جلسه 726
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:726 ب
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:5/8/1371
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه قدس الله نفسه اينجور فرمود، فرمود فرقى نيست در جريان حكم كه جنب و حائض و فسا نمىتوانند داخل مسجد بشوند الاّ اجتيازا. و در مسجدين، (مسجد الحرام و مسجد النبى (ص)) اصل دخولشان جايز نيست. بعد مىفرمايد در اين حكم كه نمىتوانند داخل به مسجد الاّ اجتيازا فرقى نمىكند كه مسجد، مسجد مأمورى بوده باشد يا مسجدى بوده باشد كه مخروب است. تا مادامى كه اين مسجد هست ولو مخروبا نمىتواند جنب داخل بشود الاّ اجتيازا.
يك كلامى را اينجا گفتيم، عرض كرديم بعيد نيست وقتى كه آثار مسجد زايل بشود كلا، به حيث اينكه آن عرصه به او عنوان آخرى منطبق بشود فعلا. كه فعلا نحو او مزرعة و نحو ذالك در اين موارد اين حكم مرتفع مىشود. جنب مىتواند مكث كند در اينها. حيث اينكه با زوال آثار و تأمل آن مكان به عنوان آخرى كه جاده شده است و نحو ذالك صدق مىكند كه اين فعلا مسجد نيست، كان مسجدا. بدان جهت فرقى نمىكند زوال آثار عصيانا بشود يا به مرور زمان خودش بشود. مثل اينكه مسجدى را مثلا كسى خراب كرد و اينها، آب انداخت، نهر قرار داد. در ما نحن فيه، ولو اين عصيانا هم واقع بشود، آثار مسجد مرتفع مىشود. و از احكام مسجد اين بود كه جنب نمىتواند در او داخل بشود الاّ مرورا. حيث اينكه صحت سلب دارد. گفته مىشود بر اينكه هذا ليس لمسجد فعلا و لكان مسجدا. به خلاف مسجد مخروبهاى كه آثارش باقى است. مسجد، يعنى فعلا. ولكنّه خراب يا و لا لكنّه لا يصلى... اين دو تا با هم ديگر فرق دارد. ايشان فرق مىگذارد ما بين آن مساجدى كه در غير اراضى مفتوحه بوده باشد و ما بين آن اراضى كه متوحة بوده باشد. يعنى مسلمين او را به قتال گرفتهاند كه ملك المسلمين است. آن اراضى مفتوحة على... است آنجا ملتزم مىشوند كه ممكن است بگوييم وقتى كه آثار رفت، احكام هم مىرود. چونكه تابع بودن عرصه، عرصه هم ملك المسلمين بود. تابع بودن اين به بناء فى مسجدا مادام البناء و آثار البنا بود. تا آن وقت تابع بود مسجد شده بود. زمين هم احكام مسجد را پيدا كرده بود. وقتى كه آن آثار بنا به كلى از بين رفت از تبعيت خارج مىشود زمين. زمين ملك المسلمين است. چونكه ملك المسلمين است و مسجد نيست بعد از زوال الاثار و احكام مسجد بار نمىشود. اين فرمايش را ايشان مىفرمايد.
مىدانيد كه سيره قطعيه مسلمين بر اين بود در اراضى كه مفتوحة وطن بود مثل اراضى العراق بعد از استيلا به آن اراضى، مساجد مىساختند. و به آن مساجد احكام مسجد را مترتب مىكردند. خوب آن ارضى كه ملك المسلمين بود، او را مسجد قرار مىدادند و مىدانيد كه مسجدى كه هست، مسجد ملك كسى نمىشود. بدان جهت كسى در خانهاش يك اتاقى درست بكند اين را فقط قرار داده است كه نماز بخوانيم. كسى حق ندارد وارد بشود به غير اينكه نماز بخواند. او مسجد نمىشود. مسجد آنى است كه جعل معبدا للمسلمين. معبد مسلمين قرار داده شده است. آن مكانى كه جعل معبدا للمسلمين و وقف شده است معبدا للمسلمين او مسجد مىشود. والاّ كسى يك مسجدى درست كند، اين معبد ولكن وقف نمىكنم، ملك شخصى خودم است. مثل هتلها كه مردم مىآيند، مىروند ولكن
ملك شخصى من است. اين نمىشود. آنى كه در ارتكاض متشرعه است، آن وقتى بناء متصف مىشود بانّه مسجد كه وقف على المعبد المسلمين. به اين نحو وقف شده باشد. وقتى كه مسجد همين جور شد به اين معنا شد، خوب اگر زمين ملك آن كسى است كه ساخته است اين بنا را، يا ملك كسى بود به اين داده است كه بنا از من، ساختمان از تو، اين را هر دو مسجد قرار بدهيم، آن وقت آن مىشود مسجد. وقتى كه بناء زايل شد و آثار زايل شد اين صاحب العروه مىگويد كه وقف او مسجدا باقى است، باز زمينش مسجد است ولو آثارش هم رفته باشد.
و اما در اراضى مفتوحة... او نمىشود اينجور وقف بشود، چونكه ملك المسلمين است. و از ملك المسلمين خارج نمىشود و از آنجا هم كه سيره قطعيه است كه در اين اراضى مسلمين مسجد درست مىكردند اينجور ملتزم شدهاند كه ملتزم مىشويم آن زمين وقف است تابعا للبناء. وقف است براى مسجديت مادامى كه بناء و آثار البنا است. بدان جهت وقتى كه آن بنا و آثارش رفت مسجديت هم مىرود از زمين هم مسجديت مىرود. به خلاف آنهايى كه در ملك شخصى مسجد ساختهاند و وقف كردهاند آنجا مسجديت از آن عرصه و از آن زمين نمىرود. نظر صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف بر اين است. عرض مىكنم اينكه گفتيم تا مادامى كه مسجد وقف نشود، مسجد نمىشود اين نكتهاش چيست؟ نكتهاش اين است كه اصلا ملكيت با معبديت جمع نمىشود در ارتكاض متشرعه. اينجا هم معبد مسلمين است، هم ملك فلانى است، اين نمىشود. بدان جهت گفتهاند اگر انسان اراضى را اجاره بكند، ولو صد سال اجاره بكند، آنجا مسجد درست بكند، او مسجد نمىشود. چونكه ملك است.
عرض مىكنم بر اينكه در ما نحن فيه در ارتكاض متشرعه معبديت مسلمين با ملكيت جور درنمىآيد. بدان جهت در باب مساجد گفتهاند وقفش، وقف تحريرى است. كه مثلا انسان فرش را به اين مسجد وقف كند اين فرش را ممكن است كسى بگويد، وقفش معنايش اين است كه من تمليك كردهام به مسلمين. اما در وقف خود بناء تمليك نيست. ملكيت با معبديت در ارتكاض متشرعه با هم جمع نمىشود. بدان جهت در وقف اين مسجد تهديد است. چه جور عبد را آزاد مىكنند و حرٌ مىشود، ديگر قابل تملك نيست بعد از حريت، گفتهاند در ارتكاض متشرعه چونكه معبديت للمسلمين، نه مصلى بودن، معبديت للمسلمين با اين ملكيت جور در نمىآيد وقف البنا على المسجد، كه بنا را مسجدا وقف مىكند يعنى اين بنا را و عرصه را تهديد از ملكيت مىكند. تحرير به اينكه مصلى بشود و معبد بشود براى مسلمين. گفتهاند در ارتكاض متشرعه مسجد همين است. اين هم درست است. در ارتكاض متشرعه ملكيت با معبديت للمسلمين جمع نمىشود. روى اين اساس وقتى كه اين بنائى كه هست، از اين خراب شد و آثار بنا هم رفت عرصه باقى ماند ايشان صاحب العروه مدعايش اين است كه اين عرصه تحرير شده است، ملك كسى هم نيست وقف مسجدا، احكام مسجديت بار است و اما در اراضى مفتوحة... عرصا ملك كسى نيست، ملك شخصى تا او را وقف كند. بنا را وقف مىكند، آن كسى كه بنا درست مىكند، غرضش اين است كه مسجد درست كند بنا ملكش است. اينكه مىگويد جعلت هذا البناء و هذا المسجد المسلمين وقفته معبدا للمسلمين اين زمين به طبع بنا تحرير شده است. چونكه گفتيم ضرورى است كه مسلمين در اين اراضى مفتوحة... مساجد مىساختند و به آنها آثار مسجديت بار مىكردند. بدان جهت ملتزم مىشويم اين مقدار كه اين زمين تا مادامى كه اين بناء هست طبعا للبنا مسجد شده است. و وقتى كه مسجديت از بين رفت و مسجديت از بين رفت برمىگردد باز ملك مسلمين مىشود. بدان جهت آثار مسجديت بار نيست. فرق ما بين مساجد در اراضى مفتوحة... و ما بين آن اراضى كه هست ما بين آن اراضى مساجد در آن اراضى اين است كه در آنها ديگر لا تصير ملك لشخصا، ولكن به خلاف اراضى مفتوحة عن وطن، مسجديت آنها مادام البنا است. وقتى كه بنا و آثارش رفت مسجديت از بين مىرود. اين نظر صاحب العروه اين است.
ولكن بر اين حرف ايشان اين خدشه وارد است كما اينكه جماعتى گفتهاند، وقتى كه ارض طبعا للبناء وقف مىشود، وقفش چه جور وقف است؟ وقفش وقف تحريرى است يا غير وقف تحريرى است؟ بايد ملتزم بشويد كه وقفش، وقف تحريرى است. پس وقتى كه زمين طبعا على البناء تحرير شد ديگر او ملك كسى نمىشود. حتى ملك مسلمين. چونكه از ملك خارج شده است. خودش در ملك مسلمين بود. آن وقتى كه اين را درست كردهاند و وقف كردهاند و عرصه هم داخل اين وقت شد ولو طبعا للبناء، عرصه تحرير شد. مثل عبدى كه آزاد شد. چه جورى كه او در آن اراضى داخل به ملك نمىشود، چونكه مقتضاى تحرير است در اينجا هم تهديد است. اين حرف، حرف صحيحى است. تحرير وقتى كه شيئى است، مثل مشائرى كه هست، آن بيان عرفه كه او جعل واقفا كه او ديگر داخل ملك شخصى نمىشود الى الابد. تحرير شده است.
بدان جهت اگر در ما نحن فيه تحرير شد داخل ملك نمىشود. بدان جهت در اين جهت فرقى ما بين مسجد در اراضى مفتوحة عن وطن و ما بين اراضى مفتوحه نمىشود. تفاوت در ملك شخصى مىشود كه انسان برود خودش در غير اراضى مفتوحة عن وطن زمين ميتهاى را پيدا كند، او را عمارت كند، مالك مىشود. خراب شد، سيل آمد، باز عرصه ملكش است، چونكه احياء كرده است مالك شده است. و اما در اراضى مفتوحة عن وطن برود احياء بكند مادامى كه بناء و آثارش هست ملكش است وقتى كه سيل آمد و آن آثار و بنائش را برد زمين باز برمىگردد به ملك مسلمين، چونكه تحرير نشده است آنجا. آنجا تملك بود، تملك منافات ندارد بعد از اينها طبعا بود. تملكش طبعى بود. وقتى كه تملك طبعا للبنا بود، بنا و آثار رفت برمىگردد به حالت اوليه. به خلاف مسئله تحرير. در تحرير وقتى كه شيئى از ملكيت رها شد كه اين ديگر حر است، لا يملك، حر آن است كه لا يملك.... اين حر است و لا يملك، او دوباره تمليك نمىشود. اين خلاف حريت است. خلاف تحرير است. بدان جهت اين حرف كه گفته مىشود ما قبول داريم كه وقف همان تحرير است، چه به طبعا للآثار باشد يا آنجور بوده باشد كه مالك بشود و وقف كند. كلام ما در يك مطلب ديگر است و آن اين است كه احكام مسجديت آن وقتى بار مىشود كه به او مسجد اطلاق بشود. مجرد تحريرش باقى است، اين موجب نمىشود كه احكام مسجديت بار بشود. اين تحرير شده است لا يملك اين زمين. بدان جهت بعد از اينكه مسجد خراب شد نمىتواند متولى آن مسجد كه زمين تنها مانده است، آثار نمانده است او را اجاره بدهد به زارع. اينها درست نيست، چونكه ملك نيست كه اجاره داده بشود يا فروخته بشود. اجزاء مسجد را بفروشند. اين نمىشود. چونكه تحريرى است، ملك نيست اينها. اينها حر هستند، اجزاء حر هستند. اجزاء حر هستند قابل تمليك و غير نيستند و اين را قبول داريم كه مسجد تحرير است. در هر دو جا، هم اراضى مفتوحة و در غير آنها خراب شد، اثار هم رفت، مزرعه هم شد، نهر هم شد، وقفش، وقت تحريرى است آن زمين حر شده است. لا يملك.
الاّ انّ الكلام در بقاء احكام مسجديت است، عنوان مسجد. مىگوييم تا مادامى كه اين عنوان باقى است، نه مادامى كه تحرير باقى است. مادامى كه عنوان مسجديت باقى است، آن وقت آن احكام بار مىشود، وقتى كه بنا از بين رفت، آثار از بين رفت كه عرفا گفته نمىشود كه هذا مسجدٌ، مىگويند كان. در خبر كان مسجد مىگويند. اينجور اگر شد احكام مسجديت بار نمىشود. و اما باز تحرير هست، او ملك كسى نمىشود. بدان جهت اگر كسى آمد آنجا را بنا درست كرد و بعد از صد سال نهر شدن، نهر خشكيده شد آنجا را دوباره مسجد درست كرد، يصير مسجدٌ. به مجرد درست كردن بناء و وقف البناء مسجد، زمين هم مسجد است. برمىگردد عنوان. عنوان زايل شده بود، عنوان مسجديت برگشت. احكام مىآيد. ولكن تامادامى كه برنگشته است، تعبير نشده است به حيث اينكه بگويند هذا مسجد به اين معنا فقط اينجور مىگويند كه كان مسجدا. تا مادامى كه كان مسجدا است آثار بار نمىشود. وقتى كه گفتند سار مسجدٌ فعلا، آثار بار مىشود.
سؤال؟ گفتم الان تحرير است. چه جور حرّ لا يملك، شخص حرى كه هست، عبدى كه تحرير شده است ولو فرار بكند بين كفار. با آنها ملحق بشود، بعد آن عبد را... كند، عبد نمىشود حرّ است او. تحرير شده است. عبدى كه تحرير شد و فرار كرد به كفار بعد مسلمانها دوباره او را اسير گرفتند او عبد نمىشود. چونكه تحرير شده است او. بدان جهت اراضى كه يجعل مسجدا و يوقف مسجدا او تهديد است، ملك نمىشود. ولكن آثار مسجديت مادامى است كه در خبر كان نيايد. گفته بشود كه مسجدٌ. اگر فقط در خبر كان آمد و گفتند كان مسجدا آثار بار نمىشود ولكن ملك شخصى نمىشود.
مال هيچ كس نيست. من ملك كه هستم؟ حرّ هستيم ما، ملكيت اعتبارى، نه اينكه خداوند ملكيتش اشراقى است، همه رقاب را مالك السماوات الارض است. ملكيت اعتباريه. من كه و شما ملك كسى نيستيم. آن زمين هم همين جور است. بعد معلوم شد از ما ذكرنا كه اگر اين وقف تحريرى صورت نگيرد مثل اينكه مكانى را معدّ است براى صلاة كه نماز بخوانند به او، يا وقف هم بكنند براى مصلى بودن، نماز خواندن. عنوان مسجديت، معبديت نشده است. به عنوان مصلى بودن وقف شده است.
عرض مىكنم بر اينكه اگر فرض كنيد مكانى را وقف بر مسجد نكرد، بلكه آنجا را مصلى قرار داد، وقف كرد براى نماز خواندن. نماز جمعه يا غير نماز جمعه، نماز عيد يا هر نمازى كه عنوان، عنوان مصلى است. وقفه على المصلى، اين وقفه على مصلى، اين آثار مسجديت به او بار نمىشود. آثار مسجديت آن وقت مىشود كه او را وقف معبدا للمسلمين كه عنوان مسجد را قصد كند. آن وقت آن آثار بار مىشود. بعد ايشان اين مسئله را متعرض مىشود، مىفرمايد بر اينكه، عرض مىكنم بر اينكه مىدانيد مسجد ربما حياط دارد مثلا راهرو دارد، پياده رو دارد، قهوه خانه دارد، اتاق دارد كه خادم مىنشيند. آنهايى اين احكام را دارند كه جزء مسجد بشوند. يعنى عرف آنها را جزء معبد قرار بدهد كه وقف معبدا. همين جا هم. جزء معبد است. جزء عبادتگاه است، يعنى حياط عبادتگاه است يا مثلا توالت كذا است يا دالان معبد است. آنها احكام مسجد را ندارد. اين احكامى كه ذكرنا اينها مرتب مىشود به آنى كه جزء از معبد حساب بشود و اگر شك كرديم كه در قطعيهاى كه آيا جزء معبد است يا معبد نيست؟ جزء وقف بر مسجد است يا نه؟ اصل عدم وقفه به مسجد است. اصل اين است كه اين را مثل اتاق است، نمىتوانيم اين هم جزء مسجد است يا اين را براى اينكه اثاث بگذارند وقف كردهاند، اين جزء مسجد نيست. بدان جهت در ما نحن فيه جزء مسجد اگر شك كرديم، مىگوييم اصل اين است كه لم يوقف مسجدا. اين معارضه ندارد كه اصل اين است لم يوقف غير مسجد. او معارضه ندارد، چونكه او اثر ندارد. اگر وقف بشود بر غير مسجد او اثرى ندارد. آن اثر خاص عنوان مسجد دارد. و اصل در او جارى مىشود بلا معارض ولكن مىدانيد، اصل در جايى به او نوبت مىرسد كه اصل، طريق و عماره معتبرهاى در بين نبوده باشد. چه در شبهات موضوعيه، چه در شبهات حكميه. ما نحن فيه شبهه موضوعى است، حكم مسجد را مىدانيم. اين قطعه را نمىدانيم كه جعل مسجدا ام لا؟ شبهه موضوعى است. اگر مسجد باشد احكام مسجد بار است، نباشد نيست. نمىدانيم جعل مسجدا ام لا؟ اصلى را كه جارى كرديم در صورتى است كه عمارهاى نبوده باشد معبتره كه تعيين كند او مسجد است. اماره معتبره يكى در موقوفات سيره عمليه متشرعه است. وقتى كه ديديد سيره متشرعه وقتى كه مىآيند در يك مكانى، او را مسجد تلقى مىكنند نماز مىخوانند و آثار مسجديت را بار مىكنند اين سيره عمليه طريق معبتر است، چونكه موقوفات را كه نمىشود كشف كرد چه جور وقف كرده است واقف. اين را نوعا نمىشود ولا صب و ذيقش را لااقل نمىشود كشف كرد در قالب موارد. به همين سيره عمليه، سيرة المتشرعه بر اين جارى است. از اول هم در تعيين اين موقوفات و تعيين كيفيت الوقف، و در تعيين فرض كنيد اجزاء الموقوفه ملاك سيره عمليه است.
مسئلهاى هست در عروه هم هست در كتب ديگر هم هست. فرض كنيد كه مدرسهاى مال طلاب است. كسى برود آنجا وضو بگيرد. چه اشكال دارد؟ گفتهاند نمىشود، مگر عموم وقف محرز بشود. در ذيل اينجور گفتهاند كه بعله اگير سيره عمليه متشرعه اين باشد كه مىروند آنجا وضو مىگيرند و درمىآيند كسى به آنها اعتراض نمىكند مىشود رفت آنجا وضو گرفت. چرا؟ اين سيره عمليه طريق است به احراز الوقف. كه وقف مراحظش و توالتهايش، وقفش، وقف عام است. يا آب حوضش، حوض وقف عام است. اگر اينجور سيرهاى در بين بوده باشد او عيب ندارد. او مطبع است و طريق است. پس عند المتشرعه معتبر است. اين جدران مسجد از اين قبيل است در سيره متشرعه اين را از مسجد مىدانند، جدران مسجد را. اگر كه جدار مسجد در او يك شباكى، پنجرهاى گذاشتهاند. ديوار است، وسطش پنجره گذاشتهاند كه روشن بشود. كسى جنبى از بيرون بپرد بنشيند روى جاى همان پنجره. اين را دخول در مسجد حساب مىكنند. سيره متشرعه همين جور است مىگويد بابا مسجد است آنجا بيا پايين. تو كه جنب بودى. اين همين جور است. اين در باب سرقت هم به اين معنا تمسك مىكنيم. اگر كسى برود در حرز، ديوار را شكاندهاند. برو در حرز متاع را از حرز بدارد بگذارد به آنجايى كه شكاندهاند. مثل پنجره سوراخ درست كردهاند، مطاع را بگذارد آنجا. كس ديگر آن مطاع را بردارد. كه دو نفرى كنده بودند آن حرز را. گفتيم حد بر آن كسى كه از اين پنجره برداشت بر جارى مىشود. و اما آن كسى كه روى اين پنجره، در اين سوراخ گذاشت مطاع را به او حد جارى نمىشود. تعزير مىشود. چرا؟ چونكه اين لم يخرجه حرزه. اين از حرز حساب مىشود اين سوراخ. آنى كه برمىدارد او است كه مىگويند... روى اين اساس است كه جدران را جزء مسجد مىدانيم بدان جهت در ما نحن فيه به آن جدار مسجد اگر واقع بشود، يك جنبى بپرد بنشيند روى آن جدار، حرام است. براى اينكه او دخول در مسجد است و مكث فى المسجد است و جايز نيست.
بعد ايشان يك مسئله ديگر را مىفرمايد، سؤال؟ مكث جلوسى حرام است. اين هم نشسته در همان ديوارى كه نصفش افتاده است. عرض مىكنم جزء معبد است. خود ديوار كه معبد نيست. جزء معبد مسلمين است ديوار. ديوار شما جزء خانه شما است، ديوار مسجد هم جزء معبد المسلمين است. بدان جهت در ما نحن فيه احكام مسجد بار مىشود. بعد ايشان در عروه مىفرمايد اولى اين است براى جنب آن آيه، از دعاى كميل در شب جمعه در حال جنابت اگر بخواند اين را نخواند.اولى اين است اين را ترك بكند. او من كان مؤمنا، كمن كان فاسقا لا... اين را نخواند. چرا؟ براى اينكه اين جزء است. در عروههاى ما كه اينجور است، عروههاى شما را نمىدانم. آنجا فرموده است كه اين آيه جزء است از سوره حا ميم السجده. يعنى از سوره فصلت. چرا گفتيم اولى است، حرام نيست؟ به جهت اينكه گفتيم آنى كه محرم است بر حائض خصوص آيه سجده است و بما اينكه اين خصوص آيه سجده نيست، آيهاى است از سوره حا و ميم السجده بدان جهت اولى مىشود، چونكه احتياط مستحبى سابقا گفتيم. اين ولكن در اينكه فرموده جزء من حا ميم السجده، اگر اين بوده باشد اين يا اشتباه است يا سهو القلم يا غلط النسخه. اين افمن كان مؤمنا كمن كان فاسقا لا يستمون، جزئى از سوره الف لام التنزيل كه سوره سجده به او اطلاق مىكنند. اما سوره حا ميم السجده كه سوره فصلت است اين آيه را ندارد. بدان جهت يا اين غلط نسخه است يا عروه ما اشتباه است يا سهو القلم. بدان جهت در ما نحن فيه ايشان شروع مىكند يك مطلب ديگر را در ما نحن فيه، مسئله ديگرى را در ما نحن فيه بيان مىكند كه آن مسئله ديگر را عنوان بكنم.
آن مسئله ديگر عبارت از اين است كه شخص كه نمىتواند در حال جنابت به مسجد خودش داخل بشود خودش اگر جنب نيست ولكن شخص جنب را برداشته داخل مىكند به مسجد. به مسجد الحرام يا مسجد رسول يا داخل مىكند و مىايستد. مىفرمايد جايز نيست. حتى در آن صورتى كه، آن جنبى كه او را داخل كرده است به مسجد آن جنب مكلف نباشد. مثل اينكه مجنون است يا صبى است. صبى ممكن است جنب بشود بواسطه دخول. كه مثلا قبل از اينكه بالغ بشود زنى را وطى كرده است. چونكه مىشوا وطى قبل از بلوغ. انزال نمىشود. جنب شده است به وطى كردن، آن صبى را برمىدارد داخل مىكند به مسجد. آن داخل كننده خودش جنب نيست، مىفرمايد اين جايز نيست. بدان جهت اگر ميتى هم جنب بوده باشد كه هنوز جنب است او را بخواهند داخل مسجد بكنند، نمىتوانند داخل بكنند. فرقى نمىكند، مكلف باشد و مكلف نبوده باشد يا كسى فرض كنيد جنب است، و نمىداند جنابتش را. انسان او را نمىتواند داخل مسجد بكند. اين فرمايشى كه ايشان فرمودهاند سابقا گفتيم، گفتيم از ادله تحرير شىء براى شخص، ظاهر اين است به حسب متفاها عرفى، ولو ظاهرش فعل مباشرى است كه تو داخل نشو يا تو شرب الخمر نكن. الاّ انّه آنى كه عرف استفاده مىشود از اين خطابات، اين است كه اينها را نمىشود بالمباشره موجود كرد يا به التصبيب موجود كرد. اينها را نمىشود بالتصيب موجود كرد. جنب داخل نشود يعنى جنب را هم ادخال نكنيد. اينجور مىفهمد. بدان جهت در ما نحن فيه اين فرقى نيست كه خودش جنبا داخل بشود يا جنب را داخل كند. ولكن مقدار فهمشان اطلاق ندارد. آنجاهايى كه آن شخص را باتصبيب داخل مىكند، حق او هم ثابت بوده باشد، منتهى معذور در مخالفت باشد. ولو معذور باشد از مخالفت آن تكليف. چونكه نمىداند جنابتش را، ولكن من مىدانم. آنجاها است كه نمىشود غير را داخل كرد كه غير هم تكليف دارد. براو هم دخول مباشرى حرام است. منتهى چونكه نمىداند معذور است. من بخواهم اين شخص را ادخال بكنم حرام است. اما جايى كه آن جنب خودش مىتواند داخل بشود، مثل اينكه صبى است. تكليف ندارد. مجنون تكليفى ندارد. مىگويند من مجنون هستيم ديگر، تكليف ندارم. يا ميت اصلا تكليف ندارد. مرد ديگر، جنب هم بود. من اين را نتوانم داخل بكنم. چرا؟ از خطابات اين استفاده نمىشود. آنى كه از خطابات استفاده مىشود درست يادتان باشد، آنى كه بر تو حرام است و بر ديگران حرام است، تو نمىتوانى آن را موجود بكنى يا باتصبيب از ديگران موجود بكنى. به تصبيب از ديگران موجود بكنى. و منهنا گفتيم انسان طعام متنجس دارد، خمر و اينها نيست، طعام متنجس است. تنجس پيدا كرده است. گفتيم به بچههاى غير بالغ خوراندن مانعى ندارد. چرا؟ چونكه اكل نجس كه حرام است يعنى خوردن و خوراندش حرام است، اما خوراندن به آن كسى كه مورد تكليف است به همان تكليف. صبى كه تكليف ندارد و منهنا التزمنا بجواز ذالك. بدان جهت اين كه ايشان فرموده است ولو ميت را داخل كند صبى را داخل بكند، اين نه، درست نيست.
يك وقت فعل، فعلى مىشود كه مفسدهاش معلوم است. چه از بالغ صادر بشود، چه از صغير صادر بشود. مثل مثلا لواط، زنا. تعدى به ارض مردم و امثال ذالك. زنا و امثال ذالك در ما نحن فيه تصبيب جايز نيست بلكه منعش واجب است. اگر ديد صبى اين كار را مىكند، نعوذ بالله اين لواط يا زنا يا تقبيل در اعراض مردم مىكند اين منعش واجب است. جاهايى كه مفسده فعل معلوم شد به حيثى معلوم شد كه منع واجب شد شرعا آنجا تصيب جايز نيست. آن محرماتى كه ملاك آنها دست ما نيست كه ملاك چيست و بر بالغين و اينها حرام هستند، مثل شرب ماء نجس و مثل دخول جنب در مسجد الاّ اجتيازا و امثال ذالك است، كه اينها را انسان خودش نمىتواند موجود بكند و به تصبيب از كسى كه مكلف به اينها است. ولو جاهل است، جهلش عذر دارد. ولكن من نمىتوانم بالتصبيب موجود بكنم و امام آن كسى كه مكلف به اين احكام نيست از ادله حرمت او استفاده نمىشود. و الحمد الله رب العالمين.
|