جلسه 714

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:714 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1371
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف در اين فرض فتوا داد لا يجب عليه الاغتسال غسل واجب نيست. بلكه صلوات آتيه را با همان وضو اتيان مى‏كند و وضو مى‏گيرد. براى اين كه استسحاب مى‏شود بعد از آن اغتسالى كه از جنابت سابقى كرد يقيناً صبحش غسل كرد دو شب قبل عند الصّبح غسل كرد بر آن جنابت متطهر از جنابت حدثى مى‏شد، اصل اين است كه بعد از آن غسل لم يخرج منه منىٌ. منى از او خارج نشده است. لازم نيست اثبات بشود كه اين منى از جنابت سابقه است. نه اين منى نجس است و بايد بشورد. آنى كه غسل مى‏آورد خروج منى است بعد از آن اغستال خروج منى از خودش است و استسحاب مى‏كند بعد از آن غسل منى از من خارج نشده است. چون كه اين منى است نجس. خارج شده باشد از قبل يا بعد بايد بشورم. بايد او را مى‏شورد، و آن وقت وضو مى‏گيرد براى صلاتش.
عرض كرديم بعضى‏ها اشكال فرموده‏اند كه اين جور نيست. اين شخص نمى‏تواند با وضو تنها نماز بخواند نمازهاى بعدى را. بلكه بايد براى آن‏ها غسل هم بكند. يعنى جمع كند بين الوضو و الغسل احتياطاً. چرا؟ چون كه كما اين كه استسحاب عدم الجنابت يعنى عدم خروج منى منه بعد ذالك الغسل جارى است كه اين شخص بعد از آن غسل منى خارج نشده است، بدان جهت در ما نحن فيه كه هست، از آن شخص منى خارج نشده است، يك استسحاب ديگرى هم هست و آن استسحاب ديگر اين است كه يقين دارد اين منى از خودش خارج شده است. اين شخص مكلّف يقين دارد كه اين منى كه در ثوبش مى‏بيند، از خودش خارج شده است و احتمال مى‏دهد بعد از خروج اين منى غسل نكرده باشد. چون كه محتمل است اين منى، منى جديد باشد خروج جديد داشته باشد و بعد از خروج او غسلى نكرده باشد. استسحاب مى‏كند. مى‏گويد من يقين داشتم قسم هم مى‏خورم به هر چه بخواهى كه آن وقتى كه اين منى از من خارج شد يقيناً جنب بودم. چون كه از من خارج شده است. و اگر بخواهيد قسم هم مى‏خورم كه احتمال مى‏دهم. آن جنابت كه به خروج اين منى شده است باقى مانده باشد. بعدش غسل نكرده باشم و در اركان استسحاب غير از يقين به...شيئى كه جنابت حاصل شده است به خروج اين منى و احتمال بقا آن شى‏ء كه احتمال مى‏دهم همان جنابت باقى بماند. در جريان استسحاب چيز ديگرى معتبر نيست. در بحث استسحاب مقيد است. امور ديگرى كه غير از يقين به حدوث و احتمال بقاء حادث گفته‏اند، مثل اتّصال شكّ و اينها كه در كفايه و غير كفايه است هيچ كدام از آنها معتبر نيست. آنى كه معتبر است در جريان استسحاب به اخبار لا تنقض اليقين بالشّك اين است كه يقين داشته باشد انسان به حصول شيئى و احتمال بقاء همان شى‏ء حاصل را بدهد. اين جا يقين دارد به خروج اين منى جنابتى حاصل شده است و احتمال مى‏دهد بقاء جنابت حاصله را كه آن جنابت حاصله به خروج هذا المنى باقى مانده باشد.
پس اركان استسحاب تمام است. اين استسحاب بقاء جنابت با آن استسحاب عدم الجنابت بعد الاغتسال معارضه مى‏كنند و تساقط مى‏كنند.چون كه تعبّد به نفى و اثبات نمى‏شود كرد. استسحاب بقاء جنابت يعنى غسل واجب است. استسحاب عدم الجنابت غسل واجب نيست. اين تعبّد به نقيضه نمى‏شود كه هم به غسل واجب است و هم واجب‏
نيست. تساقط مى‏كنند. وقتى كه تساقط كردند وجه تساقط تناقض در تعبّد است. يكى تعبّد به ثبوت شيئى است، يكى تعبّد به عدم او. تعبّد نه لزوم مخالفت عمليه، تعبّد به متناقضين است و تساقط مى‏كنند. بعد از تساقط مى‏خواهد اين شخص نماز بخواند. تنها وضو بگيرد نمى‏داند طهارت دارد. چون كه شايد جنب است. جنب بايد غسل كند. وضو به او كافى نيست. ولو قبلاً محدث بالاصغر هم باشد.
بدان جهت به جهت احراز الطّهاره لصلاته بايد در ما نحن فيه جمع كند ما بين الوضو و الغسل را. اين كه در عروه مى‏فرمايد فقط براى نمازهاى بعدى وضو مى‏گيرد، اين درست نيست. ايشان مى‏فرمايد و مطلب هم همين جور است. اين استسحابى كه ما گفتيم، اين استسحاب كلّى قسم ثانى و ثالث نيست كه در بحث استسحاب ذكر كرده‏اند. در بحث استسحاب گفته‏اند كه يا استسحاب در شخص جارى مى‏شود يا در كلّى، كلّى را تقسيم كرده‏اند قسم اول كلّى كه موجود شده بود در ضمن فردى، احتمال بقاء آن فرد را مى‏دهد و كلّى را استسحاب مى‏كند. قسم ثانى دارد كه يقين دارد كلّى موجود شده است. مثل اين كه شخصى متطهّر از حدثين بود از حدث اصغر و حدث اكبر. بعد بللى خارج شد مردداً بين البول و المنى. مى‏داند محدث شد. طبيعى المحدث بودن را تقييد مى‏كند. و امّا نمى‏داند حادث حدث اصغر است كه به وضو رفع بشود. يا اكبر است كه بايد غسل كند. اين هم قسم ثانى. گفته‏اند اگر وضو تنها بگيرد، بخواهد نماز بخواند نمى‏شود. چرا؟ چون كه استسحاب حدث دارد. مى‏گويد آن بللى كه از من خارج شد، محدث بودم احتمال مى‏دهم آن حدث باقى بماند. چرا؟ چون كه آن حدث اگر منى باشد باقى است. وضو به دردش نمى‏خورد. آن استسحاب حدث را مى‏گويند قسم ثانى. و در آن استسحاب حدث در قسم ثانى فردى كه از كلّى موجود شده بود، او مردد بود ما بين طويل العمر و غصير العمر. آن فردى كه از كلّى موجود شده بود، او مردد بود از اول كه هيچ كدام از فردين متيقّن الوجود نيستند. نه آن حدث اصغر متيقّن الوجود است، نه حدث اكبر متيقّن الوجود است. ولكن يكى موجود شده است. هيچ كدام متيقّن وجود نيستند. ايشان فرموده است ما نحن فيه قسم ثانى از كلّى نيست استسحاب قسم ثانى. چرا؟ چون كه در ما نحن فيه اين مكلّفى كه هست مى‏داند عند خروج اين منى يقيناً عند خروج اين منى محدث بالاكبر بوده است. منتهى يا اين محدث بالاكبر كه بوده است همان حدث اكبر يقينى سابق است كه اغتسل منها آن فرد متيقّن است. نمى‏داند اين جنابت همان جنابت سابقى است كه متيّقن بود وجودش مردد نبود مثل كلّى قسم ثانى. آن جنابت سابقى بود كه بودش متيقّن بود ولكن اغتسل منها يا اين جنابت جديده است كه به خروج اين منى جنابت جديده بعد اغتسال حاصل شده است. يك طرف فرد متيقّن الحصول است در ما نحن فيه. اگر اين خروج منى اين منى، منى بوده باشد كه قبل الاغتسال است، همان جنابت متيقّن است كه اغتسل منها. آن فرد متيقن است. در قسم ثانى از كلّى فردها هيچ كدام متيقن نيستند. فردها مردد است ما بين آن كه آن يكى باشد، اصغر باشد يا اكبر باشد. متطهّر از حدثين بود. بللى خارج شد. نمى‏داند بول است يا منى. حدث اصغر يقين ندارد. اكبر يقين ندارد. مردد است يكى ولكن مى‏داند هم. آن مى‏گويد قسم ثانى و در ما نخن فيه آن وقتى كه اين منى از او خارج شده است، مردد است كه اين منى به همان خروجى بوده باشد كه او متيقّن بود و قد اغتسل منها از آن جنابت. و احتمال دارد بر اين كه نه جنابت بعد الاغتسال باشد. خروج بعد الاغتسال باشد. و كلّى قسم ثالث هم نيست. چون كه در كلّى قسم ثانى استسحاب معتبر است كما...و كلّى قسم ثالث هم نيست. براى اين كه در استسحاب قسم ثالث از كلّى يك فردى از كلّى يقيناً موجود مى‏شود.
ولكن احتمال مى‏دهيم مقارناً لحدوث آن فرد يا مقارناً لارتفاع آن فرد، فرد ديگرى موجود شده است از كلّى كه فعلاً كلّى در صفحه وجود موجود است. اين كه مثال معروف مى‏زنند كه پشت اين ديوار مى‏دانيم بر اين كه انسان بوده است و مى‏دانيم كه اين انسان الان رفته است آن انسانى كه بود. ولكن احتمال مى‏دهيم قبل از رفتن اين انسان، انسان ديگرى كه عبارت از آن زيد بود، انسان اول زيد بود. وقتى كه اين زيد رفت آن وقتى كه زيد بود عمر هم آمد. يا موقعى كه زيد خواست از پشت ديوار برود عمر آمد كه الان پشت اين ديوار انسان بود و الان هم هست. در هيچ زمانى پشت اين ديوار عدم الانسان نبود. وجود الانسان بود. منتهى وجود اول با زيد بود، احتمال مى‏دهيم كه موقعى كه زيد بود يا موقعى كه مى‏خواست برود از پشت اين ديوار عمر رسيد كه در پشت اين ديوار از آن زمان تا الى الحال طبيعى موجود بود. انسان موجود بود. اين را مى‏گويند قسم ثالث از كلّى كه احتمال داده مى‏شود فرد ثانى از كلّى مقارناً لحدوث فرد اوّل يا مقارناً لارتفاع فرد اول آن فرد ديگر موجود بشود. اين جا آن هم نيست. براى اين كه فرد اول كه آن جنابت پريشب بود، غسل كرد، يقيناً بعد الغسل متطهّر بود. اصلاً هيچ حرفى از حدث نداشت. احتمال حدوث بعد را مى‏دهد. احتمال مى‏دهد در ما نحن فيه بعد از اين كه كلّى منعدم شد، كلّى حدث منعدم شد، غسل كرد، تمام شد. موقع غسل كردن متطهّر از حدثين بود. چون كه از جنابت اولى غسل كرد. احتمال مى‏دهد بعد ارتفاع اين حدث، حدث ديگرى موجود شده باشد. جنابت ديگرى موجود شده باشد. در كلّى قسم ثالث احتمال يقين به عدم در وسط نيست. احتمال اين است كه كلّى از حين وجودش در ضمن فرد متيقّن كلّى موجود بود تا الى حال كه استسحاب مى‏كنيم. منتهى كلّى در ضمن فرد زيد موجود بود، بعد در ضمن فرد عمر موجود شده است. بقائش در ضمن فرد عمر است. در كلّى قسم ثالثى كه هست مى‏گويند استسحاب معتبر نيست. و راست هم است در بحث استسحاب مقرر است كه استسحاب در قسم ثالث معتبر نيست. چرا؟ چون كه ادله استسحاب تعبّد به وجود سابق است. جايى كه انسان احتمال بدهد وجود سابقى كه متيقن بود او باقى بماند. و من آن وجود سابقى كه وجود انسان با او متيقن بود زيد بود. من احتمال بقا زيد را پشت اين ديوار نمى‏دهم الان. زيد يقيناً رفته است. احتمال مى‏دهم بقا انسان در پشت اين ديوار به وجود عمر بشود كه موقعى كه زيد بود او هم بود. يا موقعى كه زيد مى‏خواست برود از ديوار رد بشود او رسيد. اين وجود آخر است. چون كه ادله استسحاب ظاهرشان تعبّد به نفس آن وجود سابقى است كه يقين داشت به حدوث او و به حصول او و كلّى اگر عمر باشد وجود آخر است. كلّى وجود آخر كلّى است. آن وجود اولى كه متيقّن ما بود و مى‏دانستيم كلّى با او موجود شده است او وجود زيد بود. و شك در بقا او نداريم. او يقيناً رفته است. جاى استسحاب نيست. و امّا عمر وجود آخر طبيعى است. اين شك در حدوث داريم.
ايشان فرموده است در ما نحن فيه قسم ثالث كلّى هم نيست. چرا؟ چون كه در ما نحن فيه گفتيم مقارناً با فرد اول يا مقارناً لارتفاع فرد اول صحبتش نيست. يقيناً آن وقتى كه از جنابت اولى غسل كرد پاك بود. هيچ فردى از حدث نداشت. كلّى معدوم بود. احتمال مى‏دهد كه بعد منى ديگر خارج شده است. بدان جهت اشاره مى‏كند و مى‏گويد اين منى كه أرى فى ثوبى اين منى يقيناً از من خارج شده است. احتمال مى‏دهم اين منى همنا خروج سابقى باشد كه اغتسلت منها. و احتمال دارد از خروج بعد الغسل بشود. خروج مثلاً ديشب بشود. احتمال ديشب بشود كه ما اغتسلت منها از او غسل نكرده‏ام. پس مى‏تواند بگويد من در آن وقتى كه اين منى خارج شد يقيناً جنب بودم. جنب شده‏ام. احتمال مى‏دهم آن جنابت لم اغتسل عنها. از او غسل نكرده‏ام و باقى است. اين اركان استسحاب تمام مى‏شود. ايشان اين را تعبير به قسم رابع كلّى كرده است كه استسحاب كلّى قسم رابعى دارد و غير ايشان جماعت ديگر از اين تعبير به استسحاب فرد مردد كرده‏اند. استسحاب فرد مردد كرده‏اند كه اين فرد از جنابت يا فرد سابقى است يا فردى است كه بعد موجود شده است. آن تعبير اهميتى ندارد. و در بحث اصول مقرر است كه بايد چه تعبير بشود. كلّى قسم رابع است يا فرد مردد است حرف يك كلمه است. اين را اگر كسى در قسم ثانى از كلّى ملتزم شد كه استسحاب معتبر است و استسحاب در قسم ثانى كلّى جارى مى‏شود، بايد اين استسحابى را كه مى‏گوييم بعضى‏ها از او تعبير به استسحاب فرد مردد مى‏گويند، بعضى‏ها تعبير از او به استسحاب قسم رابع كلّى مى‏گويند، بايد استسحاب جارى بشود. تفكيك ما بين اعتبار استسحاب در قسم ثانى از كلّى و ما بين اعتبار استسحاب فى هذا القسم كه قسم رابع يا فرد مردد است تفكيك ممكن نيست. هر كس تفكيك كند...گفته است. چرا؟ براى اين كه در استسحاب قسم ثانى از كلّى ما كه مى‏گوييم كلّى را استسحاب مى‏كنيم، معلوم شد وجود شخصى را استسحاب مى‏كنيم. ادلّه استسحاب مى‏گويد آنى را كه يقين داشتيم. من آن را كه يقين داشتم شخصى از حدث بود. شخصى از حدث به خروج بللى كه مردد ما بين المنى و البول است، يقيناً حدثى موجود شد. آن حدث موجود شخص است. كلّى به كلّيت موجود نمى‏شود. او شخص است. وقتى كه شخص شد، وقتى كه وضو گرفتم احتمال مى‏دهم كه خود آن شخص باقى باشد. چون كه آن شخص اگر جنابت بود باقى است ديگر. استسحاب آن شخص را مى‏كنم. مى‏گويم آن شخصى كه يقين داشتم او باقى است. اين را كه استسحاب كلّى مى‏گويم سرّش اين است، اين وجودى كه موجود شده است اضافه بشود به عنوان شخص كه حدث اصغر است يا حدث اكبر است معلوم نيست. نمى‏دانم حدث اصغر است يا حدث اكبر. امّا اضافه به عنوان كلّى بشود، معلوم است كه حدث است. استسحاب كلّى مى‏گويم يعنى عنوان كلّى او معلوم است و عنوان كلّى هم چون كه اثر دارد كه صلاة مع حدث نمى‏شود، بدان جهت استسحاب مى‏شود او و مى‏گوييم كه حدث باقى است و نمى‏شود با او نماز خواند. بايد غسل هم بكند. اين مراد از استسحاب از قسم ثانى اين است. ولكن كسى بگويد بر اين كه من يقين دارم كه طبيعى موجود شده است. طبيعى اگر بول است كه وضو كرده است. يقين به ارتفاع دارم و اگر جنابت است شك در حدوث دارم كه از اول جنابتى داشتم يا نداشتم. چون كه احتمال مى‏دهم بول باشد ديگر. كسى آن جا گفت نه، اين ترديد ما بين مقطوع الارتفاع و ما بين مشكوك الحدوث كه متيقن من مردد است ما بين مشكوك الحدوث كه بول و جنابت باشد و ما بين متيقن الارتفاع كه اگر بول بود يقيناً مرتفع شده است. اگر كسى گفت تردد متيقن آن جا ما بين متيقن الارتفاع و مشكوك الحدوث ضرر به اركان استسحاب نمى‏رساند كما بيّنا كه نمى‏رساند. آنى كه در جريان استسحاب معتبر است وجود شيئى را يقين كنيد و احتمال بدهيد همان وجود باقى است. اگر استسحاب در او جارى شد، در اين قسم رابع هم جارى مى‏شود به همان بيان. مى‏گويد بر اين كه آن شخص جنابتى كه به خروج اين منى موجود شده است، من او را يقين دارم اين شخص را. منتهى اضافه او را كه آن جنابت اولى است يا دومى نمى‏دانم. خوب اولى باشد يا دومى اين را هم نمى‏دانم. آنى كه به خروج اين جنابتى كه بر شخص حاصل شده است، او متيقن است. احتمال مى‏دهد شخص آن جنابتى كه به خروج اين منى موجود شده است باقى بماند. چون كه آن شخص دومى باشد كه غسل نكرده است بعد از دومى. بعد از آن جنابت اولى غسل كرده است. احتمال مى‏دهد كه آن فردى كه و آن شخصى كه يقيناً به حدوث او داشت، منتهى اضافه آن شخص به جنابت اولى كه اين جنابت اولى است مردد است. به جنابت ثانى مردد است. شخصى موجود بود. حدوث را نمى‏گويم. حدوث موضوع حكم نيست. عند خروج اين منى جنابتى موجود بود. نمى‏دانم جنابت، جنابت آن اولى بود، و جنابت دومى بود. جنابت قبل الاغتسال بود يا جنابت بعد الاغتسال بود. مثل همان فرد مردد. شخص را استسحاب مى‏كنم. آن شخص جنابتى را كه عند خروجهم بود، احتمال مى‏دهم همان شخص باقى بماند. و گفتيم در موارد استسحاب كلّى شخص استسحاب مى‏شود. بدان جهت است كه استسحاب در قسم ثالث معتبر نيست. چون كه در قسم ثالث شخص رفته است قابل استسحاب نيست شخص متيقّن سابقى. اين كه در قسم ثانى معتبر است، سرّش اين است كه آن شخص را احتمال بقاء مى‏دهيم كه حادث شده است و موجود بوده است. به همان ملاك آن شخصى كه موجود بوده است يا آن فرد از جنابتى كه موجود بوده است به قول فرد مرددها احتمال مى‏دهيم كه آن شخص جنابت باقى بماند. اين اثراتى دارد و ما هم دليلى يك نكته ضعفى در اين اركان استسحاب پيدا كنيم، تا امروز پيدا نكرده‏ايم. اركان استسحاب تمام است. چه شما فرد مردد بگوييد، چه قسم رابع. اركانى كه در استسحاب از ادله لا تنقض اليقين بالشّك كه يقين به شى‏ء يعنى حصول شى‏ء و شكّ در بقاء آن حصول چون كه به اصل الحصول كه نمى‏شود شكّ متعلّق بشود. به بقاء آن حصول بشود بايد از متيقّن سابقى رفعيّت نكنيم. آن يقين سابقى حجّت بر بقا هم هست. ما يقين به حصول شيئى داشتيم عند خروج هذا المنى، احتمال بقائش را هم مى‏دهيم. وقتى كه احتمال بقائش را داديم يعنى مرتفع نشده است. احتمال مى‏دهيم آنى كه حادث بوده است مرتفع نشده است، اركان استسحاب تمام است. بدان جهت در ما نحن فيه احوط همان است ولكن يك كلمه دارد.
سؤال؟ عرض كردم كلّى قسم ثانى دو تا اثر ندارد. اثر مالى يكى است. آن جا چه جور استسحاب مى‏كنيد در قسم ثانى؟ آن را هم كه يقين نداريد به آن يكى كدام است.
سؤال؟ قسم ثانى را جايز مى‏دانند. عيب ندارد. اين اشكال به آن كسانى است كه قسم ثانى را معتبر مى‏دانند و معتبر است. هيچ جاى شكّ و شبهه‏اى نيست، آنهايى كه او را معتبر مى‏دانند و بايد اعتبار دانست چون كه اركان استسحاب تمام است، فرقى ما بين اين ما نحن فيه و آن جا نيست. كلام ما اين است. ولكن مع ذالك در خصوص اين مسأله ما ملتزم هستيم به فتواى صاحب العروه. در خصوص اين مسأله جنابت ملتزم هستيم به فتواى صاحب العروه كه براى نمازهاى بعدى فقط وضو بگيرد كافى است. چرا؟ به جهت آن موثّقه ابى بصير كه ديروز خواندم. موثقه ابى بصير يا ناظر به خصوص اين فرض است كه شخصى است منى را در ثوبش ببيند نداند كه از جنابت جديد است از سابقى، يا اين فرض را هم يقيناً مى‏گيرد. چون كه امام (ع) در جواب سائل استبسار نكرد. اين منى كه در ثوبش ديده است جديداً اين منى يقين دارد كه از خودش است يا احتمال مى‏دهد كه از ديگرى هم باشد. هيچ استسحاب نكرد. درست توجّه كنيد روايت را بخوانم ببينيد چه جور منطبق به ما نحن فيه است.
در باب 10 از ابواب الجنابه روايت 3 بود. و باسناد الشّيخ عن محمد ابن على ابن محبوب عن على ابن سندى عن حمّاد ابن عيسى عن شعيب عن ابى بصير. قال سألت ابا عبد الله (ع) ان الرّجل يصيب بثوبه منيّاً در ثوبش منى مى‏بيند و لم يعلم انّه احتلم. نمى‏داند كه اين شخص محتلم شده است. يعنى نمى‏داند كه از اول عمرش تا حال محتلم شده است. اين را نمى‏داند كه اين مراد نيست. يعنى نمى‏داند كه اين به احتلام جديد است. به احتلام جديد بودن را نمى‏داند. اين معناى اين عبارت است. و لم يعلم انّه احتلم يعنى نمى‏داند به احتلام جديد است كه محتلم شده است و اين هم از او است. اين چه جور مى‏شود؟ اين مى‏شود كه احتمال مى‏دهد كه از سابق مانده است. يك شقّش اين است. اگر خيلى زور بزنيد يك شقّش هم اين است كه احتمال مى‏دهد از ديگرى بوده است. ديگرى اين لباس را پوشيده است از او است. هر دو تا را مى‏گيرد ديگر. امام (ع) استبسار نكرد كه اگر احتمال مى‏دهد از ديگرى باشد، وضو بگيرد فقط. اگر مى‏داند از خودش است ولكن...آن جنابتى است كه اغتسل عنها. احتمال مى‏دهد از او است، آن وقت نه. جمع كند ما بين الوضو و الغسل. امام(ع) در جواب تفصيل نداد. يك دفعه ديگر مى‏خوانم. سألت ابا عبد الله (ع) ان الرّجل يصيب ثوبه منىًّ و لم يعلم انّه احتلم يعنى نمى‏داند كه اين احتلام جديد است. قال ليغسل آن منى را بايد بشورد. نجس است على كلّ تقديرٍ و ليغسل ما وجد بثوبه و اليتوض‏ء لصلاته. ولو ما بوديم و على القاعده مقتضا جمع بينهما بود للاحتياط، ولكن امام (ع) فرموده است كه به آن احتمال جنابت سابقى كه اين منى از او بوده باشد به آن احتمال اكتفا مى‏شود. احتمال اين كه جنابت جديد است به او اعتنا نمى‏شود. خيلى خوب روايت است رفعيت مى‏كنيم. بعد صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف در ما نحن فيه فرع ديگرى را عنوان مى‏فرمايند. فرع ديگر هم محلّ ابتلا عامّة النّاس است. آنهايى كه پير شده‏اند، يك خورده حافظه‏شان ضعيف است، مبتلا به اينها مى‏شوند.
سؤال؟ نه. و لم يعلم يعنى احتلام جديد. منافات ندارد كه از احتلام جديد باشد از شخص باشد. ولكن احتمال مى‏دهد كه از جنابتهاى قديمى باشد. بدان جهت در ما نحن فيه فرع ديگرى را عنوان مى‏فرمايند صاحب العروه. فرع ديگر عبارت از اين است كه،
سؤال؟ احتلام جديد يا احتلام قديم؟ آن احتمال مى‏داد كه احتلام موضوعيّت دارد. يعنى اگر زنش را وطى كند تا آخر آن جنابت نمى‏آورد؟ او را احتمال نمى‏داد؟ بدان جهت در ما نحن فيه چون كه در ما نحن فيه اين معنا را كه احتمال مى‏دهد، عرض مى‏كنم بر اين كه در ما نحن فيه مسأله ديگرى را مى‏گويد كه انسان يك غسلى كرده است و يك موجب جنابتى هم از او صادر شده است. شخصى يقين دارد كه يك غسلى كرده است. و مى‏داند كه موجب جنابتى موجود شده است. آنى كه موجب جنابت است انزال منى يا فرض كنيد مجامعت با زن. ولكن نمى‏داند كه موجب جنابت قبل الاغتسال بود، مثل اين كه صبح پا شد ديد محتلم است. گفت الان كه مثلاً فرض كنيد ما بنا است بر اين كه برويم غسل جنابت كنيم محتلم شديم، برويم آن كار ديگر را هم بكنيم كه موجب الجنابه كه جماع با زنش است قبل الاغتسال بود. يا اين كه نه پا شد رفت غسل كرد و آمد نمازش را خواند و بعد آن مسأله اتّفاق افتاد. آن مسأله جماع. الان يادش نيست. اين مى‏شود آن وقتى كه حافظه انسان پرت بشود يا پير بشود و حافظه‏اش ضعيف بشود شك پيدا مى‏كند كه مى‏گويد بابا من غسل كرده‏ام يقيناً. آن كار را هم كرده‏ام يقيناً. امّا نمى‏دانم او قبل از غسلم بود كه الان متطهّر بشوم. بعد الغسل هم بود در ما نحن فيه بگويم كه بايد غسل كنم. ايشان در عروه تفصيل مى‏فرمايد. مى‏گويد اگر تاريخ اغتسال را مى‏داند كه غسل مى‏كرد، قبل از طلوع آفتاب بود غسل مى‏كرد. در اين اگر تاريخ اغتسال را بداند، احتمال اين كه جنابت بعد است اعتنا نمى‏كند. چرا؟ چون كه استسحاب مى‏كند. مى‏گويد موقع طلوع آفتاب يقيناً كه غسل كردم، پاك شده‏ام م. تا حال هم كه نمى‏دانم آن پاكى باقى مانده است يا باقى نمانده است، شك دارم استسحاب مى‏كنم. ولكن استسحاب در ناحيه بقاء جنابت جارى نمى‏شود. چرا؟ چون كه قبل از غسل كردن كه يقيناً جنب بود. بر اين كه شكّى نيست. بعد از غسل كردن هم حين غسل كردن هم يقيناً جنابت مرتفع شد. آن جنابتى را كه يقين داشت يقيناً مرتفع شد. شك دارد در حدوث جنابت ديگرى. جنابت ديگرى حادث شده است يا نه، آن اركان استسحاب ندارد.
خوب از آن بيانى كه ما گفتيم معلوم شد اين ضعيف است. چرا؟ چون كه اركان استسحاب چه جور تمام نيست؟ مى‏گويد بر اين كه آن وقتى كه من با عيالم خوابيده بودم پا شدم، موقع پا شدن يقيناً جنب بودم ديگر. احتمال مى‏دهم بعد از او غسل نكرده‏ام. آن متيقّن. اين هم شكّ در بقا. آن وقتى كه با عيالم خوابيدم كه پا شدم يقيناً جنب بودم. كه قسم هم مى‏خورم. احتمال مى‏دهم بعد از او هم غسل نكرده‏ام و منهنا...جماعتٌ مثل مرحوم آقاى بروجردى قدس الله سرّه فرقى ما بين صورتين نيست. چه فرق مى‏كند علم به تاريخش معلوم بشود يا نشود؟ اين را سابقاً در وضو حدث عنوان كرديم. كه وضويى گرفته است، موجب حدث اصغرى موجود شده است. شكّ در متقدّم متأخر است. سال گذشته مسأله‏اش گذشت. آن جا هم ايشان اين تفصير را داده بود كه اگر تاريخ وضو را بداند، حكم مى‏شود به بقاء وضو. و ذكرنا تاريخ...دانستن مطلب را تمام نمى‏كند. استسحاب‏ها جارى هستند و متعارضين هستند و اين مسلك ايشان مبتنى است بر مسلك مرحوم آخوند و شيخ انصارى قدس الله نفسه الشّريف كه در معلوم التّاريخ استسحاب بلامعارض جارى است. نه اين استسحاب معارض دارد و به آن بيانى كه گفتيم و در ما نحن فيه بايد جمع كند ما بين الوضو و الغسل. آن جايى كه حدث اصغر صادر شده باشد موجبش از او است. و اگر موجب حدث اصغرى موجود نشده است، تَر و تازه است چيزى توالت و اينها نرفته است. ولكن نمى‏داند كه فقط بعد از غسل با زنش جماع كرد يا جماع قبل بود. اين جا فقط يك غسل كافى است. يك غسل احتياطى. چون كه حدث اصغر كه ندارد يقيناً. احتمال حدث اكبر مى‏دهد و غسل كرد مطلب تمام مى‏شود.
بدان جهت در ما نحن فيه، بايد احراز كند طهارت را، و روايتى كه خوانديم اين جا تمام نمى‏شود. در روايت اين را فرض نكرده بود. فرض روايت مسأله سابقى بود اين روايتى كه الان خواندم. منى ديده بود نمى‏داند اين منى از جنابت سابقى است يا لاحقى است. و در ما نحن فيه مسأله، مسأله ديگرى است كه داخل نص نيست. مقتضى القاعده در ما نحن فيه اين است كه جمع كند بين الوضو و الغسل حدث اصغر موجبش موجود بشود. و الاّ يغتسل الصلاة و الحمد الله ربّ العالمين.