جلسه 687

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:687 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1371
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف در وضو جبيره‏اى كه جبيره‏اش مغصوب است، و مال و ملك الغير است، و تصرّف در او عدوان على المالك است، در او اين جور مى‏فرمايد. يك وقت اين است ظاهر جبيره غصبى نيست. زير ظاهر جبيره كه آن باطنش او غصبى است. مثل اين كه مثال مى‏زدم اول مال مردم را پيچيد به عضو. ديد كه اين كافى نيست، دستمال خودش را هم پيچيد كه ظاهرش مال خودش است. در ما نحن فيه فرمود اگر مسح كردن بر اين ملك خودش كه دستمال خودش است مع الرّطوبت المسريه فى اليد تصرّف در آن غصب حساب نشود كما اين كه آب نمى‏رسد به آن مغصوب. اين جا وضويش صحيح است. خلاف شرع كرده است، مال مردم را پيچيده به دستش و نگه داشته و باز مى‏كند بدهد به او، اين خودش معصيت است. ولكن وضويش صحيح است. چون كه وضو اتّحاد با غصب ندارد. مسح على الجبيره مفروض اين است تصرّف در آن زير حساب نمى‏شود.
و امّا اگر طورى شد كه تمام الجبيره غصبى شد، يا طورى است كه در ظاهر تصرّف بكند در باطن هم تصرّف مى‏شود. چون كه مال خودش كه نازك است. مع الرّوطبه اگر بكشد رطوبت مى‏رسد به ملك الغير و به مال الغير. در اين صورت فرمود بر اين كه وظيفه‏اش اين است اين نحو وضو ممكن بوده باشد نزع اين مغصوب تمام جبيره را باز كند، تبديل كند به جبيره مباحه. اگر اين معنا ممكن بوده باشد كه نزع كند تمام جبيره را، كه تمام جبيره مغصوب است بيندازد دور. باطنش مغصوب است او را بيندازد دور. اگر اين معنا ممكن بوده باشد تعيّن بر اين كه نزع و التّبديل. بعد از اين كه نزع كرد احتياج به بستن جبيره داشته باشد تبديل مى‏كند. احتياج نداشته باشد مى‏شود جرح مكشوف و قرح مكشوف كه حولش را مى‏شورد. و امّا اگر فرض فرموديد كه فرض ديگرى است. آن فرض ديگر اين است دو تا فرض را تا حال گفتيم. يكى اين كه اصل مسح كردن تصرّف در غصب حساب نشود. دومى اين بود كه نه تصرّف حساب مى‏شود يا همه جبيره غصبى است. ولكن نزعش ممكن است و تبديلش ممكن است. يبدّل. در اين صورتى كه وظيفه‏اش تبديل است، تبديل نكند وضو بگيرد و مسح على المغصوب بكند يا به مباحى بكند كه به غصب مى‏رسد، در اين صورت وضو باطل مى‏شود. به جهت اين كه منهىّ عنه است اين مسح. وقتى كه منهى عنه شد تصرف در ملك و مال مردم شد، نمى‏تواند مصداق واجب بشود. مصداق وضو بشود. وضويى كه واجب است و قيد صلاة است. و امّا اگر آمديم بر اين كه نزع و تبديل ممكن نيست، يك صورت ديگر مى‏گويد. در صورتى كه نزع و تبديل ممكن نيست ولكن اين جبيره كه مال مردم است تالف حساب شده است. عرفاً مى‏گويند تلف كردى مال مردم را. آغشته به خون شده است. چرك شده است. كما اين كه ديروز گفتم. مالك اصلاً عقّش مى‏گيرد اين را اگر به او بدهيم، در اين صورت فرض بفرماييد تالف حساب مى‏شود. ايشان مى‏فرمايد اگر تالف حساب بشود، عيبى ندارد. تبديل و نزع كه ممكن نيست مى‏تواند روى او مسح كند ولو ملك مردم است و ملك مردم را غصب كرده است ولو خودش آورده است، چون كه تالف است، مى‏تواند در اين صورتى كه است رويش مسح كند. ولكن عوض اين مال به ضمّه است. عوض اين جبيره‏اى كه تلف كرده است از ملك الغير عوضش به ضمّه‏اش است. اين جا عرض كرديم يك احتياط استحبابى‏
مى‏كند. احوط اين است كه قبل از مسح كردن استنجا كند مالك را. بعد از مالك بگويد اين كار شد ديگر كرديم مثلاً اين پول را بگير يا پول را نگير راضى بشو. اين احوط، احوط استحبابى است. مالك گفت راضى نمى‏شوم. احتياط...يا احتمال داد كه مالك فرض كنيد راضى نمى‏شود،
سؤال؟ در نزد همه تالف حساب مى‏شود. آن پارچه را وقتى كه پيچيد خون آلود شد، چرك آلود شد عقّش مى‏گيرد، ديگر اين تالف عند العقلا حساب مى‏شود. عند العرف هم، عند الفقها هم. اين تالف حساب مى‏شود. عوض به ضمّه مى‏آيد. مثلى است، مثل. قيمى است، به قيمت مسح بكند. درست توجّه كنيد كما اين كه ديروز عرض كردم مسأله، مسأله مهمّه‏اى است. چون كه قواعدى اين جا گفته مى‏شود اين قواعدى كه بايد به مواردش تطبيق بشود. مرحوم حكيم در مستمسك اين جور فروموده است كه ايشان كه فرموده است اگر تالف حساب بشود مسح كند روى آن جبيره...واجب نيست قبلاً بلكه احتياط مستحبى است. نه بعداً...واجب است نه قبلاً. بلكه احتياط مستحبى است قبلاً...كند اين مبنىٌّ على انّ تلف المال وقتى كه مال الغير در يد انسان تلف شد يا مال الغير را اتلاف كرد، به نحوى كه بدلش به ضمّه‏اش آمد، ديگر آن ملك از ملك مالك خارج مى‏شود. شما اگر زديد كاسه كسى را شكانديد وقتى كه بدل به ضمّه شما آمد كه آن كاسه مثلى است مثلش، قيمى است قيمتش، آن خورده‏هاى كاسه ديگر از ملك و مال آن شخص خارج مى‏شود. تلف شده ماليّت ندارد. از ملكش هم خارج مى‏شود. اين فرمايش صاحب العروه كه فرموده است اگر نزع ممكن نشد فان عدّ تارفاً يمسح عليه و عليه وضعه مبنى بر اين قول است كه به مجرّد التّلف كه مثل و قيمت به ضمّه مى‏آيد، در آن صورت آن مال تالف از ملك مالك خارج مى‏شود. وقتى كه از ملك مالك خارج شد، اين مسح كردن به او ملك مال مردم و ملك مردم نيست. مال و ملك مردم در ضمّه اين شخص است كه ملك است يا قيمت است. فرموده است اين مبتنى بر اين است. عرض مى‏كنم بر اين كه اين فرمايش مرحوم سيّد مبتنى بر اين فرمايش نيست. اين فرمايش اصلش درست نيست كه شى‏ء به مجرّد تلف از ملك مالكش خارج نمى‏شود. شى‏ء وقتى كه كاسه را شكانديد، آن شكسته غايت الامر از ماليّت مى‏افتد. ديگر ارزشى ندارد. ولكن از ملكيت مالك خارج نمى‏شود. ملك مالك است. ماليّت ندارد. مثل چه چيز؟ مثل اين كه شما يك مشت گچى را كه جلوى خانه مردم ريخته بود برداشتيد آورديد. اين يك مشت ماليّت ندارد. ولكن ملك مردم است. بايد پس بدهيد. در ما نحن فيه هم اين خورده‏هاى كاسه ملك مردم است. ماليّتش از بين رفته است. ماليت آمده است به ضمّه كه مثل و قيمت است. بله در سيره عقلا اين جور است. وقتى كه آن كسى كه تلف منه الماء مالك الماء كه مالش تلف شده است وقتى كه بدل را گرفت، گرفتن بدل مبادله قهريه است. وقتى كه كاسه ديگر به همان مارك، به همان غالب و به همان كارخانه و به همان قدر و به همان خصوصيت مثلش را گرفت يا قيمتش را گرفت، آن كسى كه كاسه را شكانده خورده‏ها را برمى‏دارد اگر قابل اصلاح است و مى‏شود بندش گرفت و استفاده كرد برمى‏دارد. مالك بگويد كه بده. مى‏گويد مردك تو چند تا كاسه داشتى؟ يك كاسه داشتى گرفتى. آن م كهنه بود. تازه‏اش را گرفتى تو. يا اگر قيمت را داده گفته است كاسه تو چه قدر بود؟ هزار تومان بود ديگر. هزار تومان را گرفتى. بدان جهت اداء البدل مبادله قهريه است نه اين كه تلف المال. در بعضى موارد جايز است مالك بگويد كه نه ماليّتى كه از من تلف شده است بگذار تلف بشود. من خود عين را مى‏خواهم. مثل چه چيز؟ مثل اين كه فرض بفرماييد كسى ماست كسى را بردارد بريزد توى شيره. ماست و شيره بشود. ماست تلف شده است. ماست نيست الان. ولكن مالك مى‏گويد عيبى ندارد. ماست من تلف شده است. من از همان ماستى كه قاطى شده است از همان مى‏خواهم. هم از آن مالم را مى‏خواهم. مى‏شود شركت به حسب ماليّت.
سؤال؟ من همه چيز را به حول و قوت الهى حل خواهم كرد. امّا فرصت بدهيد.
عرض مى‏كنم بر اين كه در ما نحن فيه اين حرف شد. اين به مجرّد تلف المال ولو ماليّت شى‏ء هم به كلّى زايل بشود، ولكن ملكيّت زايل نمى‏شود. فرق است ما بين ملكيت و ماليت. ما بين ملكيّت و ماليّت عموم و خصوص من وجه است. ربّما شيئى ماليّت دارد ولكن ملك كسى نيست. مثل سمك‏هايى كه در دريا هست. آنها ماليّت دارند. ارزش دارند. ولكن ملك كسى نيست. هر كسى برود صيد كند مالك مى‏شود. من صاد ملك. اين عراضى كه فرض كنيد عراضى از اموات حساب مى‏شود از موات حساب مى‏شود ارض الموات است ماليّت دارد. ولكن ملك كسى نيست. من احياء ملك. ماليت دارد. ربّما شى‏ء ملكيت دارد ولكن ماليت ندارد. مثل آن يك مشت گچ كه جلوى خانه مردم ريخته بود برداشتيد آورديد، اين يك مشت گچ را بخواهى بفروشى به چيزى نمى‏خرند. ماليتى ندارد. ولكن ملك آن مالك است. آن كسى كه ملك را مالك است اين را هم مالك است. ربّما ماليّت و ملكيت هر دو جمع مى‏شود. مثل قالى كه زيرتان انداخته‏ايد، در خانه‏تان است هم ملكتان است و هم ماليت دارد. ما بين ملكيت و ماليت عموم و خصوص من وجه است. در جايى كه شما سنگ را زديد و كاسه را خورد كرديد ماليتش از بين رفته است. يا به كلّى يا به مقدار معظمش كه تلف حساب مى‏شود. ولكن اصل العينى كه است عين از ملك خارج نشده است. هم ملكش بود و هم مالش بود. ماليتش را تلف كرديد، بدل مى‏آيد به ضمّه. امّا عينش از ملكش خارج نمى‏شود. الاّ آن وقتى كه بدل را به مالك رد كرديد، رد البدل معاوضه قهريه است عند العقلا و مى‏گويند مال را به مالك رساندى. يك كاسه داشتى. ماشين تصادف كرد له له كرد ماشين را. الحمد الله آدم كشته نشده بود. كسى توى آن نبود. ولكن آن جور زد ماشين مردم را كه له كرد. يك قرازه آهن كرد. اصلاً به قيمت آهن هم نمى‏خرند. به قيمت آهن قرازه مى‏خرند. خوب اين ماشين با اين خصوصياتش مثلى است ديگر. اگر نو بوده باشد و اينها بوده باشد مثلى است. آن هم تازه از كارخانه تحويل گرفته بود. نامبارك بود در حقش. اين مثل او را همين جور نو و تازه داد به او. او مى‏گويد كه نه اين را مى‏برم. اين را كه نو دادى. آنها را هم مى‏خواهم. مى‏گويد برو مردتيكه يك ماشين داشتى نوع‏تر از او گرفتى. ديگر چه مى‏خواهى. ولكن تا مادامى كه نگرفته است حق دارد بگويد عيب ندارد. برو من همين قرازه بسم است. همين‏ها را كه مالم است برمى‏دارم. مى‏تواند. ولكن وقتى كه بدل را قبض كرد، مبادله قهريه قصد نمى‏خواهد. مبادله قهريه است عند العقلا. بدان جهت اگر قصد بكند كه نه ماشين را مى‏گيرم، آن قرازه را هم بگيرم. باز مبادله قهريه حاصل مى‏شود. مبادله انشائيه نيست. قهريه است. عند العقلا حاصل مى‏شود. على هذا الاساس در ما نحن فيه اين جبيره تالف حساب شده است يعنى ماليتش رفته است. خون و چرك و اينها گرفت. و امّا از ملك آن شخص خارج نشده است. چون كه از ملكش خارج نشده است، تصرّف در ملك حرام است مثل آن يك مشت گچى كه برداشته تصرّف در او حرام است. چرا؟ لا لقوليه (ع) لا يحلّ مال...الاّ بطيبة نفسه تا بگوييد اين جا مال نيست. ماليت ندارد. به ادله حرمت الظّلم و العدوان تصرّف در ملك الغير ولو ماليت نداشته باشد، عدوان على المالك است...رضاى او و به طيب او عدوان است. بدان جهت تصرّف حرام است.
بدان جهت صاحب عروه قدس الله سرّه در ما نحن فيه اگر ملتزم بود مال به مجرّد التّلف از ملك مالكش خارج مى‏شود به مجرّد التّلف نه به مبادله. بايد در آن فرض اول هم تفصيل بدهد. آن جايى كه نزعش ممكن است. مال الغير است. ولكن نزعش ممكن است كه نزع كند به مالك پس بدهد. آن جا ممكن است. آن جا هم بايد تفصيل بدهد كه فان امكن نزعه و لم يعدّ آن جبيره تالفاً وجب النّص فان عدّ تالفاً ولو امكان نزع دارد، ولكن ملك مالك كه نيست. نزع نمى‏خواهد. مسح كند. اگر صاحب العروه نظرش اين بود كه جبيره به مجرّد عدّ التّلف از ملك مالك خارج مى‏شود، بايد فرق نگذارد ما بين صورت امكان النّزع و عدم امكان النّزع. و حال آن كه در صورت امكان النّزع على الاطلاق فرمود كه بايد نزع كند. چه ان عدّت تالفاً او لم يعدّ تالفاً. پس در جايى كه امكان نزع ندارد مى‏گويد فان عدّ تالفاً يسمح عليه نظرش به چيز ديگرى است و آنى است كه از كلام صاحب الجواهر استفاده كردند كه ايشان هم ملتزم است. ولو ما خيلى تصديق نداريم ولكن گفته‏اند كه ظاهر كلام صاحب جواهر هم همين است. كه گفته‏اند وقتى كه شيئى تلف شد و ماليتش رفت، در او تصرّف كردن حرام است. ملك الغير است. ولكن در صورتى حرام است كه ردّش بر مالك ممكن باشد. آن وقت از باب وجوب الرّد على المالك است. بما انّه امساك او و تصرّف او عدوان على المالك است در صورت امكان الرّد بدان جهت در اين صورت بايد اين شخص رد كند و امّا نه، امكان الرّد ندارد. يك مشت گچ را آورد، آن گچ هم باد آمد و از دستش همه‏اش پخش شد به زمين. امكان رد كه ندارد. در آن گچ‏ها تصرّف بكند يك تصرّفى كه مناسب به آن گچى كه در زمين است آب بريزد كه اقلاً سف بشود اين جا پشت بام بود. باران نچكد توى اتاق. آن عيبى ندارد. چرا؟ چون كه ردّش ممكن نيست. قاطى به خاك شده است. امكان الرّد ندارد. بدان جهت است صاحب العروه مى‏گويد اگر امكان النّزع داشته باشد اين جبيره بايد نزع كند يا تبديل كند. چه عدّ تالفاً چه لم يعد. چون كه تالفاً باشد بايد نزع كند و به مالك برگرداند. نزع كه ممكن شد ردّش ممكن مى‏شود. و امّا در جايى كه نزعش ممكن نشد كه رد ممكن نيست تالف بشود، عيبى ندارد. مسح كند. چرا؟ چون كه دليل بر حرمت ندارد اين. آنى كه حرام است تصرّف در مال الغير است و تصرّف در ملك الغير است و يكى هم كه آن ملك الغير قابل رد بوده باشد. و چون كه در ما نحن فيه قابل رد نيست، اين حرمت التّصرف نيست. يك اشكال فقط بر صاحب العروه وارد است. آن اشكال عبارت از اين است كه يا صاحب العروه و يا سيد اليزدى راست است در موارد عدم امكان الرد حرمت التّصرف نيست. حرمت التّصرف روى امكان الرّد است. ولكن آن وقتى كه امكان الرّد الى الآخر نداشته باشد. شى‏ء تالف آن وقتى كه امكان الرّد الى الآخر نداشته باشد، آن جا است كه تصرّف عيبى ندارد. چون كه حرمت التّصرف در ملك الغير به واسطه عدوان است كه به خود مالك برسد. وقتى كه به مالك رسيدنش ممكن نيست ملك خالى را كه ماليت ندارد، و الاّ اگر ماليت داشته باشد آن مال...مالك مى‏شود. حكم او جارى مى‏شود. جايى كه ماليّت ندارد و ملك است ردّش ممكن نيست الى الابد او تصرّفش جايز مى‏شود.
و امّا در ما نحن فيه جبيره نزعش ممكن نيست. براى اين كه در ما نحن فيه الان نمى‏شود اين را نزع كرد. انسان عضوش از بين مى‏رود. و امّا يكى دو ماه ديگر كه اين خوب شد، جوش خورد آن وقت رد مى‏كنيم. بدان جهت در ما نحن فيه اين كه فرموده‏اند و ما هم عرض كرده‏ايم كه الاظهر..فى هذه الصّوره مبتنى بر اين است كه اين صورت امكان الرّد دارد. چون كه امكان الرّد دارد فى ما بعد، بدان جهت قبل از مسح بايد...بكند. پس در ما نحن فيه تلف كلا تلف است. در صورتى كه تلف بشود از ملك مالك خارج نمى‏شود. جبيره تالف هم حساب نشود، باز ملك مالك است. نمى‏شود در او تصرف كرد. آن وقت ايشان مى‏فرمايد كه اگر تالف حساب نشد، آن وقت بايد وضو بخواهد بگيرد، بايد مالك را...بكند. در عروه مى‏فرمايد. در اين صورت كه صورت اخيرى است كه تالف حساب نشده است. بنا بر قول ما تالف با غير تالف يكى است حكمش. بيان شد. بايد مالك را قبل از مسح كردن...كند. برود به شراعٍ او اجارةٍ بفروش به من يا ببخش به من يا جبيره‏اى است كه تخته است اجاره بده به من. اگر مالك گفت كه برو به جهنّم بشو. آمدى اين قدر مال مرا بردى. آمدى حلّيت، اجاره، نه اجاره، نه رضايت، نه بيع هيچ كدام را ندارد. برو جهنّم بشو. ايشان اين جور مى‏فرمايد صاحب العروه. درست توجّه كنيد. يك كبرايى هست كه مى‏رسيم به او. ايشان اين جور مى‏فرمايد كه در اين صورت احوط عبارت از اين است آن مواضعى از وضو كه خالى از اين جبيره مغصوبه است آنها را غسل و مسح كند. يعنى اگر شستنى است بشورد. مسح كردنى است مثل مقدم الرأس مسح كند و اين اجاره دست نزند و ضمّ التيمم كه احتياط اين است كه تيمم را منضم بكند. چرا؟ براى اين كه در ما نحن فيه علم اجمالى هست كه چون كه مسح على الجبيره جايز نيست. ملك مردم است. امر داير است كه صلاتش مشروط بشود به وضويى كه مسح على الجبيره ندارد. يا به صلاتش مقيّد بشود به تيمم. علم اجمالى دارد جمع بينهما بكند. هيچ حرامى را هم مرتكب نشده است. بدان جهت مى‏فرمايد و ان لم يمكن ذالك يعنى...ممكن نشد، فالاحوط الجمع بين غسل ساير المواضع كه جبيره ندارد و ضمّ التيمم. احتياطش هم احتياط وجوبى مى‏شود. خوب آن وقت شما مى‏دانيد كه وقتى كه ادلّه جبيره مى‏گويد بر اين كه بايد به جبيره مسح بشود كما ذكرنا ادله مى‏گويد كه ذات و جبيره بايد به جبيره‏اش مسح بشود. وقتى كه روايات مى‏گويد به جبيره مسح بشود و اين هم نمى‏تواند به جبيره مسح بكند، اين نمى‏تواند وضو بگيرد نه وضو اختيارى، نه آنى را كه شارع منزلة الوضو اختيارى قرار داده است. مى‏شود فلم تجدوا ماءً.
بدان جهت در ما نحن فيه تعيّن التّيمم و منهنا كتبنا و كتبنا قبلنا بر اين كه در اين صورت وقتى كه راضى نشد اكتفا مى‏شود به تيمم و ضمّ آن وضو احتياط استحبابى است. چون كه داخل قاعده اوليه‏اى كه تأسيس كرديم در اول الوقت دلالت مى‏كند بر اين كه تيمم متعين است. بدان جهت ضمّ او احتياط استحبابى است. يك صورت را صاحب العروه در عروه متعرّض نشده است. تمام صور را در آن جبيره مغصوبه متعرّض شده است. يك صورت را ايشان متعرّض نشده است و آن صورتى است كه جبيره مغصوبه در اعضاء تيمم هم هست. اين جبيره مغصوبه در اعضاء وضو هست كه مالكش راضى نمى‏شود و مى‏گويد برو جهنّم بشو، همين جبيره مغصوبه در اعضاى تيمم هم هست. اين جا وظيفه چيست؟ اين جا اين جور فرموده‏اند كلام غير را نقل مى‏كنم. ببينيم حقّ ادا است يا نه. اين جور فرموده‏اند اگر بنا بوده باشد جبيره در اعضا تيمم هم بوده باشد، همان وضو جبيره‏اى را مى‏گيرد. مواضع خاليه عن الجبيره را مى‏شورد، و جبيره مغصوبه را مسح مى‏كند. ولو مالك راضى نباشد. ستّين سنن. به جهنّم مى‏گويد راضى نشو. رفتم مسح كردم. چون كه جبيره در اعضا تيمم هم هست. ايشان مى‏فرمايند در صورتى كه اين جبيره مغصوبه در اعضا تيمم هم بوده باشد، آن وضو جبيره‏اى متعين است و تيمم مشروع نيست. بايد وضو جبيره‏اى تمام الجبيره بگيرد حتّى بر آن جبيره مغصوبه مسح كند. چرا؟ براى اين كه مى‏فرمايند و فرموده‏اند و نوشته‏اند بر اين كه وجهش اين است. در صورتى كه در ما نحن فيه جبيره در اعضا تيمم هم باشد، ما نحن فيه داخل تكليفين متزاحمين مى‏شوند. دو تكليفى كه مكلّف ما بين آنها نمى‏تواند انتصال بكند. بگوييم كه تو مكلّف به نماز نيستى اصلاً. لازم نيست نماز بخوانى. تو مثل زن حايض بخواب توى خانه تا اين جبيره‏ات خوب بشود. ولو دو سال طول بكشد. اين معنا محتمل نيست. انّ الصّلاة لا تسقط بحالٍ اين جور فرموده‏اند بر اين كه اين صلاة ساقط نيست. يكى اين، تكليف به صلاة دارد با وضو جبيره‏اى. چون كه وضو اولى ممكن نيست. وضو اولى..اين يك تكليفى دارد به صلاة با وضو جبيره‏اى، يك تكليفى هم دارد حرمت الغصب. تكليف به حرمت الغصب با تكليف صلاة با وضو جبيره‏اى متزاحمين هستند. وقتى كه متزاحمين شدند، مى‏دانيم كه صلاة عمود الدّين است اوّل ما يحاسب بها العبد است يوم القيامه اهميت دارد عماد الدّين است صلاة است، بدان جهت صلاة مقدم مى‏شود. راضى نشو. حرمت غصب مى‏افتد. مثل چه مى‏شود؟ مثل اين مى‏شود كه شخصى را ببرند در مكان غصبى حبسش كنند. بدان جهت در ما نحن فيه كسى را در مكان غصبى غصب كردن بايد نماز بخواند. چه جور نماز بخواند. ملك غصبى است. كجا سجده كند؟ ملك الغير است. چه جور آن جا مى‏گوييد كه حرمت الغصب ملك الغير است از كار مى‏افتد آن امر صلاتى مقدم مى‏شود در ما نحن فيه هم چون كه صلاة عمود الدّين است مقدم مى‏شود و حرمت الغصب مؤخّر مى‏شود. باب، باب تزاحم است. اين جور فرموده‏اند در كلامشان اگر ملاحظه بفرماييد. ولكن اين فرمايش على الظّاهر نمى‏دانم چه جور فرموده شده است در اين مقام الله يعلم.
ما نحن فيه ربطى به باب تزاحم ندارد. ما نحن فيه باب تزاحم بين التّكليفين نيست. با ما نحن فيه ما بين تعارض بين الخطابين است. يك چيزى بگويم تا واضح بشود. در باب اجتماع الامر و النّهى مقرر شده است در جاهايى كه تركيب اتّحادى است، ما بين عنوانى كه متعلّق الامر است و ما بين آن عنوانى كه متعلّق النّهى است مثل صلاة لا تغسل و تقييد اقم الصّلاة. اين سجده را كه وضع الجبهه به دار غصبى مى‏كند، اين وضع بما هو وضع الجبهة على الارض است سجود است، به عنوان سجود اتيان مى‏شود. سجود است. و اين وضع الجبهة على الارض عين الغصب است. اين سجود عين الغصب است. تصرّف در ملك الغير است. اين تركيب، تركيب اتّحادى است. در موارد تركيب اتّحادى التّكليف المحال است. باب تزاحم بين التّكليفين از موارد تكليف بالمحال است كه عبد قادر نيست جمع بينهما در انتصال بكند. اين جا خود شارع نمى‏تواند دو تا تكليف بكن. چون كه اتّحاد وجودى دارد. التّكليف المحال است. بدان جهت در ما نحن فيه شخصى را كه حبس مى‏كنند در دار غصبى اين كه مى‏گوييم نماز بخواند چون كه آن نهى ساقط شده است نه اين كه اهميت ندارد صلاة اهميت دارد. نهى ساقط شده است. چون كه...الاّ قد احلّ او الاضطرار گرفته زور كرده آورده انداخته اين جا. بيچاره چه كار كند؟ ملك هم مى‏داند مال مردم است و صاحبش هم راضى نيست. اين مى‏شود اضطرار الى الغصب. اضطرارى كه رافع تكليف است. وقتى كه تصرّف در اين مكان حرام نشد، وضع الجبهة على الارض امر به صلاة مانعى ندارد. چون كه نهى ساقط شده است. نهى نيست. اضطرار آن حرمت را از بين برده است. و الاّ اگر اضطرار نباشد، به سوء اختيار باشد يا به سوء اختيار باشد مثل چه؟ مثل اين كه انسان آجر، گچ، موزاييك همه‏اش مال مردم است. دزديده آورده و خانه درست كرده است و نشسته است تويش. خوب مضطر هم هست. بيرون نمى‏تواند بماند. هوا امروز سرد است و باران هم مى‏آيد. نماز بخواند، نمازش صحيح است؟ كسى فتوا نداده است. چرا؟ چون كه حرمت الغصب سر جاى خودش هست. اتّحاد دارد با سجود صلاة. بدان جهت مى‏گويند اين بايد به اشاره نماز بخواند. سجود اختيارى بايد نكند. چون كه سجود اختيارى متّحد با غصب است، و او حرام است، اين متمكّن از سجود اختيارى نيست. بدان جهت اين بايد سجود ايمايى كند. و منهنا مى‏گويند متوسّط در دار مغصوبه به سوء اختيار متوسّط شده است. مى‏بيند وقت نماز مى‏گذرد موقع خروج بايد سجود ايمايى كند. بدان جهت مكث كند و سجود اختيارى بكند، اين تصرّف در ملك الغير است. اتّحاد با صلاة پيدا مى‏كند. و امّا ايماء چشم خودش است. ربطى به غصب ندارد. در چشم خودش در سر خودش تصرّف مى‏كند. اين باب اجتماع امر و نهى وقتى كه تركيب اتّحادى شد، اين باب تعارض است در صورتى كه بدانيم يكى از اين خطاب‏ها دروغ است. و امّا اگر بدانيم يكى معيّن مطابق با واقع نيست، چون كه ادله رفعاً اضطرار ما محرم او را مطابق با واقع نيست. او مى‏شود. اگر دليل نداشتيم كه هيچ كدام مطابق با واقع نيست. احتمال داديم كه هر دو صحيح بشود. آن جا به هر دو خطاب اخذ مى‏كنيم. در ما نحن فيه هم همين جور است. در ما نحن فيه صلاة به وضو جبيره‏اى كه مسح در جبيره دارد، با حرمت تصّرف در ملك الغير و مال الغير اينها اتّحاد وجودى دارند. اين مسح على الجبيره كه جزء الوضو است، عين التصّرف در مال الغير است. تركيب، تركيب اتّحادى است و در ما نحن فيه نمى‏تواند شارع دو تكليف را بكند. چون كه التّكليف المحال است. نه اين كه مكلف قادر به جمع بينهما فى الانتصال نيست. التّكليف المحال است. بدان جهت در ما نحن فيه متعارضين مى‏شود آن وقتى كه بدانيم بر اين كه اين دو تكليف هست. ما اصلاً علم نداريم در اين صورت صلاة با وضو جبيره‏اى كه مسح على المغصوب دارد، اين جور امر به صلاة است. خطاب لا تغصب مطلق است. تصرّف در مال الغير، عدوان به مال الغير محرّم است. امّا ما در اين حال امر داريم به صلاتى كه وضو جبيره‏اى دارد با مسح على الجبيره اين را ما علم نداريم. اصلاً اين علم را نداريم. چرا؟ چون كه احتمال مى‏دهيم در اين حال صلاة واجب باشد. همان صلاتى كه فقط غسل ساير الاعضا است و مسح ساير الاعضا است. احتمال مى‏دهيم همان باشد و عنوان طهور عنوان بر خود وضو است، بر خود تيمم است. عنوان طهور مسبب از اينها نيست. خودتان قبول كرده‏ايد وقتى كه عنوان وضو عين خود طهارت شد، امر به صلاة مع الطّهاره امر به وضو است و در ما نحن فيه اين وضو اگر وضوى جبيره‏اى تام بشود، اتّحاد وجودى با غصب پيدا مى‏كند ولكن ما علم نداريم كه در اين حال صلاة بر ما واجب است با وضو جبيره‏اى. ما كى علم داريم؟ غصبى است اين. ادله غصب مى‏گويد حرام است. بدان جهت در ما نحن فيه علم اجمالى هست يا اين مكلّف فاقد الطّهورين است بعد بايد اين نماز را بخواند، چون كه در اجزاى تيمم هم اين غصب است. يا تيمم قادر نيست وضو را هم قادر نيست حتّى جبيره‏اى فاقد الماء است. مثل آن كسى كه به طيّاره سوار شده است يا سوارش كرده‏اند. نه آب است و نه تراب. نمى‏تواند نه وضو بگيرد و نه تيمم كند. يا مثل او است يا نه، در اين حال شارع صلاة را با غسل ساير الاطراف مى‏خواهد. او خودش طهارت همان وضو است در اين حال. علم اجمالى مى‏شود ديگر. بدان جهت در ما نحن فيه اين جور مى‏شود. احوط اين است كه اين شخص جمع كند در وقت صلاة با وضو جبيره‏اى به غسل الاعضا و ساير المواضع. جبيره را نمى‏تواند دست بزند. و ما بين اين كه آن صلاة را قضا كند خارج الوقت، و در ما نحن فيه باب تزاحم بين التّكليفين نيست و عجب است از ايشان كه اين فرمايش را در مقام فرموده‏اند. و الحمد الله ربّ العالمين.