جلسه 778

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:778
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1371
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
عرض كرديم اين...وارد شده بود و عمده‏اش صحيحه خلف ابن حمّاد و زياد ابن...است در اين روايات براى مرئه‏اى كه دمش مردد بود بين الحيض و العذره...دم البكاره امر به...فرمود امام (ع). كلام در اين بود اين اختبار وجوب نفسى ندارد يقيناً. كه مثل ساير تكاليف نفسانيه يكى هم اختبار بوده باشد بر مرئه كذايى. خود لسان روايات اين بود كه...اين اختبار به جهت انتصال تكليف است. خودش فى نفسه نفسيّت ندارد. آن وقت امرش داير مى‏شود ما بين دو تا احتمال.
يكى اين كه امر به اختبار امرش طريقى بوده باشد و ارشاد بوده باشد كه در ساير شبهات موضوعيه ولو انسان متمكّن از تحصيل علم بوده باشد، تحصيل علم لازم نيست. مى‏تواند به اصل شرعى رجوع كند. چون كه موضوع اصل شرعى شك است. و فعلاً شاك است. ارشاد است امر به اختبار كه ما نحن فيه از آن شبهات موضوعيه نيست. در ما نحن فيه با تمكژن از تحصيل واقع اصولش شرعيه جارى نمى‏شود. مثل استسحاب حيض المرئه او طهر المرئه كه خواهيم گفت. امر داير است وجوبش طريقى ارشادى باشد. طريقى كه اختبار طريق الى الواقع است و ارشادى ارشاد بر اين است كه ساير اصول جارى نيست. روى اين اساسى كه گفتيم، اين وجوب الاختبار مثل وجوب تعلّم احكام شرعيه است. كه اين وجوب التعلّم طريقى است و ارشاد بر اين است كه اصول عذر نمى‏شوند در شبهات حكميه با...تعلّم كه بايد ياد بگيرد. يك احتمال اين است، احتمال دومى كه بعضى‏ها فرموده‏اند بلكه ملتزم شده‏اند اين است كه اختبار شرط صحّت صلاة است. زنى كه مردد است دمش بين العذرة و الحيض شرط صحّت صلاتش اختبار است. چه جور استقبال قبله شرط است، وضو شرط است. طهارت ثوب شرط است، يكى هم اختبار است. بايد اختبار بكند، تا صلاتش صحيح بشود. اين دو تا احتمال كدام يكى متعين است؟ متعيّن احتمال اولى است. چرا؟ لما ذكرنا مراراً و تكراراً خصوصاً در مباحث اصوليه امر به چيزى كه طريقيت دارد، امر به او وجوبش كه اين امر، امر طريقى است و ارشاد است به القاء اصول در مواردش كه اصول در موارد او جارى نمى‏شود. اگر امر كرد شارع به تحصيل العلم به احكام شرعيه امر كرد به فحص امر كرد به...قول ذواليد، اين امر ارشاد است بر اين كه اصول جارى نيست و قول يد اعتبار دارد. قول ذواليد. در ما نحن فيه هم همان ظهور است كه ادخال...كند...ان كانت دم...آن جور است عذر است، والاّ منغمص باشد حيض است، اين امر به اختبار هم، امر به اتّباع طريقى است، كه آن طريق مخفى بود بر سائل و به غير سائل.
اين معنايش اين مى‏شود كه اين طريق بايد متّبع بشود با تمكّن به او اصول شرعيه جارى نيست. ظهورش اين است. خود تعليل هم همين جور است كه...كه اگر حايض نباشد بايد نماز بخواند و بايد از شوهرش اطاعت كند شوهرش اگر طلب كرد از او مجامعت را. و اگر حيض باشد بايد ترك كند. شوهرش بايد از او امساك كند. تمكينش بر زوج جايز نيست. خود اين معنا ظاهرش، واضحش كه ظهور، ظهور جليى است كه اين امر، امر به...طريق است. طريقى است. نتيجه چه مى‏شود؟ نتيجه اين مى‏شود كه زن حوصله اختبار را ندارد. مى‏گويد بر اين كه حوصله ندارم اختبار بكنم. ما وضو مى‏گيرم توكّلت على الله. يك نمازى مى‏خوانيم كه شايد انشاء الله حايض نبوديم. به شوهرش هم مى‏گويد كه ولو
تازه عروس هستم. فعلاً صرف نظر كن. طلب نكن از من مجامعت را. اين هيچ خلاف شرعى اتيان نكرده است. چون كه صلاتش را اگر در واقع حايض نباشد اتيان كرده است، صلاتش قصد قربت دارد. تمكين به زوجه هم حقّى است. وجوب حقّى است. شوهر هم از حقّش گذشته است. اوايل امر است. هنوز مهربان و گرم هستند. گذشته است از او. هيچ اشكالى ندارد.
و امّا اگر شرطيّت بگوييم صلاة باطل است. ولو در ما نحن فيه حايض نبوده باشد بعد معلوم بشود كه حايض نيست. چون كه سه روز تمام نشده قطع شد. معلوم مى‏شود دم عذره بود. مع ذالك صلاتش باطل است. چون كه اختبار را اتيان نكرده است. شرط بود. صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف اول كه شروع مى‏كند در عروه، آن طرف شرطيّت را مى‏گويد. مى‏گويد و لو صلّت بلااختبارٍ بطلك. بعد مى‏بيند كه اين درست نيست. شرطيّت را نمى‏شود ملتزم شد. خلاف ظاهر ادلّه است، استثنا مى‏كند. با اين استثنا درست مى‏كند. مى‏گويد مگر اين كه اول مى‏گويد لو صلّت بلااختبارٍ بطلت ولو بعد معلوم بشود كه حايض نبوده است. كه دم روز سومى قطع شد. الاّ مى‏آورد. الاّ اذا كانت جاهلتاً. مگر اين كه جاهل به وجوب الاختبار بوده باشد. چون نمى‏دانست كه اختبار واجب است. خوب اگر شرطيّت داشت ديگر فرقى ما بين جهل و علم فرقى نمى‏كند. بعد يك چيزى هم علاوه مى‏كند. مى‏گويد او كانت عالمتاً يا عالم به وجوب اختبار بود ولكن حصل منه القصد القربه. قصد قربت در صلاتش حاصل شد. مثل آنى كه رجاء اين كه در واقع حايض نباشد، وضو گرفت و خون را شست و نماز خواند. و منهنا سيّد حكيم قدس الله سرّه فرموده است كه و حصل منه قصد القربه اين جا...قصد قربه آسان است. چون كه وجوب شرطى نشد، طريقى شد قصد قربت اشكالى ندارد كه. به رجاء اتيان مى‏كند و صحيح هم مى‏شود. بله حكم به بطلان الصّلاة كه بگوييم نماز اين باطل است حتّى قصد قربت هم بكند باطل است، اين مبتنى بر احد الامرين است. يا بايد شرطيّت قائل بشويم كه اختبار مثل استقبال القبله شرط است، و صلاة را بدون شرط اتيان كرده است. يا بگوييم كه قصد جزمى معتبر است. قصد جزمى معتبر است در اتيان صلاة. شرطيت را كه نگفتيم. قصد جزمى هم كه اعتبارى ندارد در محلّش مقرر است موافقت اجماليه با موافقت تفصيليه در عرض واحد است. با همديگر فرقى ندارد. بله اگر كسى گفت صلاة حرمتش ذاتى است از حايض. كه اصل اتيان كردن ذات الصّلاة ولو زن حايض نسبت به خدا ندهد. به دخترش تعليم مى‏كند. بيكار است. ايام حيض است. به دخترش مى‏گويد كه ببين من نماز بخوانم و تو هم ياد بگير. قصدش تعليم است. نه اين كه شارع امر كرده است به صلاة. جماعتى ملتزم شده‏اند كه اتيان ذات الصّلاة براى حايض حرام است. مثل حرمت ساير افعال. مثل حرمت كذب، افترا، زنا و امثال ذالك. اين را اگر كسى گفت، بله حايض قبل الاختبار اين زن قبل الاختبار نمى‏تواند نماز بخواند. چرا؟ چون كه احتمال مى‏دهد حرام باشد اين صلاتش. حرمت ذاتى را كسى ملتزم بشود، كه صاحب عروه ملتزم نيست. والاّ حرمت ذاتى را كسى ملتزم بشود صلاة على كلّ تقديرٍ باطل مى‏شود. چرا؟ چون كه نمى‏تواند قصد تقرّب بكند. احتمال مى‏دهد فعل حرام باشد.
بدان جهت در ما نحن فيه اين معنا يادتان باشد كه نهى در عبادات و منهنا به حايض خطاب شده است و...قول رسول الله (ص) است...ايام...ظاهر اين است كما ذكرنا فى بحث الاصول ظاهر نهى در عبادات ارشاد به عدم الامر است كه امرى مشروعيّتى ندارد. و منهنا التزمنا حتّى صوم يوم العيدين كه مى‏گويند حرام است، حرمتش ذاتى نيست. حرمتش تشريعى است. اين كه نهى شده است از صوم يوم العيدين، يعنى شارع اينها را تشريع نكرده است. تشريع يا با وجوب يا با استحباب مى‏شود. هيچ كدام نيست. كسى روزه بگيرد. نه به جهت اين كه شارع مستحب كرده است در يوم العيد روزه بگيرد كه به ديگرى روزه گرفتن را نشان بدهد كه چه جور مى‏شود. يك رفيق كافرش آمده بود. گفت روزه چه جور مى‏گيرى؟ به من هم ياد بده. اين گرفت تا به او ياد بدهد. اين حرمتى ندارد. ولو در يوم العيدين بوده باشد. بدان جهت در ما نحن فيه ظاهر نهى اوّلى در عبادات ارشاد به عدم مشروعيّت است. كما اين كه ظاهر نهى در معاملات ارشاد به عدم الامضا است. كه شارع امضا نكرده است. آن وقتى ظهور نهى در حرمت تكليفيه مى‏شود كه به فعل تكوينى متعلّق بشود. مثل كذب و امثال ذالك و امّا اگر به عبادت متعلّق شد ارشاد به فساد است كه امر ندارد. مشروع نيست. ارشاد به متعلّق به معامله شد، ظهور اولى ارشاد به فساد است كه امضا ندارد. روى على هذا الاساس نه اگر اختبار را ترك بكند، احتياط بكند زن به آن نحوى كه گفتيم هيچ محصورى ندارد. مثل ساير الطّرق است. چه جور در موارد ساير الطّرق مى‏شود طريق را ترك كرد و عمل به احتياط كرد، اين جا هم مى‏تواند احتياط بكند. اين حرف ما. ولكن به اين عرض اشكالى شده است. كه نمى‏شود ولو ظهور امر به اتّباع الطّريق و به اختبار ظهور اولى در همان ايجاب طريقى و ارشاد است بر اين كه اصول عمليه اعتبارى ندارد. ولكن ما نحن فيه يك خصوصيتى دارد كه از اين ظهور بايد رفعيّت بشود در ما نحن فيه. خوب چيست آن اشكال و آن وجه در ما نحن فيه؟
و آن اين است كه اين مسأله را قبل از اين كه حلف ابن حماد به امام موسى ابن جعفر سلام الله عليه در منا برساند، قبل از اين، اين مسأله را خود آن عشيره آن جاريه از فقهاى عامّه پرسيده بودند. قباول كه پرسيده بودند، خون را نشان داده بودند به قوابل كه خون را ببينيد چه جور است، قباول اختلاف كرده بودند، از فقهاى عامّه هم پرسيده بودند كه اين جاريه وظيفه‏اش چيست؟ فقهاى عامّه فتوا به احتياط داده بودند. گفته بودند امر اين زن صعب است و بايد احتياط كند. صلاتش را بخواند به رجاء اين كه در واقع طاهر است، وضو بگيرد و بخواند. خودش را بشورد. چون كه اگر در واقع حايض هم باشد چون كه به رجاء خوانده است ضررى ندارد. چون كه تشريع نشده است. شوهرش هم بايد از او اجتناب بكند. و تمكين نكند. حايض هم بوده باشد در واقع به شوهر تمكين نكرده است. امر به احتياط كرده بودند. بعد از اين كه اين واقعه را فقها به احتياط گفته بودند، به امام (ع) مراجعه شد امام فرمود...يعنى آن فتاوا را هيچ كرد كه آنها درست نيست. وظيفه شرعى اختبار است. كه بايد اختبار كند. بناعاً على ما ذكرنا وجوب طريقى باشد جايز است تركش به احتياط. مثل ساير الطّرق. ولكن امام (ع) فرمود...الله بترسد از خداوند اگر حايض است در واقع بايد از نماز امساك كند و اگر طاهر بوده باشد بايد تمكين به زوجه‏اش بكند.
بعد امام فرمود در آخر كه اين خلق را در زلالتشان بگذاريد در زلالت بوده باشد و اصول دين را به او تعليم نكنيد اين با وجوب طريقى نمى‏سازد. اگر وجوب طريقى بود در ما نحن فيه، جاى اعتراض نبود. چه جور گفتيم در آن روايت خلف ابن حمّاد دخلت فى حديثٍ قال دخلت. اين حديث صدرش اين است كه در ذيل نقل كرده است صدرش اين است. صدرش اين است كه مى‏گويد خلف ابن حماد قال تزوّج بعض اصحابنا جاريتاً معصراً لم تتمس. فلمّا...الدّم فمكث سائلاً لا ينقطع نحواً من عشرة ايّامٍ در اين صورت فقال...القوابل خون را به آن ماماها نشان دادند، آنها اختلاف كردند...قوابل و من ظنّ انّه...ذالك من النّساء نه به قوابل. زن‏هاى ديگر هم احتمال ظن مى‏كردند كه آنها بصيرت دارند و خون را مى‏شناسند به آنها نشان دادند. در اين صورت فاختلفنا فقال بعضٌ هذا من دم الحيض، و قال بعضٌ هذا من دم العذره فسألوا عن ذالك فقهائهم. فقهايشان را هم پرسيده‏اند كه ابى حنيفه و غيره عن فقهائهم فقالوا هذا شى‏ءٌ فقد اشكل فالصّلاة فريضةٌ واجبه...تصلّى و يمسك عنها زوجها حتّى تَرى البياض فان كان دم الحيض لم يضرّه الصّلاة. چون كه به قصد رجاء اتيان كرده است. و ان كان دم العذره كان قد...فى الفرض...جارية ذالك و حجج. حج كرد. فى التلك...فلمّا سرنا به منا وقتى كه به منا رسيديد فقلت لاب الحسن موسى ابن جعفر سلام الله عليها. كه از امام پرسيدند. پس اين سابقه‏اى بود كه به فقها نسبت داده بودند. عرض مى‏كنيم امّا اولاً كه اين كه از فقها پرسيده‏اند اينها را به امام نقل نكرد اين شخص خلف ابن حماد كه فقها همين جور گفته‏اند تا امام بفرمايد...يعنى اين فتواها باطل است. آنها را به امام (ع) نقل نفرمود و امام (ع) هم اعتراضش به آنها نيست. آنها نگفته بودند. اين معنايى كه مى‏شود اين دم را تشخيص داد انّه حيضٌ او انّه دم عذرةٍ اين معنا را از امام (ع) پرسيد كه چه جور مى‏شود تشخيص داد. امام (ع) اين را فرمود بر اين كه به آن خلق النّاس نگوييد. ضايع نكنيد اين را. اضائه نكنيد اين را. بگذاريد در زلاتشان بمانند كه تشخيص نتوانستند بدهند. تشخيصش اين است كه ثمّ...يده اليسرى كه اين اينجور فرمود و امّا آنى كه اگر احتياط بكند در مورد اين نمى‏شود، احتياط بكند عيبى ندارد. امّا احتياط در ما نحن فيه ممكن نيست. چون كه صلاتش را مى‏تواند احتياط كند. امّا نسبت به..تازه عروس است مى‏گويد مطالبه مى‏كند اين اگر طاهر بوده باشد تمكين واجب است. ولو وجوبش حقّى است. بايد همين جور بگويد بر اين كه وجوبش را به همين جور بگويد بر اين كه بگذر از من. ديگر اگر طاهر هم بوده باشم نخواه از من. آن عيب ندارد. احتياط مى‏شود. اين اولاً.
و ثانياً فقهاى عامّه گفته بودند شوهر حق ندارد با اين جماع بكند. خوب چرا حق ندارد؟ چون كه اگر طاهر باشد حق دارد. و اصل هم طهرش است. بدان جهت امام (ع) فرمود به جهت اين كه اشكال در ناحيه وطى واقع نشود يعنى حقّ زوج تلف نشود، و صلاتش هم از بين نرود، واجب است اين اختبار را بكند. امّا اگر از شوهرش خواهش كرد كه بگذر از من. آن را امام (ع) نهى نفرمود كه اين نمى‏شود. بدان جهت اين احتياط به جهت اين كه بدون گذشتن شوهر از حقّش احتياط ممكن نيست در تمام تكاليف. بدان جهت امام (ع) فرمود تقوا بكند. اگر مى‏خواهد معصيت نكند اختبار بكند. امّا اگر يك راه ديگر هم هست كه شوهر از حقّش بگذرد و معصيت نكند، امام (ع) به او متعرّض نشده است. بدان جهت در ما نحن فيه اولاً فتاواى فقها نقل نشده بود، و ثانياً فتاواى آنها باطل بود. چرا؟ چون كه فتاواى آنها حقّ شوهر را از بين مى‏برد كه بايد شوهرش امساك بكند به چه دليل امساك بكند. بر شوهرش تكليفى نيست. علم به تكليف ندارد كه شوهرش. زن علم اجمالى دارد. بدان جهت در ما نحن فيه كه گفته بودند آن فقها آن ناقص بود. اشكال داشت. اولاً به امام عرض نكرد آن فتاوا را و ثانياً فتاوا اشكال دارد. درست نيست آن فتاوا. احتياط مطلق نيست او.
سؤال؟ عرض كردم طريقه را نمى‏دانستند. طريقه اين كه تشخيص بدهند دم، دم حيض است يا دم عذر است اين را نمى‏دانستند. امام (ع) فرمود ول كنيد. اضائه نكنيد. بگذاريد همان در جهلشان بمانند. يعنى جهل به طريق تشخيص. اين را در خارج اول گفتم. بدان جهت در ما نحن فيه اين مطلب اشكالى ندارد. بدان جهت در ما نحن فيه متعيّن عبارت از اين است كه وجوب، وجوب طريقى است و ارشادى است. صاحب العروه، درست توجّه كنيد. رسيديم به يك مطلبى كه ببينيم خدا چه كار مى‏كند انشاء الله حل مى‏شود.
صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف مى‏فرمايد اين در صورتى بود كه براى زن اختبار ممكن بوده باشد. و امّا اگر اختبار براى زن ممكن نيست. يعنى در صورت اختبار وظيفه‏اش اختبار است. و اصول شرعيه جريانى ندارد.
و امّا در صورتى كه زن نتواند اختبار بكند. مثل اين كه فرض بفرماييد تازه عروس بود. خوابيده بود. آن وقت از خواب پا شد و ديد وقت صلاة زيق است. خودش را هم همين جور خون آلود ديد. نمى‏داند حيض شده است، يا خون عذره است كه بايد نمازش را بخواند. اين برود پنبه بياورد، چراغ روشن كند، بگذارد، مسح كند آفتاب مى‏زند و اختبار ممكن نيست. يا نه اصلاً نمى‏دانم در بيابان است و اينها است، رفته است آن جا. پنبه‏اى يا چيز تميزى پيدا نمى‏شود. تا اختبار معلوم بشود. اختبار ممكن نيست. ايشان مى‏فرمايد در عروه اگر اختبار ممكن نشد به همان اصول شرعيه عمل مى‏كند. اگر حالت سابقه‏اش طهر است، استسحاب طهر مى‏كند. مى‏گويد انشاء الله الان هم طاهر است. خون را مى‏شورد، وضو مى‏گيرد و نمازش را مى‏خواند. شوهرش هم بعد از نماز دعوت كرد گوش مى‏دهد. چون كه استسحاب مى‏كند طهرش را. اگر حالت سابقه‏اش حيض بود، كه قبل از اين كه اين...بشود حيض بود، در اين صورت استسحاب مى‏كند بقاء الحيض را كه هنوز حيضش باقى است. نماز را نمى‏خواند و هكذا نمى‏تواند تمكين بكند. اينها درست است. بعد از اين كه فرض كرديم صحيح است اين، ولو امر به اختبار كرده‏اند و امرش طريقى است. ولكن ظهور امر طريقى هم در آن جايى است كه متمكّن بوده باشد شخص. مثل امر به تعلّم الاحكام. كسى كه جاهل قاصر است و غافل است و متمكّن از تعلّم نيست به وجهٍ من الوجوه پشت كوه است و در بلادى است كه چيزى به گوشش نرسيده است، او تكليفى ندارد به تعلّم. او جاهل قاصر است. آن جايى كه شخص متمكّن از تعلّم است و تعلّم نكند، اصول آن جا جريانى ندارد. و امّا...غافل و جاهل جارى است در صورتى كه نتواند تعلّم بكند و علم اجمالى نداشته باشد به آن نحوى كه در جاى خودش ذكر شده است. اين امر هم امر طريقى است. بدان جهت در صورتى كه متمكّن از اختبار نشد، اصول شرعيه در اعتبارشان مى‏مانند. چون كه امر در اين صورت نيست. وقتى كه امر به اختبار اصول را از كار مى‏انداخت وقتى كه امر به اختبار رفت، اصول شرعيه جارى مى‏شود. اينها هيچ اشكالى ندارند.
انّما الكلام در يك كلمه‏اى است كه در عروه است. اين هم از خود صاحب عروه نيست، اين كلام كلام فقهاى ...متأخّرين بود كه در نجات العباد هم هست و او عبارت از اين است كه رساله مشايخ بود، كه حواشى مشايخ داشت و فهول داشت آن جا هم داشت اگر اين زن حالت سابقه‏اش را نداند، در صورتى كه حالت سابقه‏اش را بداند طهر است، استسحاب طهر مى‏كند. حيض باشد استسحاب حيض مى‏كند. بر طبق حالت سابقه عمل مى‏كند. و امّا اگر حالت سابقه نداشته باشد، اين چه جور مى‏شود؟ اين مى‏شود كه خوب اين حواسش پرت بود. حيض شده بود چند روز. سه روز. و طهر هم ديده بود. طاهر هم بود. نمى‏داند بر اين كه بعد از اين...يادش نمانده است. چون كه حواسش پرت بود به اوضاعى كه براى سرش مبتلا به آنها مى‏شود نمى‏داند كه قبل از...حايض بود، حيض متأخّر بود يا حيض اول بود و طهر متأخّر بود. شك در تقدم و تأخّر دارد. حالت سابقه‏اش را نمى‏داند كه قبل از...چه حالتى را داشت. طهر داشت يا حيض. چون كه استسحاب حيض و استسحاب طهر معارضه مى‏كنند، تساقط مى‏كنند در جاييى كه شكّ در متقدّم و متأخّر باشد يا هيچ كدام جارى نمى‏شوند كما اين كه مختار مرحوم آخوند قدس الله نفسه الشّريف است. على ايّها الحال اين حالت سابقه معتبره ندارد. اين جا ايشان مى‏فرمايد و...على الطّهارت. در جايى كه حالت سابقه مشكوك بشود و محرز نشود بنا مى‏گذارد بر طهارت. كه من نه طاهر هستم نماز بايد بخوانم و به آن شوهرم هم بايد بله بگويم. هيچ اشكالى ندارد...على الطّهارت. خوب اين حالت سابقه ندارد حالت سابقه...ندارد چه جور بنا بر طهارت بگذارد؟ در توضيح اين فتوا دو تا مطلب گفته‏اند. يك مطلب اين است كه گفته‏اند مرحوم سيّد در عروه در بعضى موارد تمسّك مى‏كند به قاعده مقتضى و مانع. و قاعده مقتضى و مانع را عمل مى‏كند به او.
قاعده مقتضى و مانع اين است كه شيئى موجب تكليفى بشود، و موجب حكمى بشود و شى‏ء آخر مانع از آن تكليف حكم بشود. در جايى كه موجب محرز بشود، و مانع مشكوك بشود، حكم مى‏شود بر طبق مقتضاى مقتضى. بالغ و عاقل مقتضى اين است كه نماز بخواند. همين جور است ديگر. حيض مانع است از وجوب الصّلاة. در صورتى كه اين بالغ و عاقل است و حيض معلوم نيست حكم مى‏شود به وجوب مقتضاى كه صلاة واجب است. اين معنا را ما از كسانى شنيديم در عمرمان كه سيد اين كار را مى‏كند در عروه ولكن اين درست نيست. عرض كردم كه اين قبل از سيّد در آن نجات العباد رساله نجات العباد رساله آن فهول است كه محشّين آن فهول حاشيه زده‏اند به آن نجات العباد اين حكم در آن جا هم هست. بدان جهت در ما نحن فيه متعيّن مى‏شود وجه ثانى. اين نه قاعده مقتضى و مانع است، نه تمسّك به آن در شبهه مصداقيه است كه شارع عامّى داريم كه اذا زالت الشّمس وجبت الصّلاة و الطّهور عام است. از اين حايض خارج شده است. اين جا شبهه مصداقيه است كه اين زن حايض است يا نه تمسّك به عموم مى‏شود. كه تمسّك به عام در شبهه مصداقيه مثل همان قاعده مقتضى و مانع درست نيست.
بدان جهت در ما نحن فيه وجه ديگرى در ما نحن فيه هست. اين وجه ديگر را اگر بخواهيد هضم كنيد درست دقت كنيد كه عرض مى‏كنم ديگران اين وجه را فرموده‏اند. فرموده‏اند در اين دمى كه خارج مى‏شود از اين زن، كه از فرجش خارج مى‏شود، در خود اين دم يك استسحاب است، يك حالت سابقه است. و آن حالت سابقه اين است شما بايد اين را مى‏دانيد قهراً مى‏دانيد. اگر ندانيد هم بايد بدانيد. چون كه در مسائل آتيه به دردمان خواهد خورد. دم الحيض از عروق رحم خارج مى‏شود. از رحم زن مى‏آيد بيرون و دم العذره اين از آن مجرايى كه از اين مجراى رحم مى‏آيد بيرون كه در همان اطراف مجراى رحم است كه پرده پاره شده است. بسته شده بود. پرده پاره شده است و اين خون از او مى‏آيد. دم العذره لا يخرج من الرّحم. بلكه همان مجراى رحم از او خارج مى‏شود. ولكن دم الحيض از عروق رحم از داخل رحم خارج مى‏شود. بدان جهت گفته‏اند اين دمى كه فعلاً اين زن مى‏بيند از خواب پا شده است و حواسش هم پرت است، اين دم حالت سابقه دارد. اين دم يك وقتى بود از رحم خارج نشده بود يقيناً. قسم حضرت عبّاسى هم مى‏خورد كه اين دم يك وقتى از رحم خارج نشده بود. چون كه اگر دم عروق بوده باشد از رحم خارج نشده بود. از رحم هم باشد يك وقتى از رحم خارج نشده بود ديگر. اين دم از رحم خارج نشده بود. پس يقين دارد كه اين دم، يك وقتى از رحم خارج نشده بود. الان شك مى‏كند كه از رحم خارج شده است يا نه، استسحاب مى‏گويد كه نه اين دم از رحم خارج نشده است. حالت سابقه...سالبه به انتفاع موضوع است. آن وقتى كه از رحم خارج نشده بود خروج نداشت. اصل خروج نداشت. خروج نداشت. آن وقت يك وقتى بود كه اين دم از رحم خارج نشده بود. آن وقتى كه خروج نداشت. الان نمى‏دانم كه الان خروج پيدا كرده است، از رحم خارج شده است، احتمال مى‏دهم عدم خروج از رحمش باقى بماند. چون كه از اطراف مجراى رحم خارج شده است. دم بكارت است. بدان جهت در ما نحن فيه اثبات مى‏شود به استسحاب كه هذا الدّم...يخرج من الرّحم. دم حيض كدام دم است؟ دم حيض آن است كه خرج من الرّحم. از رحم خارج بشود. خوب استسحاب مى‏گويد كه اين دم از رحم خارج نشده است. و دم حيض نيست. وقتى كه استسحاب گفت اين دم حيض نيست و از رحم خارج نشده است، پس احكام طاهر بار مى‏شود. زن طاهر مى‏شود. چون كه دم از رحمش خارج نشده است. مى‏شود زن طاهر. نگوييد كه اصل اين است كه از مجراى رحم خارج نشده است. چون كه او اثرى ندارد. از مجراى رحم خارج بشود يا نشود اثرى ندارد. خون نجس است و بايد بشورد. اثرى ندارد. او را هم مى‏داند كه از مجرا خارج بشود يا حيض باشد بايد بشورد. نجس است. اصل اين است كه از مجراى رحم خارج نشده است اثرى ندارد. بدان جهت آن استسحاب جارى نمى‏شود و استسحاب اين كه اين دم از رحم خارج نشده است، جارى مى‏شود بلامعارضٍ. پس چه مى‏شود؟ فتبنى على...زن بنا مى‏گذارد بر طهارتش. اين اصل المطلب.
سؤال؟ انشاء الله ببينيم چه جور مى‏شود. عرض مى‏كنم اين اصل مطلب. ولكن در ما نحن فيه اشكال شده است بر اين استسحاب. اشكال روحش را متوجّه باشيد. در عبارت ديديد اصل مثبت درست توجّه كنيد كه روح مطلب چيست. اصل مثبت حقيقتش در ما نحن فيه چيست. اين را مى‏دانيد. اثبات مى‏شود به استسحاب كه اين دمى كه فعلاً در فضا فرج است در فضا داخل يا از فضا فرج خارج مى‏شود و سيلان مى‏شود، اين دم اثبات مى‏شود كه دم از لم يخرج من الرّحم. ولكن اين مفاد كانه ناقصه است. يعنى هذا الدّم وصفى دارد كه لم يخرج من الرّحم. اين دم موضوع خارج از رحم نشده است كه همان سالبه به انتفاع محمول است ديگر. هذا الدّم لم يخرج من الرّحم سالبه به انتفاع المحمول است كه مفاد كانه ناقصه مى‏گويند. كه در حقيقت ليسه ناقصه است. ولكن در اصطلاح كانه ناقصه مى‏گويند. اين كه هذا الدّم لم يخرج من الرّحم، اين مفاد كانه ناقصه است. بله، اگر فى علم الله اين دم از رحم خارج نشده باشد از رحم دمى خارج نشده است. اين از مجرا خارج شده است. ولكن اين را مى‏دانيد كه استسحاب وجود واقعى درست نمى‏كند. و مفاد عدم الحيض كه زن حايض نيست، مفاد او مفاد كانه تامّه است. مفاد كانه تامّه اين است كه لم يخرج من رحمها دمٌ. عدم خروج دم من الرّحم كه مفاد كانه تامّه است كه ليسه تامّه است در حقيقت كانه تامّه تعبير مى‏كنند. عدم خروج دم من رحمها اين معناى عدم الحيض است. خروج الدّم من رحمها معناى حيض است. عدم خروج الدّم من رحمها معناى عدم الحيض است. چون كه گفتيم حيض از رحم خارج مى‏شود در مقابل دم بكارت. وقتى كه اين جور شد، اين دم از رحم خارج نشده است كه مفاد كانه ناقصه است. اين دم از رحم خارج نشده است، اين اثبات نمى‏كند كه از رحمش دم خارج نشده است. طبيعى دم. اين دم از رحم خارج نشده است اثبات نمى‏كند كه از رحمش دم خارج نشده است. طبيعى الدّم. بله فى علم الله اگر اين از رحم خارج نشده باشد از رحمش طبيعى الدّم خارج نشده است. ولكن اين ملازمه است. استسحاب وجود واقعى درست نمى‏كند. وجود تعبّدى است. استسحاب مى‏گويد بر اين كه اين دم لم يخرج من رحمها يعنى اين دم، دم خارج از رحم نيست. اثر اين بار مى‏شود. اثر اين، اين است كه اگر اين خون به ثوب زن بخورد و كمتر از درهم بوده باشد وقتى نماز مى‏خواند مى‏تواند اين ثوب را بپوشد. چون كه دم اقلّ من الدّرهم...است الاّ دم الحيض. استسحاب گفت اين دم از رحم خارج نشده است. يعنى اين دم، دم حيض نيست. بدان جهت اقلّ من الدّرهم باشد مى‏تواند در اين نماز بخواند. امّا اثبات كند كه دم از رحم اين زن خارج نشده است، اين را اثبات نمى‏كند. اين دم از رحم خارج نشده است، اين بايد اثبات بشود و اين حالت سابقه ندارد. چرا؟ چون كه مفروض اين است كه تعاقب حالتين است. چون كه سابقاً اگر طاهر بود، حالت سابقه‏اش طهر بود، زن استسحاب مى‏كند يك وقتى از رحم من دم خارج نمى‏شد. الان هم خارج نمى‏شود. خودش حالت سابقه پيدا مى‏كرد. طهر زن. و اگر دم خارج مى‏شد از رحم باز استسحاب مى‏كند كه باز همين...جريان النّهر كه نهر باقى است. استسحاب مى‏كند كه الان هم خارج مى‏شود. مفروض اين است اين كانه تامّه حالت سابقه ندارد. چون كه تعاقب حالتين است. مشتبهتين است.
آنى كه فقط حالت سابقه دارد كانه ناقصه است و آن اين است كه اين دم يك وقتى بود كه از رحم خارج نشده بود. به نحو سالبه به انتفاع موضوع صدق مى‏كند ديگر. آن وقتى كه خروج نداشت از رحم خارج نشده بود. اصل اين است كه الان هم از رحم خارج نشده است. يعنى بعد از اين كه خروج محقق شده است از رحم خارج نشده است. چون كه احتمال مى‏دهم خارج نشود ديگر. از جاى ديگر خارج بشود. از آن مجرا خارج بشود. اين حالت سابقه دارد. اين اثبات مى‏كند مفاد كانه ناقصه را كه شارع گفته است اذا اصاب الثّوب دم الحيض فلا يجوز الصّلاة فى و ان كان اقل. اين را اثبات مى‏كند كه نه اين حيض نيست. اقلّ من الدّرهم شد...است. اين را اثبات مى‏كند. و امّا از رحم اين زن دم خارج نشده كه طهر مرئه است و عدم حيض مرئه است، اين را اثبات نمى‏كند. و منهنا چون كه اين را نمى‏تواند اثبات بكند و طهر مرئه و حيض مرئه عدم خروج دم من رحم است يا خروج دم من الرّحم است او حالت سابقه ندارد كه استسحاب بشود، و آنى كه حالت سابقه دارد مفاد كانه ناقصه است آن طهر و حيض مرئه نيست، بدان جهت فتوا داده‏اند جماعتى از محشّين عروه و هكذا در حاشيه نجات العباد جماعتى فتوا داده‏اند كه به اين زن اگر اختبار ممكن نشد، بايد احتياط كند. جمع كند ما بين تروك الحايض و ما بين افعال الطّاهر. نمازش را بخواند. با آن شوهرش هم همين جور حرف را بگويد كه گفتيم. اين اشكالى است كه در مقام شده است. ببينيم جوابى به اين حرف داريم يا نمى‏توانيم از اين جواب بدهيم.