جلسه 517
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:517 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ: 29/8/1369
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
فرمود صاحب العروه فرقى نمىكند در حرمت مسّ كتابت القرآن بلا وضوء از كسى كه محدث به حدث اصغر است، فرقى نمىكند مسّ به باطن اليد بوده باشد به ظاهر اليد بوده باشد، يا به غير اليد بوده باشد. حتى به اجزاء باطنيه. در آخرش مىفرمايد بر اينكه نعم لا يعقد بر اينكه مس بالشعر اشكالى نداشته باشد؛ كه انسان در حال حدث اصغر مس مىكند كتابت قرآن را. مس مىكند به شعرش. اين اشكالى نداشته باشد. عرض مىكنم اين شعر اگر طورى بوده باشد كه قليل بوده باشد و شعر خفيفى بوده باشد مثل آن شعرى كه انسان در دستش هست، در دستهايش مثلا مىرويد يا در جاهايى از بدن كه مىرويد خفيف است. فرض كنيد سرش هم زلفى ندارد. ولكن سر موى قليلى دارد، شعر اگر خفيف بوده باشد و قليل بوده باشد او تابع خود آن عضو است. بدان جهت در باب وضو و در باب غسل خواهد آمد، آن شعر خفيفى كه على اليد هست يا على غير اليد هست، او هم بايد شسته بشود. در باب وضو بايد شسته بشود و در باب غسل هم بايد شسته بشود. و اما آن شعرى كه طويل است و خارج است، موقعى او را تابع عضو نمىبينند. مثلا مويى كه در زنها هست. آن زلفهايشان ريخته است پشت كمر است. به او تابع سر نمىگويند. بدان جهت اگر به او سنگ بخورد نمىگويد كه به سرم سنگ خورد. كسى سنگى زد به آن مو خورد كه پشتش افتاده است نمىگويد به سرم سنگ خورد. تابع سر نيست. آنجاهايى كه مو تابع سر بوده باشد به نحوى كه سر اطلاق مىشود، به شستن او شستن سر اطلاق مىشود، به شستن او شستن يد اطلاق مىشود، در اين موارد بعيد نيست كه اگر به يد مس كرد كتابت قرآن را ولكن اين موى خفيفى كه هست اين خورد به كتابت قرآن، اين مس البيد گفته مىشود. كما اينكه اگر گفت سرم را ماليدم با سرم پاك كردم، با موى خفيف پاك بكند مىگويد كه با سرم پاك كردم. به خلاف اينكه آن زلف را از آنجا بكشد با اين مسح كند و پاك كند. مىگويد با موهايم پاك كردم.
در جاهايى كه مو، قاعده كلىاش اين است؛ در جاهايى كه مو خفيف است به نحوى كه تابع عضو شمرده مىشود. شستن عضو به شستن او مىشود، مسح كردن شيئى با عضو به مسح با او مىشود و امثال ذالك مسح كردن شيئى باليد هم با او مىشود. آن موى خفيف مسح بكند كتابت را، اين عيبى ندارد. منتهى مسح خفيفى هست. اين فرقى نمىكند، اينكه فرموده است ولكن لا تمسح كتاب، اين مسح را هم مىگيرد. و اما خارج از متعارف شد، به نحوى كه تابع عضو نشد، آن مثل كتاب مىماند، مثل لباس مىماند. انسان قرآن را با لباسش مسح مىكند. او عيبى ندارد، آن متعلق نهى نيست. عرض كردم ولو مسح خفيف باشد فرقى نمىكند.
مسح باليد صدق مىكند... سؤال؟ اينكه دستش را مثلا پشت دستش را مىكشيد اين موى خفيفى كه هست اين اصابت مىكند. والاّ سر آن بشره يد به خود كتابت قرآن نمىرسد. كلام ما اين است و لا تمس الكتاب اين را هم مىگيرد. لااقل اگر اين محرز نبوده باشد، كسى خدشه كند جاى خدشه نيست. اگر كسى صدق عرفىاش را خدشه كند لا محال جاى احتياط هست. ولكن به خلاف مويى كه طويل بوده باشد، بدان جهت مىگوييم جنب بايد در حال جنابت من الرأس الى القدم تمام بدن را بشويد، مىگوييم اگر كه زلف داشته باشد خارج از متعارف شستن او لازم
نيست. زن لازم نيست وقتى كه غسل از جنابت يا غسل از حيض مىكند آن موهايى را كه افتاده است، پشت گردنش اينها را بشويد، آنها شستنش لازم نيست. آنها تابع بدن نمىشود. از بدن روييده است، ولكن تابع عضوى كه از او روييده است، تابع او حساب نمىشود. به خلاف موى خفيفى كه در سر هست. بدان جهت مسح بر آن مو عيبى ندارد. والاّ نص ندارد كه مسح به آن موى خفيف عيبى ندارد. مىگوييم به جهت اين است كه آن تابع رأس است. به سرت مسح كن يعنى آن موها كه مسح كرد، او كافى است. ولكن به خلاف اينكه به سرت مسح بكن، آن موهايى كه به سرت افتاده است، به آنها مسح كند. اگر به بيخ آنها مسح كند عيبى ندارد، آن هم مسح رأس است. چونكه بيخ آنها هم تابع رأس است. و اما به سر آنها يا به وسط آنها كه به وسطش افتاده است، نمىگويند سرش را مسح كرد. بدان جهت در ما نحن فيه سرت چيزى را مسح نكند يا سرت را مسح كن، اينها فرقى ندارد. چه جورى بگويد بر اينكه سرت چيزى را مسح نكند، سرت را مسح كن به آنها عيبى ندارد، صادق است، اگر گفتند سرت مسح نكند با چيزى، معنايش عبارت از اين است آن مويى كه متعارف است نوعا در مسح مىشود با او اگر مسح كرد متعلق النهى است. اين هم كه گفته است، سرت، دستت، هر جايى كه مسح با كتابت قرآن نكند آن مويى كه متعارف است كه تابع شمرده مىشود. نه اينكه دراز همين جورى شده است، اين عيبى ندارد. آن مىشود گفت كه خبرى كه موثقه ابى بصر، ولكن لا تمسح مىگيرد اين را. اين حاصل حرف ما.
ايشان مىفرمايد بر اينكه كما اينكه حرام است مسّ محدث به حدث اصغر كتابت قرآن را ابتداعا. يعنى مس در احداثش، در حدوثش، مسح اگر شخص محدث بالاصغر بوده باشد حرام است كذالك بقاء هم همين جور است. موقعى كه مسح مىكرد محدث نبود، طهارت داشت. ولكن در اثناء مس محدث شد. دستش را كه گذاشته بود روى همان كتابت قرآن، حركت هم نمىداد. دستش را گذاشته بود روى قرآن، باد تا نكند اين ورق را. دستش را گذاشته بود روى آن ورق همين جور متطهر بود، حدث نداشت. ولكن در اثناء محدث شد. اين مسح اگر در ما نحن فيه بكند مس مع الحدث است، منتهى مس بقائى است، نه حدوتثى است. حدوث نيست. مىگويد كما اينكه اين مس حدوثى حرام است مس بقائى هم اگر مع الحدث بوده باشد حرام است، بايد دست را بردارد. اينى كه ايشان اينجا مىفرمايد لا شبهة و لا ريب. اين اختصاص به ما نحن فيه ندارد.
هر گاه عنوانى در خطاب شارع متعلق نحوى واقع شد كه شارع منع كرد از فعل به آن عنوان و فرمود بر اينكه اين فعل مبغوض است، به حسب فهم عرفى اين است، فرق نمىگذارد اهل العرف ما بين الحدوث و الاستقامه. ما بين اينكه اين عنوان منهى عنه منطبق بشود بر فعلى در حدوثش يا عنوان منهى عنه منطبق بشود در بقائش. در استدامهاش منطبق بشود. مثلا فرض بفرماييد شارع نهى كرده است از وطى حائض. آن شخص وقتى كه وطى را حادث مىكرد زن پاك بود. ولكن از شانسش در اثنائى كه هست در آن اثناء زن حائض شد. كه اهل العرف فرق نمىگذارد ما بين اينكه وطى حائض حرام است اين وطى در حدوثش وطى حائض باشد يا در بقائش، وطى حائض بوده باشد و هكذا و هكذا. محل ابتلا هم اين مسئله. كسى مهمان كسى است، خيلى هم اصرار كرده است كه تو را به خدا يك شب بيا پيش من يك شامى يا يك ناهارى روز بيا. رفيق هم استجابت كرد، رفت. مشغول صحبت بودند، چايى آوردند، اينها مشغول بودند. حرفشان چپكى شد، به هم خورد بينشان. اين يك حرفى گفت، آن هم يك حرفى گفت آن صاحب خانه عصبانى شد. گفت آقا من راضى نيستم بنشينيد اينجا. بلند بشود برو. اين نمىتواند بنشيند. اين عنوان تصرف در مال الغير كه نشستن بود، ولو در حدوثش، نشسته است، كارى نمىكند. اين نشستن در حدوث مؤن به عنوان تصرف در مال الغير به غير طيب نفس صاحبش نبود، خودش اصرار كرده بود برده بود. ولكن وقتى كه اين عنوان غصب و تصرف در مال غير به غير طيب نفسش منطبق شد، حرام مىشود. بايد بلند شود. اين يك چيزى است اتفاق مىافتد. به خود من اتفاق افتاده است. محل ابتلا شده است. يك وقتى بود با يك كسى كه اهل مذهب فاسد است مباحثه مىكرديم، قرارمان اين بود كه مباحثه كنيم. در اثناء عصبانى شد، گفت من راضى نيستم اينجا بنشينيد. خوب ما هم بلند شديم.
على كل تقدير اين عنوان محرم، قاعده كلى اين است، اگر عنوانى در خطاب شارع متعلق نهى بشود، فرقى نمىكند به حسب متفاها عرفى ما بين اينكه اين عنوان بر اين فعل در حدوثش منطبق بشود يا در بقاء و استدامه آن فعل عنوان منطبق بشود. وقتى كه اجاره تمام شد، كه انسان نشسته بود در ملك الغير اجاره تمام شد صاحبخانه مىگويد من راضى نيستم، اجاره هم نمىدهم. نمىتواند بنشيند. چونكه آن عنوانى كه به اين عنوان اين تصرف به او جايز بود در ملك الغير به جهت اينكه مالك منفعت بود. و ملكيت منفعت تمام شد، الان اگر بماند تصرف در مال الغير عدوانا منطبق است بدان جهت التماس دعا بايد بكند. بعله، خداحافظى بكند و هكذا و هكذا و كم من نظير. بعله، بدان جهت در ما نحن فيه هم اگر در اثنائى كه هست، در اثناء المس محدث شد، بايد دستش را فورا بردارد. اين فرقى نيست ما بين اين مسئله و كم له من نظير، يكى از صغريات آن كبرى است. كه عنوان مبغوض در كتاب الشارع وقتى كه متعلق، عنوان منطبق شد بر فعلى حدوثا يا بر استدامه فعل بايد آن فعلى كه هست، آن فعل را ترك كند. استدامه را قطع كند اگر در حدوث منطبق است، حدوث را، شىء را حادث نكند. بعد ايشان مىفرمايد كه مس دو جور است. يك مسّ كتابتى است، متعارفى است كه نوعا مىشود. مثلا دستش را گذاشته است روى صفحه قرآن كه خطوط است كه باد نزند مثلا. يا گم نكند آنجايى را كه دارد مىخواند. اين مس، مسى است كه ماهى كتابت نيست. ربما مسّ، مسّ ماهى كتابت مىشود. مثل اينكه مثلا فرض بفرماييد قرآن خطى هست كه به خط نوشتهاند، ديد كه يك سطرش خوب ننوشتهاند، خودش هم خوب خطى دارد. گفت خوب است بر اينكه من اين خط را پاك كنم، مركب است ديگر، با آب پاك كنم. دستش را مىزند به آن آبى كه جلوش است مىكشد روى اين خط كه به مجرد اينكه دست مىرسد به اين خط، خط محو مىشود. اين مسّ را مسّ ماهى مىگويند. ايشان در عروه مىفرمايد فرقى نيست ما بين مسّ كتابت القرآن مع الحدث، ما بين اينكه مس از قسم اول بوده باشد، يا اين قسمى بوده باشد كه ماهى است. چرا؟ چونكه در ذهن مىزند، آنهايى كه اربابش هستند اينجور بايد بگويند، بگويند بر اينكه دستش به مجرد اينكه رسيد به اينجا، اين خط از بين مىرود. چونكه مس علت تامه انتفاع، محو كتابت است. به مجرد اينكه با اين آب و با اين تَرى دست مىآيد وقتى كه به اين رسيد، به مجرد مماسه اين كتاب مزمحل مىشود. معلول از علت در زمان منفك نمىشود. در زمانى كه علت تامه موجود است، در همان زمان معلول بايد موجود بشود. والاّ اگر معلوم در آن زمان موجود نبوده باشد، انفكاك اين معلوم از علت تامه مىشود. استدلالشان اين است. فقط علت به معلول تقدم رتبى دارد، كه يعنى وجود او منشائش وجود معلول، منشائش وجود العله است و لا عكس. كه مصحح تخلف عرفا است كه وجدت النار فوجدت الحراره، عكسش صحيح نيست وجدت الحراره فوجد النار، صحيح نيست. معلول از علت، جدا نمىشود من حيث الزمان. فقط تقدم رتبى دارد.
اگر فرض كرديم تَرى دست خيلى است. به مجرد اينكه دست رسيد به آن كتابت، كتابت محو مىشود. به مجرد المس كتابت محو مىشود. محو الكتابَ با مس زمانا مقرتن هستند. چونكه علت معلول از علت تامه من حيث الزمان منفك نمىشوند. وقتى كه منفك نشد من حيث الزمان اين مسّ كتابت قرآن را نكرده است. مسّ بر كتابت قرآن واقع نشده است. چونكه در زمان مسّ كتابت نيست. محو كه معلول است، مترتب بر همين مسّ است، به مجرد المسّ آن محو مىشود. اين كسى اگر به حساب دقت عقليه اين را بگويد، كسان ديگر هم كه اهلش هستند باور كنند كه همين جور است. ولكن ملاكات اين نيست. ملاك صدق عرفى است. وقتى كه انسان كتابت قرآن را خواست با دستش مسّ كند كه محو كند، عرفا مىگويند كه بابا تو محدث بودى، الان از توالت آمدى. وضو بگير. مسح نكن كتابت قرآن را. اين را مسّ كتابت قرآن عرف مىبيند، ولو به دقت العقليه مس كتابت القرآن نباشد. آن دقت عقليهاى كه لا يفهم العرف، نمىدانم معلول از علت از حيث زمان... تقدم رتبى است اينها حسابهاى دقى است كه اهل العرف نمىفهمند. هى بگويد مىگويد بابا به قرآن دست زد ديگر، مؤمن خدا چرا عناد مىكنى، اينجور مىگويد. به قرآن دست زد، تَر منتهى دستش را زد. آن هم خراب شد. بدان جهت مع الحدث صدق مىكند عرفا بلا تسامح عند العرف، به حيث اينكه عرف را متوجه كنى، بفهمد. آن تسامحات عرفيهاى كه عرف را اگر متوجه بكنيد، مىگويد بعله، همين جور است شما صحيح مىگوييد. اين بيخود است اين حرفى كه گفتم يا اين مطلب. مثل اينكه انسان يك گونى شكر بياورند پيش او كه اين صد كيلو است. كشيدند ديدند نه از صد كيلو دو مثقال كمتر است. مىگويد اين دو مثقال كه كمتر است، تو چطور صد كيلو گفتى؟! بايد مىگفتى، صادق اللهجه هستى، كه صد كيلو الاّ دو مثقال است. مىگويد بعله، شما درست مىگوييد. اما اينجور مىگويند، من هم گفتم. ببخشيد. اين تسامحات لا يتنابه كه عرف مىفهمد و اما آن تسامحاتى كه عرف نمىفهمد، آنها تسامح حساب نمىشود. حكم تابع نظر عرفى است در آن موارد. بدان جهت در آن موارد در ما نحن فيهى كه هست، در ما نحن فيه مثل آن موارد است كه عرف نمىفهمد و اين را مسّ كتابت حساب مىكند بدان جهت حرام است. يك چيزى هم بگويم كه تكميل بشود اين حرف، آن جاهايى كه عرف تسامح را مىفهمد كه تسامح است آن جاها يك وقت اين است كه خود شارع آن تسامح را امضاء كرده است. خودش ترتيب اثر داده است، ولو مىفهمد. ولكن ترتيب اثر داده است، آن عيبى ندارد. مثل اينكه فرض كنيد گندمى را كه جمع كردهاند از بيابان آوردهاند اين گندم خاك دارد. متعارف همين جور است، زمين خاكى است جمع كردهاند، يك خرده خاك دارد. برد همين جور آسيا. همين جور آردش كردند آورد، خمير شد خورد. به او بگوييد كه بابا تو خاك هم خوردهاى، اين گندمى كه آوردهاى خاك داشت. بدون خاك نمىشود. مىگويد راست مىگويى، خاك دارد. تسامحش را مىفهمد كه خاك خورده است. ولكن عيبى ندارد. شارع خودش تجويز كرده است. شارع كه خودش اين گندم را متعارفا تجويز كرده است اكلش را، اين معنايش اين است كه آن تسامح را امضاء كرده است. در آن مواردى كه عرف تسامح مىكند و تسامحش را مىفهمد اگر شارع حكم بار كند بر آن تسامحش، فلا كلام به. و اما در مواردى كه حكم بار نكند، شارع او را امضاء نكرده است. مثل چه چيز؟ مثل اينكه فرض بفرماييد بر اينكه انسان وقتى كه چايى مىخورد يك كمى صدم مثقال خاك بريزد در آن چايى بخورد. اين جايز نيست. خوردن خاك است. براى اينكه عرف مىفهمد كه خاك ريخت، خاك خورد. اين دليل ندارد بر تجويزش اين. اين مثل خوردن گندم نيست. او دليل دارد. شارع آن تسامح را.
در آن مواردى كه شارع به آن تسامحات عرفيه كه خودشان هم ملتفت مىشوند، ترتيب اثر بدهد ما هم قبول مىكنيم و اما در جاهايى كه دليل نداريم كه شارع ترتيب اثر داده است به آن تسامحات حكم على القوائد مىشود كما ذكرنا. بعد ايشان مىفرمايد بر اينكه فرقى نيست ما بين خط القرآن، ما بين اينكه آن خط قرآنى كه هست، اىّ خطى بوده باشد كتابت قرآن را بلا وضو نمىشود مسّ كرد. اين مسئله، مسئله مهمهاى هست درست اگر توجه كنيد. فرقى نمىكند در كتابت قرآن مع الحدث مس كردن ما بين اقسام الخط. خط، خط كوفى باشد، خط بصرى بوده باشد، خط مكى بوده باشد، هر خطى بوده باشد. اگر صدق كرد اين كتابت قرآن است، ولو آن خط مهجور بوده باشد؛ كه الان با آن خط نمىنويسند. اين يك زمانى بود پيش قومى. خط كوفى از اين قبيل است كه مهجور است. اين خط كوفى را قرآنى كه نوشته شده است به خط كوفى، در موزهاى به دست آمد يا در خانهاى بود شخص مع الحدث اصغر او را مسح بكند، جايز نيست. براى اينكه ولا تمس الكتاب، يعنى كتابت كتاب را مسح نكن. اين كتابت قرآن است. اگر خط بوده باشد، صدق كند كه قرآن نوشته شده است روى اين ورق، روى اين ورق نمىشود مس كرد. ولو كتابتش غير مرئى بوده باشد كه الان مىگويد. مثل اينجور است كه، همين جور هم هست، صحيح هم هست، اگر مطلبى را انسان با آب پياز بنويسد روى كاغذى او خوانده نمىشود. ولكن اگر به آتش گرفتيد، خط نمايان مىشود، خوانده مىشود. بدان جهت در جاسوسىهاى زمان سابق يا در مطالب اسرارى، همين را عمل مىكردند. يا شير هم همين جور است. با شير مىنوشتند، آن شير مثل بصل نيست. بصل دقيقتر است. با شير مىنوشتند، آن خط ظاهر نمىشود، خشك مىشود ديگر. ولكن به آتش نشان دادن آن خوانده مىشود. منتهى مثل آن بصل نمىشود. بدان جهت قرآنى همين جور نوشته شده است، به ماء البصر كه اگر به آتش نشان بدهند اوراق را، خوانده مىشود. مسح بكند او را، و لا تمس الكتاب. مسح كتابت است. كتابت فرقى نمىكند، آن نحو بوده باشد يا اين نحو بوده باشد.
سؤال؟ در شير هم واضح است. چونكه در شير وقتى كه مىسوزد آن شيرى كه متخلف در كاغذ است، منتهى خشك شده است. به آتش كه نشان مىدهند مىسوزد آن شير. وقتى كه سوخت خطوط پيدا مىشود. اين اينجور است، منتهى مرئى نيست. چونكه مرئى نيست، بدان جهت وقتى كه به آتش گرفتند مرئى شد اين اگر به آتش هم نگرفته باشند مسح كند بداند، نداند كه معذور است. اگر مع العلم و العمد مس كند خوب اين مس كتابت قرآن است. فرقى نمىكند خطوط قبلا هست بروزش بعد از اين آتش گرفتن است. نه اينكه بعد از روى آتش گرفتن تكوم پيدا مىكند. اينجور نيست. بعضا خطوط قرآنى كه هست خط نيست، اصطلاحا خط نيست. اصطلاحا به او خط نمىگويند. مثل چه چيز؟ مثل اينكه فرض بفرماييد آيه قرآن را روى سنگ كنده است يا فرض كنيد كه پنجره مثل آن آهنهايش مشبّك است. منتهى اين مشبّك كه هست اين به صورت آيه قرآن است. بسم الله الرحمن الرحيم، اين وسطها خالى است. وقتى كه آفتاب بيافتد به زمين مىافتد بسم الله الرحمن الرحيم. آن نور به صورت بسم الله الرحمان الرحيم در زمين مىافتد. از آن شبائكى كه مخرم هستند. آنجور تخريم شدهاند، اينجور مىافتد. خوب اين در زمين افتاده است بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد الله رب العالمين، الرحمان الرحيم، سوره توحيد است. اين مس اين چه جور است؟ اين را كتابت نمىگويند. شيخ انصارى قدس الله نفسه الشريف، آنجايى كه در سنگ بتراشند آيه را، آن را هم گفته است كتابت نيست. كتابت نيست فقط مجرد حفر است، كندهاند سنگ را. چرا؟ چونكه گفته است آنجا خط قائم به هوا است. اينجا چه جور قائم به نور است آنجا هم قائم به هوا است. مسّ هوا و مس نورى كه هست مسّ كتابت نمىشود. و حال آنكه اين همين جور نيست. عرف فرقى نمىگذارد، ولو كتابت هم صدق نكند. كتابت به او صدق نمىكند، نه به او صدق مىكند نه به اين نور. الاّ انّه، كتابت هم صدق بكند، تسامحى است. مثل اينكه انسان گندمها را به شكل بسم الله الرحمن الرحيم چيده است در روى زمين. اين كتابت اگر صدق بكند هم به اين تسامحى است. حقيقتا اين كتابت نيست. كتب نيست. الاّ انّه فرقى عرف نمىفهمد در ارتكاضش ما بين اينكه آن كتابت به خط بوده باشد يا كتابت به تخريم است، به نحو تخريم شبائك بوده باشد يا به نحو اين بوده باشد كه دانه گندم را اينجور بنويسد يا خلط كند.
ربما خط قرآن عربى نيست. فقط خط قرآن انگليسى است، لاتينى است. نه معنايش اين است كه ترجمه كردهاند قرآن را به لاتين، نه ترجمه نيست. خود حروف را به لاتين نوشتهاند. خود آن حروف عربيه را به لاتين نوشتهاند يا به لغت انگليسى نوشتهاند، فرقى نمىكند در حرمت ما بين اينكه مسّ كتابت قرآن مع الحدث جايز نيست ما بين اينكه كتابت به نحوى بوده باشد كه كتابت عربى باشد يا كتابت، كتابت ديگرى بوده باشد. سؤال؟ بلر را نمىدانم. على كل تقدير اگر به نحوى بوده باشد كه آن انگليسى كه نوشته شده است، ملاكش اين است آن كه انگليسى نوشته شده است، به عربى كه انگليسى بلد است به او بدهيد بگوييد اين را بخوان عربى. همان آيه الحمد الله رب العالمين، الرحمن الرحيم، مالك يوم الدين، همين جور مىخواند كه ترجمه نمىكند. آن انگليسى ترجمه نيست. يا آن نحوى كه نوشته است لغت لاتين. مثل اينكه همين جور است در آن لغت تركيهاى كه فعلا هست. در لغت تركيه كه حرف مىزنند تركى حرف مىزنند، وقتى كه در ادارات آن را مىنويسند او را لاتينى مىنويسند. يعنى عين آن الفاظ لاتينش را مىنويسند. مثلا فرض كنيد آ را كه در لغت عرب به آن نحو مىنويسند او به لاتين مىنويسد آ. همان آ است. بدان جهت در ما نحن فيه لام را كه همين جور نوشته مىشود، آن هم همين جور ال مىنويسد كه همان لام است و هكذا و هكذا. اين اگر اينجور بوده باشد به نحوى كه كتابت، كتابت قرآن حساب بشود مسش به كتابت جايز نيست.
سؤال؟ اگر عرض مىكنم كه عرفا خط صدق كند نه علامت خط. يك وقت يك چيزى علامت است براى آب. يك وقت چراغ را روشن كردن اين علامت است كه آ مرادش است. حرف آ. اينجور باشد اين كتابت نيست. اين مىشود مثل چراغ روشن كردن. علامت باشد. خودش كتابت بوده باشد. نه علامت حرف بوده باشد. فرق است ما بين علامت الحرف آنى كه در ذهن من است در نابينايان اين علامت است. او خط حساب نمىشود. عيب ندارد، علامات است ديگر، مثل اينكه تابلويى گذاشتهاند، همهاش چراغ است. اگر علامت بر حروف بوده باشد، اگر اين نحو بوده باشد كه خود حروف نيست، اينها علامت آن حروف هستند، اين بعله، اين صادق نيست. و اما خود حروف صدق كند به صدق عرفى، خود اين آ است مثلا، آن عيبى ندارد آن هم كتابت قرآن مىشود. اين تشخيصش ملاكش اين است. منتهى من تشخيصش را نمىدانم، در ذهنم هم اين است كه اينها علامت هستند. سؤال؟ عيب ندارد شما هم مؤيد هستيد. عرض مىكنم بر اينكه خود آن الفى كه در لغت عرب است در لغت انگليس همان الف را نوشته است منتهى به زبان انگليسى نوشته است. ميمى كه به لغت عربى آنجور مىنويسند او هم به لغت انگليسى همان م نوشته است. كه اِم نوشته مىشود. نون را، اِن نوشته مىشود كه عين آن حروف است. كه عين آن حروفى كه هست در ما نحن فيه، عينش منتقل شده است. منتهى با آن خط، فرقى نمىكند در كتابت قرآن.
بعله اينكه ما مىگوييم كسى نگويد كه موثقه ابى بصير كه امام عليه السلام از او پرسيده شد ام من قرء فى المصحف و هو لا يتوضء. اين منصرف است از آنها، چونكه آن وقت كى قرآن انگليسى بود. قرآن آن وقت عربى بود. ما نمىگوييم كه آن روايت اطلاق دارد، اين را هم مىگويد. مىگوييم اهل العرف وقتى كه گفتند لا تمسح الكتاب اين عظمت كتابت كتاب است. خط مدخليتى ندارد كه خط كوفى است يا بصرى است، يا عربى يا غير عربى است. اين كتابت قرآن مجيد است، حرمت مال او است و فرقى ما بين اقسامى كه هست نمىكند. اين هم راجع به اين مسئله. سؤال؟ مىگوييم ارتكاضا فرق گذاشته نمىشود. اين تعددى است از جهت عدم احتمال الفرق. ممكن است كسى بگويد كه نه اين منصرف است، آن وقت قرآن چه جور قرآنى بود. خيلى هم ما چيز نداريم، چونكه در حبشه و اينها قرآن به خط عربى بود، به خط خودشان نبود، اينها را ما نمىدانيم در آن زمان. ولكن اگر گفته بشود كه تمام مصحف در آن زمان، خطوطش، خطوط عربى بود، اگر كسى اين را ادعا بكند مىگوييم كه بعله به حسب ارتكاض و فهم عرفى فرقى نمىكند ما بين او و اين. بعد مىرسيم به يك مسئله مهمهاى كه مىبينيد و آن اين است كه ايشان مىفرمايد بر اينكه فرقى نيست ما بين مسح كتابت المجيد مع الحدث، ما بين اينكه انسان آيهاى را مسّ كند يا كلمه از آيهاى را مس پيدا كند يا حرفى از آيه را مس كند. فقط اينكه بسم الله الرحمن الرحيم، فقط بائش را مع الحدث مس مىكند. ايشان مىفرمايد فرقى نيست، ملاحظه بفرماييد تا بحث كنيم انشاء الله.
|