جلسه 534

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:534 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ: 8/10/1369
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
مى‏فرمايد در عروه موجباتى براى وضو ذكر شد. مثل خروج البول و تغود، خروج الريح و نوم و غير ذالك. كه از آنها تعبير مى‏شد به نواقص. مى‏فرمايد قدس الله سره لازم نيست بر مكلف وقتى كه وضو مى‏گيرد قصد كند كه موجب اين وضو چيست. يعنى بول كرده است از آن بول وضو مى‏گيرد يا فرض كنيد خوابيده است از آن خواب وضو مى‏گيرد. قصد موجب در صحت الوضو مدخليتى ندارد. مى‏فرمايد على هذا العصر اگر اعتقاد كرد بر اينكه موجبى كه از اين سر زده است آن موجب نوم است و وضو گرفت بعد معلوم شد كه نه، يادش افتاد كه خوابش نبرد. ولكن معلوم شد موجب ديگرى در بين هست. مثل اينكه يادش افتاد كه سابقا قبل از اينها بول كرده بود. مى‏فرمايد وضوئى كه گرفته است آن وضو صحيح است. الاّ اذا كان على وجه التقييد. اين الاّ اذا كان على وجه التقييد از آن عبارتى كه سابقا فرمود و تقييد را به او تفسير كرد، از او معلوم مى‏شود مرادش چيست. مرادش كانّ اين است، يعن كانّ واقعش اين است، مرادش. كه اگر اين مكلف اعتقاد به نوم نداشت و اين مى‏دانست كه نوم از او حاصل نشده است براى آن بول كردن سابقى وضو نمى‏گرفت. تقييدى كه اينجا مى‏گويد به قرينه ما سبق اين است، چونكه در سابق فرمود، معناى تقييد اين است، لو كان ملتفتا لم يتوض‏ء. اين هم اگر ملتفت بود كه حدث من، حدث نومى نيست يعنى نوم از من صادر نشده است وضو نمى‏گرفت. وضوئش در اين صورت باطل مى‏شود. اين آنى است كه ايشان فرموده است.
ولكن قد تقدم الكلام، وضو حقيقت واحده دارد. و آن حقيقت واحده غسل الوجه و اليدين و مسح الرأس و الرجلين است. اين را شارع اعتبار كرده است وضو و اين فعل اگر از شخصى كه محدث بالاصغر است، صادر بشود به وجه قربى اين وضو طهارت است و هر چيزى كه مشروط به وضو و طهارت است، جايز مى‏شود اطيانش. وقتى كه اين فعل واحد اين فعل به وجه قربى، به قصد تقرب موجود شد، شرط حاصل مى‏شود. على هذا الاساس، قصد اينكه فلان موجب از من موجود شده است او داخل در وضو نيست كه قصد كند او را. افعال وضو را بايد قصد كند. اينكه از من بول سر زده يا خوابيده‏ام يا چيز ديگرى واقع شده است، آنها داخل در حقيقت وضو نيست. حقيقت الوضو همان غسل الوجه و اليدين است و مسح الرأس و الرجلين اين را بايد قصد كند كه اين را من اطيان مى‏كنم به وجه قربى. اگر در واقع محدث بالاصغر بود اين وضوئش مى‏شود طهارت. اگر محدث بالاصغر نبود اين وضوئش طهارت نمى‏شود، طُهر على طُهر مى‏شود. فقط اينجور است. على هذا الاساس اگر اين شخصى كه هست فرض كرديم اعتقاد داشت كه خوابيده است ربما اشخاص اينجور مى‏شوند. امر به وضو در جايى كه نمى‏خواهد صلاة اطيان كند يا طواف اطيان كند، وضو در آن صورت امر وجوبى ندارد. بلكه اگر وقت صلاة و طواف هم شد گفتيم امر قيدى ندارد، مقدمه واجب، واجب نيست. وضو فقط از كسى كه محدث است، از شخص محدث وضو گرفته است استحباب دارد. چونكه وضو خودش طهارت است و الله يحب المتطهرين. يا اگر به وجه قربى اطيان بشود طهارت بر او مترتب مى‏شود كه قول ديگر بود كه عند الله يحب المتطهرين آن مسبب على الوضو مطلوب نفسى است.
على هذا الاساسى كه هست اين شخص اگر فى علم الله محدث بوده باشد و قصد كند وضو را به نحوى كه قصدش،
قصد قربى بوده باشد. وضوئش صحيح مى‏شود. اين را مى‏دانيد، بعضى اشخاص امر استحبابى را در بعضى اوقات انتصال مى‏كنند و آن امر استحبابى داعى مى‏شود بر عمل، در بعضى احوال همان امر استحبابى داعى نمى‏شود. مثلا فرض كنيد كسى كه مى‏خوابد عادتش اين است كه موقع خوابيدن وضو مى‏گيرد. چونكه مى‏گويد من خوابيده‏ام، بايد صورتم را بشويم، دستهايم را بشويم خوب چه خوب است وضو بگيرم. رضاى خدا در او است. بدان جهت اين شخص موقعى كه از خواب مى‏شود، انتصال مى‏كند امر به استحباب بالوضو را. مى‏گويد من محدث هستم. وضو مى‏گيرم چه خوب است. اما اين شخص اگر رفت بازار يا رفت مدرسه، بول كرد، نه وضو نمى‏گيرد. امر استحبابى را انتصال نمى‏كند، اين يك چيز متعارف است. بدان جهت اين شخص در ما نحن فيه بعد از اينكه گفتيم قصد موجب مدخليت در وضو ندارد. وضو غسل الوجه و اليدين و مسح الرأس و الرجلين است. اين مى‏ماند بر اينكه اين وضوئش طهر بشود محدث بشود در واقع و قصد تقرب در وضو داشته باشد. خوب خيال مى‏كرد كه اين كه نشست، خوابش برده است. بدان جهت در ما نحن فيه وقتى كه بلند شد از اينجا، وضو گرفت. بعد از وضو گرفتن يادش افتاد كه بابا نخوابيده بود، همه حرفها را مى‏شنيد. ولكن يادش افتاد كه قبلا بول كرده بود. مى‏گوييم وضوئش صحيح است، ولو اگر ملتفت بود كه نه خوابش نبرده است، حين وضو گرفتن لم يتوض‏ء. وضو نمى‏گيرد. چرا؟ به جهت اينكه فرض كرديم اين شخص عادتش اين است كه بعد از نوم امر استحبابى به وضو را انتصال مى‏كند. در بول و امثال ذالك مى‏گويد نه، انتصال نمى‏كنم، چونكه او خيلى زود است خصوصا پير مرد بوده باشد. و ايام شتاء بوده باشد نه وقت نماز فقط وضو مى‏گيرد.
پس اين شخص خيال كرده بود كه خوابيده است وضو گرفته است. اين وضوئش قصد شده است غسل الوجه و اليدين و مسح الرأس و الرجلين يا قصد نشده است. بلا اشكال قصد شده است و اين شخص در اين وضو گرفتن قصد قربت هم داشته است. يعنى به حساب خدا گرفته است ديگر. خوابيده است گفت چه خوب است مطلوب خداوندى را هم انتصال كنيم. غسل وجه نكنيم كه فقط دست و صورت شستن باشد، امر خدا را انتصال كنيم. پس به حساب خدا هم بوده است. پس تمام شرايط، وضو و شرايط صحت وضو كه قصد التقرب است موجود است. ولو در واقع نخوابيده بود و آن امر استحبابى در واقع بود به جهت اينكه بول كرده بود، محدث بود. خوب امر استحبابى بود. آن هم قصد كرده است انتصال آن امر استحبابى را. چونكه يك امر استحبابى بيشتر نيست. اين امر استحبابى وقتى كه انسان محدث است مستحب است كه طُهر، وضو بگيرد. خوب اين هم آن امر استحبابى را انتصال كرده است. منتهى اگر مى‏دانست كه موجب نوم نيست، بول است انتصال نمى‏كرد. قصد انتصال آن امر استحبابى را نمى‏كرد. خوب اين ضررى به وضو نمى‏رساند. بدان جهت است ذكرنا بر اينكه اگر اين شخص خيال بكند موجبى را، و در واقع موجب ديگر بوده باشد، آن على الاطلاق وضوئش صحيح است. حتى در آن صورتى كه صاحب العروه تقييد مى‏گويد. مى‏گويد اگر ملتفت بود كه موجب نوم نبود، بول است، لم يتوض‏ء باز صحيح است. چونكه وضو موجود شده است و قصد قربت هم موجود شده است طهر موجود شده است. اين مسئله هيچ تعليقه‏اى ندارد. تقييدى ندارد. بايد صاف و مطلق گفت بر اينكه لو تخيّل موجبى را و كان الموجب امرا آخر صحّه وضوئه. وضوئش صحيح مى‏شود چرا؟ لقصد الوضو، وضو را قصد كرده است و فرض حصوم التقرب به، چونكه امر استحبابى‏اش را خواسته است انتصال كند. امر استحبابى هم كه داشته است. آنجايى كه در واقع تخلف مى‏كرد، امر، امر آخر بود مى‏گفتيم صحيح است. كجا امرى كه در ما نحن فيه خيال نوم كرده بود همان امر استحبابى است. منتهى آن امر استحبابى اگر مى‏دانست كه بول است، موجبش بول است انتصال نمى‏كرد. خوب الان كه انتصال كرده است. بدان جهت وضو صحيح است. بعد ايشان مسئله ديگرى را در ما نحن فيه..
سؤال؟ اين نه در ما نحن فيه، تعليق مى‏گفتيم يك كسى اگر آن تعليق بگويد تعليق اينجا هم مى‏آيد. تقييدى كه ايشان مى‏گويد كه اگر اينجور بود اين تقييد را مى‏گوييم، ملتفت بود لم يتوض‏ء. او را اثرى ندارد. بعد ايشان مسئله ديگرى را مى‏فرمايد كه مسئله پنجم است. ظاهر كلام صاحب العروه اين است، اين موجبات وضو كه فرض شده است و ما هم بحثش را كردم كه از او تعبير به نواقض الوضو مى‏شود آن موجبات الوضو كه تعبير از آنها به نواقص مى‏شود اينها هر كدام به نفسه حدث است. شارع اعتبار كرده است حدث را. نه اينكه خودش حدث باشد. او را نمى‏گويد. حدث مترتب بر او است. كسى اگر بول بكند شارع آن بول را اعتبار كرده است حدث، يا حدث مترتب بر اين بول است. ايشان خود بول را اعتبار بكند حدث اين از كلامش در نمى‏آيد. ولكن مى‏گويد وقتى كه شخص بول كرد يك حدث اعتبار مى‏شود. بعد اگر خوابيد حدث دوم اعتبار مى‏شود. بعد اگر فرض كنيد بعد از خوابيدن يك كار ديگرى رفت، توالت رفت آن حدث سوم اعتبار مى‏شود و هكذا و هكذا. ظاهر عبارت ايشان اين است كه اين احداث متعدد است. ولكن وقتى كه انسان وضو مى‏گيرد لازم نيست كه اين احاداث متعدده را قصد كند كه من وضو مى‏گيرم از اين احداث متعدده. اين لازم نيست كه احداث متعدده من رفع بشود. بلكه اگر قصد كرد، من وضو مى‏گيرم تا حدث نداشته باشم. طبيعى الحدث را نداشته باشم اين رفع طبيعى الحدث را قصد بكند، كافى است. تفسيرا اين افراد الحدث را قصد بكند، رفع آنها را اين قصد لازم نيست. بعد ايشان مى‏فرمايد بلكه اگر قصد كند رفع بعضى اين حدث‏ها را. وضو مى‏گيرد بر اينكه از حدثى كه ناشى از بول است يا نوم است اين مرتفع بشود. ايشان مى‏فرمايد بر اينكه در ما نحن فيه باز وضوئش صحيح است. وضوئش صحيح است و تمام اعمالى كه مشروط به طهارت است مى‏تواند انجام بدهد. يك شقّ ثالثى هم در عبارتش است. شقّ ثالث اين است كه نعم لو قصد رفع البعض دون البعض. در جاهايى كه احداث متعدد است قصد كرده است كه حدث بولى و نومى رفع بشود و حدث آن خروج ريح مثلا كه هست او رفع نشود. قَصَدَ رفع البعض، دون البعض در اين صورت مى‏فرمايد بَطَلَ. وضوئش باطل مى‏شود. چرا؟ لعدم قصد الرفع. چونكه قصد رفع حدث را نكرده است. اگر بخواهيد عبارت ايشان را حلاجى كنيد اين در مى‏ايد كه در صورتى كه رفع مى‏كند، قصد مى‏كند من طبيعى الحدث را نداشته باشم، طبيعى الحدث رفع بشود يعنى قصد طهارت داشته باشم. در حقيقت قصد رفع همه شده است. آن وقتى طبيعى الحدث مرتفع مى‏شود و طبيعى الطهاره موجود مى‏شود كه قصد كند رفع جميع را. اجمالا قصد كرده است رفع جميع را. و در جايى هم كه قصد مى‏كند حدث بولى و نومى رفع بشود نه اينكه ديگرى‏ها بماند، اين را قصد كرده است به جهت اينكه قصد قربت حاصل بشود. قصد قربت حاصل بشود، چونكه بول كرده‏ام، خوابيده‏ام به جهت اين وضو مى‏گيرم.
و اما در صورتى كه فرض بفرماييد قصد كرد كه نه حدث بولى و نومى رفع بشود آن ديگرى‏ها بماند. در اين صورت چونكه قصد رفع نكرده است در اين صورت وضوئش باطل مى‏شود. سؤال؟ لازم نيست بر اينكه رفع، اذا قصد الجميع است. اذا قصد الجميع يعنى وقتى كه جميع را قصد كرد. قصد جميع هم لازم نيست. الاّ اذا قصد رفع طبيعت را. اين كافى است، بعد هم مى‏فرمايد بر اينكه اگر قصد كرد، عبارتش اين است يكفى الوضو الواحد للاحداث المتعدده اذا قصد رفع طبيعة الحدث. اذا قصد رفع طبيعة الحدث. وقتى كه قصد كند رفع طبيعت الحدث را بل لو قَصَدَ رفع احدها بلكه اگر قصد كرد رفع يكى از آن احداث متعدده را صحّ صحيح مى‏شود و ارتفع الجميع، همه رفع مى‏شود. از اين يك استثنا مى‏كند. الاّ اذا قَصَدَ رفع البعض دون البعض. كه بعضش بماند، بعضش رفع بشود. فانّه يبطل لانه يرزع... قصد كرده است كه حدثش رفع نشود، چونكه آن ديگرى‏ها بماند.
عرض مى‏كنم از كلام ايشان دو تا مطلب استفاده مى‏شود. مطلب اول اين است در جايى كه اين موجبات الوضو موجود مى‏شود، بيشتر از يكى، هر كدام از اينها حدث است. كسى كه خوابيده است، بعد از خواب بول كرده است، بولش حدث است، نومش هم يك حدث. بعد هم اگر يك كار ديگر كرده است آن هم يك حدث است. ولكن مجزى است در ارتفاع تمامى اينها وضوء واحد كه انسان يك وضوء بگيرد. كانّ تداخل مى‏شود. مثل تداخل در اغسال. كه چه جور يك غسل كافى بود از اغسال متعدده، اينجا هم يك وضو كافى است از احداث متعدده، وقتى كه قصد كند ارتفاع طبيعى الحدث را. و اما اگر قصد كند ارتفاع بعض را، اين دو جور مى‏شود. يك وقت اين است كه آن قصدش اين نيست كه آن بعض ديگر بماند. اين را از باب اينكه قصد معتبر است، در وضو قصد مى‏كند رفع البعض را. نه اينكه آنها مرتفع نشود. يك وقت اين است كه قصد مى‏كند آن ديگرى‏ها مرتفع نشود. اولى صحيح است، و تمام حدث‏ها مرتفع مى‏شود كما اينكه قصد طبيعى الحدث را بكند. و اما شقّ ثانى باطل مى‏شود.
در ما نحن فيه از كلام ايشان دو تا مطلب استفاده مى‏شود. يكى اين كه احداث متعدد است. ظاهر كلامش اين است ديگر. مراجعه بفرماييد. در مقابل اين قولى است كه حدث هيچ وقت متعدد نمى‏شود. حدث در مقابل طهارت است. طهارت به صرف الوجود حدث از بين مى‏رود. وقتى كه انسان وضو داشت، خوابيد صرف وجود حدث موجود شد. وقتى كه بعد از اين نوم، بول بكند صرف وجود تكرر پيدا نمى‏كند. حدث همان حدثى است كه موجود شده است و ظاهر روايات قسم ثانى است. چونكه در روايات اين بود كه لا ينقض الوضو. الاّ البول و النوم. اينها به عنوان ناقض بوده‏اند. اينها ناقض وضو هستند. نقض قابل تكرار نيست. وقتى كه وضو شكاند، شكسته شد، بول دومى وضو را نمى‏شكند. بول دومى، وضوئش قبلا شكسته است. بدان جهت اين شخص طبيعى الحدث را دارد. ولو موجبات متعدده موجود بشود طبيعى الحدث صرف وجودش را دارد. احداث متعدد نيست. اين يك مطلب كه ظاهر روايات خلاف ما ذكر است. و المطلب الثانى اين است كه ظاهر كلام ايشان اين است كه قصد رفع معتبر است در باب وضو گرفتن. شخصى كه وضو مى‏گيرد و محدث هم هست بايد قصد رفع حدث را بكند. كه من وضو مى‏گيرم كه حدثم مرتفع بشود. يعنى متطهر بشوم. همانى كه بعضى‏ها مى‏گفتند بايد قصد طهارت بكند، ظاهر اين كلام اين است. با وجودى كه قد تقدم، نه قصد رفع الحدث معتبر است در وضو نه قصد الموجب معتبر است، فقط قصد تقرب معتبر است. وضو حقيقتش غسل الوجه و اليدين و مسح الرأس و الرجلين است، بايد به قصد قربت موجود بشود. بدان جهت اگر اين شخص اينجور بود، بعضى‏ها ممكن است چونكه خيلى دست رسى به علما ندارد، بلاد دور است در قريه است. كسى خيال مى‏كرد بر اينكه اگر از او موجبات وضو متعدد سر بزند بايد چند تا وضو بگيرد. مثل غسل است، مثلا نسبت به موجباتش. كه هم جمعه است، آنجا هم چه جور مى‏تواند دو تا وضو بگيرد، در جايى كه موجبات وضو هم متعددا جمع شد، مى‏تواند متعدد وضو بگيرد. يكى را براى حدث بولى، يكى را بر حدث نومى، اينجور خيال مى‏كرد مشرع نبود. خيال مى‏كرد كه اينجور است در شرع. خوب موقع وضو گرفتن كه اول شروع كرد وضو گرفتن، گفت اين را براى بول مى‏گيرم. كه آن حدث نومى بماند. اين براى بول وضو مى‏گيرم. خوب وضو را گرفت، بعد يك كسى ديد كه دوباره وضو مى‏گيرد. گفت چرا دوباره وضو مى‏گيرى؟ گفت آخر آن مال بول بود، اين هم براى نوم مى‏خواهم بگيرم. گفت بابا يك وضو كافى است. ملتفت شد كه انسان وقتى كه خيلى كار كرد يك وضو بگيرد كافى است. اين را گفت كسى به او. خوب ما حكم مى‏كنيم كه وضوئش صحيح است. چرا؟ براى اينكه وضو را كه قصد كرده است وضو مى‏گيرم كه غسل الوجه و اليدين و مسح الرأس و الرجلين است. رفع حدث هم كه معتبر نيست. رفع حدث بواسطه قصد تقرب است كه تقرب موجود بشود. اين قصد تقربش هم موجود است چونكه اين اشتباه كرده است و الاّ مى‏دانست كه يك وضو كافى است، يك وضو را اطيان مى‏كرد به جهت اينكه متطهر باشد. منتهى چونكه نمى‏دانست اين كار را كرده است. اين به قصد... بود، طغيان نبود. به قصد تقرب الى الله بود عملش. بدان جهت فعلش صحيح است، قصد قربت حاصل شده است. وضوئش صحيح است.
كسى اگر مى‏داند كه همين جور است، وضو از محدث بالاصغر وقتى كه موجود شد، طبيعى الوضو حدث برداشته مى‏شود به نيت قربت. اين مى‏گويد نه، من اين را قبول ندارم. من اين وضو مى‏گيرم كه فقط آن حدث نومى را بردارد. بعد كه بول كردم او بماند. اين اگر اينجور بوده باشد كه عالم و ملتفت بوده باشد اين كار را بكند، وضوئش باطل است. نه به جهت اينكه رفع حدث معتبر است در باب وضو. نه از جهت اين. از جهت اينكه قصد تقرب ندارد. اين با اين عمل تشريع مى‏كند، افتراء به خدا مى‏بندد. افتراء به شرع مى‏بندد. خود عملش محرم است. بنا بر على ما هو المعلوم كه در باب التشريع، اگر تشريع به عمل شد، انسان به عملى كه اطيان مى‏كند تشريع كرد خود آن عمل محرم است. آن قبح از تشريع سرايت به عمل مى‏كند. آن عمل خودش مبغوض است، قصد قربت ندارد. بنا بر اين، يا عمل هم مبغوض نباشد. گفتيم تشريع سرايت نمى‏كند. قصد قربت ندارد. چونكه قصد قربت ندارد اين در مقابل خدا و رسول و ائمه دكان باز كرده است در مقابل آنها. اين مبدع است و مشرع است عملش محكوم به بطلان است. يا صاحب العروه، يا قدس الله روحك، اينكه لو قصد البعض، دون البعض، عملش باطل نيست به قصد الرفع. قصد رفع معتبر نيست. عملش صحيح نيست لعدم تقصد تقرب. تشريع كرده است اين. قصد تقرب ندارد در اين وضو و بما اينكه وضوئى كه رافع حدث است وضوء عبادى است بدان جهت محكوم به بطلان است. بعد ايشان مى‏فرمايد بر اينكه اين بطلانى كه ايشان مى‏گويد لو قصد البعض دون البعض، در او تفسير شد اگر اينجور قصد كردن للاشتباه الخطا است و تخيل است ولكن قاصد انتصال امر شارع است، صحّ، رفع حدث مى‏شود. پاك مى‏شود. و اما اين علما و تعمدا اينجور قصد كند، مع العلم و التعمد اينجور قصد كند فانه يبطل. عمل باطل است. چرا؟ لانّ بتقرب و الوضو. چونكه قصد تقرب به وضو ندارد و از آن جهت باطل است. بل لو قلنا به آن عملى كه يشرع به آن عمل خودش حرام است، آن وضوئش حرام مى‏شود. مبغوض الهى مى‏شود. بعد مسئله ششم كه آخرين مسئله است در مقام ذكر مى‏فرمايد. اين مسئله، مسئله مهمه‏اى است. نكته‏اى در او هست كه آن نكته، نكته سياله است در تمام نظايرش.
ايشان مى‏فرمايد طهارتا غايات واجبه كه غايات واجبه‏اى كه بر وضو گفتيم، طهارتا غايات واجبه بر وضو جمع مى‏شود بر مكلف واحد. مثل اينكه فرض كنيد بعد از ظهر است هم مى‏خواهد صلاة ظهر و عصر اطيان كند، هم مى‏خواهد طواف اطيان كند در مكه است. مى‏خواهد طواف حج و عمره را اطيان كند يا عمره را. يا نذر كرده است قرائت قرآن را، مى‏خواهد قرائت قرآن بكند. غايات واجبه جمع شده‏اند. در اين صورت ايشان مى‏فرمايد اين كسى كه وضو مى‏گيرد يك وضو كافى است. چونكه به يك وضو تمام غايات اطيان مى‏شود. همه اينها مشروط به طهارت است بدان جهت طهارت حاصل مى‏شود به يك وضو. ولكن اين مكلف طهارتا در موقعى كه وضو مى‏گيرد قصد تمام غايات را دارد. قصد دارد هم امر وجوب غيرى كه به وضو خورده است از ناحيه صلاة، هم به وجوب غيرى كه به وضو خورده است از ناحيه طواف، هم از ناحيه وفا به نذر، چونكه نذر كرده است، مثلا قرائت قرآن را مع الوضو، تمامى اينها را قصد انتصال مى‏كند كه تمامى اين اوامر را و تكاليف را انتصال كند. در اين صورت كه وضو مى‏گيرد آن وضوئش طهارت مى‏شود و يثاب عليها. به تمام غايات به آن يك وضو ثواب مترتب مى‏شود. هم ثواب قرائت قرآن كه براى قرائت قرآن وضو مى‏گيرد هم براى طواف، هم براى صلاة.
و اما اگر نه فقط قصد كرد كه من وضو مى‏گيرم كه بروم طواف اطيان بكنم. هنوز صلاة ظهر و عصر را قصد نكرد. مى‏گويد باز وضوئش صحيح مى‏شود. چونكه وضو را اطيان كرده است به قصد قربت. وضوئش صحيح مى‏شود و طهارت حاصل مى‏شود و آن وقت فرض بفرماييد تمام غايات مشروطه بالطهاره را اطيان مى‏كند. فرق اين با صورت اولى اين است در صورت اولى يثاب بر آن وضو بالنسبة لا تمام الغايات، چونكه قصد انتصال داشت. ولكن در اين صورت نسبت به آن غايتى كه قصد انتصال او را دارد نسبت به او ثواب داده مى‏شود. چونكه ثواب به واسطه قصد است. قصد انتصال است. چونكه قصد انتصال را نكرده بود، فقط آن غايتى را كه قصد كرده بود ثواب مى‏دهند. اين مسئله پُر واضح است ديگر جاى كلام نيست. و هكذا اگر غايات مستحبه جمع بشوند. نه وقت صلاة نيست، طواف هم نيست. غايات مستحبه است. هم محدث بالاصغر است مستحب است وضو بگيرد للكون و الطهاره. و هم مى‏خواهد قرائت قرآن بكند مستحب است، نذرى نكرده است. وضوء است براى وضو گرفتن مع قرائت قرآن مستحب است. هم مى‏خواهد مثلا يك دو ركعت صلاة نافله بخواند كه آن هم مقدمه مستحب است. استحباب غيرى پيدا مى‏كند. اينجا هم الكلام، الكلام. اگر يك وضو بگيرد قصد كند تمام غايات را كه يعنى تكليفى كه،طلبى كه از ذى الغايه متوجه شده است به آن مقدمه، تمامش را انتصال مى‏كنند در اين صورت انتصال لجميع حساب مى‏شود. يكى را قصد بكند باز طهارت حاصل مى‏شود به آن يكى ثواب داده مى‏شود و تمام غايات ديگر را هم مى‏تواند اطيان كند. مستحب‏ها يا واجب‏ها فرقى نمى‏كند. چونكه شرطش طهارت از موجود شده است.
سؤال؟ ما نگفتيم، هيچ وقت اين حرف را نگفتيم. اما به عنوان انتصال امر او نياورديم. اگر شما اين حرف را از ما قبول كرده‏ايد كه بايد هم قبول بكنيد كه آن وضوئى كه شرط صلاة است وضوء قربى است، نه وضوئى است كه بر آن صلاة اطيان بكنيم كه مفروض اين است كه وضوء قربى است. بدان جهت ما مى‏گفتيم وضوء قربى را به جهت انتصال امر استحبابى، اطيان بكند با او مى‏تواند نماز بخواند. نه اينكه اين موقع وضو گرفتن انتصال امر صلاتى را كرده است. يا اگر امر غيرى دارد وضو از ناحيه وجوب صلاة او را انتصال كرده است. نه به جهت اينكه آنى كه معتبر در صلاة است حاصل شده است. ما اين را مى‏گفتيم. سؤال؟ انتصال يعنى استحقاق ثواب و يك مطلب ديگرى است كه آن امر داعى بشود و بواسطه انتصال آن امر مستحق مثوبت بشود. اينها جاى كلام نيست. انما الكلام در جايى است كه غايات واجبه با غايات مستحبه جمع شده‏اند. مثل اينكه بعد از ظهر است، وقت وسيع است، هم وضو واجب است لصلاة ظهرين. هم هم مستحب است براى كسى كه محدث بالاصغر است. هم مستحب است براى قرائت قرآن كه در نظر دارد قرائت قرآن بكند. در اين صورت وضو را چه جور اطيان بكند؟ در آن جاهايى كه همه‏اش واجب بود به قصد يك وجوب مى‏توانست اطيان بكند چونكه واجب بود. همه‏اش را مى‏تواند به قصد وجوبات متعدده اطيان بكند. در صورتى كه همه مستحب بود به قصد يك استحباب يا تمامى استحبابات مى‏توانست اطيان بكند. و اما در جايى كه مستحب با واجب جمع شده است ايشان اينجور مى‏گويد در عروه. مى‏فرمايد اين جا مى‏تواند به يك وضو قصد تمام غايات را بكند. هم غايات واجبه، هم غايات مستحبه را قصد كند. وضو مى‏گيرم براى اينكه پاك باشم، نماز ظهر و عصر بخوانم، قرائت قرآن بكند و، و، و... همه را مى‏تواند قصد كند. نتيجه‏اش اين است كه يثاب عليها، اينجور مى‏شود. و مى‏تواند قصد بعض بكند دون بعض.
در جايى كه قصد غايات واجبه بكند بگويد من بر اينكه وضو مى‏گيرم چونكه واجب است براى صلاة ظهر و عصر آن كلامى ندارد قصدش صحيح است، چونكه قصد كرده است انتصال غيرى را بنا بر اينكه مقدمه واجب، واجب است. كه مسلك مرحوم صاحب عروه اين است كه اين واجب است. اگر وضو بگيرد كه من انتصال امر غيرى و وجوب غيرى را مى‏كنم براى صلاة ظهر و عصر، خوب اين وضوئش صحيح است، قصد قربت كرده است، و وضو صحيح مى‏شود تمام غايات را هم واجبة او مستحبة مى‏تواند اطيان بكند. و اما اگر عكس بوده باشد. بگويد من وضو مى‏گيرم به جهت اينكه وضو گرفتن مستحب است براى من. چونكه غايات مستحبه هم دارد كون الطهاره. وضو مى‏گيرم من به جهت اينكه مستحب است وضو گرفتن براى من. خوب بعضى‏ها اشكال كرده‏اند كه اين وضوئش باطل است. و منهنا گفته‏اند كه بعد دخول وقت الصلاة كسى نمى‏تواند كه محدث است وضو بگيرد به قصد استحباب. يا كسى كه محدث به حدث اكبر است نمى‏تواند غسل كند به قصد استحباب. بايد قصد وجوب را بكند. چرا؟ چونكه بعد از اينكه وقت صلاة داخل شد و غايت واجبه آمد صلاة ظهرين واجب شد، مقدمه واجب، واجب مى‏شود. اين وضو وقتى كه واجب شد، ديگر استحباب نمى‏ماند. چونكه مستحب با واجب يك جا جمع نمى‏شود. فعل واحد هم واجب باشد، هم مستحب. ايشان مى‏گويد كه اين حرف درست نيست. كسى اگر بعد دخول الوقت به قصد امر ندوى اطيان بكند وضوئش را، آن وضو محكوم به صحت است.
ايشان دو جواب مى‏گويد در عبارت عروه. يكى اين است بر اينكه لازم نيست خود امر ندبى كه هست، امرى كه به وضو هست، به آن امر او را توصيف كند به ندب. نه وضو را توصيف به وجوب مى‏كند بعد از ظهر. مى‏گويد وضو واجب است. ولكن من اين وضو را مى‏آورم تا كون لطهاره داشته باشم. آن غايتى كه به او استحباب شده است، مستحب ندب در آن غايت هست، قصد مى‏كند اطيان به آن غايت را. وضو مى‏گيرم تا قرائت قرآن بكنم. وضو مى‏گيرم بعد از ظهر، وضو واجب است. ولكن من كه الان وضو مى‏گيرم براى نماز نيست. چونكه نماز خيلى وقتش مانده است. نماز را من در آخر وقت مى‏خوانم. وضو كه مى‏گيرم چونكه مى‏خواهم قرآن بخوانم. در اين صورت در ما نحن فيه قصد وجوب غيرى را وصفا كرده است و با قصد آن غايت ندبى آن غايتى كه قرائت قرآن است و به او وضو گرفتن مستحب است قصد آن غايت را بكند. اين كه اشكالى ندارد. خوب چه چيزش اشكال دارد؟ وضو گرفته است، قصد قربتش هم موجود است. چونكه قصد خود اطيان به ذى الغايت خودش مقرب است. گفتيم قصد امر نمى‏خواهد. خود قصد كردن اطيان بالمقدمه كه من آن ذى المقدمه را، قرائت قرآن را اطيان بكنم اين خودش مقرب است. اين اولا، اين يك جواب.
جواب دوم اين است كه چه كسى گفته است وضو واحد متعلق وجوب استحباب نمى‏شود؟ نه اين وضو بعد از ظهر هم واجب است، هم وجوب غيرى است هم مستحب است. منتهى فمن الجهتين. از جهت اينكه مقدمه صلاة ظهر و العصر است، وجوب غيرى دارد از جهت اينكه مقدمه كمال القرائت است، استحباب غيرى دارد، از جهت اينكه مقدمه كون لطهارت است، يا خودش كون لطهارت است استحباب نفسى يا استحبابى غيرى دارد. اين عبارتى است كه ايشان در ما نحن فيه در عروه اينجور مى‏فرمايد. مى‏گويد اذا كان للوضو غايات متعدده وقتى كه وضو، غايات متعدده داشت فقصد الجميع، اين به يك وضو گرفتن تمام غايات را قصد كرده است. در اين صورت فصل، انتصال الجميع انتصال جميع حاصل مى‏شود و اصيب عليها كلها به تمامى‏اش ثواب داده مى‏شود انتصال را بنا كرده است و ان قصد البعض، و اما بعضى اين غايات را اگر قصد بكند حصل الانتصال بانسبة الى ذالك البعض. عليه يعنى به آن بعضى كه قصد كرده است. و يصاب به آن بعض. چونكه طهارتى كه تمام غايات مشروط به او است حاصل است. و يكون اداء نسبت به غايات ديگر هم ادا مى‏شود. يعنى مقدمه مى‏شود. و يكون اداء من نسبت الى ما لم يقصد، غاياتى كه قصد نكرده است و كذا كان للوضوء مستحب غايات متعدده. اين معلوم مى‏شود مرادش اولى وضو واجب بود. براى وضو مستحب غايات متعدده بشود و اذا الاستمع... كه شقّ ثالث است. يجوز قصد الكل و يثاب عليها و يصح مع اطيان جميع الغايات. و لا يضرُ فى ذالك در قصد آن جميع غايات. كون الوضوء عملا واحدا... و مع وجود الغايت الواجب لا يكون واجبا و لا يضر فى ذالك. در جايى كه غايت مستحبه را قصد بكند. اين تكه از عبارت ما افتاده است. وقتى كه جميع را قصد نكرد، بعض را قصد كرد در اين ضرر ندارد كه وضو عمل واجب است لا يتصف بالوجوب استحباب معا. و مع وجود الغايت لا يكون الاّ واجبا اين تطمه اشكال است. اين مى‏گويد بر اينكه لا يضر. لانّه على فرض صحته كه وضو واجب شد مستحب نشود، لا ينافى قصد الامر الندبى و ان كان متصفا بالوجوب. ولو مقدمه متصف بالوجوب بشود، ولكن قصد امر ندبى را مى‏كند. امر ندبى كه مال غايت است، مال قرائت قرآن است، او را قصد مى‏كند. و ان كان متصفا بالوجوب. فالوجوب الوصف لا ينافى الندب... (قطع نوار).