور به اضطرارى است و نمى‏شود اول وقت. نه اگر دليل قائم شد ملتزم مى‏شويم. والاّ دليل خاصّى قائم نشد، خود قرينه عامّه اضطرار مقتضايش اين است. على هذا الاساس اگر شما فرض كرديد كه در اعضاء مسح وضو جبيره است ولكن از اعضا مسح وضو كه در آنها جبيره است، مسح تمام ممسوح را لازم نيست كه تمام مقدم الرأس را انسان مسح كند. اين مأمور به اختيارى نيست. مأمور به اختيارى...المسح است. على بشرة الرّأس يا آن شعر خفيفى كه سابقاً گفتيم. كما اين كه مأمور به اختيارى صرف مسماى مسح بشرة الرّجلين است در عرض. در عرض مسح مسمّى كافى است. ولكن در طولش بايد عن اسوه تا الى السّاق يا الى الكعب باشد...ساق است يا كعب است اينها دو تا هستند يتقدم الكلام فيه. در ناحيه طول تحديد دارد مسح الرّجلين. ولكن در ناحيه عرض تحديدى ندارد. على هذا الّذى ذكرنا انسان اگر مقدم رأسش جبيره دارد ولكن به اندازه مسمّاى مسح باز است و جبيره ندارد مثلاً جبيره گرفته‏اند مقدم رأس را منحنياً يك مقدار از اين جا كه مسمّاى مسح بشود باز است و جبيره ندارد. يا
تمام پا را جبيره گرفته‏اند. ولكن از آن انگشت...كه كوچكترين انگشت است تا الى الكعب يا ساق يك خطّ باريكى باز مانده است كه مى‏شود رويش مسح كرد. نمى‏شود با تمكّن از مأمور به اختيارى كه مأمور به اختيارى مسمّا المسح است. نمى‏شود با تمكّن از او مسح على الجبيره كرد. انسان روى جبيره مسح رأس كند يا روى جبيره‏اى كه روى انگشت بزرگ است تا الى الكعب روى او مسح كند. نه اين نمى‏تواند. بايد با آن كه ممكن است مقدار ممكن از مأمور به اختيارى مسمّى ممكن است. در ناحيه عرض مسمّى من ناحية الطّول هم مفروض اين است از خنسه‏اش الى السّاق باز است. خطّ باريكى باز است و مسّماى مسح حاصل مى‏شود. بدان جهت ايشان در عروه فتوا مى‏فرمايند كه اگر اين جور بوده باشد بايد مسح اختيارى را موجود كند. از خنسه تا كعب مسح كند.
و امّا اگر عرض البدن مستوعب شد جبيره كه در عرضش در آن كعب در عرض رجل چيزى نمانده است همه‏اش جبيره دارد ولكن در طول رجل جبيره نيست. آن در طول تا الى الجبيره تا به جبيره برسد مسح مى‏كند بشره را. وقتى كه به آن جبيره رسيد روى بشره مسح را امتداد مى‏دهد تا الى آخر الكعب يا تا الى آخر السّاق همين مى‏شود. گفتيم اين قاعده اوليه است اگر در يك موردى دليلى بر خلاف قائم شد رفعيّت مى‏كنيم. مى‏گوييم ولو يك طرف پا باز است. تو روى جبيره مسح كن. شارع تجويز كرده است. اگر دليل خاصّى قرينه خاصّه‏اى در موردى قائم بشود، ما منكر...و تمسك به عام در مقابل دليل خاص نمى‏شود. بعضى‏ها ادعا فرموده‏اند كه اين مقام از آن مقام‏ها است كه دليل قائم است با تمكّن از مسح اختيارى مى‏شود مسح اضطرارى را، مسح على الجبيره را كرد. كدام روايت است كه از او اين معنا استفاده مى‏شود تا از آن قاعده‏اى كه گفتيم از آن قاعده رفعيت كنيم اين روايت عبد الاعلا مولا آل سام است. كه در آن جا داشت قلت لابى عبد الله (ع) اثرت...يجرى فجعلت على اسبعى مراراً فكيف اصنع بالوضو قال يعرف هذا و اشباحه تا فرمود امسح عليه روى همان مرارى كه روى اسبع گذاشتى روى همان مسح كن. گفته‏اند مقتضاى اين روايت عبارت از اين است اگر در بعض الاسبع مراره بوده باشد مى‏شود بعض اسبع خالى است. مراره ندارد. جبيره ندارد. خطّ طولى تحديد دارد. بايد از اسبع بشود. بعضش كه جبيره ندارد لازم نيست از و مسح كردن. روى آن مراره و جبيره مى‏شود مسح كرد خطّ طولى را. بدان جهت از اين روايت شريفه استفاده مى‏شود بر اين كه با تمكن از مأمور به اختيارى مى‏شود مأمور به اضطرارى را اتيان كرد. ولكن اين كه در ما نحن فيه فرموده‏اند...منصورا است. نمى‏شود به اين حرف اعتماد كرد. اولاً در اسبع فجعلت على اسبعى مراراً اسبع معنايش انگشت واحد نيست. شايد تمام انگشتهايش زخم شده است و شكسته شده است. بعضى‏ها همه‏اش افتاده است، بعضى‏ها نصفش افتاده است و روى اين اسبعش مراره گذاشته است يعنى روى اسابه‏اش. مثل كسى كه شب دزد آمده دار و ندارش را برده است. صبح مى‏گويد مالم را ديشب دزد برد. مال مى‏گويد. مفرد مى‏گويد. چون كه مراد جنس است. لازم نيست اموال بگويد. اين جا هم اسبع جنس است. اسبعم منقطع شده است اين معلوم مى‏شود بر اين كه اسبع معلوم نمى‏شود كه يك انگشتش قطع شده است. اين يكى. بلكه قرينه دارد كه همه انگشت‏ها اين جور بود. در خود روايت در ما نحن فيه قرينه است بر اين كه تمام اسبع‏ها اين جور بود. همه‏اش...شده بود. همه‏اش دوا گذاشته بود روى اينها. چرا؟ چون كه امام (ع) فرمود يعلم هذا و اشباحه من كتاب الله. ما جعل عليكم فى الدين من حرج امام (ع) به دليل نفى الحرج تمسّك كرد. نمى‏گويم مسح على المراره را تمسّك كرده است لا حرج. اين كه وضو اختيارى به تو واجب نيست چون كه حرجى است. اين است ديگر. وضو اختيارى بر تو واجب نيست چون كه حرجى است. اگر اسبع يكى‏اش اين جور بوده باشد بقيه اسبع‏ها سالم باشد كه وضو كه حرجى نيست. تمسّك به ما جعل عليكم فى الدّين من حرج لغو...مى‏شود. مورد ندارد اين جا. اين كه امام (ع) كما عشرنا سابقاً هم چون كه پا غالباً جوراب و اينها آن جاها رسم نبود كه مردم خصوصاً در فصل گرما كه كسى جوراب نمى‏پوشد كه. پاها همه لخت است. نعال مى‏پوشند. امام (ع) مى‏گفت كه يابن رسول الله. افتاده‏ام. روى اسبعم دوا گذاشته‏ام. چه كار كنم. امام (ع) مى‏ديد كه اين مستولى و مستوعب است. فرمود ما جعل عليكم فى الدّين من حرج اين وضو اختيارى به تو واجب نيست. امسح على المراره. روى مراره مسح كن. اين را هم بدانيد. ما كه از اين روايت استفاده مى‏كنيم جبيره مستوعبه بود مراره مستوعبه بود در خطّ عرضى رجل اسابه همه‏اش جبيره داشت. امّا در خط طولى ممكن است اصلاً جبيره نداشت. چون كه فقط روى اسابه جبيره بود. آن ديگرى‏ها بشره بود. كسى توهّم بكند كه اين روايت وارد است در مورد جبيره مستوعبه لتمام العضو كه مسأله متقدمه بود، نه اين روايت در او وارد نشده است. در روايت آنى كه هست مسح رجل در عرضش جبيره مستوعبه داشت. امّا در طولش جبيره داشت اصل ظاهر روايت اين است كه جبيره نداشت. فجعلت على اسبعى مراراً. مراره در اسبع بود. آنها...بود. بدان جهت حكم همانى مى‏شود كه صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف فرموده است در عروه كه بايد به آن موضع خالى مسح بكند. بعد ايشان در عروه مسأله ديگرى را متعرّض مى‏شود.
و آن مسأله ديگر اين است كه ربّما اتّفاق مى‏افتد كسى در آن زراعش نزديكى‏هاى مرفغ يك شكستگى پيدا كرده است. وقتى كه شكستگى پيدا كرد جبيره را كه اين عضو را به جبيره مى‏گيرم، فقط آن موضع شكسته جبيره ندارد. جبيره مى‏آيد اعضاى صحيحه را مى‏گيرد. جبيره شكسته بند يا الان كه گچ كارى مى‏كنند و به گچ مى‏بندند و اينها فقط آن موضع...نيست...بلكه آن عضو را مواضع صحيحه‏اش هم تحت جبيره مى‏رود. ايشان اين تحت جبيره رفتن را كه اطراف صحيحه تحت جبيره رفته است حكم اين را مى‏گويد. يك وقت مى‏فرمايد آن اطرافى كه تحت جبيره رفته است، او متعارف است. شكسته بندى را كه عضو شكسته‏اى را جبيره مى‏كند و مى‏بندد متعارف است كه اين جور مى‏گيرد تا اين دو طرف تكانى نخورد. خوب در اين صورت وقتى كه عضو آن مواضع صحيحه‏اش هم تحت جبيره است، چون كه به مقدار متعارف است و متعارف اين است كه آن موضع صحيح هم زير جبيره مى‏ماند، مسح عليها. هم مواضع صحيحه و هم آن موضع غير صحيح كه جبيره دارد، روى جبيره مسح كند و آن كافى است.
سؤال؟ آن مسأله قبلى ديگر تعرّض كردنى نبود. هر چه داشت گفته بوديم و حكمش هم معلوم بود. عرض مى‏كنم آن اطراف صحيحه هم كه زير جبيره است آنها هم مسح مى‏شود و كافى است و بعضاً اتّفاق مى‏افتد كه نه جبيره، جبيره غير متعارف است. مثل اين كه در مريض خانه‏ها در اين اواخر خيلى اتفاق مى‏افتد چون كه آنهايى كه نوعاً گچ مى‏بندند و شكسته‏ها را رفع مى‏كنند ملتفت اين نكات نيستند كه اين جبيره به حدّ لازم بشود كه اين وضو خواهد گرفت. غسل خواهد كرد. اينها را شرعاً بايد وضو و غسل...بعضيشان. نه همه‏شان. بعضيشان در اين فكرها نيست. يا ذهنش مشغول است كه بابا يك اداى وظيفه كنيم. به ما گفتند اين جا كار كنيم ديگر گچ بگيريم مرخّصش كنيم. خودمان را خلاص كنيم و آن را هم. مى‏بينيد كه گچ گرفته است تا سر انگشتان. از اين كثر در ناحيه آن نزديك به آن مرفغ است. از بالاتر از مرفغ يا از مرفغ گچ گرفته است تا سر انگشتان. سر انگشتان اين قدر پيدا است. خوب از بند دست‏ها به اين ور چون كه دست خودش حركت مى‏كند بند دارد اين گچ گرفتن زايد بر متعارف است. قبلش عيبى ندارد. امّا بعدش زايد بر متعارف است. ايشان در عروه متعرّض اين معنا مى‏شود. وقتى كه از مواضع صحيحه تحت جبيره رفت جبيره به اندازه متعارف بود مسح عليها. بر جبيره مسح مى‏كند كافى است. و امّا اگر آن افراد از مواضع صحيحه كه تحت جبيره است، جبيره خارج از متعارف است. كالفرض الّذى فرضنا اين مثالى كه گفتيم مى‏فرمايد فان...رفعها اگر اين مقدار زايد را ممكن است رفع كند، رفع مى‏كند. با ارّه‏اى چيزى مى‏گويد بابا بيا اين را تو ببر و زيادى را ببنداز دور كه دستمان در بيايد. وضو بگيريم. مى‏خواهيم وضو بگيريم و اينها آن وقت رفعها رفع مى‏كند. يك وقت اين است كه نه اين جور نيست. رفع ديگر نمى‏شود. چون كه اگر اين را بردارد بشكند يا ارّه كند خود آن جبيره‏اى كه بر كثر گذاشته شده است، خود او خراب مى‏شود. ممكن نيست. آن وقت قهراً آن كثر ضرر به او وارد مى‏شود. كه در اين صورت، دست زدن به جبيره مى‏گويند تمام شده است. بايد او خوب بشود. اگر زيادى اين را برداريم بايد همه‏اش را بشكنيم. نمى‏شود برداشتن اين. آن وقت خودش به هم مى‏خورد. در اين صورت ايشان مى‏فرمايد اگر اين جور بوده باشد ممكن نبوده باشد رفعش را در ما نحن فيه آن مقدار زيادى را كه تحت جبيره رفته و خارج از متعارف است او را به همان مسح على الجبيره تمام مى‏كنند. ولكن بعد مى‏فرمايد كه احوط...التّيمم است ولكن الاحوط. ظاهرش هم استثنا است. احوط، احوط وجودى است. وضو مى‏گيرد ولكن احوط...التيمم است. بايد تيمم را ذنب بكند. احتمال احتياط استحبابى مى‏رود. ولكن چون كه بعد مسأله‏اى ذكر مى‏كند آن جا تعبير كرده است به عنوان احتياط وجوبى. اين هم چون كه عين همان مسأله است، اين ظاهرش هم احتياط استثنا است و احتياطش هم احتياط وجوبى است. اين فرمايش را مى‏فرمايد.
ايشان مى‏فرمايد بر اين كه آن مسأله‏اى كه ايشان مى‏گويد اين بود كه اذا كان فى عضو واحد جبائراً متعدده يجب الغسل در جايى كه جبيره در موضع غسل بشود او المسح يا مسح بشود، در جايى كه در موضع مسح است فى فواصلها. يك جبيره اين جا گذاشته‏اند اين ور زراع، يك جبيره آن جا و اين وسطها خالى است. اين معلوم است ديگر. متمكّن است اينها را بشورد. فقط به جبيره‏ها مسح بكند كه در آن صحيحه هم همين جور بود در صحيحه عبدالرّحمان ابن حجّاج آن مواضعى كه مى‏توانى بشورى و متمكن هستى از شستن آنها، آنها را بايد بشورى. و هكذا در مسح هم همين جور است. پا دو جا در طولش جبيره گذاشته‏اند ولكن وسطها خالى است. اين خطّ طولى را كه مسح مى‏كند در آن وسطها بايد به خود بشره اخذ بكند. اين ديگر متعرض شدن نمى‏خواست تا بگوييم. بعد از او اين جور مى‏فرمايد. بعد از او اين جور مى‏فرمايد. اذا كان بعض اطراف الصّحيح تحت الجبيره بعض اطراف صحيح تحت الجبيره بوده باشد و ان كان بالمقدار المتعارف اگر آن مواضع صحيح كه تحت جبيره است به مقدار متعارف باشد، مسح عليها. بر جبيره مسح مى‏كند. و ان كان ازيد من المقدار المتعارف و امّا اگر ازيد از مقدار متعارف شد كه مثال اخيرى بود فان امكن رفعها رفعها. اگر ممكن باشد كه آن مقدار زايد را بردارد رفع مى‏كند. آن وقت...مقدار الصّحيح آن وقت مى‏شورد مقدار صحيح را. ثمّ وضعها. بعد آن جبيره را مى‏گذارد و مسح عليها كه مواضع تحت الجبيره بود. تمام جبيره را برداشته است. تمامش هم برندارد، بعضش ممكن باشد بعضش را كه در مواضع صحيح است بايد بردارد. فان لم يمكن ذالك. برداشتن ممكن نشد مثل مثال اخيرى كه مثال زدم، مسح عليها. مسح مى‏كند بر جبيره لكنّ الاحوط ذنب التّيمم ايضاً...ظاهرش هم احتياط وجوبى است و به قرينه آنى كه در مسأله بعدى هم تصريح خواهد كرد به اين معنا. تصريح يعنى تعبير به احتياط وجوبى خواهد كرد. در اين صورت ايشان مى‏فرمايد لكنّ الاحوط...خصوصاً. اين كه انسان كه جبيره را بردارد بشورد، جبيره را برمى‏دارد تا اصل را بشورد، بشره را بشورد. اين شخص كه جبيره را نمى‏تواند بردارد، به جهت اين كه آن آب را كه بخواهد بشورد، آن آب به مواضع صحيحه هم زايداً بر آن موضع كثر ضرر مى‏رساند. اين شكسته است. اگر فرض كنيد اين انگشتان را هم بشورد، دست درد مى‏گيرد. چون كه استخوانش آن جا شكسته است، او جبيره را بردارد بشورد، آن كثر ضرر مى‏بيند. ولكن مواضع صحيحه‏اى كه هست، آنها هم ضرر مى‏بينند. اگر امكان رفع نشد، عدم امكان الرّفع به جهت اين است كه آن مواضع صحيحه كه هست نه اين كه جبيره را نمى‏شود شكاند. آن مواضع صحيحه را نمى‏شود شست. درد مى‏گيرد. آب ضرر مى‏كند. ايشان مى‏گويد در اين صورت ديگر..تيمم ديگر آن احتياطش احتياط تام است. چرا؟ چون كه آن مواردى كه ما گفتيم مشمول روايات جبيره است، كه شستن بر خود عضو المكثور ضرر برساند. يعنى بر آن عضو ضرر برساند. و امّا در صورتى كه به اين ساير المواضع هم ضرر مى‏رساند، او از تحت اخبار جبيره خارج است. بدان جهت مى‏فرمايد خصوصاً در جايى كه مى‏فرمايد امكن رفعها رفعها و غسل المقدار الصحيح ثم وضعها و مسح عليها و ان لم يمكن ذالك. اگر اين ممكن نشد مسح عليها لاكنّ الاحوط...تيمم خصوصاً اذا كان عدم الامكان اين كه رفعش ممكن نيست اين به جهت اين است كه عضو صحيح هم للجهت التزرع المقدار حيضاً اين به جهت اين كه آن دست هم متضرر مى‏شود به واسطه شستن آب رسيدن. دست چيزى ندارد. نه قرح دارد، نه جرح دارد، نه كثر. مع ذالك متضرر مى‏شود در اين صورت چون كه خارج از اخبار و روايات جبيره است احوط...تيمم است. اين تعليل است بر اين كه آن شدّت الاحتياط و...احتياط در آن جايى كه خود عضو الصحيح متضرر بشود زايداً بر تضرر آن جزء مكثور خود اين عضو هم متضرر مى‏شود. اين فرمايشى است كه در ما نحن فيه مى‏فرمايد. خوب مى‏دانيد كه يك بحث عبارت از اين است كه اگر در قرح و جرح اين جور بوده باشد فرض بفرماييد كه قرحى هست يا جرحى هست در ما نحن فيه فرض كنيد فعلاً اين قرح هم جبيره دارد، جرح هم جبيره دارد. امّا جبيره اطرافش را هم گرفته است. به مقدار متعارف باشد آن عيبى ندارد چون كه هر جبيره‏اى كه روى قرح و جرح و كثر مى‏گذارند مقدارى از اطراف را كثر كه خيلى مى‏گيرد متعارفش.
و امّا جبيره‏اى كه در قرح و جرح مى‏گذارند آن هم بعضى اطراف را مى‏گيرد. متعارف است ديگر. نمى‏شود بعضى اطرافى كه خالى از جرح است همه آنها بيرون بماند. بعضش...جبيره. آن مقدار متعارف معلوم است كه وقتى كه به جبيره مسح كرد آنها كافى است. ما بقى را غسل مى‏كند. و امّا اگر فرض كرديم كه بله اطرافى كه هست اطراف را اگر ما بشوريم اطراف الجرح را، خود اين شستن به اطراف الجرح ضرر مى‏رساند. جرح چيزى نمى‏شود. اطراف الجرح ضرر مى‏رساند. شروع مى‏كند استخوان‏ها درد گرفتن. وقتى كه آب ولو آب گرم هم بوده باشد بشوريم به اينها ضرر مى‏رساند، به اطراف جرح ضرر مى‏رساند كه خارج از متعارف است. ما كه گفتيم اطراف الجرح را مى‏شورد بعد اگر جرح...است خرقه مى‏گذارد روى آن خرقه مسح مى‏كند و اگر خودش جبيره دارد روى جبيره مسح مى‏كند يعنى صاحب عروه فرمود اين در صورتى است كه اطراف را شستن ممكن بوده باشد كه مثالهايش را گفتيم. و امّا مثل اين مثالى كه اطرافش را نمى‏تواند بشورد. درد مى‏گيرد و امثال ذالك درد مى‏گيرد، در اين صورت ايشان مى‏فرمايد كه جمع بايد بكند ما بين شستن آن مقدارى كه ممكن است و آن اطرافى كه با آن قرح شستنش ممكن نيست ضرر ندارد، روى جبيره آنها مسح مى‏كند يا جبيره ندارد خودش جبيره درست مى‏كند و روى اين مسح مى‏كند و بايد جمع كند تيمم را. مى‏بينيد كه احتياط وجوبى است ما بين آن...در ما نحن فيه تيمم نه، تيمم فرض بفرماييد كه دستهايش است. دستهايش چيزى ندارد.
سؤال؟ نه. اطراف قرح را ضرر دارد. مى‏فرمايد بر اين كه اذا اضرّ الماء وقتى كه مائى كه هست ضرر رساند به اطراف الجرح يا به اطراف قرحى كه هست اگر به اندازه زايد از متعارف بود ازيد من المقدار المتعارف يشكل كفايت المسح على الجبيرة الّتى عليها. مشكل است كفايت مسح بر جبيره‏اى كه روى قرح است يا جرح است و در آن اطراف است..ان يزعها عليها يا جرح مكشوف است و مى‏خواهد جبيره بگذارد به خود جرح يا اطرافش كه روى آن خرقه مسح كند. اين مشكل مى‏شود. در اين صورت فالاحوط تصريح به احتياط وجوبى است. يعنى وجوب را هم داخل احتياط كرد. هل احوط غسل المقدار الممكن مع المسح على الجبيره. احوط اين است كه غسل كند مقدار ممكن را مسح كردن با جبيره ثمّ التيمم. بعد تيمم بگيرد. اين احتياط وجوبى است كه هر دو را داخل احتياط كرد. اولى هم حكم بگويد، بعد استثنا به او بزند، او هم همين جور است. با احتياط وجوبى مى‏سازد. ولكن اگر كسى گفت آن جا اول فتوا داده است، اين قرينه است كه احتياط در آن مسأله متقدمه و ما نحن فيه احتياط، احتياط وجوبى است و بايد ما بين اينها جمع كند. اين حكم مسأله. خوب ممكن است كسى بگويد نه همان وضو را گرفتن آن جور، در هر دو مسأله كافى است. و لعلّ بعضى‏ها هم ملتزم شده‏اند كه در هر دو مسأله به همان مقدارى كه جبيره گذاشته است زايد بر متعارف هم بشود روى او مسح بكند كافى است. امّا در جايى كه جبيره، جبيره كثر بوده باشد كه عضو صحيح رفته است براى اين كه اين روايت معتبره كليب اسدى كه سابقاً خوانديم آن جا اين جور است. امام (ع) فرمود روايت 8 بود و باسناده عن حسين ابن سعيد عن فضاله، عن كليب الاسدى قال سألت ابا عبد الله (ع) عن الرّجل اذا كان كثيراً يعنى شكسته بوده باشد اعضايش كيف يصنع بالصّلاة قال ان يتخفف فلا نفسه فاليمسح على جبائره. اگر بر نفسش بترسد، بر جبيره‏اش مسح كند. جبيره متعارف باشد يا غير متعارف باشد. ولكن بر نفسش مى‏ترسد. مى‏ترسد بر اين كه از شستن و غسل مى‏ترسد. يمسح على جبائره بر جبيره‏اش مسح كند. ولكن مى‏دانيد كه اين روايت ظاهرش اين است كه بر كثرش بترسد. بترسد كه بشورد. يعنى جبيره را بردارد يا آب را زير جبيره ببرد بر آن كثرش مى‏ترسد كه او ضايع بشود. اين ظهورش اين است و در ما نحن فيه مفروض اين است كه ما اگر اين زير را بشوريم بر جرح نمى‏ترسيم از شستن اين. او خودش درد مى‏گيرد. اگر بخواهيم اين را بشوريم اين زير درد مى‏گيرد. بدان جهت اين را نمى‏گيرد بله مى‏شود ادّعا كرد كه جايى را اين روايت كليب مى‏گيرد كه جبيره ولو غير متعارف است، ولكن رفع كردن جبيره ممكن نيست. لا لضرر الماء للموضع الصحّيح. نه آب ضرر نمى‏رساند. اگر بخواهيم جبيره را از موضع صحيح برداريم بايد از تمامى مواضع جبيره را برداريم. جبيره را نمى‏شود قيچى كرد يا بريد. بايد از اول برداريم. از اول برداشتيم هم به آن كثر ضرر مى‏رسد. يتخفف على الكثر. بر كثر كه دوباره عيب پيدا كند، بشكند. جوش هنوز نخورده است آخر. كسى ادعا كند كه اين روايت كليب مى‏گيرد نه متضرر شدن مواضع صحيحه را. او تيمم است. مى‏گيرد آن جايى را كه جبيره غير متعارف است ولكن برداشتنش ممكن نيست. بردارد ضرر به موضع كثر مى‏خورد. و الاّ موضع غير كثر ضررى ندارد. بدان جهت اين روايت اطلاقش مى‏گيرد. كسى اگر ادعا كند روايت كليب اين اطلاق را دارد، اين نمى‏شود...ولكن مع ذالك از احتياط كه...تيمم است كه در مواضع تيمم جبيره نيست، او احتياط است بلاشبهةٍ. اين نسبت به كثير. و امّا نسبت به ذات القروح. جبيره‏اى دارد كه زايد است جبيره اطراف قرح را هم اگر بشورد، به اطراف ضرر دارد. اطراف درد مى‏گيرد. بعضى‏ها گفته‏اند كه نه. در اين موارد هم در آن صحيحه حلبى اين جور بود. امام (ع) در صحيحه حلبى فرمود ان كان يؤذيه الماء فاليمسح على الخرقه. اگر به آن شخص آب اذيت يؤذيه برمى‏گردد به شخص. اگر آن شخصى كه ذا جبيرةٍ هست اگر آب به او ضرر دارد فاليمسح على الخرقه. بر خرقه مسح كند. ايذا او را اذيت مى‏كند ايذا مى‏كند ان كان يؤذيه الماء آب او را اذيت مى‏كند فاليمسح على الخرقه. خوب آب او را اذيت مى‏كند ديگر. اطراف جرح درد مى‏گيرند ديگر...يؤذيه الماء شد. ولكن كسى مى‏تواند ادّعا كند و بايد هم ادّعا بكنيم به مناسبت حكم موضوع اين است كه ان كان يؤذيه الماء يعنى آبى كه به قرح مى‏رسد او ضرر برساند، او اذيت كند. يعنى به قرح ضرر داشته باشد. متفاهم عرفى اين است. ان كان يؤذيه الماء نه مائى كه به صورتش مى‏زند. به قرح هيچ ضررى نمى‏رساند. صورت هم درد مى‏گيرد. اين جا تيمم جبيره‏اى كنيم. اين جبيره دارد زراعاً. آب ضرر ندارد. جبيره را بردارند و آن جرح را بشورند. هيچ اشكالى ندارد. ولكن صورت هم درد مى‏گيرد. اين جا حكم چيست؟ حكم در ما نحن فيه تيمم است ديگر. وضو واجب نيست. صورت درد مى‏گيرد. لم تجدوا ماءً است. مريض است. اين هم مثل او مى‏شود. اين جرح آب كه به جرح مى‏رسد، او اذيت دارد على كلّ تقديرٍ ولكن در ما نحن فيه آب به اطراف اذيت دارد كه قرح ندارد. اين مثل اين است كه قرح اين جا باشد. صورت هم درد بياورد. چه جور او داخل اخبار وضو جبيره‏اى نيست او داخل آدم شخص مريضى هست يعنى داخل لم تجدوا است نه مريض مدخليت ندارد. متمكن بر استعمال ماء نيست. چون كه استعمال ماء ضررى است اين هم داخل اخبار جبيره نيست. روايات جبيره به تضرر انسان به قصد الجرح و القرح نظر دارد. امّا اين شخص اگر متضرر به او مى‏شود و تضرر به موضع ديگر هم مى‏شود كه قرح و جرح ندارد، او را ناظر نيستند.