جلسه 781

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:781 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1372
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در رواياتى بود كه آن روايات منافات داشت با تحديد الحيض در ناحيه اقلش به ثلاثة ايام و در ناحيه كثرتش به عشرة ايام و در ناحيه تحديد الطّهر بين الحيضين و عشرة ايام در ناحيه اقل. آن روايتى كه دلالت مى‏كرد با تحديد اكثر الحيض به عشرة ايام عرض كرديم دو تا روايت بود. يكى‏اش را ديروز خدمت شما عرض كرديم و بيّنا كه آن روايت جمع عرفى دارد با روايات ديگر. و مراد از اكثر چون كه...منهش ذكر نشده است، اكثر من السّبع مى‏شود و ان لم...عشراً. ولو اكثر من السّبع بشود ولو ده روز نبوده باشد. روايت ديگرى كه در مقام هست، و آن روايت منافات دارد با تحديد حيض اكثرش به عشرة ايام آن روايت ديگر در ما نحن فيه روايتى است كه آن روايت را اين جور نقل كرده‏اند. تعبير مى‏شود از آن به صحيحه عبد الله ابن سنان در باب دهم از اب. باب الحيض روايت 14 است و باسناد الشّيخ عن محد ابن على ابن محبوب.
شيخ اين روايت را از كتاب محمد ابن على ابن محبوب نقل مى‏كند. عن احمد ابن محمد، احمد ابن محمد ابن عيسى است يا احمد ابن محمد ابن برغى فرقى نمى‏كند. عن احمد ابن محمد ابن ابى نصر كه بزنتى است رضوان الله عليه عن عبد الله ابن سنان عن ابى عبد الله (ع). روايت من حيث السّند صحيحه است. قال انّ اكثر ما يكون من الحيض ثمانٍ اكثر آنى كه از حيض مى‏شود، اكثرش هشت روز است. و عدنا ما يكون منه ثلاثه اقلّ الحيض عدنايش هم سه روز مى‏شود. در اين صحيحه مباركه اكثر الحيض گفته شده است، تحديد شده است به ثمانية ايام. و اين منافات پيدا مى‏كند با آن رواياتى كه گذشت، اكثر الحيض عشرة ايام است. ولكن در ما نحن فيه جمع عرفى ما بين اين صحيحه و روايات ديگر اين است كه امام (ع) در اين صحيحه نظر به غالب...النّساء دارد. كه غالب النّساء وقتى كه به هشت روز رسيدند، ديگر دمشان نمى‏ماند. فرق است ما بين اين عرض من و ما بين اين كه ديگران فرموده‏اند. نمى‏گويند كه اين روايت مى‏گويد غالب نساء هشت روز خون مى‏بينند تا كسى اعتراض كند كه غالب النّساء كى هشت روز حيض مى‏بينند. غالب النّساء شش روز، هفت روز، هشت روز، پنج روز نساء مختلف است. كى غالبش را هشت روز خون مى‏بيند؟ عرض من اين است كه مراد امام (ع) در اين صحيحه اين است كه غالب النّساء تا هشت روز تمام بشود دم حيضشان هم تمام مى‏شود. ولو يكى در هفت روزگى، يكى در شش روزگى، تا هشت روز دم حيض دستگاهش جمع مى‏شود غالباً. اكثر ما يكون اين جور است. در اين صحيحه امام(ع) چرا اين را فرموده است؟ اين...است به عادت النّساء كه عادت النّساء اين جور است به عشاير، به دهات نگاه كنيد. زن وقتى كه حايض شد، غسلش را مى‏اندزد به ده روز تمام بشود. كه بالوجدان شاهدنا كه اين جور است غالب النّساء آنها تا ده روز صبر مى‏كنند. امام (ع) در اين روايت متصّدى است ردع كند از اين كه اين حرف جايز نيست. اكثر ما يكون النّساء اينها خونشان در هشت روزگى تمام مى‏شود. يعنى بايد فحص كنند كما سيعتى. اين روايت معنايش اين است و...روايات متقدمه ندارد. روايات متقدمه متضافره اين روايت معنايش اين است. مى‏ماند آنى كه مهم است در مقام كه ملتزم شديد اقلّ الطّهر عشرة ايام است. در بين دو تا روايت است كه آن دو تا روايت بسا اوقات هر كسى كه متعرّض به آن دو تا روايت شده است، ادّعا فرموده‏
است كه از اين دو تا روايت اقلّ الطّهر عشرة ايام است. اقلّ الطّهر بين الحيضين كه گفتيم عشرة ايام است، اين خلاف او از اين دو تا روايت در مى‏آيد. اين دو تا روايتى كه هست صاحب وسائل اينها را در باب ششم از ابواب الحيض نقل كرده است. يكى روايت دومى است در اين باب و عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن يونس ابن يعقوب. در روايت از يونس ابن يعقوب است كه يونس ابن يعقوب اگر فتحى باشد على ما قيل موثّقه مى‏شود، فتحى هم نباشد و صحيح بشود كه عدول كرده است در آخر عمرش، روايت من حيث السّند پاكيزه است. قال قلت لابى عبد الله (ع). المرئه تَرى الدّم ثلاثة ايّام او اربع. زن سه روز يا چهار روز خون مى‏بيند. قال تدع الصّلاة. صلاة را ترك مى‏كند. قلت فانّها تَرى الطّهر ثلاثة ايّام. اين بعد از اين سه روز يا چهار روز سه روز طهر مى‏بيند، تَرى الطّهر يعنى سابقاً دم داشت. فانّها تَرى الطّهر ثلاثة ايّام او اربعة ايام. قال تصلّى. فرمود كه در آن چهار روز سه روز نماز مى‏خواند. قلت فانّها تَرى الدّم ثلاثة ايّام او اربع. يعنى دوباره سه روز و چهار روز خون مى‏بيند در همين ماه‏ها چون كه قرينه قطعيه است كه در يك ماه است كه آن قرينه قطعيه‏اش الان در خود روايت است. چون كه اگر يك قرينه‏اش اين است كه اگر ماه ديگر بود ديگر حكمش معلوم مى‏شود ديگر. در يك ماه سه روز، چهار روز خون مى‏بيند و پاك مى‏شود. اين كه مى‏گويد بر اين كه فانّها تَرى الدّم ثلاثة ايام او اربع يعنى پشت سر آن طهر. قال تدع الصّلاة. صلاة را ول مى‏كند. قلت فانّها دوباره. بعد از اين سه روز و چهار روز دم تَرى الطّهر در همان ماه. فانّها تَرى الطّهر ثلاثة ايّام او اربع. قال تصلّى. امام مى‏فرمايد نماز بخواند. قلت فانّها دوباره تَرى الدم ثلاثة ايام او اربع. قال تدع الصّلاة. تصنع ما بينها و بين شهرين. تا ماه تمام بشود وظيفه‏اش اين است. اين در نسخه وسائل ما بينهما است. غلط است. تصحيح كنيد. تصنع ما بينها و بين شهرين. تا يك ماه وظيفه‏اش اين است و بايد عمل كند و اذا انقطعت الدّم، ماه كه گذشت و دم منقطع شد، فهو. والاّ فهى بمنزلة الاستحاضه. و الاّ در ماه‏هاى ديگر به منزله استحاضه است. اين روايت يكى است.
روايت ديگرى موثّقه ابى بصير است كه روايت سومى است. مى‏بيند كه امام (ع) به اين چهار روز و سه روز كه طهر بود حكم فرمود كه نه آن بعدى‏اش حيض است. نگاه متخلل است. پاك است. بايد نماز بخواند. با وجود اين كه مفروض در اين روايت از طهر سه روز يا چهار روز بود. اين اقلّ الطّهر عشرة ايّام منافات دارد با اين روايت. و باسناده عن سعد ابن عبد الله به عبارتٍ اخرى بگذاريد قطع كنم مطلب را. اگر امام (ع) نظر مباركش اين است كه آن دم حيضى كه بعد از طهر مى‏بيند منضم به دم‏هاى قبلى مى‏شود و مجموعش يك حيض حساب مى‏شود، اين كه از ده روز مى‏گذرد. پانزده روز هم مى‏گذارد بسا اوقات. اكثر الحيض عشرة ايام است. اگر معنايش اين بوده باشد كه نه اينها حيض ديگرى است. حيض مستقلى است. غير از حيض سابقى كه ظاهر روايت است اين معلوم مى‏شود كه پس اقلّ الطّهر بين الحيضتين ده روز بود. اين روايت گفت چهار روز يا سه روز. اين وجه تقريب است. روايت سومى اين است كه و باسناده عن سعد ابن عبد الله. شيخ قدس الله نفسه الشّريف به سندش از سعد ابن عبد الله اشعرى استاد محمد ابن حسن وليد و ديگران. اين همان سعد ابن عبد الله است. كه سند شيخ به او صحيح است. او هم نقل مى‏كند عن سندىّ ابن محمد البزّاز. اين سندى ابن محمد ابن بزاز تعابيرى در روايات از اين شخص شده است. اين شخص ابان ابن محمد ابن بزاز است اسمش. در جمله روايات به همين ابان ابن محمد تعبير شده است. ابان ابن بزاز تعبير شده است. در بعضى روايات سندى ابن محمد تعبير شده است، در بعضى‏ها سندى ابن محمد بزاز. سندى بزاز هم توى ذهنم فعلاً نيست. اين شخص، شخصى است معتبر، ثقه. دليل...نجاشى و غير نجاشى تصحيح كرده‏اند اين شخص ثقه است، بدان جهت روايت من حيث السّند موثقه است. چون كه بعد از اين سندى ابن محمد يونس ابن يعقوب است كه گفتيم در مذهبش خلاف است. عن ابى بصير قال سألت ابا عبد الله (ع) ان المرئه تَرى الدّم خمسة ايام. زن پنج روز حيض مى‏بيند. و الطّهر خمسة ايام. پنج روز هم طهر مى‏بيند. و تَرى الدّم اربعة ايام. بعد دوباره چهار روز خون مى‏بيند بعد از اين طهر و تَرى الطّهر ستّة ايام. فقال ان رأت الدم لم تصلّى. ايّام دم را نماز نمى‏خواند و ان رأت الطّهر صلّت ما بينها و بين ثلاثين يوماً كه همان شهر است. باز ما بينها است و الى ثلاثين يوماً. فاذا تمّت ثلاثون يوماً آن وقت نگاه بكند به دمش. اگر دم منقطع نشد آمد، دو جور مى‏آيد. اگر دمش سبيب شد، يعنى دمش فراوان بود كه آن وقت احكام استحاضه كثيره را عمل مى‏كند. و اگر نه مختصر است، دم استحاضه قليله است وضو مى‏گيرد. فاذا...يوماً فرأت الدّم سبيباً سبيب يعنى دمى كه مى‏ريزد. زياد است. اغتسلت...وقت كلّ صلاةٍ خودش...برمى‏دارد در وقت هر صلاة كه دم سرايت نكند...و امّا اگر آن سبّت نبود سفره بود، وظيفه‏اش استحاضه قليله است. اين فرمايش امام است كه از اين دو تا روايت استفاده شده است آنى كه گفته شد اقلّ الطّهر عشرة ايّام است با او منافات دارد.
شيخ الطّائفه قدس الله نفسه الشّريف اين دو تا روايت را در آن استبسار در آن باب اقلّ الطّهر عشرة ايّامٍ است، نقل كرده است. در آن باب اول صحيحه محمد ابن مسلم را نقل كرده است كه امام (ع) در آن صحيحه فرمود لا يكون القرح بين الحيضتين اقلّ من عشرة ايام. بعد فرموده است امّا ما ورد در اين دو روايت. اين دو روايت را نقل كرده است. فرموده است آنى كه در اين دو تا روايت وارد شده است، اين محمول مى‏شود به زنى كه مضطربه است. يعنى سابقاً عادتى داشت. اختلط عليها عادتها. بعد دم‏هاى مختلفى ديده است و عادتش ديگر گم شده است كه مضطربه از او تعبير مى‏كنند. عادت قبلى زايل شده است من غير عن تستقرّ لها عادتٌ جديده. اين جور زنى اگر اين جور خون ببيند، اين وظيفه‏اش همان است كه همين جور در ماه اول عمل كند. زنى كه اختلاط عادت پيدا كرده است، آن زن اين نحو رفتار مى‏كند. كانّ اين معنا را كه شيخ فرموده است، اين يك حرف شيخ است. اين را محقق قدس الله نفسه الشّريف در معتبر توجيه كرده است. يعنى بيان كرده است به اين نحوى كه عرض كردم و فرموده است لا بعث ملتزم شدن به اين. صاحب وسائل قدس الله نفسه الشّريف اين دو تا روايت را هم به همين حمل كرده است. چرا به اين حمل كرده است؟ چون كه در عنوان باب كه ذكر مى‏كند در باب 6، آن جور تعبير مى‏كند كه حكم انقطاع الدّم فى اثناء العاده و عوده آن ربطى به روايت اول دارد و حكم اشتباه ايّام العاده. كه همان حرف شيخ است كه در آن دو روايت اين عنوان بعدى مال همان اشتباه العادت است. به اين حمل كرده است. فقهاى ما دو دسته هستند. بعضى‏ها به او حمل كرده‏اند. و بعضى‏ها فرموده‏اند كه اين زن...است. يعنى زنى كه اول شانسش است. اول حيض مى‏بيند بسم الله الرّحمان الرحيم اين جور شده است ماه اولش. مبتدا است كه اول ما رأت الدم است. سه روز ديد، قطع شد. سه روز ديگر آمد، سه روز ديگر، امام(ع) به اين فرموده است كه تا...اين كار را بكند. بعد از اين كه يك ماه تمام شد، احكام استحاضه را بار كند و بعضى‏ها فرموده‏اند كه حمل به اين مبتدع مى‏شود، چون كه فرض عادت بر زن سابقاً در اين روايت فرض نشده است. جوابش اين است كه فرض عدم عادت هم فرض نشده است. در اين روايات آنى كه ذكر شده است ان رأت التّرى الدّم ثلاثة ايام. زنى است كه اين جور مى‏بيند. آن دومى هم همين جور. زن اولش چه جور بود يا نبود، اين روايت متعرض او نبود. مبتدع بود، آن هم معلوم نبود. بدان جهت اين دو تا روايت مدلولش اين است هر زنى اگر در شهر واحد خون‏هاى متعدده‏اى ببيند كه آن خون‏هاى متعدده هر كدامش اوصاف و شرايط حيض را دارند، الاّ از ناحيه اقلّ الطّهر. تمامى آن دم‏ها اوصاف و شرايط حيض را دارند از سه روز كمتر نيستند. دم است. ظاهرش همان دم حيضى است. اوصافى است. اين دم را مى‏بيند كما اين كه شيخ هم تصريح فرموده است. نفرمايد هم اين جور است. دم ظهورش در همان دم ذات الاوصاف است. بدان جهت در روايات بود كه عند المرئه تَرى الدم الى خمسين ثنه. تَرى الحمرة الى خمسين ثنه. دم بود.
بدان جهت در اين روايت مفروض اين است اگر زنى در شهر واحد دماء متعدد و مرّاتى دم ببيند، كه آن دم‏ها هر كدام شرايط حيض را دارند الاّ شرط نگاه الطّهر اقلّ الطّهر بين الحيضتين. اين زن وظيفه‏اش در آن ماه اول كه آن وقتى كه مبتلا به او شده است ابتداعاً، وظيفه‏اش اين است كه در ايام طهرش نمازش را بخواند، در ايّامى كه دم مى‏بيند ترك كند. اين مدلول اين دو تا روايت اين است. مبتدع بشود، ذات عادت بشود. ثمّ اگر معاريفى بر اين و منافى با اين روايات پيدا شد، به واسطه منافى رفعيت مى‏كنيم. مثل ذات العاده. اگر ذات العاده باشد اين جور باشد او دليل داريم كه ايام عادتش اوسع است. بعضى‏ها اوصاف داشته باشند، بعضى‏ها نداشته باشند، دليل داريم كه ذات اوصاف حيض است. ولو ايام عادت نبوده باشد و اگر دليلى هم پيدا كرديم كه زنى كه سابقاً عادت دارد و مضطربه است او بايد رجوع به روايات بشود. يا رجوع به عادت النّساء بكند كما سيعتى، از اين هم رفعيّت مى‏كنيم. مى‏گوييم مى‏ماند مبتدعش. و امّا اگر اين تمام نشد ملتزم مى‏شويم چه مضطربه باشد، چه مبتدعه باشد، حكمش اين است. و اين مسأله خواهد آمد انشاء الله. مسأله 18 است در باب عروه كه وقتى كه زن در شهر واحد دم را مرّات مى‏بيند و اقلّ الطّهر ما بينشان فاصله نشده است ولكن تمام دم‏ها مساوى هستند از حيث اوصاف الحيض و شرايط الحيض از غير ناحيه اقلّ الطهر مساوى هستند. وظيفه او چيست در مسأله 18. آن جا كه رسيد ملاحظه مى‏كنيم اين روايات مى‏شود به اينها اخذ كرد يا اين كه منافى با اين روايات موجود است انشاء الله. پس فتلخّص عن ما ذكرنا اقلّ الحيض ثلاثة ايّام است، اكثر او عشرة ايام، و اقلّ الطهر عشرة ايام است. اين را بدانيد. اين كه مى‏گوييم اقلّ...ثلاثة ايام است، مى‏دانيد يا بايد دانسته بشود كه ظهور مقابل ليل است. يعنى حيض بايد سه روز بوده باشد اقلّش. اين كه در بعضى السنه معروف است يوم با ليله مثل فقير و مسكين است...اجتمعا اين حرف اساسى ندارد. يوم حيث ما يطلق چه با ليل ذكر بشود، چه بدون ليل ذكر بشود قرينه بر خلاف نبوده باشد ظهورش عبارت از اين است كه سه روز مانده است. مثلاً شما فرض بفرماييد يك كسى وقتى كه طلوع شمس شده بود يا فرض بفرماييد طلوع فجر شده بود، چون كه در مبدء يوم خلاف است كه طلوع فجر است يا طلوع الشّمس. انشاء الله بحث مى‏كنيم. ولكن فعلاً محلّش نيست. كسى عند طلوع الفجر، يا عند طلوع الشّمس وارد قم شد. آن روز را ماند. فردايش هم ماند. پس فردايش هم ماند. روز سوم كه ماند، طرف غروب هم بسم الله الرّحمان الرّحيم سوار ماشينش شد و رفت. از او بپرسند كه در قم چه قدر ماندى، چه مى‏گويد؟ مى‏گويد سه روز ماندم ديگر. مى‏گويند سه روز كامل ماندى؟ مى‏گويد بله سه روز كامل ماندم. چون كه...صبح رسيدم يا عند طلوع الشّمس رسيدم، روز اول ماندم، روز دوم ماندم، روز سوم هم وقتى كه اذان شد در آمدم. هيچ عنايتى نيست. هيچ تسامحى نيست. هيچ شكّى نيست كه يوم آن وقت اطلاق مى‏شود ظهورش در مقابل ليل است. بدان جهت است كه اگر زنى عند طلوع الفجر يا عند طلوع الشمس دم ديد و اين دم مستمر شد غروب روز سوم تمام شد، اين حيض است. ليل داخل نيست. و يك كلمه‏اى هم بگويم كه ذخيره باشد و آن عبارت از اين است كه انسان فعلى را كه موجود مى‏كند غالباً آن فعل مبدأش مبدأ طلوع شمس نيست يا طلوع فجر نيست يا اول اليّل نيست يا آخر الّيل نيست هر وقت اتّفاق مى‏افتد غالباً. در وسط اتفاق مى‏افتد. يا امر حادثى كه غالباً در آن مبدأش معين نيست. هر وقت اتّفاق مى‏افتد. اين جور حادث را و اين جور فعل را شارع تحديد به ايام بكند ظهورش در...است. چون كه همين جور است ديگر. انسان وقتى كه به شهرى وارد مى‏شود هميشه اول طلوع اتّفاقى است كه عند طلوع الفجر وارد بشود يا عند طلوع الشّمس. مختلف است. يا حينى كه مى‏آيد كى بيايد مختلف است. منتهى اين ممكن است در وسط بشود. كسى اگر داخل شد به...قم در ظهر امروز و تا ظهر روز چهارم باقى ماند و بعد از ظهر در آمد از او بپرسى چند روز ماندى؟ مى‏گويد سه روز ماندم در قم. نصف روز از اول، نصف روز هم از روز چهارمى درست شد. ظهور عرفى هم در عرفيات هم همين جور است. اين جور افعالى يا حوادثى كه تحديد مى‏شود عند العرف يا شارع تحديد مى‏كند او را كه مبدأ حدوثش مختلف است و مختلف مى‏شود او را تحديد به يوم بكند ظهور يوم در آن جا تلفيق است. بدان جهت در قصد قامه اين جور گفته‏اند ديگر. كسى امروز ظهر وارد شد قصد قامه كرد. روز يازدهم كه ظهر شد مى‏خواهد برود. قصد قامه تمام است...بدان جهت در ما نحن فيه است كه يوم در يوم تلفيقى كافى است.
بدان جهت در ما نحن فيه مثل مسأله اعتكاف نيست كه انسان ظهر برود به مسجد روز اول بگويد كه خوب من سه روز بايد اعتكاف بكنم. نصف روزش اين، نصف روزش هم ماند روز چهارى تا ظهر مى‏مانم و خارج مى‏شوم. نمى‏شود. چون كه اعتكاف از اين افعال نيست. اعتكاف از اين افعالى نيست كه اينها مختلف است...اعتكاف آنى كه هست زمانى كه انسان صوم را مكلّف است اتيان بكند، همان زمان بايد اعتكاف بكند. يعنى بخواهد اعتكاف موجود بشود. بدان جهت در ما نحن فيه افعالى كه حدوثشان مختلف است مبدئشان مختلف است در حدوث يا حادثى كه فعل نباشد مثل خروج الدّم. اينها اگر تحديد به ايام بشود، اين ظاهرش همين است.بدان جهت شما نفرماييد كه چرا پس روز پر بشود؟ تمام روز بشود؟ نفرماييد كه اگر كسى امروز ظهر وارد قم شد، فردا هم باقى ماند. پس فردا بعد از طلوع شمس به يك ساعت رفت. از او پرسيدند كه چند روز ماندى؟ مى‏گويد سه روز. همين جور است كه رؤساى جمهور يا امثال ذالك كه به يك مملكتى مى‏روند يك ساعت به غروب رسيده مى‏رسد آن جا، آن يك ساعت را مى‏ماند. فردا هم مى‏ماند، پس فردا يك ساعت بعد از ظهر مى‏پرد. مى‏گويند آقاى فلان رئيس جمهور سه روز ماند در آن جا...بايد روز پر بشود كما ذكرنا. براى اين كه اين را ولو اطلاق مى‏شود بعضاً سه روز مانده است، ولكن اگر كسى...كند نظر قائل را متوجّه كند كه بابا اين كه سه روز نشد. خودش اقرار مى‏كند. مى‏گويد نشد امّا مى‏گويم. اين تسامح است. اين تسامح اهل عرفى وقتى كه به او بگويى ملتفت مى‏شود اين قيمتى ندارد. حكم به اين مترتّب نمى‏شود. اين ملقى است. مگر در جايى كه دليل خاصّى قائم بشود در خصوص آن مورد كه اين تسامح رعايت مى‏شود. يعنى حكم دارد اين تسامح. او عيبى ندارد. مثل اين كه فرض كنيد بر اين كه كسى فرض كنيد يك كر آب داشت. يك ليوان پر هم بول ريخته شد آن جا. منتهى اين كر آب تميز بود. الان هم بعد از ريختن اين كسى مى‏خورد. مى‏گويد كر است. شارع گفته است بخور ديگر. من مى‏خورم. فتوض‏ء منه اشرب. از اين بپرسى بر اين كه آخر تو اين همه آب را اگر خوردى به مرور ايّام، اين يك ليوان بول كجا رفته است. آن را تو خوردى ديگر. مى‏گويد بله. فكر مى‏كند و مى‏گويد همين جور است. من خوردم. اين عيبى ندارد. چون كه شارع گفته است كلّما غلب الماء على آن قضر فتوض‏ء منه و اشرب. آن دليل خاص دارد. يا مثلاً گندم را جمع كرده است و آورده است و برده است آرد كرده‏اند و آورده نان مى‏پزد و مى‏خورد. خوب خاك خوردن كه حرام است. مى‏گويد خوب اين گندمى كه آوردى خاك دارد. بدان جهت بعضى‏ها مى‏شورند. خاكش را در مى‏آورند. مى‏شورند. اين خاك دارد. خودش مى‏گويد بله گندم بدون خاك نمى‏شود كه. گندم را آوردى خاك دارد. امّا عيبى ندارد بخورد. طهارت باشد عيبى ندارد. بخورد. چون كه شارع تجويز كرده است.
بدان جهت در آن مواردى كه دليل خاص باشد بر آن تسامح خوب قبول مى‏كنيم. در باب حيض هيچ تسامح نيست. دليل ندارد. در باب مدّت اقامه در سفر كه ندارد. بدان جهت در ما نحن فيه قيمتى ندارد اين تسامح و سه روز، سه روز پر بايد بشود كه سه روز حيض بشود. خوب آن وقت مى‏ماند در مسأله‏اى كه اين را حل بكنيم، مسأله مثل اين كه روشن مى‏شود. روى اين اساس آن زن‏هايى كه ولو در ايام عادتشان مرسوم است، حال ندارد يا مكّه است مى‏خواهد طواف كند. حب مى‏خورد در ايّام عادتش. خون قطع مى‏شود. بعد يادش مى‏رود. يك شب نمى‏خورد. صبح خون مى‏آيد. بعد فوراً آن حب را مى‏خورد و خون قطع مى‏شود. آن ايام عادت است. معلوم شد اين حيض نيست. چرا؟ براى اين كه اين در ما نحن فيه تحديد به سه روز شده بود. اين سه روز نيست. چون كه سه روز نشده است يك روز يا يك دفعه، دو دفعه خون ديدن اين حيض نمى‏شود. اين حرف را اگر بخواهيد يقين كنيد كه مسأله همين جور است گوش كنيد به اين مطلبى كه مى‏گويم. در ما نحن فيه يك كلامى هست و آن كلام اين است كه اگر حيض تحديد بشود به يوم و ساعات نبوده باشد، لازم مى‏آيد يك دمى در يك وقتى محكوم به حيض بشود، در يك وقت ديگر مثل همان دم محكوم به حيض نشود. با وجود اين كه قطعاً ما بين آن دم‏ها تكويناً فرقى نيست. مثل چه؟ مثل اين كه ايّام پاييز بود. اواخر پاييز بود و ديگر روزها خيلى كوتاه است. زنى بعد طلوع الفجر يا بعد طلوع الشّمس خون حيض را ديد. روز سوم هم وقتى كه غروب آفتاب شد خونش قطع شد. اين زن اگر حساب بكنيد شصت ساعت خون ديده است. دو تا 24 ساعت، يكى هم همان 12 ساعت از طلوع فجر مى‏شود شصت ساعت. و امّا زن ديگرى در اوايل...كه خيلى روزها بلند است ظهر خون ديد. موقع زوال خون ديد. اين خود مستمر شد، روز سوم هم يك ساعت به غروب مانده يا همان غروب خونش قطع شد. حساب بكنيم من حيث السّاعه اين ساعاتى كه اين خون ديده است بيشتر است از آن زنى كه در پاييز خون ديده بود. او حيض بود، اين نيست. خوب مى‏گوييم عيبى ندارد. ملتزم مى‏شويم به اين. چون كه آن ايامى كه ظهر ديده تا غروب خودش ده ساعت است مثلاً فرض بفرماييد يا يك ساعت بعد طلوع الشّمس ديده بود كه ساعاتش بيشتر است از او. عيبى ندارد. ملتزم مى‏شويم. چرا؟ چون كه نظير اين را در اقامه ملتزم شديم اقامه عشرة ايّام . در ايام پاييز قصد اقامه بكند آن روز مى‏شود. و در ايام تابستان قصد قامه بكند آن ساعات يوميه‏اش بيشتر مى‏شود. فرقى نمى‏كند. حلّش يك مطلب است كه اين تحديدات مال حدودات تكوين نيست كه دم حيض تكويناً حدودش اين است. تا كسى بگويد كه دم حيض تكويناً خلاف وجدان است. اين تحديدات مال ترتّب الاحكام است. ولو هر دو در واقع يك...دم بوده باشد تكويناً و خروجاً. الاّ انّه شارع به يكى حكم معيّن كرده است و بر ديگرى حكم آخر معيّن كرده است. آن حكم را معيّن نكرده است. بدان جهت است حلّش اين مى‏شود كه زنى كه حب خورد يك دفعه خون ديد در ايام عادتش يا يك روز ديد، اين موضوع حكم نيست. ولو اين همان خون است كه سه روز يا پنج روز ديدى. قسم حضرت عباسى هم مى‏خورد كه بابا همان خون است. همان رنگ، همان سوزش، همان حالى كه به من رخ مى‏داد الان هم همين جور شد در آن يك روز. مع ذالك حيض نيست. چرا؟ براى اين كه شارع اين تحديدات مال ترتّب الاحكام است، نه مال حدود تكوينى حيض و قيود تكوينى حيض و الحمد الله ربّ العالمين.