جلسه 784

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:784 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1372
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين مسأله بود آيا فى كون المرئة حايضاً معتبر است كه دمش در ثلاثة ايام كه اقل الحيض است در آن ثلاثه مستمر بشود يا دم متفرق كه مجموعش سه روز مى‏شود، آن هم حيض است. فرموده‏اند مقتضاى...تكاليف كه عامّة المكلّفين مكلّف به آن تكاليف هستند مقتضاى آنها اعتبار توالى است. براى اين كه از اين كه و من شهد الشّهر...آنى كه از اين عام خارج شده است آن زنى است كه دمش در ثلاثة ايام مستمر بشود. او يقيناً خارج شده است از اين من شهد...ولكن نسبت به آن زنى كه دمش ثلاثة ايام متفّرقتاً هست، اين خروجش از من شهد...معلوم نيست. شكّ در تقييد و...است. رجوع مى‏شود به اين عمومات مطلقات. نتيجه‏اش اين است كه اين زن احكام طاهر را دارد. پس دمش حيض نيست. اگر گفتيم دمى حيض نشد مى‏شود استحاضه، پس دمش استحاضه هم هست. چون كه اصول لفظيه لوازمشان را اثبات مى‏كنند على ما تقرّر فى علم الاصول. اين فرمايش را كه فرموده بودند اين به نظر قاصر ما تمام نيست اين استدلال بر اعتبار التّوالى. براى اين كه ما به مطلقات عمومات در دو مورد مى‏توانيم تمسّك كنيم.
يكى آن جايى است كه شكّ در اصل التّقييد و تخصيص داشته باشيم. تمسّك مى‏كنيم به مطلق و مى‏گوييم تقييد ندارد. شك داريم در تخصيص مى‏گوييم تخصيص ندارد. تمسّك به عموم عام مى‏كنيم.
يك مورد هم اين است كه شكّ در تقييد زايد و تخصيص زايد داشته باشيم.
اين موارد شكّ در تخصيص و تقييد زايد، دو قسم هستند.
يك وقت اين است كه منشأ شكّ ما در تقييد و تخصيص زايد اجمال خطاب مخصص و مقيد است. مثل آن مثل معروف كه اكرم العلما گفته است و بعد در خطاب ديگر فرموده است لا تكرم من اعتبر كبيرتاً و لو كان عالماً...مى‏دانيم كه عالمى كه مرتكب كبيره است، از تحت اكرم العلما خارج شده است. شك داريم بر اين كه آيا عالمى كه مرتكب صغيره است، آن هم خطابى دارد، آن هم خارج شده است. منتهى خطابش به ما نرسيده است. خطاب معتبرش. شكّ در تخصيص زايد است. ولكن منشأ اجمال خطاب نيست. اين جا باز تمسّك مى‏كنيم. مى‏گوييم كه نه اكرم كلّ عالمٍ اكرم العلما. مى‏گويد هر عالمى را اكرام كن. آنى كه ثابت شده است عالم مرتكب كبيره خارج شده است.
يك وقت شكّ در تخصيص زايد بود خطاب ديگر كه به ما نرسيده است يا ضعيف هم رسيده است، اين نيست. خطاب معتبر است. ولكن مجمل است. مثل اين كه در روايت وارد شده است لا تكرم عالماً فاسقاً. نمى‏دانيم فاسق خصوص مرتكب كبيره است، يا مطلق...است ولو مرتكب صغيره باشد. در مواردى كه خطاب مجمل بوده باشد، و شكّ در تخصيص زايد داشته باشيم، چه جور در موارد شكّ در تخصيص زايد، كه خطاب آخر دارد تمسّك مى‏كنيم در موارد اجمال خطاب هم چون كه خطاب قدر متيقّن دارد، تمسّك مى‏كنيم به همان مطلقات و اين عمومات و اين اجمال را دفع مى‏كنيم. در اين دو مورد شكّ در اصل التّخصيص و التّقييد شكّ در تقييد و تخصيص زايد چه منشأش احتمال خطاب آخر باشد كه به وجه معتبر به ما نرسيده است يا شكّ ما منشأش اجمال خطاب باشد، تمسّك به مطلقات و عمومات مى‏كنيم.
و در ما نحن فيه به اين ادله عمومات و تكاليف تمسّك كردن، شكّ در اصل تخصيص نيست. چون...تخصيص خورده است. زنى كه سه روزش متوالى است قطعاً خارج شده است. منشأ شك در تخصيص و تقييد زايد است. منشأش هم خطاب آخر نيست. فقط اجمال خطاب است كه نمى‏دانيم اين كه شارع فرموده است براى حايض امر كرده است به ترك الصّلاة و الصّيام ايّام...اين خطاب مجمل است پيش ما نمى‏دانيم آن كسى كه تمسّك كرده است به عمومات اين جور...فرموده است كه محيض مجمل است. آنى كه سه روزش متوالى است يقيناً حيض است. از عمومات خارج شده است و آنى كه سه روزش متوالى نيست نمى‏دانيم اين حيض است يا نيست، تمسّك به عمومات مى‏كنيم. مثل همان لا تكرم العالم الفاسق. مثل او مى‏شود. خطاب مجمل مى‏شود. على هذا الاساس آن كسى كه مى‏خواهد به عمومات تمسّك كند، بايد ملتزم بشود كه به حايض كه گفته شده است،...صلاة ايّام حيضك لا صلاة و لا صيام فى ايّام الحيض يا لا تقرأ الحايض شيئاً من العظائم الحايض لا تقرب المساجد الحايض. و امثال ذالك اين خطابات مجمل است. چرا؟ چون كه ما معناى حيض را نمى‏دانيم. اين جا خطاب آخرى نيست. خطابات حيض كه خطاب به حايض است، آنها مجمل است. قدر متيقّن آنى كه سه روزش دمش مستمر است، او حايض است. از تكاليف خارج مى‏شود از عمومات مطلقات. بقيّه تمسّك به آنها مى‏شود و اين اجمال خطابات حيض را ملتزم بشويم كه الحايض تدع الصّلاتها و صومها ايّام حيضها و لا تقرب المساجد و لا تقرأ العظائم كه احكام حايض است بايد ملتزم بشويم كه شارع در حيض يك معناى شرعى دارد. و اين احكام روى آن معناى شرعى سوار شده است. حيض چه جور لفظ صلاة در شعر يك معنايى دارد، اقيم الصّلاة متعلّق به او شده است، اين حيض هم در اصطلاح شارع يك معنايى دارد معناى شرعى، خود شارع اعتبار كرده است آن معنا را براى لفظ حيض و احكام را روى آن معناى شرعى برده است. بناعاً بر اين خطابات الحايض تدع صلاتها و صومها ايّام حيضها مى‏شود مجمل. چون كه آن معناى شرعى را نمى‏دانيم. مفروض اين است از ادلّه خاصّه استفاده نكرديم كه آيا معناى خاص اين است كه سه روز مستمر بشود، يا معناى خاص او شرط نيست. مستمر بشود يا نشود. مثل صاحب الحدائق و ديگران. مى‏شود اين خطابات مجمل، رجوع به خطابات عامّه مى‏شود.
و امّا اگر كسى گفت اين درست نيست، حيض معناى شرعى ندارد. حيض همان معنايى كه عند العرف قبل الاسلام داشت، حيض همان معناى عرفى‏اش است. شارع به همان حيض به معناى عرفى جعل احكام كرده است. مثل سفر كه شارع بر سفر عرفى جعل حكم كرده است به وجوب القصر. منتهى شارع براى معناى عرفى، يك حقوقى و قيودى علاوه كرده است كما اين كه در سفر عرفى يك قيودى و حدّى براى سفر معيّن كرده است. همان سفر به معناى عرفى. معنايش اين است كه فاقد اين حدّ و قيود حكم را ندارد اين احكام را. معناى مقيّد كردن اين است كه آنها اين حكمى را كه به معناى عرفى جعل كرده‏اند، آن معناى عرفى اگر فاقد اين قيود شد حكم ندارد. معنايش اين است. اگر كسى ملتزم شد كه شارع اين كار را كرده است. براى معناى لفظ الحيض معنايى را در مقابل معناى عرفى اعتبار نكرده است. بلكه به همان معناى عرفى جعل حكم كرده است. منتهى قيودى قرار داده‏اند. استحاضه هم همين جور است. چون كه...به الدّم است. كما اين كه از مرسله طويله يونس و غير ذالك بيان خواهيم كرد كه معناى عرفى استحاضه كثير الحيض يعنى كثرت بمعنا استمرار كه دمش مستمر است. همان معناى عرفى است. استحاضه هم به همان معناى عرفى به او جعل احكام شده است. منتهى بر استحاضه حد معين كرده است شارع كه بايد از ده روز بگذرد. يا قيود ديگرى كه خواهيم گفت.استحاضه هم در همان معناى لغوى است. من استمرّ بحدّاً. اين است. وقتى كه شارع بر حيض عرفى قيودى ذكر كرد و بر استحاضه عرفى قيودى ذكر كرد، قهراً بعضى افرادى كه فرض استحاضه عرفى هستند داخل حايض مى‏شوند و بعضى افرادى كه عرفاً داخل حايض هستند داخل استحاضه مى‏شوند. كما اين كه بر سفر عرفى شارع قيدى را ذكر كرد، بعض افرادى كه عرفاً مسافر هستند داخل عنوان حضر مى‏شوند. داخل عنوان سفر نمى‏شوند. مثل...است، آن هم مى‏گويند مسافرت رفته است. عرفاً سفر است. ولكن شارع اين را داخل حضر كرده است. لازمه اين كه شارع موضوع عرفى را تحديد و تقييد مى‏كند دو تا موضوع عرفى باشد مثل استحاضه و حيض لازمه‏اش اين است كه بعضى افراد اين داخل او بشود حكماً اين دخول، دخول حكمى است و بعضى افراد او داخل اين بشود. خوب ما مى‏گوييم كه آنى كه ما از ادلّه ملاحظه مى‏كنيم اين است كه حيض به همان معنايى كه زن‏ها مى‏شناختند و پيش زن‏ها بود، به همان معنا جعل حكم كرده است. اين كه در قرآن مجيد هم دارد...عن المحيض اين نه معنايش اين است كه از معناى شرعى مى‏پرسد. اين مثل يسئلون...عن الرّوح است. مثل او است كه يك معنايى كه متفاهم عرفى دارد، اين منشأ تكوّم و كيفيتش چه جور است. از كجا است. يسئلونك عن الرّوح،...اين يسئولنك محيض هم معنايش همين است. شاهد بر اين كه حيض به همان معناى عرفى موضوع حكم است، قوله سبحانه است كه...من محيض...حكم همان حيضى است كه سؤال كرده بودند. همان حيضى كه از تكوّم او سؤال كرده بودند، همان بر او حكم ذكر مى‏كند كه چه كار دارى. يك چيز است بد است...من محيض. وقتى كه اين جور شد مثل آن...چه كار داريد كه چيست، از كجا متولد شده است، چه جور مى‏شود...مى‏شود.
بدان جهت در ما نحن فيه كه هست آيه مباركه و روايات ظاهرشان اين است كه حيض به همان معنايى كه اهل العرف و زن‏ها مى‏شناختند به همان معنا موضوع حكم است. وقتى كه به همان معنا موضوع حكم شد، خطابى كه مى‏گويد بر اين كه المرئة تترك صلاته و صومها ايّام حيضها يعنى حيض عرفى. معنايش اين مى‏شود ديگر. مثل...منتهى آن جايى كه اين حيض عرفى سه روز نشد، كمتر از سه روز شد، او خارج شده است به واسطه قيد، و امّا آنى كه سه روز شد ولو متفرّقاً او را دليل نداريم خارج شده است. حيض عرفى كه هست، بدان جهت زن يك روز خون ديد. روز دومى پاك شد. يا روز دومى هم ديد روز سومى هم نصف روز ديد ديگر خون نداشت، روز چهارمى باز شروع كرد فوران كردن. عرفاً حيض است ديگر. مى‏گويد عادتم آمده است. خوب حيض عرفى است. موضوعات، درست توجّه كنيد نتيجه اين حرفى كه خدمت شما عرض كردم، خوب ما اين جور مى‏گوييم اگر شهرى بوده باشد آن شهر ما بين مشرق و مغربش چهار فرسخ بوده باشد. كسى خانه‏اش در مشرق است، رفت در مغرب كار دارد كه كارش را انجام بدهد و برگردد. چهار فرسخ رفته و چهار فرسخ برگشته است. اين آن جا كه مى‏رود نماز بخواند چه جور بخواند؟ چهار ركعت فاصله است. شهر، شهر بزرگى است. مى‏گوييم نمازش را تمام بخواند. مثل اين كه خانه خودش مى‏خواند. چرا؟ چون كه شارع سفر عرفى را تحديد كرده است. نه اين كه براى سفر معنا اختراع كرده است كسى كه چهار فرسخ مى‏رود. آنى را كه شارع به او حدّ بيان كرده است سفر عرفى است. بايد عرفاً سفر صدق كند. بعد از صدق سفر عرفى بايد اين قيد را داشته باشد. بدان جهت وقتى كه همين جور رفت به مشرق شهر آن جا كار دارد، معامله‏اى دارد،...زن و بچّه‏اش پرسيد كه آقا كجا است؟ نمى‏گويند مسافرت رفته است...مى‏گويند مسافرت نرفته است. كار داشته است آن ور شهر رفته است آن جا. بدان جهت مى‏گوييم آن مسافرت نيست. احكام...را دارد. اين هم همين جور است. شارع معناى عرفى حيض را تحديد كرده است. آنى كه عند العرف حيض است بر او قيودى و حدودى ذكر كرده است. آنى كه عند العرف مستمرّ...الدّم است در او قيود و حدودى ذكر كرده است. بدان جهت بعضى افرادى كه مستمرةٌ الدّم نيست. سه روز دم ديده است و خودش هم مستمرة الدّم داخل مستمرةٍ الدّم است. آن كسى كه چهار روز خون قرمز ديده است. ولكن اين چهار روز سه روز تمام نيست. كمتر از سه روز است. در وسط قطع داشته است. عرفاً حيض است. حكم حيض را ندارد. حكم استحاضه را دارد. وقتى كه مطلب اين جورى شد، كى نوبت مى‏رسد به تمسّك به آن اطلاقات؟ خطاب مخصص و مقيد ما اجمال ندارد. خطاب مخصص و مقيّد آن عمومات خطاب...ايام حيضك است. لا تصلّ و لا تصوم ايّام دمك ايّام حيضك اين خطابات است. اينها اجمال ندارد. اينها همان معناى عرفى است. شكّ در تقييد اينها است. نمى‏دانيم توالى معتبر است يا نه، اين كه فرموده است بر اين كه...الصّلاة ايّام اقرائك الاّ اذا لم تكن ثلاثاً متواليتاً. شكّ در تخصيص اين است. وقتى كه شكّ در تخصيص اين شد، تمسّك به اطلاق و عموم اين مى‏كنيم. نوبت به تمسّك به اطلاق عمومات آنها نمى‏رسد. كما اين كه ما اگر شكّ در قيد سفر بكنيم، تمسّك به اطلاقات وجوب...اربع ركعات كلّ مكلّفين نمى‏كنيم. شك كرديم آيا شخصى كه چهار فرسخ مى‏رود از بلدش بيرون كه سفر عرفى است و در آن جايى كه مى‏رود بنا است كه نه روز بماند. بعد از نه روز برمى‏گردد. نمى‏دانيم آيا نه روز ماندن مثل ده روز ماندن قاطع سفر است شرعاً يا نه روز ماندن قاطع نيست كه بعضى‏ها ملتزم شده‏اند مثل شيخ الطّائفه كه قاطع است در سفر تلفيقى. خوب وقتى كه شك كرديم، تمسّك به اطلاق مى‏كنيم كه من سافر...فيقصّر فى صلاته. چون كه سفر عرفى است. بپرسند كه آقاى شما كجا رفته است؟ مى‏گويند مسافرت رفته است. اين نزديكى‏ها مسافرت رفته است. خيلى دور نرفته است. عرفاً سفر صدق مى‏كند.
بدان جهت مى‏گوييم بر اين كه يقصّر. اطلاق است. چون كه قيد ثابت نشد كه المسافر بسفرٍ بريدين يقصّر فى ما اذا لم يقم فى اثنائها تسعة ايّام. عشرة ايامش مقيد دارد. امّا تسعة ايامش ندارد. به اطلاقات ادله سفر تمسّك مى‏كنيم. اين جا جاى اين كه به آن يا ايّها الّذين آمنوا آن خطابات مكلّف نماز ظهر چهار ركعت است، همه بايد چهار ركعت بخوانند به آنها تمسّك نمى‏كنند. نوبت به آنها نمى‏رسد. خطاب مجمل نيست. خطاب مقيّد آنها مجمل نيست. خطاب خودش ظهور دارد، و خود اطلاق و عموم خطاب تمسّك مى‏شود و منهنا نذكر...اگر آن ادلّه خاصّه در مقام نبود كه خوانديم آنها را كه عمده‏اش روايات تحديد اقلّ الحيض بود به ثلاثة ايام كه استمرار از آنها استفاده شد، اگر آن روايات خاصّه نبود از آنها اغماض كرديم، مقتضى اطلاقات خود ادلّه حيض خطاباتى كه در آنها براى حيض احكامى ذكر كرده‏اند، خود مقتضاى آن اطلاقات عبارت از اين بود كه نه توالى شرط نيست. سه روز بشود چون كه بايد سه روز بشود. مجموعاً توالى شرط نيست. شارع استحاضه را در مقابل حيض قرار داده است عرفاً هم استحاضه كما اين كه از مرسله طويله يونس ابن عبد الرّحمان و غيرها خواهيم آمد كه...و لم تطهر استحاضه يعنى استمرّ بحدّاً. همان معناى عرفى‏اش او بود. شارع به او قيود جعل كرده است كما اين كه بر حيضى كه عند العرف است به او قيود ذكر كرده است...مى‏بينيد كه اين ميزان قيودى كه عرض كردم، بدان جهت وقتى كه...همان كه يسئلون... كه حيض زن بود از او مى‏پرسيدند كه زنها چرا حايض مى‏شوند؟ آن جا فرمود...در همان حيض...ولشان كنيد. همان موضوع حكم شرعى است. اين كه عرض كردم آن مقدارى كه از ادلّه اجتهاديه استفاده مى‏شود و در ما نحن فيه مسح كرد او را، همين است كه خدمت شما عرض كردم. اگر كسى اطرافش را ملاحظه بفرمايد ظاهراً فهم قاصر ما را تصديق كند كه همين جور است. گذشتيم اين را.
سؤال؟ كلام اين است كه سه روز نشود، سه روز اگر دم نشود خطابى كه الحايض تترك صلاتها ايّام حيضها سه روز تمام نشود يك ساعت كمتر بشود، اين خطاب تخصيص خورده است. ولو اين زن حايض است عرفاً، ولكن اين بايد نمازش را بخواند. چون كه از سه روز كمتر است. و امّا در جايى كه سه روز تمام است ولكن متفرّق است،
سؤال؟ آنى كه متوالى باشد يا نباشد، هيچ كدام را تخصيص نداده است. مطلق مى‏گويد آن دمى كه از سه روز كمتر است او را تخصيص داده است. و امّا آن دمى كه فرض كنيد سه روز است متوالى باشد، متفرّق بشود تخصيص نداده است. اطلاق اين كه الحايض تترك الصّلاتها ايّام دمها. اطلاقش مى‏گويد كه ايّام دمش است ترك كند. اين كه خدمت شما عرض كردم اگر تأمّل فرماييد شايد مطلب اوضح‏تر از اين باشد كه بيان كرده‏ام. گذشتيم اين را. بعد رسيديم به مقام ثانى كه محلّ بحث ما بود و او عبارت از اين بود كه اگر ما فرض كرديم ادلّه اجتهاديه هم نصوص خاصّه و هم خطابات عامّه اصل دليل اجتهادى نبود در بين. نوبت رسيد به اصل عملى.
سؤال؟ او بحثش خواهد آمد. در اين مقام ثانى هم بحث مى‏كنيم. جهت ثانيه اين بود كه آيا مقتضاى اصل عملى چيست كه آيا اعتبار توالى است يا نه، شيخ قدس الله نفسه الشّريف يعنى شيخ انصارى ايشان در اين طهارتشان كلامى دارد كه آن كلام منقّحش و مختصرش همين است كه خدمت شما عرض مى‏كنم. ايشان فرموده است راست است. اگر ما ادلّه اجتهاديه يدمان كوتاه شد، اين زنى كه سه روز دم متفرق ديده است، اين زن علم اجمالى دارد كه يا بر من واجب است صلاة با طهارت استحاضه‏اى، يا آن صلاة بر من واجب است، يا بر من حرام است، قرائت صور عظائم مكث فى المساجد و تمكين زوجاً. چون كه اگر حيض باشد قرائت عظائم، مكث فى المساجد، تمكين به زوجش حرام است. و امّا اگر اين دمش حيض نبوده باشد، استحاضه باشد، بايد صلاتش را با آن طهارت استحاضيه اتيان كند. يك طرف معلوم به اجمال تروك حايض است. يك طرف علم اجمالى تكليف به صلاة با طهارت استحاضيه است. وقتى كه اين جور شد، ايشان فرموده است اين علم اجمالى منجّز نيست. علم اجمالى ولو در اطرافش منجّز مى‏شود، ولكن اين علم اجمالى در مقام منجّز نمى‏شود. چرا؟ چون كه استسحاب عدم الحيض دارد. وقتى كه اصل مختصّى در يكى از اطراف علم اجمالى جارى شد كه انحلال، انحلال حكمى مى‏شود. اين جا ايشان فرموده است خدا رحمتش كند كه استسحاب عدم الحيض را مى‏كنيم. كه اين زن حايض نبود. الان هم حايض نيست. چون كه آن وقتى كه اين سه دم متفرّق را نديده بود قبلاً مى‏خنديد و اينها يقيناً كه حايض نبود. خبرى هم نبود از دم كه حايض نبود. الان نمى‏دانيم بر اين كه الان اين دم آمده است، نمى‏دانيم آن عدم الحيض باقى است يا مبدّل به حيض شده است. استسحاب مى‏گويد لا تنقض اليقين بالشّك اين كه حايض نبود الان هم حايض نيست. يعنى آنها حرام نيستند. همين جور است ديگر. آنها حرام نيستند. يعنى قرائت سوره را مى‏تواند با شوهرش هر كار بكند مى‏تواند. و دليل هم دايم وقتى كه شخص حايض نشد، مكلّف به صلاة است. حايض نيست يعنى مكلّف به صلاة است. يعنى از احكام عدم الحيض مكلّف شدن به صلاة است. مكلّف شدن به صلاة موضوعش اين نيست كه مستحاضه بشود. زن مستحاضه بشود يا نشود فرقى نمى‏كند. حايض نباشد بايد نماز بخواند. بدان جهت زنى كه ذات الدّمين نيست، نه استحاضه دارد، نه حيض بايد نماز بخواند ديگر. وقتى كه استسحاب گفت اين زن حايض نيست، يعنى محرّمات حايض را ندارد. و نمازش را هم بايد بخواند. خوب وقتى كه نمازش را بايد بخواند، چه جور بخواند نمازش را؟ با اعمال مستحاضه بخواند. طهارت استحاضيه بايد بگيرد. اشكال مى‏ماند كه چرا طهارت استحاضيه بگيرد؟ چون كه استسحاب عدم الحيض گفت بر اين كه اين حايض نيست. امّا اين دمى كه فعلاً دارد خيس است، اين دم، دم حيض نيست اين را اثبات نكرد. استسحاب فقط گفت اين زن حايض نيست كه مفاد كانه تامّه است. اين زن حيض ندارد.
و امّا اين دم موجود دم حيض نيست چون كه اجماع قائم است كلّ دم ليس بحيضٌ فهو استحاضةٌ. بايد اثبات بشود كه اين دم حيض نيست. اثبات اين كه اين زن حايض نيست اثبات نمى‏كند كه اين زن حيض نيست. استسحاب فقط احكام حايض را برمى‏دارد. استسحاب عدم حايض بودن زن احكام حايض را از زن برمى‏دارد كه زن حايض ترك صلاة بايد بكند. الحايض لا تقرب المساجد، الحايض لا تقرأ العظائم. استسحاب عدم الحيض گفت اين زن قبلاً حايض نبود، الان هم حايض نيست. آنها را بخواند. آن زنى كه حايض نيست بايد نماز بخواند يا ايّها الّذين آمنوا و اقيموا الصّلاة،
سؤال؟ عرض مى‏كنم استسحاب در زن خاص است. اين زن سابقاً حايض نبود و الان هم حيض را ندارد. امّا هذا الدّم ليس بحيضٌ اين حالت سابقه ندارد كه. امّا انّ هذا الدّم ليس بحيضٌ اين را اثبات نمى‏كند و بايد ثابت بشود كه اين دم، دم حيض نيست تا احكام استحاضه بيايد. چون كه دليل اين است كه كلّ دمٍ لم يكن دم حيضٍ فهى استحاضةٌ. دمى كه دم حيض نباشد، دم استحاضه است. يعنى بايد به احكام استحاضه عمل كند. بايد اثبات بشود كه اين دم، دم حيض نيست. هذا الدّم ليس بحيضٍ. اين حالت سابقه ندارد. يعنى حالت سابقه بمعنا به انتفاع المحمول ندارد. به انتفاع الموضوع دارد. آن وقتى كه نبود اين دم، دم حيض هم نبود. همان استسحاب عدم ازلى كه ما مى‏گفتيم. و اين جا هم جايش است. ولكن ايشان غمض عين كرده است. فرموده است كه امّا انّ هذا الدّم ليس بدم حيضٌ اين حالت سابقه ندارد. اين اثبات نمى‏شود. وقتى كه اثبات نشد، چرا احكام استحاضه بار بشود؟ چون كه ثابت نشد استحاضه. اگر ثابت مى‏شد اين دم حيض نيست، استحاضه او ثابت مى‏شد. كلّ دمٌ لم يكن بحيضاً فهو استحاضةٌ. وقتى كه اثبات نشد كه اين دم، دم حيض نيست، استحاضه بودن ثابت نمى‏شود. پس چه جور اعمال استحاضه را در نمازش اتيان بكند؟ فرموده است نه استحاضه بودنش ثابت نمى‏شود. استسحاب عدم الاستحاضه هم جارى نمى‏شود. ولو استحاضه بودن ثابت نيست. بايد اعمال استحاضه را به جا بياورد.وقتى كه نماز مى‏خواند و محرّمات حايض برايش حرام نشد نماز نخواند، بايد اعمال مستحاضه را اتيان كند. چون كه اثر استحاضه فقط طهارت استحاضيه است. شارع براى زن مستحاضه يك طهارت خاصّه جعل كرده است. كثيره باشد براى هر نماز غسل كند. يا براى هر دو نماز. متوسطه باشد بر نماز صبح. قليله باشد براى هر نماز وضو بگيرد. اين طهارت خاصّه حكم خاص مستحاضه است. و الاّ مستحاضه حكم ديگرى ندارد. اين جا اثبات نشد كه اين زن مستحاضه است. امّا استسحاب عدم المستحاضه كه بر اين طهارت لازم نيست، جارى نمى‏شود كه معارضه كند با استسحاب عدم حيض. چرا جارى نمى‏شود؟ براى اين كه استسحاب عدم حيض ثابت شد كه اين بايد نماز بخواند. وقتى كه ثابت شد، علم تفصيلى دارد اين زن اگر اين نماز را بدون طهارت استحاضيه بخواند باطل است. چون كه اگر حايض است كه نمازش باطل است. نماز از حايض باطل است. مستحاضه است كه طهارت ندارد. چون كه علم تفصيلى پيدا مى‏كند به بطلان اين صلاة، بدان جهت استسحاب عدم استحاضه اثر ندارد. يعنى مى‏گويد كه بدون طهارت بخوان. بدون طهارت مى‏داند حكم ظاهرى نمى‏تواند بشود. استسحاب حكم ظاهرى است. مى‏داند بدون طهارت بخواند باطل است. بدان جهت جايى كه انسان بداند حكم ظاهرى در واقع نيست، آن دليل حكم ظاهرى جارى نمى‏شود. بدان جهت در ما نحن فيه استسحاب عدم الحيض جارى مى‏شود، و صلاة را هم بايد با طهارت بخواند. چرا؟ تا احتمال صحّت صلاة بدهد. چون كه اصل گفت مكلّف به صلاة هستى. بدون طهارت استحاضه اتيان بكند، اين صلاتش يقين به بطلان مى‏شود، بدان جهت در ما نحن فيه اين بايد اعمال استحاضه را اتيان كند. يعنى طهارت استحاضه را اتيان بكند تا نمازش صحيح بشود. پس استسحاب عدم الحيض علم اجمالى اول را خنثى كرد. استسحاب عدم الحايض بودن وقتى كه در زن جارى شد استسحاب عدم الحيض اين مطلب را علم اجمالى را منحل كرد. اين فرمايش ايشان است. درست است يا نادرست يعنى به نظر قاصر ما كما اين كه درست نيست. وجهش چيست، انشاء الله فردا.