جلسه 710

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:710 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1371
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
عرض كرديم فتواً و نصّاً خلافى در اين نيست كه اگر دخول كند مرد به فرج زن و قيبوبت حشفه حاصل بشود براى كلّ من المرئة و الرّجل غسل واجب مى‏شود. بلافرقٍ ما بين اين كه انزال صورت بگيرد يا انزالى در بين نبوده باشد. ولكن گفته شده است كه بعضى رواياتى هست در مقام آن روايات آن بعضى روايات منافات دارد با اين فتوا كه غسل واجب است به قيبوبت حشفه. يكى از اين روايات را كه در ما نحن فيه دو تا روايت است كه على ما سنذكر. يكى از اينها روايت آن محمد ابن اضافر بود كه در آن روايت محمد ابن اضافر كه ابن ادريس در سرائر از نوادر محمد ابن على ابن محبوب نقل كرده است، آن جا اين جور بود كانّ امام(ع) اين جور فرموده بود آن جا در جواب آن سائلى كه سؤال كرده بود. اصل روايت اين بود و عن كتاب نوادر المصنّف يعنى نوادر سرائر تأليف محمد ابن على ابن محبوب كه ابن ادريس در نوادر سرائر كه آخرش است نقل كرده است. عن محمد ابن عبد الحميد عن محمد ابن عمر ابن يزيد عن محمد ابن اضافر قال سألت ابا عبد الله (ع) متا يجب على الرّجل و المرئه الغسل قال يجب عليه مع الغسل حين يدخله. آن وقتى كه ذكر را داخل كند. و اذا...ختانان فيغسلان فرجهما وقتى كه...ختانين شد غسل فرج مى‏كنند.
خوب اگر اين روايت اولاً سندش گفتيم كه آن محمد ابن عمر ابن يزيد را دارد. و ثانياً اين روايت اگر صحيحه بود سندش هم هيچ اشكالى نداشت، منافات با روايات متقدمه ندارد. چون كه در خود اين روايت دارد كه يجب عليهما الغسل حين يدخل الذّكر. وقتى كه قيبوبت حشفه شد در فرج مرئه ادخل صدق مى‏كند. ادخله. اين كه مى‏گويد اذا...ختانين فيغسلان فرجهما اين التقاء، التقاء غير دخولى مى‏شود. چون كه در ادخال غسل را فرمود. التقاء، التقاء غير دخولى مى‏شود. چون كه مثلاً مسح كرده است حشفه اين با آن فرجش. خوب التقاء صدق مى‏كند. مثل التقاء الفارسين دو تا اسب سوار با هم ملاقات كردند اين معنايش عبارت از اين نيست كه توى هم رفتند. وقتى كه اين مقابله شد مماسّه شد، اين صدق مى‏كند اين معنا. اين اولاً و ثانياً بر اين كه فرض كرديم نه اين هم درست نيست. از اين هم صرف نظر كرديد. خوب مى‏دانيد التقاء دو جور مى‏شود. التقاء الختانين.
يك وقت التقاء به ظاهرهما التقاء پيدا مى‏كند. كه همان مماسّه مى‏شود.
يك وقت التقاء به باطنهما مى‏كنند كه آن را هم مى‏دانيد كه چه مى‏شود.
وقتى كه التقاء دو جور شد به قرينه صدر اين روايت يا به قرينه صدر اين روايت نه به قرينه صحيحه محمد ابن بزى و غير ذالك اين اطلاق تقييد مى‏شود. غايت الامر التقاء در اين روايات مطلق مى‏شود. چه التقاء ختانين به ظاهرهما بوده باشد، چه التقاء ختانين به باطن بوده باشد. وقتى كه اين جور شد حمل مى‏شود به آن صورتى كه التقاء به باطن است. يعنى ذكر داخل مى‏شود و التقاء پيدا مى‏شود به باطن حشفه. با حشفه ملاقات مى‏كند با باطن آن ختنه گاهى كه او دارد. وقتى كه محتمل شد اين روايت مطلق شد، به واسطه تقييد در صحيحه محمد ابن اسماعيل رفعيت مى‏شود. خود صدر روايت يجب عليهما الغسل حين يدخله خودش قرينه است كه آن التقاء ختانين التقاء به ظاهرهما است. او است. بعضى‏ها فرموده‏اند حرف اول روايت سندش ضعيف است. حرف دوم عبارت از اين است كه آن حين يدخله‏
قرينه است كه التقاء الختانين مراد مسحهما است. با همديگر مسح كردند. ثالثاً اين شد كه نه قرينه هم نباشد او مطلق بوده باشد، التقاء الختانين صحيحه محمد ابن اسماعيل تقييد مى‏كند كه التقاء بايد به باطن آن...بوده باشد. آن وقت غسل دارد.
بعضى‏ها يك حرف ديگرى فرموده‏اند. فرموده‏اند اصلاً اين كه امام فرمود اذا التقاء الختانين، اين همين جور است كه سائل كه سؤال كرد سألت ابا عبد الله (ع) متا يجب الغسل على الرّجل و المرئه امام فرمود يجب عليهم الغسل حين يدخله. و اذا التقاء الختانان. يعنى يجب الغسل اذا التقاء الختانان. التقاء الختانان بيان تفصير آن دخول است كه در صحيحه محمد ابن اسماعيل هم بود. اين فيغسلان فرجهما حكم آخر است. ديگر فرجشان را هم مى‏شورند ديگر. و بعضى‏ها به اين احتمال علاوه كرده‏اند كه دخول فا قرينه است كه اين حكم آخر است. چون كه اگر جزا خود يغسلان بود اذا التقاء الختانين يغسلان فرجهما فا نمى‏خواست كه. اين مى‏شد كه اذا التقاء الختانين يغسلان فرجهما. اين كه فا كه داخل شده است، اين تفريع به آن حكم سابقى است. يك حكم ديگر است. يعنى فيغسلان فرجهما.
اولاً بر اين كه اگر فرض كنيد فيغسلان فرجهما فرجشان را مى‏شورند ذكر اين چه مناسبت دارد. اين كه از آداب غسل است ديگر. اگر غسل واجب بود، كه بايد غسل بكنند كه اذا التقاء الختانين يعنى بايد غسل بكنند. غسل بكنند، غسل بايد هر جا كه بدنشان نجس شده است بايد بشورند. فرجين باشد يا غير فرجين باشد. و ممكن هست هيچ كدام هم فرجشان نجس نشده باشد. چون كه مرد انزال نكرده است، زن هم انزال نكرده است. بدان جهت مجرّد دخول است. فرج را شستن نمى‏خواهد. فيغسلان. اين كه امام(ع) كانّ در اين روايت فرموده است اذا التقاء الختانا فيغسلان فرجهما يعنى دخول نباشد غسل فرج مى‏كنند فقط. غسل لازم نيست. اين هم بايد حمل بشود به آن صورتى كه نجاستى اصابت كند. و الاّ نجاستى در بين نباشد، اين حكم استحبابى مى‏شود. فيغسلان...دخول...هم دليل نمى‏شود اين حكم على عدّه است. چون كه جزا وقتى كه جمله فعليه شد به نحو مضارع، مى‏شود هم فا جايز الوجهين است. ما اين جور خوانديم و گفتيم سابقاً كه وقتى كه جمله...اين جور شد جايز الوجهين است. مى‏شود فا داخل كرد و مى‏شود نكرد. اين هم دليلى بر دخول فا دليلى به اين مطلب نيست. بدان جهت اين روايت موجب بشود با اين خصوصيات از آن حرف سابقى از روايات متقدمه رفعيت كنيم، اين روايت موجب نمى‏شود. بله در ما نحن فيه اين جور گفته‏اند، گفته‏اند اگر ادخالى بشود به قدر حشفه يا لا بقدر الحشفه اگر انزالى بشود، خوب عيبى ندارد. انزال موجب جنابت است. و امّا ادخال اگر بدون انزال بوده باشد، وجوب الغسل منافات دارد با قول علىٍّ (ع) انّما الغسل من الماء الاكبر. غسل سببش رؤيت ماء اكبر است. اين روايت با او منافات دارد. كانّ با آن حصرى كه در قول علىٍّ(ع) است منافات دارد. عرض مى‏كنم اين حرف هم كه حرف ضعيفى است. چرا؟ جمله حصريه چرا مفهوم دارد؟ چون كه جمله حصريه منحل مى‏شود به دو تا كلام.
يك كلام ايجابى، يك كلامى نفيى.
انّما الغسل فى الماء الاكبر يعنى يجب الغسل فى الماء الاكبر. اين ايجابى است. و لا يجب فى غيره...همين جور است. حصر به ماء و الاّ هم همين جور است. آن هم منحل مى‏شود به دو قضيه.
يك قضيه نفيى و يك قضيه اثباتى.
اين كه لا ينقض الوضو الاّ البول و الغايت و الرّيح و المنى و النّوم اين معنايش اين است كه هذه الاشياء يعنى بول، نوم،، منى اينها ينقض وضو را و غير اينها لا ينقض. قضيه اسثناييه...و قضيه حصريه...مثل انّما مفهوم كه دارد، به حسب اين است كه عرفاً به دو قضيه منحل مى‏شود. يك قضيه ايجابى و يك قضيه سلبى. قضيه سلبى در ماء و الاّ اول مى‏شود ايجابى بعد، در انّما نه قضيه ايجابى اول مى‏شود سلبى بعد. اين سرّش است. وقتى كه سرّش اين شد، اين را شما ديگر مى‏توانيد تصريح كنيد. اگر در خود روايت انّما نبود خود اين قضيتين ذكر شده بود كه خروج الماء الاكبر يوجب الجنابه. و براى انسان واجب است غسل كند. و غيره لا يوجب الجنابه فلا يجب على مكلّف در غير او اغتسال. خوب اگر روايتى مى‏آمد كه نه اگر دخول كما اين كه آمده است ديگر. روايتى مى‏آمد، دليلى مى‏آمد، خطابى مى‏آمد كه اگر ادخال در فرج زن كرد بلاانزالٍ عليه الغسل. آن قضيه‏اى كه و فى غيره لا يجب الغسل آن قضيه عامّه است يا مطلقه. مطلقه است. ما عامه فرض مى‏كنيم كه خيلى ظهورش هم قوى باشد. خوب اين عام، آن خاصّش. چون كه آن كه مى‏گويد الدّخول فى فرج المرئه بلاانزالٍ يوجب الجنابه فعليهم الغسل اين اخص است نسبت به اين عمومى كه در اين كلام است، مطلقى كه در اين كلام است. رفعيّت مى‏شود. بناى فقه بر اين است. مثلاً در روايات لا يضّر الصائم ما صنع اذا...خمس خصالٌ يعنى اين پنج تا مفطر هستند. غير اين پنج تا مفطر نيستند. روايتى اگر آمد گفت اذا ارتمس صائم فى الماء افطر. او تقييد مى‏كند اين عموم را. يعنى غير اين پنج تا مفطر نيست الاّ الارتماس فى الماء. بناى فقه بر اين است. باب اطلاق و تقييد جمع عرفى است. بدان جهت اگر قول علىٍّ (ع) در مقام يا در غير المقام فقيه اين را بايد در همه موارد ادله ملاحظه بفرمايد كه مفهوم گفته مى‏شود، مفهوم حجّت است معنايش عبارت از اين است كه چيز خاصّى در مقابل مفهوم نباشد، او دليل مى‏شود بر نفى. ديگر احتياج به اصل عملى نيست. خودش دليل است كه در غير خروج المنى جنابتى نيست.
و امّا اگر دليل ديگر قائم شد آن دليل نسبتش، نسبت خاص به عام شد، اين جور شد، تخصيص مى‏زند اين امور را. مطلق را تقييد مى‏كند. نه متعارضين بودند. خاص نبود. آن هم خودش هم عام است. با اين تباين دارد. متعارضين مى‏شود. مفهوم مى‏شود يكى از ادله. يعنى اين قضيه كليه‏اى كه از او تعبير مى‏كنيم به مفهوم سالبه باشد يا موجبه باشد، مى‏شود يكى از ادله حساب مى‏شود. اخص از اين وارد شد تخصيصش مى‏زند. مباين وارد شد نه معارضه مى‏كند. عموم و خصوص من وجه شد معارضه مى‏كند. پس بدان جهت در ما نحن فيه اين رواياتى كه در ما نحن فيه ذكر شد اين دو تا روايتى كه در ما نحن فيه ذكر شد، هيچ كدام از اينها موجب نمى‏شود رفعيت كنيم...ما ذكرنا. بدان جهت اگر دخول محقق بشود به قيبوبت الحشفه لا خلاف نصّاً و فتواً. روايات منافات ندارد اين دو تا روايت. جمع عرفى دارند كما ذكرنا. نصّاً و فتواً اين است كه اين شخص جنب است. بايد غسل كند. هم مردش و هم زنش.
سؤال؟ بله فرض بفرماييد خيلى چيزها ممكن است. ولكن ظهور كلام را بايد بگيريم. اگر كسى گفت كلام ظهور دارد، راجع به حصر مياه نيست كه از احليل خارج مى‏شود. انّما الغسل من الماء الاكبر يعنى فقط ماء اكبر بشود آن وقت...مى‏شود كه خيلى خوب تقييد مى‏شود. و اگر كسى از اول بگويد كه اين راجع به ما خرج من الاحليل است. از احليل اگر چيزى خارج شد فقط آن ماء اكبرش غسل دارد. آن وقت ديگر نوبت به اين نمى‏رسد. آن وقت در ما نحن فيه كه هست در ما نحن فيه مى‏ماند مطلب دومى كه اگر مردى بود كه مقطوع الحشفه بود. حشفه نداشت. در ما نحن فيه كه امام (ع) در صحيحه محمد ابن اسماعيل بزى فرمود بر اين كه در جواب آن سائل عن الرّجل يجامع المرئة قريباً من الفرج فلا ينزلان متا يجب الغسل فقال...ختانان وجب الغسل فقلت...ختانين و قيبوبت الحشفه. قيبوبت الحشفه است. از اين تفصيرى كه امام (ع) تفصير را قبول كرد، معلوم مى‏شود قيبوبت الالتقاء الختانان، ختانان التقاء كنند و قيبوبت حشفه است، در ما نحن فيه التقاء اين است كه حشفه غايب بشود كه همان مسح به باطن...است. التقاء التقاء به باطن ختان زن است. اين وقتى كه اين جور شد غايب مى‏شود. بدان جهت خود اين روايت دلالت مى‏كند اگر ادخال به مقدار حشفه شد از مرد، آن وقت بر زن و مرد غسل واجب مى‏شود. ولو فرض كرده است كه انزال نكند. انزال نكرده‏اند غسل واجب مى‏شود. خوب اگر كسى كه اين حشفه را ندارد، كسى كه اين حشفه را ندارد در او چهار احتمال است.
بعضى‏ها احتمال داده‏اند كه نه او اصلاً جنب نمى‏شود. هر قدر فرو هم ببرد جنب نمى‏شود. مگر انزال كند. سبب جنابتى كه ليس له حشفةٌ فقط انزال است. چرا؟ چون كه امام(ع) كانّ در روايات موجب جنابت را قيبوبت حشفه قرار داده است. كه اگر قيبوبت حشفه شد جنب مى‏شود. كسى كه قيبوبت حشفه نكرده است، ولو چون كه نمى‏دانست حشفه ندارد، او جنب نمى‏شود مگر انزال بكند كه موجب ديگر موجود بشود. اين يك احتمال است.
احتمال ديگر كه احتمال مشهور است و مشهور احتمال داده‏اند كه مقدار حشفه، حشفه را كه تخمين مى‏زنى چند سانت است، آن چند سانتى متر اگر ادخال بشود از مقطوع الحشفه آن وقت مى‏شود او جنب ولو انزال نكند. اين هم يك احتمال. احتمال دومى است كه مشهور است.
احتمال سومى اين است كه نه، مستمّى الدّخول ملاك است. كسى كه حشفه ندارد همين كه صدق كرد انّه ادخله آن ذكر را داخل كرد وقتى كه اين معنا صدق كرد، آن وقت غسل واجب مى‏شود ولو كمتر از مقدار حشفه باشد. آنى كه داخل شده است به فرج مرئه كمتر از مقدار حشفه بوده باشد غسل واجب مى‏شود.
احتمال چهارم هم معلوم شد كه احتمال چهارم اين است كه تا آخر برود. ادخال تا آخر بشود او...ايلاج بوده باشد، آن وقت يا الله كه اين غسل واجب مى‏شود. ولو انزال هم نكند. اين چهار احتمال.
امّا احتمال اول كه گفته‏اند شارع تحديد كرده است دخولى را كه موجب جنابت است من غير انزالٍ او را تحديد كرده است به قيبوبت حشفه. خوب كسى كه حشفه ندارد قيبوبت حشفه ندارد او. چون كه قيبوبت حشفه ندارد جنابت ندارد. مثل آن كسى كه اصلاً منى ندارد. انزال نمى‏شود. او جنابت نمى‏شود چون كه انزال ندارد. بدان جهت در ما نحن فيه هم اين تحديد شده است در روايت به دخول الحشفه. وقتى كه دخول حشفه نشد ولو حشفه ندارد جنب نمى‏شود. خوب جوابش پرواضح است. اين تحديد نسبت به لحاظ غالب است كه آن مرد حشفه دارد، خودش هم سائل سؤال كرد التقاء الختانين قيبوبت حشفه است؟ او نظرش به آن مردم عادى و مسلمان عادى است كه حشفه دارند نوعاً، همين جور مى‏شود ديگر. اين التقاء ختانين مگر قيبوبت اين حشفه نيست. امام فرمود هست. ممكن است اگر سؤال مى‏كرد كه اگر كسى حشفه ندارد التقاء الختانين رفتن تو نيست كه فرو برود تو. امام مى‏فرمود بله. محتمل بود ديگر.
پس اين در كلام سائل است. سؤال از سائل است. امام (ع) هم از متعارف سؤال مى‏كند، امام هم در جواب فرمود بر اين كه بله اين ادخال است. دخول است. عرض مى‏كنم بر اين كه آنى كه در ما نحن فيه هست، در كلام سائل است. امام(ع) او را به نعم جواب فرموده است. مثبت جواب فرموده است. فرموده است بله همين جور است. آن موجب جنابت مى‏شود. دخول است او. امّا او سؤال كرده است كسى كه حشفه دارد. اگر امام (ع) ابتداعاً مى‏فرمود كه الدّخول هو قيبوبت الحشفه، اين توهّم مجال داشت كه اين توهّم بشود كه امام(ع) تحديد كرده است دخول را به قيبوبت الحشفه. مى‏فرمود لا يجب الغسل الاّ اذا ادخل الرّجل و الدّخول هو قيبوبت حشفته. اين را اگر امام مى‏فرمود بله اين شبهه جا داشت. سائل سؤال كرد كه آيا اين ادخالى كه شما فرموديد، اين التقاء ختانين كه شما فرموديد، اين قيبوبت حشفه هست يعنى اين دخول است در قيبوبت حشفه، مى‏فرمود بله هست. و امّا آن سائل نظرش كسى باشد كه حشفه ندارد از او سؤال بكند كه از او سؤال نكرده است. بدان جهت سؤال او راجع به متعارف است، و امام (ع) در اشخاص متعارفه‏اى كه حشفه دارند تحديد فرموده است دخول را كه موجب غسل است به قيبوبت حشفه. و امّا در غير آنها تمسّك به اطلاقات مى‏شود. آن جاهايى كه تقييد ثابت نشد، تمسّك مى‏شود به اطلاق. اطلاق مثل چه؟ مثل صحيحه محمد ابن مسلم كه روايت اولى است در باب 6.
آن جا دارد بر اين كه محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن محمد ابن الحسين عن سفوّان ابن يحيى عن العلاء ابن رضين عن محمد ابن مسلم عن احدهما(ع) قال سألته متى يجب الغسل على الرّجل و المرئه. فقال اذا ادخله و قد وجب الغسل و المهر و...اذا ادخله. دخول وقتى كه صدق كرد غسل واجب مى‏شود. پس بدان جهت در ما نحن فيه اصل اين احتمالى كه تحديد شده است و تحديد موجب مى‏شود كسى كه لا حشفة له غسل جنابت نداشته باشد اصل اين توهّم مجرا ندارد. چون كه اين تحديد در كلام امام نيست دخول را بفرمايد و بعد تحديد كند. اين تحديد در مقام جواب از سؤال سائل است و سؤال سائل نسبت به شخص متعارف است. دخول را در شخص متعارف او سؤال مى‏كند، تطويل مسافت در مسأله لازم نيست. تحديد در كلام امام نيست ابتداعاً دخول را بفرمايد بعد تحديد كند. اين تحديد در مقام جواب سؤال سائل است. سائل از كسى كه حشفه دارد سؤال مى‏كند. امام (ع) دخول را در او تحديد كرده است. در غير ذات الحشفه تحديدى ندارد به مجرّد اين كه دخول صدق كرد مى‏گوييم غسل واجب است ولو كمتر از مقدار حشفه داخل بشود. اين كه بعضى‏ها فرموده‏اند از محشّين در غير ذات الحشفه مقطوع حشفه ملاك صدق الدّخول است يعنى ولو كمتر از مقدار حشفه بوده باشد او صحيح از مقتضاى صناعت است. و امّا اگر در خود كلام امام (ع) بود. فرموده بود كه الدّخول هو قيبوبت الحشفه امام ابتداعاً فرموده بود قبل از اين كه سائل اين سؤال را بكند. مى‏فرمود لا يجب الغسل على الرّجل و المرئه در صورتى كه انزال نباشد الاّ اذا ادخل و الدّخول هو قيبوبت الحشفه. اگر خود امام اين را مى‏فرمود باز در مقطوع الذّكر ما گفتيم او هم جنب مى‏شود. مختص به صاحب حشفه نمى‏شود. چرا؟ براى اين كه از روايات متعدده‏اى ما استفاده كرده‏ايم كه غسل الجنابه و لزوم حدّ الزّنا و هكذا وجوب المهر يعنى استقرار المهر در جايى كه مهر تعيين شده است. يا اصل وجوب المهر آن جايى كه در نكاح مهر تعيين نشده است. اينها موضوعشان يكى است. از روايات متعدده استفاده شده است موضوع اين سه حكم يعنى آن دخولى كه در موضوع اخذ شده است آن دخول يكى است. آن دخولى كه در زنا هم معتبر است. و الاّ دخول نباشد كه زنا نمى‏شود. آن تعجير دارد پيش مشهور. و هكذا اگر دخول نباشد استقرار مهر ندارد. طلاق بدهد تنصيف مى‏شود. يا اگر مهر تعيين نكنند مهر المثل نمى‏شود. و هكذا حد كه جارى نمى‏شود. غسل هم ندارد.
و امّا در صورتى كه موجب الحد موجود شد، آن دخول موجود شد آن دخولى كه موجب استقرار المهر است موجود شد، غسل هم موجود مى‏شود. اين را از روايات استفاده كرديم. از كدام روايت استفاده كرديم؟ يك رواياتى است كه مى‏فرمايد غسل ملازمه دارد با اينها كه اگر غسل واجب شد، مهر هم مستقر مى‏شود اگر جاى مهر است به آن بيانى كه گفتم، غسل كه واجب شد اگر جاى حد است حد زنايى آن حد هم ثابت مى‏شود. صحيحه محمد ابن مسلم اين جور بود. سألت...يجب الغسل على الرّجل و المرئه قال اذا ادخله فقد وجب الغسل هو المهر و...وجب المهر يعنى لزوم پيدا مى‏كند ولو...نكرده باشند، ديگر قابل تنصيف نيست. باز روايات ديگرى هست كه آن روايات مختصرش را اشاره مى‏كنم. رواياتى هست در جلد 5. آن روايات عبارت از اين است كه در باب انّ المهر جلد 15. باب انّ المهر يجب و يستقر بالدّخول و هو المهر فى الفرج. از آن روايات يكى صحيحه عبد الله ابن سنان است. روايت اولى است. محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد عن الحسن ابن محبوب عن عبد الله ابن سنان صحيحه است قال سأله عن ابى عبد الله (ع) عبد الله ابن سنان مى‏گويد سأله ابى و أنا حاضر. پدرم سؤال كرد از امام صادق سلام الله عليه من عبد الله ابن سنان هم نشسته بودم رجلٌ تزوّج امرئتاً فادخلت عليه كسى زنى را گرفت مبارك باشد و ادخلت عليه. شب زفاف شد. زن را آوردند. ولم يمسحّها و لم يصل اليها حتّى طلّقها. نه مسح كرد و نه كارى كرد طلاق داد. هل عليها عدّة منه؟ فقال انّما العدّة من الماء. از ماء است. همان خروج المنى. بعد آن وقت مى‏فرمايد بر اين كه جاى سؤال پيدا شد. قيل له و ان كان واقعها فى الفرج و لم ينزل قال اذا ادخله وجب الغسل و المهر و العدّه. اين خود روايت مى‏گويد مهر عدّه و هكذا روايات ديگرى هم در اين باب هست. روايت محمد ابن مسلم را هم خوانديم. وجوب الغسل ملازمه دارد از اين روايات استفاده مى‏شود با لزوم المهر لزوم الجر و لزوم الرّجم. امّا آنها چرا ملازمه دارند؟ دو روايتى هم هست در باب دلالت مى‏كند آنها هم ملازمه دارند. يك جايى رجم و...ثابت شد غسل هم واجب مى‏شود. يك جايى مهر لازم شد، به آن دخول، آن دخول موجب غسل هم مى‏شود. اين از كجا ظاهر مى‏شود؟
يكى صحيحه عبيد الله حلبى است. روايت ششمى است در باب ششم. از ابواب الجنابه. محمد ابن على ابن الحسين باسناده عن عبيد الله العلى الحلبى سندش به عبيد الله حلبى سندش سند صحيحى است. آن جا دارد كه قال سئل ابو عبد الله (ع) عن الرّجل يصيب المرئه مردى اصابت به زن مى‏كند فلا ينزل انزال نمى‏كند...عليه غسلٌ؟ غسل دارد يا نه؟ قال: كان علىٌّ(ع) يقول اذا مسح الختان الختان فقد وجب الغسل مسح كرد ختان با ختان مسح يعنى همان معلوم شد كه يعنى قيبوبت حشفه شد. تفصيل شد. و كان علىٌّ(ع) يقول استشهاد به اين جمله است. كيف لا يوجب الغسل والحدّ يجب فيه. چه جور مى‏شود غسل واجب نشود در صورتى كه حد واجب بشود در آن مورد؟ خودش هم كان علىٌّ يقول. كان يعنى استمرار داشت روى اين قول. اين قول در يك مجلسى روى احتمال رعايت خليفه و اينها نيست. امام در مقام بيان حكم شرعى به كسى كه از امام صادق حكم شرعى مى‏پرسد، براى او مى‏فرمايد كه جدّ ما على ابن ابيطالب روى اين قول مستمر بود. روى اين قول مستمر بود كه چه جور مى‏شود حد واجب بشود و غسل واجب نشود. خوب بلااشكال آن كسى كه مقطوع الحشفه است تا آخر اگر ادخال كند، او كه مسلّم حد دارد. احدى از علماى مسلمين منكر نشده‏اند. خوب علىٌّ(ع) مى‏فرمود كه هر جا كه حد دارد غسل هم دارد. خوب در ما نحن فيه اين جور نيست كه كسى ملتزم بشود مقطوع الحشفه اصلاً جنب نمى‏شود الاّ بالانزال. اين جايش نيست. چون كه على (ع) فرمود هر جا كه حد ثابت است در ثبوت حد انزال معتبر نيست. همين جور است عند الكل و خودش هم ادخال به كل هم لازم نيست. زنا صدق كند كه عنوان زنا كه زنا بها. در اين صورت حد ثابت مى‏شود. غسل هم ثابت مى‏شود. بدان جهت اين روايت مباركه اين صحيحه به اين نحوى كه بيان كرديم كان علىٌّ(ع) اين اشكال را پيدا نمى‏كنند كه اين قول على الزامى بود براى آنها اين براى آنها نبود در اين روايت. آن در قضيه عمر بود. كه آن صحيحه بعدى است. آن جا مولانا على ابن ابيطالب فرمود كه كيف يوجبون عليه الحد و الرّجم و لا...من الماء. در آن روايت بود. ما به اين روايت تمسّك مى‏كنيم كه اين روايت مى‏گويد كان علىٌّ. خودش هم در مقام سؤال از حكم از امام صادق عليه السّلام. معلوم مى‏شود كه به ضميمه رواياتى كه خواندم در باب آن نهر وارد است، استقرار المهر بالدّخول از اينها استفاده مى‏شود آن دخولى كه موجب حد است، او مهر را تمام مى‏كند. غسل را واجب مى‏كند. اين دخولى كه موجب الحد است در آن كسى كه حشفه ندارد هم هست. كه زنا صدق مى‏كند به فعل او. وقتى كه زنا صدق كرد به فعل او به مقطوع الحشفه خصوصاً كه تا آخر ببرد كسى نمى‏تواند بگويد كه نه اين هيچ است. اين زنا نيست...حافظون الاّ على ازواجهم اين داخل آن آيه حفظ فرج كرده است. بلااشكال اين جور نيست. بدان جهت در ما نحن فيه زنا صدق مى‏كند موجب الحد حاصل مى‏شود، مهر مستقر مى‏شود، غسل هم واجب مى‏شود. از ما ذكرنا معلوم شد نه آن احتمالى كه غسل نباشد براى اين جنابت نباشد، نه اين درست است و نه هم اين معنا كه تمامش داخل بشود چون كه زنا صدق نمى‏كند، او موقوف نيست به اين كه ادخال تمام بشود. نه او صحيح است. مى‏ماند ما بين مقدار الحشفه و هكذا صدق دخول آن هم معلوم شد كه صدق دخول معتبر است. مقدار الحشفه تحديد نشده است. تحديد در كلام امام است در جواب سؤال سائل. از كسى كه ذات الحشفه است. اگر قرينه‏اى در بين بود كه امام (ع) مقدار حشفه مرادش است، خوب مى‏گفتيم تحديد به مقدار شده است. ولكن در ظاهر كلام قيبوبت حشفه ذكر شده است. به مقدار حمل نمى‏شود. اين در آن كسى كه ذى الحشفه است او ملاك در دخول او قيبوبت حشفه مى‏شود و در غير او ملاك صدق الدخول مى‏شود اخذاً بالاطلاقات و الله تعالى هو العالم.