جلسه 516

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:516 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ: 28/8/1369
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
بعد از اينكه مرحوم سيد در عروه اقسام وضو واجب را ذكر كرد يكى از آن اقسام وضو نذرى بود. كه آن وضو نذرى واجب مى‏شد. شروع مى‏كند اقسام وضو نذرى را ذكر مى‏فرمايد كه اقسام وضو نذرى كه واجب بالنّذر است چند تا است. ايشان براى اين وضو نذرى پنج فرض ذكر مى‏كند در عروه.
فرض اول اين است كه نذر به خود وضو متعلق نشده است. نذر متعلق شده است به چيزى كه او مشروط بالوضو است. مثل اين كه نذر كرده است تا يك ماه شبها نماز شب را بخواند. اين منظور خود صلاة الّيل است. ولكن بما اين كه كلّ الصّلوات منها صلاة الّيل مشروط به طهارت است، مشروط به وضو است از محدث بالاصغر در اين صورت اين وضو براى اين مكلّف در شب واجب مى‏شود و اين وجوبش وجوب غيرى است. بنا بر ملازمه ما بين ايجاب ذى المقدّمه كه صلاة الّيل واجب است. ولو به عنوان وفا بالنّذر. صلاة الّيل حيثٌ كه راجح است بلكه ارجح صلوات نافله است بعد آن نافله فجر اين را كه نذر كرده است نذرش منعقد مى‏شود. و نذرش كه منعقد شد بناعاً على الملازمه ما بين ايجاب ذى المقدمه و ايجاب مقدمته وضو هم واجب مى‏شود. اين وجوب غيرى مبنى بر ملازمه است. بناعاً على ما ذكرنا كه ملازمه درست نيست. مقدّمات نفس المقدّمه آن وجوب شرعى ندارد ولو غيرياً كه همان است كه بايد قصد اين را بكند كه وضو مى‏گيرم. خودش مستحب است يا وضو مى‏گيرم كه شرط صلاة موجود بشود. اين قسم اول بود. اين وجوب غيرى مبنى بر ملازمه است در اين صورت.
قسم ثانى را كه در ما نحن فيه ذكر مى‏فرمايد خود وضو بنفسه متعلّق النّذر است. اين وضو وقتى كه بنفسه متعلق النّذر شد، اين فروج اربعه دارد كه با فرج اولى 5 تا مى‏شود. يك وقت اين است نذر مى‏كند وضو را لفعلى. فعل صحّتش موقوف به وضو نيست. مثل قرائت القرآن. قرائت القرآن صحّتش و مشروعيّتش مشروط به وضو نيست. ولكن وضو طهر عند قرائت القرآن اين افضل است. قرائت را افضل مى‏كند. بدان جهت اين شخص نذر مى‏كند بر اينكه لله علىّ ان اتوض‏ء ان قرائته. اين كه صيغه را اين جور مى‏خوانم غرض دارم. متوجّه باشيد. لله علىّ ان اتوض‏ء القرائتى قرائت قرآن كه مى‏كنم به او وضو بگيرم. خوب منعقد مى‏شود نذر. انسان وضو داشته باشد عند قرائت القرآن كه نذر كرده است وضو را. اين منعقد مى‏شود. ولكن مثال كه مى‏گويد در عبارت عروه بالنّذر الوضو للفعل كه مثل القرائت است مى‏گويد مثل ان ينذر ان لا يقرأ الاّ مع الوضو. اين جور مثال مى‏زند. مثل ان لا يقرأ الاّ مع الوضو مثل ان ينذر يعنى نذر كند. مثل ان ينذر ان لا يقرأ الاّ بالوضو اين جور مثال مى‏زند. مثالى كه مى‏گفتيم ما، اين بود كه مثل ان ينذر الوضوء لقرائته ما اين جور مى‏گفتيم. ايشان مى‏فرمايد مثل ان ينذر ان لا يقرأ القرآن الاّ مع الوضو. خوب اگر كسى اين را نذر كند كه لله علىّ ان لا اقرأ القرآن الاّ مع الوضو. لله علىّ ان لا اقرأ القرآن الاّ مع الوضو. اين اصل خود اين نذر باطل است. چرا؟ چون كه گفتيم متعلّق النّذر بايد راجح بشود. خود آن در آن روايت بود كه آن روايت را من باب اين كه ذهنتان آماده بشود مى‏گويم. خود مطلقات قرائت قرآن كه مستحب است خداوند دوست دارد آن حنجره‏اى را كه از او قرائت قرآن خارج مى‏شود، اين قرائت قرآن مستحب است چه انسان وضو داشته باشد، چه نداشته باشد. وضو داشته باشد
بهتر است و الاّ قرائت قرآن على كلّ حالٍ مستحب است. در آن روايت بود كه امام صادق فرمود به پسرش بر اين كه قرآن بخوان گفت، يا ابا لست على وضوءٍ. وضو ندارم. امام فرمود بخوان. منتهى دستت را نزن. ديگر بهانه نگير. بخوان قرآن را. قرآن خواندن در حال عدم الوضو مثل قرآن خواندن در حال وضو راجح است. منتهى يك افضل است. اين شخص كه نذر مى‏كند لله علىّ ان لا اقرأ القرآن الاّ مع الوضو معنايش اين است كه ترك قرائت قرآن را بغير وضوءٍ اين را به عهده مى‏گيرد كه لله علىّ ان اترك القرائت القرآن عند عدم الوضو. معنايش اين است ديگر. اين نذر كرده است ترك فعل راجحى را وقتى كه نذر كرد ترك فعل راجحى را، آن اصلاً منعقد نمى‏شود. نذر باطل است. يك اشكال ديگر بر اين مثال ايشان اين است كه علاوه بر اين كه نذر باطل است در اين مثال، اين مثال نمى‏شود به آن امر ثانى.
فرض ثانى اين بود كه ان ينذر الوضو الفعلٍ. وضو را براى فعلى نذر كند. اين جا ترك قرائت قرآن را نذر كرده است. مثل ان ينذر ان لا اقرأ القرآن الاّ مع الوضو معنايش اين است كه نذر كرده است قرائت قرآن بلاوضو را ترك كند. نذر وضو نكرده است اين. اين با آن ممسّل كه فرض شما اين است ان ينذر الوضو لفعلٍ با او منافات دارد. بدان جهت ما عرض كرديم اگر اين شخص نذر بكند بايد اين جور نذر كند كه لله علىّ ان اتوض‏ء لقرائتى القرآن. وضو بگيرم براى قرائت قرآنم. لله علىّ اين جور بايد نذر كنم كه موقع قرائت قرآن انسان وضو بگيرد ديگر چه بهتر. او را نذر بكند. اين نذر منعقد مى‏شود. على كلّ تقديرٍ اگر اين جور نذر كرد. يا آن جورى كه مرحوم صاحب العروه ظاهر عبارتش نذر كرد قرائت قرآن واجب نمى‏شود به شخص. چون كه قرائت قرآن را نذر نكرده است. نه على ما ذكرنا و نه روى آن مثال. چون كه روى آن مثال هم ترك قرائت را نذر كرده است. نه خود قرائت را. بدان جهت قرائت قرآن واجب نمى‏شود.
و امّا اگر خواست قرائت قرآن بكند اراده قرائت كرد، كه قرآن مى‏خواهد بخواند بايد وضو بگيرد تا بنا بر آن چيزى كه ايشان فرمود است قرائت قرآن بلاوضو نشود، بنا بر ما ذكرنا قرائش با وضو بشود. چون كه وضو را نذر كرده است براى قرائتش. و امّا قرائت قرآن واجب نيست. يك مطلبى را مى‏گويم. اگر ذهنتان آماده باشد مى‏گويم. كسى نذر كرد لله علىّ ان اتوض‏ء لوضوء لصّلاة. آن ديگرى هم اين جور نذر كرد كه نذر صحيح است. اولاً اين جور نذر كرد لله علىّ ان اتوض‏ء لقرائتى براى قرائتم وضو بگيرم. اين ما ذكرنا بود كه بايد اين جور نذر كنم. الان يك روزى وضو نگرفت و گفت بابا حوصله ندارم. هوا هم سرد است. شروع كرد به قرآن خواندن. على ما ذكرنا كه اين جور نذر كرده است كه لله علىّ ان اتوض‏ء لقرائتى اين قرائتش قرائت صحيحى هست. ثواب هم دارد اين قرائت. فقط حنس نذر كرده است. يك معصيت كرده است. خود قرائت حنس نذر نيست اين قرائت. حنس نذر به ترك وضو مى‏شود. وضو را نذر كرده بود كه عند القرائه وضو بگيرم. اين قرائت كه كرده است عند اين قرائت وضو نگرفته است. حنس نذر به ترك الوضو است. نه به اين قرائت است. كه حرام بشود. نه. قرائت نه حرام است. چون كه حنس نذر نيست. چون كه قرائت تركش را نذر نكرده بود. نذر كرده بود كه براى قرائت وضو بگيرد. چون كه نذر كرده بود براى قرائت وضو بگيرد قرائت كرده و وضو نگرفته است، آن وضو نگرفتنش حنس نذر است. او عمل مشروعى نيست و عمل مغبوضى است حنس نذر. كفّاره دارد. امّا قرائتش نه ترك اين را نذر كرده بود و نه هم نهى داشت. چون كه آن كه واجب است وفاى به نذر است. حنس نذرى كه هست جايز نيست. اين حنس نذر نكرده است به قرائت. حنس نذر به ترك وضو شده است. او جايز نبود كه بايد وضو بگيرد. قرائتش صحيح است. فرق است. نگوييد اين شخص اگر اين قرائت را نمى‏كرد حنس نذر نمى‏شد. اگر قرائت نمى‏كرد دهانش را مى‏بست. آيه قرآن را نمى‏خواند. آن صفحه قرآن را نمى‏خواند حنس نذر نمى‏شد. پس حنس نذر در ما نحن فيه به اين قرائت شده است. عرض مى‏كنم فرق است ما بين دو مطلب. اين را متوجّه باشيد كه حنس نذر به شيئى محقق بشود يا حنس النّذر عند الشّيئى محقق بشود. فرق است ما بين اين كه حنس نذر به شيئى محقق بشود يا حنس نذر عند شيئى محقق بشود. اين كه نذر كرده بود لله علىّ ان اتوض‏ء القرائتى وقتى كه وضو نگرفت،
شروع كرد به قرائت حنس نذر عند هذه القرائه محقق مى‏شود. امّا ما به الحنس ترك الوضو است. حنس نذر عند اين شى‏ء محقق مى‏شود. ولكن ما به الحنس او عبارت از ترك الوضو است.
بدان جهت قرائت مطلوب است. الان هم مطلوب است. ثواب هم كرده است. منتهى يك عقابى هم كرده است. مثل اين كه انسان نماز بخواند در نماز به نام حرم هم نگاه كند. آن نمازش ثواب دارد. يعنى اطاعت از انتصال است. منتهى يك معصيتى كرده است. آن هم عقاب دارد. در ما نحن فيه همين جور است. حنس نذر عند القرائت است. اين كه مى‏گويند اين قرائت حنس نذر است اشتباه است. بنا بر مثالى كه ما گفتيم. لله علىّ ان اتوض‏ء لقرائتى. در اين مثال حنس النّذر بالقرائت نيست. عند القرائه حنس النّذر مى‏شود به ترك الوضو. بدان جهت وضو استحباب دارد. امّا اگر آن جور نذر كرد. گفت لله علىّ ان لا يقرأ الاّ مع الوضو كه ظاهر عبارت چيز است كه نذر كرده است ترك القرائه را بلاوضو. لو فرض گفتيم اين نذر محقق مى‏شود. رجحان در متعلق النّذر معتبر نيست. گفتيم نگفتيم. رجحان معتبر نيست. هر چه انسان نذر بكند منعقد مى‏شود. بنابر آن صورت كه لله علىّ ان لا يقرأ القرآن بلاوضوءٍ خود قرائت ما به الحنس است.
بنا بر مثالى كه ايشان آن جور در عبارت فرموده است. مثل ان ينظر ان لا اقرأ القرآن بلاوضوءٍ، خود اين قرائت حنس است. نقيض آن ترك است. ترك قرائت بلاوضوءٍ نقيضش فعل القرائه بلاوضوءٍ است. خودش حنس مى‏شود. بنا بر ما ذكرنا و بيّنا كه صحّة النّذر است، قرائت ما به الحلف نيست. قرائت قرآن عنده حنس است. و حنس هم به ترك الوضو است. ولكن بما ذكر به آن كه ايشان ذكر كرده است بناعاً على ما ذكر خود قرائت ما به الحنس است. خودش محرّم مى‏شود. خودش مغبوض مى‏شود. هيهات بين الامرين كه انسان نذر كند وضو را لقرائته يا نذر كند ان لا اقرأ عند الوضو اين دو تا...دارند. اگر گفت لله علىّ ان اتوض‏ء القرائتى اين جور گفت، عقد سلب اين است كه ان لا اترك الوضو عند قرائتى. يعنى نذر كرده است لله علىّ ان لا اترك الوضو عند قرائتى. معنايش اين است. فعل الوضو يعنى آن ترك وضو را ترك كنم. اين معنايش اين مى‏شود. و الاّ معناى ديگرى ندارد. آن وقت، يعنى نتيجه‏اش اين مى‏شود كه عند قرائتى وضو را ترك نكنم. اين مى‏شود.
و امّا يك ثمره ديگر كه فرق ما بين الامرين است. اين ثمره ديگر را ديگران فرموده‏اند صحيح است. ولكن مطلب صحيحى است.
سؤال؟ تقرّب نمى‏شود با او. عبادت نمى‏شود. فاسد مى‏شود آن قرائت. ولو آن كه حرمت او نرفته است، حرمت، حرمت ضدّ عامّى است. امر به شى‏ء نهى از ضدّ عام مى‏كند. ولكن فعل قابل تقرّب نيست. چون كه حنس نذر است. عرض مى‏كنم بر اينكه اولاً ما فايده ديگر و ثمره ديگر عبارت از اين است كه شخصى نذر كرده است لله على ان اتوض‏ء لقرائتى فقط وضو را نذر كرده است نه طهارت را. لله علىّ ان اتوض‏ء لقرائتى. اتفاقاً ديشب ماشين زد تمام بدن و صورت و دستهايش نجس است و نمى‏تواند هم پاك كند. وضو برايش ممكن نيست. حتّى براى صلاة ظهر و صبحش هم تيمم كرد. چون كه وضو برايش ممكن نيست. خوب مى‏خواهد قرائت قرآن بكند.
بناعاً بر اين كه نذر كرده باشد لله علىّ ان اتوض‏ء قرائتى نه بخواند قرآن را. وضو هم لازم نيست. نوش جان. بخواند. التماس دعا. چرا؟ چون كه منذور بايد فعل مقدور بشود. اين كه نذر كرده بود وضو را لقرائتى يعنى وضو مقدور را در صورتى كه مقدور باشد و بما اين كه در ما نحن فيه وضو مقدور نيست نه در اين صورت نذر ندارد براى وضو، براى قرائت التماس دعا قرائت را بكند. و امّا على ما ذكر كه مرحوم صاحب العروه فرموده است مثل ان ينذر ان لا اقرأ القرآن الاّ مع الوضو يعنى قرائت بلاوضو را ترك كند. فرض كرديم اين نذر صحيح است. از آن رجحان در متعلق رفعيّت كرديم. گفتيم نه اين نذر منعقد است. نمى‏تواند اين شخص بلاوضو قرآن بخواند. چرا؟ چون كه ترك قرائت بلاوضو را مى‏تواند ترك كند. نذر كرده است كه ان لا اقرأ الاّ بوضوءٍ. نذر كرده است كه قرائت بلاوضو را ترك كند. الان هم‏
مى‏تواند قرائت بلاوضو را ترك كند ديگر. قرآن نخواند. مقدور است.
فرق ما بين آنى كه ايشان در عبارت فرموده است و ما بين ما كه مثال عرض كرديم لله علىّ ان اتوض‏ء لصلاتى كه ايشان هم در قسم ثانى ممسّلش همين است. كه ان ينذر الوضو لفعلٍ. منتهى مثالش اين است كه ان ينذر ان لا اقرأ القرآن الاّ مع الوضو اين كه هست، اين نه عقد سلب است براى فعل منذور و نه عقد ايجابى است. هيچ كدام نيست. عقد ايجابى اين است كه براى قرائتم وضو بگيرم. عقد سلبى‏اش اين است كه براى آن قرائتم ترك وضو را ترك كنم. ترك وضو نباشد. عقد سلبى‏اش اين است. بدان جهت در ما نحن فيه اين نذرى كه ايشان به آن صورت فرموده است باطل است. چون كه رجحان ندارد و در ثانى خلاف فرض ايشان است. و صحيح ما ذكرنا و منهنا الّقنا كه در چيزى كه هست در مثالى كه ايشان ظاهر تمثيل نذر باطل است. چون كه شى‏ء راجح تركش را نذر كرده است و اين منعقد نمى‏شود. بلكه بايد اگر براى فعل نذر كند، بايد بگويد لله علىّ ان اتوض‏ء لفعلى يعنى لقرائتى او لغير قرائت. ساير افعال خير را هم انسان در حال طهارت اتيان بكند اين حال طهارت مطلوب است. انّ الله يحبّ المتطهّرين.
سؤال؟ آن وقت معنايش عبارت از اين است كه اگر اين را نذر كرده باشد ايشان هم بايد همين جور بگويد. كلام ما اين است كه اين عبارت يا اشتباهاً شده است، سؤال؟ صيغه نذر تابع نذر است. وقتى كه نذر كرد لله علىّ ان اترك القرائه بلاوضوءٍ. اين باطل است. غرضش هر چه باشد. در ما نحن فيه كه هست معاملات يعنى انشائيات و منه النّذر تابع انشاء است. انشاء اگر صورتش گردن گرفتن ترك فعل راجح شد محكوم به بطلان است.
و امّا فرض ثالث كه وضو را نذر مى‏كند. در صورت ثالث هم باز مطلبى هست. آن صورت ثالث عبارت از اين است كه نذر مى‏كند وضو را با فعل ديگر. هر دو تا را به نحو واجب مطلق. نه اين كه مثل مثال قبلى كه واجب مشروط بود ان قرأت القرآن فلله علىّ ان اتوض‏ء. نذر وضو در فرض متقدّم به نحو واجب مشروط بود نسبت به قرائت قرآن. يعنى ان قرأت القرآن فلله علىّ ان اتوض‏ء. اين بود. بدان جهت مى‏گفتيم كه قرائت واجب نيست. چون كه به نحو واجب مشروط بود. وضو را نذر كرده است للقرائه و لكن فرض ثالث اين است كه هم وضو را و هم قرائت را هر دو تا را به نحو واجب مطلق نذر مى‏كند. مثل اين كه مى‏گوييد لله علىّ ان اتوض‏ء و اقرأ القرآن فى كلّ صباحٍ كه به به عجب نذرى است. يعنى اتوض‏ء عند الحدث. مراد عند الحدث است. عن اتوض‏ء و اقرأ القرآن كل صباحٍ. خوب اين نذر منعقد است فعل راجح را. چه نذرى بهتر از اين. يعنى بهتر از اين هم هست. ولكن خودش فى نفسه نذر...است.
سؤال؟ كلام ما عند الحدث است. آن يكى داستانش مى‏آيد. لله علىّ ان اتوض‏ء و اقرأ القرآن كلّ صباحٍ. وقتى كه اين را نذر كرد. خوب در اين صورت وضو واجب مى‏شود ديگر. وضو واجب مى‏شود لله علىّ ان اتوض‏ء و اقرأ القرآن. وضو واجب مى‏شود. اگر نذرش اين جور بود كه لله ان علىّ ان اقرأ القرآن فى كلّ صباحٍ مع الوضو اين جور بود. لله علىّ ان اقرأ القرآن كلّ صباحٍ للوضو كه قيديتش قيديت بود. آن جا وجوب الوفا بالنّذر متعلّق مى‏شود به قرائت مقيدّ حين الوضو. وضو وجوب غيرى پيدا مى‏كند. و امّا اگر بگويد لله علىّ ان كل صباحٍ ان اتوض‏ء و اقرأ القرآن وضو خودش وجوب نذرى پيدا مى‏كند. چون كه خودش متعلّق النّذر است. نذر كرده است. فرق ما بين اين دو تا صيغه است. در هر دو صورت وضو واجب مى‏شود. منتهى يكى وجوب غيرى ان الازمه و در آن ديگرى وجوب نفسى پيدا مى‏كند. يعنى وجوب نفسى ضمنى چون كه جزء متعلّق النّذر است. خوب در اين صورت اگر شروع كرد در يك صباحى از صباح‏ها به قرائت قرآن بلاوضو. خودش هم نه نسياناً و عمداً كه نذر نمى‏گيرد آنها را. نه عمداً و متعمداً گفت هوا سرد است. حوصله ندارد. جبرئيل انشاء الله وضو هم مى‏نويسد در نامه اعمالم در اين قرائت كه قصد قربتش هم در قرائت تمام است. شروع كرد به قرائت قرآن بلاوضوءٍ. اين قرائتش...نيست. اين قرائتش مستحب است. التماس دعا. ثواب دارد. روى آن مسلكى كه عرض كردم. حنس به ترك الوضو است. لا بهذه القرائه. بلكه بر اين مثال اوضح است. چون كه‏
قرائت را مطلقاً نذر كرده است. بايد قرائت بكند. حنس به اين قرائت حاصل نمى‏شود. حنس حاصل مى‏شود به ترك الوضو عند هذه القرائه. وضو را كه ترك كرده است، ترك الحنس ترك الوضو مغبوض است. ترك الوضو جايز نيست و حنس نذر است. ولكن خود قرائت عيبى ندارد.
آن حرفى كه مى‏گويم اين است. هر گاه مجموع دو تا فعل را كه هر كدام از اين فعلين فى نفسه راجح است شرعاً مثل قرائت قرآن و وضو. هر كسى كه دو تا فعلين را، جمع بينهما را نذر كند، جمع بينهما را نذر كردن دو جور مى‏شود. يكى به اين مى‏شود كه هم قرائت قرآن كنم و هم وضو بگيرم. يا اين كه نه، قرائت قرآنى بكنم كه وضو دارم. قرائت در حال وضو است كه نتيجه‏اش اين است كه بايد جمع بين الفعلين بكنم. هر گاه مكلّفى نذر بكند جمع بين الفعلين كه آن فعل هر كدام راجح است و در مقام وفا و اتيان يكى از فعلين را اتيان كند حنس نذر به فعل ديگرى است كه ترك كرده است. حنس نذر به آن فعلى است كه ترك كرده است. نه به آن فعلى است كه اتيان كرده است. اين فعل را بايد بياورد. چون كه نذر كرده است كه اتيان كند. آنى كه قبل از اين وضو نگرفته است حنس نذر به ترك الوضو است. بدان جهت اين اگر عبادت بوده باشد صحيح است. و شخص معجور است ولو اين كه معصيت ديگرى كرده است حنس نذر كرده است فرقٌ بين الحنس النّذر عند الشّى‏ء او حنس النّذر بالشّى‏ء. حنس النّذر بالشّى‏ء نمى‏تواند مطلوب الهى واقع بشود و قصد تقرّب بشود و عصيان است و عصيان با او محقق مى‏شود.
و امّا به خلاف حنس النّذر عند شى‏ءٍ آن شى‏ء اگر مطلوب است، در مطلوبيّتش باقى است و در او هيچ منقصتى هم پيدا نمى‏شود. اين راجع به اين صورت، فرض سوّم. امّا فرض چهارم عبارت از اين است كه اين شخصى كه نذر مى‏كند مى‏گويد لله علىّ انّما كنت محدثاً بالاصغر آن وقتى كه محدث به حدث اصغر شدم، اتوض‏ء للكون على الطّهاره. وضو بگيرم براى كون على الطّهاره. خوب اين وضويش هم پيش مشهور كه مى‏گويند كون على الطّهاره و يك امر مسببى است حاصل مى‏شود و از وضو آن وقتى كه مكلّف غسلتين و مسحتين را به قصد آن غايت كرد آن كون على الطهاره موجود مى‏شود كه يكى هم خود كون على الطّهاره است. انّ الله يحبّ المتطهّرين. نذرش منعقد مى‏شود. بدان جهت اگر وضو گرفت للكون على الطّهاره وضويش صحيح مى‏شود. اين هم فرض چهارمى است در عبارت.
سؤال؟ درست نفهميدم. ولكن حدس مى‏زنم اين را بگوييد كه امر به شى‏ء نهى از...خاص نمى‏كند را يادتان بيندازم. سؤال؟ انسان نماز نمى‏خواند. كسى مى‏گويد من امروز نماز ظهر و عصر را نخواهم خواند. از اول ظهر تا آخر ظهر مشغول كتابت است. اين نوشتنش حرام نيست. اين ضدّ خاص مأمور به است. امر به شى‏ء نهى از ضدّ خاص نمى‏كند. آنى كه جايز نيست و معصيت است ترك الصّلاة است. اين جا هم وقتى كه نذر بكند بر اين كه براى قرائت قرآن وضو بگيرم، اين قرائت قرآنى كه هست اين حنس نذر نيست. حنس نذر به آن ترك الوضو است. اين منتهى مقارن با آن ترك است. امر به شى‏ء هم ملتزم نهى از ضد خاص نيست و در عامّش هم كه كلامى است. بدان جهت اين فرض رابع را هم گذشتيم. ولكن در فرض رابع اين نكته سابق را يادتان بيندازم اين جور وضو بنا بر عرض ما مشروع نيست الاّ احتمالاً كسى بگويد لله علىّ عندما كنت محدثاً من وضو بگيرم به احتمال اين كه كون بالطّهاره با او حاصل مى‏شود. اين عيبى ندارد. چون كه ما گفتيم به حسب ظاهر ادلّه گفتيم. ممكن است فى علم الله حرف مشهور صحيح بشود. اين بايد به عنوان رجاح بوده باشد. و امّا اگر به نحو رجاح نشد بايد بگويد لله علىّ ان اتوض‏ء لكونه على الوضو تا على الوضو باشد. چون كه گفتيم شخص على الوضو شارع خود وضو را باقى اعتبار كرده است نه طهارت را. لا ينقض الوضو الاّ الحدث. خود وضو را طهارت اعتبار كرده است و خود وضو را باقى اعتبار كرده است. بايد اين جور قصد كند كه لله علىّ ان اتوض‏ء لكونه على الوضو. تا اين كه من على الوضو بوده باشم. خود عين وضو است ديگر. اين قصد قربت مى‏آورد. كما اين كه قصد كند كه وضو مى‏گيرم چون كه مستحب الهى است خود وضو كه فرض پنجم است بنا بر آن‏
ذكرنا يكى است. در هر دو قصد وضو را كرده است كه وضو داشته باشد.
و امّا بنا در كلام ايشان كه كون على الطّهاره را يك محصّل مى‏دانند وضو را محصّل مى‏دانند بنا بر آن ما ذكروا كه آنها ذكر كرده‏اند بله همين جور است آن فرض رابع مى‏شود. و امّا اگر كسى وضو را بگيرد به جهت اين كه خودش مستحب است كون على الطّهاره را قصد نكند فقط وضو را مى‏گيرد كه خود وضو مستحب است. كون على الطّهاره را قصد نكند. ايشان مى‏فرمايد جماعتى در اين اشكال كرده‏اند. اشكالشان هم سابقاً گذشت. آنى است كه مطلوب در ادلّه است كون على الطّهاره است. كون على الطّهاره گفتيم كون على الوضو است، عين او است. بله وضو مستحب مى‏شود. چون كه عين او است كون على الطّهاره. اگر گفتيم كون على الطّهاره مسبب از او است، و محصّل از او است خود آن وضو مستحب نمى‏شود. بدان جهت در عروه مى‏گويد جماعتى در صحّت نذر در صورتى كه قصد كند كه وضو را من اتيان مى‏كنم و هيچ غايتى را قصد نمى‏كند، كون على الطّهاره را هم قصد نمى‏كند، در صحّت اين نذر اشكال است. چون كه استحبابش ثابت نيست. ولكن ايشان مى‏گويد كه نه لا يبعد كه اين هم مستحب بوده باشد. خوب از كجا مستحب است يا صاحب العروه؟ شما هم كه با مشهور بوديد. با آنها همقدم بوديد. مى‏گفتيد كه كون على الطّهاره امر مسبب است. او مستحب است. وضو محصل است و سبب است. خود وضو از كجا مستحب نفسى است. شايد والله العالم. ظاهرش هم همين است. ظاهرش اين است كه و الله العالم و البواطن آن رواياتى كه در آن روايات ترغيب به خود وضو شده بود كه آن روايات را خوانديم من احدث و لم يتوض‏ء و قد جفانى و امثال اينها كه خود وضو امر به او شده بود نظرش به آن روايات است. آن روايات هم كه يكى دو تا بود كه گفتيم من حيث السّند هم تمام نيستند ايشان مى‏گويد كه در مستحبات سند ملاحظه نمى‏شود. مسلكش همين است صاحب العروه كه در مستحبات،
سؤال؟ عيبى ندارند. من نمى‏گويم قبلاً خلاف گفته‏اند. من كى گفتم؟ من مى‏گويم اين ما ذكر ايشان در سابق اختيار كرد كه كون على الطّهاره مسبب از وضو است. الان هم اختيار كرده است...قرار مى‏دهد. بناعاً بر اين كون على الطّهاره مستحب مى‏شود. مستحب نفسى. خود وضو چه جور مستحب نفسى مى‏شود كه فرض خامس است بنا بر مسلكنا خود وضو مستحب است. كون على الطّهاره هم عين وضو است. ولكن بنا بر مسلك مشهور كه ماتٍ هم از آنها است، خود وضو چرا مستحب است؟ دليلش چيست؟ خود غسلتين و مسحتين و مسح الرّأس و الرّجلين خودش مستحب است اين بايد بگويد آن دو تا روايتى كه من احدث و لم يتوض‏ء و قد جفانى خود وضو استحبابش استفاده مى‏شود. قطع نظر از كون على الطّهاره خودش هم مستحب است. خود اين وضو مستحب است. قطع نظر از او. يعنى دو تا مستحب است. كسى كه وضو مى‏گيرد للكون على الطّهاره دو تا مستحب را موجود مى‏كند كما تقدّم. كسى اين را ملتزم بشود. ايشان هم مى‏گويد بعيد نيست يعنى اين را ملتزم مى‏شود. دليلش هم آن دو تا روايت است. آن دو تا روايت من حيث السّند ضعيف بود. خوب ايشان مى‏گويد بشود. در ادلّه سنن تسامح مى‏شود.
آنى كه معتبر است در حكم به استحباب الفعل روايتى نيست كه فقط بايد من حيث السّند معتبر باشد. او در الزاميّات است. در مستحبّات مى‏شود روايتى باشد كه من حيث السّند ضعيف است به واسطه اخبار من بلغ. بعد ايشان مسأله ديگر را مى‏فرمايد. مى‏فرمايد اين كه بنا شد مسح محدث كتابت قرآن را بلاوضوءٍ جايز بشود فرقى نمى‏كند مسحش به باطن اليد بوده باشد يا مسحش به ظاهر اليد بوده باشد يا مسحش به غير اليد بوده باشد. مثل اين كه محدثاً قرآن را مى‏بوسد. كه به صورتش مسح مى‏كند كتابت را در حال حدث. آن هم حرام است. يا نه. مسح به بواطن بوده باشد. مثل اين كه زبانش را در كتابت قرآن يك نكته‏اى افتاده است زايد آن را با زبانش همين طور مسح مى‏كند در حال حدث. آن هم حرام است. مسح به باطن هم حرام است. حتّى مرحوم شيخ قدس الله نفسه الشّريف يعنى مرحوم شيخ انصارى كه تردد كرده است در حرمت مسح به چيزى كه روح ندارد. در اين فقط ترتّب كرده است. مثل دندان. مثل عظمى كه لا
روح فيه. يعنى روح حيوانى ندارد. روح نباتى دارد. على ما هو المعروف عندهم. حسّى ندارد. در اين صورت ايشان تردد فرموده است. نه وجهى ندارد. به ناخنش باشد كه لا تحلّ الحيات است باز منهىٌ عنه است. كلّ ذالك لقوله (ع) روحى له الفدا در حقّ كسى كه سؤال شد در موثقّه ابى بصير بود ان من قرأ فى المصحف فهو على غير وضوءٍ. وضو ندارد. امام (ع) فرمود لا بعث به ولكن لا تمسحه الكتابه. كتاب را مسح نكند. اعم از اين كه به زبانش، به ناخنش، به دندانش، به ظاهر يدش، به باطن يدش. و الحمد الله ربّ العالمين.