جلسه 724

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:724 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:3/8/1371
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين بحث بود كه سيد قدس الله سره وفاقا لجماعتى من اصحابنا مشاهد مشرفه را لاحق كرد. مراد از مشاهد مشرفه آنجاهايى است كه ائمه سلام الله عليهم يا نبى (ص) آنجا مدفون است. كه آنجا را مردم مثل مساجد يا بالاتر از مساجد مى‏دانند. بيوتى مى‏دانند كه اذن الله عن طرفه. آن بيوت را و آن مشاهد را معبد اخذ مى‏كنند كه گفته است جماعتى مثل المات فرموده‏اند بر اينكه اين مشاهد كه امامزاده‏ها را نمى‏گيرد اين مشاهد ملحق به مساجد است. كلام در دليل اين معنا بود، دليلى كه در ما نحن فيه گفته مى‏شود، آن روايت و صحيحه محمد ابن ازدى بود كه در آنجا امام عليه‏السلام به ابى بصير خطاب كرد، اما تعلم لانه لا ينبقى ان يدخل الجنب بيوت الانبيا. عرض كرديم كه اين كلمه لا ينبقى دلالب بر حرمت ندارد. حتى فى ذالك الزمان، لا ينبقى اگر بر فعل داخل مى‏شد از او استفاده تحريم مى‏شد اين ظهور را ما احراز نكرده‏ايم. بما انه اين ظهور احراز نشده است اين روايت مباركه دلالت بر حرمت ندارد به دخول بيوت الانبياء و بيوت الائمه جنبا. يك مؤيداتى هم ذكر كرديم كه امام عليه السلام تعرضش به ابى بصير نه به جهت حرمت فعل بود. بدان جهت هم ابى بصيرى كه هست، به ابى بصير خطاب نكرد فاستغفره الله من ما فعلت.
بدان جهت ابى بصير هم از ساير روايات يعنى از ساير نقل‏ها ولو نقلش معتبر نيست مثل روايت عبسى در كشف... نقل كرده است كه ابى بصير خودش مى‏دانست. گفت متعمدا داخل شده‏ام من تا امتحان كنم ايشان را، كما اينكه پدر بزرگوارش را امتحان كردم. معلوم مى‏شود حكم، حكم منقسطى و كراهتى بود و او را مرتكب شده بود ببيند اين امامش، يقينش را زياد كند. ولكن يطمئن قلبى بوده باشد، روى اين اساس بود. بعد تأييد آورده‏اند كه بايد اين حكم، حكم وضوئى نباشد گفته‏اند در بيت الامام عليه السلام خدم داشت. اولاد داشت، اهل داشت، عمه داشت. خوب اينها، اين زنها مبتلا به حيض و اينها مى‏شدند. مبتلا به جنابت مى‏شدند. آن اولادى كه هست و آن خدمى كه هست مبتلا به جنابت مى‏شد. در هيچ جايى ما نداريم كه امام عليه السلام در اين حال اينها را بيرون مى‏ريخت. اينها مى‏رفتند بيرون، چيزى معهود نيست. اين معلوم بر اين معنا است كه اين حكم، حكم غير الزامى است. اين را مرحوم حكيم در مستمسكش فرموده است و به اين مطلب اشكال شده است كه نه اين تأييد نمى‏شود و قرينه هم نمى‏شود. براى اينكه اين حكم مختص است به آن كسانى كه در خارج جنب بشوند و بخواهند داخل بيت بشوند و اما آن اشخاصى كه در خود بيت مبتلا به جنابت مى‏شوند، مثل نائمه در بيت الله الحرام كه مبتلا به احتلام مى‏شد و به جنابت، آن حكم را ندارد. اين حكم مختص است به آنجايى كه جنب از خارج وارد بشود.
اين فرمايش به نظر ما آن تأييد و نه اين جواب به نظر قاصر ما تمام نيست. براى اينكه خادم امام عليه السلام هم كه بود، فراوان بود، مثل آن زمان اولادش يك بيوتى داشتند، آن خادم در چيزى كه هست، شب جنب شده است. بالاحتلام يا اينكه زن داشت بعد روز آمده است خدمت امام عليه السلام. صبح زود كه به كارهايش برسد. اينجا فرقى نمى‏كند، اينجور چيزى كه خادم‏هايش اگر اينجور بودند يا اولاد در بيوت خودشان، آنها محتلم مى‏شدند وارد نمى‏شدند به امام عليه السلام مگر اينكه غسل كنند اين معنا ثابت نشده است. جنابت خارجى را هم انسان اطمينان دارد اگر يكى از اينها
يعنى از خدم و اولاد در خارج جنب مى‏شد و داخل به بيت مى‏شد مانعى نداشت. ندارد در يك روايتى كه منع مى‏كرد. خصوصا با خفا اين مطلب. اين مطلب محل ابتلاء است. بدان جهت در ما نحن فيه و آن اصل هم كه تأييد است آن هم درست نيست. چرا؟ چونكه ممكن است كسى بگويد كه اين حكم مختص به اجانب است. آن اشخاصى كه از عهد و از خدمه امام حساب مى‏شوند آنها اين حكم را ندارند، اين حكم مال مثل ابى بصير است و بكر ابن محمد ابن ازدى است، كه از خارج، اهل خانه نيستند اينها اگر جنب بشوند يا در خود بيت امام عليه السلام اينجور شخصى جنب شد. اتفاقا او غسل كرده بود قبل الاستبراء. آمد در محضر امام عليه السلام نشست مع طهارت. ابى بصير يا مثل ابى بصير. بللى از او خارج شد كه محكوم به منى است. جنابت حاصل شد. بايد خارج بشود. ممكن است كسى بگويد كه اهل و عيال و آنهايى كه خدمه حساب مى‏شوند از اين حكم مثتثنى است. اين بعدى هم ندارد. اين دخول در مساجد جنبا، در مسجد الحرام دخول جنبا ولو اجتيازا جماعتى از اصحاب تسريع كرده‏اند، كما اينكه صاحب الحدائق قدس الله نفسه الشريف نقل مى‏كند تصريح كرده‏اند كه ائمه از اين حكم خارج هستند. نبى خودش خارج از اين حكم است. آنها مى‏توانند در مسجد جنب بشوند و در مسجد بمانند. حتى مسجد نبى (ص)، حتى الحرام، مستثنى هستند، رواياتى هم ذكر كرده است. بما اينكه اذهان مأنوس است، كه ما هم گفتيم، بحثش را موكول مى‏كنيم به خودشان، چونكه محل ابتلاء ما نيست. رواياتى دارد ولكن روايات فى سندها شى‏ء. بدان جهت در ما نحن فيه ولكن دلايل خارجيه هم هست. امر به سد الابواب، روايت صحيحه است. الاّ باب على. كه بايد از باب خارج بشود. حالاتى هست براى آنهايى كه در آن بيت بوده‏اند.
بدان جهت در ما نحن فيه ممكن است گفته بشود استيناسا از آن حكم كه اين خود ائمه عليهم السلام، خودشان، اهلشان، عيالشان، خدمشان، اولادشان از اين حكم خارج هستند. اين مال شخصى است كه اجنبى بوده باشد، راجع به اهل خانه نباشد، او نمى‏تواند اين كار را بكند. اين عيبى ندارد. ولكن عمده اين است كه لا ينبقى دلالت ندارد. اگر آمديم اين لا يجوز بود. از اين حرف صرف نظر كرديم، گفتيم نه در اين صحيحه محمد ابن بكر ازدى لا يجوز بود. باز اين حكم را نمى‏توانستيم ملتزم بشويم. براى اينكه مشاهد بيت نيستند. بيوت النبى، بيت النبى يعنى بيتى كه يعيش فيها. در آن بيت زندگى مى‏كند، بيت به او مى‏گويند كه محل مورد روايت هم آنجا بود. و اما مشاهد مشرفه كه امام عليه السلام آنجا مدفون است، آن را بيت الامام عليه السلام بگويند، خوب بيت نمى‏گويند. مشهد الامام است. بيت نمى‏گويند. اين روايت بيوت را مى‏گويد، نه مشاهد را مى‏گويد. الاعتزار عن ذالك بانه لا فرق در امام عليه السلام بين حياته و ممات فانه حىّ يرزق عند ربه، اينجور اگر كسى بگويد خوب قبول داريم ما اين را، منكر نيستيم. اينها حيا و ميتا همين جور هستند در زيارتنامه‏ها وارد است و اما اينكه امام عليه السلام حى باشد، آنجا حاضر بوده باشد به روح المقدسه آنجا حاضر بوده باشد يا حتى جسد مباركش آنجا حاضر بوده باشد دليل نداريم. حضور در آن مشهد را دليل نداريم بلكه در بعضى روايات معتبره على ما، بدانيد خود جسد مباركه هم آنجا نمى‏شود. جسد مبارك هم از آنجا نقل مى‏شود. در بعضى روايات على ما موالى اگر قبر را باز كرديد چيزى نديد شك نكنيد در قبر امام عليه السلام. بدان جهت على اىّ حال مشاهد بيت نبى و بيت الامام بوده باشد نه داخل آنها نيست. و روايت محمد ابن بكر ازدى بيوت را مى‏گويد كه امام حاضر بود، ابى بصير داخل شد به آنجا، به آن بيتى كه امام يعيش فيه كه فرمود بر اينكه اما تعلم ان الجنب... مبنى على الاحتياط. اين را نمى‏شود اين را فتوا داد به حسب ادله تمام كرد. بعد ايشان شروع مى‏فرمايد در بيان حكم آخرى، و آن حكم آخر عبارت از اين است كه براى جنب جايز نيست كالحائض قرائت بكنند شيئى از سور اظائم را. كه آن سور كه در آن سور آيه سجده هست شيئى از آن عظائم را نمى‏تواند بخواند. ولو بعضى آياتش را. حتى بسم الله را. بعضى بسم الله را. اذا قصدها يعنى چونكه بسم الله در سور شريك است و در كلمه مشتركه گفتيم آن وقتى منتصب مى‏شود و خاص مى‏شود كه قصد كند قارى. وقتى كه قصد كرد قارى بسم الله سوره علق را آن وقت اين بسم الله جزء سوره‏اى كه قرائت مى‏كند، جزء سوره علق، اقرء بسم ربك الخلق را تكلم كرده است. و اما در صورتى كه قصد او بخصوص نكند، آن بسم الله، بسم الله آن سوره نمى‏شود. بدان جهت اين كه مى‏گويد در عبارت عروه حتى بسم الله و ببعضها يعنى بعض... را، به قصدها برمى‏گردد به قرائت بسم الله و بعضش. آنجايى كه قرائت بسم الله و بعضش به قصد سوره فلان، سوره عظيمه شد، او را نمى‏تواند در حال جنابت و در حال حيض بخواند. بعد ايشان در ذيلش مى‏گويد ولكن الاقوا آنى كه حرام است خصوص آيه سجده است، او را نمى‏توانند اينها بخوانند و اما غير آيه سجده را قرائتش اقوا اين است كه جايز است، مانعى ندارد. و آن سور عظائم را هم در ما نحن فيه بيان مى‏فرمايد كه همان سوره اقراء بسم ربك الخلق كه سوره علق است، يكى هم سوره انجم است، يكى هم سوره الف، لام، ميم كه تعبير به سوره سجده مى‏كنند. يكى هم حا ميم فصلت كه از او تعبير به سوره فصلت مى‏كنند. اينها را مى‏فرمايد.
اما اينكه سور عظائم اينها هستند، اين مشهور و معروف است ولكن در كلام صدوق عليه الرحمه در من لا يحضر الفقيه اينجور ذكر كرده است، فرموده است بر اينكه سور عظائم سوره اقرء بسم ربك الخلق است، سوره علق. و يكى هم سوره انجم است، يكى هم سوره حا ميم سجده است و ديگرى هم سوره لقمان است. سوره لقمان را ذكر كرده است بدل الف لام ميم تنزيل كه سوره سجده است بدل او لقمان را ذكر كرده است. اين در من لا يحضر الفقيه اينجور فرموده است. در مغنه‏اش هم نقل كرده‏اند. من به مغنه‏اش مراجعه نكرده‏ام. در مغنه‏اش هم گفته‏اند سوره لقمان را فرموده است و جمع ديگرى هم همين جور تعبير كرده‏اند لصدوق. ولكن اين ذكر لقمان سهو القلم است يقينا از صدوق قدس الله نفسه الشريف. براى اينكه در سوره لقمان آيه سجده نيست. لا مندوبة و لا غير مندوبه. حتى سجده مندوبه هم نيست. اين سجده سوره لقمان را ذكر كردن يقينا سهو القلم و اشتباه است كه از ديگران هم به تبع ايشان واقع شده است. شهادت مى‏دهد كه اين سهو القلم است در من لا يحضر الفقيه اتفاق افتاده است علاوه بر اينكه روايات صحيحه‏اى داريم كه آن روايات صحيحه سور تعظيم را تعيين كرده است يكى از آنها صحيحه عبد الله ابن سنان است كه در جلد چهارم وسايل در باب قرائت القرآن در باب چهل و دو، آنجا اينجور است كه محمد ابن يعقوب، روايت اولى است، ان جماعت. چيزى كه هست كلينى قدس الله نفسه الشريف در كتاب كافى در اصولش و فروعش تعبير مى‏كند عدة من اصحابنا و اخرى تعبير مى‏كند جماعة من اصحابنا. و ثالثا تعبير مى‏كند عن جماعة. اين جماعة همان جماعة من اصحابنا است. بدان جهت مى‏گويد بر اينكه محمد ابن يعقوب عن جماعة يعنى همان جماعه عدة من اصحابنا است. چونكه از جماعت تعبير مى‏كند به عدة من اصحابنا يا عن عدة در ذهنم نيست فعلا. ولكن اينقدر مى‏دانم كه تعبير مى‏كند به عن عدة اصحابنا و عن جماعت. سه جور تعبير دارد.
محمد ابن يعقوب عن جماعة، عن احمد ابن محمد اين عيسى عن حسين ابن سعيد عن نذر ابن سويد، عن عبد الله ابن سنان، عن ابى عبد الله عليه السلام اذا قرئت شيئا من العظائم التى... فيها در آن صورت فلا تكبر قبل سجود شخص. ولكن تكبر حين ترفع رأسك و لعظائم اربع. حا ميم مستجده و تزيل. يعنى الف و لام ميم تنزيل كه سوره سجده است. اولى فصّل. و اقرء بسم ربك و النجم. يكى هم سوره نجم است. عجب اين است كه اين روايات يكى را صدوق نقل كرده است. خود صدوق قدس الله نفسه الشريف، قرينه مى‏آورم كه اشتباه است. سهو القلم است. چونكه صدوق در خصالش صحيحه‏اى را نقل كرده است، روايت هفتمى است در اين باب، محمد ابن على ابن الحسين فى الخصال، عن احمد ابن محمد. احمد ابن محمد ابن عيسى يا خالد است. عن احمد ابن محمد ابن ابى نصر بزنتى، عن داود ابن سرهان، عن ابى عبد الله عليه السلام، ان العظائم اربع اقرء بسم ربك الذى خلق و النجم و تنزيل السجده و حا ميم السجده. سوره لقمان نيست. سوره لقمان در آن چيزى كه فرموده است در من لا يحضر الفقيه سهو القلم و كيف ما كان اين سور عظائم اين چهار تا سجده واجبه دارند اين حصرش از روايات استفاده مى‏شود، جاى كلام و مناقشه در اينها نيست. انما الكلام، كل الكلام در اين است كه آيا جنب كه نمى‏تواند اينها را بخواند، همين جور است كه از سور نمى‏شود در حالت جنابت و حيض خواند؟ حرام است؟ يا اينكه فقط غير مشروع بلكه محرم قرائت خصوص آيه سجده است از اين صور. و اما غير آيه سجده بسم الله را بلكه نصفش را غير از آيه سجده‏اش خواندن اين اشكالى ندارد.
مستند در اين معنا، جماعتى گفته‏اند تمامى‏اش حرام است، شيئى از اين سوره را حالا خواندن حرام است در حال جنابت و حيض. جماعتى هم ملتزم شده‏اند كه محرم فقط قرائت همان خود آيه‏هاى سجده است، كما اين كه اقوا هم به اين معنا شهادت مى‏دهند. اقوا را در جايى مى‏گويند كه مسئله اخترافى بوده باشد يا همين جور است كه آن وقت اصطلاح فقها الاقوا، الاظهر در مسائل اختلافيه مى‏گويند. مستند در اين اختراف روايات است، كيفيت استفاده از حكم از روايات است. چونكه در چيزى كه هست، در روايات آنى كه وارد شده است، به همين منوال است كه خدمت شما عرض مى‏كنم. در بعضى از روايات مى‏شود گفت كه قالب روايات است در آنها اينجور ذكر شده است بر اينكه الحائض و الجنب لا تقرء السجده. حائض و جنب سجده را نمى‏خوانند. بعله لا سجدة تقرء من القرآن. كه در قرآنى كه هست، ان الحائض و الجنب تقرء القرآن الاّ السجدة. سجده را نمى‏خوانند. سجده از قرائت قرآنى كه هست استثنا شده است. آن وقت بحث در اين مى‏شود وقتى كه جنب اين را نمى‏تواند بخواند، آن وقت محل كلام در اين مى‏شود كه آيا اين جنبى كه نمى‏تواند سجده را بخواند، سجده كه خودش قابل خواندن نيست از قرآن. بايد مراد مقدر بشود. آيه سجده مقدر است يا صورت السجده مقدر است؟ بعضى‏ها استظهار كرده‏اند كه سجده يعنى صورت السجده. حيث اينكه اين صور عظائم مشهور هستند به صور سجده. بدان جهت فتوا داده است ولو شيئى از اين صور را نمى‏شود خواند. بعضى‏ها گفته‏اند كه نه به صور سجده نمى‏گويند. فقط به الف و لام، تنزيل سوره سجده مى‏گويند. اين لا تقرء القرآن الاّ آية السجده. مراد الف، لام تنزيل نيست. پس مراد آيات سجده مى‏شود كه جنب آيات سجده را نمى‏تواند بخواند. وقتى كه اينجور شد، او را بگوييم يا اين را بگوييم ظاهر اين معنا كه لا تقرء السجده مراد آيه سجده است. چونكه سجده يعنى آيه سجده، او ظاهر است. رواياتى كه وارد شده است در سجود تلاوت اذا قرئة السجدة در رواياتش وارد شده است، اذا قرئة السجدة فسجد بلا اشكال كسى اگر آيه‏اى را از سور سجده بخواند، آيه‏اى را بسم الله را نصفش را بخواند سجده واجب نمى‏شود. اذا قرئة السجده يعنى آيه سجده را بخوانيد. يا اذا سمعت السجده توسط. يعنى آيه سجده است. چونكه سجود تلاوت در تلاوت بعض نيست. كما اينكه آنها در سجده قرائت آيه سجده است، در همين روايت هم همين سجده موضوع حكم است. مى‏شود آيه سجده. اين بعيد نيست كسى اين را ادعا كند. اگر كسى اين را قبول نكرد، من قبول ندارم لا محال مى‏شود مجمل. اين روايت مى‏شود مجمل كه سجده آيه سجده قرائتش مراد است يا اينكه سوره سجده مراد است؟
وقتى كه مجمل شد تمسك به مطلقات مى‏كنيم. للجنب و الحائض ان يقرء من القرآن ما شاء. از قرآن هر قدر بخوانم عيبى ندارد. مثل چه چيز؟ در باب نوزده از ابواب القرائه روايت اولى است. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم، عن ابيه عن ابن ابى عمير، عن زيد شهام، عن ابى عبد الله عليه السلام، ابى شهامه است. قال الحائض تقرء القرآن و افساء جنبا حيضا، اينها قرآن را مى‏خوانند. هكذا آن روايت ديگرى كه موثقه عبد الله ابن بكير است او الجنب يأكل و الجنب يشرب و يقرء القرآن، مطلق است هر جاى قرآن را بخواند. حتى در بعضى‏ها ماشاء من القرآن است. آن مقدارى از قرآن كه بخواهد، هر مقدار مى‏خواند. بدان جهت در اين چيزى كه هست در اين صحيحه محمد ابن مسلم كه روايت هفتمى است و باسناده عن محمد ابن الحسن، حسن صفار به اسناد شيخ عن ابراهيم ابن هاشم پدر على ابن ابراهيم است كه محمد ابن حسن صفار با على ابن ابراهيم هاشم هم طبقه است. بدان جهت از پدرش نقل مى‏كند، از پدر على ابن ابراهيم عن نوح ابن شعيب عن حريض، عن محمد ابن مسلم. اين نوح ابن شعيب همان كلامى را دارد كه سابقا گفتم. قال ابو جعفر عليه السلام الجنب و الحائض يفتحان مصحف من وراء الثوب و يقرئان القرآن ماشاء الاّ السجده. مگر سجده را و هكذا در آن روايت ديگرى كه هست، در صحيحه زراره ديگر كه صدوق در علل نقل كرده است و فى كتاب العلل عن ابيه عن سعد ابن عبد الله روايت چهارمى است، عن يعقوب ابن يزيد، عن حماد ابن عيسى عن حريض، عن زراره كه اينجا يعقوب ابن شعيب نيست. قال الحائض و الجنب يقرآن من القرآن سوال كردم قلت له الحائض و الجنب يقرآن من القرآن شيئا؟ نعم ما شاء الاّ السجده. بدان جهت در هر دو روايت سجده را استنثا كرده‏اند. سجده را از قرآن استثنا كرده‏اند. بدان جهت قدر متيقن اين مى‏شود كه آيه سجده را خواندن جايز نيست و در غير آيه سجده تمسك مى‏كنيم به آن اطلاق كه الحائض تقرء من القرآن و الفسا تقرء القرآن.
دليل مقيد بر مطلق وقتى كه مجمل شد من حيث المفهوم اقل و اكثر بود، مطلقى كه را كه در خطاب ديگر وارد است در مورد متقين تقييد مى‏كند و اما در مورد اجمالش چونكه دلالتى ندارد، مقيد دلالتى ندارد تمسك به اطلاق مى‏شود. و رافع اجمال مى‏شود. اصل عملى نمى‏گويم، اصل عملى ولو جا، جاى برائت است نمى‏دانيم كه حائض و جنب بر او حرام است غير آيه سجده را بخواند يا نه؟ اصل حليت است. الاّ انّه در ما نحن فيه اصل نمى‏گوييم، كسى بگويد قرائت عبادت است در شك عبادت مجراى اصل نمى‏آيد، اصالت الحليه اين حرفها را نمى‏گويند. تمسك به اطلاقات را مى‏گويند. تمسك به اطلاقات جايش است. پس بدان جهت ما بوديم اين روايات، اينجور مى‏شود ولكن در ما نحن فيه روايتى هست كه آن روايت را مى‏گويند تعيين مى‏كند مراد از سجده را كه مراد از او سوره سجده است نه خصوص آيه سجده است. آن كدام روايت است؟ اين روايتى است كه محقق قدس الله نفس الشريف در معتبر، چونكه كما ذكرنا كتب اصحاب در يد پيش محقق بود و به آنها هم كما اينكه از اجازاتش صادر مى‏شود سند داشت بلكه سندهاى معتبرى داشت. بدان جهت از آن جامع بزنتى نقل مى‏كند در كتاب معتبر كه جنب جايز نيست بخواند شيئى از سور عظائم را جنب و حائض نمى‏تواند بخواند. نه آيه سجده را نمى‏تواند. عظائم را نمى‏تواند بخواند. بدان جهت گفته‏اند اين روايت، اين روايت را صاحب وسايل روايت يازدهمى است. جعفر ابن حسن ابن سعيد محقق فى المعتبر قال يجوز للجنب و الحائض ان يقرآ ما شاء من القرآن الاّ العظائم الاربع. عظائم اربع هم اقرء بسم ربك و النجم و تنزيل السجده و حا ميم السجده است. بعد فرموده است روا ذالك البزنتى فى جامعه، عن المثنّا. اين مثنّايى كه نقل مى‏كند از او بزنتى مثنّد ابن وليد حنات است. چونكه در بعضى رواياتش تصريع كرده است به وليد، در بعضى رواياتش تسريع كرده است به مثنّى الحماد. يك مثنايى كه غير از وليد الحنات بوده باشد و اين احمد ابن محمد ابن ابى نصر بزنتى از او نقل كند نداريم، همين‏ها است. همين مثند ابن وليد است. مثند ابن وليد هم از ثقات است. يعنى از ممدوحين است. از آن كسانى است كه مدح شده است. آن مثنى هم نقل مى‏كند عن حسن ابن صيقل. اين حسن صيقل هم ابن زياد صيقل است توثيق خاص ندارد ولكن از معاريف است كما لا يقعد. بدان جهت روايتش معتبر است. جماعت كثيره‏اى از اين روايات متعدده و مختلفه را نقل كرده‏اند. او مى‏گويد كه روا ذالك البزنتى فى جامع عن المثنى عن حسن صيقل عن ابى عبد الله كه از اصحاب امام صادق سلام الله عليه بود. بدان جهت روايت من حيث السند خدشه‏اى ندارد و گفته‏اند دلالتش هم ظاهر است و رفع اجمال مى‏كند از ما تقدم. ولكن اين رفع اجمال بكند از ما تقدم به حيث اينكه به مطلقات نبوبت نرسد دو تا وجه است كه اين نمى‏تواند رفع اشكال بكند.
وجه اول اين است كه معلوم نيست روايتى را كه بزنتى در جامعش از آن مسند ابن وليد از حسن ابن صيقل نقل كرده است معلوم نيست كه آن روايت اينجور باشد كه لا يقرء الجنب و الشى‏ء و الحائض العظائم. اينجور بوده باشد. چرا؟ براى اينكه اين عبارت همين جور بود كه الجنب و الحائض لا تقرء السجده، تقرء القرآن و لا تقرء سجده. سجده هم از اينها است. در اين سور است. شايد اينجور بوده است. بدان جهت اين روايت اگر اينجور بود كه اين صاحب وسايل نقل مى‏كند از محقق در معتبر كه در معتبر هم توجه كنيد همين جور است، محقق اول فتوايش را نقل مى‏كند. قال المحقق يجوز الجنب و الحائض ان يقرء ما شاء من القرآن الاّ صور من العظائم. الاّ السور عظائم و هى اقرء. اين اجتهادش اجتهاد... بعد مى‏گويد كه روا ذالك البزنتى. اين را به طريق استدلال نقل مى‏كند. بدان جهت لعل در روايت بزنتى همانى بود كه در روايات گذشته است. منتهى محقق از آنها استفاده كرده است سور عظائم را. از سجده استفاده كرده است سور عظائم را. و مؤيد اين كه مطلب اينجور بود، اين روايت را نه شيخ نقل كرده است نه صدوق عليه الرحمه. نه كلينى، هيچ كدام نقل نكرده‏اند. خوب اگر اين روايت در جامع بزنتى بود كه مزمونش با آنها مختلف است، شيخ نقل مى‏كرد. چونكه شيخ رواياتى كه در كتب بود همه را نقل نكرده است. چرا؟ چونكه ديده است زياد مى‏شود. همين رواياتى كه نقل مى‏كند، آنها همين مضمون را دارند. همان مضمون را دارند كه يا در كتاب ديگرى همان روايت است، آن روايت را ديگر از اين كتاب نقل نمى‏كند. بدان جهت بما اينكه اينها نقل نكرده‏اند اين روايت را، محقق هم در طريق استدلال نقل مى‏كند اين به ذهن مى‏زند كه همين جور است كه اين معلوم نيست كه اين عين عبارت بزنتى بوده باشد. چونكه به طريق استدلال نقل مى‏كند. اين چيزى است كه استدلال كرده است مثل ساير فقها كه فتوا مى‏دهد و مى‏گويد كه روا ذالك فلان. صحيحة فلان. به صحيحه نگاه مى‏كنيم، مى‏بينيم كه با او اختلاف دارد. او استدلال كرده است. او اينجور استظهار كرده است. محقق اين را به طريق استدلال بر فتوايش نقل كرده است. چونكه به طريق استدلال نقل كرده است، ما نمى‏توانيم بگوييم اين روايتى كه بود در جامع بزنتى عين همين بود كه محقق مى‏گويد به حسب فتوا. اين نكته را داشته باشيد.
مطلب ديگرى كه در ما نحن فيه، قرينه ديگرى كه مى‏گويم در ما نحن فيه افرض اينجور بود، نه روايت بزنتى اينجور بود. هيچ فتواى محقق هم نيست كه محقق از اول مى‏گفت كه قال روَ البزنتى فى جامعه ان الجنب و الحائض يقرآن من القرآن ماشاء الاّ سور عظائم اربع. اگر اينجور بود، بالاتر از سياهى كه رنگى نيست. اينجور بود باز اين نمى‏توانست قرينه بشود. چرا؟ چونكه مى‏دانيد كه سوره اطلاق مى‏شود بر مجموع سوره. اگر كسى را گفتند كه سوره الرحمان را خواند يعنى تمامش را خواند. سوره توحيد را خواند، همه‏اش را خواند. اينكه ما امر داريم در صلاة سوره حمد و سوره بخوانيم. يعنى سوره حمد را به تمامها. دليلى هم روايت ديگرى هم نبود كه بعضش كافى نيست، خود اين امر كافى است.
سؤال؟عرض مى‏كنم وقتى كه امر كرد به قرائت سوره معنايش اين است كه تمامش را رخوان. نهى كرد از قرائت سوره‏اى يعنى تمامش را نخوان. سوره اسم بر تمام است. بدان جهت كسى از سوره الرحمان سه تا آيه را خواند مى‏گويند كه قرأ من سورة الرحمان. نمى‏گويند قرء سورة الرحمان. قرء السورة الرحمان را آن وقتى مى‏گويند كه خيال كنند تا آخر مى‏خواند. يا تا آخر خوانده باشد مى‏گويند قرء سورة الرحمان و در جايى كه آياتى را خواند مى‏گويند قرء من سورة الرحمان. اگر در روايت اينجور بود كه روى البزنتى الجنب و الحائض يقرآن ماشاء من القرآن. اينجا من است، الاّ من سور عظائم اگر اينجور بود استدلال تمام بود. ولكن اين سور عظائم است، من ندارد. آن من در قرآن است در طرف قرائت است. يجوز من الحائض عن يقرا شيئا من القرآن الاّ سور العظائم. يعنى لا الاّ سور العظائم. اگر الاّ من سور العظائم بود اين فتوا درست بود، رفع اجمال مى‏كرديم. قطع نظر از اشكال اول ما. ولكن الاّ العظائم است، يعنى مجموع را نمى‏تواند بخواند. چونكه مجموع را خواند آيه سجده دارد. بدان جهت در ما نحن فيه معناى روايت اين مى‏شود، نهى از قرائت مجموع است كالامر بقرائت و آن وقت آن سر جاى خودش است مجمل نمى‏شود.
سؤال؟ ماشاء اعم است. حتى از سور عظائم... يكى از روايات همين است. الاّ من سور عظائم بود اين قوى بود كه ما شاء غير از بعض چيز است. الاّ بعضى از عظائم را نمى‏تواند بخواند. اما الاّ العظائم است، الاّ من العظائم نيست. آن معنايش اين است كه عظائم را از اول تا آخر نمى‏تواند بخواند. و الحمد الله رب العالمين.