جلسه 518
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:518 ب
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ: 3/9/1369
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
عرض كرديم طبعا للمشهور مسح المحدث بالاصغر كتابت قرآن را حرام است. و اينى كه بعضىها فرموده بودند اين مسح كراهت دارد، عرض كرديم لا يمكن الاناء مساعدت عليه و عمده دليل در حرمت مسّ كتابت القرآن موثقه ابى بصير بود. در موثقه ابى بصير از امام عليه السلام، سؤال شد ام من قرء فى المصحف و هو على غير وضو. كسى كه در قرآن، قرآن مىخواند. يعنى از حفظ نمىخواند. در كتاب مجيد قرآن را قرائت مىكند ولكن وضو ندارد. امام عليه السلام فرمود بر اينكه لا بعث قرائت قرآن فى المصحف على حدث عيبى ندارد. جايز است، يعنى مطلوبيت شرعيه دارد. چونكه از قبيل عبادت است. جواز عبادت به معنا مشروعيت و استحباب است. ولكن مسح كتاب را نكند. خوب اين معلوم است كسى كه در قرآن مجيد، قرآن مىخواند بايد آن ورقه را برگرداند، ورق كتاب را باز كند. اينكه مسّ كتاب را نكند معنايش اين است كه مسّ كتابت قرآن را نكند. آنى كه كتابت قرآن است. ولو كتاب در ما نحن فيه اطلاق مىشود به آن مجلّد. كتاب مكاسب است، لا تمسك كتاب مكاسب را، الاّ انه در ما نحن فيه با فرض اينكه سائل سؤال كرده است. اين هم نبود، ظاهرش اين بود، قرينه عظمت قرآن. الاّ انّه كه سائل سؤال كرده است، ام من قرئت المصحف و هو على وضوء فرض اين است كه مسّ ورق و جلد را مىكند. در اين صورت فرمود بر اينكه بخواند عيبى ندارد كتاب را مسّ نكند، يعنى كتابتش را مس نكند. پس منهىٌ عنه در موثقه، و هكذا در غير موثقه كه آنها تأييد بودند، منهى عنه مس كتابت، كتاب مجيد است در حال حدث.
خوب آنى كه منهىٌ عنه است، مس كتابت است. نه كتابت من اول القرآن الى آخر القرآن، همه را مس كردند، همه كتابت را مس كردن حرام است. مس شىء من كتابت القرآن اينجور مىشود. چونكه آن كسى كه قرآن مىخواند در مصحف، قرآن را كه تمام نمىكند. شيئى از قرآن را در مصحف مىخواند. سورهاى اقلى، اكثرى، شيئى از كتابت. پس مس كردن محدث، شيئى از كتابت، كتاب را آن حرام مىشود در حال الحدث. بدان جهت به آن شىء بايد صدق بكند كه از كتابت قرآن است. اين معنا كتابت قرآن به او صدق كند. بدان جهت بعضى الفاظى هست كه موقعى كه انسان قرآن را مىخواند آن الفاظ تلفظ نمىشود. ولكن وقتى كه قرآن را مىنويسند آن حرف بايد بوده باشد. آن حرفى كه هست بايد بوده باشد، مثل چه؟ مثل آن الفى كه بعد واو الجمع مىنويسند. مثل قالوا آمنوا. موقعى كه انسان كلمه قالوا را مىگويد آن حرف كه الف است او تلفظ نمىشود. ولكن موقع كتابت يكتب آن الف. اين هم همين جور است، شخصى محدثا به آن الفى كه بعد از واو الجمع او را مسح كند او حرام است. مسح كرده است شيئى از كتابت مجيد را. عكسش هم همين جور است. ربما چيزى موقعى كه تلفظ مىكند انسان، قرائت قرآن مىكند حرفى تلفظ مىشود به او ولكن موقع كتابت نمىنويسند او را. مثل چه چيز؟ مثل الرحمان، الرحمان ما بين ميم و نون الف است. تلفظ مىشود. ولكن موقع نوشتن مىبينيد كه آن الف ما بين ميم و نون را نمىنويسند. بعله، مثل آن سليمان كه در قرآنها هست كه ما بين ميم و نون الف نمىنويسند. ولكن موقع تلفظ نوشته مىشود. ايشان در عروه مىفرمايد حتى آن حرفى كه عند التلفظ، تفظ مىشود و عند الكتابه نوشته نمىشود. ولكن او را اگر نوشتند كتابت قرآن است. نمىشود او را مسح كرد. اگر فرض
كنيد قرآنى كه همين جور معمولا است. بعضى قرآنها سليمان را همان سليمان مىنويسند. آن الف را ما بين ميم و نون مىنويسند. آن الف را مسح كردن جايز نيست. چونكه شيئى از كتابت قرآن است. شيئى از كتابت قرآن را مسح كردن كه هست، اين حرام است.
ايشان يك مثال ديگرى در عروه دارد، مىگويد كالواو الثانى من داود اذا كتبت. واو ثانى، داود موقع تلفظ دو تا واو تلفظ مىشود. اگر اين واو ثانى هم نوشته شد، آن وقت مسح او كه هست بلا وضوء جايز نمىشود. اين مثال مثل اينكه درست نيست. اين آنجايى كه چيزى تلفظ بشود و او را بنويسند، آن هم همين جور است. ولكن در جايى كه آن نوشتن غلط در كتابت حساب نشود كه بگويند زائد بر كتاب است، غلط نوشته است. واو ثانى داود از اين قبيل است. داود را هر كس مىنويسد، منتهى به لفظ عربى و فارسى مىگويم. داود را كه مىنويسند، واو ثانى نمىنويسند. چونكه نوشته است اين نوشته است اين كتابتش غلط است. كتابت قرآن نيست. شيئى زائدى كه نوشته شده است، زائدا على كتابت القرآن. ولكن به خلاف آنجايى كه آن چيزى كه هست، آن حرف كه تلفظ مىشود كتابتش زايد بر كتابه حساب نشود. مىگويند آن جور هم مىنويسند، اينجور هم مىنويسند. آنجاست كه غلط حساب نمىشود، مسح او جايز نيست. يك كلمهاى اينجا نيست در عروه، دلم مىخواهد اين را كه بحث كنم با شما. در مسائل بعدى هم متعرض نيست صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف. يكى مسئله اين مد در كتابت مجيد است كه در بعضى الفها روى آن مد مىنويسند. كه فرق داشته باشد ما بين الف همزه، كه به آن الف همزه آن علامت همزه را مىنويسند. يا فرض كنيد در بعضى الفاظ تشديد مىگذارند روى بعضى حروف. مثل كلمه الله كه تشديد مىگذارند كه معلوم بشود كه اين مشدد است. اين همزه و مد و تشديد، يكى هم اعراب كه در قرآن اعراب مىگذارند. مسّ اينها بلا وضوء چه جور است؟ كه شخص الف را مسح نمىكند، علامت همزهاى كه آنجا گذاشته شده است، او را مسح مىكند. نمىدانم آن مد را مسح مىكند يا آن اعراب را مسح مىكند. ظاهرا والله العالم عيبى ندارد. چونكه اينها شيئى من كتابت القرآن نيستند. چه جورى كه در قرآن ربما ما بين لفظى و لفظ آخر، علامت وقف مىگذارند كه اينجا وقف بايد بشود، يك علامت وصل مىگذارند، چه جورى كه آنها، آنها كتابت قرآن نيست. آن علامت اين است كه عند القرآئه اينجا وقف بشود يا اينجا وصل بشود. مَد هم همين جور است كه آنجا كه مىگذارند علامت اين است كه اين الف را بكشند.
سؤال؟ آن جزء كتابت قرآن است، بدان جهت قرآن را كه نوشتهاند، اول هم كه نوشتند آن الف را گذاشتند. از خودت نگو. از قديم هم نبود فعلا متعارفش اين است. اگر الان يك خطى پيدا بشود، خط متعارف. خط متعارف كه به او صدق كند كتابت قرآن مسحش حرام است. بدان جهت متعارف اين است در آن واو الجمع كه مىنويسند جلوش الف مىگذارند. اگر نگذارند، كتابت غلط است. على هذا الاساسى كه هست به خلاف علامت وقف و علامت وصفى كه در مصحف در قرآنها مىگذارند، اين مال كتابت نيست، اين علامت اين است كه موقع خواندن اينجا بايست، يا اينجا را وصل كن. تشديد هم همين جور است. تشديد جزء كتابت قرآن نيست. اين تشديد را مىگذارند، مثل آن علامت وقف است. كه اين حرفى كه اينجا هست، اين حرف را مشدد بگو. سؤال؟ عرض مىكنم جزء كتابت حساب بشود. نه علامت قرائت بشود. در قالوا الف علامت قرائت نيست. آن علامت اين است كه اين واو، واو جمع است. قالوا، واو جمع با غير واو الجمع فرقش اين است كه موقع نوشتن جلوى واو جمع علامت الف مىگذارند، آن علامت اين است كه اين واو، واو الجمع است. به خواندن مربوط نيست. آن جزء كتابت است. به خلاف مدى كه هست، به خلاف علامت وصلى كه هست، به خلاف تشديدى كه هست، آنها علامت قرائت است كه موقع خواندن مشدد بخوان يا اينجا بايست. يا اينجا را وصل كن، يا اين الف را بكش يا نكش. كه همان همزه مىشود و الظاهر و الله العالم، آنى كه متعلق نهى است در آن موثقه ابى بصير اين نكات را بايد دقت كنيد موقع استفاده از روايات كه اينها موضوع حكم كجا پيدا است. آنى كه در موثقه ابى بصير متعلق نهى است، نهى از كتابت القرآن است. چيزى كه راجع به كتابت بشود و علامت آن مكتوب بشود ولو ذكر كنند كه اين الف علامت است به اين واو مكتوب جمع است. او را مسح كردن نمىشود. و اما به خلاف جاهايى كه آن علامت مكتوب نيست، علامت قرائت است كه موقع قرائت اينجور خوانده بشود. آنها جزء كتابت قرآن نيست مسح كردن آنها بدون وضو ظاهرا اشكالى ندارد، كما ذكره جمع من الاصحاب.
و اما نقاط، نقاطى كه در حروف است. مثل اينكه ت را دو تا نقطه مىگذارند. ى را دو تا نقطه مىگذارند. ابتداء در ذهن... سؤال؟ انسان جلد قرآن را هم با وضو بگيرد احترام است. ولكن كلام اين است احترامى را كه شارع واجب كرده است كدام است؟ بهتر است كلام قران را هم كه انسان برمىدارد با وضو بدارد. به توالت كه مىرود قرآن را بگذارد كنار برود. اينها احترام است، مستحب است. كلام در تكليف الزامى است. عرض مىكنم بر اينكه و اما نقاطى كه در حروف هست مثل اينكه فرض كنيد ت دو تا نقطه در بالا دارد، ى دو تا نقطه پايين دارد، اين در ذهن مىزند كه ابتداء همين جور است كه نقطه جزء آن حرف است. ت دو تا نقطه دارد. ولو يك وقتى قرآن كه مىنوشتند، مىگويند قرآن اول نقطه نداشت. الان هم بعضا شايد پيدا بشود از آن قرآنها كه نقطه ندارد. ولكن اذا كتب جزء حرف است. جزء حرف اطلاق مىشود. ولو در ذهن اين مىآيد بدان جهت مسح كردن بلا وضو اشكال داشته باشد. ولكن اين حرف تمام نيست. ولو نقطه جزء حرف بوده باشد ولكن به او بايد صدق كند كتابت القرآن. شيتى من القرآن. كتابت شيئى من القرآن، اين بايد صدق كند. چونكه متعلق نهى در موثقه ابى بصير مس شىء من كتاب القرآن بود. اين نقطه به نوشتنش كتابت نمىگويند. نمىگويند كسى كه يك نقطه گذاشت، روى آن نونى كه مىخواهد بنويسد يك نقطهاى گذاشت نمىگويند كتب النقطه. مىگويند وضع النقطة على موضعها. به خلاف حروف، اگر شما فرض بفرماييد به آقازاده كوچكى كه داريد يواش، يواش مىخواهيد تعليم بكنيد به او مىگوييد كه يك الف بنويس. آن حرف را كه مىنوبيد او كتابت است. عرب هم مىگويد كتب الالف. اكتب الالف. آن پدر هم به پسرش همين را مىگويد. شما به آقازاده نمىگوييد كه يك نقطه بنويس. مىگوييد يا نمىگوييد، خودتان قضاوت كنيد. مىگوييد يك نقطه بگذارد.
سؤال؟ گذاشتن است، غلط نمىشود، بدون نقطه هم مىنويسند. كتابت غلط نيست. منتهى آنى كه شما مىخواستيد آن نيست. بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست ولو غلط هم بگويند به فرمايش شما، خود نقطه كتابت قرآن نيست. بدان جهت شاهدش اين است، شما اگر به كسى گفتيد الف بنويس، او همان الف را مىنويسد. اگر شما گفتيد يك نقطه بنويس، آقا نقطه بگذارم؟ بعله، نقطه بگذار. يا مثلا مىگوييد كه يك نقطه بگذار بعد بيست و چهار بنويس. عدد بيست و چهار بنويس. نمىگوييد كه يك نقطه بنويس. نقطه را نوشتن نمىگويند، كتابت نمىگويند. بدان جهت است كه اين فرمايش مرحوم حكيم در مسئله آتيه اشاره خواهيم كرد كه اين فرمايشى كه فرموده است با اين حرف كه در اين مسئله گفته شده است و در مسئله بعدى گفته مىشود منافاتى ندارد. اگر شيئى از كتابت قرآن به آن مكتوب صدق كند ولو حرفى، مسحش بلا وضو جايز نيست، اعم از اينكه موقع تلفظ، او را تلفظ بكنند يا تلفظ نكنند. اين يك مسئلهاى بود كه اطرافش را بحث كرديم.
اما مسئله ديگرى كه ايشان در عروه شروع مىفرمايد، آن مسئله عبارت از اين است، طهارتا انسان شيئى را كه از كتابت القرآن مسح مىكند در ضمن مجموع است. مثل اينكه قرآن مىخواند. قرآنى كه هست، او را مىخواند. در ضمن هم مسح مىكند بعض الآيه را، يا يك حرفى را. اين را تا به حال مىگفتيم كه حرام است. و در موثقه ابى بصير هم هست، سألته ام من قرء فى المصحف و هو على غير وضوء. آنجا فرمود كه مسّ نكند خطش را، لا بعث. مسّ خط را نكند، آن وقت بعله، آن درست است. و اما در جايى كه نه انسان شيئى را از كتابت قرآنى مسّ مىكند ولكن در ضمن هيأت مجموعيه نيست. مثل اينكه در كتاب فقه يك آيهاى نوشته است. يا در... كه كتاب ادبيات است آنجا يك آيهاى، يا يك جملهاى از آيه را نوشته است. تمثيلا به آنى كه مىگويد، استشهادا به او، او را نوشته است. مثل اينكه فرض بفرماييد كسى مثلا كتابى مىنويسد كه اقسام الف و لام را مىگويد. در كتب ادب هست. الف و لام براى استقراد است. مىگويد كبوله سبحان، ان الانسان لفى خسر. ربما مىگويد بر اينكه، الف و لام براى جنس مىشود. كبوله سبحان، ان الانسان عجولا. اين را بدون وضو مسح كردن ايشان مىگويد جايز نيست. فرقى نمىكند در حرمت مسح شيئى از كتاب قرآن كه در ضمن هيأت مجموع بوده باشد يا منفرد بشود. در كتاب فقهى يا در كتاب ديگرى، يا اصلا كتاب نيست، در لوحى نوشته شده است اين آيه. در ديوار شده است اين آيه، آن مسئله را هم اينجا بحث مىكند. در لوحى نوشته شده است، اين را مسح كردن بلا وضوء جايز نيست. اين هيأت اجتماعيه مدخليت ندارد. دليل در اين مسئله چيست؟ با وجود آنى كه دليل اين حكم بود، موثقه ابى بصير بود و در موثقه ابى بصير امام عليه السلام فرض اين بود كه يقرء فى المصحف. هيأت اجتماعيه است. فرمود و لا تمس الكتاب.
يك احتمال اينكه بعضىها فرمودهاند كه نه اين هيأت اجتماعيه مدخليتى ندارد، متفاها عرفى اين است كه اين حرمت مال خود اين كتابت است. كتابتى است كه او را مسح مىكند، حرمت به احترام او است. كه اين حكم داير و مدار او است. بدان جهت اين آيه در غير مصحف هم بوده باشد، در كتاب لغوى اين مسحش حرام مىشود. به حسب متفاها عرفى كه مال احترام اين آيه است. ولكن اين در اين استدلال در نفس دغدغه است. انسان بايد آن دغدغهاش را بگويد و آن اين است كه نه، ما احتمال مىدهيم بما اينكه اين آيه در ضمن المجموع است و اسم المجموع مصحف شريف است اين مصحف احترامش اقتضى مىكند كه آنش هم جايز نبوده باشد. وقتى كه در ضمن اين شد، بعضش هم، ولو حرف هم جايز نبوده باشد. اصل خود اين مجموع كه اينجور است، اين احترام مال اين است. آن هم احترام دارد به قول ايشان. آن هم مستحب است، ولكن اين حرمت موضوعش اين است. اين دغدغه در نفس هست، ولكن اين دغدغه را از نفس بيرون بايد كرد و فتوا داد بر اينكه فرقى نمىكند. نه به جهت موثقه ابى بصير كه كسى بگويد موثقه ابى بصير هم اينجور است. بلكه در بين رواياتى داريم كه از آن روايات استفاده مىشود بر اينكه مع الحدث مسح كردن شيئى من الكتاب، جملهاى باشد، آيهاى باشد ولو در جلد هيأت مجموعيه نبوده باشد، آن جايز نيست. از اين رواياتها جلد دوم وسايل است. باب سى و هفت از ابواب الحيض است...
در آنجا دارد، روايت اولى است كه به حساب ما مصححه است. محمد ابن يعقوب، عن على ابن ابراهيم عن ابيه كه پدر على ابن ابراهيم را ما موثق مىدانيم. بدان جهت مىگوييم صحيحه يا مصححه. آنهايى كه ثقه نمىدانند ولكن ممدوح مىدانند حسنه تعبير مىكنند. عن ابن ابى عمير، عن داود ابن فرغب. داود ابن فرغب همان داود ابن ابى يزيد است. كه از ثقات است، از اصحاب امام صادق سلام الله عليه است. عن ابى عبد الله عليه السلام. قال سألت عن التعويض يعلق على الحائض. اينكه مىگويند تعويض همان اوضع است، عربها مىگويند كه چشم نخورد يا مثلا يك دعايى مىنويسند به گردنش مىآويزد يا به بازويش مىنويسد. چشم نخورد يا مثلا يك مرضى دارد او خلاص بشود، اوضع را مىگويند كه اين نگهبان باشد، انسان را حفظ كند. عن التعويض يعلق على الحايض، قال نعم، بعثى ندارد. قال تقرئه و تكتبه و لا تصبيه يقعها. هم بنويسد، هم بخواند، ولكن او را اصابت نكند. اين يك روايت است. يك روايت ديگر صحيحه منصور ابن هاضم است، قال سألته عن التعويض يعلق على الحائض، قال نعم. اذا كان فى جلد او غصبت حديد. غصبه حديد باشد يا جلدى باشد يعنى به بشره بدنش مسح نكند. اين به جهت اين است. تعويض هم مىدانيد، آن اهلش مىداند؛ خالى از قرآن نيست. شيئى، آياتى در قرآن هست كه آنهايى كه خواص الايات را در او كار كردهاند و آن بعضى آياتى براى بعضى اشيائى هست، خاصيتش آن است، آيات را مىنويسند. مثل اين و ان يكادى كه مىنويسند و سر درها. اين اوضة البيت است. بيت را حفظ مىكند. مثل او است. اين شخص تعويض او هم از اين قبيل است.
اينكه نهى مىكند و مىگويد بايد، ظاهرش اين است كه بايد در جلدى بشود يا در حديدى بشود. متفاها عرفى اينكه به بدنش اصابت نكند كتابت. اين معنايش اين است. ولو آن وقتى كه عرق كرده است، خيس شده است، آن كتابى كه هست مىچسبد به بشرهاش. اين متفاها عرفى اين است، مضافا بر اينكه در موثقه ادعاى اينكه اين حرمت مال آيه است ولو در ضمن مصحف نبوده باشد، چونكه اين به ذهن مىخورد، اين روايات تعويض هم در ما نحن فيه هست. مجموع اينها كافى است. بيشتر از اين ما دليل نمىخواهيم بر عدم جواز. ولكن در ذهنتان بوده باشد، اين در مسئله تعويض است كه اگر زنى كه حائض است، محدث به حدث اصغر نيست. بايد محدث به حدث اصغر را ديگر بگوييم فرقى ندارد. اگر مس جايز نشد، فرقى نمىكند كه ديگر اوضع بشود يا در لوح نوشته بشود. محدث به حدث اصغر بوده باشد يا محدث به حدث اكبر بوده باشد، چون در آن صحيحه دارد كه ولا تمس الكتاب ام من قرء فى المصحف و لا غير وضو. وضو و جنب بودن و حائض بودن اينها همهاش از يك وادى است. فرقى ندارد. اين بايد ملزم بشود.
ولكن در مقابل اين حرفى كه گفتيم شهيد قدس الله نفس الشريف گفته است بر اينكه اگر كتابت قرآن در ضمن هيأت اجتماعيه نباشد، مثل آيهاى كه در لوح نوشته مىشود، در كتاب فقهى نوشته مىشود يا در كتاب ادب نوشته مىشود، مسّ او بلا وضوء حرمتى ندارد. استدلال كرده است بر جواز و عدم الحرمه، استدلال كرده است به دو امر. يكى به خبر محمد ابن مسلم. خبر محمد ابن مسلم كه محقق قدس الله نفسه الشريف در معتبر روايتى را نقل كرده است از جامع البزنتى، از احمد ابن محمد ابن ابى نصر بزنتى رضوان الله عليه كه از اصحاب امام رضا سلام الله عليه بود و اصولى، كتابى دارد و اصلى دارد، محقق از آن اصل نقل كرده است، كه در آن جامع البزنتى، بزنتى از محمد ابن مسلم نقل كرده است محمد ابن مسلم هم از امام عليه السلام نقل كرده است، از امام ابى عبد الله عليه السلام نقل كرده است، خبر اين است، اين خبر را، روايت اين بزنتى را كه محقق در معتبر نقل كرده است صاحب وسايل در جلد اول در باب هيجده از ابواب جنابه نقل كرده است. ولكن ما كه وسايل نخوانديم، نكتهاى دارد. ايشان فرموده است بر اينكه اين خبر محمد ابن مسلم يك دليلش است كه مسّ عيبى ندارد. خودش هم عن ابى جعفر عليه السلام است. قال سألته هل يمسّ الجنب، الدرهم الابيض. جنب درهم ابيض را مسّ مىكند يا نمىكند؟ فقال انى و الله لاوطى بالدرهم، امام قسم مىخورد، درهم را پيش من مىآورد فاخذه، من اخذ مىكنم و انى لجنب، من در حالى كه دو جور وجهش مثل اينكه جايز است، در حالى كه من جنب هستم. اين تا اينجا وسايل نقل كرده است. ولكن روايت يك ذيلى دارد. منتهى من معتبر را نديدهام. از صاحب الحدائق نقل مىكنم. صاحب حدائق اين روايت را كه از معتبر نقل مىكند مىگويد زيلى دارد. آن زيلش اين است كه دارد در زيلش. اين زيل در وسايل نيست. و ما سمعت احدا... مىگويد بر اينكه من نشنيدم كسى را كه از اين شيئى را كراهت داشته باشد، الاّ عبد الله ابن محمد، كان، الاّ عبد الله محمد كه شخصى بود، نمىدانم چه كسى بود. كان يعيد هم عيبا شديد، عيب شديد مىگرفت. يقول جعلوا صورت من القرآن فى الدرهم. يعنى اين در درهم معلوم است كه آيه قرآن را نوشتن اين را عيب مىگرفت. چرا؟ مىگفت بر اينكه اين جعلوا صورت... درهم را به زن زانيه مىدهند، عوض زنا يا فعلى از زنا مىدهند. او مسح مىكند ديگر. به زانيه داده مىشود. آن عبد الله ابن محمد مىگفت. و فى الخمر، در خمر مثلا يكى شراب را پولش را همان درهم مىدهد. و يوجع على لحم الخنزير. كفارى كه لحم خنزير مىخوردند در بلاد مسلمين، كافرين ذمّى بودند. همين پولشان همان درهمها بود كه ما بين مسلمين بود. يوضع على لحم الخنزير اين عيب را مىگرفت.
اينكه مىفرمايد و ما سمعت احدا اين دو تا احتمال دارد. يكى اين است كه كلام خود امام عليه السلام بوده باشد. ظاهرش هم اين است كه كلام امام عليه السلام است و ما سمعت، امام عليه السلام مىگويد من كسى را نديدم كه اين را دراهمى كه بگيرد، يا شيئى من قرآن بگيرد و در حال جنابت. من خودم نمىكنم، و عيبى هم نمىبينم، مگر آن شخص اينجور مىگفت. محتمل است كلام محمد ابن مسلم بوده باشد كه محمد ابن مسلم مىگويد كه امام اينجور فرمود، من هم از كسى نشنيدم. مگر فلانى، فلانى هم كه اعتبارى ندارد قولش، او مىگفت اين حرف را. و كيف ما كان، ظاهرش اول است كه قول امام است. قول امام عليه السلام هم نبوده باشد، محمد ابن مسلم مىگويد امام اين حرف را نگفته است. معلوم مىشود كه اين مطلب، مطلب جايز است. وقتى كه مسّ صورت من القرآن در درهم جايز شد، ديگر در لوح هم جايز مىشود. سر سنگ قبر هم جايز مىشود. در كتاب فقه هم جايز مىشود، چونكه فرقى ندارد. شهيد قدس الله نفسه الشريف به اين دليل استدلال كرده است و ملزم كرده است به او لزوم الحرج را. خوب اين درهمهايى كه سابق بود همهاشان اسماء الله داشت. اسم الله بود در دراهم اينها بود. يا شيئى از قرآن بود. اين را بگوييم بى وضو دست نزنيد، محدثا دست نزنيد اين بر مردم حرج لازم مىآيد. هر دقيقه كه وضويش باطل شد باز يك وضو بگيرد. بگويد نگه دارد درهم را، به مشترى بگويد نگه دارد درهم را، وضويم باطل شد، وضو بگيرم، بعد بگيرم. اينجور كه نمىشود. اين استدلال شهيد است.
اما اين خبر محمد ابن مسلم به اين نمىشود استدلال كرد بر جواز. و الوجه فى ذالك، اول من حيث السند تمام نيست. از حيث السند دو جهت دارد. يك جهت اين است كه در جامع بزنتى احمد ابن محمد ابن ابى نصر بزنتى، از محمد ابن مسلم نقل مىكند. در روايات احمد ابن محمد ابن ابى بصر بزنتى، يك روايتى پيدا بشود كه از محمد ابن مسلم بلا واسطة نقل كرده است، نيست. اين از اصحاب امام رضا است، محمد ابن مسلم از اصحاب امام باقر است. محمد ابن مسلم از زراره روايت مىكند. زراره عن محمد ابن مسلم عن امام باقر عليه السلام نقل مىكرد. اين را از محمد ابن مسلم، احمد ابن ابى نصر بزنتى بلا واسطه نقل كند اينجور نيست. و يك جايى شاهد پيدا نشده است، همهاش مع الواسطه است روايات. و آن واسطه اينجا ذكر نشده است. بدان جهت اين روايت من حيث السند خدشه دار مىشود. نمىدانيم او كيست، مگر شخصى بوده است كه ضعيف بوده است. توثيق نداشته است. اين يكى. دوما اينكه محقق را از جامع بزنتى نقل مىكند. محقق كه بالاتر از شيخ الطايفه نيست. شيخ الطايفه اگر از كتاب بزنتى نقل كند بايد به آن نسخه سند داشته باشد. چونكه سابقا كتب اصحاب نساخ بود. كه ضبط مىكردند، با دست مىنوشتند. از شيخ الطايفه بالاتر نمىشود محقق. شيخ بايد از كتابى نقل حديث مىكند ما مىگوييم سند شيخ به آن كتاب ضعيف است سند شيخ به كتب على ابن غزال ضعيف است، به كتاب فلانى ضعيف است، اين محقق هم بايد به آن نسخه كتاب بزنتى سند داشته باشد. آن سند دست ما نيست. ما نمىدانيم به كدام سند نقل كرده است. لعل به سندى نقل كرده است، مثل نقل صدوق و نقل شيخ، بعضى كتب را كه سندشان ضعيف است و عمل نمىشود. چونكه آن نسخه احراز نمىشود كه كتاب فلانى بوده است. اين من حيث السند و اما من حيث الدلاله. خوب امام عليه السلام فرمود بر اينكه درهمى را كه در او سورهاى از آيه نوشته شده است من او را اخذ مىكنم. نه اينكه كتابتش را مسح مىكنم. اين كلام در اخذش است كه جنب مسح مىكنم درهم را، نه كتابتى كه در آن هست. آن درهم خودش را مسح مىكند يا نمىكند؟ بعله مسح مىكند درهم را. خوب مسح كردن درهم ملازمه با مسح كردن كتابت، ملازمه مسّ كتابت نيست. خصوصا، كتابتى كه به خط ريز نوشته شود به نحوى كه با ذره بين ديده مىشود، تشخيص داده مىشود. اين در وسط درهم مىنويسند، واضحش در يك صفحه نوشته مىشود در وسطش، او را مسح كردن ملازمه ندارد. و اما اين مسئله حرجى كه ايشان فرموده است، اين مسئله نسبت به اسماء الله است. ما كلام مهممان در ما نحن فيه مسّ صورت من القرآن است. آيت من القرآن است، جملة من القرآن است.
اين كه درهمهايى كه در آن زمان بود غالبا سوره قرآن نوشته شده بود يا آيهاى نوشته شده بود ما اين را نداريم. اين قدر مىدانيم كه اسماء الله مىنوشتند. او را مىدانيم و او هم نيست. آنجا احتياط كرديم. ما نگفتيم كه حرام است بلا وضو. در مسئله جنابت هم مىآيد كه او احتياط است. و اما كلام در مسح كتابت المجيد است. از اجتناب از اين نه حرجى لازم مىآيد نه مرجى لازم مىآيد، نه هم كه دليلى بر جواز داريم. اين دليل نمىشود. بدان جهت الظاهر و الله العالم. عدم جواز شىء من كتابت القرآن سواء كان فى المصحف او فى غيره. و الحمد الله رب العالمين.
|