جلسه 779

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:779 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين صورت باقى ماند كه اگر دم مشتبه بشود در مرئه ما بين اين كه دم، دم عذره و بكارت هست يا دم، دم الحيض است. و حالت سابقه دم براى زن معلوم نيست. نمى‏داند قبل از اين دم مشتبه حيض بود يا طاهر بود كه اخذ به حالت سابقه بكند. كلام در اين مسأله باقى ماند كه صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف فرمود اگر جهل به حالت سابقه داشته باشد، تبنا على الطّهارت. بنا مى‏گذارد كه طاهر است. عرض مى‏كنم براى اين كه مطلب منقّح بشود كه انسان در مسأله بايد چه بگويد، اين مقدمه‏اى را كه ذكر مى‏كنم، مطلب در مسأله معلوم مى‏شود. و آن مطلبى كه مى‏گويم اين در بحث اصول هست. در موارد استسحاب كلّى تارتاً انسان شك مى‏كند در وجود كلّى به اعتبار اين كه احتمال مى‏دهد فردى از او موجود شده است، مى‏گويند استسحاب در ناحيه كلّى كه استسحاب عدم كلّى است، احتمال داديم كه كلّى موجود است به وجود الفرد استسحاب در ناحيه عدم حدوث كلّى و عدم حدوث فردش استسحاب جارى است. و كلامى هست آن جا كه اگر استسحاب در ناحيه عدم حدوث فرد جارى شد، اين مقنى است از استسحاب عدم كلّى كه يك استسحاب جارى كنيم كه فرد موجود نشده است. اين مقنى است از استسحاب عدم كلّى؟
مسلك صحيح آن جا اين است كه مقنى است. احتياجى به استسحاب عدم حدوث كلّى نداريم. و ذالك براى اين كه كلّى وجود خارجى‏اش عين وجود شخص فرد است. و اگر كلّى اشخاصش متعدد شد وجوداتش متعدد است. وقتى كه شارع اثر را بر وجود كلّى بار كرد، مى‏دانيم ساير وجودات كلّى نيست. وقتى كه در اين فرد مشكوك گفتيم اين هم موجود نيست، فرد حادث نشده است، اثبات مى‏شود كلّى مفقود است. چون كه وجودات ديگر بالوجدان مفقود است، اين وجود هم كه بالاستسحاب مفقود است. چون كه شخص اين فرد عين وجود كلّى است. وقتى كه شارع تعبد كرد نيست، يعنى كلى نيست.
ولكن اگر ما در ناحيه استسحاب عدم الفرد و استسحاب عدم كلّى حالت سابقه نداشتيم، مثل اين كه بود انسان در بنايى كه پشت اين ديوار است، بود انسان مشكوك است. بود انسان در اين مكان يا نبودش در اين مكان حالت سابقه ندارد. چون كه اين مكانى است كه مردم مى‏آيند و مى‏روند. حالت سابقه‏اى ندارد كه بگويند يك وقتى انسان اين جا نبود، حالت سابقه معيّنه ندارد. يا بگويند انسان بود. چون كه معارض است حالت سابقه‏اش. هم انسان بود، هم نبود. حالت سابقه مختلفه دارد. استسحاب در ناحيه بود انسان در اين مكان يا نبودش در اين مكان جارى نيست. و هكذا استسحاب در ناحيه بود فردى يا نبود فردى جارى نيست. چون كه زيد هم ربّما مى‏آمد اين جا، مى‏رفت مكرّراً. نمى‏شود گفت يك وقتى زيد اين جا بود. او را استسحاب كنيم. نه حالت سابقه ندارد. ربّما بود اين جا، ربّما نبود. كثيراً بود و كثيراً نبود. ولكن اين جا يك چيزى داريم كه يك صدايى مى‏رسد از اين جا. يك صدايى به گوش‏ها مى‏رسد از اين بنا كه شك داريم انسانى هست آن جا يا نيست. يك صدايى مى‏آيد. نمى‏دانيم اين صداى بزغاله است يا صداى انسان است. اثر شرعى مترتّب بر وجود الانسان است. يك صدايى مى‏آيد اين جا. نمى‏دانيم اين بزغاله است يا انسان‏
است.
در ما نحن فيه من استسحاب مى‏كنم. مى‏گويم اين كه صدا مى‏كند يك زمانى اين انسان نبود. اين درست است ديگر. حالت سابقه دارد. اين كه صدا از او فهميده مى‏شود، يك زمانى انسان نبود آن وقتى كه نبود ديگر. اگر آن وقتى كه نبود انسان نبود، آن وقتى كه نبود انسان نبود ديگر. چه بزغاله بشود، چه انسان بشود. بگويم اين كه صدايش مى‏آيد از اين پشت ديوار، يك وقتى اين انسان نبود. آن وقتى كه خودش هم نبود به استسحاب عدم ازلى. الان كه خودش بود شده است، نمى‏دانم انسان نبود مبدّل شده است كه به انسان بود است كه الان انسان است يا انسان نيست. استسحاب بكنم كه اين يك وقتى انسان نبود الان هم انسان نيست. اين اثبات مى‏كند كه در اين بين انسانى نيست يا اثبات نمى‏كند؟ مى‏بينيد اين يك زمانى انسان نبود كانه ناقصه است، ليسه ناقصه است. ولو به انتفاع الموضوع...نبود. اثر شرعى بار است بر ليسه تامّه كه انسان در اين بيت نباشد. در اين بيت انسانى نباشد. آيا اين كانه ناقصه را استسحاب كردن، كه يك زمانى اين انسان نبود الان هم انسان نيست، باز اثبات مى‏كند انتفاع كلّى را كه در اين بيت انسان نيست. اين را اثبات مى‏كند يا نمى‏كند. اگر كسى دو چمشش را روى هم گذاشت و گفت چرا اثبات مى‏كند. چه فرقى دارد ما بين استسحاب عدم الفرد كه گفتيم استسحاب عدم كلّى مى‏كند يا ما بين استسحاب عدم فرديّت شى‏ءٍ كه صدا مى‏آيد يك وقتى فرد انسان نبود. الان هم نيست. فرقى نمى‏كند. اثبات مى‏كند. و امّا اگر كسى گفت نه اين كانه، كانه ناقصه است كه اين كه صدا مى‏كند يك وقتى انسان نبود، اين اثبات مى‏كند كه خودش انسان نيست. امّا اثبات بكند در بيت انسان نيست او را اثبات نمى‏كند. به خودش آثار انسان بار نمى‏شود. امّا اين كه انسان در بيت نيست، نه كانه تامه را اثبات نمى‏كند. اين ما نحن فيه از صغريات اين بحث است. اين كه بعضى‏ها فرموده‏اند نه در ما نحن فيه تبنا على الطّهاره كه سيد فرموده است صحيح است، چون كه حيض هر چه بوده باشد امر وجودى است و امر وجودى شكّ در وجودش در عند الشّك در وجود مسبوق است، محكوم است به عدم الوجود و به عدم الحدوث درست اين فرمايش را اگر ملاحظه بفرماييد مى‏بينيد اين فرمايش جايش اين جا نيست. چرا؟ براى اين كه در ما نحن فيه همين جور است. حيض امر وجودى است و اسم دم هم هست على ما سنذكر. اگر حيض را امر وجودى گرفتيم، شكّ در وجودش پيدا كرديم اصل عدم است اين چه اصلى است. بايد استسحاب باشد ديگر.
خوب اگر استسحاب باشد بايد حالت سابقه داشته باشد. حالت سابقه عدمى داشته باشد تا استسحاب بكنيم. كما اين كه در استسحاب الحيض بايد حالت سابقه حيضى باشد استسحاب بكنيم، در استسحاب عدم الحيض هم بايد حالت سابقه عدم الحيض باشد كه استسحاب بكنيم. مفروض اين است كه اين زن در ما نحن فيه فى مسألتنا حالت سابقه‏اش را نمى‏داند. اگر مى‏دانست كه سابقاً حيض داشت سه روز حيض ديده بود و بعد به او دخول شد و اين جور شد استسحاب مى‏كند بقاء حيضش را. يعنى چه؟ يعنى استسحاب مى‏كنم من كه حايض بودم و دم حيض داشتم الان هم دارم. چرا اين كه اگر پاك بود، نگاه داشت استسحاب مى‏كند كه دم حيض نداشتم، حايض نبودم، الان هم نيستم. ولكن هيچ كدام حالت سابقه ندارد. يعنى حالت سابقه معتبره...ندارد. فقط در ما نحن فيه يك دمى در فرجش ديده است مثل آن صداى بزغاله است، يك دمى در فرجش ديده است. نمى‏داند اين دم، دم حيض است از رحم خارج شده است يا اين كه دم، دم عذر است از اطراف مجراى رحم خارج شده است. چون كه پرده دريده شده است از او دارد خارج مى‏شود. در ما نحن فيه آنى كه حالت سابقه دارد اين است كه اين دم موجود اين را قبلاً بگويم. دم الحيض ولو عمده نيست كه فرض كنيد از رحم خارج شده است. بدان جهت آن ثوبى كه زن در ايّام عادتش برداشته بود دم به او رسيده است دم حيض است. نماز در او...نيست. ولو كمتر از درهم...باشد...نيست. ولكن زن را آن وقت حايض مى‏گويند كه آن دمى كه از رحم خارج مى‏شود از فرجش سايل بشود يا در فضاى فرجش موجود بوده باشد، در فضاى داخل موجود بوده باشد. والاّ اگر دم سيلان كرد و فضاى دم پاك شد ديگر حايض نيست. آن دمى كه در آن كهنه است دم حيض است. ولكن زن حايض نيست. آن وقتى به زن حايض مى‏گويند كه دمى كه جارى مى‏شود در فضاى فرجش، دمى باشد كه از رحم مى‏آيد. يا سايل است از فرجش، دمى باشد كه از رحم مى‏آيد. آن وقت دم، دم حيض مى‏شود. در مقابل دم عذره يا سايل مى‏شود يا در فضاى فرج، از همان مجرا جارى مى‏شود. همان مجراى رحم جارى مى‏شود. نه از خود رحم. وقتى كه اين جور شد، در ما نحن فيه اين زن دمى را داشت كه از رحمش مى‏آمد حالت سابقه ندارد. دمى را كه از رحم نمى‏آمد اين حالت سابقه ندارد. نه جريان دم از رحم حالت سابقه دارد، نه عدم جريان دم از رحم حالت سابقه دارد. چون كه حالت سابقه‏اش را نمى‏داند. اگر جريان دم و...من فرج از رحم باشد حايضٌ، اگر از رحم نبوده باشد ليس بحايضٍ. حايض نيست. بدان جهت اين كه از رحم من دم مى‏آمد اين حالت سابقه ندارد. يعنى حالت سابقه معلومه ندارد. از رحم من دم نمى‏آمد حالت سابقه ندارد...فقط آنى كه در ما نحن فيه هست اين دم موجود در فضاى فرج اين است كه محتمل است از رحم بيايد و محتمل است از رحم نيايد. اين جور است ديگر. مثل آن بزغاله كه شايد انسان باشد، شايد بزغاله باشد. اين دم حالت سابقه دارد. اين دمى كه بالفعل در فضاى فم موجود است اين حالت سابقه دارد كه يك وقتى از رحم نمى‏آمد. آن وقتى كه اصلاً خارج نشده بود از رحم هم نيامده بود ديگر. آن وقتى كه اصلاً خارج نشده بود در...بود از رحم هم خارج نشده بود...الان نمى‏دانم كه از رحم خارج شده است يا نه، نه اين دم حيض نيست. اين از رحم خارج نشده است. امّا اين اثبات بكند كه زن دم حيض ندارد. اين را اثبات بكند مثل اين است كه اثبات بكند كه اين جا اين صدايش مى‏آيد انسان نيست، پس در اين بيت انسان نيست. اين در بيت انسان نيست اگر آن جا كسى گفت مثبت است كما اين كه مثبت است، اين جا هم به عينه همين جور است.
در ما نحن فيه اين حيض امر وجودى است، اصل عدم حدوث است، اين اصل بايد به استسحاب تطبيق بشود. مفروض اين است اگر حالت سابقه مرئه اين بود كه طاهر بود دم حيض نداشت محرز بشود مى‏گوييم دم از رحم نمى‏آمد الان هم نمى‏آيد. اثبات مى‏شود چيزى كه هست زن پاك است. طاهر است. يا اگر دم مى‏آمد مى‏گوييم الان هم از رحم مى‏جوشد. دم مى‏آيد. اثبات مى‏شود كه حايض است. ولكن هيچ كدام حالت سابقه را ندارد. فقط در ما نحن فيه دمى ديده‏ايم در فضاى فرج احتمال مى‏دهيم آن دم خاص بشود، احتمال مى‏دهيم نه دم آخر بوده باشد. استسحاب مى‏گويد اين دم خاص نيست. يعنى آن دمى كه از رحم بيايد نيست. و امّا از رحم زن دم خارج نمى‏شود مثل اين كه در اين بيت ديگر انسان نيست، مثل او است كه كانه ناقصه اثبات بكند كانه تامّه را. اين معنا همين جور است كه ظاهرش اصل مثبت است. چون كه عقلاً همين جور است. اگر در واقع اين حيض نباشد از رحم نيايد، دم حيضى ندارد. از رحمى نمى‏آيد. ولكن استسحاب تعبّد به مفاد كانه ناقصه است كه اين دم از رحم نمى‏آيد. بدان جهت اثبات اين معنا كه دمى در فضاى رحم كه از رحم خارج بشود نيست كانه تامّه كه نيست اين جور دمى نسبت به اين مثبت مى‏شود. مى‏گوييم دم الحيض اسم دم است. ولكن كون المرئة حايضاً و له دم الحيض اين است كه دمى داشته باشد كه از رحم بيايد و استسحاب اثبات نكرد كه اين دمى كه از رحمش دم نمى‏آيد. اين را اثبات نكرد. گفت اين دم از رحم نيامده است. اين دم از رحم نيامده است كه اين مفاد كانه ناقصه است. بدان جهت ذكرنا بر اين كه اين كه در عروه فرموده است تبنا على الطّهاره نه اين جور نيست تبنا على الطّهاره. بلكه به مقتضاى علم اجمالى چون كه استسحاب جارى نيست. به مقتضاى علم اجمالى بايد جمع كند ما بين احكام طاهر و ما بين حايض را. ولى اين دم حكم دم حيض را ندارد. اگر به لباسش خورد و كمتر از درهم شد...عنه است در صلاة. چون كه...اين دم حيض نيست. ولكن اثبات نكرد كه زن دم حيض ندارد. اين را اثبات نكرد. بدان جهت بايد جمع بكند اينها را. بعد از اين كه اين را تمام كرديم صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف،
سؤال؟ استسحاب وجود تكوينى درست نمى‏كند. اگر واقعاً فى علم الله اين از رحم نيامده است مثل فى علم الله آن صدايى كه مى‏كند انسان نباشد در بيت انسان نيست. كلام در تعبّد است. كه تعبّد كرده است كه اين كه صدا مى‏آيد انسان نيست. اين اثبات نمى‏كند كه در بيت انسان نيست. در ما نحن فيه اثبات نمى‏شود اين معنا كه در فضاى رحم دم حيض نيست. اين دم، دم حيض نيست.
سؤال؟ اين سبب شك است. سبب شك كه اصل سببى و مسببى نيست. بايد تسبب شرعى باشد. اين دم سبب شده است. مثل صداى بزغاله سبب شده است كه شك كردم كه در اين بيت انسان هست يا نيست. ولكن تسببش شرعى نيست. آن بزغاله آنى كه صدايش مى‏آيد انسان نباشد قطعاً انسان نيست در اين بيت. ولكن اين تسبب شرعى نيست. او فقط تعبّد مى‏كند كه اين كه صدا مى‏كند انسان نيست. نه تعبّد مى‏كند كه در بيت انسان نيست. اين جا هم مى‏گويد آنى كه در فضا موحود است او بالفعل موجود است او دم حيض نيست. به اين تعبّد مى‏كند. نه اين كه در فضا دم الحيض نيست. اين را تعبد نمى‏كند. مى‏گويد آنى كه موجود است و مى‏بينيد دم را، او دم الحيض نيست. و امّا در فضا دم الحيض نيست اين را بايد تعبّد كند. بما اين كه به اين معنا تعبد نمى‏كند چون كه حالت سابقه ندارد كما ذكرنا، بدان جهت احكام طاهر بار نمى‏شود. بعد ايشان قدس الله نفسه الشّريف سيد اين جور مى‏فرمايد. مى‏فرمايد اگر دم الحيض مشتبه شد، اين را بگويم قبل از او. مى‏دانيد بر اين كه شارع كه فرمود بر اين كه پنبه را داخل كن اگر...دم عذره است و اگر سُقب كرد و غمص شد، اين حيض است، اين نكته‏اى دارد. اين...نيست. و او عبارت از اين است كه وقتى كه آن پرده عذره پاره شد مجراى رحم زخم مى‏شود. چون كه زخم مى‏شود. مجرا زخم شده است. وقتى كه پنبه را كه مى‏گذارد، اين خون‏ها اگر از زخم بوده باشد به دور و برمى‏چسبد. چون كه اين پنبه را همين جور پر كرده است مجرا را. اين از اطراف مى‏آيد و زود هم وقتى كه يواشكى كشيد معلوم مى‏شود بر اين كه اين مال عذره است. در اطراف است. و امّا اگر نه اين را فرو برد ديد كه نه نوك آن پنبه خون رسيده و خودش هم يك خورده توى هم رفته است، اطرافش چيزى نيست. اين معلوم مى‏شود كه از مجرايى مى‏آيد كه مجراى رحم است. اين حكمتش اين است. خوب روى اين فرض ايشان مى‏فرمايد اگر اين جور بود كه زنى بود كه آن مجراى رحمش زخم است. عذره نيست. زن پنجاه ساله است. ولكن قرحه دارد آن مجرا. احاطه كرده است قرحه تمام مجرا را. بالا، پايين مثل آن زخم عذره چه جور همه جايش را كن فيكن مى‏كند اين هم همه جايش همين جور زخمى است. آيا آن حكمى كه در بكارت گفتيم كه پنبه را داخل مى‏كند...در آمد دم العذره است...شد حيض است او در اين قرحه‏اى كه مستوعب است تمام مجرا را، تمام مجراى رحم را اطراف را گرفته است در او هم جارى مى‏شود كه پنبه را فرو بكنيم. خوب اگر اين دم از حيض است باز نوكش هم همين جور خيس مى‏شود. اگر از قرحه باشد، اطراف مى‏شود. اين جارى مى‏شود يا نه، ايشان مى‏فرمايد جارى نمى‏شود. مى‏بينيد كه آن حكمت اين جا هم هست. آن اماريتى كه آن جا بود اين جا هم هست. و منهنا اين سيّد رضوان الله عليه كه خوابيده است اين جا، در حاشيه نوشته است جراينه فى القرحى كه مستوعب بشود تمام مجراى فرج را جريان او قريب است. همان مسأله...جريان اين كه باز اين جور امتحان مى‏شود كه...باشد از قرحه است، اگر...باشد حيض است، جريانش وجه دارد. بعيد نيست قريب است. اين جور فرموده است.
ولكن ما مى‏گوييم كه نمى‏شود گفت ولو آن حكمت را هم دارد. چون كه مثل حكمت ساير امارات است ديگر. آن حكمتى كه در خبر ثقه است او اگر در اماره ديگر شد ما ملتزم به حجّيت او نمى‏شويم. او حكمت است. شارع حكمت او را كه اعتبار داده است...را اماره بر بكارت قرار داده است دم عذره، حكمتش او است. امّا در ساير جاها حكمت قرار نداده است او را. آن حكمت را اعتبار نكرده است. بدان جهت قياس مى‏شود و نص فقط در دم عذره بود به ساير جاها سرايت كرده‏اند...القياس. چون كه تعليل كه ندارد در روايات. امام هم نفرمود كه چرا اين جور مى‏شود. اين كه در عبارت عروه داشت يمكث قريباً زود مى‏كشد يعنى بيرون. خيلى نمى‏گذارد اين پنبه تو باشد. آن سرّش همان فهم قدس الله نفسه الشّريف است كه اگر خيلى بماند پنبه منقمص مى‏شود. ولو از عذره بوده باشد. بدان جهت اين است كه يمكث قليلاً ثمّ خارج مى‏كند. احتمال مى‏دهم. جزم ندارم...من الحقّ شيئا آن كه در روايت داشت بر اين كه فيمكث آن...را داخل مى‏كند...آن...به معناى زمان طويل نيست كه مكث كند زمان طويل. آن...بوده است شايد...يعنى پنبه پر بشود. چون كه اگر پنبه پر نشود، او منقمص مى‏شود به مجرّد ادخال. ولو عذره بوده باشد منقمص مى‏شود. او...بود. يعنى پنبه پر بشود. او را داخل بكند. اگر...در آمد...من الحقّ شيئا. خودم معترف هستم. ولكن اين...در روايت...بايد باشد و با اين حكمتى كه گفتيم مناسبتى داشته باشد. بعد ايشان قدس الله نفسه الشّريف مى‏فرمايد اگر زن دمى ديد، مى‏داند بر اين كه اين دم، دم استحاضه نيست، ولكن دم مردد است ما بين اين كه دم، دم قرحه‏اى باشد كه در فضاى فرجش هست، از آن قرحه خارج مى‏شود نه قرحه...او را نمى‏گويد. قرحه‏اى هست. از آن قرحه خارج مى‏شود يا اين كه نه حيض است خارج مى‏شود. ايشان مى‏فرمايد مشهور نسبت به مشهور مى‏دهد. مى‏فرمايد مشهور بين العلما اين است كه پنبه با خودش برمى‏دارد. كما اين كه در دم عذره گفتيم پنبه برمى‏دارد.. پنبه را بعد مى‏كشد بيرون. اگر ديد كه خون از طرف چپ آمده است، فهو حيضٌ او حيض است. ديد از آن طرف چپش كه طرف راست پنبه مى‏شود از طرف ادخال ديد كه طرف راست پنبه كه طرف چپ خودش مى‏شود او آلوده است حيض است. و امّا اگر ديد كه نه طرف راستش آلوده است، فهو من القرحة. او قرحه است. مى‏فرمايد مشهور اين جور گفته‏اند. ولكن اين مشكل است ملتزم شدن به اين. خودش هم مى‏فرمايد آن جايى كه قرحه معلوم نشود كه در كدام طرف است و الاّ اگر معلوم بشود كه قرحه در طرف چپ است آن جا علامت حيض نمى‏شود طرف چپ. آن وقتى علامت مى‏شود به حيض طرف چپ خون از طرف چپ آمدن كه معلوم نشود كه قرحه در كدام طرف است. والاّ در طرف چپ بوده باشد نه اين دليل نمى‏شود. مى‏فرمايد اين را مشهور گفته‏اند، عمل به اين مشكل است. احوط اين است كه احتياط بايد بكند اين شخص. جمع كند چون كه علم اجمالى دارد ما بين اعمال طاهره و مابين اعمال زنى كه حايض است. عرض مى‏كنم سند در اين فتوايى كه نسبت داده شده است به مشهور، ايشان نسبت به مشهور مى‏دهد.
سند در اين مسأله روايتى است كه آن روايت را هم كلينى، هم شيخ قدس الله نفسه الشّريف نقل كرده‏اند ولكن نقل شيخى كه هست، با نقل كلينى متفاوت است. آنى را كه شيخ قدس الله نفسه الشّريف نقل كرده است، او اين است، در باب 16 از ابواب الحيض روايت 2. و رواه الشيخ باسناده عن محمد ابن يحيى شيخ به سندش از كتاب محمد ابن يحيى العطّار نقل مى‏كند يحيى ابن عطّار هم رفعه عن ابان. مرفوعه است. به ابان ابن عثمان مى‏رسد. كه ابان ابن عثمان از اصحاب امام صادق سلام الله عليه بود. ابان الاحمد قال قلت لابى عبد الله (ع) عندنا فتاتٌ منّا يك دختر جوانى است...قرحةٌ فى فرجها در فرجش قرحه است و دم سايلٌ دم از آن قرحه مى‏آيد. ولا...من دم الحيض او من دم القرحه. نمى‏داند از دم حيض است يا از دم قرحه قال مرحا...على زهرها. به پشتش بخوابد به زمين. ثمّ ترفع رجليها. پاهايش را هم بلند كند و...اسبعها...اسبع...كه بلندتر است او را داخل بكند به فرجش فان خرجت الدّم من الجانب الايسر فهو من الحيض. دم از جانب ايسر خارج شد حيض است و ان خرج من الجانب الايمن فهو من القرحه. اين روايت شيخ است. همين روايت را كلينى قدس الله نفسه الشّريف نقل كرده است. ولكن در نقل كلينى كه روايت اولى است فان خرجت الدّم من الجانب الايسر فهو من الحيض. عكسش است. از جانب ايسر خارج شد حيض است و ان خرج من الجانب الايسر فهو من القرحه. از جانب ايسر شد قرحه است. عرض مى‏كنم بر اين كه جماعتى گفته‏اند بر اين كه آن متّبع نقل كلينى است. چرا؟ براى اين كه كلينى قدس الله نفسه الشّريف روايت را از خود محمد ابن يحيى گرفته است. شيخ كلينى است ديگر محمد ابن يحيى العطّار. چون كه از او بلاواسطه گرفته است و خودش هم...است از شيخ، او متّبع است. شيخ روايت محمد ابن يحيى را به واسطه گرفته است. به واسطه‏اى كه خودش نقل كرده است. چون كه به واسطه‏اى كه خودش نقل كرده است، ممكن است در وسائط يا خودش يا وسائط اشتباه كرده باشد. ولكن از خود محمد ابن يحيى گرفته است. و خود شيخ هم كه مثل كلينى...نيست. اين حرف درست نيست. چرا؟ براى اين كه در ما نحن فيه اين روايت را شيخ قدس الله نفسه الشّريف از كتاب محمد ابن يحيى نقل مى‏كند و كتاب محمد ابن يحيى را هم به واسطه كلينى گرفته است. يعنى به وسايطى گرفته است. يك واسطه‏اش كلينى است. دو تا سند دارد كه يكى خودش كلينى است. به واسطه احمد ابن محمد ابن يحيى عن المفيد، نقل مى‏كند كه و ما رويته عن محمد ابن يحيى از كتابش رويته عن المفيد.
بعد از مفيد قدس الله نفسه الشريف كسى ديگر هم هست عن كلينى عن محمد ابن يحيى. كتاب محمد ابن يحيى را به واسطه كلينى گرفته است. از كلينى گرفته است. شايد كلينى نسخه كافى اشتباه بوده است. كلينى هم همان ايسر داشت. بعد در نسخ كافى اشتباه شده است و شاهد بر اين كه اين اشتباه از شيخ نيست، فتواى صدوق است كه مقدم در شيخ است. در من لا يحزر الفقيه فتوا داده است از رساله پدرش نقل كرده است كه فان خرجت الدّم من الايسر فهو حيضٌ. و ان خرج من الايمن فهو من القرحة. صدوق قدس الله نفسه الشّريف از رساله پدرش كه كتب علىّ ابى كه در من لا يحزر الفقيه نقل مى‏كند. معلوم مى‏شود كه اين اشتباه شيخ نيست. روايت اين جور بوده است. يا اين روايت كلينى يا روايتى بوده است بر طبق همين معنا كه اشتباه متعيّن است در شيخ بوده باشد اين درست نيست و كيف ما كان اين روايت مرفوعه است. چه فرمايش شيخ درست باشد، چه نقل كلينى درست باشد. يكى از اينها درست است. چون كه يك قضيه است...ديگر تعدد سؤال احتمال ندارد. يكى از اينها اشتباه كرده است. يا از شيخ اشتباه شده است. يا اين كه از كلينى قدس الله نفسه الشّريف اشتباه شده است. هر كدام بوده باشد، روايت مأمور بها نيست. مرفوعه است. جماعتى ادّعا كرده‏اند كه مشهور عمل كرده‏اند به نقل شيخ. كه صاحب عروه هم مى‏گويد فالمشهور. مشهور عمل كرده‏اند. عرض مى‏كنم اين عمل مشهور اشكال دارد. اولش اين است كه شهرتش معلوم نيست. مشهور اين جور عمل كرده‏اند چون كه مسأله را كه نقل كرده‏اند جماعتى از اصحاب، بعضى از اصحاب تعبير به قيل كرده‏اند. خودشان فتوا نداده‏اند. و قيل كه اين كه از جانب ايسر خارج بشود مثل آن كه از محقق حكايت شده است. قيل از ناحيه ايسر خارج بشود او حيض است. كى مشهور عمل كرده‏اند؟ و ثانياً گفتيم كه نه مشهور فتوا داده‏اند به اين. خيلى خوب. اين روايت معتبر نمى‏شود. چون كه در اين روايت اين است كه اگر از طرف ايسر خارج شد حيض است مطلقا. چه جاى قرحه را بداند، چه نداند. مطلق است اين روايت كه خواندم برايتان. چه جاى قرحه را بداند، چه نداند. امام استظهار نفرمود كه جاى قرحه را مى‏داند يا نمى‏داند. مشهور گفته‏اند در صورتى كه جاى قرحه را بداند كه در طرف ايسر است اعتبار ندارد. پس آنى كه روايت مى‏گويد او مأمور بها نيست. آنى كه مشهور گفته‏اند آن يك مطلب ديگر است كه مدلول اين روايت نيست. مدلول اين روايت مطلق است. بدان جهت اين روايت اعتبارى ندارد الكلام الكلام. همان مطلبى كه در دم العذره عند عدم التّمكن الاعتبار گفتيم كه رجوع به اصول عمليه مى‏شود، اين جا هم رجوع به اصول عمليه مى‏شود. استسحاب الطّهر او استسحاب الحيض. اگر حالت سابقه مردد بشود معلوم نشود الكلام الكلام كه نوبت به قاعده اشتغال مى‏رسد و...على الطهاره درست نيست. به قاعده اشتغال مى‏رسد اگر استسحاب از بين برود. از ما ذكرنا معلوم شد آن جايى كه دم مردد بشود ما بين دم الحيض و غير استحاضه و غير العذره و غير القرحه دم ديگرى...فرض كنيد كه مثلاً فرجش ترك خورده است از آن جا خون مى‏آيد يا نه. قرحه نيست كه چيز بوده باشد. مطلق زخم. قرحه آنى را مى‏گويند كه چرك داشته باشد. بدان جهت احتمال مى‏دهد كه خونى باشد كه از مجراى فرج تكان خورده است و از آن جا مى‏آيد. الكلام الكلام اين جا نه روايت است، نه روايت عذره است، نه مرفوعه محمد ابن يحيى است. علم به اصل عملى مى‏شود كما ذكرنا من استسحاب الطهر عن الطّهاره. اگر استسحاب از كار بيفتد مقتضاى قاعده، قاعده اشتغال است. و الحمد الله ربّ العالمين...بعد الرّمضان در شروط دم الحيض كه استمرار ثلاثةُ ايّام است انشاء الله به شرط الحيات. التماس دعا از جميع آقايان.