جلسه 715

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:715 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1371
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه قدس الله سره عنوان مى‏فرمايد آن جايى را كه مكلّف علم تفضيلى ندارد بر جنابت خود بلكه علم اجمالى دارد بر جنابت نفسه او صاحبه. مثل اين كه اتفاق مى‏افتد شايد غير قليل هم بوده باشد. آن كسانى كه در يك حجره زندگى مى‏كنند يا در يك جايى زندگى مى‏كنند دانشجو هستند، ثوبى هست كه هم او مى‏پوشد و هم اين مى‏پوشد و در او منى پيدا كرده‏اند كه علم دارند بر اين كه يكى از اينها جنب شده است بالاحتلام ولكن تعيينشان را نمى‏دانند. يادشان نمى‏آيد يكى به خصوصه. علم اجمالى بر اين كه يا من جنب هستم يا صاحبم، اين علم اجمالى هست و صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف مى‏فرمايد اين علم اجمالى به مجرّد موجب تنجيز نمى‏شود. و هر كدام از اينها مى‏توانند اكتفا بكنند در صلواتشان به وضو. اگر محدث به حدث اصغر هستند مى‏توانند اكتفا به وضو بكنند حيثٌ كه هر كدام استسحاب عدم خروج المنى و استسحاب عدم الجنابته را دارد، و معارضه‏اى هم در بين نيست و اين علم اجمالى منجّز نيست فى نفسه. براى اين كه در شرايط تنجيز علم اجمالى اين است كه علم اجمالى به موضوع آن وقتى منجّز مى‏شود كه آن موضوع در هر كدام طرف بوده باشد براى اين شخص تكليف داشته باشد. مثل اين كه قطره‏اى از بول دو تا آب قليل بود افتاد. نمى‏دانيم به آن اناء شرقى افتاد يا به اناء غربى افتاد. اين جا نجس اگر به اناء شرقى بيفتد باز من تكليف دارم كه نمى‏توانم با او وضو بگيرم و او را بخورم. اگر به غربى افتاده باشد باز من تكليف دارم. نه مى‏توانم او را بخورم و نه مى‏توانم با او وضو بگيرم.
و امّا در جايى كه آن موضوع در بعضى اطرافش اثرى بر من نداشته باشد آن علم اجمالى منجّز نيست مثل اين كه علم پيدا كردم به وقوع قطره‏اى از نجس يا در اين اناء قليل يا در آن حوض كبير كه پر از آب است و اثرى ندارد. حيثٌ كه اگر به اناء قليل بيفتد بر من اثر تكليف دارد و به آن حوض كبير بيفتد چه اثرى دارد؟ بدان جهت در اين موارد اصل اصالة الطّهاره و استسحاب عدم وقوع البول در اين اناء قليل جارى مى‏شود بلا معارضٍ. استسحاب عدم وقوعش كسى در اين استسحاب مناقشه كند كه جاى مناقشه نيست. فرض مى‏كنيم اگر مناقشه بكند مجراى قاعده طهارت است. در ما نحن فيه هم اگر آن خروج منى از اين شخص بوده باشد براى او تكليف مى‏آورد كه بايد غسل كند بر صلواتش و نمى‏تواند با اين حال داخل در مسجد بشود و مكث در مساجد كند و امّا اگر رفيقش جنب بوده باشد به اين تكليفى نيست. او مى‏داند و خداى خودش. بدان جهت در ما نحن فيه استسحاب عدم الجنابه عدم خروج المنى از اين جارى است و هيچ محصورى هم ندارد كما اين كه آن يكى هم همين جور است. آن هم اكتفا مى‏تواند به وضو بكند. استسحاب عدم خروج المنى از او جارى است بلامعارضٍ. اين علم اجمالى به اين نحو موجب تنجيز نمى‏شود. سرّش اين است كه آن جنابت در بعضى اطراف بر اين تكليفى ندارد.
و امّا اگر فرض بشود جايى كه جنابت آن شخص به اين شخص هم (قطع نوار) خودش جنب بشود يك تكليفى دارد. آن رفيقش جنب بشود تكليف آخرى دارد كه از اين تعبير مى‏كنند در لسان فقها كه جنابت آن رفيق و جنابت شخص آخر آن هم محلّ ابتلاى اين شخص است. اگر اين جور بوده باشد بله علم اجمالى منجّز است. از آن مواردى كه محلّ‏
ابتلا مى‏شود اين مثال را ذكر فرموده‏اند كه در تنقيه رضوان الله عليه از ايشان نقل كرده است كه ايشان اين جور مثال زده‏اند كه اگر آن رفيقش شخصى است كه...يمكن استيجاره عادتاً لكنث المسجد و نحو. آن شخص ديگر كه مى‏داند يا اين جنب است يا او، آن شخص ديگر جورى است كه عادتاً مى‏شود او را استيجار كرد براى اين كه كنث مسجد بكند. فرموده است در اين صورت اين علم اجمالى به جنابت خودش و به جنابت آن صاحبش كه مى‏شود او را عادتاً اجاره بر كنث مسجد كرد، اين علم اجمالى منجّز مى‏شود. چرا؟ چون كه من علم اجمالى دارم يا براى صلوات خودم وضو واجب است، يعنى غسل واجب است و بايد غسل كنم. يا حرام است آن صاحب را استيجار كنم لكنث المسجد مادامى كه غسل نكرده است. ولو من غسل هم بكنم. علم اجمالى اين است كه بايد بر صلوات خودم يا غسل كنم، يا حرام است او را استيجار كردن قبل اغتساله لكنث المسجد ولو خودم هم غسل كرده باشم. باز مى‏دانم كه يا بر من غسل واجب است يا استيجار او حرام است ولو اين كه بعد از غسل خودم باشد. باز استيجار حرام است. اين علم اجمالى منجّز مى‏شود. چرا استيجار حرام است؟ كما تقدم در بحث آن احكام متنجّس ذكر كرديم امورى را كه شارع حرام كرده است ارتكابش را بر شخص فهميده مى‏شود از خطابات آنها فرقى نمى‏كند انسان آنها را بالمباشره محرّمه را موجود كند يا ديگرى را وادار كند كه آنها را موجود كند. چه جورى كه انسان نمى‏شود فرض كنيد خودش فرض كنيد شراب را بخورد و نمى‏تواند ماء نجس را بخورد، به ديگرى هم نمى‏تواند ماء نجس را بدهد كه بيا اين را بخور. تشنه است. آب مى‏خواهد. آب نجس را برد داد. مى‏گويد او كه جاهل است . نمى‏داند نجاست اين را. او عيبى ندارد. من مى‏دانم نجاستش را. گفتيم جايز نيست. تقديم طعام المتنجّس الى الغير جايز نيست. چرا؟ چون كه خود اين...خوراندن است. آنى كه از ادلّه فهميده مى‏شود كه خوردن نجس حرام است، از او عرفاً فهميده مى‏شود انسان خودش بخورد يا به ديگرى كه مثل او تكليف واقعى دارد، به او بخوراند. نه مثل بچّه و مجنون. او را نمى‏گوييم. او فهميده نمى‏شود. فرقى نمى‏كند جنب داخل مسجد نشو عرفاً فهميده مى‏شود كه غير كه جنب است او را هم نمى‏توانى داخل كنى. كه مثلاً يك شخصى كه جنب است خودش داخل نمى‏شود. او را مثلاً گرفت دستش را و هول داد به مسجد كه داخل به مسجد بشود. اين را هم نمى‏توانى. حرام است. كما اين كه دخول براى شخص جنب حرام است، ادخال هم حرام است.
بما انّه اين استيجار جنب حرام است، حرمت، حرمت تكليفى است. يعنى داخل تسبيب الى دخول الجنب الى المسجد است. جنب را داخل كردن است. خوب من مى‏دانم بر اين كه يا بر صلواتم بايد غسل كنم و حرام است خودم داخل مسجد بشوم يا حرام است ديگرى را اجير كنم كه مسجد را كنث كن. اين حرام است. علم اجمالى منجّز مى‏شود. ولو يك طرفش دو تا حكم است، يك طرفش يك حكم بيشتر نيست. فرقى نمى‏كند. بدان جهت در مواردى كه هست در اين مواردى كه هست، علم اجمالى منجّز مى‏شود. اين جور فرموده‏اند. به نظر قاصر ما در اين مثال نكته‏اى هست. و آن اين است كه اين مثال على اطلاقه يعنى على اطلاق مطلقا صحيح نيست اين مثال و الوجه فى ذالك حرمت الاستيجار بايد از باب تسبيب بشود كما ذكرنا. حرمت يك بطلان استيجار است، آن حكم وضعى است. خواهيم آمد. او فعلاً علم اجمالى ندارد. چون كه حكم وضعى بعد از حصول عقد مترتّب مى‏شود. فرق ما بين حرمت تكليفى معامله و حرمت وضعى اين است. آن وقتى كه معامله هنوز انشاء نشده موجود نشده است، ايجادش حرام است تكليفاً مثل بيع الخمر كه ايجادش حرام است. علاوه بر اين كه ايجاد بكنى بعد از ايجاد فاسد است، خود اين ايجادش حرام است لعن رسول الله (ص) بايعها و مشتريها. خود انشائش حرام است. به خلاف اين كه انسان فرض بفرماييد چيزى را بفروشد فرض كنيد كه او ماليّت ندارد. يا فرض كنيد ملك الغير است. اين در يدش نيست ملك الغير. قبض هم نمى‏دهد.مى‏گويد بر اين كه فرض بفرماييد آن خانه فلانى را به تو فروختم به فلان مبلغ فضولتاً ديگر. اين بيع فاسد است يعنى اگر حاصل بشود امضا ندارد. چون كه مالك اين را انشاء نكرده است. اين بيع فضولى كه نهى در او هست حرمت است، حرمت وضعى است. تكليفى نيست. يعنى وقتى كه معامله موجود شد شارع امضا نمى‏كند كما اين كه صحّت المعامله حكم وضعى است. ممكن است انشاء معامله حرام بشود، ولكن اگر انشاء شد صحيح بشود. مثل بيع وقت النّدا كه انشاء معامله بما انّه تفريطٌ لصلاة الجمعه حرام است. ولكن اگر كسى اين تفريط را كرد، موجود كرد بيع را. بيعش صحيح است. بدان جهت است كه مى‏گويند نهى در معامله يعنى نهى تكليفى مستلزم فساد معامله نيست. چون كه نهى مى‏گويد ايجاد بكن. خوب صحّت معنايش اين است كه الان كه ايجاد كردى صحيح است. نمى‏بايست ايجاد مى‏كردى. مستحق عقاب شدى به ايجاد كردن. ولكن الان كه موجود كردى عيبى ندارد. صحيح است. منافاتى با هم ندارند. بدان جهت آن بطلان استيجار جنب لكنث المسجد حكم وضعى است. او بعد از استيجار مى‏شود. كلام قبل الاستيجار است كه علم به تكليف داشته باشد. علم به تكليف دارد بر اين كه يا خودش بايد غسل كند يا مثلاً حرام است به مسجد خودش داخل بشود يا رفيقش را داخل كند. كه استيجار بما هو تسبيبٌ حرام است. وقتى كه اين جور شد استيجار تسبيب نيست. چرا؟ چون كه كسى كه جنب است صد در صد و هيچ جاى شك و شبهه‏اى نيست. من او را اجير كردم كه مسجد را استيجار بكن. مجرّد استيجار خلاف شرع نيست. چون كه اگر او را اجير كردم و او هم اجير شد، حرامى نكردم. ممكن است بعد از استيجار بگويم كه...كردم تو را. نمى‏خواهم اتيان بكنى...بكند. مطالبه عمل به اجاره آن تسبيب است كه طلب مى‏كند كه يا الله داخل بشو و كنث كن. آن مطالبه تسبيب است و در استيجار وقتى كه استيجار واقع شد مطالبه بر شخص مستأجر واجب نيست كه مطالبه كند كه عمل بكن. نه. مى‏بخشد عمل را به او. اين عيبى ندارد. آن ضمّه‏اش برى مى‏شود. اجرتش را هم مى‏گيرد اگر اجاره صحيح بشود و عمل بكند يا نكند اجرتش را مى‏گيرد اگر اجاره صحيح بشود. و اگر اجاره باطل بشود كه الحمد الله ربّ العالمين. هيچ مستحق چيزى نمى‏شود. چون كه عمل نكرده است. اگر گفتيم هم مستحق مى‏شود اگر عمل فى نفسه اجرت داشته باشد، باز منافات ندارد با اين...بدان جهت در ما نحن فيه عمل اگر عمل محلّلى بوده باشد و ابراء كرده باشد آن مستحق اجرت المسمّى مى‏شود. چون كه او عمل كرده است به اجاره. من خودم ابراء كرده‏ام. و امّا عملى باشد محرّم و عمل نكرده است، مستحق اجرت نيست.
غرض كلام ما اين است كه مجرّد استيجار تسبيب نيست. تسبيب به مطالبه مى‏شود. مطالبه هم بعد الاستيجار مى‏شود. قبل از استيجار علم تكليفى نيست ولو اجمالاً. احتمال مى‏دهد بر خودش غسل كردن واجب باشد. دخول در مسجد بر خودش حرام بوده باشد. امّا تكليف ديگرى را علم ندارد. يا اين يا او نه. تكليف ديگرى ندارد. مادامى كه استيجار واقع نشده است كه مورد مطالبه است نه علم اجمالى به تكليف نمى‏شود. بدان جهت علم اجمالى بر اين كه اين استيجار حرام است، كجا استيجار حرام مى‏شود؟ استيجار كه خودش تسبيب نيست. تسبيب مطالبه بعد الاستيجار است كه هنوز استيجار واقع نشده است.
سؤال؟عرض مى‏كنم اگر معامله صحيح بشود از طرف شارع حق دارد. و اگر معامله صحيح نشود حق ندارد. بدان جهت در ما نحن فيه مطالبه هم جواز المطالبه است نه وجوب المطالبه. مطالبه من جايز است در موارد اجاره نه واجب است. بدان جهت در ما نحن فيه مطالبه بما انّه تسبيبٌ الى الحرام، حرام مى‏شود. چون كه تسبيبٌ الى الحرام حرام مى‏شود. چون كه تسبيب اصل به خروج نوم. بدان جهت تا مادامى كه استيجار واقع نشده است مطالبه حكمى ندارد. موضوع ندارد و استيجار هم خودش تسبيب نيست. بدان جهت در ما نحن فيه علم اجمالى بر اين كه يا بر من اين تكليف است يا حرام است، كى استيجار حرام است؟ استيجار كه حرمت تكليفى ندارد. مثل بيع الخمر. بايد به عنوان تسبيب الى الحرام حرام بشود و استيجار خودش به نفسه تسبيب الى الحرام نيست. بله، اگر آن شخص صاحب كسى باشد كه استيجار نمى‏خواهد. چون كه اشخاص دو جور هستند. يك وقت اين است كه تا اجاره تمام نشود و معامله قطعى نشود حاضر به عمل نمى‏شوند. مى‏گويند معامله را طى كن بيايم عمل كنم. آن جا مى‏گوييم تسبيب نيست. و امّا يك اشخاصى است كه نه اگر اجاره هم نباشد بگوييم اين را بردار مى‏برد. منتهى مطالبه اجرت مى‏كند. اگر اين جور بوده باشد علم اجمالى هست كه يا غسل بر صلوات خودم واجب است يا دخول بر او مساجد بر من حرام است يا امر به اين كه داخل بشو به مسجد. كنث يا غير كنث. مع الاجره يا بلااجره. فرقى نمى‏كند. كسى است كه انتصال امر مى‏كند. من مى‏دانم كه يا امر كردنم به اين كه يا داخل بشو به مسجد اين حرام است، يا اغتسال. حرمت فعلى است. ديگر مثل آن حرمت مطالبه نيست كه موقوف است به تحقق استيجار. اين حرمت الامر فعلى است. چون كه شخص كسى است كه يك عمل بلااستيجارٍ و بالامر عمل مى‏كند. بدان جهت امر من تسبيب مى‏شود. بله اگر مراد اين بوده باشد در مواردى كه علم اجمالى پيدا بشود به جنابت خودش يا به جنابت ديگرى كه يعمل بالامر ولو استيجارى در بين نبوده باشد، مجّاناً او بغير مجّاناً عمل كنث بوده باشد يا غير كنث بوده باشد كه موقوف بر مكث در مساجد است. و بر جنب مكث در مساجد حرام است. اگر اين جور بوده باشد در ما نحن فيه همين جور است. علم اجمالى منجّز مى‏شود. هذا كلّه نسبت به اين مسأله.
ربّما از اين علم اجمالى به جنابت يك علم تفضيلى به توليد مى‏شود و ربّما علم اجمالى به تكليفى توليد مى‏شود كه يك مثالش را گفتيم. مثل قضيه آن كسى كه يعمل بالامر. ربّما علم تفضيلى به تكليف موجود مى‏شود يا به خود تكليف يا به موضوع تكليف و ربّما علم اجمالى پيدا مى‏شود به موضوع التّكليف يا به خود تكليف. مثل چه؟ صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف آن موردى كه از اين علم اجمالى علم تفضيلى به تكليف متولّد بشود، يا به موضوع الّتكليف او را متعرّض مى‏شود آن مسأله را و آن مسأله در جايى است كه اين دو شخصى كه هست اين دو شخصى كه در ثوب مشترك منى پيدا كردند، اقتداء يكى به آن ديگرى كه هست، مى‏خواهد يكى به ديگرى اقتدا كند. چون كه آن ديگرى رفيقش عادل است كه نماز جماعت مى‏خواهد الاسلام و ما فوقهما جماعتٌ. ايشان مى‏فرمايد ولو بر اينها غسل واجب نيست، ولكن اگر بخواهد يكى به ديگرى اقتدا كند جايز نيست. آن صلاة محكوم به بطلان است. لا يجوز چون كه علم تفضيلى هست به بطلان آن صلاة. آن صلاتى كه مأموم مى‏خواند. چون كه يا خودش جنب است و جنب بدون غسل صلاتش باطل است، يا صلاة امامش باطل است. چون كه بدون غسل نماز مى‏خواند. وضو گرفته و آمده است. چون كه رفيقش است مى‏داند ديگر يا صلاة او باطل است و كسى كه امام الجماعه‏اى كه صلاتى كه مى‏خواند آن صلاة فى علم الله باطل بشود، به حيثٌ كه اگر خود آن امام الجماعه بعد از صلاة فهميد كه صلاتش فى علم الله اين جور است، ناقص است، بايد قضا كند. او باطل است. به آن صلاة نمى‏تواند مأموم اقتدا كند. ادلّه اقتدا ظاهرشان اين است آنى كه صلاة واقعى است از شخص آخر عن الامام صلاة واقعى به اين معنا است كه اگر خودش ملتفت به صلاتش بشود بعد از صلاة و كشف حال بشود، قضا لازم نيست. صلاة در حقّ او صحيح است. ولو آن صلاة در حق مأموم صحيح نباشد. ولكن در حقّ امام آن صحيح واقعى است. به حيثٌ كه اگر نقصى كه در او هست ملتفت به او بشود نه اعاده نمى‏خواهد. صلاتش صحيح است. در اين موارد اقتدا عيبى ندارد. به صلاة واقعى امام اقتدا كرده است.
و امّا در مواردى كه امام بفهمد خلل و نقص را بايد صلاتش را اعاده كند، مأموم اين خلل را در اول صلاة از امام بداند آن وقتى كه قبل الاقتدا مى‏داند مأموم كه امام صلاتش اين خلل را دارد نمى‏تواند اقتدا كند. چون كه ادلّه مشروعيّت اقتدا ظاهرشان اقتدا به صلاة واقعى امام است. چون كه الفاظ ظهور در آن در واقع آن صحيح است. تام است. يعنى تام در حقّ آن مصلّى. آن امامى كه صلاة تام در حقّش مى‏خواند به حسب الواقع، به او مى‏شود اقتدا كرد. بدان جهت مأموم از اول بداند كه صلاة الامام اين جور نيست نمى‏تواند به او اقتدا كند. بدان جهت مأموم مى‏داند كه امامش جنب است. شب خودش ديد كه مثلاً فرض كنيد محتلم شد. رختخوابش را كه جمع مى‏كرد ديد بر اين كه منى هنوز هست. ولكن خودش نفهميده است. رفته است وضو گرفته است و آمده است به مسجد و نماز مى‏خواند. نمى‏دانست وظيفه ظاهرى‏اش هم همين است. اين خادمه كه مى‏داند حال آقا را نمى‏تواند اقتدا كند. به اين نماز بخواند. ولو زاهد دهر است آن آقا. نمى‏شود به او اقتدا كرد. چون كه مى‏داند صلاتش باطل است. آن وقتى كه مأموم از اول بداند كه صلاة الامام باطل واقعى است در حقّش، به او نمى‏تواند اقتدا كند. و امّا در حقّ او باطل واقعى نيست. صحيح واقعى نيست. در حقّ مأموم باطل واقعى است. آن عيبى ندارد اقتدا كردن به او. مثلاً فرض كنيد مأموم اقتدا كرده است به امام و امام مشغول است به قرائت. بسم الله الرّحمان الرّحيم. قل هو الله احد. الحمد را نخواند. مى‏خواهد به ركوع برود. بر من مأموم جايز است. اقتدا كرده است به او. به او تنبيه كند يا نه؟ نه لزومى ندارد. صلاة او صلاة واقعى است. چون كه ترك حمد العمدٍ نشده است. چون كه عن عمدٍ نشده است صلاتش صحيح واقعى است. و در صحيح واقعى اقتدا جايز است. يا فرض بفرماييد كه آن مجتهدى است كه صلاتى را مى‏خواند. آن مجتهدى است كه مى‏گويد در صلاة غير از قرائت حمد واجب نيست. سوره واجب نيست. مقلّد، مقلّد مجتهدى است مأموم كه مى‏گويد سوره واجب است. سوره جزء صلاة است. اين مقلّد به آن امام مى‏تواند اقتدا كند. چرا؟ چون كه آن امام بعد از صلاة هم اجتهادش عوض بشود، مجتهدش عوض بشود، سوره را جزء بداند آن صلواة مجزى است. چرا؟ چون كه سوره‏ها را كه ترك كرده است عن عذرٍ ترك كرده است اجتهاد سابقى و حديث لا تعاد مى‏گيرد. بدان جهت اين صلاتش صلاة صحيح واقعى است. اين مى‏تواند به او اقتدا كند.
سؤال؟ هنوز نيامده‏ام به مسأله. من نتيجه نگرفته‏ام. كبريات را مى‏گويم كه داشته باشيد تا تطبيق بشود. آن وقتى كه مأموم بداند صلاة امام باطل واقعى است به نحوى كه اگر ملتفت بشود خود امام بعد از صلاة بايد قضا كند، مأموم نمى‏تواند اقتدا كند. يعنى مأموم اگر در اين صلاتى كه نمى‏دانست ولكن صلاة امام واقعاً باطل بود. به حيثٌ كه بفهمد بايد اعاده كند. ولكن مأموم نمى‏دانست اين را از اول. آن جايى كه از اول مى‏دانست نمى‏تواند اقتدا كند. و امّا آن وقتى كه نمى‏دانست، خوب اصالة الصحّه مى‏گويد انشاء الله صلاة الامام صحيح است. اقتدا كرد و بعد از اين كه تمام شد مطلب، خود امام گفت يا ايّها النّاس من جنب بودم. يادم رفت غسل نكرده بودم. آمدم نماز را جنباً خواندم. شما خودتان مى‏دانيد. من نماز را بايد غسل كنم و اعاده كنم. بر مأمومين اعاده لازم نيست. مأمومين صلاتشان صحيح است. چرا؟ چون كه مأموم ولو جماعت باطل است اقتدا در صلاة صحيح نكرده است. ولكن صلاة مأموم از صلاة منفرد يك قرائت را ناقص است. يك قرائت را كم دارد. صلاة فرادا هم با صلاة جماعت متباينين نيستند. صلاة جماعت همان فرادا است كه قرائتش ناقص است. و احكام خاصّه‏اى دارد و اين شخص صلاة جماعتش باطل است. ولكن صلاة فرادا صحيح است. چرا؟ چون كه حمد و سوره را كه نخوانده است خيال مى‏كرد عذر داشت. خيال مى‏كرد كه امام صلاتش صلاة واقعى است و حجّت داشت اصالة الصّحه. اين عذر است. طريق به صحّت امام در حال صلاة واقعاً عذر بر مأموم مى‏شود وقتى كه عذر بر مأموم شد اعاده صلاتش لازم نيست. و امّا اگر در صلاتش غير از ترك قرائت چيزى را موجود بكند كه عمد و سهو فرقى نمى‏كند. صلاة به واسطه او باطل مى‏شود اگر فرادا بشود. مثل تعدد الرّكوع. در اين نمازى كه به اينها اقتدا كرده بود در يك ركعت دو ركوع كرد. چون كه پا شد و ديد امام هنوز در ركوع است برگشت. بعد از نماز هم آن امام جماعت گفت ايّها النّاس من جنب بودم و نماز را اين جور خواندم. آن مأموم‏هاى ديگر اعاده لازم نيست. اين كه دو ركوع كرده است بايد اعاده كند. چرا/ چون كه اين صلاة فرادايش هم باطل است. چون كه دو تا ركوع در صلاة فرادا ولو سهواً واقع بشود نمازش باطل است.
اين مسأله اين است كه اقتدا به كسى كه از اول مأموم مى‏داند صلاة واقعى است، نمى‏تواند. و اگر نمى‏داند اصالت الصّحّه دارد. وقتى كه اصالة الصّحّه دارد بعد كشف بشود، آن احكامش مختلف است. اگر بطلان واقعى صلاة الامام موجب بطلان صلاة مأموم نمى‏شود در صورتى كه مأموم شرايط صلاة فرادا را داشته باشد. وقتى كه اين قاعده دست شما آمد مى‏دانيد كه كسى كه مى‏داند يا خودش جنب است، يا رفيقش جنب است، نمى‏تواند اقتدا كند. چرا؟ چون كه اگر خودش جنب باشد كه صلاتش باطل است. اگر امامش جنب باشد كه صلاة او باطل واقعى است. نمى‏داند. حمد و سوره را بايد خودش بخواند. نمى‏تواند به او اقتدا كند. پس اين به او اقتدا بكند حمد و سوره را نخواند، قطعاً اين صلاتش باطل است. يا جنب است، يا حمد و سوره را ترك كرده است بلاحجّتٍ. و بلا عذرٍ. بدان جهت است كه واجد المنى يكى به ديگرى نمى‏تواند اقتدا كند. در عروه مى‏فرمايد بر اين كه امّا اگر اينها سه تا شدند ببينيد چه مى‏فرمايد در اين فرمايش. ببينيد كه با اين ميزانى كه خدمت شما عرض كردم مى‏سازد اين فرمايش ايشان يا نه. اگر سه رفيق بودند در ثوب مشترك اين منى را پيدا كردند، ايشان مى‏فرمايد در صورتى كه جنابت داير ما بين ثلاثه شد، آن يكى يا دو تا مى‏تواند به ثالث اقتدا كند. يكى از اين سه نفر يا دو نفر مى‏تواند به ثالث اقتدا كند. چرا؟ چون كه نظر مباركش كانّ همين جور است كه در ما نحن فيه علم تفضيلى نيست. چون كه هر كدام از اين دو نفر كه خطا كردند علم تفضيلى ندارند كه يا نماز من باطل است، يا نماز امام من باطل است. نه احتمال مى‏دهد كه نماز خودش هم صحيح باشد. آن يكى باطل باشد كه پهوليش ايستاده است. نظر صاحب العروه اين است. ولكن اين درست نيست. ولو از اين اقتدا علم تفضيلى متولد نمى‏شود، ولكن علم اجمالى دارد. اين شخص كه مى‏خواهد اقتدا به اين امام بكند كه رفيقش هم با او ايستاده است، علم دارد يا نماز خودش باطل است كه جنب است. يا نماز يكى از امام و مأموم باطل است. علم اجمالى دارد. نماز يكى از امام و مأموم باطل است. اين علم اجمالى را دارد يا رفيقش باطل است يا امام. ثمّ اگر اين رفيقش كه با او ايستاده است شرايط امام الجماعه را ندارد. يك آدم حقّه بازى است...است. به او نمى‏شود اقتدا كرد. اگر اين جور بوده باشد به آن امام اقتدا كردن عيبى ندارد. من مى‏توانم اقتدا كنم. چرا؟ چون كه علم اجمالى من اين است كه يا خودم جنب هستم يا يكى از اين دو تا جنب است كه نمى‏شود به اينها اقتدا كرد. وقتى كه يكى معلوم الفسق بود، نه احتمال مى‏دهم جنب همان معلوم الفسق است كه يقيناً نمى‏شود به او اقتدا كرد. مثل آن قطره بولى كه به دريا افتاد. يقيناً اثرى ندارد. اگر جنب اين...بوده باشد اثرى ندارد. بدان جهت نه جنابت خودم را مى‏دانم نه جنابت امام را. مى‏توانم به ثالث اقتدا كنم. و امّا اگر هر دو عادل بودند، هم آن امامى كه هست، آن عادل است ثالث و هم اين رفيق كه ايستاده است نماز شب خوان، متديّن، عادل واقعى است. خوب علم اجمالى دارم كه يا خودم نمازم باطل است و بايد غسل كنم، يا به يكى از اين دو تا هم به اين اگر امامت كنم هم به آن ديگرى اقتدا جايز نيست. يعنى نماز بخواند به نماز اين نمى‏شود اقتدا كرد.
سؤال؟نه. شب مى‏آيد. شب در يك جا هستيم. نماز عصر، در نماز عصر مى‏گويم كه نماز عصر پشت سر اين است. اگر نماز عصر را به اين اقتدا بكنم باطل است يا نماز خودم يا نماز او.
سؤال؟ اين نسبت به يك نماز است. جواز الاقتدا كه در يك نماز نيست. من مى‏دانم اقتدا كردن يا به اين جايز نيست يا به او. اين علم اجمالى دارد. يا نماز خودم كه به اينها اقتدا مى‏كنم باطل است. يا للجنابت النّفس يا اقتداى به اينها ولو در نماز بعدى. به اين اقتدا كردن مجزى نيست. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست اين كلام صاحب العروه در صورتى صحيح است كه يجوز الواحدٍ الاقتداء لثالثٍ در صورتى كه ثالث فقط شرايط امام الجماعه را داشته باشد. عدالت فقط در آن ثالث بشود. بدين صورت بله هر دو تا مى‏توانند اقتدا به او بكنند. يا يكى مى‏تواند به او اقتدا كند. چون كه نه علم تفصيلى دارد به بطلان صلاة خودش، شايد نه خودش جنب باشد نه امام، اين رفيقش باشد. نه هم علم اجمالى به تكليف دارد كه اين رفيق فاسق است. اگر جنب اين باشد چه تكليفى دارد. عدم جواز الاقتدا از اول بود كه نمى‏شود به او اقتدا كرد. يقيناً تفصيلاً مثل آن آب قطره بولى كه در دريا افتاد. كلام صاحب العروه انّما يصح آن جايى كه ثالث فقط شرايط اقتدا را داشته باشد. آن جا يجوز...و الاّ اگر همه‏اش شرايط اقتدا را داشته باشند صاحبش هم، اين علم اجمالى منجّز مى‏شود. اتفاقاً نظير اين مسأله را خودش در اين مسأله ذكر مى‏كند. مى‏گويد بر اين كه انسان خودش جنب نيست. ولكن دو نفر يا سه نفرى هست كه هر سه تا امام الجماعه مى‏شوند. امام الجماعه هستند. مى‏داند يكى از اين دو نفرى كه امام الجماعه مى‏شوند و نماز جماعت مى‏خوانند يعنى مى‏شود به آنها اقتدا كرد، يكى از اينها جنب است و غسل هم نكرده است. نمى‏دانند خودشان. هر كدام اعتقادش اين است كه آن رفيقش جنب است. من نيستم. يا هر كدام هيچ نمى‏دانند جنابتشان را. خيال مى‏كنند جنب نيستند. ولكن مأموم مى‏داند يكى از اين دو تا جنب است. فرموده است اين مأموم نمى‏تواند به اين دو تا اقتدا كند. در صورتى كه اين دو نفر هر دو محلّ ابتلايشان باشد. يعنى هر دو عدول باشند كه مى‏تواند به آنها اقتدا كند. مى‏گويد نمى‏تواند اقتدا كند. خوب اين چرا؟ اين به جهت اين كه علم اجمالى دارد يا اقتدا به او جايز نيست يا اقتدا به اين. صلاة واقعى نيست. خوب وقتى كه اين جور شد در مسأله متقدمه هم همين جور مى‏شود. اگر امام الجماعه و صاحبش هر دو عادل شد علم اجمالى دارد يا به اين نمى‏شود اقتدا كرد يا به اين. اين يك طرف علم اجمالى. يك طرف علم اجمالى اين است كه يا صلاة خودم باطل است. چون كه اصل جنب هستم.
بدان جهت در ما نحن فيه در آن فرمايش عروه خلل است و خللش اين است كه آن ثالث بايد تقييد بشود. بما اذا لم يكن در آن صاحب ديگرى، در آن ديگرى شرايط امام الجماعه. اين‏ها كلّه مبتنى بر اين بود كه به صلاة صحيح واقعى اقتدا لازم است و امّا صاحب الجواهر قدّس الله سرّه اصل اين حرف را منكر شده است. و فرموده است كه لزومى ندارد در جواز الاقتدا كه اقتدا مأموم صحيح است، صلاة امام صحيح واقعى باشد. همين كه به حسب حكم ظاهرى و وظيفه ظاهرى امام به وظيفه‏اش عمل كند مى‏شود به او اقتدا كرد. بدان جهت فرموده است اگر دو نفر باشد كه مأموم مى‏داند يكى از اينها جنب است به هر دو تا مى‏تواند اقتدا كند. هم به اين و هم به او. در دو نماز ظهرش را با اين بخواند و عصرش را با آن بخواند. مى‏تواند. چرا؟ چون كه در جواز الاقتدا فقط صحّت صلاة امام صحّت ظاهرى‏اش كافى است. صحّت واقعى لزومى ندارد. خوب اين فرمايشى كه ايشان فرمود اگر بر اين باشد بله واجد المنى يكى به ديگرى مى‏تواند اقتدا كند. فرق نمى‏كند ما بين اين كه دو نفر باشند، سه نفر باشند، شخص خارجى بداند جنابت اينها را يا خودشان بدانند كه يكى‏شان جنب است. كه فرض ثانى بود. ولكن اين كلام صاحب جواهر داريم كه لمساعدة عليه. چون كه خطابات كما ذكرنا مثل ساير موارد ظهور دارند در واقعشان. اگر گفته بشود بر اين كه كسى كه اتيان مى‏كند حجّ بزلى را اتيان مى‏كند او مجزى از حجّة الاسلام است، ظهورش اين است كه حجّ صحيح را اتيان كند. حجّ... را صحيحاً اتيان كند. و امّا حجّ...اگر باطل بوده باشد واقعاً طواف را ترك كرده باشد در او ولو جهلاً، او را دلالت نمى‏كند. اين فقط مى‏گويد كه آن حجّ...يعنى حجّ واقعى...او مجزى است از حجّة الاسلام. اين جا هم همين جور است به صلاة الامام مى‏شود اقتدا كرد يعنى به صلاة واقعى‏اش كه واقعاً صلاة است در حقّ او. به او مى‏شود اقتدا كرد. و امّا صلاة ظاهرى كه در واقع صلاة واقعى او نيست خيال مى‏كرد ولو اشتباه مى‏كرد ولو معذور بود خيال مى‏كرد صلاة واقعى است در او فهميده نمى‏شود. مثل حجّة الاسلام مى‏شود كه عرض كردم. بدان جهت در ما نحن فيه تعليقه در عروه فقط در آن صورت است كه در آن صورت اقتدا به ثالث اين يادتان نرود و وجهش چيست. و الحمد الله ربّ العالمين.