جلسه 690
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:690 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1371
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
در ما نحن فيه سيد يزدى مسألهاى را مىگويد. و امرى را در آن مسأله ذكر مىكند. و مىگويد كسى كه وضو جبيرهاى مىگيرد، بايد اين نكته را دقت كند. براى اين كه معلوم بشود و واضح بشود ايشان چه مىفرمايند، كدام نكته است كه متوضء بالوضو الجبيره در او بايد دقت كند، اين جور عرض مىكنيم سابقاً ذكر شد خدمت شما عنوان المسح مسح...و عنوان الغسل بالماء. ما بين اين عنوان المسح و عنوان الغسل عموم و خصوص من وجه است. اين جور نيست كه مسح با غسل متباينين بشود. و در يك موردى جمع نشوند. متضادين بشوند. بلكه دو تا عنوانى است كه ما بينهما عموم و خصوص من وجه است. در دو مورد از همديگر جدا مىشوند و در موردى هر دو منطبق مىشوند. و هر دو صادق مىشوند. آنى كه محقق الغسل است كه گفته مىشود با تحقق او بر اين كه غسل العضو عضو وضويى شسته شد او اين است اجزاء مائيهاى كه به آن عضو ريخته مىشود و به آن عضو اجزاء مائيه منتقل مىشود، از آن جزئى كه اجزاء مائيه به آن جزء از عضو منتقل شده است، آن اجزاء مائيه از آن عضو جريان كند. و به عضو ديگرى برسد. معظمش، بعضش، بعض معتدٌّ بهش برسد به آن عضو بعدى. اگر به عضو بعدى رسيد عضو قبلى شسته شده است. و اجزاء ماليه از جزء بعدى هم رد شد منتقل شد به جزء سومى، جزء دومى هم شسته شده است. محقق الغسل اين است اجزاء مائيهاى كه به عضو مىرسد، به آن عضوى كه اجزاء مائيه رسيده است، آن اجزاء مائيه منتقل بشود ولو بعضش. منتقل بشود به عضو آخرى. ولو اين انتقال بالاله به معونت اليد باشد كه اگر دستش را اين جور نمىكشيد انتقال حاصل نمىشد. اين اجزاء مائيه در همان جزء اول مىماندند. ولكن وقتى كه دستش را مىكشد و به واسطه آن دست كشيدن آن اجزاء مائيه كه در اين عضو قبلى هستند منتقل مىشود بعضش به عضو بعدى، صدق مىكند كه آن عضو قبلى جزء قبلى غسل. شسته شده است و ولكن به خلاف المسح. آنى كه محقق مسح است اين انتقال لازم نيست. وقتى كه انسان دستش تَر بود و اين دست تَر را به عضوى كشيد به حيثٌ كه تَرى منتقل شد به موضعى كه دست كشيده است. آن تَرى منتقل نمىشود. دستش را هم كه همين جور مىكشد، جزء بعدى هم به تَرى دست تَر مىشود. نه به آن تَرى اجزاء مائيهاى كه به آن اولى افتاده است. دستش تَر است. اجزاء مائيه هم ندارد. همين جور كه مىكشد چون كه دست تَر است، اين موردى را كه مىكشد متأثّر مىشود به آن رطوبت اليد و اين گفته مىشود بر اين كه مسحه او را مسح كرد. اين اقلّ المسح است كه معتبر است در وضو كه به اين مسح غسل صدق نمىكند. كما اين كه به آن غسل اولى كه گفتيم اجزاء مائيه منتقل مىشود، غسل اگر به معونه يد بوده باشد آن انتقاض هم غسل صدق مىكند، هم مسح. هم غسل صدق مىكند چون كه اجزاء مائيه است جزئى به جزء ديگر منتقل شده است. هم مسح صدق مىكند چون كه مفروض اين است دستش تَر است. اجزاء مائيه اصلاً از دستش منتقل شده است به جزء قبلى. دستش را به آن موضعى كه مىكشد، عنوان مسح هم صدق مىكند. ربّما غسل صدق مىكند. ولكن مسح صدق نمىكند. مثل اين كه آب را به دستش مىريزد. خيلى مىريزد. آب را زير شير گرفته است و خودش مىرود. خودش جارى است بلا معانت اليد. عنوان مسح صدق نمىكند. ولكن عنوان غسل صدق مىكند. قد يصدق الغسل ولا مسحه. زير شير كه
همين جور گرفته است دستش را. و قد يصدق المسح و لا قصد. مثل فرضى را كه گفتم با يدى كه بلّه دارد و بلّهاش هم كم است عضوى را مىكشد. آن عضو متأثّر به رطوبت يد مىشود.
ولكن آن اجزاء مائيهاى كه هست آن اجزاء مائيه كه افتاده بود به آن جزء بعدى اجزاء مائيه نيست. فقط اجزاء مائيهاى است كه...به قصد است. متأثّر مىشود آن عضو. اين هم مىشود مسح. و امّا اگر اجزاء مائيه منتقل بشود به آن عضو به نحوى كه دست كه مىكشد از آن اجزا مائيه مقدارش منتقل مىشود به عضو بعدى، عنوان مسح و غسل هر دو صادق مىشود. اين غسلى را كه گفتيم با عنوان مسح صادق مىشود اين در باب وضو است. در باب ازاله خبث اين كافى نيست. چون كه در باب ازاله خبث غسل به معنا جريان الماء بوده باشد. اين در باب وضو است. به واسطه رواياتى كه وارد است المؤمن لا ينجس...ردّ آن عامّه است كه ملتزم شدند آب وضو كه وضو كه طهارت است يعنى آبش نجس مىشود. غساله وضو نجس است. نه المؤمن لا ينجسّ شيئاً. احداث حدثهايى كه هست، آنها مؤمن را نجس نمىكند. خداوند متعال اين وضو را تشريع كرده است براى آن نكتهاى كه در روايات ذكر شده است كه نتيجهاش ابتلاء النّاس است. امتحان كند مردم را. آن وقت آن احداث موجبه انسان را اعضاء وضو را نجس نمىكند. ريحى، بولى كه خارج شده است آن موضعش نجس است. ديگر اعضاء وضو نجس نمىشود. اعضاء وضو پاك است و اين وضو به...امتحانى است كه خداوند متعال مقرر فرموده است براى آن عباد تا اين كه اطاعت كنند آنهايى كه اهل الطّاعه هستند. خوب على هذا الاساس آن روايت گفت كه و يكفيه مثل التطّهير چون كه ازاله خبث نيست يكفيه مثل التّطهير. مثل آن روغن مالى كافى است. آن روغن مالى نگفتيم اين روغن مالى كه...مىكند. اين روغن مالى كه در عربها مرسوم است. بدل را مىكند، روغن، روغنى است كه غسل...صدق مىكند. ولكن كم است. اجزاء منتقل مىشود. او كافى است. روى اين اساس غسل وضويى با غسل غسل الجنابت اغسال با ازاله خبث و غسلى كه هست از آنها جدا شده است. اين مثل التطّهير كافى مىشود. روى اين اساس در باب وضو ما بين وضو و غسل عموم و خصوص من وجه است.
خوب وقتى كه اين نحو شد ربّما انسان ولو زراعش جراحت دارد مجروح است، ولكن اقل مرتبه غسل را كه همان است اجزاء مائيه بيفتد به عضو قبلى و آن اجزاء مائيه رد بشود ولو به معونت اليد حتّى از آن موضع الجرح هم رد بشود، اين معنا محقق مىشود ربّما. اين ممكن مىشود براى شخصى كه جراحت دارد. امّا اگر آبى بريزد زياد شرشر آب بريزد و بشورد او ضرر دارد. بدان جهت مىفرمايد اگر آن غسل اقل مرتبه غسل كه گفتيم اجزاء مائيه به عضو بيفتد و از آن عضو منتقل بشود. بدانيد چه جور معنا كردم عبارت عروه را. اجزاء مائيهاى كه اين يد حامل آنها است بيفتد به آن عضو، به آن اجزاء منتقل بشود ولو بعضش كه عنوان غسل صدق مىكند. يد آلت است. غسل آن موضع صدق مىكند كه موضع غسل. اجزاء مائيه از آن موضع منتقل شد به موضع بعدى. اين مىفرمايد خصوصاً اگر آب گرم باشد. آب گرم ضرر نمىرساند. آب سرد است كه به جراحت و اينها ضرر مىرساند. با آب گرم بريزد همين جور دست بكشد كه قطراتى منتقل بشود از موضع زخم به موضع ديگر آن غسل محقق مىشود.چون كه موضع جرح پاك است. وقتى كه اين نحو ممكن شد اين شخص متمكن از وضو اختيارى است. وقتى كه متمكن از وضو اختيارى شد، آن وقت چه مىشود؟ نوبت به وضو جبيرهاى نمىرسد. اين متمكن از وضو اختيارى است. به وضو جبيرهاى نوبت نمىرسد. آن جايى كه نوبت به تيمم مىرسيد به تيمم نوبت نمىرسد. چون كه اين متمكن از غسل است. اين يك خصوصيتى در عبارتش هست كه موجب ربّما نحو ديگرى مىشود. عبارت را مىخوانم خودم. مىفرمايد بر اين كه قد عرفت انّه يكفى فى الغسل اقلّه. اقلّ الغسل كافى است...الماء من جزء الى جزء آخر. آن موضعى كه موضع متّصف مىشود غسل آن به اين مىشود كه جزئى از آن موضع به جزء آخر منتقل بشود. رد بشود به جزء ديگر. ولو به اعانت اليد. ولو به اعانه يد بوده باشد. پس در اين صورت نتيجه اين مىشود كه...فى الماء و اخرجه چون كه اخراج كه مىكند اجزاء مائيه دارد اين يد. و اخرجه اين رها را اخراج كند و مسح بما يبدى فيها من الرّطوبت محلل الغسل و مسح كند به آنى كه در يد مىماند از رطوبت يعنى اجزاء مائيه...غسل را اين را بكند، به نحوى كه جزئى از آن محلّ غسل كه موضع حرج است منتقل بشود. جزئى از اجزاء مائيه. به جزء بعدى يكفى فى كثير من الموارد. در كثير از مواردى كه اجزاء منتقل مىشود اجزاء مائيه به جزء بعدى غسل محقق مىشود در صورتى كه آن جرح هم پاك بوده باشد و هذا المقدار لا يضر. اين مقدار هم از آبى كه به اين جرح رسيده است، ضرر به جرح نمىرساند. خصوصاً اذا كان الماء حارّاً وقتى كه آب حار بوده باشد، و اذا جر الماء كثيراً يضر آن وقتى كه ماء را زياد ريخت و زياد جارى شد جرى كثيراً نه اين كه اذا جرى. جريان شده است. اذا جرى كثيراً يبعد. كثيراً اگر جارى بشود آن وقت ضرر مىرساند. پس در اين صورت يتعيّنٌ هذا النّحو من الغسل وضو اختيارى ممكن است. بايد اين را بشورد و لا يجوز الانتقال لا حكم الجبيره در اين صورت جايز نيست انتقال به حكم جبيره..لازم ان يكون الانسان ملتفتاً لهذه الدّقت. اين دقت را ملتفت باشد تا جايى كه وضو اختيارى مكلف است، وضو جبيرهاى نگيرد. عبارت صاحب العروه اين نيست كه اجزاء مائيه از دست مبلل بيفتد به موضع جرح و از موضع جرح اصلاً جريان نكند. آن وقت اشكال بشود به صاحب العروه. امّا دست كه اجزاء مائيه دارد دست شسته شده است.
و امّا موضع الجرح كه جرح دارد، جرح مسح شده است. غسل نشده است. اين جور اشكالى كردهاند و صاحب عروه فرمودهاند كه اين درست نيست. اين نيست. ظاهر عروه اين است كه جريان بر جرح كثيراً جريان كثير بوده باشد او ضرر مىرساند. و امّا اصل الجريان كه دست را به جرح مىزند و اجزاء مائيه به جرح مىافتد دست بكشد اينها جارى مىشوند ولو به معونت اليد ولو بعضىها. اين معنا محقق غسل حدوثى است. غسل حدوثى در موضع الجرح موجود شده است. اين معنا كافى است و نوبت هم به وضو جبيرهاى نمىرسد و ما ذكره فى العروة همان صحيح است. مطلب صحيح هم اين است كه ايشان فرمودهاند در ما نحن فيه. گذشتيم اين را. بعد ايشان يك مسأله ديگرى را مىفرمايند و آن مسأله ديگر عبارت از اين است كه مىفرمايد...چرب بودن جبيره مانع از مسح جبيرهاى نيست. وقتى كه آن جبيرهاى كه اتفاق مىافتد ديگر در زخمها حتّى در آن مواردى كه شكسته بندى مىكنند آن جا هم باشد. ولكن در زخمها مىبيند كه اين لفّافه پيچيده است به زخم چون كه روغن گذاشتهاند روى زخم. آن روغن خود اين لفافه را چربى كرده است. چرب دارد. ايشان مىفرمايد اين ضررى نمىرساند. ضررى نمىرساند اين...چرا؟ براى اين كه محقق غسل آنى كه محقق غسل است اين است كه انسان كما ذكرنا يد را كه آن يد مبدّل است و اجزاء مائيه دارد، بكشد جبيره روى جبيره به نحوى كه جبيره متأثّر بشود. غايت الامر يك تأثّر پيدا كند كه سابقاً گفتيم. مجرّد...مانع از تأثّر جبيره نمىشود. بدان جهت انسان دستش را با آب زد روى پارچهاى كه...كشيد به كس ديگر بگويد بر اين كه بيا دستت را به اين موضع بزن ببينم وقتى كه زد دست او تَر مىشود. پس معلوم مىشود كه منتقل شده است اجزاء رطوبت. اين...دو جور مىشود. يك وقت...كه عرض حساب مىشود. آن باند كه روغن دار شده است چربى دارد آن باند. عرض حساب مىشود. اين را مىگويند. اين مانع نيست. براى اين كه وقتى كه كشيد، به كسى كه دستش خشك است مىگويد دستت را به اين بزن ببينم. وقتى كه دستش را كشيد، دستش تَر مىشود. اين منتقل شده است به جبيره. اين...اين جورى مانع نيست. بله اگر...بوده باشد كه خود جرم باشد. خود جرم اگر سفت بوده باشد، به حيثٌ كه مىشود به او مسح كرد و خود آن جرمى كه هست متأثّر مىشود، خود او جبيره است. خود آن جسم كه جرميت دارد آن چربى. سفت است. چربى است. ولكن سفت است. مثل دنبه مىماند ديگر. روى دنبه مىكشند. دنبه را بستهاند جبيره شده است. روى او مىكشند. دنبه را چه جور مىكشند مسح بالرّطوبه هم مىكنند. اگر اين جور باشد خود او هم جبيره است. اين هم عيبى ندارد.
و امّا اگر خودش جرميّت نداشته باشد و چربى هم چربى در جبيره طورى باشد كه هيچ آن چيزى كه هست به آن پارچه يا آن خرقه يا آن جبيره هيچ رطوبتى نمىرسد. او كافى نيست. چون كه مسح اين است كه متأثّر بشود او. ولكن مطلق...متعارفه مانع از اين مسح نمىشود. على هذا الاساسى كه هست على هذا الاساس صاحب الجبيره جبيرهاش...داشته باشد مانع نمىشود. يك صورت فقط مانع است.
سؤال؟...اين است كه به آقا زاده بگوييد كه دستت را بزن به اين جاى مسح ببينم دستت تَر مىشود يا نه. پس معلوم مىشود رطوبت منتقل شده است. پس معلوم مىشود بر اين كه در ما نحن فيه مسح كردن بر جبيرهاى كه...دارد مانعى ندارد. فقط در يك صورت. آن صورتى كه خود آن...جرميّت داشته باشد ولكن قابل مسح نشود. او مانع مىشود. نمىگذارد آن پارچه مسح بشود. و امّا اگر عرض بشود يا خودش چرمى است كه قابل مسح است، خودش جبيره است كما ذكرنا. بعد ايشان يك مسأله ديگر را مىگويد. صاحب رياض قدس الله نفسه الشّريف على ما حكى عنه اين جور فتوا داده است اگر انسان بتواند ذات جبيره باشد كه روى جبيره بايد مسح كند اگر بتواند اين جبيره را كم كند و تخفيف بدهد. همين جور باند است. اين قدر پيچيده است كه دست اين شخص را متكّا كرده است. متعارف است. خارج از متعارف نيست. متعارف است. ولكن مىتواند يك خوردهاش را باز كند. او فتوا داده است كه يجب عليه...ولو جبيره به مقدار متعارف باشد وقتى كه تخفيفش ممكن بوده باشد حاجت به اين نيست در اين صورت...واجب است. بعد فرموده است كه جبيره خودش مخفف است. كم است. خفيف است. بخواهد او را زياد بكند به مقدارى كه به مقدار متعارف بشود. بابا اين كم است. كم بسته است اين جا. بگذار خودمان هم يك ذرّه ببنديم كه به حدّ متعارف برسد. اين فتوا جايز نيست. چرا يا صاحب الرّياض؟ از كجا مىگوييم اين را؟ گفته است براى اين كه تخفيف وقتى كه تخفيف كرد آن جبيره را اقرب الى الغسل الموضع مىشود اقرب الى مسح نص الموضع مىشود. چون كه سابقاً گفته شد كه از موضع بايد شسته بشود. صاحب عروه و ديگران فتوا داد شسته نمىشود ولكن مسح مىشود آن موضع. فرمود موضع خودش مسح بشود. اين اقرب مىشود الى مسح الموضع او غسل الموضع. از اين جا معلوم شد كه تكثيرش جايز نيست. كم است خودش. زياد شدنش جايز نيست. چرا؟ چون كه اين...مىشود. اين تقريب شد، نزديك كردن شد اقرب شد اين ابعد مىشود و اين معنا جايز نمىشود. خوب مىدانيد كه با اينها نمىشود. اولاً اين اقربيت نمىآورد. غسل بشره واجب است يا مسح بشره واجب است. اين پارچهاى كه رويش هست او را مسح بكند يا متكّايى كه آن جا است او را مسح بكند. عرفاً هم فرقى ندارد. شارع تعبّد كرده است. اينها با آن امر تعبدى است. شارع امر تعبد كرده است اين جور مسح بكن. اگر مىگفت شارع كسى كه زخم دارد وضو بگيرد، سجّادهاى كه نماز مىخواند او را مسح بكند. همان را ملتزم مىشديم.
پس بدان جهت در ما نحن فيه اين معنا اصل اقربيت كذا است و ثانياً اينها در صورتى است كه جاى قدر متيقنگيرى بشود. دليل نداريم. آن اقرب متعين است. او را بگيريم اين اقرب مىشود. خوب اطلاقات هيچ تفصيل نفرمود. امام(ع) در آن صحيحه حلبى او پرسيد از امام (ع) كسى هست زخمى دارد او را مىبندد وضو كه مىگيرد روى او مسح مىكند. امام(ع) فرمود آنى را كه بسته است اگر آب اذيت دارد به موضعش عيبى ندارد. روى او مسح كند. نفرمود بر اين كه او را كم كند.اگر كم بتواند بكند او را كم كند. على الاطلاق فرمود روى آن جبيره. ان كان...على نفسه فاليمسح على جبائره آن جبيرهاى كه بسته است. منتهى غايت الامر مىگويند كه جبيره بايد متعارف بشود. بدان جهت اگر كسى اتفاق مىافتد ديگر. آن پرستار خيلى اعتنا نكرد. همين طور دو دفعه باند را پيچيد رفت. با وجودى كه شخص مىبيند. اگر اين جور باشد خون در مىآيد بيرون، چرك در مىآيد خودش تنظيف ديگرى مىبندد كه تحفظ كند از اين سرايت كه متعارف است. عيبى ندارد. اين كه در عبارت عروه دارد عدّ جزء من الجبيره معنايش اين است. اگر جبيرهاى را كه خودش زياد مىكند جزء شمرده بشود يعنى احتياج داشته باشد ولو تحفظاً على الاحتياط احتياج به او داشته باشد نه اين كه جزء آن پارچه حساب بشود كه به كسى بگويد بيا اين را بدوز به همديگر يك پارچه بشود. او نيست. معنايش اين است كه احتياج داشته باشد اين جرح به او آن وقت عيبى ندارد. اين هم نسبت به اين مسأله. بعد مىرسيم به آن مسأله معروفه. ايشان در عروه فتوا مىدهد بر اين كه الوضو جبيرتاً رافعٌ لا مبيح. اين را سابقاً گفته بود...عضو انسان اگر صحيح بوده باشد. سابقاً بحث كرديم اين را. اينها را ديگر اگر عضوى صحيح بوده باشد، نه جرحى هست، نه كثرى هست، نه قرحى هست، ولكن نجس هست اين عضو. اين عضو را نمىشود تطهير كرد. عضو، عضوى است كه نجاستش را نمىشود تطهير كرد. مثلاً آب كم است. نمىشود. نجاستش هم خيلى است. سفت است. اين خيلى آب مىخواهد و آب هم كم است.
ايشان مىفرمايد در جريان حكم جبيره كه ما بقى اجزا را بشورد اين جا يك خرقه طاهره بگذارد و روى او مسح كند، در اين اشكال است. فتعين التيمم. تيمم متعين مىشود. براى اين كه لم تجدوا ماءً است و نمىتواند وضو بگيرد. لم يتمكن من الوضو فلم تجدوا ماءً فتيمموا. و گفتيم هم سابقاً كه مورد روايات ذات قرح و جرح است. و امّا شخص سالمى كه بدنش نجس شده است. مثلاً عايله خانه است. بچّه نجاست كارى كرده است روى دستش و آب هم كم است. لولهها هم قطع است. وضوى جبيرهاى بگيرد اين حرفها نيست. اين داخل روايات نيست. بعد ايشان يك چيز ديگرى دارد و آن اين است كه مىفرمايد بله نجاست اگر عينيت داشته باشد و آن عين النّجس چسبيده باشد، لاسق باشد مثل قير به بدن كه اين نمىتواند او را ازاله بكند، در اين صورت احوط را جمع ما بين وضو جبيرهاى است. وضو جبيرهاى را هم بگيرد در اين صورت. خوب اين را مىدانيد كه اين درست نيست. براى اين كه وقتى كه نه جرحى هست، نه قرحى هست، نه كثرى هست، اين كه به آن جا چسبيده است جبيره حساب نمىشود كه. روايات جبائر مال ذات قرح و اينها است. اين نجس چسبيده است. مثل شىء طاهر چسبيده است. حاجب است. سابقاً گفتيم كه اگر در اعضا تيمم نباشد، آن وقت تيمم متعين مىشود.بله اگر در اجزاى تيمم هم هست، در اعضا وضو هم هست، آن عيبى ندارد....اين است كه همان وضو يعنى ساير الاعضا را بشورد و بعد هم نمازش را فى الخارج الوقت قضا كند به آن نحوى كه سابقاً گفتيم. بعد ايشان متعرّض اين مسأله مىشود كه مىفرمايند وضو جبيرهاى مسأله، مسأله مهمى است. مىفرمايد وضو جبيرهاى رافع است لا انّه مبيحٌ اين در بحث تيمم هم تكرار مىشود كه مىگويند التّيمم رافعٌ لا مبيح. جماعتى هم مىگويند كه مبيحٌ لا رافع. اين جا هم جماعتى بعضى مىگويند كه وضو جبيرهاى مشهور اين جور است. بلكه مشهور هم نيست. معروف جماعت كثيرهاى از متأخّرين مقتضاى كلماتشان اين است كه اين وضو جبيرهاى رافع است. ولكن در مقابل...جماعتى كه ملتزم شدهاند كه اين فقط مبيح است. رافع نيست. مىدانيد اين مسأله يعنى چه. آن كسى كه مىگويد اين مبيح است، مىگويد آن كسى كه وضو جبيرهاى گرفته است محدث است. فعلاً هم محدث است. منتهى شارع مقدس صلاة را تجويز كرده است. گفته است عيبى ندارد. صلاة را با اين وضو بخوان. اين وضو طهارت نيست. لا صلاة الاّ بطهورٍ اين طهارت نيست. وقتى كه طهارت نشد، آن چيزهايى كه مشروط به طهارت است، و بدون طهارت آنها جايز است مثل مسح كتابت القرآن نه به اين شخص جايز نيست. محدث است. ولكن اين شخصى كه هست اين شخص مىتواند نماز بخواند. اين مبيح است. نمازش برايش اباهه شده است. كما قيل والتزم به در باب زن مستحاضه. زن مستحاضه كه نگاه كرد قبل از صلاة به حالش ديد كه بله مستحاضه است و هى دوام دارد، وظايفش را اتيان كرد. نمازش را بايد بخواند. قيل كه در حال صلاة مسح كتابت قرآن جايز نيست. چون كه محدث است. ولكن وظيفهاش اين است كه با آن نحو نماز بخواند. حدث دارد. چون كه دم استحاضه قطع نشده است. بعد از آن وضو هم خارج مىشود. اين حدثش مختفر نسبت به آن صلاتى است كه مىآورد.
و امّا نسبت به ساير مشروطات بالطّهاره نه محدث است. اين در تمام موارد طهارت اضطرارى تيمم باشد، وضو جبيرهاى باشد، وضو مستحاضه بوده باشد و نحو ذالك اين بحث مىآيد كه اين مبيح است يا رافع. جماعتى گفتهاند كه نه مبيح است. حدث مرتفع نمىشود. خوب به چه دليل؟ دليل اينها اين است اگر بنا بشود كه وضو جبيرهاى از كسى كه نمىتواند وضو اختيارى بگيرد. يا وضو اختيارى به او ضررى است، اگر بنا بوده باشد وضو جبيرهاى در اينها طهارت بوده باشد و آن طهارتى كه صلاة لا تكون الاّ بطهارت اين طهارت بوده باشد به نحوى كه شخص محدث نشود. اگر اين جور بوده باشد كه فرض كرديم اين لازمهاش اين است كه انسان مىتواند خودش را مضطر بكند. ذات و جبيره بكند. مثل كسى كه فرض كنيد دستش شكسته است. الان آن كسى كه شكسته بند مىآيد. يك نيم ساعت ديگر با ماشين مىرسد. نماز هم نخوانده است. اين مىگويد كه مىتواند الان وضو بگيرد. وضو تام. خصوصاً با آب گرمى كه هيچ ضررى ندارد. ولكن مىگويد نه وضو نمىگيرم. بگذار شكسته بند بيايد ببندد آن وقت وضو جبيرهاى بگيرم. يا عمداً خودش را مجروح بكند آن عمدى كه مىگفتم بعد دخول الوقت جايز نيست. خودش را مجروح بكند كه وضو اختيارى نمىتواند بگيرد. اگر بنا بوده باشد وضو جبيرهاى در حال اضطرار طهارت بوده باشد، طهارتى كه در صلاة معتبر است، و صلاة به او صحيح بشود در اين حال وضو گرفتن مثل وضو گرفتن در حال اختيار است...چه جورى كه كسى جبيره ندارد وضو اختيارى مىگيرد. او چه جور حدث ندارد، اين هم كه وضو اضطرارى گرفت اين هم اگر حدث نداشته باشد. اين لازمهاش عبارت از اين مىشود كه خود انسان بتواند خودش را به اضطرار بيندازد. خوب شارع از ما صلاة مع الطهاره خواسته است ديگر. صلاة را كه مىخوانم طهارتش را هم كه الحمد الله رب العالمين كه اين طهارت عين طهارت او است در اين حال، پس چرا نتوانم خودم را به اضطرار بيندازم؟ اين قاموا كه صلاة مشروط به طهارت است و وضو براى طهارت است اگر بنا بوده باشد وضو در حال الاضطرار مثل وضو در حال الاختيار بشود اين حرف را در تيمم هم گفتهاند. اگر بنا بوده باشد كه وضو در حال الاضطرار مثل وضو در حال اختيار بشود، در عرض مىافتد اين وضو اضطرارى. يعنى انسان مىتواند خودش را مضطر كند. در عرض مىافتد معنايش اين است. اين كه گفتهاند در عرض مىافتد يعنى مىتواند خودش را مضطر بكند ولو بعد دخول الوقت. چرا؟ چون كه كثرى دارد. شارع از من صلاة مع الطّهاره مىخواهد. چيز ديگرى كه نمىخواهد. اين صلاة است، اين هم طهارتش. خودش گفته است كه در اين حال مثل همان وضو است. هيچ فرقى ندارد. طهارت است. مثل آن طهارت است. خوب تحويل داديم طهارت را...اين حرف در تيمم هم مىآيد. تيمم طهارت بشود مثل وضو از واجد الماء، كسى بعد دخول وقت هم آبش را مىريزد و تيمم مىكند. چون كه طهارت در حال اضطرار عين آن وضو در حال اختيار است. طهارت است و شارع هم از من صلاة مع الطّهاره خواسته است. اين كه گفتهاند اگر بنا بوده باشد وضو جبيرهاى رافع بشود مبيح...نبوده باشد، لازم مىآيد وضو جبيرهاى در عرض وضو اختيارى بيفتد معنايش اين است. يعنى مىتواند شخص خودش را تعجيز كند حتّى بعد دخول الوقت. چون كه هيچ محصورى ندارد. پس وقتى كه نمىتواند. عرض مىكنم بر اين كه اينها فرمودهاند بر اينكه ما بايد ملتزم بشويم بر اين كه تيمم مرتبهاى از ملاك وضو را دارد. وضو جبيرهاى مرتبهاى از ملاك وضو را دارد كه اين مرتبه تمام رفع الحدث نيست. نفس دارد رفع الحدثش. بدان جهت جايز نيست. بايد با طهارت خالصه اتيان بشود.
بايد ملتزم بشويم بر اين كه اين تيمم و هكذا اين كه از قديم هم در كتب فقهيه مىشنيديد كه تيمم مبيح است يا رافع، معنايش اين است. يعنى معناى علمىاش اين است كه بايد ملتزم بشويم كه اين تيممى كه هست، مرتبهاى از طهارت است. طهارت تامه نيست و طهارت تامه در صلاة جايز است. بدان جهت اختياراً انسان نمىتواند بعد دخول وقت خودش را تعجيز كند. چون كه طهارت تامه را تفريط كرده است. بايد ملتزم بشويم كه اين طهارت ناقصه است. يعنى نسبت به صلاة طهارت است. چه جور در زنكه مستحاضه گفتيم نسبت به نمازش طهارت دارد، نسبت به ساير امور طهارت ندارد، اين هم نسبت به نمازش اين است. اين دليلشان است. بدان جهت آنهايى كه ملتزم مىشوند وضو جبيرهاى تيمم مبيح است، غير از اين وجه ديگرى ندارند. ولكن اينها يك قاعده كلّى مىگويند. مىگويند قاعده كلّى اين است هر گاه شارع در خطاب براى شيئى بدل اخذ كرد، متفاهم عرفى اين است كه بدل جاى مبدل نمىنشيند در تمام الجهات. و الاّ اگر در جاى مبدل بنشيند آن وقت تعجيز جايز مىشود كه انسان خودش را عاجز بكند از مبدل بدل را بياورد. چون كه او جاى او نشسته است در تمام الجهات. اينها اين جور مىگويند. مىفرمايند بر اين كه هر خطابى كه آن خطاب، خطاب بدل است و گفته است مبدل را متمكن نشديد اين را اتيان بكنيد، او اقتضا مىكند بدل قائم مقام المبدل است در بعض الجهات. نه در تمام الجهات. و الاّ تعيجيز جايز مىشود. اين جا هم قائم مقام او مىشود در بعض الطّهارت. اين قاعده كليّه است كه فرمودند. اين فرمايش را كه اگر شارع چيزى را بدل از چيزى قرار دارد متفاهم عرفى اين است كه بدل نقصى دارد و الاّ اگر نقصى نداشت...قرار مىداد از اول نقصى دارد تمام الجهات را اين درست است. كما اين كه سابقاً گفتيم كه در ابدال اضطراريه تعجيز نفس جايز نيست. گفتيم. و امّا تطبيق اين كبرى به مقام و نتيجه گرفتن اين كه تيمم يا وضو جبيرهاى مبيح است و رافع نيست درست نيست. چرا؟ براى اين كه وضو جبيرهاى و وضو اختيارى خودش مصلحت ملزمه ندارد. خودش مصلحت غير ملزمه دارد كه طهارت است. انّ الله يحبّ المتطهّرين. ولكن ملاك ملزم اينها در صلاة است. اينها موجب مىشوند ملاك در صلاة را. قاعدهاى خدمت شما عرض خواهم كرد. شيئى كه در شىء آخر ملاك موجود مىكند. خودش فقط محبوبيتش غيرى است. به جهت او يعنى محبوبيت وجوبيهاش غيرى است. خودش واجب نفسى نيست. چون كه ملاك را در چيز ديگر موجود مىكند. شرايط از اين قبيل هستند ديگر. واجب غيرى اين است كه ملاك را در صلاة موجود مىكنند. و الاّ واجب نفسى مىشدند. اين جور امور ممكن است اين جور قيود دو تا قيدى بشود يكى اختيارى، و يكى اضطرارى در يك جهت مثل هم بوده باشند. هيچ فرقى نمىكند. ولكن در تأثيرشان و در اثر گذاشتن ملاك ملزم كه مشروط است در او مختلف بشود.
مثال خارجى مىگويم يادتان بوده باشد. اين دكّان دار كه دكّان مىخرد سرقفلى يا ملك. براى چه مىخرد؟ براى اين كه متاعش را بفروشد. فرض كنيد كسى در چهار راه يك دكّانى دارد كه همين جور خريد و فروش مىكنند. اين دكّان كوچك است. بعد اين دكّان را از پشت مىخرد و دكّان را وسيع مىكند. احتياجى هم به وسعت دادنش ندارد. از خودش هم بپرسى مىگويد بابا من جنس را شب مىآورم و روز مىفروشم. احتياج به بزرگ كردن دكّان ندارم. چرا پس بزرگ مىكنى؟ مىگويد اين اعتبار است بر من كه مىگويند دكّان كذايى دارد كه ده ميليون سرقفلىاش است. اين در بيع و شراعش مدخليتى ندارد در آن...دكّان كه وجوب غيرى دارد براى بيع المتاع كوچك باشد يا بزرگ، بكند يا نكند مىفروشد. ولكن در ما نحن فيه يك مصلحت ديگرى دارد كه آن مصلحت ديگر در اعتبار است. عرض مىكنيم يا سيدنا يا حكيم قدس الله سرّك! خداوند متعال وضو جبيرهاى و وضو اختيارى را يكسان تعارف مىبيند. هيچ فرقى در تعارف ندارد. ولكن تأثيرشان در صلاة مختلف است.
|