جلسه 689

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:689 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1371
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين مسأله بود در بعضى روايات موضوع براى وضو جبيره‏اى خوف الضرر است. در روايت كليب اسدى امام (ع) فرمود ان خالف على نفسه فاليمسح على جبايره. و در بعضى روايات كه صحيحه حلبى بود موضوع مسح على الجبيره ايذاء الماء بود. واقع ايذاء الماء على الجرح او موضوع است بر مسح على الجبيره.
كلام در جمع ما بين اين روايتين بود كه خوف تمام الموضوع است يا خوف طريق است الى الايذاء و الضرر. جمعاً بين صحيحة الحلبى يا معتبره كليب اسدى اگر خوف طريق بشود انسان وضو گرفت. بعد الوضو برايش فهميد كه نه خوفش اساسى نداشت. زخمش خوب شده بود. در اين صورت بايد وضويش باطل بود سابقاً. صلاة را بلاوضو خوانده است. چون كه طريق كشف شد كه خلاف واقع بود. و امّا خوف موضوع بشود، حتّى اين وضويى كه در حال خوف گرفت و بعد الوضو تبيّن شد كه موجب الخوف نيست حتّى اين وضو صحيح است. نمازهاى بعدى را با اين وضو مى‏تواند بخواند كه خوف موضوع جواز الوضو جبيره‏اى است واقعاً يا موضوع جواز الوضو جبيره‏اى ضرر الماء است و خوف طريق است به احراز اين موضوع. هر وقت معلوم شد كه اين طريق الثابت نيست بايد اعاده بشود. و تدارك بشود واقع. عرض مى‏كنم كلام قوم را در ما نحن فيه خدمت شما عرض كرديم.
كلامى كه به نظر قاصر ما رسيده است و با اين كلام مى‏شود خلل در مطالب سابقى معلوم بشود، آن اين است كه معتبره كليب سيدواى در خصوص كثير است. آن كسى كه شكسته است اعضايش و اين را شما و ما همه‏مان مى‏دانيم شخصى كه اعضايش شكسته باشد و شكسته بند او را ببندد، آن عضو باز نمى‏شود. در آن زمانى كه احتمال برح داده مى‏شود او باز نمى‏شود. براى اين كه شكستنى‏ها همين جور است نوعاً الاّ ما يطّبق اگر باز كنند به هم مى‏خورد. بدان جهت اين شكسته بند كه اين را بسته است، اين را مى‏گذارد تا آن وقتى كه آن موضع خوب خوب بشود. نه خوب تنها. خوب خوب بشود. ولو بدانند هم خوب شده است. ولكن احتمال مى‏دهند كه هنوز شل باشد. خيلى سفت نشده باشد. باز نمى‏كنند. بدان جهت در ما نحن فيه آن وقتى كه مددش گذشت و حال اشخاص هم فرق مى‏كند به حسب اشخاص كه زود جوش مى‏خورد فى...دير جوش مى‏خورد استخوان اين. وقتى كه آن وقت در موضعش محرز شد كه ديگر حاجتى نيست و بقاء جبيره لغو است آن وقت باز مى‏كند. امام (ع) در اين كثير فرمود بر اين كه وقتى كه اين در ما نحن فيه برداشتن جبيره يا فرض كنيد آب رساندن زير جبيره از اين خاف على نفسه چون كه خوف مطلق است. اگر ترسيد اين شخص از آب رساندن زير جبيره يا از اين ترسيد يا ممكن نشد، فاليمسح على جبائره بر جبايرش مسح كند. خوب اين را مى‏دانيد كه معلوم مى‏شود كه وظيفه صلاتى‏اش اين است. ظاهر اين روايت اين است كه خوف، ضرر تمام الموضوع است. وقتى كه خاف الضّرر وظيفه‏اش اين جور وضو گرفتن است. بدان جهت علاوه بر اين كه اين را مى‏فهمد از اين هم غافل مى‏شود كه جبيره را آن وقتى كه باز كردند قبل از او مدّتى قرح مى‏شود قبل از او به مدّتى. نوعاً همين جور است. از باز كردن جبيره مى‏ترسند كه محل هنوز شل بوده باشد. سفت سفت نبوده باشد. ولكن برح حاصل شده است. اين كه همين جور مى‏گذارند جبيره را بعد البرح به مدتى به زمانى كه آن زمان هم ربّما قليل نمى‏شود، يك هفته، ده روز اين‏
جور مى‏گذارند در اين مدّت اين نماز مى‏خواند، متفاهم عرفى اين است كه در اين مدّت وظيفه‏اش همين است مادامى كه اين جبيره را دارد. مادامى كه از باز كردنش مى‏ترسد يا از آب رساندن مى‏ترسد، وظيفه‏اش همين است.
بدان جهت اگر برح واقعى و ضرر واقعى موضوع حكم بود خوف مدخليّت نداشت صرف طريق بود، بدان جهت امام (ع) بايد در اين روايت يا روايت ديگر تنبيه بفرمايد كه وقتى كه جبيره را برداشت معلوم شد كه برح قبلاً بوده است، آن نمازهايش را اعاده كند. آنها را قضا بكند. هيچ علاوه بر اين كه از اين روايت معلوم مى‏شود كه وظيفه اين شخصى كه ذات جبيره است وظيفه‏اش اين است، اصل اين است كه بايد اعاده بشود بعد معلوم شد كه برح قبل حاصل شده بود و ضرر واقعى در بين نبود اصلاً اين...يدخل عن العامه است. چون كه خوف را در عبارت ذكر كرده است در كثير. بدان جهت ذكر هم اين معنا نشده است. ظاهر روايت خوف است و قطع نظر از ظاهر اين اعاده من ما يقتل عنه العامّه است. تذكر و تنبيه مى‏خواهد. اصل تنبيهى نشده است. اين روايت درباره كثير است. آن كسى كه جرح و قرح دارد او مجبور است، اين داخل اين روايت نيست. غايت الامر كسى بگويد بر اين كه كثير وقتى كه خوفش تمام موضوع شد براى جواز مع الوضو جبيرتاً آن بعضى قرح و جرح‏هايى كه آنها را هم نمى‏شود باز كرد. من فعلاً نمى‏دانم اين جور قرح و جرحى باشد. ممكن است قرح و جرح را تا مدتى نشود باز كرد، ضرر داشت اصل باز كردنش. امّا اين كه پاى داخل مثل كثر است تا خوب نشود نمى‏شود باز كرد، من سراغ ندارم. اگر بوده باشد اين جور قرح و جرحى اين هم لاحق به كثر است لعدم احتمال الفرق. آن هم همين جور است اگر بوده باشد. و در آن مدّتى كه قرح و جرح بايد بسته بوده باشد كه تا يك مدّتى نمى‏شود او را باز كرد، نمى‏شود تبديل كرد جبيره‏اش را. بايد همين جور بماند. غايت الامر اين است كه آنها لاحق مى‏شوند.
و امّا جبيره در قرح و جرح معمولى كه مى‏شود باز كرد، دوا گذاشت بست كه متعارف است ديگر. آنها نه موضوع ضرر واقعى است. در آنها خوف موضوع حكم است ما دليل نداريم. آن صحيحه حلبى دلالت مى‏كند ان كان يؤذيه الماء فاليمسح على جبايره و اگر لا يؤذيه بايد بشورد. بدان جهت آن جا كسى باز نكرد. گفت هنوز باز نكرده انشاء الله خوب نشده است. همين جور وضو جبيره‏اى گرفت. بعد از مدّتى باز كرد و ديد كه بابا اين خيلى وقت است كه خوب شده است. اصلاً حاجتى به اين جبيره نبوده است. در اين صورت آنهايى كه اتيان كرده است وضوهايش همه باطل است و نمازهايش را بايد تدارك كند. دليل نداريم كه آن وضو جبيره‏اى وضو بوده است. چون كه موضوع ايذاء واقعى است. ايذاء واقعى نبوده است. بدان جهت وضويش هم باطل بود. نگوييد كه ما استسحاب كرديم ايذا را. چون كه اول كه ايذا داشت اين استعمال الماء. بعد استسحاب كرده‏ايم. سؤال؟ ضرر موضوع حكم نيست. سؤال؟ مثل اين كه انسان احتمال مى‏داد كه وضويش باقى است نماز خواند. بعد از نماز معلوم شد كه وضو نداشت. عرض مى‏كنم بر اين كه اگر فرض بفرماييد در ما نحن فيه در جرح و قرح موضوع ضرر واقعى است. نه خوف الضّرر. ضرر واقعى اگر در شستن عضو بشود، آن وقت وظيفه وضو جبيره‏اى است. صحيحه حلبى او را مى‏گويد. وقتى كه اين نحو شد معلوم شد كه ضرر واقعى نبود. باز نكرد، بعد آن وقتى كه احتمال برح مى‏داد باز نكرد. نگاه نكرد. بعد معلوم شد بر اين كه برح قبلاً حاصل بوده است و تبديلش هم هيچ مانعى نداشت. تبديل باز كردن و دوباره بستن يا عوض كردن دوباره باند تازه كردن بود متعارف است هيچ اشكالى ندارد. در اين موارد اگر معلوم بشود برح من السّابق بود، دليل بر اجزا نداريم. براى اين كه موضوع ضرر واقعى است و ضرر واقعى نبوده است. غايت الامر كسى استسحاب مى‏كرد. مى‏گفت وضو گرفتن سابقاً ضررى بود. انشاء الله باز ضررى است. وضو جبيره‏اى مى‏گرفت. اين مى‏شود اجزا حكم ظاهرى از واقعى كه گفتيم اجزا دليل مى‏خواهد. علاوه بر اين حكم ظاهرى هم درست نيست. نكته اين است. چرا؟ براى اين كه مراد از اين حكم ظاهرى بايد استسحاب بوده باشد به آن بيانى كه گفتم. چون كه استسحاب عدم البرح اثبات نمى‏كند كه‏
شستن اضرار است. اين را اثبات نمى‏كند. استسحاب عدم البرح و بقاء الجرح اثبات نمى‏كند كه آب به زير اين جبيره ضررى است. او را اثبات نمى‏كند. موضوع اضرار الماء است على موضع الجبيره. بدان جهت بايد استسحاب اضرار الماء را بكنيم. بگوييم آب سابقاً ضرر مى‏رساند. الان هم ضرر مى‏رساند. اين استسحاب جارى نيست. چرا؟ چون كه آن آبهايى كه ضرر مى‏رساند، آن آبها، آبهاى سابقى بود. در وضوعات سابقه كه نشد. امّا اين آبى كه الان مى‏ريزد و مى‏خواهد برساند به آن موضع اين ضررى است يا نه حالت سابقه ندارد. اين مضر است اين حالت سابقه ندارد. اين مثل تمام موارد موضوعات انحلاليه است كه قدر متيقن افراد سابقه بودند. و آنها تمام شده‏اند. اين فرد، فرد حادث است از اول مشكوك است كه آن حكم را دارد يا نه. فرد بودنش مشكوك است. در اين موارد كما ذكرنا فى بحث الاستسحاب الاصول در بحث الاصولى كه هست اين جاها جاى استسحاب نيست. مثل حرمت وطى زن حايض بعد از اين كه انسان احتمال مى‏دهد بر اين كه زن حيضش تمام شده باشد. زن حيضش تمام شده باشد. استسحاب حرمت الوطى را بكند. اين استسحاب جارى نيست. چون كه حرمت در وطى‏هاى سابقى بود كه نكرد آنها را يا كرد. امّا وقتى كه الان محقق مى‏شود اين حرمتش را نمى‏داند. از اول مشكوك است. چون كه حكم انحلالى است. بدان جهت در ما نحن فيه ذكرنا در اين مواردى كه موضوع انحلالى بوده باشد، اگر بخواهيم در افراد انحلالى حكم آنها را استسحاب بكنيم، اين استسحاب جارى نمى‏شود. بدان جهت آن ماءهايى كه سابقاً ضررى بود، آنها را استسحاب نكرد آن وضوعات را. و امّا وضويى كه الان مى‏خواهد بگيرد يا نه اين استسحاب ضررى است يا نه، اين از اول نمى‏داند. بدان جهت بايد فحص كند. در آن مواردى كه احتمال مى‏دهد ديگر زخم خوب شده است. بخواهد بشورد، مانعى ندارد و تبديل و باز كردنش مانعى ندارد، اين عيبى ندارد. بايد باز كند. احتمال مى‏دهد وضو اختيارى برايش واجب بوده باشد. اكتفا به وضو است. جبيره‏اى نمى‏شود.
نگوييد در صحيحه عبد الرّحمان ابن حجّاج گفت بر اين كه و لا...بجراحتش باقى نكند. او ظاهر صحيحه معنايش اين است كه باز كردنى كه بخواهد بشورد نكند. فقط آن جاهاى ديگر را بشورد. و امّا باز كردنى كه به جهت احتمال البرح است او را نمى‏گوييم. آنى كه باز بكند و زخم را بشورد با زخمش بازى بكند كه مى‏شورم، نه شارع اين شستن را نمى‏خواهد. و امّا باز كردنى كه باز كردن اشكالى ندارد باند مى‏زند، باند را عوض مى‏كند. تبديل مى‏كنند قطنه را متعارف است اين هم احتمال برح مى‏دهد. باز مى‏كند نگاه كند، نه آن صحيحه اين را منع نمى‏كند. بدان جهت اين كه صاحب العروه فرموده است، اگر ذات الجبيره وضو گرفت و بعد تبين كه برح بوده است اعاده نمى‏خواهد انّما...فى الكثيره و نحوه كه ذات جبيره است و امّا آنى كه جبيره‏اش زخم متعارف است و قرحه متعارف است، اذا تبيّن برحش سابقاً فعليه اعادة الوضو. آن وضو را بايد اعاده كند. چون كه آن وضو دليل به اجزائش نداريم به اين بيانى كه گفتيم. اين عرض ناقابل ما است. و امّا مسأله‏اى كه در ما نحن فيه گفته مى‏شود بعد از او مرحوم سيد متعرّض مى‏شود اين مسأله را كه نه، جبيره ديگر قطعاً خوب شده است. هيچ خوفى، ملالى، هيچ چيز نمانده است. مثل كثيرى كه ديگر شش ماه است اين جبيره را دارد قطعاً خوب شده است كه بايد باز بشود. ولكن آن كسى كه بايد اين را باز كند وقتى رسيده است كه وقت زيق است، اين هم نماز نخوانده است. اگر اين جبيره را باز كند و اين گچ‏ها را بشكند و بردارد به نحوى كه به عضو ضررى نرساند در ما نحن فيه بعد بخواهند وضو بگيرند وقت نماز فوت مى‏شود و امّا اگر بخواهند وضو جبيره‏اى بگيرند در اين صورت، نه وضو جبيره‏اى مى‏گيرند ولكن نماز را در وقتش مى‏خوانند. حتى در آن موردى كه نماز را در وقتش مى‏خواند با جبيره، با وضو جبيره‏اى مى‏تواند بخواند. و امّا اگر بخواهد وضو اختيارى بگيرد، در اين صورت بايد صلاة فوت بشود. چه همه صلاة فوت بشود فرقى نمى‏كند يا بعض الصلاة در خارج وقت واقع مى‏شود. در اين صورت ايشان مى‏فرمايد كه فى جريان حكم الجبيرة عليه بر او اشكال است و اين شخص وظيفه‏اش انتقال به تيمم‏
است. بايد تيمم بكند. خوب معلوم است بر اين كه در جريان حكم جبيره به اين اشكال است، رواياتى كه ما در جبيره خوانده بوديم، آن كسى بود كه يا كثير است كه يخاف على نفسه نه خوف الوقت. اين شخص يخاف على خوف النّفس. نه...لا نفسه. كليب اسدى كه نمى‏گيرد.
آن روايات ديگر هم رواياتى بود كه شخص ذات قرح است، و مفروض است ذات جرح است. اين شخص نه جرح دارد نه قرح دارد. فعلاً شخص سالمى است و انّما يخاف فوت الوقت، اين داخل روايات متقدمه نيست. بدان جهت وظيفه او تيمم است. بايد تيمم بكند و نمازش را بخواند. و امّا اگر فرض كرديم يك فرضى كه در عروه نيست. اين اگر بخواهد اين فرض تيمم هم بكند، در اعضاى تيممش هم جبيره است. اين شخص از يك طرف بدبخت نيست. از دو طرف است. هم در اعضا وضويش جبيره است و هم در ناحيه اعضاء تيمم جبيره است. خوب در اين صورت چه كار بكند؟ در اين صورت اگر در اين صورت مى‏تواند جبيره را بشكند و رفع كند، و تمام الصّلاة را ولو با تيمم كه زيق الوقت است و نمى‏تواند وضو بگيرد ولكن مى‏تواند تيمم حسابى بكند و نماز را با تيمم اتيان بكند. مى‏تواند رفع بكند جبيره را و بعد از رفع كردن جبيره صلاة را با تيمم اختيارى مى‏تواند اتيان بكند. وضو بگيرد طول مى‏كشد. امّا تيمم محصورى ندارد. اين جور باشد تعين الحرّه و تيمم. يكى از مواردى كه سيعتى انشاء الله تيمم مشروع مى‏شود براى صلاة زيق الوقت است. كه انسان اگر بخواهد وضو بگيرد، بعد الصّلاة حتّى بعض الصّلاة در خارج وقت واقع مى‏شود. و امّا اگر تيمم بكند، تمام صلاة را در وقت درك مى‏كند. وظيفه تيمم است. در آن صحيحه زراره امام (ع) فرمود آن كسى كه فاقد الماء است يطلب ماء لم يخف فوت الوقت فاذا خاف فاليتيمم و يصلّى. مادامى كه فوت وقت نيست، وقت ظهورش در وقت اختيارى است. اگر يادتان بوده باشد در محضر شما سابقاً بيان كردم. ظاهر اين كه شارع موضوعى را عنوانى را موضوع قرار مى‏دهد بر حكمى كه آن عنوان دو تا فرض دارد.
فرض اختيارى است يا فرض اضطرارى ظاهر خطاب فرض اختيارى است. اين كه گفته است لا تستقبل القبله و لا تستدبرها فى التخلّى بدان جهت عند التّخلّى انسان به قبله اختياريه نمى‏تواند بنشيند به دبر قبله اختياريه نمى‏تواند بنشيند. استدبار كند. و امّا قبله اضطراى كه بين المشرق و المغرب قبلةٌ. عند الجهل است. او عيبى ندارد. توالتى كه اين جور است عيبى ندارد. چون كه قبله، قبله اختيارى نيست. دليل منصرف است به آن فرض اختيارى. در صحيحه زراره يادتان باشد امام مى‏فرمايد كه المسافر يطلب الماء مادام فى الوقت و اذا خاف الوقت يعنى وقت اختيارى چون كه وقت هم دو فرض دارد. يك فرض اختيارى است كه بايد هشت ركعت نماز چهار ظهر، چهار عصر قبل الغروب واقع بشود. يك اضطرارى است كه من ادرك من الصّلاة ركعتاً كه در..منصوص است. من ادرك من القدات ركعتاً فقد ادركها. اين كه مى‏گويد المسافر يطلب مادام فى الوقت يعنى وقت اختيارى فاذا خاف الفوت يعنى خاف آن فوت وقت اختيارى فاليتيمم. اين جا هم همين جور است. اين شخص تا حال متمكن از وضو نبود. چون كه واجد الماء نبود. جبيره داشت. نمى‏توانست بشورد. مثل آن حريض. الان كه جبيره برداشته شد، وضو مى‏گيرد مادامى كه فوت وقت ندارد. فوت وقت را نمى‏ترسد. وقتى كه فوت وقت اختيارى را ترسيد فاليتيمم و يصلّى. تيمم مى‏كند و نماز مى‏خواند. بدان جهت در زيق الوقت اگر اين اعضاء به اعضاء تيمم هم جبيره داشت مى‏تواند جبيره را بردارد و صلاة را فى وقتها با تيمم بخواند، فهو. بايد بردارد. و امّا در صورتى كه نه با تيمم هم بخواند صلاة فوت مى‏شود. در ما نحن فيه صلاة فوت مى‏شود. مى‏دانيد مسأله كجا واقع مى‏شود؟ امر داير مى‏شود كه، علم خارجى مى‏شود كه شارع در اين حال صلاة را از مكلف ساقط نكرده است. يا صلاة را واجب كرده است با اين وضو جبيره‏اى، چون كه جبيره را نمى‏تواند. فوت وقت مى‏شود. يا وضو جبيره‏اى است يا در ما نحن فيه باز احتمال تخيير بين الوضو و التّيمم. غايت الامر اين است. بدان جهت در ما نحن فيه امر داير مى‏شود به كسى كه مى‏داند شارع صلاة را رفعيت نكرده است، صلاة را بايد اين جور
بخواند با وضو جبيره‏اى و امّا كسى كه مى‏گويد نه دليل نداريم. كه گفت صلاة را مى‏خواهد شارع اين مى‏شود مورد علم اجمالى ما بين وجوب ادا به اين نحو او وجوب القضا خارج الوقت. فاقد الطّهورين است. بايد قضا كند. آن وقت آن كسى كه احتمال مى‏دهد فاقد الطّهورين بشود، و تكليف به صلاة نداشته باشد در وقت آن وقت بايد او جمع بكند ما بين اين جور صلاة در وقت و ما بين اين جور قضا. و هذا اذا لم يمكن ادراك الوقت...اين در صورتى است كه ادراك وقت اصلاً نبوده باشد و امّا رفع جبيره بكند وضو بگيرد يا تيمم بكند اقلاً يك ركعت درك مى‏كند.رفع جبيره بكند و وضو بگيرد نماز فوت مى‏شود. امّا تيمم كند يك ركعت درك مى‏كند. اين بايد رفع جبيره كند. چرا؟ چون كه مكلّف است به صلاة. من ادرك من الصّلاة ركعتاً فقد ادركها متمكن است از صلاة. فلم تجدوا ماءً وضو نمى‏تواند بگيرد، تيمم مى‏شود. و امّا آن فرضى كه گفتيم بين الادا و القضا جمع كند، يا كسى كه مى‏گويد اطمينان دارد علم دارد صلاة در وقت رفعيت نشده است با همان وضو بخواند، آن در صورتى است كه به هيچ نحو از وقت درك نشود با رفع جبيره. و امّا در صورت رفع جبيره ولو ادراك ركعتٍ من الصّلاة ممكن باشد ولو مع التيمم، تعين المتعمل. آن كسى كه تأمل در مسأله كند مى‏داند چه بگويد. اين هم نسبت به اين مسأله.
سيد يزدى قدس الله نفسه الشّريف در مقام مسأله ديگرى را مى‏گويد كه اين مسأله ديگر هم محل ابتلا عموم مى‏شود. ولو به حسب عرض الايام من عمر كسى ايشان مى‏فرمايد بر اين كه بدنش جرح و قرحى دارد. قهراً مى‏دانيد كه جرح و قرح غالباً آلوده به خون مى‏شود. ايشان مى‏فرمايد به آن قرح يا جرح دوا گذاشته است اين شخص. آن دوا مخلوط به دم شده است. اين شخص مى‏خواهد در ما نحن فيه وضو بگيرد. چه جور وضو بگيرد؟ ايشان مى‏فرمايد اين دو صورت دارد. يك صورتش اين است كه دمى كه در آن موضع هست و مخلوط به دوا است، دم استحاله شده است. دم استحاله شده است...مثل پوست شده است. نمى‏شود برداشت اين دم را. اگر بردارد اين دم را كه مثل پوست شده است خون خارج مى‏شود دوباره زخم مى‏شود. ولكن دم در ما نحن فيه استحاله پيدا كرده است دم...به دوا در اين صورت وقتى كه استحاله پيدا كرد ايشان مى‏گويد يجرى عليه حكم الجبيره. در جايى كه فرض بفرماييد دم قاطى با دوا شد، دم استحاله پيدا كرد...شد، يجرى عليه حكم الجبيره. يعنى فرض بفرماييد در اين صورت ساير اعضا را مى‏شورد و در ما نحن فيه به همان موضع مسح مى‏كند. منتهى بعد تطهير آن موضع يا قبل تطهير آن موضع چيزى نمى‏گويد و يمسح عليه. بر او مسح مى‏كند. و امّا اگر استحاله نشده است كما هو الغالب استحاله نشده است. دم، دم است با او قاطى شده است. مى‏فرمايد بر اين كه ما بقى اجزا را مى‏شود و...عليه خرقتاً طاهر و يمسح عليه. روى خرقه طاهره مسح مى‏كند. امّا اين فرمايش كه مى‏فرمايد در صورتى كه استحاله نشده است و دم قاطى شده است با دوا و نمى‏شود او را تطهير كرد و برداشت، چون كه زخم مى‏شود ضرر دارد، اين داخل صحيحه عبد الله ابن سنان است. سألته عن الجرح در ذيل صحيحه حلبى هم فرمود. امام فرمود اغسل ما حول. خوب زخم است، جرح است، قرح است، اغسل ما حول. مسح نمى‏خواهد. وضع خرقتاً نمى‏خواهد. همان كه سابقاً گفتيم. اگر فرض كنيد دوا دارد و نجس است، و نمى‏شود اين را برداشت و جرح خوب نشده است سألته عن الجرح چون كه خوب بشود مى‏افتد. پوست مى‏اندازد مى‏افتد. و خوب خوب نشده است. جرح است فعلاً. زخم است. خوب خوب نشده است. اين جور مى‏گويند. اين كه مى‏گويند خوب شده است و برح حاصل شده است برح بالاضافه است. اگر بگويى خوب خوب شده است، مى‏گويد نه هنوز كه اين چسبيده است اين جا. اين كه در بعضى كلمات فرموده‏اند برح حاصل شده است، نه برح حاصل نمى‏شود. برح بالاضافه است. برح به نحوى كه ديگر زخمى ندارد اين شخص، قرحى ندارد و خوب خوب شده است، اين صدق نمى‏كند. بدان جهت زخم است، ما حولش شسته مى‏شود.
و امّا اگر فرض كرديم كه دم استحاله شده است كه ايشان فرض كرده است كه خوب دم استحاله شده است. خوب‏
جناب دم استحاله بشود ولكن جرح خوب خوب شده است يا نشده است؟ خوب مفروض اين است كه خوب خوب نشده است. سألته عن الجرح قال يغسل ما حوله. ما حولش را بشورد. آن جا مى‏فرمايد جرى عليه حكم الجبيره روى او مسح مى‏كند چه جور مسح مى‏كند. او خودش نجس است دوايش. دم استحاله پيدا كرده است. دوايش نجس است. دوا كه فرض نشده است دوا هم استحاله پيدا كرده است. اگر دواى مخلوط به دم هر دو استحاله كنند، هر دو جلد بشوند آن وضو اختيارى ممكن است. مى‏شورد ديگر. آن جا مسح على الجبيره نمى‏خواهد. رويش را پاك مى‏كند. مثل آن كسى كه فرض كنيد زخم بود. الان پوست كلفتى سفتى آن جا رويش بسته است. هنوز جدا نشده است. جرح و برح نشده است. همان را مى‏شورد ديگر. وضو اختيارى است. اين جبيره نيست. اين فتوايى كه صاحب العروه در عروه فرموده است لا يمكن المساعدة عليه. در جايى كه دم استحاله نكند و بما انّه جرح برح و...پيدا نكرده است يعنى خوب خوب نشده است، صدق مى‏كند كه جرح است اغسل ما حوله دم هم كه استحاله پيدا نكرده است. خون هنوز هست. در اين صورت در ما نحن فيه اغسل ما حوله هست. امّا خود آن موضع شستنش لازم نيست. مسحش هم لازم نيست. و امّا در صورتى كه دم استحاله بكند و موضع خوب خوب نشود، چون كه خوب بشود مى‏افتد او. نمى‏ماند آن جا. عمل جراحى كه نكرده‏اند. اين دوا است كه گذاشته‏اند اين جا. خوب خوب بشود پوست مى‏اندازد مى‏افتد. بدان جهت چون كه خوب خوب نشده است و در ما نحن فيه برح حاصل نشده است، جرح است بايد اطرافش را شست. خودش را نه مسح لازم است و نه غسل لازم است. و ظاهر عبارت ايشان اين است كه دم استحاله پيدا كرده است يمسح عليه روى آن جلد مسح مى‏كند اين درست نيست، كما اين كه محشّين هم فرموده‏اند دم استحاله پيدا كند خود دم پاك مى‏شود و امّا دوا كه پاك نمى‏شود. دوا سابقاً با دم مخلوط بوده و دوا نجس شده است. حتّى دوا استحاله هم پيدا كند پاك نمى‏شود. چون كه نجس است استحاله پاك نمى‏شود. متنّجس به استحاله پاك نمى‏شود مگر اين كه استحاله پيدا كند دوا هم مثل جلد بشود خشك خشك كه ظاهرش را مى‏شود تطهير كرد. و الاّ مثل الدّم كه اعيان نجسه است استحاله در اعيان نجسه است در مطهرات است. ولكن در متنجّسات على ما ذكرنا گفتيم تا مادامى كه صدق مى‏كند اين ملاقى با دم بوده است آن ملاقى موجود است، حكم به طهارت نمى‏شود. بايد آن ملاقى سابق از بين برود تا پاك بوده باشد. اين هم راجع به اين مسأله. و الحمد الله ربّ العالمين.