جلسه 546

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:546 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ: 1/11/1369
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در غسل الوجه بود كه معتبر است در باب وضو وجه غسل بشود و يدين غسل بشود و رأس و رجلين مسح بشوند. عرض كرديم غسل طهارتا به اين مى‏شود كه ماء جريان كند بر عضو كه تمام الوجه است يا تمام اليد است كه فى ما بعد خواهيم گفت ماء بر تمام آن عضو جريان پيدا كند. ولو جريانش به معونت اليد بوده باشد. مكلف اين آبى را كه صب بر ناصيه كرده است اين را اجرا مى‏كند كه به معونه يد اين آب به تمام آن مواضعى كه بايد شسته بشود برسد. و اين جريان در صدقش اين است كه مقدارى از اين ماء بريزد. از آن جزء اخير كه عبارت از زغن است مقدارى از او ولو قطراتى از آن زغن بيافتد كه جريان صدق بكند. اين غسل معتبر است در باب الوضو و ديگرى هم به استيلاء الماء است على العضو كما فى غسل الوجه ارتماسا. وقتى كه صورت را از قصاص الشعر مى‏برد تدريجا به زير آب اين غسل الوجهى كه هست استيلاء الماء است به تمام آن مواضع. ولو جريانى ندارد. اين غسل محقق مى‏شود.
كلام اين بود كه از بعضى روايات خلاف اين مطلب ظاهر مى‏شود. كه غسل به معنا جريان الماء الى العضو اين معنا معتبر نيست. بلكه گفته شده است از بعضى روايات ظاهر مى‏شود انسان مقدارى آب را جلوى خودش در ظرفى بگذارد و دستش را تَر كند. آن دست تَر را مسح كند به تمام الوجه. به نحوى كه نداوتى كه در يدش هست، و اين بللى كه در يدش هست منتقل بشود به بشره. آن بشره مبلل بشود. خيس بشود. تَر بشود، اين معنا كافى است. ولو آبى را به وجهش صبى نكرده باشد. همان دست تَر را مسح كند، همين معنا كافى است در وجه و هكذا در يدين. كلام اين بود كه از بعضى روايات اين معنا ظاهر مى‏شود كه بنا بر معناى اولى مجرد اين كافى نيست. بايد آب را به صورت بريزد و آن آبى كه به صورت ريخته مى‏شود او را ولو به معنونه يد، آن آب را برساند به تمام العضو به نحوى كه صدق جريان بكند، ولو به سقوط قطراتى از زغن به زمين. اين غسل معتبر است. در مقابل اين قول، نه دست را تَر كند و بكشد روى صورت، اين مى‏شود وضو غسل الوجه و به يدين مسح كند غسل اليدين مى‏شود. رواياتى را در اين باب ذكر كرده بودند. ولو عرفا هم غسل صدق نكند به اين معنا، ولكن شارع اكتفا كرده است به اين. گفته است اين معنا هم كافى است در باب وضو. كلام در اين روايات بود كه اين روايات دلالتش به اين معنايى كه هست، تمام است يا تمام نيست. يكى از اين روايات صحيحه زراره بود. در باب پنجاه و دو از ابواب الوضو، روايت، روايت دومى بود. آنجا داشت بر اينكه عن عدة من اصحابنا، روايت سومى، عن عدة اصحابنا عن احمد ابن محمد عن الحسين ابن سعيد عن فضالة ابن ايوب عن جميل ابن دراج، عن زراره، عن ابى جعفر عليه السلام فى الوضو، قال اذا مسّ جلدك الماء فحصبك. وقتى كه آب مس كند به جلدت اين معنا كافى مى‏شود. مس يعنى آن آب برسد ولو به دست كشيدن.
باز در يك روايت ديگرى كه موثقه اسحاق ابن عمار بود، روايت پنجمى بود، آنجا داشت بر اينكه و باسناد الشيخ عن محمد ابن احمد ابن يحيى، عن الحسن ابن موسى ابن خشاب عن قياس ابن كلوب عن اسحاق ابن عمار، اينها ثقه هستند ولكن روى فساد المذهبى كه هست، فتحى هستند، روايت من حيث السند موثقه مى‏شود. عن جعفر عن ابيه انّ على عليه السلام، كانّ يقول الغسل من الجنابت و الوضو يجزى منه، ما اجزى من... آن روغنى كه انسان دستش را به‏
روغن مى‏زند به بدنش مى‏مالد، آن چه جور كافى است، در وضو و غسل هم همين مقدار كافى است. بيشتر از اين نمى‏خواهد. خوب اين رواياتى است. لافرض اگر ظهور روايات متقدمه اين بود كه رأس و قدمين غير از وجه و يدين هستند. بايد در آنجا غسل بوده باشد. در وجه و يدين. لافرض اين معنا هم، يعنى غسلى كه جريان الماء است به نحو الصب، يا فرض بفرماييد ارتماس العضو است. ارتماس كه غسل صدق مى‏كند بلا اشكال. در آن صورت اگر ارتماس عضو فى الماء كرد آن استيلا است. لافرض اگر روايات متقدمه كه دلالت مى‏كرد بر امر به غسل الوجه و اليدين ظهور در آن معنا داشت و نگفتيم كه اصل جريان در معناى غسل معتبر نيست و اين معنا را نگفتيم، گفتيم غسل اينجورى است، اين روايات تعميم مى‏دهد در باب وضو و غسل، غسل جنابت. مى‏گويد نه مست بالبلل هم، به بلل يد هم كافى است. خوب بعد از اين روايات چه بگوييم؟ اين حاصل استدلال است كه گفته شده است از بعضى روايات ظاهر مى‏شود مجرد رسيدن ماء اجزائيه ماء كه اسمش بلل رطوبت است، رطوبت مسريه به عضو اين كافى است. وقتى كه تمام العضو اينجور تعبير شد.
جواب از اين است كه اين روايات بعضى‏هايش ظاهر در اين معنا است كه مراد از اين روايات كه مثل دهن كامل است، نه معنايش عبارت از اين است كه دستت را چرب بكن بعد بمال به جسدت. بعله در تطهير ربما اينجور مى‏شود. شخص وقتى كه مى‏خواهد بدنش را چرب كند، دستش را روغنى مى‏كند مى‏مالد به بدن. و ربما هم در تطهير كه متعارف اين است، آنهايى كه اهل اين كار هستند مى‏دانند كه آن اغنيا و اينها كه بدنشان نرم بشوند، آنها مشت مى‏كنند، همين جور كه مى‏ريزند به بدن او را اجرا مى‏كنند به يد. به يدشان اجرا مى‏كنند او را به تمام البدن. اينجور نيست كه ادهان فقط شخص فقراء باشد كه ناخوش شده است. چرب مى‏كنند بدن او را به اين نحو. ادهانى كه مرسوم است در حمامات مى‏كنند كه خودش هم استحباب دارد. على ما يظهر من رواياتى كه در آداب الحمام وارد شده است. آن ادهانى كه هست، آن همين جور است كه يك كفى از آن روغن... يا چيز ديگر را برمى‏دارد، او را اجرا مى‏كند ولو به معونه يد بر بدنش. اينجور نيست كه ادهان منحصر بشود فقط به مسح تنها كه مى‏گتفيم. بعضى از اين روايات ظاهر است، مراد امام عليه السلام كه در ما نحن فيه فرموده است به مثل الادهان كافى است در باب وضو و غسل، يعنى غسل در ازاله خبث لازم نيست. مراد اين است. غسلى كه در ازاله خبث معتبر است آن غسل در وضو و معتبر نيست. چونكه در آن غسل نمى‏شود دست انسان از اول تا آخر نجس است يك مشت آب بردارد به يك طرف دستش بالاى دستش، او را با دست ديگر بياورد پايين. اين كافى نيست. چرا؟ چونكه اين دستش نجس مى‏شود. اين دست شى‏ء طاهر است، مبلل است، اين عضوى كه به او ملاقات مى‏كند با آن عضو، دست تَر مى‏شود نجس. اين ادله‏اى كه دلالت مى‏كند به انفعال ماء قليل او را نمى‏گوييم. آن ادله‏اى كه دلالت مى‏كند شى‏ء طاهر به ملاقات رتبا با شى‏ء نجس، نجس مى‏شود آن ادله مانع است از اينكه اينجور غسل بشود در خبث. امام عليه السلام در اين روايات نظر مباركش اين است كه در باب وضو ازاله خبث نيست. چونكه اعضاء وضو نجس نيست. مؤمن يعنى اين احداثى كه از او صادر مى‏شود كه نواقض وضو تعبير مى‏شود، اين وجه و يدى مؤمن را نجس نمى‏كنند كه آن جور غسل معتبر باشد. اينجا چه جورى كه با دست روغن مالى مى‏شود، غسل اگر آنجور بشود، غسل را مفروق گرفته است امام عليه است. غسل اگر آنجور بشود، يعنى به معونه يد بشود، عيبى ندارد. اين در باب ازاله خبث نيست كه اين نحو غسل در آنجا كافى نيست و بايد اجراء ماء بشود بنفسه به حيث اينكه به شى‏ء آخر نجس نشود. ولكن در ما نحن فيهى كه هست موضع نجس نيست وقتى كه نجس نشد، غسل ولو به معونه يد بشود كه كما اينكه در ادهان مى‏شود. به معونه يد روغن به تمام جسد مى‏رسد آن عيبى ندارد. اين كافى است.
بعضى روايات كه مى‏گويند مدلولش اين است، توجه كنيد به آن بعضى روايات كه صحيحه در ما نحن فيه، صحيحه زراره و محمد ابن مسلم است كه در باب پنجاه و دو روايت اولى است. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم، عن ابيه، اين يك سند. و عن محمد ابن اسماعيل اب الفضل ابن شازان عن حماد، عن حريض، عن زراره و محمد ابن مسلم، عن ابى جعفر عليه السلام. قال انما الوضو حدّ من حدود الله ليعلم الله من يطيعه و من يعصى. كه خداوند امر به غسل اليد و الوجهين كرده است در وضو. و ان المؤمن لا ينجسه شى‏ء. مؤمن يعنى اعضاء وضوئش را شيئى از اين نواقص نجس نمى‏كند. و ان المؤمن لا ينجسه شى‏ء انما يكفيه مثل الدهن. غسل در ما نحن فيه مثل دُهن كافى است. يعنى به معونه يد بشود عيبى ندارد. و در روايات ديگر هم كه آن دو روايت ديگرى كه اول خواندم، آنها ظهور در اين معند ندارند. ولكن به قرينه اين روايت و به قرينه روايات ديگرى كه اشاره مى‏كنم، به اين معنا حمل مى‏شود. آن روايات ديگر چيست؟ آن روايت ديگر، روايتى است كه در باب آن مقدار مائى كه براى وضو كافى است وارد شده است. كه آن هم با صحيحه زراره است. در باب سى و يكم از ابواب الوضو، روايت، روايت دومى است. و باسناد الشيخ عن على ابن ابراهيم صاحب التفسير. شيخ در تهذيب و استبصال رواياتى دارد از على ابن ابراهيم از كتب على ابن ابراهيم. و سندش هم به على ابن ابراهيم صحيح است، همان سندش به كلينى قدس الله نفسه الشريف است. در آنجا دارد و باسناده عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن حماد ابن عيسى، عن زراره، قال ابو جعفر عليه السلام، ان الله يحب الوطر، يجزيك من الوضو ثلاثه رفا، در وضو سه مشت آب كافى است. اجزاء آن اقل را مى‏گويد. اقل مرتبه را مى‏گويد. اگر بنا بوده باشد وضو فقط تبليل بوده باشد، نه سه غرفه لازم نيست. با آن غرفه‏ى كه دست چپش است يك مشت آب برمى‏دارد، دست راستش را مى‏زند به او مى‏مالد به صورتش. بعد آن آب را برمى‏گرداند، دست راستش، دست راستش را با دست چپ دست راستش را خيس مى‏كند. بعد باقى مانده را برمى‏گرداند با دست راست دست چپ را خيس مى‏كند. با يك مشت هم كافى است. يك مشت هم نمى‏خواهد. اين كه مى‏گويد بر اينكه مجزى است، يعنى اقّل مرتبه است در وضوء ثلاثه رفا، اين معنايش اين است غسل مى‏خواهيم، غرفه بايد صب بشود به عضو. منتهى در اجراء او به تمام العضو معونه يد كافى است. مثل الادهان بوده باشد كه قهرا آب جريان مى‏كند بر عضو ولو به سقوط قطراتى از زغن. ولو به سقوط قطراتى كه نمى‏خواهيم بگوييم كه بايد از هر عضوى جريان پيدا كند. به اينكه عرفا صدق كند كه شست صورتش را. به همين مقدار. ولو به معونه يد. بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست در ما نحن فيه شستن دست در بعضى موارد، مثل اطبائى كه با الكل دستم را شست، پارچه‏اى را، پنبه‏اى را خيس مى‏كند، مى‏زند به دستش به نحوى كه فراوان قطرات مى‏افتد. دستش را با الكل شسته است. اين غسل معنايش اين نيست كه از هر عضوى جريان پيدا كند. اين معتبر نيست. بدان جهت در باب چيزى كه هست، حتى در باب ازاله خبث هم گفته‏ايم، كه معناى متعارفى‏اش است جريان پيدا كند. بدان جهت در ما نحن فيه با سه غرفه وضو گرفتن مجزى است، يعنى اقل مرتبه است بدان جهت اگر بنا بود آن مسحى كه در روايت بعضى‏ها مى‏گفتند او بوده باشد آن معنايش اين است كه نه نصف غرفه هم كافى است. آن تبلل با نصف استكان مى‏شود.
سؤال؟ يعنى سه تا باشد ديگر. يجرى، كلام در تعبير به اجزاء است. اجزاء اقل مرتبه را مى‏گويند. عرض مى‏كنم وطر يعنى زوج نيست. تك است. بدان جهت در ما نحن فيه وجه و يدين را به يك غرفه وطر است، بهترين وطرها است. بدان جهت در ما نحن فيه اينكه مى‏فرمايد سه تا غرفه اين معنايش اين است كه بايد صبّ اين ماء بشود بر عضو. ولو به قرينه اخبار كثير كه يك قسمتش را خوانديم ولو به معنونه يد اين برساند ماء را به تمام العضو، برساند كه مراد از جريان هم اين است ولو به سقوط قطراتى صدق مى‏كند كه صورتش را شست. بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست، ربما بدون سقوط قطرات هم غسل صدق مى‏كند. الاّ انّه آنجا با قرينه است. نمى‏گوييم كه غسل هميشه كه گفتيم هميشه معنايش اين است. نه، غسل مطلق با اين قرينه‏اى كه گفتيم در ما نحن فيه هم كه امر كرده است خداوند به غسل، در روايات هم غسل الوجه و اليدين است و امام هم مى‏فرمايد بر اينكه سه غرفه اين غسل وقتى كه قرينه‏اى بر خلافش قائل نشد مرادش همين است كه باب را برساند ولو به معونه يد به تمام عضو. يك وقت مثلا مى‏گويند گربه صورتش را مى‏شويد. آنجا ديگر قطرات نمى‏ريزد با زبانش، دستش را مى‏شود گربه يا دور دهانش را مى‏شويد. اين شستن مى‏گويند ولكن آن قرينه است در ما نحن فيه كه بدان جهت بدون آب صدق مى‏كند غسل، چه جور قرينه است، اينكه جريانى هم آنجا نيست اينها قرينه است، آنها را نمى‏گوييم. حيث ما يطلق آنجايى كه يراد الغسل كه در ما نحن فيه گفتيم مراد غسل است. كه اين روايت را هم ذكر كرديم اين غسل معنايش اين است كه ماء يا جارى بشود فى الجمله على العضو ولو به سقوط قطراتى. يا اينكه فرض بفرماييد يا استيلاء الماء است. چونكه در استيلاء الماء جريان عرفا مدخليتى ندارد. وقتى كه انسان دستش را يا چيزى كه قابل عثر نيست برد زير آب، گفته مى‏شود كه شسته شد. اگر ازاله شد، آن اثرى كه در او بود يا اثر نداشت، دستش را برد در آب، مى‏گويد دستم شسته شد.
بدان جهت در ما نحن فيه آن رواياتى كه ظهورش هم لا ينجسه شى‏ء قرينه واضحه است كه مراد غسل در اخباث نيست، غسل در باب وضو است كه اين نحو بوده باشد، تكميلش و رساندش به تمام موارد بواسطه يد باشد كافى است، به قرينه اين روايت و به قرينه آن روايت و به تهديدى كه در باب الوضو شده است به غسل الوجه و اليدين، آن دو تا روايات ديگرى هم كه بود، آنها محتمل بود كه نه دست ماليدن به آب زدن، دست ماليدن مثل دهن كافى باشد، آنها معلوم مى‏شود كه مراد از آنها هم اين معنا است كه غسل ولو به معونت اليد كافى است. مى‏ماند يك عقبه، اگر آن عقبه را گذشتيم، مطلب ديگر صاف مى‏شود.
آن عقبه صحيحه محمد حلبى است. آن صحيحه روايت چهارمى است در باب پنجاه و دو. در آن صحيحه دارد بر اينكه و عنه عن صفوان و عنه عطف است به محمد ابن الحسين، محمد ابن حسين سعيد و محمد ابن الحسين عنه، يعنى عن حسين ابن سعيد عن صفوان. عنه يعنى به حسين ابن سعيد معطوف است. و عنه عن صفوان عن عبد الله ابن مثقان عن محمد الحلبى، عن ابى عبد الله عليه السلام، قال اسبق الوضو ان وجت ماء، اگر آب پيدا كردى، اسباق وضو بكن. والاّ فانّه يكفيك اليصير والاّ كم كفايت مى‏كند براى تو يصير. گفته مى‏شود بر اينكه آن ثلاث غرفات كه در صحيحه زراره بود آن در صورتى است كه آب بود، آب زياد بود، بدان جهت در روايات بود كه كاسه‏اى از آب را، لگنى از آب را، تشتى از آب را، آورده‏اند براى امام در آن وضوئات بيانيه. امام عليه السلام سه تا غرفه برداشت. با يك غرفه وجهش را غسل كرد با غرفه ديگر يدش، يمنائش را، با غرفه ديگر يد يسرى‏اش را اين روايت را خواهيم خواند. يك مقدارش گذشت، يك مقدارش را خواهيم خواند. خوب اين اسباق وضو است. چونكه اسباق وضو حاصل مى‏شود. چوكه آب فراوان بود. پس معلوم مى‏شود با سه غرفه‏اى كه هست با سه غرفه اسباق وضو حاصل مى‏شود يعنى آب فراوان مى‏شود. اينكه ائمه عليهم السلام سه غرفه برداشته‏اند. در وضوئات بيانيه. سه غرفه برداشته‏اند و معلوم مى‏شود كه آن اسباق وضو است. بعد مى‏گويد و الاّ يكفيك اليصير. آب كم كافى است كه مى‏گفتيم نصف مشت بردارد. خوب ربما گفته مى‏شود بر اينكه در ما نحن فيهى كه هست، در ما نحن فيه قرينه مقابله با اسباق وضو كه اسباق هم در آن روايات با سه مشت آب شده بود. اين معلوم مى‏شود كه كمتر از سه مشت كافى است. اين هم جوابش پر واضح است. اينكه انسان سه مشت آب برمى‏دارد، آن مشت آب برداشتن مختلف است. يك وقت مشتش را پُر پُر مى‏كند. خصوصا اينكه مشت مباركش هم خيلى بزرگ باشد. يعنى از متعارف‏ها كه آدمى يك خرده جاندارى است، مشت پر كرده است آب فراوان اين سه مشت را برداشت اين اسباق وضو مى‏شود. آب فراوان به تمام وجه مى‏رسد ولو به معونه يد. يك كسى هم دستش همين جور است، ولكن آب كم است، نيم مشت برمى‏دارد. چونكه آب كم دارد. مشت را پر كند به صورت، آن اعضاء ديگر آب نمى‏ماند. نه، ثلث مشتش را پر مى‏كند همين جور به صورت ديگر. اين ندارد آب يصير يعنى مسح كافى است. اين روايت او را ندارد. اين در مقابل اسباق است كه تكميل وضو است به آب فراوان كما اينكه سابقا گفتيم ولو بالغسل مرتا او مرة كه امره اول كافى نبوده باشد. به يك مره هم بوده باشد، آب فراوان بردارد كه تمام اعضا را آب بگيرد، آن هم عيبى ندارد. بعله، يك مطلبى هم هست كه نه، اقل مسمى سه تا غرفه است. ولو غرفه، غرفه‏اى باشد پر، پر نبوده باشد. چونكه آب قليل است. بدان جهت در آن روايات گفته مى‏شود، غرفه، غرفه تامه بود امام عليه السلام برداشت، چونكه اسباق وضو مى‏كردند و در ما نحن فيه يصير بوده باشد. لازم نيست، غرفه، غرفه تامه بوده باشد كه اسباق حاصل بشود. با ماء قليلى كه غسل محقق بشود. غسل الاعضاء و وضو در ما نحن فيه حاصل مى‏شود. هذا تمام الكلام فى هذا المقام ملخصش اين است غسل به معناى ظاهرى‏اش اين است كه مجرد خيس شدن شى‏ء را نمى‏گويند غسل. اگر يادتان بوده باشد در آن جايى كه طفل، طفل رضى بود شير خوار بود پسر، در روايت تفسير داد كه اگر رضى باشد، شيرخوار باشد، آب بريز به آن موضع بول. و اما اگر اطعم بوده باشد، طعام خورده باشد فغسله. غسل با مجرد اينكه اجزاء مائيه به شيئى برسد و مستولى بشود به شى‏ء با اين معنا محقق نمى‏شود. بايد يك جريانى داشته باشد، جريان مائى. اين جريانٌ ماء چونكه در ما نحن فيه غسل از خبث نيست اين جريان الماء ولو به معونه يد كما اينكه در مواضع ادهان به معونه يد انسان آن روغن را به تمام جسم يا تمام عضو مى‏رساند اين معنا هم در باب وضو عيبى ندارد. آبى را كه به عضو ريخته است آن آب را به تمام اجزاء آن عضو برساند ولو به معونه يد. ولكن به نحوى كه گفتيم غسل صدق كند. و اما اينكه آب نريزد و دستش را تَر كند اين در اين روايات نيست. به قرينه صحيحه زراره و يجزيك من الماء ثلاث غرف كما اينكه بيان كرديم بدان جهت در اصل اين معنا كه در وضو، خارجا هم همين جور است. متشرعه هم اينجور است، صورت را كه مى‏شويند يك آبى مى‏ريزد و وسواسى نداشته باشد او را به صورت مى‏ريزد و مى‏رساند كه از محاسن مباركش هم قطراتى مى‏ريزد به زمين. اين غسل است. غسل معتبر اين است. ان المؤمن لا ينجسه شى‏ء و انما يكفى غسلى كه مثل ادهان بوده باشد يعنى به معونه يد بوده باشد. اين حاصل الكلام.
بعد صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف مى‏فرمايد اين غسل الوجهى كه، غسل حدّش معلوم شد. و معلوم شد كه بايد غسل بشود و غسلش را هم بيان كرديم ايشان مى‏فرمايد اين غسل بايد از اعلى الى الاسفل باشد. يعنى از قصاص الشعر تا الى زغن بشويدو و لا يجوز العكس. عكسش جايز نيست كه از پايين به بالا بشويد. اينى كه ايشان فرموده است بايد از بالا به پايين شسته بشود اين مسلك مشهور است قديما و حديثا، بين اصحابنا اين است كه غسل بايد من اعلى الوجه بشود الى اسفل و در مقابل جماعتى پيدا شده‏اند قديما و حديثا، هم از متقدمين هم از متأخرين، از اصحاب ما آنها جوّز النكس. گفته‏اند عكسش هم عيبى ندارد. كما اينكه جايز است از بالا به پايين شستن از پايين هم به بالا شستن كافى است. مثل سيد مرتضى قدس الله نفسه الشريف و مثل ابن ادريس از متقدمين، و هكذا مثل شهيد قدس الله نفسه الشريف و جماعت ديگر از متأخرين ملتزم شده‏اند كه نكسش هم عيبى ندارد. پس در ما نحن فيه كلام واقع مى‏شود در اين اشتراط. چونكه آنهايى كه مى‏گويند از اعلى شسته بشود، بايد، بايد وضعى است. يعنى شرط است. شرط صحت وضو اين است از بالا به پايين شسته بشود. و آنهايى كه عكس تجويز كرده‏اند نكس را مى‏گويند نه اين شرط نيست. مطلق الغسلى كه هست آن مقدار از حدّى از وجه كه تعيين شده است، شستن او لازم است... من الاعلى بوده باشد، من الاسفل بوده باشد، يا قسمتى از وجه من الاسفل الى الاعلى بوده باشد قسمتى هم از اعلى الى الاسفل باشد، شرطى ندارد كه من اعلى بشود. آنهايى كه نكس را تجويز مى‏كنند شرطيت را منكر هستند و مى‏گويند غسل من الاعلى اشتراطى ندارد. بدان جهت در ما نحن فيه بايد ملاحظه كنيم، ادله آنهايى كه اشتراط را مى‏گويند. اگر ادله در اشتراط تمام شد خوب ما هم ملتزم مى‏شويم، چونكه دليل بر اشتراط تمام شده است. و اما اگر دليل بر اشتراط تمام نشد، آنجا فرق پيدا مى‏كند. دليل بر اشتراط تمام نشد، اطلاقاتى ثابت شد كه غسل الوجه على الاطلاق مأمور به در وضو است، به آن اطلاقش تمسك مى‏كنيم. اطلاق تمام نشد به اصل عملى تمسك مى‏كنيم. بدان جهت شروع مى‏كنيم در آن وجوهى كه قائلين به مسلك مشهور، آن وجه را ملتزم شده‏اند. آن وجوهى كه در ما نحن فيه هست يكى از آن وجوه قاعده اشتغال است كه گفته‏اند. گفته‏اند مقتضى الاحتياط، چونكه شارع آنى را كه شرط قرار داده است براى صلاة يا مثل الطواف يا او را شرط قرار داده است در جواز مسّ كتابت القرآن نمى‏دانيم بر اينكه اين شرط حاصل مى‏شود به نكس در غسل از پايين به بالا شستن يا اينكه آن شرط حاصل نمى‏شود. مقتضاى احراز تكليف به صلاة مع الطهاره، مقتضاى او اين است كه بايد احتياط بكنيم. يقين پيدا كنيم كه صلاة مع الطهاره را يا طواف با طهارت را ما در خارج اتيان كرده‏ايم.
خوب اين مى‏بينيد كه اين قاعده اشتغال مبتنى بر اين است كه نوبت به اصل عملى برسد. در بين مطلقاتى نباشد كه دلالت كند مطلق الغسل كافى است. اگر مطلقاتى بوده باشد تمسك به آن مطلقا مى‏شود. بدان جهت اول اين اشكال اين است كه در بين مطلقاتى داريم. اولش قوله سبحانه اذا قمت من الصلاة فغسل وجوهكم و ايديكم الى... اين آيه مباركه دلالت مى‏كند به اين كه وضو همان امر به غسل الوجه است. از پايين بوده باشد يا از بالا باشد اين اطلاق دارد. هر دو هم متعارف است. ولو لفظ منصرف به متعارف نمى‏شود هميشه ولكن هر دو متعارف است. هم دست و صورت را از بالا مى‏شويند، هم از پايين مى‏شويند، هيچ تعارفى هم در ما نحن فيه در يك طرف نيست. جماعتى دعوا كرده‏اند كه ادعا كرده‏اند كه اين آيه مباركه در مقام بيان كيفيت الغسل نيست. كما به اطلاقش تمسك كنيم اين در مقام بيان اجزاء وضو است فى الجمله. در آن بيان است. و اما اينكه بايد غسل چه جور بشود، غسل الوجه يا غسل اليدين چه بشود، در مقام بيان او نيست و چونكه در مقام بيان او نيست مثل آن رواياتى مى‏شود كه الوضوء غسلتان و المسحتان ام آن غسله چه جور غسله‏اى است؟ غسل وجه و اليدين چه جور است؟ مسح رأس و الرجلين چه جور است؟ اين را در مقام بيانش نيست. اين اشكال، اشكال بيخودى است. آيه در مقام بيان است. و الشاهد على ذالك امور است. يك امور اين است كه وامسحه برؤسكم و ارج لكم الى الكعبين، اين خود خداوند متعالى الى الكعبين كه مبداء و معاد را يعنى منتهى را در مسح كعبين بيان مى‏كند و هكذا در غسل اليد بيان مى‏كند مبداء و منتهى را، اين ظاهرش اين است كه در مقام بيان بوده است. و اگر كسى، اين دو تا هست، يكى بيان كعبين، يكى بيان خصوصيت مرفع. عمده اين مطلب است كه امر سومى مى‏شود مى‏گويم. خود استشهاد امام عليه السلام به آيه مباركه بر اينكه در وضو مسح على بعض الرأس است على كل الرأس، در صحيحه زراره كه انشاء الله خواهد آمد، خود امام عليه السلام استظهار كرده است از خود آيه مباركه كه خداوند در قرآن مسح بعض الرأس را فرموده است، نه تماش را اين دليل بر اين است كه آيه در مقام بيان است. والاّ جاى استدلال و استشهاد امام عليه السلام معنا نداشت، مورد نداشت.
سؤال؟ عرض مى‏كنم بر اينكه، اين آيه مباركه‏اى كه هست، فاغسلوا وجوهكم نسبت به خود غسل مطلق مى‏شود. نسبت به خود مسح مطلق مى‏شود. غايت الامر اگر از خارج مقدى ثابت شد كما فى غسل اليدين كه روايت گفته است آنى كه آيه مى‏گويد او حدّ است براى عضو و ام الغسل بايد از مرفع بشود. اين مقيد است. ملتزم مى‏شويم. مثل ساير مطلقاتى كه بواسطه مقيد رفعيت مى‏شود. و الاّ اگر ثابت نشد اصل اولى در هر خطاب حكمى كه صادر مى‏شود از شارع اصل اول اين است در مقام بيان است. اين احمال بودن قرينه مى‏خواهد كه در مقام احمال است او قرينه مى‏خواهد يكى از مقدمات اطلاق اين است كه مولا در مقام بيان باشد، خود در اصول مقرر است. اين اصل عقلايى است، اصل اولى است. اين احتياج به قرينه خارجى ندارد. هر خطابى كه از متكلمى صادر شد، آنجا حكمى هست، موضوعى هست، متعلقى هست، ظاهر اين است كه از تمام جهات در مقام بيان است. بدان جهت در ما نحن فيه اگر قرينه‏اى قائم شد كه در مقام احمال است فنلتزم، قرينه‏اى ندارد كه. اصل اولى اين است كه خداوند متعال در مقام بيان اجزاء وضو و كيفيت الوضو است. نسبت به آن مقدارى كه تقييد ثابت شده است، مثل ساير مطلقات كه احلل الله بيع است، رفعيت مى‏شود و نسبت به ما بقى تمسك به اطلاق مى‏شود. استشهاد امام عليه السلام هم بر آن معنا قرينه بر اين است كه در مقام احمال نيست. اگر در مقام بيان است از همه جهت در مقام بيان است. چونكه اصل اولى است. هر مقدار تقييد ثابت شد از اين اصل رفعيت مى‏شود و در ما بقى اخذ به او مى‏شود. و الحمد الله رب العالمين.