جلسه 520
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:520 ب
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ: 5/9/1369
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
بعد از اين كه بيان كرديم موضوع حرمت يعنى موضوع در حرمت المسح كه شيئى از كتابت قرآن مجيد است. كه شخص در حال الحدث مسح كند شيئى از كتابت را. روى على الهذا الاصل اگر كاتبى در ورقهاى بنويسد كتابت قرآن را ولكن نوشتن طورى است كه اثرش ظاهر نمىشود. كتابت موجود نمىشود. مثل اين كه سر قلم را به آب مىزند و روى كاغذ سوره الحمد را مىنويسد. ولو اگر آناً...كسى دقّت كند رطوبت را بتواند درك كند، ولكن بعد از آنى تمام مىشود. ايشان مىفرمايد كسى اگر بخواهد اين ورق را مسح كند محدثاً اشكالى ندارد. حيثٌ كه در اين ورق كتابت قرآن نيست. كتابت قران در او نيست. ولو اين شخص قلم را به آب زده است و همين جور مركّب بود ضبط مىشد كتابت و بما اين كه كتابت در او موجود نيست مسح اين ورق بلاوضوءٍ عيبى ندارد. مسح كتابت قرآن نيست. اگر طورى بنويسد كه اثرش فعلاً ظاهر نيست. ولكن فى ما بعد ظاهر مىشود كما تقدّم كه به ماء البصل، ماء الپياز نوشته است. ماء الپياز موقع نوشتن مثل نوشتن با آب خالص است. ولكن خاصّيتى كه دارد بعد اگر اين ورق را به آتش نشان بدهند ولو بعد از يك سال خطوط ظاهر مىشود. بدان جهت مىفرمايد بله اگر به چيزى بنويسد فى ما بعد ذالك اثرش ظاهر مىشود مسح او جايز نيست. چرا؟ چون كه كتابت موجود است. عرض بالنّار موجب كتابت نيست. منتهى بروز ندارد آن كتابت. بروزش به همان نشان دادن به آتش است. مثل آن خطّ ريز ريز كه با چشم مجرّد خوانده نمىشود. با عينك هم خوانده نمىشود. آن جور ريز نوشته است كه اصل كتابت ظاهر نيست. وقتى كه شخصى نگاه كرد مىبيند كه يك سياهى هست به شكل مربّع. چيزى من نمىبينم. يك سياهى مختصر. ولكن زير ذرّه بين وقتى كه بردم آن خطوط ظاهر مىشود. كه سوره الّرحمان است. بدان جهت چه جور مسح او جايز نيست به مسح او مسح كتابت قرآن صدق مىكند، اين كه بماء البصر نوشته شده است، اين هم نظير او است. ولو فعلاً ظاهر نيست. ولكن وقتى كه به نار نشان دادند، آن كتابت ظاهر مىشود. و قد تقدّم الكلام فى ذالك. بعد از اين مسأله مسأله ديگرى را مىفرمايند و آن مسأله ديگر اين است كه آنى كه متعلّق نهى است در موثّقه ابى بصير كه مسح نكن كتاب را يعنى به عضو از بدنت مسح نكن كتابت قرآن را به نحوى كه عضو از بدن كه بشره شخص است، بشره آن عضو مسح كند كتابت را. به كتابت قرآن برسد.
و على ذالك اگر حايلى شد ما بين كتابت القرآن و ما بين بشره اين عضو، فلا بعث. آن بعثى نيست. مثل اين كه آن ورقى كه قرآن را در او نوشتهاند، او زير شيشه است و شيشه را روى آن گذاشتهاند. شيشه هم نازك است. خيلى كلفت هم نيست. كتابت معلوم مىشود. واضح خوانده مىشود. مثل آن جايى كه شيشه نبود خوانده مىشد الان هم همين جور است. ولكن كسى اين شيشه را مسح بكند اين اشكال ندارد. لا بعث به. چون كه مسح العضو يعنى بشره عضو با كتابت كتاب مجيد نيست كه منهىٌ عنه بود در موثّقه ابى بصير كما تقدّم و از اين قبيل است كه فرض بفرماييد مثل اين كه كاغذ رقيقى كه در بعضى جزوات هم كه در مجالس فاتحه مىگذارند همين جور است. توى اوراقى كه هست لابلاى آنها يك اوراق رقيقى مىگذارند كه حايل هست يعنى خط خوانده مىشود با او. انسان آن ورق را مسح بكند. اين مثل آن شيشه مىماند. و اين جا مىفرمايد كه اگر خطوط قرآن صورتش منتبع در آينه، در مرأت بشود مثل اين كه متعارف است ديگر
فعلاً فى يومنا هذا در اين تلوزيونى كه هست صورت آيه يعنى آيه يا بعضى آيه، صفحهاى از قرآن منتبع است. كسى دست مىمالد به شيشهاش. اين عيبى ندارد. اين مسح كتابت نيست كه عضو يعنى بشره عضو مماسه با خط بكند. مثل اين است كه صورت كتابت در آينه افتاده است. كسى آن آيه را مسح مىكند كه ديروز عرض كرديم. آن جا يك نكته ديگرى هم هست. اگر مسح آينه بكند، ديگر صورت در آينه نيست. آن مقدارى كه دستش را گذاشته است زيرش خطّى نيست در آينه. حايل مىشود دست.
بدان جهت در ما نحن فيه كه هست آن هيچ اشكالى ندارد. آن مسأله آينه مربوط به مسح مع الحايط نيست. چون كه دستش را وقتى گذاشت به آينه كه روبروى آينه قرآن گرفته شده است، زير دستش خط نيست. آينه ديگر حايل مىشود آن صورت او را برنمىدارد. و امّا در مثل تلوزيون و امثال ذالك كه هست آن هم عرض كرديم كه مسح خط نمىشود. بعد ايشان شروع مىفرمايد مسأله ديگرى را ذكر مىفرمايد كه آن مسأله ديگر اين است كه اين قرآن را بعضى از قرآنهايى كه هست به خطّ درشت نوشته مىشود. براى آن پيرمردهايى كه خيلى بزرگ است. خود قرآن هم خيلى بزرگ مىشود و خطوطش هم به مناسبت او خيلى بزرگ مىشود. براى پيرمردى كه ديد...از متاع الدّنيا در او. با آن پيرمردها بتوانند اين قرآن را بخوانند. مىبينيد عينى كه نوشته شده است در وسط كلمه انسان پنج انگشتش را هم بگذارد روى آن عين به خطوط نمىخورد. يا هايى كه نوشته شده است بين آنها انگشت بگذارد هيچ تماسّى با خط نمىكند. ايشان در اين عروه اين جور فتوا مىدهد. ديگر نمىدانم چه جور شده است قلم يا فتوا مىفرمايد فى مسح المسافت الخاليه الّتى يحيط به ال...آن مسافتى كه خالى است كه احاطه مىكند به آن مسافت حرف قرآنى كالها و العين مثلاً فى مسح المسافه اشكالٌ الاحوط التّرك. احوط، احوط وجوبى است. اشكال مىكند. وجه اشكالش را ما نفهميديم كه چرا اشكال باشد. بعد از اين كه منهىٌّ عنه آنى كه نهى شده است مسح شيئى از كتابت قرآن است المسافت الخاليه ليس بشىءٍ من كتابت القرآن. از كتابت قرآن نيست.
سؤال؟ حرف را مسح نكرده است. وسطش را. سؤال؟ عرض مىكنم بر اينكه اگر دايرهاى كشيده بشود در ديوار و انسان وسط آن دايره كه مركز آن دايره است انسان او را ببوسد. كه مسافت خالى است. مركز دايره مىگويند. به اين مىگويند كه خطوط دايره را بوسيد يا مسح كرد. خطوط دايره همان خطوطى است كه محيط او را تشكيل مىدهند. روى على هذا الاساس كتابت قرآن آن نفس خطوط است و امّا فضايى كه بين الخطوط است مثل آن فضايى است كه خارج از خطوط است. چه جورى كه كتابت به آن فضا خراج صدق نمىكند، به آن فضا داخل هم صدق نمىكند. بدان جهت آنى كه در موثّقه ابى بصير بود، منهىٌّ عنه مسح كتابت بود. منهىٌّ عنه او است و بما انّه كتابت در ما نحن فيه مسح نشده است، آن جا فالاحوط التّرك بايد نوشته بشود كه استحباباً اين جاى تعليق است كه الاحوط التّرك يعنى استحباب. بعد مىفرمايد بر اينكه ربّما انسان مىشود موقعى كه مثلاً فارغ البال است، نشسته است در يك جايى كه خاك است. چون كه كارى ندارد مىبينيد در خاك چيزى مىنويسد با اسبعهاش. اسبعهاش قلم است و خاك هم كاغذ است. چون كه خاك هم نرم است حروف مىافتد ديگر. مثل الحفر مىشود. مثل حروف حفرى مىشود كه تقدّم سابقاً مسح آنها بلاوضوءٍ جايز نيست. خوب الان كسى نشتسه است و محدث بالحدث الاصغر يا اكبر است اين زمين را در حال الحدثى كه هست در او آيه قرآن مىنويسد. بسم الله الرّحمان الرّحيمى كه اول سوره الحمد است و جزء سوره حمد است بلاشبةٍ و بلاكلامٍ حتّى عند العامّه اين بسم الله را مىنويسد. به قصد بسم الله سوره حمد مىنويسد. ايشان مىفرمايد بر اينكه اين بعيد نيست كه جايز بوده باشد. ايشان صاحب العروه هم اين جور فتوا مىدهند كه بعيد نيست جايز بوده باشد. و تعليل هم مىكند كه ديگران مناقشه نكنند كه چرا اين حرف را زدى. مىفرمايد فانّ الخط يوجد بعد المسح. بعد از اين كه انسان مسح كرد و فارغ از مسح شد خط آن وقت پيدا مىشود. معلوم است به مجرّد اين كه انگشتش را به زمين گذاشت دعاى بسم الله موجود نمىشود. آن وقتى كه...كرد، مسح كرد زمين را بعد المسح خط موجود مىشود و بما انّه مسح كتابت القرآنى كه هست حرام است، اين بعيد نيست كه حرام نبوده باشد.
خوب مىدانيد كه ديگران هم اشكال كردهاند به اين حرف كه اين چه فرمايشى است كه مىگوييد كه مسبب و معلوك از علّت جدا نمىشود من حيث الزّمان. بلكه آن وقتى كه مسح موجود مىشود كتابت هم همان وقت موجود مىشود. وقتى كه مسح كرد زمين را...كرد سر (ب) موجود مىشود. وقتى كه يك خورده كشيد تمامش موجود مىشود. با همان كشيدنى كه هست تمام (ب) موجود مىشود، با آن مسح آن كلمه بيع موجود مىشود. زماناً يكى هستند. منتهى اين مسح تقدّم رطبى دارد. حيثٌ كه به منزله علّت است نسبت به او. و الاّ نه اين كه كشيد و تمام كرد آن وقت (ب) موجود مىشود از اوّل. اين جور كه نيست. بدان جهت اين حصول تقارن است. صاحب اين قبر ديدهام كه در تعليقهاش نوشته است بر اين كه خط يوجد مع المسح و لكنّ المسح متقدّم طبعاً بايد رطبى باشد ديگر. تقدّم طبعى يعنى تقدّم رطبى بوده باشد. روى اين اصل اشكال كردهاند كه اين حرف درست نيست. ولكن ظاهراً اين اشكال وارد نيست. چرا؟ چون كه دليل ما بر حرمت المسح موثّقه ابى بصير بود و روايات ديگر هم كه مؤيدش بود. در تمامى آنها آنى كه متعلّق نهى است مسح كتابت القرآن است. يعنى كتابت القرآن فرض شده است كه قبل المسح موجود است زماناً. آن كتابتى كه قبل المسح موجود است من حيث الزّمان، مسح او را مع الحدث منع كرد. چون كه موثّقه ابى بصير ان من قرأ فى المصف و هو على غير وضوءٍ است. و هكذا روايت ديگر. كتابت قبلاً موجود است. اين در حال الحدث مسح مىكند او را.
و هكذا روايت ديگر حتّى آن روايت عبد الحميد و ديگران آن قضيه حضرت صادق سلام الله عليه على ما فى الرّوايت به پسرش يا بنىّ! اقرأ القرآن و قال يا ابا! لست على وضوءً. فرمود بر اينكه اقرأ و لا تمسحه الكتابه. كتابت را مسح نكن. اين معنايش اين است كه آنى كه كتابت قبل المسح بود، مسح او متعلّق نهى است. اين مقدار را دليل داريم. و امّا كتابتى كه با خود آن مسح موجود مىشود دليلى بر حرمت او نداريم.
سؤال؟ تمام شد. انگشتش از او رد شد. الان در آن حرف بعدى است كه آن حرف بعدى قبل از اين مسح بعد حرف نيست. تتمه حرف نيست. سؤال؟ من نگفتم اتّصال ندارد، انفصال دارد. من كلاممان اين است كه خطّ ديگر قبل المسح موجود نمىشود. آن خطّى را كه اين شخص مسح مىكند، او قبل المسح موجود نيست. آنهايى هم كه اشكال كردهاند گفتهاند با مسح موجود مىشود. تقدّم رطبى دارد مسح. كلام من يك مطلب ديگرى است. آن مطلب ديگر اين است كه موضوع حرمت در روايات مسح مطلق الخط نيست. اگر مسح مطلق الخط بود اين كلام درست بود و اشكال بر صاحب العروه تمام بود در اين جا. و تعليقه تمام بود.
و امّا موضوع الحرمه در رواياتى كه هست، دليل ما روايت بود. در روايت خط فرض شده بود قبل المسح و مىگفت آن خطّى كه قبل المسح است من حيث الزّمان او را مسح نكن. و هكذا در آن مسأله تعويض براى حايض كه مىنوشتند...آن كاتب كتابت را قبلاً موجود كرده است. اين مىگفت بر اين كه بدن حايض مسح نكند با اين كتابت موجوده. پس متعلّق النّهى و موضوع الحرمه در لسان روايات اين است. بدان جهت اين را اگر شما بخواهيد بگوييد كه ولو از روايات استفاده نمىشود. مدلول روايات همان است كه شما گفتيد ما بررسى كرديم روايات را، او بود. ولكن اين را هم به تنقيه منات مىگوييم. يعنى لعدم الفهم العرفى...كه عرف فرق ديگر نمىگذارد كه خط قبل المسح بشود يا بعد المسح بشود. اين عهده اين دعوا بر مدعّىاش است كه اين دعوا پيش ما ثابت نيست. كه عرف فرق نمىفهمد. عرف فرق فهيمده است كه ايشان فرق گذاشته است ما بين آن جا و اين جا.
سؤال؟ به چه دليل؟ عرض مىكنم اين تنقيه منات اين است ديگر. اقوا نيست.
فى جواز الكتابت المحدث آية من القرآن...على الارض او غيرها اشكالٌ و لا يبعد عدم الحرمه كه حرام نبوده باشد. فانّ الخط يوجد بعد المسح. يعنى آن خطّى كه منهىٌّ عنه است در روايات مسح او، او بعد المسح موجود مىشود كه خط موجود شده باشد و مسح او بشود. آن خط بعد موجود مىشود. آن مسألهاى كه ديروز عرض كردم به او رسيد و امّا الكفوّ على بدن المحدث و امّا شخصى آيهاى را يا سورهاى را در بدن محدث بنويسد و ان كان كاتباً على وضوءٍ ولو كاتبش هم با وضو بوده باشد، با قلم هم مىنويسد. وضو هم دارد. نماز شب هم خوانده است فالظّاهر حرمته در بدن محدث مىنويسد. ظاهر اين است كه حرام است خصوصاً اذا كان بما يبقى. خصوصاً آن جايى كه بما يبقى بوده باشد. جورى بنويسد كه مىماند. يك وقتى اين است كه آن شخص دعا نويس مىنويسد. با آب مىنويسد فرض بفرماييد. يا به چيزى مىنويسد كه بعد از يكى دو دقيقه محو مىشود خودش. ديگر نمىماند. يا اين كه فرض بفرماييد بماء زعفران مىنويسد كه بعد از كتابت هم مىماند. ايشان مىفرمايد بر اينكه هر دو قسمش كه هست خصوصاً الثّانى حرام است. عرض مىكنم بر اينكه آن اوّلى كه مىنويسد و خودش هم اثرش باقى نمىماند، اين مبتنى به آن مسألهاى است كه ديروز گفتيم. اين ايجاد مىكند كانّ اين صاحب العروه اين جور فتوا مىدهد كه مسح القرآن محدث قرآن را مسح كند چه جورى كه مسح المحدث قرآن را بالمباشره حرام است، مسح القرآن را شخص باتّسبيب موجود بكند به بدن المحدث آن هم حرام است. شخص محدث را يدش را بردارد خودش وضو دارد. شخص محدث پيرمرد است. اين پنجه قوى است. برداشت و كشيد روى خطّ قرآن. اين هم حرام است براى اين شخص كاتب. به جهت اين كه به واسطه اين كاتب وقتى كه كتابت مىكند، مسح كتابت قرآن را به بدن آن مكتوب موجود مىكند. فرض بفرماييد كه در ما نحن فيه آن محدث كه مكتوبٌ على يديه است، آن مكتوب على يديه مسح مىكند كتابت قرآن را، و اين كاتب موجود مىكند. اشكالش هم همان اشكالى است كه ديروز عرض كرديم. ايجاد مسح اين است كه دو تا جزء بوده باشد. يك جزء ماس مثل آن دست پيرمرد، يك جزء ممسوس مثل آن صفحه قرآنى كه هست، او مسح مىشود.
و امّا در جايى كه قرآن را به بدن محدث بنويسد، آن جزء ماس خود بدن محدث است. خود آن عضو است. جزء ممسوس خود همان عضو است. اتّحاد جزء الماسّه و الممسوس است. اين را مسح الشىء نمىگويند. اين ايجاد مسح نكرده است. چه اثرش منتفى بشود بعد از...چه اثرش باقى مانده باشد. اثرش هم باقى مانده باشد آن مسح بقاعاً نيست. چون كه در بقاعاً هم مسح احتياج به تعدد جزء با ممسوس دارد و بما اين كه جزء ماس با ممسوس تعددى ندارد حرمت اين معنا ثابت نشده است. بله آن ممسوس آن كسى كه مكتوبٌ على يديه است كه محدث است او دستش را نمىتواند در حال حدث روى اين بكشد. بدان جهت گفتيم موقع وضو گرفتن بايد قبل الوضو محو كند. يا طورى بگيرد كه دستش قبل از تمام وضو نخورد به آن كتابت. اين هم همين جور است. ولكن كتابت او تسبيب در مسح بوده باشد يا بقاء اين كتابت در بدن اين محدث مسح بقائى بوده باشد مسح كتابت قرآن را محدثاً اين معنا درست نيست. بدان جهت در ما نحن فيه،
سؤال؟ ديروز هم اشاره كردم. جرميّت بايد عرفى باشد. عرف نقوشى كه روى ورقه است اينها را عرض ورق مىداند. شما اگر بخواهيد بگوييد من اين ورق را مسح كردم، ورقى كه روى آن نقوش است، آن سطحى كه در روى او نقوش است مسح كردم، چون كه ورق جزء آخر است، جزء ممسوس است. يد شما هم جزء ماس است. و امّا در مواردى كه مثل اين كه فرض كنيد كتابت قرآن از اين شبكه...روى هوا افتاده باشد. نه روى ديوارها. مثل آن گنبدهايى كه وسطشان سوراخ است و آفتاب مىتابد يك همين جور يك تخمينى هست كه آفتاب تابيده بشود بسم الله. نه روى زمين. در هوا است. كسى دست به آن مىزند. اين كتابت قرآن صدق نمىكند كه مسح كتابت قرآن را. اين مسح صدق نمىكند. اين مثل العرض است. هوا است. بدان جهت جزء الماس با جزء ممسوسى كه هست اگر روى زمين افتاد و زمين را مسح كرديد مسح كتابت است. نقش الكتابت است. و الاّ فلا. مىفرمايد و امّ الكتب على البدن المحدث و ان كان الكاتب على وضوءٍ و الظّاهر حرمته خصوصاً اذا كان بما يقبى. يقبى با لا يقبى هم عرض كرديم فلرقى ندارد. چون كه مسح صدق نمىكند آن هم همين جور است. ايشان مىفرمايد اين اطفالى كه قرآن مىخوانند. اطفال مؤمنه قرآن مىخوانند. مدرسه رفتهاند. يكى از وظايفشان قرآن خواندن است. ولو بعضى از آيات را، جزوهاى از قرآن را. اين كه مىآيد اين وضو ندارد اين بچّهاش وضو ندارد مسح مىكند با وجود اين. دستش را هم اين جور. پدر هم نشسته است. اهل خانه هم نشته است. مىبينيد اين همين جور مسح مىكند پسر. وضو هم ندارد. يا اين دختر كه صغيره است. ايشان مىفرمايد لا يجب منع الاطفال. اطفالى كه مسح مىكنند كتابت را، كه فرض اين است محدث هستند منع اينها از اين فعل واجب نيست. سرّش هم واضح است ديگر. بر آنها كه مسح حرام نيست. مسح بر بالغين حرام است. بر مكلّفين حرام است. بر آنها شارع حرمتى جعل نكرده است. حرمتى بر آنها ندارد و منعش به چه مناسبت است؟ از منكر است كه منكر نيست فعل آنها. بدان جهت منع اطفال جايز نيست. واجب نيست منع كردن آنها. بعد يك حرفى مىگويد. مىگويد جايز نيست تسبيب در مسح آنها. كه پدر تسبيب بكند در مسح آن پسرش مصحف را. تسبيب به چه مىشود؟ تسبيب تارتاً به اين مىشود كه آقا من كتاب مىخواهم. كتاب ندارم. قرآن را به دست او مىدهد و مىداند كه اين بدون وضو مسح خواهم كرد. ديگرى هم اين است كه پسر نشسته است. پدر مىگويد مسح كن ببينم بلد هستى يا نه. اين مثلاً شروع كرد پسر به خواندن. يك جمله را گذشت. پدر انگشت پسر را كه محدث است مىگذارد روى كلمه كه آخر اين را هم بخوان. مسح شد ديگر. اين تسبيب الى المسح است. مثل آن بازوى پيرمرد. ايشان مىفرمايد بر اين كه اين تسبيب كه هست، تسبيب در مسح آنها اشكال دارد. اين قاعدهاى كه ما ديروز گفتيم وقتى كه شارع فعلى را حرام كرد بر بالغهاى و بر مكلّفى و گفت بر اين كه شرب خمر نكن يا دروغ نگو يا فلان عمل را موجود نكن، اهل العرف مىفهمند به حسب متفاهم العرفى. فرقى نيست در مغبوضيّت حرمت ما بين اين كه فعل را بالمباشره موجود كند يا بالتّسبيب موجود كند. آن قاعدهاى كه گفتيم سرجاى خودش هست. ولكن آن تسبيبى را اهل عرف مىفهمند كه به آن كسى كه فعل را موجود مىكند بالمباشره و به تسبيب اين آن شخص بر او هم فعل حرام بوده باشد. شرب الخمر براى هر مكلّفى كه هست حرام است. مرد باشد، زن باشد، پير باشد، جوان باشد. يك كسى مىگويد كه من يك خورده سركه مىخواهم بخورم. مزاجم جور است. اين يك خورده خمر مىريزد مىدهد به او. او نمىداند كه اين خمر است. جاهل است. مىخورد. حرام است. چرا؟
چون كه شرب الخمر بر او هم حرام است ولو اين را اگر بخورد معذور است. چون كه او نمىداند. اهل العرفى كه مىفهمندند تسبيب حرام است، در جايى كه آن فعل از مباشر هم حرام بوده باشد. ولو مباشر معذور بوده باشد. چون كه نمىدانست خورده است. فعل اين حرام است. على ذالك تسبيب اطفال را كه بچّه بگير قرآن را بخوان، آن جا را برداشت انگشتش را گذاشت آن جا. اين عيبى ندارد. اين تسبيب حرمتش معلوم نمىشود. چرا؟ چون كه به آن مباشر فعل حرام نيست. فعل بر خود مباشر حرام نيست. تسبيب در آن جاهايى حرام است كه بر آن كسى كه فعل را مرتكب مىشود به تسبيب اين او هم حرام بوده باشد. چون بالغ و عاقل است. ولو لجهله و لغفلته معذور بوده باشد. ولكن حرمت براى او هم هست. على هذا الاساس تسبيب اطفال و مجانين عيبى ندارد. بله. يك چيزى را استثنا مىكنيم. بعضى افعال محرّمات است در شرع دليل داريم ممانعت كنيم بچّهها را از ارتكاب آن اعمال. مثل شرب الخمر، مثل سرقت، مثل قتل، جنايت بر غير، مال غير را تلف كردن، اتلاف مال الغير بر غير جنايت وارد كردن...يا فرض بفرماييد نفساً و عضواً اينها منصوص است حتّى بچّهاى كه دزدى مىكند آن سر انگشتان آنها او را مىبرند. يعنى زخمى مىكنند. منع واجب است. دليل وارد شده است بر منع. در آن موارد هم ملتزم مىشويم به اين كه منع اطفال، ولو طفل خودم نبوده باشد. طفل غير بوده باشد. منعش جايز است. در جايى كه منع به واسطه اين است كه آمدم بترسانم. امّا زير كتك گرفتن و اينها آنها يك مسأله ديگرى است. در ما نحن فيه فرض بفرماييد منع واجب است. منعى كه واجب شد تسبيب هم حرام مىشود. چون كه اگر خودش مىكرد بر من شارع من را واجب كرده است. چه جور من مىتوانم تسبيب نكنم مثلاً سنگ را بدهم دست پسر كه بينداز آن شيشه همسايه را بشكن. بر تو حرام نيست. چه جورى كه اگر مىكرد بر من ممانعت واجب بود بدان جهت در اين ما نحن فيه تسبيب عيبى ندارد. مىدانيد نتيجهاش اين است؟ نتيجهاش اين است كه در خانه آش مىپخت. اتّفاقاً آن آش نجس شد. دستش خونى بود و خون افتاد و نجس شد. بچّهها بياييد. بچّهها را جمع كند و آن آش را بدهد. اين عيبى ندارد. چون كه اكل متنجّس بر آنها حرام نيست و تسبيب هم بر او جايز نيست. اين را صاحب العروه سابقاً گفت طعامى كه متنجّس است به خود مباشرت افراد، آن عيبى ندارد خوردنشان. منع هم لازم نيست.
و امّا در جايى كه...به مباشرت آنها با خونى كه از دست اين شخص افتاد در اين اشكال كردهاند. در آن مثلاً گفتيم اشكالى ندارد. دليلى بر اين خوراندن نجس بر غير، غيرى كه مكلّف نيست و طفل است، دليلى بر تسبيب نداريم. اين همان است كه همان اكل نجس حرام است. انسان بالمباشره بخورد يا بخوراند. ولكن بخوراند به آن كسى كه بر او هم حرام است. ولو لجهله معذور است و بما انّه اين اطفال تكليفى ندارند تسبيب هم در آن صورت عيبى ندارد. بعد ايشان يك مسأله ديگرى را مىفرمايد. آن مسأله ديگر است كه يك دست خودش را او دارد اين جا. يك وقت دست بچّه آلوده است. رفته است تغوّت كرده است. دست را آلوده كرده است و دستش هم قرآن است. قرآن را بايد گرفت از دستش. ولو به خطّش هم دست نزند. در جلدش است. بايد گرفت از دست او. اين هتك است. در مواردى كه هتك كند آنها خارج از محلّ كلام است. انّما الكلام در آن مواردى است كه هتك نباشد. لا يجب منع الاطفال او المجانين من المسح. منع واجب نيست. الاّ اذا يعدّ هتكاً مثل مثالى كه گفتم. نعم الاحوط عدم التّسبيب المسّحهم. ايشان هم فتوا نداده است كه تسبيب حرام است. فرموده است احتياط اين است كه تسبيب نشود. اين را هم كه اين جور عرض كرديم.
بعد ايشان يك مسأله ديگرى را مىفرمايد. مىفرمايد بر اين كه اگر سبيع مميّزى يعنى سبيعى كه مىتواند تشخيص بدهد فعل را كه اين وضو است. اين را براى نماز مىگيرند. اين را كه مىتواند تشخيص بدهد و قصد هم از او...مثل اين كه پسر ده ساله است كه در زمان ما در مدارس اينها را بيدار مىكنند، خوب ده سال هم بوده باشد مىداند كه اين وضو است. براى نماز مىگيرند اين را. اگر سبيعه اين وضو را گرفت سبيع كه حدث دارد اين وضو را گرفت ايشان مىفرمايد بعد اگر اين سبيع مسح بكند هيچ اشكالى ندارد. بناعاً على مشروعيّت عبادات السّبيعى على ما هو المختار اين جور مىگويد بنا بر اين كه عبادات السّبيع على ما هو الاقواء من صحّت وضوئه و ساير عباداته اشكالى در مسحش نيست. يك نكته را بگويم كه تفصيلش انشاء الله در مسائل نه خواهد آمد. و آن اين است كه در عبادات سبيع يعنى سبيع كه وضو مىگيرد و نماز مىخواند، بعضىها ملتزم هستند اين وضويى را كه گرفته است و نماز خوانده است، اين وضو كما اين كه بر ديگران واجب است و صلاة بر ديگران واجب است اين صلاة الظّهر، از سبيع مستحب است. شارع دوست دارد اين عمل سبيع را و اين عبادت سبيع را. منتهى طلب در سبيع به نحو استحباب است. بعضىها فرمودهاند نه. كما اين كه اين صلاة الظّهر بر بالغ واجب است قهراً وضويش هم بر او وجوب غيرى پيدا مىكند بناعاً على الملازمه بر سبيع هم نماز ظهر واجب است. و وضو هم بر او مثل مكلّفٍ واجب است. چه جور بالغ نماز شب بخواند بر او مستحب است وضو بر او استحباب غيرى دارد سبيع هم نماز شب را بخواند آن نماز از او مستحب است وضو بگيرد استحباب قيدى دارد اين هيچ فرقى نمىكند. فقط در باب سبيع جزاء العقوبه برداشته شده است. سبيع مخالفت تكاليف عقابى ندارد واجبى را ترك كند يا حرامى را مرتكب بشود ما عقب نيست. جزاء بالاعمال از او برداشته شده است. آن جزائى كه عقوبت حساب مىشود رفع القلم عن السّبيع يعنى رفع القلم الايقاب شده است يا..از زمان قديم است مرحوم حكيم قدس الله سرّه اصرار دارد كه معناى رفع القلم عن السبيع اين است. بعضىها گفتهاند كه قلم تكاليف برداشته شده است الزاميّات. وجوب نيست. ولكن محبوبيت در آن واجب است كه استحباب مىشود نتيجتاً مىشود مشروعيّت عمل سبيع يعنى استحباب. در مقابل اينها يك طايفهاى هستند. گفتهاند عبادتى را كه سبيع اتيان مىكند خود عبادت بما هى صلاتٌ و وضوءٌ هيچ محبوبيتى ندارد براى خداوند. آنى كه مطلوب است، او تكليف ولى است. كه تعوييد بدهد طفلش را على الصلاة و الصّوم. بر واجبات و ترك محرّمات. اين وضو و صلاة بما هو وضوءٌ و صلاةٌ من السّبيع مطلوب شارع نيست. بر ولى است كه او را تعويد الولى متعلق التكليف است كه ولى او را تعويد بدهد وجوباً او استحباباً على خلاف الموارد. بدان جهت بناعاً بر اين اين وضويى كه سبيع گرفته است وضو نمىشود. رافع حدث نمىشود. چون مشروعيّتى ندارد. صلاتى كه مىخواند مشروعيّتى ندارد. مطلوبيّتى ندارد. و در صحّت شىء عبادتاً قصد القربه معتبر است. بدان جهت مىگويد بناعاً بر اين كه مشروع نباشد عباداتش محدث است باز. اين وضو اثر ندارد. مثل اين كه...وضو بگيرد چه جور اثر ندارد اين هم همين جور است. بدان جهت در ما نحن فيه كه بناعاً على ما هو الاقوا...وضو السّبيع و ساير عباداته يعنى عباداتش مشروع است كه اين مسأله انشاء الله خواهد آمد.
|