جلسه 519
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:519 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ: 4/9/1369
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
بعد از اين كه بيان كرديم در موثّقه ابى بصير كه نهى كرده است امام (ع) عن مسح الكتاب مراد اين است كه حرام است و ممنوع است مسح شيئى من كتابت القرآن. اين نيست كه قرآن را خطوطش را از اول تا آخر مسح كردن مسح المجموع بما هو المجموع حرام بوده باشد. شيئى از مصحف را ولو حرفى، حرفى را از مصحف شريف بلاوضو مسح كردن اين حرام است. فرقى هم نمىكند كما ذكرنا در ديروز آن حرف كه حرف قرآنى است فرقى نمىكند در ضمن قرآن بوده باشد يا سورهاى و آيهاى از قرآن را در جايى نوشتهاند مسح شيئى از آن آيه و از آن سوره بلاوضوءٍ جايز نيست. بر اين مترتّب مىشود كما اين كه مسأله هم مسأله محلّ ابتلا هست در آن مصحفهاى شريفى كه كهنه شدهاند ربّما از ورقش يك مقدار بريده شده است. بريدگى دارد. افتاده است كه در آن ورق يك حرف است فقط. آن الحمد الله ربّ العالمين آن الفش جدا شده است. يا بريدهاند. فرقى نمىكند. كسى بخواهد آن حرف را مسح بكند بلاوضوءٍ جايز نيست. مثل مسح آن جايى است كه بريده نباشد. حيثٌ كه اين حرفى كه در اين كاغذ است، حرف از مصحف است. از كتابت مصحف است فعلاً. جدا شده است. و مسح كردنش لا يجوز.
ولكن در آن جاهايى اين حرف را مىگوييم كه صدق كند كه اين كتابت فعلى از كتابت مصحف است و امّا اصل كتابت از بين برود كتابت از بين برود به نحوى كه كتابت صدق نكند، آن عيبى ندارد مسح كردن بلاوضو. مثل اين كه انسان سورهاى را در يك ورقهاى نوشته بود با مركّبهاى معمولى. بعد يك خورده آب ريخت روى اين ورقه كه نوشته بود رويش اين خطها همهاش محو شدهاند. دوباره آن مركّب خشكيده خيس شد. خطوط محو شدهاند. مسح اين مركّب عيبى ندارد. چون كه اين فعلاً كتابت نيست. الان كتابتى ندارد. آن عيبى ندارد. و مثل اين كه انسان به دانههاى گندم يك آيهاى مىنويسد. مجلسى هست براى تشويق به كشاورزى. يك آيهاى را از دانههاى گندم نوشتهاند. خوب مسح آن آيه بلاوضو جايز نيست ولو بعضش هم. ولكن مجلس وقتى كه تمام شد و گندمها را جمع كردند شد يك گونى گندم. مسح آنها عيبى ندارد. چون كه به آن گندمها صدق نمىكند كه فعلاً از كتابت قرآن است. كتابت به خلاف آن الف. بدان جهت آنها را مسح كردن عيبى ندارد و منهنا در بعضى باغچهها تخم را مىكارند به نحوى كه بعد از روييدن يك آيه مىشود. يا يك حديث مىشود. كه يك وقتى هم در مدرسه فيضيه نوشته بودند در سابق زمان. وقتى كه اين روييد آيه است. حديث است. خصوصاً آن كه زوايدش را بچينند آيه يا حديث است. بعد آن علفها را كندند. ديگر مسح آنها عيبى ندارد. چرا؟ چون كه فعلاً كتابت قرآن نيست. بدان جهت در جايى كه فعلاً صدق كند كه فعلاً كلمهاى هست، حرفى است از كتابت قرآن. مثل آن ورقى است كه پاره شده است از قرآن آن جاها اين حكم است. منتهى بعضىها مىبينند در يك ورقى يك آيه قرآن است. يا يك لفظ الله است. اين را به جهت اين كه زير پا نيفتد و هتك حرمت نشود، تكه تكه مىكنند. كه الفش در يك تكّه مىماند. لامش در يك تكّه و هكذا آن جملات بعدى در يك تكّه. آنها را نمىشود مسح كرد. براى اين كه فعلاً آن لفظ جلاله بنا بر احتياط است. اگر آيه بوده باشد نمىشود مسح كرد. براى اين كه آنى كه در اين تكّه است از الف، اين كتابت قرآن است. نمىشود او را بلاوضو مسح كرد. مثل اين است كه از خود قرآن جدا بشود و
بريده بشود. كما ذكرنا. اين يك مسألهاى بود.
بعد ايشان وارد مسأله ديگرى مىشود در عروه. مىفرمايد در آن كلمات مشتركه ملاك در حرمت مسح آنها بلاوضو ملاك قصد الكاتب است. در قرآن مجيد بعضى كلماتى هست كه آن كلمات مشترك است. يعنى هم در قرآن هست و هم در استعمالات عرفيه آن كلمات است. بلافرقٍ ما بين اين كه آن كلمات كه در محاوره استعمال مىشود در همان معانى استعمال بشود كه در قرآن مجيد استعمال شده است، مثل قال و ذهب كه هم در قرآن است. قال يعنى گفت. ذهب يعنى رفت. هم در استعمالات عرفيه است. يا اين كه استعمالى كه در قرآن واقع شده است، در محاورات عرفيه در آن معنا استعمال نمىكنند. مثل اينكه لفظ موسى، عيسى، يوسف. موسى را به شيخ فلانى علم است. مىگويند يا شيخ موسى! يا شيخ عيسى! يا شيخ يوسف. استعمال مىشود در معنايى كه غير از آن چه در قرآن مجيد به حضرت موسى، حضرت عيسى، به حضرت يوسف استعمال شده است. اين كلمات را مىگويند كلمات مشتركه. يك كلماتى در قرآن مجيد هست كه او در استعمالات محاورهاى نيست. او فقط مختص است به قرآن مجيد و در مصحف شريف آنها هست. مثل آن اوايل الصّور كه مثل حاميم اين در استعمالات عرفيه نيست. اين كلمات مختص است به قرآن مجيد و به مصحف شريف. مثل ياسين و امثال ذالك. ايشان تقييد مىكند در ما نحن فيه كه آن وقتى كلمه كلمهاى قرآنى مىشود مثل اين كه فرض بفرماييد كاتب شروع كرده است به نوشتن. مىخواهد بر اينكه يك آيهاى بنويسد و قال موسى. شروع كرده است قال موسى را نوشته است. اين قصدش اين است كه آيه را بنويسد. كلمهاى كه در قرآن مجيد است او را بنويسد. بعد از اين كه اين را با قلم نوشت وضو نداشت. چون كه كتابت قرآن بلاوضو عيبى ندارد. چون كه مسح كه نمىكند. با قلم مىنويسد. اين وضو هم نداشت و قال موسى. ديد كه آن قال يك خورده خوب نشد. اين را مىخواهد مسح كند با دستش يك خورده. اين جايز نيست. چرا؟ چون كه مسح شيئى من كتابت القرآن است. در كلمات مشتركه ملاك قصد كاتب است. يا كسى ديگر مىخواهد او را مسح كند. نمىتواند. چون كه كلمهاى از قرآن است. به خلاف اين كه كسى مىخواهد يك قصّهاى بنويسد. آن جا نوشته است و قال موسى. آن قرآن نيست. آن وقتى آن قرآن مكتوب و در كلمات مشتركه كتابت قرآنى مىشود كه كاتب به قصد قرآنيت حكايت قرآن را بكند. قصد حكايت قرآن را كه قصدش اين باشد كه قرآن را بنويسم. آن الفاظ و كلماتى كه در مصحف شريف است آنها را مىنويسم كه از اين تعبير به قصد حكايت قرآن مىشود. كما اين كه انسان در نمازش كه قرائت مىكند قرآن را كه قصدش اين است كه آن الحمدى كه در قرآن است، او را مىخوانم. الحمد الله ربّ العالمين. قصد حكايت آن سوره را دارد كه در قرآن مجيد است.
و امّا اتّفاقاً اگر يك چيزى گفت كه او هم در قرآن هست. ولكن اين ربطى به قرآن ندارد. مثلاً كسى گفت بر اين كه يك مثالى به من بگو بر اين كه الف و لام آن جا به معناى جنس بوده باشد نه استقراق. كه فرق جنس و استقراق را بفهمم. استقراق را فهميدم كه ان الانسان لفى خسر الاّ الّذين آمنوا. استثنا قرينه است اين. الف و لام به معناى كل است. كل بشر در خسارت است. الّا الّذين آمنوا. آن الف و لام استقراق است. يك الف و لامى هم بگو كه به معناى جنس باشد كه فرقش را بفهمم جنس با استقراق چيست. اين هم مىگويد انّ الانسان لعجور. اين نه اين كه مىخواهد قرآن را حكايت بكند كه خلق الانسان عجورا. آنها را. نه. خودش مثال مىگويد. ان الانسان لعجور. اين الف و لام، الف و لام جنس است. يعنى جنس انسان اين جور است. ولكن تما افراد اين جور نيست. ممكن است به واسطه تربيت خودش و تحصيل كمالات صبر و تقوا، تحمل و بردبارى را در خودش...كند. اين نباشد. ولكن جنس انسان همين جور است. يا بعضى اشخاص نه از حسب طبع همين جور هستند. صبور هستند. تحصيلى هم نيست. نعمت خدادادى است. در خلقت دارد كه تحمّلش خيلى است. صبرش خيلى است. اين به معناى جنس است كه جنس انسان اين جور است. خوب اين ديگر قرآن نمىشود. اين را اگر مسح كند به حدث عيبى ندارد. اين كه قصد حكايت آيهاى را نكرده است. ولو اين را كه گفته است همين جمله در قرآن باشد. ولكن قرآن نمىشود. حيثٌ كه لم يقصد در كتابتش حكايت از قرآن را. بلكه جملهاى را انشا كرده است كه اتفاقاً آن جمله هم در قرآن بوده است. اين قرآن نمىشود. ملاك قصد كاتب است و ماس هم اگر فهميد كه قصد كاتب قصد حكايت قرآن بوده است مثل اين آيههايى كه در لوح و امثال ذالك مىنويسند بلاوضو نمىتواند مسح كند. و لا شىء من...ظاهر اين عبارت فى الكلمات المشتركه و بما اين كه در كلمات مختصّه ديگر متعرّض نشده است حكم او را، فقط اين مسأله را گفته است، ظاهر كلام صاحب العروه اين است و لا اقلّ اشاره دارد كه در كلمات مختصّه قصد كاتب مدخليتى ندارد. مثلاً فرض كنيد آن حاميم را كه انسان مىنويسد، ولو قصد حكايت آن حاميم كه در قرآن است، در سوره حاميم او را قصد ندارد. همين جور نوشته است حاميم را. اين بلاوضو مسح نمىشود. چرا؟
براى اين كه اين كلمه كلمه مختصّ قرآنى است. اين كلمه، كلمهاى است كه مختص به قرآن است. در غير قرآن در استعمالات عرفيه و در مكتوبات عرفيه اين لفظ نيست. ظاهر كلامش اين است. و اين اگر اين جور بوده باشد ظاهرش مراد هم بوده باشد درست نيست. فرقى مابين كلمات مشتركه و كلمات مختصه نيست. بدان جهت فرض بفرماييد بچّهاى، برداشته است. بچّه بالغ نيست. برداشته است بر اينكه مىنويسد در كاغذى كه مشهور بشود. اتفاقاً پدرش كاغذ را گرفت و ديد يك چيزى نوشته است كه حاميم مىشود كه در قرآن است. او نه اين كه قرآن را حكايت كند. از قرآن خبر ندارد اصلاً بچّه. يك سورهاش را هم نديده است. يك آيهاش را هم نديده است. امّا همين جور نوشته است ديگر. اين كتابت قرآن كه نمىشود. موثّقه ابى بصير گفت كه و لا تمسح الكتابه. كتاب مجيد را مسح نكن. يكى هم رواياتى بود كه آن روايات در...بود. در...بود و امثال ذالك بود. اينها هيچ ربطى دلالت به اين معنا نمىكند. ظاهر موثّقه ابى بصير كه مىگويد و لا تمسّحه الكتابه مراد از كتاب، كتابتش است كما ذكرنا در ديروز و مراد هم از كتابت شىء من الكتابه. همه نيست. اين معنايش ظاهرش اين است كه آن كتابت را مسح نكن يعنى كتابت مفعول مسح است. يعنى كتابت را مسح نكن. كتابت را مسح نكن يعنى آنى كه كتابت قرآن است، او را تو مسح نكن. آنى كه كتابت قرآن است. كتابت قرآن است يعنى آن كتابت، كتابت مصحفى است. در مصحف شريف است آن كتابت. موثّقه ابى بصير اين است. اين جا هم كه اين بچّه حاميم نوشته است اين كتابت در مصحف شريف است و لكن در مصحف شريف بودن به معناى لام است. يعنى نقشى است كه مختص دارد اين نقش و كتابت و لفظى است و كلمهاى است كه اين مختص است به كتاب مجيد. يعنى فقط در كتاب مجيد است.
ولكن اين صورتى كه هست اين صورت، صورت آن است كه در قرآن مجيد است ولكن در جاهايى كه كاتب قصد كتابت داشته باشد اين عين آن صورت است. آنى را كه در كتاب مجيد است عين او است. يعنى مراد از كتاب مجيد يعنى ما انزل الله على قلب محمد(ص) يا آنى كه جبرئيل آورده است و واسطه شده است، اين را آن كاتب كه نگاه به قرآن مىكند، به قصد اين كه اين كتابت او است، اين هم مىنويسد. يعنى كتابت او را مىنويسند ما نظر را. اين معنا كما اين كه ما در قرآن مىخوانيم. قصد نمىكنيم كه الحمدى مىخوانيم كه در قرآنى كه خودمان داريم در او است. سوره الحمد را كه از روى قرآن هم بخوانيم بما اين كه اين سورهاى است كه نزل على رسول الله (ص) به آن قصد مىخوانيم. در ما نحن فيه كاتب هم وقتى كه مىنويسد قصدش متعلق شده است به نوشتن آنى كه نزل على رسول الله (ص) او را مىنويسد. البتّه اين نوشتن كتابت او مىشود. كما اين كه اين قرآنى كه جلويش گذاشته است و از روى او مىنويسد او كتابت او است و مىخواهد آن كتابت را تكثير كند. چند تا بكند. يكى نبوده باشد. كه مىگويند تكثير بشود اين كتاب معنايش عبارت از اين است كه مثل آنى كه در او ضبط شده است در اين يكى هم ضبط بشود. اين لام نيست. خود آن ما نزل را مىنويسد كاتب. ولكن به خلاف بچّه. بچّه كه اين حاميم را كشيده است و از قرآن خبر ندارد اين ما نزل را قصد نكرده است. فعل اختيارىاش بوده است. قصد كرده است چيزى را كه يك كتاب است. اين اختصاص دارد به كلمه قرآنى. آنى كه ظاهر موثّقه ابى بصير است اين است و لا تمسحه الكتاب يعنى آن كتابتى كه به قصد ما نزل است كه از او تعبير به مصحف مىشود كه فرض هم در اين بود سألته عن رجلٍ قرأ فى المصحف و هو على غير وضوءٍ مىگويد آن كتابت را مسح نكن. در آن تعويضى هم كه شده است آن آيات يك خواصى دارد عند اهلش. قصد مىكنند آن آيهاى كه خاصّيتش اين است كه حمل را آسان مىكند براى اين زن حامله كه از حملش مىترسد، او را مىنويسند و مىگويند به سينهات ببند. كاتب قصد مىكند كتابت آن آيه را. اين در كتابت آن ما نزل على رسول الله مفعول است. به خلاف آن كتابت بچّه يا غير بچّه فرقى نمىكند كه اتفاقاً چيزى نوشته است كه در قرآن است آن جا اصلاً ما نزل مقصودش نيست. مقصود از كتابتش يعنى متعلّق كتابتش صورتى است كه للقرآن است. مختص است اين كلمه و اين لمس به قرآن. او دليل نداريم هم در باب قرائت قرآن. بدان جهت در قرائت قرآن خواهد آمد در بحثش انشاء الله اگر موفق شديم و عمر وفا كرد قارى عند القرائه بايد قصد كند ما نزل على رسول الله (ص) كه او را مىخواند و او را حكايت مىكند. منتهى با قصد معنا هم با اراده معنا تنافى ندارد اين معنا. و در كتابت قرآن هم همين جور است. كتابت قرآن به اين معنا صدق مىكند. آن وقت مسح حرام مىشود. و الحاصل كلّ الحاصل. آنى كه ظاهر كلام ايشان است در ما نحن فيه كه اين حكم مال مختص به كلمات مشتركه است و در كلمات مختصّه به هر قصدى نوشته بشود مسحش جايز نيست اين را نمىشود ملتزم شد. اين قرآن نيست كه. اين كه اين نوشته اين بچّه اين قرآن بلد نيست. نه خواندنش را و نه نوشتنش را. يك چيزى نوشته است كه در قرآن هست.
بدان جهت اين به شيئى از قرآن نيست. بدان جهت در ما نحن فيه كتابتش كتابت شيئى از قرآن نيست به آن بيانى كه ذكر كردم مسحش اشكالى ندارد. مشروط است به قصد كاتب. و الاّ كاتب قصد و التفاتى نداشته باشد كه اين از قرآن است او كتابت قرآن حساب نمىشود. ولا اقل آن ادلهاى كه ما داريم و لا تمسح الكتاب به آن رواياتى كه در اوضع حايض بود آنها شامل اين معنا نمىشود. شامل مسح اينها نمىشود كما ذكرنا. بعد ايشان مسأله ديگرى را در ما نحن فيه بيان مىفرمايند بعد از اين مسأله كلمات مشتركه.
سؤال؟ اين اگر بفهمد بر اين كه اين بچّه اصلاً قرآن بلد نيست. مثل اين كه مشغوليت براى خودش درست مىكرد. نقشه مىكشيد. گفت يك ح بنويسم با ميم دراز ببينم چه مىشود. اين كتابت قرآن نيست. صدق نمىكند. سؤال؟ عيب ندارد. سابقاً خوانديم فرقى نمىكند. كتابت به مداد بوده باشد يا به غير مداد بوده باشد حتّى با سبزى و غير سبزى گفتيم فرقى نمىكند.
سؤال؟ بر او واقعاً جايز است. چون كه خيال مىكند كه قرآن نوشتن تجرّى مىشود. و الاّ كتابت قرآن نيست. مثل تجرّى مىشود. نه اين كه آنى كه نمىداند به او هم واقعاً حرام است. به آنى كه مىداند واقعاً حلال است. اين شبيه فتواى سنّىها مىشود. ما اين جور فتواها را نمىگوييم. علم و جهل مدخليّت ندارد در احكام واقعيه. علم به موضوع هم مدخليّت ندارد. فقط اين است كه آنى كه نمىداند كه اين را بچّه نوشته است اين را اتّفاقى نوشته است اين جور است، چون كه اين را نمىداند و خيال مىكند كه قرآن را مىخواستم بنويسم اين تجرّى مىشود. و الاّ آن كسى كه مىداند ديگر در او تجرّى هم نيست. بعد ايشان مىفرمايد لا فرق فيما كتب عليه من القرآن بين الكاغذ و الّوح ما بين كاغذ و لوح فرقى نيست كما ذكرنا و العرض و الجدار و الثّوب. يعنى لا فرق بين الكاغذ و...و بين الارض و الجدار و الثّوب. هر كدام آيه را بنويسد همان كتابت قرآن است. والبدن الانسان. بدن انسان هم همين جور است. انسان در بدنش يك آيهاى نوشت. يد الله فوق ايدهم در دستش نوشت. خودش هم فرض بفرماييد نوشت اين را. موقع نوشتن هم فرض مىكنيم فعلاً وضو داشت. در حال وضو بود كه اين را نوشت. بعد فرض بفرماييد از او حدثى صادر شد. يعنى رفت توالت يا آن ناقض وضو موجود شد. ايشان مىفرمايد وقتى كه اين شخص مىخواهد وضو بگيرد نمىتواند مسح كند اين كتابتى را كه در بازويش هست و در يدش هست. بلكه قبل الوضو بايد اين را محو كند. طورى محو بكند كه مسح حاصل نشود. مثلاً با كهنهاى، با يك پنبهاى كه نوشته است خيس مىكند و محو مىكند. بعد وضو مىگيرد. آنى كه در عبارت عروه ذكر شده است اين است. اين مطلب اخيرى است. اذا كتب آيهاى را در يدش منتهى در چه حال نوشته است با او كارى ندارد. اذا كتب آيهاى را در يدش يا شخص ديگر در يد اين شخص بنويسد، بعد اين شخص محدث بشود كه مىخواهد وضو بگيرد عند الوضو كه بايد مسح كند به يدش موقع وضو گرفتن مىفرمايد عند الوضو بايد او را قبل الوضو محو بكند تا بعد وضو بگيرد. خوب اين را مىدانيد كه قبل الوضو محو بكند اين به جهت اين است كه دستش را كه مىكشد روى آيه مسح نشود. نوشتن با مركّب بوده است. آن خالكوبى نيست. نوشتن اين جورى مفروضش است. اين را بايد محو كند و بعد وضو بگيرد. بدان جهت چون كه اين محو كردن به جهت اين است كه مسح نشود، اگر محو نكند ولكن جورى وضو بگيرد كه مسح نشود كافى است. مثل اين كه فرض كنيد آب را كه مىريزند آب را طورى بريزد كه اين كتابت محو بشود. يا به قول ايشان كه دلشان خوش بشود ارتماساً وضو بگيرد عضوش را. ديگر دست كشيدن نمىخواهد. به ارتماش كتابت از بين مىرود. يا به بشره آب مىرسد على كلّ تقديرٍ. اين جور وضو بگيرد. اين صاحب اين قبر اين جا يك تعليقهاى دارد رحمت الله عليه. دارد بر اين كه اين شخص اين كه ايشان در عبارت عروه نوشته است يجب محوه قبل الوضو محو بكند اين را، نوشته است يجب محوه عند الحدث آن وقتى كه محدث شد بايد محو كند. ولو الان كه محدث شد وضو براى نماز ظهر كه نمىگيرد. آيه نوشته شده بود يجب عنده عند الحدث. عند الحدث محو بشود. اين كه ايشان نوشتهاند تعليقاً، اين صاحب عروه بايد اين جور هم مىنوشت. مىنوشت كه يجب المحوه عند الحدث. چرا؟ چون كه يك مسألهاى هست و آن مسأله را خود صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف فى ما بعد متعرض مىشود. آن مسأله عبارت از اين است كه كسى ولو وضو دارد ولكن آيهاى را يا بعض آيه را مىنويسد در بدن كسى كه محدث است. كسى محدث است. در بدن او شخص ولو با وضو بوده باشد يك آيهاى مىنويسد. در آن مسأله صاحب العروه حكم كرده است بالحرمه. حرام است ولو كاتب على وضوءٍ بوده باشد آيهاى را، شيئى از آيهاى را و شيئى از قرآن را در بدن محدث بنويسد. اين فتواى خود صاحب العروه است. روى آن فتوا بايد اين فتوا را در ما نحن فيه مىداد كه يجب محوه يعنى محو الكتابه عند الحدث. آن فتوا مبتنى بر چيست؟ مبتنى بر اين است كه مسألهاى كه فى ما بعد تفصيلش را خواهيم گفت. شارع هر چيزى را فرض كنيد بر شخصى حرام بكند، متفاهم عرفى اين است فرقى نمىكند بر ايجاد آن شىء كه انسان آن شىء را بالمباشره و به بدن خودش موجود كند، يا اين شىء را بالتّسبيب و به بدن غير موجود بكند. خوب مسح كتابت محدث مسح كتابت قرآن را حرام است. شخص خودش وضو دارد. قرآن هم باز است. ولكن شخص ديگرى هم كه آن شخص ديگر محدث است. يك پيرمردى است محدث كه الان حدث از او صادر شده است. دست او را برمىدارد پيرمرد ضعيف اين شخص متطهّر مىكشد روى كتابت قرآن كه خودش مسح نمىكند. خودش طهارت دارد.
ولكن مسح را ايجاد مىكند به بدن الغير. آن پيرمرد هم اختيارى ندارد. چون كه يك آدم ضعيفى است. اين آدم قوى برداشت دستش را و اين جور كرد. چرا اين جور كردى؟ من كه وضويم در رفته بود. مىگويد كردم. اين حرام است. اين كه شارع مىگويد فعلى در محرّمات متفاهم عرفى اين است. وقتى كه شارع گفت اكل ميته حرام است معنايش اين است كه خوردن خود شخص هم حرام است و به ديگرى خوراندن هم حرام است. بدان جهت مهمانى آمده است بر انسان. اين مرغ را بريده بود. بيخود بريده بود. ميته كرده بود. حيفش آمد مرغ به اين چاقى، اقلاً رفقا را دعوت كنيم. خودمان مىخوريم. آنها مىخورند. آنها كه نمىدانند. بر آنها حلال است. معذور هستند آنها. به آنها مىخوراند. نمىتواند. براى اين كه متفاهم از...كه اكل ميته حرام است اين اختصاص به حرامى دون حرامى ندارد. كما اين كه صدور اين فعل بالمباشره از انسان جايز نيست بالتّسبيب هم جايز نيست. روى اين اساس مىگويند وقتى كه كاتب خودش وضو دارد خودش هيچ. ولكن اين قرآن را كه در بدن محدث مىنويسد، ايجاب مسح محدث است كتابت قرآن را بالتّسبيب. كاتب مىنويسد. ايجاد مىكند بالتّسبيب مسح بدن اين كه در اختيار اين گذاشته است مثل دست پيرمرد. اين كتابت را كه در بدن اين مىنويسد اين ايجاد كردن مسح محدث است كتابت قرآن را به اين جايز نيست و به او هم جايز نيست. چون كه مسح اين آيه در بدن او مسح محدث است كتابت را. بدان جهت كسى كه مسلكش اين بوده باشد كه مسلك صاحب العروه اين است اين جا كه شخصى آيه در دستش بود محدث شد وضو گرفتن را منتظر نبايد بشود. اين در حدث بايد محو كند. چون كه اگر محو نكند مسح المحدث كتابت را مىشود.
سؤال؟ اين بنا بر مسلك ايشان است كه آن جا مسح را قبول كرده است كه صدق مىكند. مسح كتابت صدق مىكند آن وقتى كه انسان بنويسد در بدن غير و غير مسح مىكند كتابت را. خودش كه با قلم مىنويسد. مسح نمىكند. وضو دارد. متطهّر است كاتب. ايجاد مىكند مسح محدث كتابت را در بدن محدث مسح را ايجاد مىكند. او را وقتى كه شخصى حرام دانست، اين جا لازمهاش اين است اين شخصى كه در يدش كتابت قرآن بود وقتى كه حدث صادر شد بايد محو كند. روى اين مسلك ايشان تعليقه نوشته است و اين اشكال هم بر صاحب العروه است. تويى كه در آن مسأله آن جور فتوا دادهاى اين جا بايد بنويسى يجب محوه عند الحدث. عند الحدث بايد محو بشود.
يك مطلب ديگرى هم هست و آن مطلب ديگر را هم بگويم خدمت شما. آن اين است كه بعضىها ملتزم شدهاند كه نه اين شخص كاتب چه محدث باشد و چه غير محدث. با قلم كه قرآن را در بدن محدث مىنويسد، اين اشكال ندارد. اين اتّفاق مىافتد در آنهايى كه مثلاً شخصى هستند كه مريض است. در حال مرض حدث حيض دارد، يا فرض كنيد مع ذالك يك مرضى دارد آمده است پيش دعا نويس. اين دعا نويس هم كه اين آيه را از خواصّ الآيات به دست آورده است مىنويسد در بازوى او، كمر او. منتهى بايد محرم باشد كه بتواند بنويسد در بازو و كمر. محرم هم هست اتّفاقاً. خوب مىنويسد اين را. اين عيبى ندارد. چرا؟ براى اين كه گفتهاند ولو آن كبراى كلّى همين جور است. وقتى كه شخصى بر شخصى حرام كرد فعلى را متفاهم عرفى اين است كه فرق نمىكند آن...خمر را خودش بخورد يا به ديگرى بخوراند. هر دو حرام است. متفاهم عرفى اين است. فرض بفرماييد خودش زنا بكند يا ديگرى را مجبور به اين عمل بكند. خودش بكشد يا ديگرى را تسبيب بكند كه ديگرى را بكشد. اينها همهاش حرام است.
ولكن اين كبرى در ما نحن فيه صغرى ندارد. براى اين كه نوشتن آيه قرآن بر بدن محدث ايجاد مسح كتابت بالحدث نيست. ايجاد مسح نيست. چون كه در مسح در معناى عرفى مسح معتبر است تعدد ما بين الماس و المنسوس. آن جزئى كه ماس است با آن جزئى كه ممسوس است بايد دو تا بوده باشد. وقتى كه دو تا شىء به همديگر خوردند مىگويد مسح هذا ذاك. ذاك را مسح كرد. تعدد بايد بوده باشد ما بين الماس يعنى جزء الماس و جزء منسوس. در مواردى كه كتابت قرآن در مثل كاغذ بوده باشد، در لوح بوده باشد، سطح ظاهر لوح جزئى است كتابت در او است و يد انسان كه جزء ماس است شيئى است. وقتى كه خورد به آن سطح ظاهر كه در او كتابت است، صدق مىكند مسحه. آن كتابت را مسح كرد.
و امّا در جايى كه دو تا جزء نبوده باشد. فقط كتابت بوده باشد با جزء الماس. يعنى جزء الماس با ممسوس يكى باشد. دست است. چون كه آيه در اين دست نوشته شده است. اين دست همين موضعش هم جزء ماس است، هم جزء ممسوس. اين را مسح نمىگويند. اين مسح نيست. چون كه مسح نيست و متعلّق النّهى عبارت از مسح كردن محدث است، بدان جهت در ما نحن فيه تسبيب الى الحرام نكرده است. چون كه اين مسح موجود نشده است. كسى كه در آن مسأله او را مىگويند و مطلب صحيح هم ولو خلاف احتياط است، احتياط اين است كه رعايت بشود. ولو مطلب صحيح اين است، آن شخص در اين مسأله چيزى نمىگويد. وقتى كه شخصى در يدش كتابت قرآن بود، محدث شد اين در حين وضو كه جزء ماس و ممسوس دو تا مىشود و تعدد پيدا مىكند و مسح حرام موجود مىشود، بدان جهت قبل الوضو بايد اين را محو كند يا به ريختن آب محو كند يا به وضو ارتماسى يك كارى بكند كه اين مسح موجود نبوده باشد. غرض اين است كه اين تعليقه مبتنى است بر آن مسألهاى كه عرض كرديم. اگر كسى آن حرف را در آن مسأله نپذيرفت كه ما هم نخواهيم پذيرفت اين معناى مسح همين است. حتّى اگر در مثل النّور آفتاب كه به پنجره زده است و مشبّك است و...آيه نوشته شده است. يعنى به شكل آيه...شبكههايش چيده شده است. وقتى كه آفتاب به او تابيد، شما مىبينيد كه در زمين آيه قرآن نوشته شد. همان نور آفتاب مىشود آيه. انسان او را كه مسح مىكند بله حرام است اگر محدث بوده باشد. و آن كتابت قرآن است.
ولكن كلام در آن صغراى آن جا است. چون كه نورى كه آن جا افتاده است مسح زمين را مىكند. بله يك مطلبى هست كه آن وقت وقتى كه زمين را گذاشت كه مسح كند ديگر آيه نيست در زمين در زير دستش. آيه روى دستش مىافتد. او مبتنى بر اين مسأله است. اگر در اين مسأله كتابت در بدن محدث اگر گفتيم كتابت در بدن محدث حرام است در آن مسأله او را اختيار كرديم مثل اين كه صاحب قبر رضوان الله عليه اختيار كرده است و صاحب العروه اختيار كرده است و ملتزم شديم بر اين كه ايجاد اين مسح هم حرام است. ولو مع اتّحاد الجزء الماس و الممسوس اين دست را روى اين زمين مىگذارد كه آيه افتاده است آن آيه كه به دستش مىافتد مىشود حرام. چرا؟ چون كه اين كتابت در دستش است و اين كتابت، كتابت قرآن است. منتهى جزء ماس و جزء ممسوس يكى است در اين جا. آن را گفتيم حرام است. اين هم حرام مىشود. و امّا اگر در آن مسأله كسى گفت حرمتى ندارد. چون كه جزء الماس و ممسوس بايد متعدد بشود، نور را گذاشتند روى اين خطّى كه در زمين است، اين عيبى ندارد. چون كه در زمين خط نيست. دست نمىگذارد كه خط بيفتد. روى دست هم كه مىافتد اين اتّحاد جزء الماس و الممسوس است و به اين معنا مسح صدق نمىكند. و الحمد الله ربّ العالمين.
|