جلسه 544
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:544 ب
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ: 25/10/1369
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در مراد از وجه بود كه در شعر امر شده است به غسل آن وجه عنوان الوضو او به عنوان الطهاره. عرض مىكنم اگر اين معناى وجه پيش ما اجمال پيدا كرد، احتمال داديم بعضى مواضع عرفا داخل وجه بوده باشد كه به او هم اطلاق مىشود، وجه. يعنى جزئى از وجه. و احتمال داديم كه خارج از معناى عرفى وجه بوده باشد. به نحوى كه از اجزاء الوجه نيست كه امر شده است به غسل آن وجه كه در اصطلاح از اين معنا تعبير مىكنند به شبهة المفهوميه. كه وجه مفهوم عرفىاش من حيث السعة و الذيق پيش ما مجهول شد. نتوانستيم تشخيص بدهيم. در اين صورت، عند الوضو، آن مقدارى كه محتمل است داخل معناى لفظ الوجه باشد، شستن آن مقدار هم لازم است براى وضو؟ يا نه شستن آن مقدار لزومى ندارد؟ اين اختلاف پيدا مىكند به اختلاف المسالك. كسى در باب وضو، آن مسلكى را اختيار كند كه ما ذكر كرديم، گفتيم وضو عنوان است، كما فى الروايات، وضو عنوان است بلا شبهة و بلا تأمل به خود غسل الوجه و اليدين، و مسح الرأس و الرجلين و مختار ما هم اين بود كه طهارت هم عنوان همين وضو است. همين كه به او عنوان وضو اطلاق مىشود غسل الوجه و اليدين و مسح الرأس و الرجلين، طهارت هم عنوان همين اغسال است. فرقى نمىكند، دو تا لفظين مترادفين هستند. متنهى ترادفين در صورتى است كه غسل از محدث بالاصغر صورت بگيرد. كسى كه محدث بالاصغر بشود، وضوء او طهارت است. طهارت او هم وضو است.
اگر اين مسلك را گفتيم مرجع برائت مىشود، چونكه اقل و اكثر ارتباطى مىشود. مىدانيم صلاة مقيد است به غسل اين مواضعى كه هست، به غسل آنها و به غسل اليدين و مسح الرأس و الرجلين، مقيد است. احتمال مىدهيم به غسل اين موضع هم مقيد بوده باشد. چونكه داخل عنوان وجه است و احتمال مىدهيم نه به غسل او مقيد نباشد، چونكه خارج از معناى وجه است. مىشود اقل اكثر ارتباطى. امر صلاة رفته است روى صلاتى كه مقيد به غسل اين مواضع است، احتمال مىدهيم از اين مواضع هم يكى اين موضع باشد، چونكه آن وجه عنوان موضع است. رجوع مىشود به برائت. بنا بر اينكه اصل در اكثر ارتباطى برائت است. و اما آن كسانى كه در بحث وضو و طهارت، مسلك ديگرى را اختيار كردهاند. گفتهاند طهارت امر مسبب از وضو است. آن طهارت شرط صلاة است. آن طهارة شرط است در طواف. آن طواف شرط است در مسح كتابت قرآن و هكذا و هكذا كه طهارت او شرط است. وضو محصل او است. بنا بر اين، اين شخص بايد ملتزم به احتياط بشود. بايد بگويد در آن موارد شبهه مفهوميه آن مواضعى كه احتمال داده مىشود كه او داخل معناى وجه بوده باشد عرفا آنها را هم بايد بشويد. چرا؟ تا يقين كند طهارت حاصل شد. صلاة مقيد به طهارت است نه به وضو بنا بر اين مسلك و آن طهارت مبين است در مقابل حدث. حدث نداشته باشد. عنوان افعال نيست طهارت. مسبب از افعال است. بنابر اين مورد، مورد احتياط مىشود. اين مقتضاى اصل عملى. كلام ما اين است، ما از ادلهاى كشه در ما نحن فيه وارد است مىتوانيم تشخيص بدهيم حد الوجه را به حيث اين كه شبهه مفهوميه نداشته باشد. به حسب الروايات مبين است، معناى وجه چيست؟
عرض كرديم روايتى كه در ما نحن فيه حدود وجهى را كه شارع امر كرده است به غسل او اذا قمت من الصلاة فغسلوا
وجهوكم، روايتى كه در حد اين وارد شده است، همان صحيحه زراره است كه هم صدوق عليه الرحمه نقل كرده است و هم كلينى عليه الرحمه. يا او را يا مثل او را نقل كرده است، كما تقدم. كلام در اين بود كه معنا و تهديدى كه در اين روايت ذكر شده است، معناى اين تهديد چه بوده باشد؟ ما حرفمان اين بود كه در اين روايت شارع مقدس دو تا حدّ ذكر كرده است. يكى حدّ طولى وجه، يكى هم حدّ عرضى وجه. حدّ طولى در او اسبعين مدخليت ندارد. اسبع الابهام و الوسطى. هيچ مدخليتى ندارد. حدّ طولى از قصاص الشعر است، شعر رأس تا الى الزغن كه من قصاص الشعر الى الزغن اين حدّ طولى است، ابهام در آن مدخليتى ندارد. يك حد عرضى هست در اين روايت كه در آن حد عرضى اسبع الوسطى، اسبع الابهام آنها مدخليت دارند در اين حد. كه امام عليه السلام كانّ فرموده است آنى كه از عرض الوجه كه از قصاص الشعر گرفته مىشود اين دو اسبع مستوعد مىشود آن مقدار را تا به زغن برسد كه در زغن مستدير مىشود اين حد الوجه است. اين تهديد را اينجور بيان كرده است كه اسبعين در حدّ طولى وجه هيچ مدخليتى ندارد. حدّ طولى ربما شخصى ما بين قصاص شعر و زغنش، مثلا صورتش كشيده است، خيلى كشيده است. خيلى مىشود، يكى نه، كم است. آنها اسبعين مدخليتى ندارد. او بايد ما بين قصاص الشعر و الزغن را بشويد طولا. اسبعين در حد عرض مدخليت دارند. اين حرف مشهور بود كه گفتيم روايت هم ظاهرش همين است. ولكن به خلاف ما ذكره، آن شيخنا البهائى قدس الله سره، ايشان فرموده است محصلش اين است كه حد وجه كه شارع تهديد كرده است او را براى غسل وضوئى آن اسبعين محدد او است. هم طولا و هم عرضا. اسبع الوسطى و اسبع ابهام اينها محدد آن مواضعى است كه بايد به عنوان الوجه شسته بشود. چه جور؟ عرض كرديم ايشان فرموده است، دايرهاى كه قطرش اسبعين است از وجه. دايرهاى كه قطرش اسبعين است اگر اين قطر را بدون اينكه مركزش حركت بكند از آن مركزش بپيچانيد، حركت بدهيد، دور بدهيد اين يك دايرهاى كه توليد مىشود آن، آن مواضع بايد شسته بشود. اين كلامى بود كه ايشان فرموده بود. عرض مىكرديم اينى كه ايشان فرموده است، اين احتمالش در اين صحيحه نيست. احتمال آنى كه در اين صحيحه هست، همان است كه من حيث الطول اسبعين مدخليتى ندارد در حد، اين اسبعين من حيث الارض مدخليت دارد. يك قرينهاش را، بلكه دو قرينهاش را ديروز گفتيم. الان براى اينكه شما يقين كنيد، مطلب همين جور است و اين در ما نحن فيه اين اسبعين فقط معيار است فقط در حد الارض، نه طول الوجه ذكر مىكنيم دو تا امر ديگر را هم.
اين را بدانيد، بنا بر آنى كه شيخ بهائى مىگويد كه اين اسبعين كه عبارت از وسطى و ابهام است اين قطر دايره است ديگر اسبعين از قصاص حركت نمىكند. چونكه يكى بايد در زغن باشد يكى در قصاص الشعر باشد. اسبعين هر دو تا دور نمىزنند. مبداء دورشان ممكن نيست ديگر قصاص الشعر بوده باشد، اين قطر نمىشود. اين بطر مىشود. قطر اگر بشود اين دو تا، بايد مبدأ حركت كه دور مىزنيد يكى از اينها بايد از قصاص الشعر حركت بكند. آن ديگرى هم از نقطه مقابل. آن نقطه مقابل قصاص كه گذاشته شده است از او بايد حركت بكند. به خلاف مسلك المشهور كه در مسلك المشهور اين دو تا انگشت هر دو از قصاص الشعر به زغن حركت مىكنند. ببينيد روايت آنى كه مشهور مىگويد كه مبداء جريان الاسبعين كه قصاص الشعر است، كه دو اسبع مبداء جريانشان قصاص الشعر است، اين را مىگويد؟ اگر اين بگويد اين حرفى كه شيخ بهائى فرموده است مىشود باطل. چونكه به گفته او مبداء جريان قصاص الشعر نمىشود. سؤال؟ ما هم اندازه را مىگوييم. مستديرا اندازهگيرى، غسل كه مستدير نمىشود. امام عليه السلام در اندازهگيرىاش گفته است. من هم نمىگويم كه تهديد هندسى نيست. تهديد هندسى است، ولكن روايت چه مىگويد؟
روايت در نقطهاى دارد كه مبداء اداره در اسبعين قصاص الشعر است الى الزغن و اين در صورتى مىشود كه تهديد به اسبعين فقط من حيث الارض بوده باشد و من حيث طول وجه نبوده باشد. والاّ مبداء اداره نمىتواند مبداء اداره، چونكه غسل به نحو اداره كه نمىتواند بشود. مبداء ادارهاى كه هست نمىتواند قصاص الشعر بشود نسبت به اسبعين. قال الوجه الذى، قال الله و امر الله عزوجل بغسله، الذى لا ينبقى لاحد ان يزيد عليه و لا ينقص من، ان زاد عليه كه عملش باطل است، چونكه تشريع است. ثوابى ندارد او. و ان... كه صلاة را ترك كرده است، طهارت را ترك كرده است. يعنى وضو را. ما دارة عليه الوسطى و الابهام من قصاص شعر الرأس. آنى است كه دور بزند. آنى كه دور بزند در او وسطى و ابهام از قصاص شعر الى الزغن دور بزند. خوب مىگوييم كه اين دايره نمىشود. در دايره اين دو تا نمىتواند قصاص دور بزند. دو تا انگشت. پس معلوم مىشود كه اين دارة به معناى همان جريان است كه در عبارت ثانى دارد و ما جرة عليه الاسبعان. آنى كه اسبعان به او جريان پيدا مىكند، چونكه طول و عرضش و حدش معلوم شد. قصال الزغن است. حد عرضش باقى ماند، او را تفسير مىكند. و ما جرة عليه الاسبعان من الوجه. گفتيم ديگر ربما دست كه گذاشته مىشود آنجور به نزعتين مىرسد. در آن ابتدائش. نه آن فايده ندارد كه خودش از وجه عرفى باشد. آنى كه اين اسبعين به او شامل مىشوند از وجه، مستديرا من الوجه. مستديرا گفتيم كه به اعتبار زغن است. چونكه جريان در زغن مستدير مىشود. فهو من الوجه. و ما سواء ذالك من الوجه.
سوال؟ در اين روايت صحبت حد الوجه و اداره است. آقا اين كلام من جاى مناقشه ندارد كه در دايره نمىشود اين دو انگشت از قصاص حركت كند. اين دو تا اسبع از قصاص الشعر حركت كنند اين نمىشود كه مبداء اداره قصاص الشعر بوده باشد. منتهايش هم زغن بوده باشد، اين اسبعين مبداء ادارهاشان نمىتواند چيز بشود. سؤال؟ عرض مىكنم ما على الانسان الا وسعه. حرف من ربطى به اينها ندارد. حرف من اين است غسل صحبتش نيست. كلام در بيان حدّ است. عرض مىكنم اگر بنا بوده باشد حدّ الوجه طولا و عرضا ملاكش اسبعين بوده باشد و امام عليه السلام هم بنا به گفته ايشان، مثلا اين دايره را بيان كرده باشند كه كارى با غسل نداريم. ما هم مىگوييم كارى با غسل نداريم. اين بيان غسل است. اگر بنا بوده باشد دايره را بگويند خوب ما مىگوييم كه عيب ندارد. شما بفرماييد. ولكن در دايره دو اسبع نمىتواند مبداء حركتشان، ولو انحنائى باشد به قول ايشان، مبداء حركت انحنائى نمىتواند قصاص شعر بشود. اينها قطر است. بايد يكى در مقابل ديگرى بوده باشد. ولكن در چيزى كه هست، مىگويد اينجور نيست، يعنى دايره بشود اين دو حركت مىكند، قطر هم مىشود. عرض مىكنم بر اينكه اين معقول نيست قطر بشود اسبعنى مبداء حركتشان ولو اناء كه صحبت غسل نيست، مبداء حركتشان قصاص الشعر بشود. به خلاف جايى كه بگوييم اين تهديد راجع به طول و عرض دو تا نيست. تهديد طولى به همان قصاص الشعر و الزغن است و تهديد به اسبعين مال عرض الوجه است. اين عيبى ندارد، هر از قصاص الشعر حركت مىكند. اين ادراه به معنا جريان است نه به معناى اداره، دور دادن است يا منحنى كرده است. يعنى اين دو تا را بكشيد، البته در پايين صورت ادارهاى مىشود. چونكه در ما نحن فيه رئوس الاسبعين به تحت اللحيه مىرسد. و بما اينكه تحت اللحيه من الوجه نيست. دارد بر اينكه ما جرة عليه الاسبعان من الوجه فهو من الوجه. اگر خواستيم كه اين ما دارت الى الوجه بشود استدارهاى مىشود در طرف زغن. وقتى كه در طرف زغن استدارهاى شد پس اين معنى كه مبداء اداره را شارع قرار داده است قصاص الشعر و منتهايش را زغن قرار داده است اين شاهد قطعى است كه اين تهديد به حسب طول و عرض دو تا نيست. تهديد به اسبعين. تهديد به اسبعين بواسطه همان چيزى است، عرض است و اما من حيث الطول قصاص الشعر و الزغن است. اين يك مطلب.
مطلب ديگرى كه در ما نحن فيه گفته مىشود، آن مطلب ديگر عبارت از اين است كه ديروز عرض كرديم، اگر بنا بشود، تهديد ما بين قصاص الشعر و الزغن بايد شسته بشود بلا كلام. اين را هيچ كس منكر نشده است. والاّ بشور يك خرده از زغن بماند. يا تمام زغن را بشور، يك خرده از ناصيه بماند. جبهه بماند. اين را كسى نگفته است. ديروز گفتيم كه اين اسبع ما بين اسبع الوسطى و ما بين اسبع الابهام اكثر است ولو در بعضى اشخاص. نه بعضى قليل نادر و در بعضىها هم اتول است. آن را هم قبول داريم. در بعضى اشخاص نادر نيست اتول است. خوب على هذا اگر بنا بوده باشد، اين استداره در حيث قطر هم بوده باشد يا زايد از قصاص الشعر زغن بايد از طرف سر شسته بشود يا در آنجا كه اتول است. كدام يكى است؟ يا بايد يك مقدار شسته نشود، آنهايى كه اكثر است. شما بگوييد مساوى. ما آن كسى را مىگوييم كه قطر فاصله ما زغن او و قصاص او بين الاسبعين بوده باشد. امام اين را فرض كرده است. بالاتر از اين كه حرف نمىتوانيد بزنيد. اين آخرين حرف است كه بگويد بما اينكه شارع مسلم است كه ما بين القصاص و الزغن بايد شسته بشود اين شارع فرض كرده است، امام عليه السلام در اين صحيحه زراره، اسبعينى كه مثلا يك جورى بوده باشد كه مبدائش اگر از قصاص شعر يكى را گرفت آن ديگرى در زغن تمام بشود كه قطر دايره بشود. خوب مىگوييم خدا پدرت را بيامرزد. اينجور فرض كنيد. خوب اگر اين را اداره داديد. همين مقدار را اداره داديد. يك مقدار از طرف جبينين خارج مىشود از دايره. چونكه اداره كه مىدهيد انحنائى است. قوسى است. يك مقدار از جبينينى كه هست، يك مقدار از اينها خارج از دايره مىافتد. در اينكه شما فرض كنيد كه اين قطر بوده باشد و اينها را حركت بدهيد مىبينيد يك مقدار از اينجا و يك مقدار از اين طرف خارج مىافتد كه شعر ندارد، اين خارج از دايره مىافتد و مقتضايش اين بود كه شستن آنها لازم نبوده باشد، با وجود اينكه جبينين و تما ناصيه بايد شسته بشود. روى اين حسابى كه هست، ايشان آن دايرهاى را كه در ما نحن فيه فرض كرده است... محصورش عبارت از اين است.
سؤال؟... نه معمول است. دست معمول است. با وجود اينكه بينهما است. عرض مىكنم بر اينكه شعر فرض كنيد كه كسى را كه مثل شما بوده باشد. شما هم آنجور نيستيد. اگر فرض كنيد آنجور پيدا كرديد، اگر اين را حركت داديد به نحوى كه مركز حركت نكند، اين بخواهد دايرهاى بشود اين در طرف الجبين يك مقدار از جبين خارج مىافتد كه غسلش لازم است در وضو و اين شاهد بر اين است كه امام عليه السلام در ما نحن فيه، دو تا شاهد شد غير از آنى كه گفتيم متفاها عرفى به آن يكى. آنى كه در ما نحن فيه امام عليه السلام فرموده است، تهديد به حسب عرض است به اسبعين. اما تهديد به حسب طولى كه هست، او همين جور است. اين جاى كلام نيست. اين جهت جاى كلام نيست يك مقدمهاى بگويم تا مقدمه بشود به مطلب بعدى. ما كه مىگوييم بين الاسبعين امام عليه السلام فرموده است وجه است مراد از اين وجهى كه هست، وجه متعارف است و مراد هم از اين اسبعين، اسبعنى متعارف است. و اگر فرض كرديم كه وجه شخصى خارج از متعارف است، ولكن دستش متعارف است. دستش را كه بين الاسبعين مىگذارد به گوشش مىرسد. ابهام و وسطى را كه مىگذارد، صورت كوچكى دارد مثل گربه مىرسد به دو گوشش. يا فرض كنيد عكس او، يكى كسى يك صورت خيلى، خيلى متعارف، بزرگى دارد. دستش متعارف است. دستش را كه مىگذارد فقط دور و بر بيناش مىرسد. اينها هم هست. اينها وظيفهاش مقدمه بر اينها است. عرض مىكنم شارعى كه هست، شارع در ما نحن فيه نه اينجور است كه اسبعين را موضوعيت داده است از شخص متعارف و در صورت متعارف اين اسبعين موضوعيت دارد. نه اين فقط مشير است به آنى كه وجه عرفى است. چونكه خود امام عليه السلام فرمود من الوجه. آنى كه از وجه عرفى گرفته مىشوند، آن مقدار بايد شسته بشود. بدان جهت همين جور است، شخصى كه صورت متعارف دارد و دست متعارفى دارد، او وقتى كه دستش را گذاشت مىبيند كه مثلا اين طرف كه جلوى گوشش است، خارج است. از حد خارج است. اسبعين به او نمىرسد. اين را مىگوييم آن كسى كه صورت گربهاى دارد، اينجا خارج است. آن هم كه صورتش را مىشويد اين موضع را نمىشويد. ولو دو دستش به گوشش مىرسد. نه، اين از وجه نيست. از وجه عرفى نيست اين مقدار از موضع. و هكذا آن كسى كه مثلا فرض كنيد صورت بزرگى هم دارد آن هم مىگوييم بايد كه صورتش را بشويد. تمام صورتش را بايد بشويد. ولكن اين بيخ گوش كه خارج از صورت است در او هم لازم نيست آنجا را شستن. ولكن اما بقيه را بايد بشويد.
مثلا شخصى ممكن است ديگر عجايب الخلقه، جبينى داشته باشد، جبههاى داشته باشد كه دو تا وجب عرضش است. يا يك وجب عرضش است. آن هم مىگوييم بعله، همان يك وجب را بشويد. آن از قصاص الشعرى كه هست، از قصاص الشعر الى زغن ولو نيم متر هم باشد بايد بشويد. چونكه آنى كه خارج از حدّ وجه است، موضعى است كه آنجا قصاص الشعر به او اطلاق مىشود. او از حد خارج است. زير زغن خارج است، ولكن ما بقى داخل حد است او را هم بايد بشويد. بدان جهت در ما نحن فيه اينكه مىگوييم، و گفته مىشود اين دليلش با خودش است. چرا؟ چونكه بعد از اينكه ما فرض كرديم وجه يك معنا دارد در همه، دو تا معنا ندارد، صوره يك معنا دارد. منتهى صورت يكى كوچك مىشود، يكى بزرگ مىشود، يكى متعارف مىشود. مىگوييم امام عليه السلامى كه هست، نظرش به وجه متعارف است و اسبعين متعارف است. آن اسبعين متعارف از وجه متعارف به آن جاهايى كه رسيدهاند، آنى كه خارج از اين جاها است صاحب صورت غير متعارف يا صاحب يد غير متعارف، صورتش متعارف است، اما دستش همين مثلا به اندازه سه انگشت من است. دست كوچكى دارد. او هم به دستش نگاه نمىكند ديگر به آن حد نگاه مىكند. آنى كه از صورت خارج است در آن كسى كه صورت متعارفه دارد و يد متعارفه دارد، آن موضعى كه از وجه او خارج است، از وجه صاحب الكبير هم آن موضع خارج است. از وجه صاحب الصغير هم آن موضع خارج است. معناى عبارت عروه كه در عروه فرموده است معنى و مرادش همين است.
ايشان مىفرمايد بعد از اينكه اين حد را بيان كرد، بعد از اينكه بيان كرد الاول غسل الوجه و حدّه من قصاص الشعر الى الزغن طولا و مشتمل عليه ابهام و الوسطى عرضا كه حدّ عرضى را تهديد به اين كرد. ايشان مىفرمايد و الانزع و الاقم و من خرج او يده عن المتعارف يرجع كل منهم متعارف. ارجع آن كسى است كه در جلوى سرش مو ندارد. هستند بعضى اشخاصى كه جلوى سرشان مو ندارد. اين نمىشود گفت كه سرت را هم بشور. چونكه سر خارج از معناى وجه است. بدان جهت آن شخصى كه شخص متعارف است و جلوى سرش مو دارد، او چقدر، مبداء غسل او از كجا حساب مىشود، كه از جبين حساب مىشود اين شخص هم از جبين حساب مىشود. چونكه سر شسته نمىشود. باز مىگويند كه مقدم سرش مو ندارد. كما اينكه ربما پيدا مىشود، كسانى هستند كه در پيشانىاشان هم مو مىرويد. كه از اين تعبير مىشود به اقم. آنى كه در پيشانىاش مو روييده است. او بايد پيشانىاش را هم بشويد. منتهى بايد بعد از ازاله مو بشويد. مثل ساير جاها نيست، چونكه بشره شسته بشود. در ما نحن فيه هستند بعضى غير متعارف پيدا مىشود كه، نه اينكه مىگويم پيشانىاش كم عرض است. او متعارف است. او فقط پيشانىاش را مىشويد. مثل آن كسى كه پيشانىاش يك وجب بود، او چه جور يك وجب را مىشويد، اين هم آن مقدار پيشانىاش كم عرض است، كم عرض را مىشود. اما كسى كه نه، پيشانىاش پوشيده از مو است. موى سر به پيشانىاش هم آمده است كه مىگويند يك چيز غير متعارفى است. اينجور اگر بوده باشد، بعله اين هم بايد پيشانىاش را بشويد. چونكه مو مدخليتى ندارد. عنوان وجه بايد بشود. و مفروض اين است كه اين عنوان الوجه است. بدان جهت مىفرمايد كه و الانزع و الاقم و من خرج وجه او يده متعارف يرجع كل منهم من المتعارف فيلاحض، اين فيلاحض را مىگفتم كه مرادش اين است كه جور ديگر معنى نشود. فيلاحض انّ يد المتعارف من الوجه متعارف الى اىّ موضع، مثل يد متعارف، وجه متعارف كه گذاشته مىشود اين فرض كنيد اين موضعى كه هست، محاضى با اذن است اين خارج مىشود. حد او را نمىگيرد اسبعين. اين آن كسى كه وجهش كبير است يا يدش صغير است، يا وجهش صغير است در او هم همين جور است اين موضع خارج است. اين موضع خارج مىشود از وجه و در معناى وجه، وجهى كه در وضو لازم است غسلش، مدخليتى ندارد فيلاحض ان اليد متعارف فى الوجه المتعارف الى اىّ موضع النتصل و انّ الوجه متعارف عين قصاصه، قصاصش كجاست؟ فوق جبهه است. فيغسل ذالك المقدار. همان مقدار كه جبهه است، همان مقدار را مىشويد ولو مو گرفته باشد يا ولو مو نداشته باشد بالاتر از اين. اين معناى عبارت اين است.
ولكن در ما نحن فيه يك اشكال باقى مىماند و آن اشكال اين است كه يد متعارف و وجه متعارف آن هم مختلف است. چونكه دست من عيب ندارد، متعارف است. مىبينيد كه كوتاهتر است از دست كسى كه، آن هم وجهش متعارف است، دستش متعارف است. من دستم را بگذارم فقط تا اينجاها مىرسد ولكن او بگذارد يك خرده بيشتر مىرسد. او هم متعارف است. وجهش متعارف است، يدش هم متعارف است. اين اختلاف در متعارفها را با اينها چكار كنيم؟ انشاء الله مىماند.
|