جلسه 545
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:545 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ: 29/10/1369
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
بعد از اينكه بيان شد آن وجهى كه معتبر است، غسل الوجه در وضو من حيث حدّ طولى ما بين قصاص الشعر و الزغن است و من حيث الارج، ما يسعه الاسبعان است، الابهام و الوسطى. و آن كسى كه وجهش در جهت طولى خارج است متعارف است، او بايد ما بين قصاص الشعر و ما بين الزغنش را بشويد. و اگر در قصاص الشعر خارج از متعارف است، آنى كه متعارف الناس قصاص الشعر دارند كه اول ناصيه و اول الجبهه است، از آنجا بايد الى الزغن بشويد. و هكذا آنى كه در طرف ارج خارج است متعارف است، آن هم بايد آن مقدارى كه بين الاسبعين ما بين الاسبعين از متعارف الوجه شامل مىشود آن اجزا را بايد از وجهش بشويد. ولو دو تا اسبع خودش، چونكه وجهش كبير است به جايى نمىرسد غير از اطراف بينى. كلام تا اينجا تمام شد.
يك بحثى هست كه اين متعارفها، انهايى كه در صورتشان متعارف هستند. كسى را ببينند مىگويند صورت متعارفه دارد. دو تا دست را ببينند، دو تا اسبع را ببينند، مىگويند دو تا اسبع متعارفه دارد. كلام اين است كه خود اين اشخاص كه متعارف الاشخاص است، اينها هم فى انفسهم مختلف هستند. همه آنها وجهشان متعارف است. همه آنها دستشان متعارف است. ولكن كسى ما بين دو انگشتش از صورت مقدارى را كه شامل مىشود، چونكه كوتاهتر است از آن دو اسبعى كه آن شخص ديگر دارد، ولو هر دو متعارف است. يك مقدارى را، دو تا اسبع او مىگيرد كه آن مقدار دو تا اسبعى اين شخص نمىگيرد او را. يك مقدمهاى را در مقام ذكر مىكنم و آن مقدمه، مقدمهاى است كه احتياج به استدلال ندارد. اين از واضحات است. و آن اين است، چه جور در معناى عرفى وجه، و رجل و اليد، اختلافى نيست به اختلاف الاشخاص. ممكن است پاى شخصى بزرگ بشود، خيلى غير متعارف. ممكن است پاياى شخصى كوچك بشود غير متعارف. ولكن فرقى نمىكند، معناى پا يك چيز است. آن عقدى كه در اسفل ساق است، از آن عقد پايينتر را مىگويند پا. هر كس باشد. يا آن كسى كه فرض كنيد كف گفته مىشود، دست گفته مىشود، آنى كه متعارف است و به ذهن خطور مىكند اگر قرينه ديگرى نباشد اين از زند است تا رؤس الاصابه. اين نمىشود كه دست در يك كسى فوق الزند بوده باشد اولش در كس ديگر زند بوده باشد. در كس ديگر تحت الزند بوده باشد. اين معنا محتمل نيست. آن رجل كه معناى پا دارد، پا بزرگ و كوچك دارد. پا متعارف و غير متعارف دارد. ولكن در همه متعارف و غير متعارف به يك معنا است. دست هم همين جور است، وجه همين جور است. اين جاى خدشه نيست كه معناى عرفىاش اين است. صورت كسى خيلى بزرگ مىشود. مىگويند پيشانىاش خيلى بزرگ است، خارج از متعارف است. اين در انسان اينجور پيشانى نمىشود، در حيوانات مىشود. اين را مىگويند، ولكن باز پيشانى داخل وجه است، معناى عرفى است، همه پيشانى. و هكذا فرض كنيد اختلاف الوجه فى الكبر و الصغر متعارفا او غير متعارفا، معناى وجه را عرفا تغيير نمىدهد. معنايش يكى است، مصاديقش مختلف است. مثل خود انسان.
چه جورى كه انسان به همان يك معنا اطلاق مىشود بر كل افراد. ولكن يكى قدش، قد دو تا انسان است. آن خود انسان از كوچكى تا بزرگى دست هايش بزرگ مىشود، معناى وجه و يد تغيير پيدا نمىكند. آن مصداق اليدى كه
هست، آن مصداق اليد است. آن مصداق اليد از يك كيفيت به يك كيفيت ديگر و از يك كمّى به كمّ ديگر مىرسد. اختلاف در معنا نيست در مصدايق است. اين معنا از واضحات است كه وجه و اليد و الرجل و الرأس اينها به يك معنا است در تمام افراد الانسان، منتهى فرض متعارف و غير متعارف دارد رجل. كلام اين است كه آن معناى واحد هم كه همه يك معناى واحد دارد، شارع از وجه يك معنا و مراد واحد دارد كه همه را امر كرده است. آن مقدار را از صورت خودش بشويد. مثلا احتمال بدهيم كه مراد شارع متعدد است. مثلا شخصى كه وجهش كبير است آن لحيه تحتانى او داخل وجه نيست، آن استخوانش. او داخل وجه نيست. ولكن آن كسى كه وجهش از او كوچكتر است، او داخل است. كه دو تا معنا دارد وجه. دو تا مراد دارد وجه، سه تا، چهار تا، به افراد اختلاف مكلف. پس بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست، چونكه وجه به يك معنا مراد است كه همه بايد آن مقدار را بشويند و آنى كه از آن مقدار خارج است شستن او لازم نيست چونكه اين معناى واحد مراد است و ظاهر روايات اين است كه همان معناى واحد كه مراد است غسل او از هر مكلفى واجب است غسل او. اين مراد يكى است. بدان جهت در ما نحن فيه ما به خارج نگاه مىكنيم، مىبينيم كه دستها، اسبعها مختلف است. هر دو متعارف هستند. دست دو تا انگشت او از يكى از ديگرى يك سانتى متر، دو سانتى متر، بلكه پنج سانتى متر بلندتر است. وجه هر دو هم به يك اندازه است. دستها هم متعارف است. ولكن دو تا اسبع آن شخص يك پنج سانتى متر از آن ديگرى بلندتر است. خوب اينجا چرا بگوييم؟ اين مقدمه داشتيم وقتى كه از خارج داشتيم به يك معنا است اين معين مىشود كه اقلهما ملاك است. چون كسى كه اسبعينش متعارف است، او را هم شامل مىشود كه آنى كه دو تا اسبع تو شامل شد، او را بشور. وقتى كه مقدار مغسول من الوجه او شد از آن شخص، ديگر محتمل نيست شخص آخر مراد از وجه، اوسع از وجه او بوده باشد. بدان جهت مىگوييم آنى كه اقل المتعارفين من الناس است، دو تا انگشتش كه متعارف است، منتهى اقل المتعارفين است، او از صورت متعارفه كه صورتش هم اقل المتعارفين است كه شامل مىشود او جه مقدار مىشويد بر ديگران هم آن مقدار واجب است.
يعنى آن موضعى كه دو تا انگشت او نمىگيرد مثلا فرض كنيد، فوق لحيتين اين دو تا استخوانى كه در طرفين است نمىگيرد، شستن او بر ديگران هم لازم نيست. چونكه تعدد معنا محتمل نيست. خوب در اين صورت اين مقدارى كه واجب است، همين مقدار است. منتهى غايت الامر، چونكه اين مقدار وقتى كه شستنش لازم نيست و به قالب الناس متعارف هم اندازهاش معلوم نيست، دو تا اسبع خودش، وقتى كه شخص متعارف شد، شستن آن دو تا اسبعى كه خودش دارد از وجه خودش طريق اين است كه احراز كند مقدار واجب را شسته است. چونكه شخص متعارفى است. من حيث الصوره و من حيث اليد. وقتى كه دو تا اسبعش از صورتش هر مقدار را كه گرفت شست، يقين پيدا مىكند كه آن مقدار از وجهى كه حدّ شرعى است او شسته شده است. چونكه اقل المتعارف اين باشد شسته شده است. اكثر المتعارف اين بوده باشد باز شسته شده است. چونكه آن مقدار شسته شده است كه واجب است شرعا. بدان جهت بما انّه آن اقل المتعارف بر نوع الناس معلوم نيست، بر غالب الناس معلوم نيست و بايد احراز كنند كه آن مقدارى كه اقل الناس من حيث اليدين، يعنى اسبعين و الوجه، آن مقدارش را شست، چونكه جزء وضو است، بايد احراز كند كه آن مقدار شسته شده است شستن ما بين اسبعه خودش طريق است بر اينكه آن مقدار واجب شسته شده است. يعنى آن وجهى كه يجب غسله و مراد است غسل او من المكلفين آن اقل است، اقل المتعارفين است الاّ انّه به جهت احراز اين معنا چونكه نوعا محرز نيست آن مقدار هر كس ما بين اسبعينش كه متعارف است و وجهش كه متعارف است آن مقدار را بشويد احراز مىكند بر اينكه آن مقدار متعارف را شسته است. بلكه ربما بعضا گفته مىشود زايد از آن مقدار بشويد. چونكه خودش ممكن است اقل المتعارفين بوده باشد. به جهت احراز اينكه آن حد به تمامى شسته شده است، من باب مقدمه علميه، يك خرده زيادتر بشويد كه احراز كند بر اينكه قطعا آن مقدار شسته شده است. در اين مقدمه علميه انشاء الله تكلم خواهيم كرد.
و على ذالك الاساس سؤال؟ احتمال مىداد اقل المتعارفين خودش باشد. اگر احتمال داد اقل المتعارفين خودش باشد، ديگر از دست او كوچكتر نباشد آنى كه در سن خودش است از اين حيث، مثل فرض كنيد دست او ديگر اقل المتعارفين بوده باشد يك مقدار بايد بيشتر بشويد من باب اقل المقدمه كه احراز كند آن مقدار را شست همهاش را. اين هذا كل ظاهرٌ. روى اين اساس آنى كه در عروه فرموده است ملاك متعارف الناس و متعارف الناس ما بين اسبعش را بايد بشويد يعنى هر كسى ما بين اسبع خودش را بايد بشويد از متعارف. اين شستن نه به اينكه وجه، مراد از وجه مختلف است نسبت به اشخاص. نه مراد از وجه يكى است. الاّ انّه اين شستن طريق است براى احراز آن حدى كه واجب است شستن او كه او ما كمل اقل المتعارفين وجها و اقل المتعارفين يدا و اسبع ما بين ابهامش و وسطايش از آن وجهش را. ملاك او است و آن ديگرى طريق است و موجب احراز اين معنا است. بعد كلام واقع مىشود در اين مسئلهاى كه از مسائل مهمه وضو است.
ايشان مىفرمايد در عروه، سوال؟ نشد، عرض مىكنم آن وجهى كه آن شخصى كه اقل المتعارفين است، اقل متعارف بچه نه، آنى كه در سن انسان است. آنى كه در سن انسان است، اقل المتعارفين آنها چقدر است؟ شما هم نمىدانيد. به جهت احراز... سؤال؟ معناى وجه است نه مصداق وجه. عرض مىكنم عرفا كه وجه اطلاق مىشود من حيث المصاديق مختلف است. ولكن كلام اين است كه از اين مقدار بياض و شعرى كه در وجه انسان هست چه مقدارش را خارج از وجه مىداند؟ بيخ گوشها را خارج از وجه مىدانند بلا اشكال. اين در معناى عرفى خارج است، در معناى اينكه واجب است غسلش، آن هم خارج است. كلام در اين است كه اين دو اسبع به بيخ گوش نرسيده است، چقدر نمىرسد؟ از متعارف الناس كه بگوييم آن موضع خارج است از مراد از وجه. از نسبت به همه، چونكه مراد يكى است. منتهى كسى دستهايش خيلى كوچك است بايد دو دستش را بگذارد تا برسد به آنجا. يكى نه يدش متعارف است. او ملاك نيست. اختلاف مصاديق، اختلاف در تكاليف مىآورد، او جاى شك نيست. مراد از وجه كه مفهوم وجه است كه چه جايى خارج از اين مفهوم است كه مثل بيخ گوش، مثل صدر كه خارج از وجه است، كلام اين است كه اين از همه خارج است. چقدر خارج است، در تعيين اين اقل الناس وجها من حيث المتعارف و يد المتعارف او كه تعيين شد آن مقدار، مىگوييم آن موضع از همه خارج است. غسلش لازم نيست. و بما اينكه، اين معنا در ما نحن فيه محرز نيست لقالب الناس لو لم نقل لكلهم بدان جهت انسان ما بين اسبع خودش را بشويد. امام عليه السلام هم بيشتر از اين نفرمود به زراره. ما بين اسبع خودش را بشويد كه وظيفه او است تا احراز بشود بر اينكه آن وجه شسته شده است.
و اما آنى كه خارج است نه او شسته نمىشود كما ذكرنا. بعد مىرسد بر اينكه صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف، اينكه مىگويد اين غسل واجب است، غسل را تهديد مىكند كه كى مىشود كه غسل صدق كند. ايشان مىفرمايد دو تا ملاك بيان مىكند. يكى حد الغسل است، يكى را هم مىگويد يجزى. آن هم حد است. براى اينكه طهارتا انسانى كه هست صورت را مىشويد به صب الماء على الوجه. ايشان مىفرمايد وقتى كه اين نحو شد، غسلش عبارت از اين است كه ما جارى بشود بر آن وجه جارى بشود به نحوى كه آن اجزاء مائيه كه هست از آن وجه از موضعى كه صب مىشود منتقل بشود به موضع آخر كه جريان معتبر است. حدّش اين است كه ماء جارى بشود على العضو. اين در موارد صب است. آنى كه در ذيل مىگويد و مجزى است بر اينكه آب احاطه كند بر عضو ولو جريانى نداشته باشد اين مال رمس است كه انسان وقتى كه عضوش را رمسا وضو گرفت به آب فرو برد، به مجرد اينكه اب احاطه كرد غسل محقق مىشود، ولو جريانى نداشته باشد. بدان جهت اگر در آن وقت يك زلزلهاى شد، حوض شكاف پيدا كرد، آبش ريخت، غسل اليد تمام شده است. براى اينكه به مجرد اينكه ماء احاطه بر عضو كرد غسل محقق مىشود.
كلام در ما نحن فيه كه حدّ الغسل چيست؟ اين كلام ناشى از اين است كه يك امرى هست مسلم است ما بين الكر، هيچ فقيهى در او، جاى مناقشه ندارد. و آن اين است غسلى كه معتبر است در ازاله نجاسات كه سابقا خوانديم، آن غسل در ما نحن فيه، در وضو معتبر نيست. كه آن را گفتيم بايد صب الماء جورى بشود كه ماء خودش جارى بشود. اين معتبر نيست. جريان الماء است على العضو ولو به معونت اليد در باب وضو. كه ماء جارى بشود بر عضو كه وجه است ولو به معونه يد جارى مىشود. يعنى اگر اين يد نبود، اين آب جارى نمىشد بر عضو. اين معنا و چرا در ما نحن فيه اين معنا معتبر نيست، غسل در ما نحن فيه جريان الماء على العضو است ولو به معونت اليد وجهش را خواهيم گفت. منتهى كلام اين است كه بعضىها خواستهاند بگويند كه از بعضى روايات ظاهر مىشود اين غسل هم كه اجراء الماء ولو به معونه يد اين هم معتبر نيست، از بعضى روايات ظاهر مىشود. بلكه از بعضى روايات ظاهر مىشود انسان وجهش را و يدينش را تَر بكند، كافى است. عنوان صدق الغسل كه غسل نه اين اگر به معنا جريان الماء على العضو اين معتبر نيست. كاسهاى گذاشته است پيشش، دستش را مىزند در كاسه، تَر مىشود مىكشد به دستش. باز تَر مىكند، به آنجايى كه نكشيده بود مىكشد. همين كافى است. جريان الماء معتبر نيست. يعنى به عبارت اخرى آن مسح بكند يد مرطوبه را، بر عضو مغسول آن كافى است، در غسل وضو اين معنا كافى است. گفته شده است از بعضى روايات اين معنا ظاهر مىشود. ما بدان جهت بايد حساب بكنيم كه اگر اين بعضى روايات نبود كه گفته شده است غسل جريان الماء لازم بود، اگر اين توانستيم اثبات بكنيم، آن وقت آن بعضى روايات را ملاحظه مىكنيم. اگر بر خلاف اينها گفت، قابل بود اخذ به آنها، خوب ملتزم مىشويم. والاّ آنى كه مقتضاى جمع ما بين الروايات يا طرح ما بين الروايات است مقتضايش را اخذ مىكنيم.
عرض مىكنم بر اينكه استدلال شده است در وضوئى كه هست بايد عنوان غسل معتبر بوده باشد. شستن لازم نيست بر اينكه انسان آب را بريزد، آب خودش جارى بشود. اين لازم نيست. انسان اگر يك مشت آب بردارد اين را به دستش بمالد كه اداره كند اين مشت را، دور بدهد در دو دستش، صدق مىكند كه دستهايم را شستم. شستن صدق مىكند ولو به معونه يد بوده باشد. ولكن اين غسل معتبر است در وجه و اليدين. چرا؟ استدلال شده است كه وضو در روايات تهديد شده است به غسلتين و مسحتين. مسح مقابل غسل قرار داده شده است. پس تعيين شده است كه غسل الوجه و اليدنى و مسح الرأس و الرجلين. مسح عبارت از اين است، نه خود مسح، مسحى كه معتبر است در باب وضو. اين است كه جزء ماسح كه يد است، اجزاء مائيه داشته باشد كه از او تعبير مىكنند به بلّه. آن جزء ماسح مرور بكند بر جزء ممسوح. وقتى كه دست بر سر مرور مىكند به نحوى كه اين اجزاء مائيه و بلّه به آن منتقل مىشود به ممسوح اين مسحى كه در وضو معتبراست اين است. پس بايد غسل معتبر در وضو غير اين مسح بوده باشد چونكه مقابل انداخته شده است. و آن غسلى كه مقابل مسح است، آن غسل هم اين است. اجراء الماء على العضو است. ولو به معونت اليد. به معونه يد جارى شد آن مىشود غسل. پس خود تهديد الوضو به غسلتين و مسحتين مقتضايش اين است، علاوه بر اين رواياتى هم در باب دارد، آنها هم دلالت مىكنند بر اينكه در غسل جريان الماء معتبر است ولو به معونه يد. ولن به معونه يد بوده باشد كه كما هو المتعارف. از اين روايات فعلا دو تا ذكر مىكنيم.
سؤال؟ عرض مىكنم بر اينكه يكى از اين رواياتى كه هست صحيحه محمد ابن مسلم است. اين صحيحه محمد ابن مسلمى كه هست در باب بيست و شش از ابواب الجنابت است. آنجا دارد، روايت اولى است، محمد ابن يعقوب، عن محمد ابن يحيى عن محمد ابن الحسين. محمد ابن يحيى العطار است. عن محمد ابن حسين خطاب است اين يك سند و عن محمد ابن اسماعيل عن فضل ابن شازان جميعا. اين محمد ابن الحسين و فضل ابن شازان دو تا نقل مىكنند عن صفوان ابن يحيى عن على ابن رزين عن محمد ابن مسلم، عن احدهما عليه السلام. قال سألته عن غسل الجنابه. معلوم است كه غسل جنابت، يعنى غسل رأس و الجسد در قصد با وضو فرقى ندارد. رواياتش هم هست كه اينها يكى هستند از روايات هم استفاده مىشود، آنى كه معتبر است در وضو در غسل هم همان معنا معتبر است و آنى كه استفاده از او مىشود اعتبار مىكنيم. احتمال فرق ما بين وضو و غسل نيست، اين را داشته باشيد. آنجا دارد بر اينكه فما جرا عليه الماء فقط طهرَ. در غسل جنابت دارد كه آب را مىريزد آنى كه از جسدش آب بر او جارى شد، غسل او حاصل شده است. اين هم از رواياتى است كه دلالت مىكند اصل طهر و طهارت به معنا غسل و اغتسال است. يعنى آنى كه ما جرا عليه الماء غسل او تمام شد. معنايش اين است فقط طهرَ يعنى غسلش تمام شد. اين از آن رواياتى است كه دلالت مىكند مراد از طهارت نفس الوضو و الغسل و التييم است. فما جرى عليه فقد طهر. جريان معتبر است، بايد آب جارى بشود. اين يك روايت.
روايت ديگرى كه هست در ما نحن فيه دلالت مىكند بر اينكه جريان معتبر است در باب چهل و شش از ابواب وضو است. صحيحه زراره است. روايت دومى است. و باسناد الشيخ عن حسين ابن سعيد. شيخ الطايفه از حسين ابن سعيد از كتاب او نقل مىكند كه سندش به او صحيح و حسين اين سعيد اهوازى جلالتش واضح، عن حماد ابن عيسى عن زراره، قال قلت له، عرض كردم به امام عليه السلام، مزمر زراره است، اشكال ندارد. احتياجى به ذكر ندارد كه مسئول عنه كيست. ارأيت ما كان تحت الشعر. چه مىگويى به آن عضوى كه در زير مو است. مثلا مثل لحيه ديگر. آن جزئى كه زير لحيه است. چه مىفرماييد در او؟ امام فرمود كلما احاط به الشعر فليس للعباد ان يغسل. البته در وضو است. آنى كه شعر به او احاطه كرده است زير شعر مانده است، عباد لازم نيست آنجا را بشويند. و لا يبحصو عنه، او را باز كنند، آب برسانند. او معتبر نيست. ولكن يجرى عليه الماء اجرا مىشود عليه يعنى بر شعر آب. ظاهرش هم اين است كه آب بر شعر بايد جريان داشته باشد. اين دليل بر اين است كه در باب الوضوئى كه هست غسل معتبر است. بايد غسل محقق بشود تا در آن صورت عنوانى كه هست، آن عنوان محقق پيدا بكند. اين در مقابل اين حرفى گفته شده است، آن حرف اين است كه نه اينجور نيست، از بعضى روايات ظاهر مىشود كه آنى كه معتبر است فقط اين است كه، اين عضوى كه انسان دارد اين معنى تَر بشود. كه در حقيقت مسح مىشود، منتهى مسح به مائى كه در كاسه است، به او مسح مىكند. غسل به همان معنا كافى است در وضو. خوب چه مىگوييد به اين رواياتى كه وارد شده است؟ الوضو الغسلتين و المسحتين اينجور گفتهاند كه نه اين روايت منافات با اين حرف ندارد. چرا؟ چونكه اين روايات مىگويد وضو غسلتين و مسحتين است. در رأس و قدمين، غير از مسح چيز ديگرى معتبر نيست. بايد مسح بشود. بدان جهت كسى گفت كه من سرم را مىشويم مثل عامه. او وضو نمىشود كه او تعدى از وضو است. بايد رأس مسح بشود. معناى غسل اين است كه آن مسحى كه متعين است در رأس يدين. او در وجه و يدين معتبر نيست، شستن است. صدق شستن است. صدق شستن به اين مىشود كه آب را خيلى بريزد يا در حوض بريزد به نحوى كه سابقا گفتيم بعد هم مىآيد. يكى هم مىشود كه يك مشت آب بريزد اجرا كند. يكى هم به اين مىشود كه دستش را به آب بزند بكشد. همه اينها غسل است. اينى كه هست، بدان جهت ممكن است انسان در وضو، در غسل و يدين اصلا دستش را حركت ندهد. اجراء يد نكند. آب را بريزد به نحوى كه احاطه كند به تمام صورتش، زير شير بگيرد به نحوى كه آب احاطه كند به تمام يد يمنا، يد يسرى، هيچ مسحى نكرده است. عيبى ندارد، چونكه واجب در وضو نسبت به وجه يدين غسل است. و اما در رأس و يدين اينجور نيست. مسح كه امراز جزء ماسح است على الممسوح به بلّه اين مسح مقوم وضو است. به خلاف امرار اليدى كه فرض كرديم دست را مىگذارد به كاسه يا مشت مىكند مىريزد. دست مىكشد. او مقوم غسل نيست. بدان جهت گفتيم كه حدّ ثانى، يعنى آنى كه مىفرمايد يجزى است بر اينكه استيلا كند ماء به تمام العضو ولو اينكه جريان نداشته باشد. مس غسل رمسى كه صدق غسل مىكند ولكن فقط استيلاء الماء است.
پس اين روايات كه مىگويد الوضو، الغسلتين و المسحتين اين مقابله به هم نمىخورد وقتى كه ما ملتزم شديم تبليل يد و مسحش به نمىدانم آن هم غسل است. هيچ اشكالى پيدا نمىكند. بدان جهت تسريح كردهاند كه بعضى وقتها مىشود كه فرض كنيد ما بين مسح و ما بين الغسل عموم خصوص من وجه است. يك جا هم غسل صدق مىكند هم مسح صدق مىكند. آنجايى كه آب مىريزد، با دستش اجرا مىدهد. كه هم مسح است هم غسل است. يا دستش را تَر مىكند مىكشد. غسل هم صدق مىكند. و ربما فقط مسح تنها صدق مىكند. آنجايى كه بلّه كم بوده باشد، به نحوى نبوده باشد كه استيعاب عضو را بكند، مسح صدق مىكند آنجا، غسل صدق نمىكند. يك جا هم صدق مىكند با همديگر. يك جا هم غسل صدق مىكند اصلا مسح صدق نمىكند. مثل اينكه عضو را در آب برد، يا اصلا دست نكشيد. پس اين رواياتى كه وارد شده است الوضو غسلتين و مسحتين گفته شده است در اينها شهادتى نيست. خوب شما شيخنا غير از اين حرفى داريد؟
سؤال؟ عرض مىكنم بر اينكه در ما نحن فيهى كه هست در ما نحن فيه اين معنا گفته شده است و گفته شده است رواياتى داريم بر اينكه آن روايات دلالت مىكند به همين مقدار كه عبارت از غسل به همين مقدار كافى است. اين روايات از اين روايات است، مثل اينكه وقت نماند ديگر.
|