جلسه 735

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:735 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1371
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
عرض كرديم در غسل الجنابه و هكذا ساير الاغسال كه ذكر خواهد شد، معتبر است تمام الجسد مكّلف تمام الجسدش را كه ظواهر حساب مى‏شود، آنها را بشورد. و عرض كرديم خلاف معروفى بين الاصحاب نيست ولكن از محقق خوانسارى رضوان الله عليه نقل شده است كلامى را كه از ايشان حكايت مى‏كنند ايشان فرموده است. بعيد نيست بگوييم. بعضى اجزا از بدن بماند بدون الغسل او ضررى نداشته باشد. چه آن بعض الاجزا عمداً بماند، يا غفلتاً و نسياناً بماند از بشره و فرموده است يا اختصاص بدهيم به حال غفلت. در حال غفلت اگر بعض الجسد بلاغسل باقى ماند، ممكن است بعيد نيست كه بگوييم عيبى ندارد. ان لم يكن اجماعٌ على خلافيه. ولكن فرموده است اولى غسل تمام الجسد است كه شيئى از او باقى نماند. و در كلامى كه از او حكايت شده است كه نفى بعد كرده است از اين كه بعضى اجزا بدن بماند ضررى ندارد.
كلامى كه از ايشان نقل شده است در ما نحن فيه آن كلام استدلالش به اين صحيحه ابراهيم ابن ابى محمود است. در كلامش به اين استدلال كرده است. در باب 30 از ابواب الجنابه محمد ابن حسن به اسناده عن احمد ابن محمد، احمد ابن محمد ابن عيسى است. عن ابراهيم ابن ابى محمود كه از ثقات است و از اصحاب امام رضا سلام الله عليه است. قال قلت رضا (ع) الرّجل يجنب. فيصيب جسده. مردى جنب مى‏شود و اين جنابت به جسدش مى‏رسد. فيصيب جسده و رأسه. اشتباه از ما شد. الرّجل يجنب. شخصى جنب مى‏شود. فيصيب جسده و رأسه الخلوق. به جسدش و رأسش به خلوق اصابت مى‏كند. يعنى خلوق مى‏گذارد به جسدش يا رأسش. خلوق قسمى از عطر است. كه و منه خلوق الكعبه كه براى محرم عيبى ندارد. فيصيب جسده و رأسه الخلوق و...الشّى الَّكِد يا عطر ديگرى، طيب ديگرى مى‏گذارد. و شى الَّكِد يعنى شيئى كه چسبنده است. اين در نسخه‏اى است كه صاحب وسائل نقل كرده است از تهذيب. ولكن در تهذيبى كه فعلاً در يد ما هست، نسخه آن تهذيب فيصبه الّزق است. يا...چيزى كه چسبنده است او اصابت مى‏كند. فيصيب رأسه الخلوق و الطّيب و الشّى‏ء الَّكِد. اين در كافى لكد است. ولكن در نسخه تهذيب كه بايدينا است لزق است. مثل الك الرّوم و...يعنى شيئى چسبنده كه مثال به آنها است. اين...در نسخه شيخ است. و در نسخه كافى از شى‏ء الطّرار يا از شى‏ء الطّراد او است. يعنى شيئى كه فورى از بين مى‏رود. مرادش بايد اين جور بوده باشد. يعنى به مجرّد اين كه آب رسيد از بين مى‏رود. يا خودش از بين مى‏رود، يا خاصيتش از بين مى‏رود. مثل الك الرّوم و...يعنى بدنش را ماليده است به چيزى كه طيب حساب مى‏شود. در اين صورت فيغتسل اين جنب غسل مى‏كند. فاذا فرغ وجد شيئاً قد بقى فى جسده. بعد از اين كه غسلش را تمام كرد، مى‏بيند شيئى از اين لكد يا از اين خلوق در بدنش باقى مانده است. در اين صورت و اذا فرغ وجد شيئاً قد بقى فى جسده من اثر الخلوق و الطّيب و غيره اينها مانده‏اند. قال لا بعث. امام (ع) فرمود اشكالى ندارد. بمانند ديگر. رفتنش كه لازم نيست. ايشان فرموده است وقتى كه آن شى‏ء لكد كه يكى شى‏ء لكد بود چسبيده به بدن. لزق آن شى‏ء اگر شيئى از او باقى ماند، زير او شسته نشده است. وقتى كه زير او شسته نشد، امام فرمود لا بعث. اشكالى ندارد. پس معلوم مى‏شود غسل جزء جزء بشره به حيث لا يبقى منه‏
شى‏ءٌ نه اين معتبر در غسل نيست. فقط معتبر اين است كه عرفاً صدق كند كه همه جسد را شست. همين مقدار صدق كند كافى است.
سؤال؟ اين شى‏ء لزق اگر بماند، خودش مانده است ديگر شى‏ء لزق. عرض مى‏كنم اين جور استدلال فرموده‏اند. اولاً اين كه در اين روايت دارد كه و اذا فرغ وجد شيئاً و قد بقى فى جسده من اثر الخلوق و الدّين و غيره. بعضى‏ها فرموده‏اند كه اين اثر به معناى خاصيّت است. مثلاً طيب خاصيّتش بو است. او مانده است. پس اين دلالت نمى‏كند بر اين كه عين مانده باشد. اين درست نيست. براى اين كه اگر بو مانده باشد بو را كه خودش گذاشته است بو بماند ديگر. او جاى سؤال نيست. اثر يعنى ذرّاتى از آنى كه به بدن گذاشته بود، ماليده بود از آن شى‏ء لزق و غير شى‏ء لزق اثرى از او باقى مانده است، يعنى چيزى از او باقى مانده است. چيز كوچكى از آن باقى مانده است. مراد اين است. و الاّ اثر رايحه‏اش مانده است، لونش مانده است اين معنا احتمال ندارد كه سائل از آن سؤال كند. چون كه اينها را گذاشته بود كه بماند ديگر. اينها را به بدنش گذاشته بود كه بماند. اين اثر ذرّات صغار است. امام (ع) فرمود عيبى ندارد. ذرّات صغار بماند عيبى ندارد. اين محلّ ابتلاى عام است در بيوت فعلاً. صابون را كه مى‏شورند با صابون...لباس را شسته است بعد كه لباس خشك شد مى‏بيند كه يك تكّه از صابون...در لباس باقى مانده است. عيبى ندارد. اشكالى ندارد. چرا؟ چون كه اين باقى ماندن او ملازمه ندارد كه غسل نشود جسدش. مى‏بينيد كه صابون هم شسته شده است. آن زيرش هم كه هست آن هم شسته شده است. آب مى‏كشد از يك طرف آمده به طرف ديگر. بيرون نرفته است. همين جور است. شى‏ء لزق شيئى از او باقى مانده است، اين منافات ندارد كه زيرش شسته نشود. براى اين كه زيرش شسته مى‏شود. منتهى از بدن رد نمى‏شود. خوب رد نشود. بدان جهت در ما نحن فيه اثر خود عين است. كه عين قليلى از او باقى مانده است در جسد. قطعاً مراد اين است. چون كه آن معنا كه اثر به معنا لونش بويش مانده باشد، اين اصلاً گذاشته بود كه آنها بماند بعد از شستن.
سؤال؟ اثر يعنى مختصرى اثرى مانده است، سؤال؟ عرض مى‏كنم. اثر كه مى‏گويند مثل آ ن روايتى است كه در كلب وارد شده بود. كلبى از آب در آمد. خورد به ثوب من. مسح كرد. امام فرمود اذا رأيت اثره فاغسله. اثر نه معنايش بو، اثر يعنى خود آن عينى كه با او بود. اگر آن را ديدى در ثوبت بشور. بدان جهت اثر يعنى شى‏ء كمى از او باقى مانده است. از اين سؤال مى‏كند. خوب عيبى ندارد. اين را سؤال بفرمايد كه اين باقى مانده است. ولكن اين منافات ندارد كه تمام شسته باشد. چون كه باقى مانده است يعنى از بدن رد نشده است. نه اين كه در جاى اوّلى‏اش باقى مانده است. مثل آن...كه مى‏گويم از ثوب رد نشده است. نه اين كه آن يك جايى چسبيده بود و همان جا باقى مانده است. اين نيست. بدان جهت در ما نحن فيه ممكن است اين بقاء بعد الغسل بوده باشد. اين عيبى ندارد. بدان جهت در روايات ديگر كه فرمود بايد شعره‏اى مقدارى شعره‏اى از بدن باقى نماند، به مقتضاى آن لا بعث اين است كه ماندن ضررى ندارد. ولكن بايد شسته بشود. انسان احراز بكند بر اين كه آن موضعش شسته شد. غايت الامر شما مى‏فرماييد كه اين روايت اطلاق دارد. امام فرمود لا بعث. يعنى چه آن موضع اولى شسته شده باشد، چه شسته نشده باشد. ديگر بيشتر از اطلاق...نداريد. خوب از اين اطلاق رفعيّت مى‏شود به مقيّدى كه در روايات ديگر وارد شده است. آن مقيّد چيست؟ يكى‏اش را مى‏خوانم.
يكى از آن مقيّدات كه موجب مى‏شود اين روايت تقييد بشود اين روايت مقيّد بشود، صحيحه زراره است در باب 41 از ابواب الجنابه، روايت 2 است. شيخ به تمام سند نقل مى‏كند اين روايت را. و عن المفيد عن احمد ابن محمد عن ابيه عن سعد ابن عبد الله احمد ابن محمد ابن حسن ابن وليد است. عن ابيه از پدرش نقل مى‏كند محمد ابن حسن وليد عن سعد ابن عبد الله. عن احمد ابن محمد. سعد ابن عبد الله هم از احمد ابن محمد ابن عيسى عن الحسين ابن سعيد عن حمّاد عن حريض، عن زراره. عن ابى جعفرٍ (ع) قلت له رجلٌ ترك بعد زراعه او بعض جسده من غسل الجنابه. بعضى از اينها را نشسته است ديگر. همين جور گذاشته است. امام (ع) اين جور فرمود. ببينيد چه جور مقيّد عالى است. امام فرمود ان شكّ و كانت به بلّةٌ و هو فى صلاتى مسح بها عليه...جارى نيست. بلّه داشته باشد بايد آن جا را بشورد. و ان استيقن يقين كرد كه يك موضعى را نشده است، رجع فعاد عليه. رجوع مى‏كند، آب را اعاده مى‏كند بر او فايده ندارد. اگر يقين داشته باشد. يقين نداشته باشد در صلاة داخل شد، قاعده فراغ جارى مى‏شود كما سيعتى. مى‏فرمايد و ان كان استيقن رجع فعاد عليهما. اعاده مى‏كند آن بعضى را كه در زراعش باقى مانده است. مورد همان روايت ديگر. بدان جهت اگر آن روايت اطلاق داشته باشد شامل بشود حتّى در آن صورتى كه شيئى نشسته باقى مانده است، اين صحيحه كه ذيل هم دارد چون كه بعد مفصّلاً متعرّض خواهيم شد تقييد مى‏كند به آن صورتى كه لا بعث در صورتى كه احراز كرده باشيم بر اين كه ساير جاها شسته شده است. احرازش به قاعده فراغ يا به احراز وجدانى. اين معنايش اين مى‏شود. و آن روايتى را هم كه صحيحه حجر ابن زايده بود ديروز خوانديم كه...شعرتاً فى غسل الجنابه فهو من النّار. خوب مقتضايش اين است كه بايد احراز كند كه ماندنش عيبى ندارد. و امّا ساير جاها بايد شسته بشود.
بدان جهت اين را كه...خوانسارى قدس الله سرّه فرموده است، لا يمكن...مساعدة عليه. اين صحيحه غايت امرش اطلاق است، و به واسطه اين رواياتى كه عرض كردم صحيحه زراره و حجر ابن...رفعيّت از او مى‏شود. يك مسأله ديگرى هست كه او را متعرّض خواهيم شد و آن وقت اين است كه يك وقت يك چيزى به بدن بچسبد كه جزء بدن حساب بشود. ديگر از بدن جدا نمى‏شود او. مثل بعضى آنهايى كه اهل صنعت هستند. چركى به بدنشان، به آن منافذ پوست چرك تويش رفته است. هر چه بشورد اين بيرون نمى‏شود. از بين نمى‏رود. آنى كه جزء بدن حساب مى‏شود در وضو هم گفتيم مثل بعضى چرك پا، پا چنان است كه ده روز هم پشت سرش بشورى آن سياهى نمى‏رود. نفوذ كرده است بر كف پا، چسبيده به كف پا است و جزء كف پا شده است. در آن يك مسأله ديگرى است كه سابقاً در وضو گفتيم و انشاء الله در ما نحن فيه هم بحث مى‏كنيم او مسأله اخرايى است. و امّا مسئلتنا كه شيئى است اين جور بكنى زايل مى‏شود كه محلّ كلام است و زيرش شسته مى‏شود مقتضاى صحيحه زراره و مقتضاى آن صحيحه حجر ابن زايده احراز غسل او است و اين روايت صحيحه ابى محمود غايتش هم خيلى...مى‏شود اطلاق. وقتى كه اطلاق شد تقييد به آنها مى‏شود كما ذكرنا. مى‏ماند در ما نحن فيه اين فرمايشى كه بعد در عروه مى‏فرمايد و لا يجب غسل البواطن. بواطن را شستن در غسل الجنابه و غير الغسل الجنابه وجوبى ندارد. مثل باطن العينين، مثل داخل الفم، داخل الازن، داخل... و نحوها داخل ناف كه گودى ناف است و تويش هست، شستن آنها لزومى ندارد. دليل بر اين كه شستن اينها لزومى ندارد علاوه بر اين كه در مسأله خلافى نيست نه اين كه عدم خلاف حجّت است، خلاف نيست چون كه ما مى‏دانيم كه چرا نيست. بدان جهت دليلش را ذكر مى‏كنيم. خلافى هم در مسأله نيست. براى اين كه در ما نحن فيه آن غير الظّواهر كه غير البواطن است، اين غير الظّواهر شستنش را دليل قطعى داريم بر اين كه شستنش لازم نيست. آن دليل قطعى چيست؟ رواياتى است كه در غسل الجنابت ارتماسى وارد است. شما مى‏دانيد آن كسى كه غسل ارتماسى مى‏كند عادتاً دهانش را مى‏بندد. شما كه توى حوض فرو مى‏رويد دهان را مى‏بنديد ديگر. چشمها را هم مى‏بندد. عادتاً همين جور است. امام (ع) در غسل الجنابه فرموده است بر اين كه اگر ارتماس كرد رمستاً فى الماء كه روايتش خواهد آمد كه غسل جنابت ارتماسى قسم دوم غسل است، آن اجزئه. او كفايت مى‏كند. خوب با وجود اين كه...جارى است چشم را مى‏بندند، دهان را مى‏بندند بلكه انگشت‏ها را هم دم سوراخ آن...مى‏گذارند كه تويش آب نرود اگر اين معنا غسل البواطن هم معتبر بود چون كه عادت بر اين جارى بود على الامام (ع) بايد بفرمايد كه دهانت را هم باز كن، چشمهايت را هم باز كن، انگشتهايت را هم توى سوراخ گوشهايت نگذار و برو زير آب. توكّلت على الله. اين مى‏شود غسل الجنابه. اين شاهد قطعى است بر اين كه غسل البواطن اعتبارى ندارد. مضافاً بر اين كه در غسل الخبث رواياتى داشتيم كه غسل الخبث از ظاهر لازم است. مثل آن رواياتى كه در استنجاء من الغايط وارد بود. امام (ع) فرمود انّما عليه غسل ما على الشّرج و لا يدخل يده اسبعه فيه. اسبعش را داخل نكند. آن باطن شستن لزومى ندارد...نباشد...انّما عليه ما على الشّرج است. نه آنى كه داخل آن مخرج است يا لب مخرج است. شستن آنها لزومى ندارد. و هكذا اين مال خبث. و امّا در چيزى كه هست در وضو، رواياتى داشتيم كه در آن روايات امام (ع) فرمود استنشاق و مزمزه از وضو نيست. لانّهما من الجوف. تعليق فرمود بر اين كه بما اين كه مورد آن موضع مزمزه و موضع استنشاق اينها از جوف حساب مى‏شود يعنى از باطن حساب مى‏شود، آنها لزومى ندارد. يعنى امر به غسل در باب الوضو امر به غسل ظواهر است. و احتمال اين معنا داده نمى‏شود كه در غسل الخبث، غسل البواطن واجب نشود. تطهير بواطن واجب نشود. و در غسل وضويى واجب نشود، و در غسل با وجود ورود روايت بر غسل ارتماسى كما ذكرنا واجب بشود.
بدان جهت حكم در مسأله از قطعيّات است. نه اين كه ما به واسطه فقط دليل معتبر اجتهادى تمام مى‏كنيم. اين عدم لزوم الغسل يعنى غسل البواطن در مقام، از قطعيّات است. لا...لتّشخيص فيها. آن معلوم است كه داخل...داخل الفم و هكذا باطن العينين اينها از بواطن هستند. اينها در بحث وضو گذشت. شستن اين لازم نيست. انّما الكلام كلّ الكلام در غسل الشّعر است. كه آيا در اين ظواهر كه شعر است، آيا شستن اين شعر در اين ظواهر البدن شستن در آنها اعتبار دارد يا ندارد. مى‏دانيد بر اين كه در ما نحن فيه در شعر بايد در دو جهت بحث شود. يك جهت اين است كه آيا الشّعر على البدن در باب الغسل مثل شعر على الوجه است در باب وضو. و در اعضاء وضو كه در وجه كه قدر متيقّن او بود در وجه گفته‏اند كه نه شستن بشره لازم نيست. فقط آن شعر اگر كثيف بوده باشد ظاهرش را در وضو بشورد، كافى است. يك بحث در اين است كه آيا غسل شعر كثيف هم در ما نحن فيه كه ساتر بشره است، بشره را شعر ستر كرده است مثل شعر الّحيه و شعر الرّأسى كه فعلاً مأمور شده است سر را بشره را مستور كرده است، آيا غسل الشّعرى كه هست، كافى است از غسل البشره؟ يعنى مكفى است از غسل البشره يا نه مكفى نيست. بايد بشره شسته بشود. يعنى مثل باب وضو نيست كه غسل الشّعر لحيه مجزى بوده باشد از غسل بشرة الوجه. كلام يكى اين است كه آيا غسل البشره لازم است يا غسل الشّعر مجزى است. اين يك بحث.
بحث ديگر اين است كه بعد از بنا عدم الاجزا اگر بنا گذاشتيم كه مجزى نيست غسل خود شعر هم با بشره لازم است. اين زنى كه غسل حيض مى‏كند يا غسل جنابت مى‏كند، موهايش را باز كرده است، آن موهاى سرش تا پشت كمرش مى‏رسد آنها را هم بايد بشورد يا صاحب الحّية الكثيفه علاوه بر اين كه بشره را شسته است، بايد آن لحيه را هم، شعر الّحيه را هم بشورد يا نه شعر الّحيه معتبر نيست. فقط در وضو معتبر بشره است. مگر آن شعرهايى كه آنها...و خفاف هستند كه...خفافى كه شستن بشره بدون شستن آنها نمى‏شود عادتاً. آنها بايد شسته بشوند و امّا شعرى كه كثيف است و خارج از آن موضعى است كه در آن موضع نبت كرده است، روييده است...مثل موى سر، موى لحيه و اينها كه آمد است پايين و از حدّ وجه گذشته است از آن موضع نابت خارج شده است، نه شستن اينها لزومى ندارد. در اين دو مقام بايد بحث كنيم. كلامنا فعلاً در مقام اول است كه بشره را شستن لازم است، يا غسل الشّعر مكفى است. عرض مى‏كنم ما بوديم، آن صحيحه زراره‏اى كه ديروز نقل كرديم براى شما، امام (ع) در آن صحيحه فرمود، صحيحه روايت 5 بود. كه در آن صحيحه فرمود بر اين كه ثمّ تغتسل جسدك...قرنك الى قدميك. بعد از آن جسدت را بشور از آن قرنت تا قدمينت. جسد را بايد بشورى. خوب اين را شما مى‏دانيد كه وقتى كه انسان لحيه‏اى هست اين موها را شست، ولكن به نحوى شست كه مثل باب الوضو به بشره اصلاً آب نرسيد. لحيه كثيف است. ساتر است بشره را. همين جور دست كشيد با آب و آب سرازير شد، امّا بشره خشك خشك است. بلااشكالٍ در ما نحن فيه صدق نمى‏كند كه غسل جسده. براى اين كه بشره‏اى كه زير اين موى كثيف است و اين از جسد است. اين جسد كى شسته شده است؟ مثلاً پدر كسى يا مادر كسى به بچّه‏اش مى‏گويد برو حمّام. اين شعرت كثيف است. اين سرت را بشور. او هم رفت. يك خورده آب ماليد به نحوى كه اصلاً به بعضى مواضع بشره رأس آب نرسيده است. در آمد. اين مادرش نگاه كرد، يا پدرش نگاه كرد گفت اين كه خشك مانده است اصلاً. آب نرسيده است به اين جا. اين سر يعنى ظهور دارد در بشره رأس آن سرت را بشور، يعنى آن بشره را بشور. ظهور در اين معنا دارد. جسد خصوصاً رأس هم نيست. عنوان رأس بود، مثلاً آن جا مى‏شد بگوييم كه نه آن...همان معمولى بشورد آنها را كافى است. نه رأس هم نيست. اغسل جسدك. عنوان، عنوان جسد است. من قرنك الى قدمك. بدان جهت لازمه اين روايت كما اين كه ديروز هم گفتم يعنى مقتضاى اين صحيحه كما اين كه ديروز عرض كردم، خدمت شما، اين است كه بايد بشره به تمامه شسته بشود. بشره بايد شسته بشود و به تمامه هم بايد شسته بشود كما اين كه امروز هم ذكر كرديم رواياتى كه دلالت مى‏كرد بايد نقطه‏اى از بشره باقى نماند بدون الغسل. ولكن علاوه بر اين در ما نحن فيه روايات ديگرى هم داريم. كه يكى از آن روايات آن امر وارد شده است در نسائى كه هست اينها...فى غسل رأسهنّ. مبالغه مى‏كند. اين مبالغه كردن به جهت اين است كه دقت بكنند تا آب به بشره برسد. چون كه عادتاً نساء مبتلا به شعورى هستند كه آن شعرهايشان كثيف است و آب رسيدن تا خود بشره شستن مسافتى هست. آب بايد تا مسافتى برود تا به آن بشره برسد، مبالغه بايد بكند كه آب برسد به او. بدان جهت شستن شعر لازم نيست. خواهيم گفت. مبالغه در...به جهت اين است كه آب برسد به بشره. به بشره آب برسد و آن بشره شسته بشود. علاوه بر اين روايت ديگرى را هم مى‏گوييم كه روايت ديگرى هم در مقام هست كه دلالت مى‏كند بر اين معنا كه بايد شسته بشود. اين جهات مسأله از اين جهت.
ولكن نقل شده است از مقدس اردبيلى قدس الله نفسه الشّريف ايشان فرموده است نه غسل الشّعر كافى است. غسل الشّعر در ما نحن فيه كافى است. لازم نيست بشره شسته بشود. شعر اگر شسته بشود كافى است. آن كسى كه اين مسلك را قائل مى‏شود در باب الغسل اين دو تا دليل مى‏تواند ذكر كند. يك دليل اين است كه تمسّك كند به اطلاق صحيحه زراره‏اى كه در باب وضو وارد شده بود. در صحيحه زراره آن جا بود در باب 46 از ابواب الوضو روايت 2 بود. و باسناد الشّيخ عن الحسين ابن سعيد عن حمّاد ابن عيسى عن زراره قلت...ما كان تحت الشّعر چه مى‏فرماييد درباره اين عضوى كه زير مو مانده است؟ فرمود كلّما احاط به الشّعر فليس للعباده ان يغسلوا. هر موضعى را كه احاطه كرد شعر به آن موضع وظيفه عباد نيست كه آن موضع را بشورد...فحص كنند يعنى آب برسد يقيناً شسته بشود اين لازم نيست. ولكن يجرا عليه الماء رويش هم آب بريزند كه روى مو رد بشود كافى است. در آن صحيحه ديگر كه صدوق نقل كرده است كه روايت 3 است، قال قلت له ارأيت ما احاط به الشّعر قال كلّما احاط به الشّعر فليس للعباد ان يطلوبه لفظ طلب هم اضافه شده است. همان فحص است طلب ديگر. يعنى دقت كنند تا آب را برسانند به او. ولكن يجرى عليه الماء. ماء بر او اجرا مى‏شود. كسى مى‏تواند بگويد اين صحيحه زراره كه در باب وضو نقل شده است، اين مختص به وضو نيست. در هر موضعى كه بايد شسته بشود عضو مويش اگر كثيف شد احاطه كرد، مو را شستن كافى است.
سؤال؟ عرض مى‏كنم بر اين كه كسى يا بايد اين را بگويد، اگر اين را گفت، اين حرف جوابش آن است كه در باب وضو گفتيم. در باب وضو گفتيم كه اين روايت را نمى‏شود به اطلاقش اخذ كرد. اين صحيحه‏اى كه مى‏فرمايد كلّما احاط به الشّعر فليس للعباده ان يغسلوا نتيجه‏اش اين است كه اگر آن موضعى كه اين شعر است خون از آن جا در آمده است. من بايد براى صلاتى كه هست موضع را بشورم. نجس است ديگر. مقتضاى اين صحيحه اين است كه شستن آن موضع لازم نيست بشره. همين روى مو را شستى كافى است. ولو روى مو هم نجس نشده باشد. ولو روى مو را اگر شستى كافى است. براى اين كه فليس للعباد. شما اطلاق گرفتيد ديگر. گفتيد هر موضعى كه هر جايى كه بايد موضعى شسته بشود كه آن موضع،
سؤال؟ اين روايت مطلق است. ارأيت ما كان تحت الشّعر نه اسم وضو است، نه اسم غسل، نه اسم ازاله خبث. دارد كلّما احاط به الشّعر هر عضوى كه به او شعر احاطه كرد، فليس للعباده ان يغسلوا وظيفه عباد شستن او نيست. ولكن يجرى عليه الماء. روى شعر آب جارى مى‏شود. اين مطلق است. اگر بنا بود كه بگوييم مطلق است باب غسل جنابت را هم مى‏گيرد، ساير اغسال را هم مى‏گيرد، مختص به باب وضو نيست، مى‏گوييم در باب خبث هم هست. اطلاق اين روايت او را هم مى‏گيرد. وقتى كه قطع و يقين داشتيم اطلاقش مراد نيست، در ما نحن فيه سؤال هم كه چيزى ذكر نكرده است. فقط سؤال كرده است ارأيت ما كان تحت الشّعر. ما از جواب امام مى‏فهميم. چون كه سائل سؤالش به هيچ چيز دلالتى ندارد. يا مطلق است،
سؤال؟ همين حاكم است. اين دليل حاكم است همان عضوى كه بايد شسته بشود و اىّ سببى للحدث او الخبث اگر محيط به شعر باشد شستنش لازم نيست. شستن شعر كافى است. اين دليل حاكم است. بدان جهت روايات وجه در باب وضو حاكم بود. وجه خود صورت است. گفتيم اين روايت حاكم است. مى‏گويد خود آن بشره‏اى كه از وجه است لازم نيست شستنش. شستن مو كافى است. روى اين اساسى كه هست در ما نحن فيه اگر كسى بگويد اين روايت مطلق است و همه جا را مى‏گيرد، بايد در خبث هم ملتزم بشود. اين كه نمى‏شود به مطلق ملتزم شد و قطعاً هم مطلق مراد نيست. چه چيز مراد است؟ بايد اكتفا به قدر متيقّن بكنيم. قدر متيقّن چيست؟ باب وضو است. باب وضو هم صورت است. چرا؟ چون كه در خود صورت در باب وضو نص است بر اين كه در صحيحه محمد ابن مسلم كه روايت اولى است در باب 46 دارد محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد ابن عيسى و محمد ابن الحسين و خطّاب دو نفرى هستند نقل مى‏كنند عن سفّوان ابن يحيى عن علا. علا ابن رضين است. عن محمد ابن مسلم عن احدهما (ع) قال سألته عن الرّجل يتوض‏ء...لحيته اين لحيه‏اش را،...يعنى تهش را در بياورد و آب برساند؟ قال، لا. لزومى ندارد. خوب قدر متيقّن باب وضو است. در باب وضو ملتزم مى‏شويم خودش هم در...كه قدر متيقّن است و سؤال ارأيت ما كان تحت الشّعر سؤال زراره اگر اين بوده باشد، اين چيزى نمى‏فهماند. اين كه امام (ع) در جواب مى‏فرمايد كلّ ما احاط به الشّعر فليس للعباد ان يغسلوا معلوم است كه امام (ع) مرادش را به قرينه خارجيه فهميده بود كه از چه سؤال مى‏كند. يعنى قرينه خارجيه بود. آن قرينه خارجيه محتمل است سؤال از وضو بود. مسأله وضو بود كه وضو گرفتن واجب است و صورت را بايد شست. امّا بعضى‏ها لحيه دارند. شعر دارند. كثيف است. چه بشود؟ آن جا مى‏فرمايد اين ارأيت آن جا سؤال كرده بود ارأيت ما كان تحت الشّعر؟ امام فرموده بود كه، كلّ ما احاط به الشّعر فليس للعباد ان يغسلوا آن موضع را. بدان جهت در ما نحن فيه چون كه اطلاق اين روايت قطعاً مراد نيست و قطعاً هم در بين يك قرينه‏اى بوده است، چون كه اگر سؤال اين جور بوده باشد هيچ چيز را...نمى‏كند الاّ الاطلاق. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست معلوم مى‏شود بر اين كه يك قرينه‏اى ما بين اينها بوده است. اگر قرينه هم ندانيم كه چه بوده است قدر متيقّنش وضو است كه صحيحه محمد ابن مسلم دلالت دارد. بدان جهت است كه مقدس اردبيلى قدس الله نفسه الشّريف اين كه ملتزم شده است آن بشره را شستن لازم نيست، به اين صحيحه ملتزم نشده است. اين را دليل نياورده است.
دليل روايات ديگر را آورده است در باب الغسل. فرموده است در باب الغسل رواياتى است كه سر شسته مى‏شود با دو تا كف از آب. يا با دو تا كفّين. سه تا كف يا دو مرتبه كفّين. با اينها شسته مى‏شود. با دو كف يا سه كف شسته مى‏شود. فرموده است كه معلوم است اين زنهايى كه اين جور موى سر دارند خصوصاً از روايات ظاهر مى‏شود در زمان سابق چه جور مى‏بافتند موهاى سر را، چه قدر جمع مى‏كردند موى زيادى بود. همين جور است. الان هم در بعضى جاها است. سه كف آب بريزد، كى به بشره مى‏رسد؟ خصوصاً كه آن موها هم بافته بوده باشد كه خواهيم گفت كه رواياتى داريم كه زن لازم نيست باز كند مويش را. آن موها را كه هم بافته است باز كردنش لازم نيست. با آن روايات سه مشت آب ريخت. كجا مى‏رسد؟ تمام بشره شسته مى‏شود؟ بدان جهت در ما نحن فيه فرموده است اين روايات دليل هستند بر اين كه غسل البشره يعنى موضع آن شعر مثل باب وضو در باب غسل واجب نيست. آنى كه لازم است اين است كه شعر را بشورد، كافى است. اين را فرموده است. ولكن اين دليلى كه مقدس اردبيلى در ما نحن فيه بيان فرموده است، اين دليل خدشه دارد. درست نيست. چرا؟ براى اين كه اولاً در روايات ما دو كف آب ندارد براى سر. آنى كه در روايات ما هست او سه كف است و دو دفعه ملع الكفّين است، يا هم...هم باز همان دو كفّين را مى‏گويند. ملع الكفّين را...مى‏گويند. دو دفعه اين كف‏ها را پر كند و به سرش بريزد يا سه مشت بريزد. امّا دو مشت در روايات ما نيست. وقتى كه اين جور نشد مى‏گوييم بعيد نيست انسان دو دفعه كفّش را پر از آب بكند ولو سرش خيلى هم مو دارد. بريزد به سرش، شسته مى‏شود تمام سر. چرا؟ چون كه در باب غسل مثل باب وضو غسل در خبث معتبر نيست. مثل... كافى است كه آبى برسد و قطراتى از آنجا رد بشود. همين مقدار. مثل غسل خبثى معتبر نيست. مثل...كافى است. خودش هم مو چه چيز است؟ مو مثل پنبه و پشم و اينها نيست كه آب را جذب كند به خودش. دو كف آب ريختى بايد اين از يك جا در برود. همين جور است ديگر. جذب نمى‏كند مو. بايد از يك جا در برود. وقتى كه از يك جا در برود وقتى كه دستش را اين جور و آن جور كرد آب مى‏رسد به تمامى سرش ديگر. ولو زن بوده باشد و موى سرش هم بيشتر باشد. بدان جهت مى‏شود گفت كه اصلاً با سه كف هم مى‏شود اين. لازم نيست ملع الكفّين مرّتين باشد. با سه كف هم مى‏شود اين كار را كرد. آن جايى كه يك مقدار مو خفيف است مى‏شود با سه كف آب را رساند به تمامى سر و گردن. مثل...بعد از اين كه ما ملتزم شديم در باب الغسل غسل خبثى معتبر نيست و ديديم در خارج كه مو مثل پنبه و پشم جذب ماء را نمى‏كند و رد مى‏كند مى‏شود دو مشت آب كجا مى‏رود؟ وقتى كه مالاندى همه جا تَر مى‏شود. بدان جهت اين فرمايشى را كه مقدس اردبيلى فرموده است نمى‏شود تصديق كرد اين فرمايش را و مقتضاى رواياتى كه خوانديم غسل است. باقى مى‏ماند كلام در جهت ثانيه انشاء الله.