جلسه 783
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:783 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1372
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در مرسله يونس بود كه عرض شد اين روايت من حيث السّند ضعيف است ولو من حيث الدلاله تمام است كه توالى در ثلاثة ايام اعتبارى ندارد در اقل الحيض. و الوجه فى الذات امرين است على ما قيل. يكى ارسال است و ديگرى در سند اسماعيل ابن مرار است كه توثيق ندارد. و فرموده بودند بر اين كه امّا الارسال اشكالى ندارد. چون كه مرسل يونس ابن عبد الرّحمان است و كشّى درباره اين اصحاب اجماع كه يكى يونس ابن عبد الرّحمان است، فرموده است اجتمعت الاصابة على تصحيح ما يصحّ عنهم. يعنى روايتى كه از آنها به ما مىرسد تا اينها سندش صحيح بشود آن روايت تا آخر صحيح است تا امام (ع). پس ارسال ضررى نمىرساند تا يونس تمام بشود روايت بعدش مرسلهم بشود صحيح حساب مىشود.
و امّا اسماعيل ابن مرّار گفته بودند اين هم اعتبار دارد. چرا؟ براى اين كه اين از آن اشخاصى است كه محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى از او نقل كرده است. و قمّيين رجالى را استثنا كردهاند از آن اشخاصى كه محمد ابن عيسى ابن عبيد از آنها نقل مىكند، كه آنها اعتبار ندارد روايتشان. يعنى ما بقى اشخاصى كه محمد ابن عيسى ابن عبيد روايتش اعتبارى ندارد او. از آن اشخاص كه نقل مىكند. احمد ابن محمد ابن يحيى الاشعرى در كتاب نوادر الحكمتش از اشخاصى كه نقل مىكند، اعتبار دارد. الاّ رواياتى كه از محمد ابن عيسى ابن عبيد يا از اشخاص ديگرى كه عدّهاى هستند از اينها نقل مىكند در نوادر الحكمه محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى و فرمودهاند كه اين شخص هم محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى از او روايت مىكند اسماعيل ابن مرار و اين را قمّيين استثنا نكردهاند. اين دليل مىشود كه اين شخص معتبر است. اين جور گفتهاند قمّيين. صدوق و ديگران فرمودهاند محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى صاحب كتاب نوادر الحكمه روايتى را كه مىكند از اشخاصى كه آن اشخاص اين عدّه نباشند. اين عدّه باشند اعتبار ندارد. معنايش اين است كه از غير اين عدّه نقل كند معتبر هستند آنها. آن عده را كه شمرده است معتبر نيست تويشان اسماعيل ابن مرار نيست. ولكن محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى از اسماعيل ابن مرار روايت نقل كرده است. پس معلوم مىشود روايتش معتبر است. آن چه قمّيين استثنا كردهاند، آن اشخاصى را استثنا كردهاند كه محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى صاحب كتاب نوادر الحكمه نوادر الحكمه را از آنها نقل مىكند بلاواسطةٍ كه مشايخ خود محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى است. مثل ابو عبد الله رازى، محمد ابن عيسى ابن عبيد و امثال ذالك. و اين محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى از اسماعيل ابن مرّار روايت بلاواسطه ندارد. نه در نوادر الحكمه و نه در غير نوادر الحكمه. از اسماعيل ابن مرّار به واسطه على ابن ابراهيم به وساطت على ابن ابراهيم نقل مىكند. يك روايتى دارد در باب صلاة است. در صلاة مكارى است كه مكارى اگر ده روز بماند، بايد در منزلش صلاتش را قصر بخواند در سفر اول.
آن روايت را دارد محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى عن ابراهيم ابن هاشم عن ابيه عن اسماعيل ابن مرّار. روايتى كه محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى از اسماعيل ابن مرار بلاواسطه باشد، اين جور روايتى نداريم ما. اين مع الواسطه است و قميين رجالى را كه محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى از آنها بلاواسطه نقل مىكند، از آنها عدّهاى را استثنا
كردهاند. اگر اين استثنا دليل بشود كه ما بقى معتبر است، آن اشخاصى معتبر مىشود كه محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى از آنها بلاواسطه نقل مىكند. آنها اسماعيل ابن مرار توى آنها نيست. از اسماعيل ابن مرار يك روايتى نقل شده است، ثابت شده است. آن روايت هم به واسطه ابراهيم ابن هاشم است. از اسماعيل ابن مرار روايتى ندارد. پس آن استثنا دليل نمىشود. وجه ديگرى كه گفتهاند در مقام اسماعيل ابن مرار معتبر است، همين قميين صدوق عليه الرّحمه از شيخ خودش محمد ابن حسن ابن وليد نقل مىكند. كه من شنيدم از استادم محمد ابن حسن ابن وليد مىفرمود كتب يونس ابن عبد الرّحمان الّتى بالرّوايات كلّها صحيحةٍ الاّ ما ينفرد بنقله محمد ابن عيسى ابن عبيد. عبارتى كه صدوق عليه الرّحمه قدس الله نفسه الشّريف دارد، آن روايتش همين است. قال محمد ابن على ابن الحسين سمعت محمد ابن حسن ابن وليد كان يقول كتب يونس ابن عبد الرّحمان الّتى بالرّوايات صحيحةٌ الاّ ما ينفرد محمد ابن عيسى ابن عبيد عن يونس و لم ير...غيره. آن كتاب را غير از او نقل نكند. فقط محمد ابن عيسى ابن عبيد نقل كند. فانّه لا يعتمد عليه. به آن نقل محمد ابن عيسى ابن عبيد اعتماد نمىشود، و لا...به او هم فتوا نمىدهند.
اين عبارت ظاهرش اين است آن نسخى كه سابقاً كتب نسخ بود ديگر. طبع كه نشده بود يك نسخه بشد. نسخ مختلفه بود كه استنساخ مىكردند. محمد ابن حسن ابن وليد مىگويد آن نسخى كه معروف است اينها كتاب يونس ابن عبد الرّحمان است و سند است به آنها كه سند دارد كه اين سند مىرسد به خود يونس ابن عبد الرّحمان كه اين نسخه از او مأخوذ است. اين نسخى كه فعلاً هست در ايد النّاس در ايدينا و اينها سند دارند به خود يونس ابن عبد الرّحمان اين نسخ همهاش صحيح است. يعنى قابل اعتماد است. مگر آن نسخهاى كه او را محمد ابن عيسى ابن عبيد نقل كرده است در او روايتى باشد كه در ساير نسخ نباشد. آن وقت به آن روايت نه فتوا مىشود داد و نه مىشود عمل كرد. اين كلام معنايش اين است كه كتب آن شخص معتبر است يونس ابن عبد الرّحمان. مىگويند اسماعيل ابن مرّار هم راوى كتب يونس است. از روات كتب يونس است. مثل اين روايت كه نقل مىكند اسماعيل ابن مرار عن يونس عن بعض رجاله راوى كتبش است. خوب اگر محمد ابن حسن ابن وليد گفت بر اين كه روات ساير النّسخ آنها معتبر هستند چون كه نسخ معتبر است، پس اسماعيل ابن مرار معتبر مىشود. فقط از روات كتب يونس محمد ابن عيسى ابن عبيد خارج مىشود كه او را عرض كردم گفتم نمىشود به روايات او از يونس عمل كرد. اين دليل مىشود كه ساير روات كتب يونس معتبر باشد. اين جا يك قاعدهاى عرض مىكنم. متوجّه باشيد...كتب توثيق رواتش نيست. ممكن است نسخى كه در دست بود در آن زمان، آن نسخ مشهور بودند مثل...معروف بودند ديگر. از بس كه رواتش خيلى بود مشهور بود كه اين نسخى كه هست فعلاً اين چند نسخه يا اين نسخهاى كه فعلاً در اين زمان هست، اينها همه از كتب يونس است. ممكن است معروف بود. وقتى كه معروف بود ولكن رواتش را كه همه روات اين كتب فى نفسه كه نقل كردهاند، همهاش دانه دانه موثّق مىشوند، معتبر مىشوند، آن هم دلالتى به اين معنا نمىكند. كتب درست مىشود نه روات. وقتى كه اين جور شد ما دليل نداريم كه اسماعيل ابن مرار اين روايت را كه در باب اقلّ الحيض هست كه خوانديم، از كتاب يونس ابن عبد الرّحمان نقل مىكند.اسماعيل ابن مرّار ولو راوى كتب يونس است، ولكن ممكن است اصلاً اين روايت در كتب يونس نبود. وقتى كه يونس كتب...اين نقل مىكرد، در اثنى يادش افتاد كه من از يك مردى هم شنيدهام كه از امام صادق (ع) مىگفت زن دو روز خون ديد قطع شد. بعد يك روز ديگر ديد. سه روز شد. آن حيض است. در اثنا اين روايت را نقل كرده است به اسماعيل ابن مرار. بعد اسماعيل ابن مرار اين را از ابراهيم ابن هاشم نقل كرده است. ابراهيم ابن هاشم در كتابش نوشته است يا خود اسماعيل ابن مرار خودش كتاب دارد در كتابش نوشته است. اين روايت از آن كتاب رسيده است به دست ما. دليل بايد داشته باشيم كه اين راوى كتاب اين روايت را هم از كتب يونس ابن عبد الرّحمان نقل مىكند. ما دليل به اين معنا نداريم. چون كه ندارد كه عن اسماعيل ابن مرار عن يونس قرأ فى كتابه عن بعض رجاله. اين جور قيدى كه ندارد. ممكن است يونس ابن عبد الرّحمان اصل اين روايت را در كتبش نگفته بود. چون كه اعتقاد نداشت به صحّت اين روايت. ولكن در اثنا كه قرائت مىكرد كتابش را به اسماعيل ابن مرار گفت اين را هم من از يك مردى شنيدم، از بعضى رجال هم شنيدم كه امام فرموده است دو روز زن خون ديد بعد از چندى هم قبل از عشره يك روز خون ديد آن حيض مىشود. شايد اين جور بوده است. اسماعيل ابن مرار خودش كه صاحب كتاب است. در كتابش نوشته است. اين كتاب رسيده است به اسماعيل ابن هاشم و على ابن ابراهيم به دست كلينى.
پس دليل نداريم لو فرض هم محمد ابن حسن ابن وليد قولش به كتب يونس الّتى بالرّوايات كلّها صحيحةٍ اين دليل نمىشود كه به اين روايت اسماعيل ابن مرار در ما نحن فيه ولو اسماعيل ابن مرار از راوى كتب يونس است، اين روايتش حجّت بشود. چون كه ما دليل نداريم كه از كتب يونس نقل مىكند. روات احاديث كتب آنها هم اين را نقل مىكردند، خوب معلوم مىشد در كتب يونس بوده است. ولكن هيچ كس نقل نكرده است. فقط اسماعيل ابن مرار نقل كرده است. اين هم نگفته است قرأنى فى كتابه يونس. بدان جهت شايد از خارج نقل كرده است شنيده است، در كتاب خودش نوشته است و بعد رسيده است به دست على ابن ابراهيم به دست كلينى. بدان جهت اين توثيق اسماعيل ابن مرار نمىشود. و آن رجالى كه استثنا كردهاند قمّيين از رجال نوادر الحكمه آن هم دليل نمىشود. چون كه اسماعيل ابن مرار ذكرنا محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى بلاواسطه نقل نمىكند از اسماعيل ابن مرار. آن استثنا راجح است به رجال بلاواسطه كه يك عدّهاش را استثنا كردهاند. از اين استثنا معلوم مىشود كه ما بقى را مثلاً تأييد كردهاند. ربطى به اسماعيل ابن مرار ندارد. عمده در مقام آن است كه گفته شده است. امّا آن مقامى كه گفته شده است در مقام روايت كه...تصحيح ما يصحّ...عمده در مقام اين است. چرا؟ چون كه اسماعيل ابن مرار پيش ما معتبر است خودش از معاريفى است كه قدح دربارهاش نرسيده است، همين مقدار كفايت مىكند بر اعتبار روايتش. عمده اين ارسال روايت است كه آن هم گفته شده است كه اجتمعت الاصابه على تصحيح ما يصحّ عن...عرض مىكنم اين را كرّات عرض كردهايم اين عبارت كشّى دلالت نمىكند روايتى را كه تا اين اشخاص صحيح شد، تا امام (ع) برسد صحيح است. ديگر به ما قبل اينها تا امام (ع) نگاه نمىشود. كيست. به سفيد يا سياهى نگاه نمىشود. كه بود، معلوم بود يا مجهول بود، آن روايت صحيح مىشود كه مضمونش اين است كه...لا يرسلون و لا...الاّ عن ثقةٍ كه شيخ نتيجه گرفته است در عدّه از كلام كشّى. گفته است جماعتى هست كه لا يروون و لا يرسلون...محمد ابن ابى ايّوب احمد ابن محمد ابن بزنتى و ديگران. عرض كرديم سابقاً كه كلام كشّى معنايش اين نيست كه روايت تا آخر صحيح مىشود. كلام كشّى اين است كه روايتى كه تا اينها صحيح شد، يعنى روات تا اين اشخاص صحيح شد آن روايت اجماع است كه باز صحيح است. يعنى اين اشخاص از صحّت نمىاندازد روايت را. باز روايت صحيح است. يعنى اين روايت باز صحيح است اين اشخاص عدول هستند. فقها هستند. باز تطبيق مىشود. اجمعت الاصابه كه اينها اشخاصى هستند كه روايتشان تصديق مىشود، عدول هستند و هم اجماع است بر اين كه فقها هستند اينها.
و امّا اينها اگر از كسى نقل كردهاند آن شخص ضعيف شد، روايت باز صحيح مىشود،اين دلالتى ندارد. بدان جهت اگر روايتى را اينها نقل كردند از ضعيفى يا از مرسلى، آن روايت اعتبار ندارد. سابقاً گفتيم اين است. امروز مىخواهم شاهد قرينه بياورم كه مراد كشّى اين است. مراد كشّى اين ثانى است. آن قرينه چيست؟ آن قرينه اين است كه كشّى اين حرف را كه اجتمعت الاصابه به اين مضمون كه اجماع را نقل كرده است، در سه موضع نقل كرده است. يكى در روات ابى عبد الله و ابى جعفر (ع) كه...آن جا نقل كرده است. اين كلام را در...كه اصحاب ابى عبد الله (ع) است نقل كرده است و هم از آن...از اصحاب ابى ابراهيم و اب الحسن الرّضا سلام الله عليه است، آن جا نقل كرده است. در اصحاب ابى عبد الله (ع) آن جا اين جور مىگويد در آن اصحاب ابى عبد الله (ع). اجتمعت اصابة على...ما يصحّ عن...و تصديق ما يقول. اين جا دارد كه اجماع دارد اصابه بر اين كه تصحيح مىشود آن روايتى كه يصحّ عن...يعنى تا اينها صحيح است. گفتهاند يعنى اين روايت تا آخر صحيح مىشود. اين جور معنا كردهاند. ما مىگوييم كه...يعنى معنايش صحيح مىشود يعنى آنى كه مىگويند او تصديق مىشود. چه مىگويند؟ از راوى قبلى خبر مىدهند كه ما از فلانى شنيديم. يا از امام شنيديم. تصديق مىشوند. از امام نقل مىشود تصديق مىشود كه امام فرموده است. غير امام نقل كنند تصريح مىشود كه غير امام فرموده است. آن غير امام فرموده است معتبر است، معتبر مىشود آن قيد. معتبر نيست معتبر نمىشود. اين تصديقهم...ما يقولون...است. شما مىفرماييد كه از كجا مىگوييد كه...است؟ مىگويم قرينه بر اين كه اين...در اصحاب ابو جعفر و ابى عبد الله اين... را انداخته است. فقط تصديق را گفته است...الفقها من اصحاب ابى جعفر و ابى عبد الله (ع). كشّى است. قال كشّى اجتمعت الاصابه على تصديق...من اصحاب ابى جعفر و اصحاب ابى عبد الله (ع). ديگر تصريح ندارد اين جا. همان دارد كه و اجمعت الاصابه على تصديق...كه اين اشخاص تصديق مىشود من اصحاب ابى جعفر و ابى عبد الله (ع). نفرماييد اينها اگر...شدند روايت تا آخر صحيح مىشود. چون كه اينها از امام نقل مىكنند. نه اين جور نيست. اينها از غير امام هم نقل كردهاند. اين جور نيست كه همه رواياتشان از امام بلاواسطه باشد. اكثر رواياتشان از امام بلاواسطه است. كما اين كه آنهاى ديگر هم اصحاب ابى عبد الله هم اكثر رواياتشان بلاواسطه است. منتهى اينها خيلى است. آنها كم است در مقابل اينها. اگر اين روايت صحيح مىشود الى الابد چه از امام نقل كند، چه از غير امام، همان عبارت را مىفرمود كه اجمعت الاصابه على تصحيح ما يصحّ...نمىفرمود كه اجمعت الاصابه الى تصديق...اولى من اصحاب ابى جعفر و اصحاب ابى عبد الله (ع)...الفقه. نگوييد كه اجماع چه فايدهاى دارد. اتّفاق بر فقاهت اينها و بر عدالت اينها است و اين در ساير روايت يا اتّفاق نيست و يا تعرّض نشده است. بدان جهت در ما نحن فيه اين ذكرش بر اصحاب ابى عبد الله و ابى جعفر(ع) كه...تصحيح ما يصحّ عن...اين معلوم مىشود كه مراد از تصديق، تصديق خود امام است. كه آنها شكّ بر خودشان نيست. هر چه گفتند تصديق مىشوند. منتهى اگر از امام نقل كردهاند روى دو چشم. از غير امام نقل كردهاند بايد نگاه بشود به ميزان اعتبار...فلان كس گفته است. امّا فلان كس جزء توّابين بود يا فاسق بود يا مجهول الحال بود، يا ضعيف بود، فايدهاى ندارد. اگر معتبر بشود معتبر مىشود روايت. بدان جهت عمده اشكال در روايت مرسله يونس ابن عبد الرّحمان عن بعض رجاله اين است كه مرسل است و بعضى رجاله دارد و اين روايت معتبر نمىشود و منهنا صاحب الحدائق قدس الله نفسه الشّريف كه توالى را منكر شده است كه توالى معتبر بوده باشد در ثلاثة ايّام به يك روايت ديگرى تمسّك كرده است و آن روايت موثّقه محمد ابن مسلم است. درست دقت كنيد. عرضى خواهم داشت در اين مقام كه قاعده كلّيه است.
اين روايت در باب 10 از ابواب الحيض روايت 11 است. و باسناد الشّيخ عن على ابن حسن فضّال. على ابن حسن فضّال فتحى است. سندش به على ابن حسن فضّال تصريح كرديم گفتيم عيبى ندارد. سابقاً كرّات گفتيم. همان سند نجاشى است. همان نجاشى است كه سند دارد به كتب على ابن حسن فضّال همان سند است. عن يعقوب ابن يزيد چون كه استادى كه آن عبد الواحدى كه نجاشى نقل كرده است،...على ابن حسن فضّال را، او به نحو قرائت شخصى نبود. به نحو تدريس قرائت حديث بود به عنوان مجلس الدّرس كه شيخ هم آن جا بود. بله نجاشى هم بود. و باسناده عن على ابن حسن ابن فضّال عن يعقوب ابن يزيد عن محمد ابن ابى عمير عن جميل عن محمد ابن مسلم عن ابى عبد الله (ع). به واسطه اين على ابن حسن فضّال روايت موثّقه مىشود. قال امام صادق فرمود قال اقلّ ما يكون الحيض ثلاثاً اقلّ حيض سه روز مىشود و اذا رأت الدّم قبل عشرة ايّام من الحيضة الاولى. اگر زن قبل از انتهاى ده روز از حين خون ديدن دمى ببيند فهو من الحيضة الاولى. ايشان فرموده است كه اين روايت شامل مىشود. اگر دو روز اول خون ديد و بعد از دو روز هم خون قطع شد،...مقتضاى اين روايت اين است كه اقلّ الحيض ثلاثة ايام و اذا رأت الدّم قبل عشرة ايّام فهو من الحيضة الاولى. اين مىشود حيض. اين جور استدلال كرديم. در اين روايت مباركه دو تا حكم ذكر شده است. يكى اين است كه اقلّ الحيض ثلاثه. اقلّ حيض سه روز است. يعنى سه روز مستمر. به آن بيانى كه ديروز گفتيم ظهور در وحدت دارد و اذا رأت الدّم قبل عشرة ايّام اين راجح است به اين كه بعد از سه روز دم ديگرى اگر ديد، قبل از انتها ده روز بود، فهو من الحيضة الاولى. اين از حيضه اولى است. چرا مىگوييم اين حكم، حكم آخر است؟ چون كه...گفته شده است. اگر...گفته مىشد در اين موارد حرف صاحب حدائق تمام بود. اگر مىفرمود كه اقل ما يكون الحيض ثلاثاً و اذا رأت الدّم يوماً او قبل عشرة ايام فهو من الحيضة الاولى. يعنى چون كه سه روز است اگر اين سه روز را قبل از عشره ديد حيض مىشود. همان حيض اولى مىشود. يعنى همان سه روز مىشود. اگر كلمه...بود، اين استدلال تمام بود. ولكن اين روايتى كه به ما رسيده است حتّى صاحب حدائق خودش نقل كرده است، واو است. واو به معناى جمع است. دو تا حكم را امام (ع) جمع مىكند. يكى اين است كه خون سه روز ديد حيض مىشود.
ديگرى اين است كه بعد از اين كه سه روز حيض ديد، قبل انتها عشرة ايّام دوباره خون ديد ملحق به آن سه روز مىشود و از آن حيض حساب مىشود. و امّا اگر بعد العشره شد نه. يعنى بعد از عشره از انتها الدّم شد، نه آن حيضه ثانيه حساب مىشود. بدان جهت در ما نحن فيه در مقابل آن ظهورى كه گفتيم در روايات اقلّ الحيض يكى هم اين موثّقه بود كه اقلّ الحيض سه روز است، ظهور دارند اين روايات كه دم از حين حدوثش بايد در حيض بودن شرط است كه مستمر بشود الى انتها الثّلاثه چيزى داشته باشيم كه از اين ظهور رفعيّت كنيم، اين ثابت نشد. اين مىشود...اعتبار...ثمّ بنينا فرض كرديم از اين روايات...الحيض ثلاثة ايام استمرار فهميده مىشود، اين را كنار گذاشتيم. و اين مرسله يونس را هم كه دلالت مىكرد به عدم اعتبار الاستمرار اين نصوص خاص را كنار گذاشتيم. مقتضاى ادلّه اجتهاديه اوليه چيست؟ اعتبار توالى يا اعتبار عدم توالى است؟ فرمودهاند اعتبار توالى است. چرا؟ چون كه ادله اوليه مىگويد يكى از احكام حايض نماز و روزه است كه ثابت مىشود. ادله اوليه مىگويد براى جميع المكلّفين ديگران فرمودهاند. ادله اوليه مىگويند بر اين كه نماز و روزه بر جميع مكلّفين واجب است. آنى كه مىفرمايد انّ الصّلاة كانت كتاباً...اذا زالت الشّمس وجبة الصّلاة يعنى در عامة مكلفين و هكذا رواياتى كه از آنها استفاده مىشود بر اين كه امر شده است، حتّى آيات قرآنى هم همين جور است...الصّلاة ولو خطاب به ذكور است، ولكن معلوم است كه فرقى ما بين ذكور و اناث نيست. بدان جهت و هكذا در صوم هم همين جور است. آن مقدارى كه يقين داريم اين مطلقات قيد پيدا كردهاند. چون كه فرض كرديم مجمل شد. روايات اقلّ الحيض و مرسله يونس. رفعيت از اينها شد. شك كرديم كه آيا توالى شرط است در حيض بودن يا شرط نيست. خوب آن جايى كه توالى شرط است و توالى موجود شده است، اين مطلقات در آن زن تقييد خورده است. بر آن زن ديگر صلاة واجب نيست. صوم واجب نيست. نسائكم هل...تقييد خورده است...نمىشود او را وطى كرد. بايد چند روزى كنار گذاشت. و امّا زنى كه دمش مستمر نيست، توالى ندارد. شك داريم كه اين مطلقات كه صلاة كتاب...است اذا زالت الشّمس صلاة بر همه واجب است...تقييد و تخصيص خورده است يا نه، اصل اصالة الاطلاق است. همين كه شكّ در تقييد شد و خطاب مخصّص مجمل شد،...صلاة ايّام اقرائك، ايّام حيضك مجمل شد. نفهميديم كه آيا حيض صدق مىكند در صورتى كه ثلاثة ايّام مستمر نباشد يا نه، شبهه مفهوميه است كه حيض صدق مىكند يا نمىكند. وقتى كه اين جور شد، قدر متيقن آنى كه حيض است او تخصيص مىدهد اطلاقات را و در ما بقى تمسّك به مطلقات مىشود، و رفع اجمال مىشود. نتيجه چه مىشود؟ نتيجه اين است كه...شما مسألهات را تمام بكن. يا نماز و روزهات را تو هم بگير، معنايش اعتبار توالى مىشود كه توالى شرط است. ايشان فرمودهاند بر اين كه وقتى كه اين جور شد، ديگران هم فرمودهاند، همين جور گفتهاند جماعتى كه مقتضاى اطلاقات و عمومات تكاليف و محللّات مثل حلّيت وطى النسّاء مقتضايش اعتبار توالى است كه بايد توالى بوده باشد. وقتى كه آنها گفتند تو بايد نمازت را بخوانى كه توالى ندارد مطلقات گفت، آنها مدلول التزامى دارند كه تو حايض نيستى. چون كه اصول لفظيه فرقش با اصول عمليه اين است. اصول لفظيه مثبتاتش را اثبات مىكند. آنها اثبات حكم طاهر مىكنند كه نماز را بايد بخوانى. به شوهر مىگويد وطى اين جايز است. موضوع كه حايض است يا نه، موضوع را هم نفى مىكند. چون كه حكمى كه ثابت شد، ولو انتفاع موضوع عقلى است نفى موضوع، عيبى ندارد. ملازمش را اثبات مىكند كه تو حايض نيستى. خوب حايض نشو. خون ديده پنج روز ولكن متفرّقاً از روز اول. اين وظيفهاش چيست؟ نماز بخواند. وطيش هم حلال. امّا احكام استحاضه چه جور؟ فرمودهاند اگر ثابت بشود كلّ دمى كه ليس بحيضٍ فهو استحاضةٌ باز اثبات مىكند آن مطلقات كه احكام طاهر دارى. حيض نيستى. مستحاضه هستى. چون كه لوازمش را اثبات مىكند. اصول لفظيه است. و اگر اين ثابت نشد، قائل به واسطه شديم، گفتيم كه نه ممكن است زنى نه حايض بشود و نه هم مستحاضه بشود عيبى ندارد. يك زنى يك خون ديده است سه روز و خودش هم قرمز. نه در ايّام عادت. دو روز ديده است. بعد از اين كه دو روز تمام شد خون را كه ديده است، مىگوييم اين خون نه استحاضه است، نه حيض. بشورد و نمازش را بخواند. اگر گفتيم واسطه است، هر دمى كه حيض نشد، لازم نيست احكام استحاضه بار بشود، مىگوييم راحت هستى. نه حايض هستى و نه هم احكام استحاضه را دارى. نمازت را بخوان مثل سابق. ايشان اين جور فرمودهاند. آيا اين مطلب تمام است كه اگر اين روايات خاصّه رفعيّت شد رجوع به مطلقات مىشود، يا نه انشاء الله بعد.
|