جلسه 694
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:694 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1371
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين فرمايشى بود كه صاحب العروه بيان فرموده است و ديگران تلقّى به قبول فرمودهاند كه فرمود اين كه گفته شد انسان مىتواند غسل جبيرهاى را ارتماس كند، به نحو ارتماس اتيان كند، اين در صورتى است كه مانع آخرى در بين نباشد. مانع آخر را دو تا ذكر فرمود. يكى تنجيس ساير اجزا كه تحت الجبيره بودن و پاك بودن اگر غسل ارتماسى بكند آنها نجس مىشود. و تطهيرشان ممكن نيست. گفتيم بعد دخول الوقت نمىتواند اين كار را بكند، تنجيس بدن كند و ديگرى آن جايى بود كه اگر غسل جبيرهاى را هم به نحو ارتماس اتيان بكند، ضرر بر او وارد مىشود بر آن جراحت يا بر آن كثر يا به جرح ضرر وارد مىشود مثل اين كه آب نفوذ مىكند به ما تحت الجبيره كه قرح و جرح است يا كثر است و آب ضرر دارد بر او. در اين صورت فرمود در اين دو صورت كه مانع آخر است لم يجز غسل ارتماسى به نحو جبيرهاى صورت بگيرد.براى اين كه شما معلوم بشود اين فرمايش ايشان درست است يا غير درست، مسألهاى را براى شما ذكر مىكنيم. و آن مسأله اين است گفتيم در جايى كه وضو براى انسان ضررى شد شارع برداشته است آن وجوب الوضو را و امر فرموده است به تيمم به آن نحوى كه گفتيم ديروز. شخصى هست كه نه قرحى دارد و نه جرحى و نه ذات جبيره است. وضو برايش ضررى نيست. ولكن در صورتى كه با آب گرم وضو بگيرد.
و امّا اگر با آب سرد وضو بگيرد، نه متضرر مىشود. استخوانهايش درد مىكند. اين شخص وظيفهاش وضو است يا تيمم است؟ همه مىگويند وظيفهاش وضو است. چرا؟ چون كه اين متمكن از وضو است. شارع با آب سرد كه نخواسته است. طبيعى الوضو را خواسته است كه غسل الوجه و اليدين و مسح الرأس و الرجلين است چه به آب سرد و چه به آب گرم. اينها خصوصيتى ندارد. وقتى كه مكلّف مىتواند اين صرف وجود وضو را كه ضرر ندارد موجود بكند، مفروض اين است مىتواند وضو به آب گرم بگيرد و صرف وجود وضو را موجود بكند من غير ضررٍ نه حديث نفى الضرر رفع مىكند تكليف را چون كه ضررى نيست در صلاة وضو. مىتواند وضو با آب گرم بگيرد. نه هم آيه و ان كنتم مرضا و لا سفرٍ او جاهدكم من الغايط...نه اين آب گرم دارد. هيچ باكش هم نيست. وضو مىگيرد. بدان جهت همه مىگويند در آن مورد انسان تيمم بكند، تيممش باطل است. چرا؟ چون كه واجد الماء است. خب آن جا آن مسلمانى كه آب گرم ضررى ندارد، آب سرد ضرر دارد. گفت عيبى ندارد. ضررى كه آب سرد مىزند تب مىكنم امشب بگذار تب بكنم. وضو را با آب سرد گرفت. اين وضويش صحيح است يا نه؟ صحيح است. بلااشكال صحيح است. ضرر اگر ضررى بوده باشد كه ادخال آن ضرر در نفس حرام است، ادله اطلاق وضو اذا قمت من الصّلاة فاغسلوا وجوهكم قيد مىخورد يه غير هذا الوضو. چون كه اضرار به نفس، عنايت به نفس حرام است. شارع به محرّم نمىتواند امر و ترخيص بدهد.
و امّا در جايى كه ضرر به حدّ محرّم نيست سرش درد مىگيرد با آب سرد وضو بگيرد يك دو ساعتى، سه ساعتى يا يك شبى تب مىكند، نصف شبى يا يك شبى. اين جور ضررها كه محرّم نيست ادخال بر نفس. على ما تقدم. خب در ما نحن فيه اين شخص متمكن بود از طبيعى الوضو و اين وضو با آب سرد هم محرم نيست. وقتى كه محرم نشد اطلاق اذا
قمت من الصّلاة فاغسلوا وجوهكم اين وضو با اين آب سرد را هم مىگيرد. ترخيص در تطبيق شمامل اين وضو با آب سرد هم مىشود. ولو تب مىكند. چون كه حرامى را كه اتيان نكرده است. اين كه محرّم نمىتواند مصداق واجب بشود چون كه تحريم با امر و ترخيص با تفريق نمىسازد. وقتى كه اضرار محرم نشد فقط اگر وضو ضررى باشد وجوبش برداشته مىشود. ضرر، ضرر غير محرّم است. و وضو هم ضررى نيست. چون كه فرد ديگر را متمكن است. با آب گرم وضو نگرفت. با آب سرد گرفت. خب خودش كرده است ديگر. شارع را به ضرر نينداخته است. خودش به اختيار خودش وضو با آب سرد را متضرر شده است. ضرر مستند به شارع نيست حديث نفى الضرر نمىگيرد و حرام هم نيست. اطلاق اذا قمت من الصّلاة فاغسلوا وجوهكم ترخيص در تطبيق مىدهد. مىگويد خودت تب بكنى...بدان جهت در ما نحن فيه در وضو اين جور است. ما نحن فيه عين او است. چرا؟ چون كه مفروض اين است كه در غسل جبيرهاى ضررى نيست. مىتواند غسل جبيرهاى را اتيان بكند به نحو ترتبى و هيچ ضررى هم نباشد. مفروض اين است. بدان جهت در ما نحن فيه موضوع تيمم نيست. موضوع تيمم كما بيّنا در ديروز آن جايى است كه در وضو اختيارى هم ضررى باشد، در غسل اختيارى هم ضررى باشد، در غسل جبيرهاى هم ضرر باشد. نه غسل جبيرهاى كه صرف وجودش مطلوب است هيچ ضررى ندارد. اين فردى را اختيار كرده است كه صرف وجود غسل را مىخواهد شارع. غسل جبيرهاى صرف الوجودش را مىخواهد. اين دو قسم است. ترتيبى، ارتماسى. صرف الوجود به هر دو موجود مىشود. در ما نحن فيه اين مكلّف آن فردى را اختيار كرده است كه ضرر دارد. ضرر غير محرّم. تب مىآورد مثلاً. يا يك خورده آن زخمش دير خوب مىشود. جنايت حساب نمىشود بر نفس. آن ضرر محرم است. دير خوب مىشود يك چند روزى. خب...چرا غسلش باطل بشود؟ چرا حرام؟ حرام مرتكب نشده است. چرا عملش باطل بشود؟ اگر اين غسل حرام بود ترخيص در تطبيق نداشت. و امر شاملش نمىشد. و اگر صرف غسلجبيرهاى مطلقا ضررى بود حديث نفى الضرر برمىداشت. و آن رواياتى كه آن روز گفتيم شامل مىشد. ولكن در ما نحن فيه صرف الوجود ضررى نيست.
بدان جهت نفهميديم وجه اين كه ايشان فرموده است اگر مستلزم ضرر بشود غسل ارتماسى در اين صورت جايز نيست اين غسل ارتماسى، لم يجز وجهش را نفهميديم. فى ما اذا لم يكن الضّرر ضرر مثل آن تركيدن بدن بوده باشد كه در سرما مىتركد. انسان اگر با آب گرم وضو بگيرد هيچ دستش نمىتركد. محل ابتلا است ديگر. خودمان در زمستان وضو با آب گرم بگيريم دست هم نمىتركد. نه با آب سرد وضو مىگيريم و وضويمان هم باطل است. بدان جهت ترك خوردن دست هم كه ضرر محرم نيست. بدان جهت در ما نحن فيه داخل همان مسأله است كه فردى از واجب ضررى است ولكن اصل الواجب ضررى نيست و ضررى بودنش هم نه به نحو ضررى است كه آن محرّم است ادخالش بر نفس. بلكه ضررى است به نحوى كه اين ضرر در طبيعى بود. وجوب را برمىداشت قاعده لا ضرر. در اين جور موارد انسان فردى را اختيار بكند كه آن فرد ضررى است و در آن ضرر محرمى نيست، حكم به صحّت مىشود و حكم به جواز مىشود تكليفاً و وضعاً. حكم به جواز مىشود وضعاً. چون كه اطلاق خطاب متعلق الامر اين را مىگيرد. ترخيص در تطبيق دارد. امّا جايز است تكليفاً، چون كه مفروض اين است كه اين اضرار حرام نيست. اضرار ترك خوردن دست است با آب سردى كه وضو مىگيرد. اين وضويش باطل نيست. اگر كسى بگويد اين باطل است، بايد بگيوويد اين وضوعاتى كه مردم مىگيرند در زمستان در هواى سرد كه مىتوانند آب گرم تحصيل كنند آنها باطل است. بدان جهت در ما نحن فيه حكم عندنا واضح است و در ما نحن فيه هيچ جاى تأمّلى نيست. بعد گذشتيم اين مسأله را.
بعد مسأله اخرايى را در ما نحن فيه ايشان ذكر مىفرمايد. مىفرمايد آنى كه در وضو جبيرهاى گفتيم او در غسل جارى شد آن احكام. آنى كه در وضو جبيرهاى گفتيم در تيممى كه انسان در اعضا تيمم جبيره دارد، در آنها هم جارى مىشود.
يعنى فرض كنيد انسان در تيمم كه بايد مسح على الجبين بكند، جبينش جبيره دارد يا مسح بكند روى دستهايش، روى دستها جبيره دارد. يا نه كف دستها كه بايد با اينها مسح كند جبيره دارد. در ما نحن فيه مىفرمايد حكم وضو جبيرهاى جارى است در تيمم هم و در اجزا تيمم اگر جبيره شد فى الممسوح او الماسح. ماسح كه كف دست است. ممسوح كه زهر اليدين است. جبين است. جبيره شد همان حكم جارى است. يعنى وقتى كه انسان مريض است و نمىتواند غسل بكند، غسل ضررى است، آب گرم و آب سرد ضررى است. مريض است خودش. قطع نظر از جبيره مريض است. اتفاقاً جبيرهاى هم در دستش است يا در جبينش هست. وظيفهاش اگر اين هم نبود تيمم بود. الان كه اين جبيره در اعضا تيمم است يمسح على الجبيره. چه جورى كه در وضو مسح مىكرد بالماء على الجبيره اين جا هم يمسح به آن يدى كه به تراب زده است على الجبيره. الكلام الكلام. كانّ اين مسأله متسالمٌ عليه بين الاصحاب است. مخالفى در اين حكم از اصحاب نقل نشده است نه مخالفى شناخته شده است، نه مخالفى هم نقل شده است كه فلان كس مخالف است مثلاً ولو قول شاز. ولكن كلام در ما نحن فيه مجرّد اين تسالم نمىتواند بر ما دليل بشود. چون كه شايد تسالمشان روى دليلى است كه دارد و ما آن دليل را بايد برّرسى كنيم. آن دليل اگر پيش ما تمام نشد كه نمىتوانيم با آنها همراهى كنيم. انّما الكلام در سند اين فتوا الاصحاب است كه گفتهاند وضو جبيرهاى احكامش جارى مىشود در تيمم هم، و تيمم هم جبيرهاى مىشود. در ما نحن فيه آنى كه گفته مىشود و ممكن است كسى بگويد سه وجه است. وجه اول اين است كه در آن حسنهاى كه مال وشّاح است، حسن ابن على ابن وشّاح است، در آن جا امام (ع) در مقام جواب از آن سؤالى كه در او شده بود، آن جا امر كرد به مسح على الدوا.
در اين روايتى كه هست، مال حسن ابن على ابن وشّاح روايت نهمى بود در باب 39 از ابواب الوضو و به اسناد الشّيخ عن سعد ابن عبد اله عن احمد ابن محمد كه يا خالد است و يا عيسى. عن الحسن ابن على ابن وشّاح كه حسن ابن على ابن وشّاح از معروفين است حسن ابن على ابن وشّاح. كسى اين را هم قبول ندارد ممدوح است. حسنه مىشود. قال سألت ابا الحسن (ع) ان الدّوا اذا كان على يديه الرّجل سؤال كردم از دوا وقتى كه بر روى دست مردى شد ايجزيه ان يمسح على تَرى الدّوا جايز است اين مسح كند روى آن دوايى كه ماليده شده است؟ فقال نعم يجزيه ان يمسح عليه. گفته شده است در اين روايت فرض وضو غسل نشده است. شامل مىشود اين روايت آن صورتى را كه فرض كنيد، انسان مىخواهد تيمم بكند و در تيمم عضو جبيرهاى دارد. سألته عن الدوا اذا كان على يديه الرّجل ايجزيه ان يمسح على تَرى الدوا؟ فقال نعم. يجزى ان يمسح عليه ولو فى ما كان وظيفته التيمم. ولو اطلاق دارد اين روايت. موردى كه وظيفه تيمم است، اين را هم مىگيرد اين روايت. امام (ع) استبسال نكرد كه مسح كه مىكنى در وضو و غسل مسح مىكنى يا در تيمم مسح مىكنى. استبسال هم نكرد. در اين حسنه دو تا مناقشه شده است. مناقشه اولى اين است كه اين فقط دوا را مىگيرد. امّا جبيره ديگرى را كه انسان دارد روى موضع...يا در موضع قرح و الجرح آنها را نمىگيرد. فقط دوا را مىگيرد.
و دعواى اين كه فرق ما بين دوا و ما بين آنها نيست، اين اول الكلام است. اين در باب دوا است. ساير...را نمىگيرد. عرض مىكنم اگر مناقشه اين بود، اين درست نيست. چرا؟ براى اين كه سابقاً عرض كردم كه مسح على الدوا صدق مىكند. در جايى كه آن دوا زير پارچه بوده باشد. پارچه نازكى كه بعضى دواها همين جور است كه مىمالند روى پارچه و به زخم مىگذارند. كه آن دوا هم روى آن پارچه نفوذ مىكند. مىشود روغن. اين صدق مىكند كه ان الرّجل يمسح على الدوا. صدق مىكند اين دوا.وقتى كه اين روايت اين قسم را گرفت ديگر فرق ما بنى اين قسم و ما بين آن قسمى كه دوا گذاشته است و رويش باند پيچيده است او را هم مىگيرد احتمال فرق نيست. مناقشه اگر اين معنا بوده باشد، اين مناقشه قابل الدّفع است. انّما الكلام در مناقشه ثانيه است. گفتهاند بر اين كه اين روايتى كه هست اين روايت را صدوق
به سندى نقل كرده است كه آن سند عين اين سند است. صاحب وسائل مىگويد و رواه الصّدوق فى امور الاخبار آن نقل شيخ بود. شيخ الطّائفه او را نقل كرد. و رواه الصدوق فى عموم الاخبار عن ابيه عن سعد ابن عبد الله عن احمد ابن محمد ابن عيسى عن الحسن ابن على وشّاع عن الحسن الرّضا (ع). شيخ هم سندش اين بود. و باسناده عن سعد ابن عبد الله عن احمد ابن محمد عيسى بود عن الحسن ابن على وشّاح قال سألت ابا الحسن (ع) سؤال يكى، جواب هم يكى، روات هم يكى. اين يك روايت است. بدان جهت صاحب وسائل مىگويد و رواه الصدوق فى...الاخبار. يعنى همين روايت است. وقتى كه صدوق نقل مىكند در نقل صدوق با نقل شيخ خلاف است. در نقل صدوق اين است كه سألته عن الدوا يكون على يد الرّجل ايجزيه ان يمسح فى الوضو على الدوا قيد وضو دارد در صوم كه در وضو مىتواند به دوا مسح كند يا نه، امام(ع) مىفرمايد لا بعث به ترك الدوا مسح كند اين شخص. چون كه اين قيد وضو دارد، خوب اين روايت مىشود چه چيز؟ اين روايت مىشود مجمل. چرا؟ يك قاعدهاى هست پيش فقها و مىگويند اذا دار الامر چون كه احتمال اين كه دو تا حديث باشد اين حسن ابن على ابن وشّاح خدمت امام رسيده است و سؤال كرده است عين اين مسأله را به همان اشخاصى را كه نقل كرده بود، اين دومى را هم به همان اشخاص نقل كرده است، اين احتمال نيست. كسى كه نفس روايت را ببيند، مىبيند كه يك روايت است، او را نقل كرده است هم شيخ و هم صدوق. اين نكته را داشته باشيد. موارد كثيرهاى هست كه آن جاها خيال شده است كه روايت متعدد است. و حال آن كه تمام اينها يك روايت است. مثل اين مورد. بدان جهت در ما نحن فيه علما مىگويند يعنى مشهور است پيش فقها وقتى كه يك حديثى را دو نفر نقل كرد،چه دو نفر در آخر نقل كند مثل صدوق و شيخ، يا نه دو نفر در وسط نقل كنند. يا دو نفر از امام يك حديث را نقل كنند كه مىگويند در هر دو ما بوديم و شنيديم. يكى يك جور نقل كند، ديگرى نحور آخر نقل كند كه نقلها اختلاف داشته باشند. مىگويند اگر اختلاف بالزّيادت و النّقيصه باشد، يؤخذ بالزّياده. اگر زياده و نقيصه بوده باشد، به زياده اخص مىشود. چرا؟ چون كه راوى زياده مىگويد من از امام شنيدهام هم آن را كه اين مىگويد و هم اين را.
و اين ديگرى نمىگويد كه من از امام آنى را كه او زياده دارد نشنيدهام. مىگويد اين مقدار را شنيدهام. خب اين مقدار را شنيده و نقل كرده است. همين مقدار را شنيده و نقل نكرده است. يا درست نشنيده و نقل نكرده است. يادرست نشنيده و نقل نكرده است. راوى...زياده. زياده را نفى نمىكند. ولكن راوى الزّياده يثبت الزّياده. زياده را اثبات مىكند. بدان جهت گفتهاند چون كه راوى زياده و نقيصه با هم تنافى ندارند، تعارضى ندارند يؤخذ بالزّياده. خب وقتى كه اين جور شد، اين حرف صحيح است. ولكن در جاهايى كه حكم واحد باشد. يكى حكم واحد نقل كرده است، ديگرى دو تا حكم نقل كرده است. آن جا عيبى ندارد. آن يك حكم نقل كرده است و آن ديگرى آن يك حكم را نقل نكرده است. و امّا در موردى كه حكم يكى باشد. آن حكم واحد فرق پيدا مىكند بالزّيادة و النّقيصه مثل مسئلتنا و مثل آن حديث اثير عنبى كه خمرٌ لا تشربه. حكم، حكم واحد است. اين حكم واحد را يكى به طريق عام نقل مىكند مثل شيخ كه مىگويد كه فرمود بر اين كه يمسح...در مقابل سؤال...رجل كيف يصنع. آن ديگرى مىگويد كه يمسح على...الدّوا فى الوضو. چون كه او سؤال كرده بود كيف يصنع فى الوضو؟ اين هم حكم را خاص نقل مىكند. در ما نحن فيه آنى را كه زياده نقل مىكند صدوق نقل مىكند. چون كه صدوق مىگويد قيد وضو هم بود. به نقل شيخ قيد وضو نبود. شيخ راوى نقيصه است. صدوق راوى زياده است. اين جا كه آن قاعده كلّما دار الامر بين نقل الزّيادة و النّقيصه يؤخذ بالزّياده اين جا صغرايش نيست. چون كه حكم، حكم واحد است و آن حكم واحد نقل مىشود. ولو يؤخذ بالزّياده نيست، ولكن روايت مجمل مىشود. چون كه شيخ يك جور نقل كرده است و صدوق طور ديگرى نقل كرده است. احتمال مىدهيم كلام الامام آنى باشد كه صدوق نقل كرده است، احتمال مىدهيم كه نه شيخ آنى باشد كه نقل كرده است.
نگوييد كه شيخ خيلى خطا دارد و اينها دارد، صدوق هم خطا دارد. نسبت به آن كتابى كه نوشته است. نسبت خطا در تهذيب را با نسبت خطا در من لا يحضر بسنجيد كبر كتاب تهذيب و صغر من لا يحضر الفقيه كسى كه تتبع بكند در مىيابد بر اين. نسبتها فرقى ندارد. بدان جهت در ما نحن فيه هيچ كدام مزّيتى ندارند. افرض اگر مزيّت هم داشته باشد دليل بر ترجيح نداريم كه. ترجيح دليل مىخواهد. مجرّد اين كه ظن كرديم كه اشتباه از خود شيخ است. نه از صدوق. اين زن چه قيمتى دارد. مادامى كه اطمينان و يقين نشود.
ما نحن فيه از صغريات اختلاف بالزيّاده و نقيصهاى كه فقها گفتهاند تؤخذ بالزّياده از صغريات آن جا نيست. چون كه تعليلى كه آوردهاند لانّ راوى النّقيصه...الزّياده اين جا جارى نمىشود. مواردى كه مثل اين است حكم واحد است. يكى جورى نقل كرده است كه حكم يك جور مىشود. مزيّد مىشود. آن ديگرى موسّع مىشود. اين جا جايش نيست. اين جا جاى تعارض است. زياده و نقيصه تعارض مىكنند و در ما نحن فيه روايت صدوق را مقدم نمىكنيم كه صدوق...است. اين به ما اولاً ثابت نشده است. ثانياً ثابت هم بشود دليل ندارد بر مرجحيت داخل ظن است. بدان جهت در ما نحن فيه روايت مجمل مىشود. وقتى كه مجمل شد در تيمم مسح بر جبيره بايد بشود، دليل ندارد. ممكن است نسخه فى الوضو باشد. نسخه فى الوضو صحيح بشود اصل براى تيمم دليلى نيست.
سؤال؟ شيخ مىگويد لفظ وضو نبود. نه اين كه شيخ مىگويد فى الوضو و الغسل و التيمم صدوق مىگويد فى الوضو كه بگوييم كه آنها را نقل نكرده است صدوق محل حاجتش...او مىگويد كه لفظ فى الوضو بود. آن يكى مىگويد نبود. پس در ما نحن فيه چون كه حكم واحد مختلف مىشود، در ما نحن فيه مورد، مورد آن تعليم نيست لانّ راوى النّقيصه لا تنافى. شيخ مىگويد لفظ وضو نبود يعنى اين كه بود. اين كه نقل مىكند مىگويد روايت اين بود. لفظ وضو نداشت. چون كه لفظ وضو در وسط است. در سؤال سائل است. يك دفعه هم مىخوانم. سألته عن الدوا اذا كان على يديه الرّجل ايجزيه ان يمسح على تَرى الدوا؟ اين سؤال است. صدوق اين سؤال را اين جور نقل كرده است قال سألته عن الدوا يكون...رجل ايجزيه ان يمسح فى الوضو عن الدّوا. اين كلمه وضو در سؤال بود صدوق مىگويد. شيخ مىگويد كه نه سؤال نبود. سؤال مطلق بود. بدان جهت در ما نحن فيه مورد راوى النّقيصه لا...الزّياده اين جا جايش نيست. اين جا متعارضين هستند. از...صدوق هم گفتيم. اگر باشد هم به درد نمىخورد. روايت مىشود مجمل. از كار مىافتد. بدان جهت پيش ما استدلال صحيح تمسّك به معتبره كليب سيداوى است.
سؤال؟ به سؤال سائل جواب گفته است كه امام (ع) فرموده است آن شخص به دوا مسح كند. يعنى در وضو كه سؤال كرده است مسح كند. اطلاقى ندارد. به مورد سؤال جواب داده است. آنى كه در ما نحن فيه مهم است، اين معتبره كليب سيدواى است. روايت هشتمى است و باسناده عن الحسين ابن سعيد عن فضاله عن كليب الاسدى قال سألت ابا عبد الله (ع) عن الرّجل اذا كان كثيراً كيف يصنع بالصّلاة؟ صلاة ربّما تيمم مىخواهد. ربّما غسل مىخواهد. ربّما وضو. اين صلاة را گفته است. قال ان كان يتخفف على نفسه فاليمسح على جبايره. مىترسد بر جبيره مسح كند. مىترسد نه از آب مىترسد. از اين كه به موضع الجبيره جبيره را بردارد و وظيفه اولى را اتيان كند از اين مىترسد. اين به اين مىشود كه ربّما آب ضررى است. ربّما آب ضررى نيست. برداشتن جبيره و رساندن آب به آن موضع يا مسح آن موضع خود بشره بالتّراب اين برداشتنش ضررى است. كما اين كه سابقاً هم گفتيم و صاحب عروه هم تصريح كرد. همه تصريح كردهاند. ضرر يا در ايصال الماء مىشود يا در رفع الجبيره مىشود. ان كان يتخفف على نفسه اطلاق دارد. از نفسش مىترسد از رفع جبيره يا از ايصال الماء. بدان جهت روايت كليب اسدى مطلق است و اين دليل مىشود بر مشروعيّت تيمم جبيرهاى. بدان جهت كلام اشكالى ندارد. يك كلام ديگر هم مىشود گفت. و آن كلام ديگر را ديگران فرمودهاند. اين جور فرمودهاند كه اين معلوم است بالضّروره يعنى از مسلّمات است. كسى نمىتواند وضو بگيرد يا
غسل بكند. مريض است. استخوان درد دارد. آب گرم و سرد همه ضرر دارد. مىگويند آبت را دست نزن. فقط بخور. فقط به مقدار خوردن مىتوانى بخورى. اين جور مريض است. اين بايد تيمم بكند. خوب دستش هم شكسته است. اين شكسته هم يك سال طول مىكشد. بعضاً ده سال طول مىكشد. پيرمرد، پيرزن است. خوب بشود يا خوب نشود. اين بگوييم ديگر نماز نخواند. احتمال فاقد الطّهورين است. وضو و غسل كه نمىتواند. تيمم هم ساقط است. چون كه در مواضع تيمم جبيره است. دليل هم بر مشروعيّت تيمم جبيرهاى نداريم. بگوييم اين اصلاً نماز نخواند. ده سال بدون نماز زندگى بكن. بر تو نماز واجب نيست. فرمودهاند اين مقطوع البطلان است. يقينى است كه اين جور نيست. خوب يقينى وقتى كه اين جور شد كلام اين جور مىشود بر اين كه صلاة هم كه بدون طهارت نمىشود. اين معنا هم كه محتمل نيست كه اصلاً نه تيمم بگيرد، وضو و غسل هم كه نمىكند. همين جور نماز بخواند. اين هم كه محتمل نيست. لا صلاة الاّ بطهورٍ پس اين تيمم را بگيرد. فرمودهاند دليل صحيح بر مشروعيّت تيمم جبيرهاى اين است. وجه ثالث است. قد ذكرنا وجه ثانى است كه بيان كرديم. و امّا اين وجه ثالث درست نيست. نه اين شخص بايد نماز بخواند. بايد تيمم هم بكند. آن مواردى كه جبيره ندارد آنها را فقط مسح كند. آن قدرش را علم داريم. آن مواردى كه جبيره دارد ول كند. چه جورى كه در جرح...مىگفتيم آن مواردى را كه مىتواند بشورد، بشورد. جرح را ول كند، خوب احتمال است كه از اين پيرمرد و پيرزن در اين ده سال تكليف ساقط نشود. قطع نظر از ما ذكرنا كه روايت كليب اسدى. قطع نظر از او. قطع نظر از روايت دوا. آنها نبود.
ما بوديم و فقط وجه ثالث بود، جوابش را مىگفتيم نه نمازش را بخواند. فقط در نماز آن مقدارى كه جبيره ندارد، رويش جبيره نيست آن مقدار را مسح كند بالتّراب. چرا؟ چون كه اين قدر متيقّن است. اين مقدار را بايد بكند. نمىدانيم مسح على الجبائر هم واجب است. جبيره هم رويش مسح كند يا نه، لزومى ندارد. اقل و اكثر است ديگر. چون كه طهارت را عنوان وضو گرفتيم، بحث، بحث اقل و اكثر مىشود. در مورد دوران امر بين الاقل و الاكثر در متعلق التّكليف كه صلاة مقيد است به مسح مواضع خالى عن الجبيره...نمىدانيم مقيّد هم هست به مسح على الجبيرة الّتى فى المواضع الّتى عليه الجبيره به او هم مقيّد است يا مقيّد نيست. خوب مىشود دوران الامر بين الاقل و الاكثر رجوع به برائت مىشود. كسانى كه طهارت را مسبب مىدانند، وضو و غسل و تيمم را محصل و سبب مىدانند، بنا بر مسلك آنها مورد، مورد احتياط مىشوند. ولكن شما كه آن را قائل نيستيد. شما مىفرماييد طهارت عنوان خود وضو و تيمم است. بنابراين در ما نحن فيه كه هست، اين وجه ثالث به نظر قاصر و فاطر ما تمام نيست عمده در جريان حكم جبيره بر تيمم روايت يعنى معتبره كليب اسدى است كما ذكرنا،
سؤال؟ سابقاً گفتيم ديگر احتمال فرق در تمامى احكام كثير با غير كثير شريك هستند الاّ در اين حكم، اين احتمالش نيست با وجود اين كه همه براى صلاة است. طهارت صلاتى. بعد ايشان صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف مسأله ديگرى را كه مسأله، مسأله دقيقه است. انصافاً وقتى كه فارغ شدى مىدانى چه مسألهاى است. ايشان مىفرمايد فى جواز استيجار صاحب الجبيرة اشكال. مثلاً فرض كنيد يك كارگرى بود. بيچاره افتاده و دستش شكسته است و ديگر نمىتواند كار كند. كسى مىگويد كه خوب اهل و عيال دارى. نان مىخواهى و اينها، بيا اجير بشو. حمد و سورهات خوب است و نماز را خوب بلد هستى. اجير بشو. يك سال كه اين جور خواهى ماند يا شش ماه، بيا نماز استيجارى بخوان و نان زن و بچّه را در بياور. ايشان مىفرمايد به استيجار صاحب الجبيرة اشكالٌ. آن كسى كه صاحب الجبائر است او را اجاره كردند كه براى ميّتى نماز بخواند، اشكال است. بعد مىفرمايد بلكه اگر شخص صحيحى اجير شد براى نماز عن الميّت. در اثنا اتّفاقاً خيلى سجود و ذكر كرده بود گيج شده بود. از پلّه افتاد دستش شكست در اثنا بعد از شش ماه. شش ماه نمازش را خوانده بود. شش ماهش مانده بود. ايشان مىفرمايد بلكه اين عذر اگر در اثنا...شد، آن
اجاره يمكن عن يقال كه باطل مىشود. آن اجارهاى كه سابقاً واقع شده بود، توى اين شش ماهش صحيح و بعد از شش ماه باطل مىشود. اين فرمايشى است كه ايشان در عروه دارد. خوب اين وجه اشكال آنهايى كه اشكال كردهاند و گفتهاند جايز نيست، يا مشكل است، چه مىخواهم بگويم. خوب فرمودهاند نقل مىكنيم از ديگران فرمودهاند كه اگر گفتيم وضو جبيرهاى، غسل جبيرهاى، تيمم جبيرهاى طهارت نيست، فقط مبيح لصّلاة است، آن مقدارى كه از ادلّه استفاده شده است كه انسان براى نماز خودش بايد تيمم بكند. و امّا اگر بخواهد نمازى را از ميّت اتيان بكند تبرعاً او بالاجمال فرقى نمىكند. به او هم وضو جبيرهاى، غسل جبيرهاى، تيمم جبيرهاى بگيرد، دليلى بر مشروعيّت اين معنا كه نسبت به او...است دليلى ندارد. و امّا اگر كسى گفت نه وضو جبيرهاى و غسل جبيرهاى طهارت است حقيقتاً كه صاحب العروه فرمود. حقيقتاً طهارت است. گفتهاند بله بر اين كه طهارت است. طهارت اصطلاحيه است. نه طهارت اختياريه. يعنى آن وقتى كه انسان به مشروط مضطر است و مشروط را با اين مىآورد، آن وقت اين طهارت مىشود. آن صلاة يوميه خودش است ديگر. دستش شكسته است. او را مضطر است به اين نحو بياورد. يا نوافل يوميه را بخواهد اتيان بكند مضطر است با اين وضو اتيان كند. نماز شب بخواهد بخواند بايد اين جور اتيان بكند. امّا از ميتى كه مرده است از فلانى نمازهايى كه به ضمّه او است آنها را مضطر است با اين وضو اتيان بكند چه ربطى دارد او به اين شخص. بدان جهت چون كه شخص...نيست كه آن صلوات با اين وضو اتيان بشود. كس ديگر را اجير مىكند كه نه بدنش سالم است. چاق و چلّه وضو اختيارى مىگيرد و قضا مىكند. اضطرار نيست كه آن صلاة با اين اتيان بشود. هر صلاتى كه اضطرار است با اين وضو اضطرارى اتيان بشود، اين نسبت به او طهارت مىشود. صلواتى كه على الميّت است اضطرارى نيست كه آنها با اين وضو اتيان بشود. حتّى انسان نماز قضايى خودش دارد. نماز قضا چون كه وقتش موسّع است بناعاً على القول الصحيح. بدان جهت انسان فعلاً دستش شكسته است. ولكن سه ماه ديگر خوب مىشود. بخواهد آن نمازها را قضا كند با اين وضو جبيرهاى نمىتواند. چرا؟ چون كه وقت وسيع است و نمىتواند قضا كند آنها را. مضطر نيست آنها را با اين وضو اتيان كند. به خلاف اين كه قضاى آنها زيق داشته باشد وقتش. يا عذرى دارد. شكستهاى است كه ديگر درست نمىشود. كارش تمام شده است. نه آنها را مضطر است قضا كند با اينها. بدان جهت است در صلاة يوميه هم. انسان در اول وقت جبيره دارد. سه ساعت، يك ساعت به غروب مانده اين شخص مىآيد اين جبيره را برمىدارد. الان بخواهد وضو جبيره بگيرد در اول وقت با اين نماز بخواند محكوم به بطلان است. چرا؟ چون كه اضطرار ندارد صرف الوجود را با صلاة جبيرهاى اتيان كند، با طهارت جبيرهاى. بما انّه در ما نحن فيه طهارت اضطرارى نسبت به آن صلاتى است كه نسبت به آن عملى است مثل الطّواف كه مشروط به طهارت است و انسان بايد آن مشروط را بخواهد اتيان بكند كه مستحبات يا بايد اتيان بكند مثل مشروطات واجبه بخواهد اتيان بكند يا بايد اتيان كند چارهاى ندارد الاّ با اين وضو جبيرهاى، غسل جبيرهاى، تيمم جبيرهاى آن جا با غسل و وضو و تيمم جبيرهاى مشروع است. بدان جهت در ما نحن فيه فى استيجار صاحب الجبيرة...اشكالٌ. لو عرض اين در اثنا مىشود گفت اجاره باطل است. بلكه بخواهد صاحب الجبيره نمازهاى خودش را قضا بكند در صورتى كه عذرش...الزّوال است او هم اشكال دارد. اين فرمايش است كه ايشان فرموده است، ديگران توثيق كردهاند. ببينيم چه جور مىشود.
|