جلسه 785
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:785 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1372
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين بود كه اگر يد ما از ادله اجتهاديه قاصر شد و نوبت به اصل عملى رسيد، اصل عملى اقتضا مىكند اشتراط توالى را يعنى نتيجه اصل عملى اشتراط التّوالى و استمرار الدّم است، فى ثلاثة ايّام يا نتيجه اصل عملى عدم الاشتراط است. شيخ قدس الله نفسه الشّريف به آن بيانى كه عرض كرديم، ايشان فرمود نتيجه اصل عملى اشتراط است. در دمى كه استمرار در ثلاثه ندارد و...ثلاثه در او استسحاب عدم الحيض جارى است. و اين استسحاب علم اجمالى را منحل مىكند كه يا تكليف دارد اين زن نماز بخواند، يا تكليف دارد كه محرّمات حايض را ترك كند. اين علم اجمالى از تأثير مىافتد، استسحاب عدم الحيض كه اين زن يك وقتى حيض نداشت. الان هم حيض ندارد. اين استسحاب مىگويد مكلّف به صلاة است. چون كه زنى كه حيض نداشته باشد بايد نماز بخواند، چه مستحاضه بشود، چه نشود. نگاه از دمين داشته باشد. دمى داشته باشد دم قروح فرقى نمىكند. بايد نماز بخواند. ولو نه مستحاضه است و نه حيض. ولكن دم دارد. روى اين اصل استسحاب عدم الحيض مىگويد حيض ندارى تو. سابقاً نداشتى. الان هم ندارى دم الحيض. نماز واجب است. آنها هم حرام نيست. اگر گفتيم زنى كه حايض نباشد و دم عذره و قرحه نداشته باشد، و دم داشته باشد بايد به اعمال استحاضه عمل كند. كلّ دمى كه لم يكن بدم الحيض و دم عذره نباشد، و دم قرحه نباشد آن دم، دم استحاضةٍ. اشكال اين بود كه استسحابى كه تو دم حيض ندارى، اثبات نمىكند كه اين دم در فرج دم حيض نيست. دم حيض نداشتن مفاد كانه تامّه است. اين دم، دم حيض نيست، يعنى نسبت به دم مفاد كانه تامه است كه دم حيض نداشتهام. الان هم ندارم.
امّا اين دم هذا الدّم لم يكن بدم حيضٍ اين حالت سابقه ندارد كه بگويد تو دم دارى. اين دم حيض نيست بالاستسحاب، عذره و قرحه نيست بالوجدان كه هو استحاضةٌ. دم استحاضه است. گفتيم احتياج نداريم. چرا؟ چون كه اين مكلّف يعنى اين زنى كه مكلّف به صلاة است، علم دارد تفصيلاً اگر اعمال استحاضه استحاضه فقط اثرش طهارت خاصّه است. علم دارد تفصيلاً كه بدون آن طهارت اين نماز را اتيان بكند كه واجب شد برايش، آن نماز باطل است. يا حيض دارد باطل است. يا مستحاضه است. فرض بفرماييد طهارت استحاضه ندارد. چون كه علم تفصيلى دارد به بطلان، اين علم تفصيلى منجّز است. بدان جهت بايد طهارت بگيرد به اين نماز. طهارت استحاضه را. اين در صورتى است كه كسى قبول داشته باشد كه كلّ دمى كه لم يكن بدم الحيض و لا بدم العذرة و القرحه يعنى و القرحة و الجرح و هو استحاضةٌ. آن دم، دم استحاضه است. اين را كسى قبول داشته باشد. بحثش خواهد آمد. و امّا اگر كسى گفت كه نه اين جور چيزى ثابت نشده است. شرعاً اگر كسى دم حيض نداشت، دماء ديگر را نداشت دم داشت مستحاضه است. نه ممكن است دم واسطه است. نه حيض بشود و نه مستحاضه. نه عذره و نه قرحه. دم است. در آمده است ديگر. چه كار كنيم. حكمى ندارد. بناعاً بر اين امر آسان است. چرا؟ چون كه استسحاب عدم الحيض مىگويد كه تو حايض نيستى. تو مكلّف به صلاة هستى. از آن طرف هم كه محرّمات حيض بر تو حرام نيست. استسحاب عدم استحاضه مىگويد استحاضه هم نيستى. همان نمازى كه زنهاى ديگر كه پاك از دمين هستند چه كار
مىكنند نماز مىخوانند، تو هم همين كار را بكن. ولو دم شرشر مىآيد، تو وضو بگير و با وضو نمازت را بخوان. مثل اين كه اين دم از عذره بود، قرحه بود، چه جور بود، دم را پاك مىكرد و دم را جلوگيرى مىكرد و وضو مىگرفت و نماز مىخواند. بدان جهت اگر كسى گفت ما بين عدم الحيض و بود استحاضه واسطه نيست يعنى شرعاً ثابت است دم حيض نباشد استحاضه است. باز در ما نحن فيه استسحاب عدم استحاضه جارى نمىشود. چرا؟ معارضه با استسحاب عدم حيض نمىكند. چون كه استحاضه اثرى ندارد. اثرش فقط طهارت خاصّه است و اين زن علم دارد كه تفصيلاً طهارت نگيرد نمازش باطل است. اصل اثرى ندارد استسحاب عدم استحاضه.
و اگر گفتيم نه ما بين عدم الحيض و عدم استحاضه واسطه است. ممكن است زن مستحاضه هم نباشد. حيض هم نباشد. دليل نداريم هر دمى حيض نشد استحاضه است. كما سيعتى. اين جور گفتيم استسحاب عدم استحاضه اگر جارى بشود منافات ندارد. جارى مىشود. مىگويد مستحاضه نيستى. يعنى طهارت لازم نيست. آن هم مىگويد نماز واجب است. علم هم ندارد تفصيلاً صلاة باطل است. ممكن است در واقع نه حايض باشد و نه مستحاضه. چون كه واسطه قائل شديم. نماز را همين جور نماز معمولى مىخواند. اين جور فرمودهاند شيخ قدس الله نفسه الشّريف...لكلام قدس الله سرّه كه تتميم كرديم. ولكن اين فرمايش شيخ درست است؟ مىدانيد كه درست نيست. چرا؟ شبهه در مقام شبهه حكميه است. نه شبهه موضوعيه. يعنى منشأ شكّ ما در امر خارجى نيست كه شبهات موضوعيه مىگويند كه خطاب شارع و حكم شارع من حيث الموضوع و متعلّق و الحكم بر ما معلوم است. فقط نمىدانيم كه اين مايع در خارج خمر است يا نيست. يا اين شخص كه افتاده مرده است مسلمان است يا نيست. ولكن معلوم است كه مسلمان باشد. ولو از اهل خلاف باشد تجهيزش واجب است. احتمال مىدهيم نصرانى باشد. شبهه من در خطاب شارع و حكم شارع نيست. آن قضيه كلّيهاى را كه شارع به مفاد قضيه حقيقيه جعل كرده است، در او من شكّى ندارم. شك در آن مصداق خارجى است كه حال آن مصداق خارجاً به من مشبته است كه اين اصلاً نگاه به شهادتين كرده است يا همين جور آمده است و مرده است. كافر است. كلاممان در همين است در شبهات موضوعيه اين جور است. كلام در ما نحن فيه در شبهه حكمى است. چون كه چرا؟ منشأ شكّ ما در خارج نيست. مىدانيم كه اين زن دو روز خون تمام ديد. روز سومى هم خودش هم مىداند كه پاك شد. هيچ چيز نبود، روز چهارمى دوباره يك روز خون ديد مجموعش شد سه روز. اين شكّ در خارج ندارد. شكّ در اين است كه شارع بر من بدبخت چه حكمى جعل كرده است؟ احكام استحاضه را يا احكام حيض را؟ كدام يكى را جعل كرده است بر من؟ شبهه، شبهه حكمى است.
اگر گفتيم واسطه است نمىداند بر او احكام حيض جعل كرده است يا طهر يا استحاضه. اين را نمىداند. شارع چه كرده است. در شبهات حكميه منشأ شك از ناحيه شرع مىشود. آنى كه از ناحيه شارع است خطاب الحكم است. يا خطاب الحكم مجمل مىشود يا خطاب الحكم محمل مىشود، يا خطاب الحكم مبتلا به معارض مىشود، يا خطاب الحكم در دست ما نيست...مرحوم شيخ زحمت كشيده است و فرموده است، در شبهات حكميه شك ناشى مىشود از فقدان النّص او تعارض النّصين او اجمال النّص احتمال نص هم اين است كه نص مجمل نيست. ولكن محمل است. يعنى مولا در مقام بيان نبوده است. مىدانيم. اقيم الصّلاة در مقام بيان صلاة چيست نيست. مىدانيم صلاة يعنى نماز. امّا اين كه اين صلاة چيست، قيودى دارد يا ندارد، در مقام بيان اين نيست. در شبهات حكميه منشأ شك فقدان النّص تعارض الخطاب اجمال الخطاب، احمال اخطاب مىشود. خوب اگر كسى گفت اين مسلكى را كه ديروز عرض كرديم، و رويش اصرار كرديم، كه در ما نحن فيه حيض عرفى موضوع حكم است، منشأ شكّ ما احمال خطابات است. چون كه خطاباتى كه وارد شده است، براى حايض كه يا حايض...الحايض تترك الصّلاة و الصّوم ايّام حيضها. الحايض لا تقرب المساجد. الحايض لا تقرأ صور العظائم. اينها در مقام بيان قعود حيض نيستند. قعود حايض نيستند كه كدام حايض. يا خطابات محمل است، بناعاً بر اين شبهه مىشود حكمى. يا اگر كسى فرمود كما اين كه فرمودهاند جماعتى حيض معناى شرعى دارد، و شارع آن احكام را روى حيض به معناى شرعى جعل كرده است آن معنا پيش ما مجمل است. آن وقت مىشود خطاب مجمل...چون كه حيض حقيقت شرعيه دارد، معناى شرعى دارد، پيش ما مجمل است. قدر متيقّن آنى كه ثلاثة ايّام متوالى است در استمرار دم، او هست. صدق مىكند به او حيض. و امّا اگر متوالى نشد، متفرّق شد نمىدانيم اصلاً معناى شرعى صدق مىكند يا نه، اين را مىگويند شبهه صدقيه. اين را مىگويند شبهه مفهوميه. كه صدق شكّ در صدق مفهوم است. آن عنوانى كه در خطاب شارع موضوع حكم است، معناى آن عنوان را من نمىدانم. آن لفظ حيضى كه آن جا موضوع حكم است، من معنايش را نمىدانم. اين را مىگويند شبهه مفهوميه. و الاّ اگر معنايش را مىدانستم در اين خارج در حكمش شك نداشتم. فقط اگر مىدانستم كه معناى حيض مطلق رؤيت الدّم ثلاثة ايّام است متفرّقتاً كانت او غير متفرق. مىدانستم كه اين بايد احكام حايض را حمل بكند.
اگر مىدانستم معناى شرعى حيض ثلاثة متواليتاً مستمرتاً الدّم فيها معنايش اين است، مىدانستم كه بايد اين احكام طاهر را بار كنم يا احكام استحاضه را. پش شبهه در مقام شبهه مفهوميه است بناعاً على ما ذكروا و در ما نحن فيه يا شبهه هر دو شبهه حكميه است، شبهه مفهوميه هم شبهه حكميه است. چون كه در حكم شارع نمىدانم كه به آن معناى وسيع جعل حكم كرده است يا به معناى...يا اين كه شبهه، شبهه مفهوميه نباشد. احمال خطاب منشأ شك بشود. آن شبهه هم شبهه حكميه است. وقتى كه اين جور شد در شبهه حكميه كه منشأيش يا شيخنا الانصارى احمال خطاب بوده باشد يا اجمال خطاب بوده باشد. جاى استسحاب در ناحيه عدم موضوع نيست. مثل اين كه شارع فرموده است حرام است اكراه مالهم فاسق. منتهى من نمىدانم فاسق معنايش چيست. فاسق مطلق من يرتكب معصيتاً يا آن كسى است كه..اى كبيرتاً كدام يكى است؟ خوب اين جا من مىدانم كه زيد معصيت صغيره مىكند و مىدانم كه كبيره اصلاً نمىكند. سرش را هم ببرى نكرده و نخواهد كرد. شك در وجود خارجى ندارم. ولكن نمىدانم اكرامش حلال است يا نه. اگر فاسق معنايش اعم باشد، اكرامش حرام است. اگر نه خصوص كبيره باشد نه اكرامش عيبى ندارد. بلكه مستحب است اكرم العالم. در اين صورت بگويم اين زيد يك وقتى فاسق نبود. فسق برايش نبود آن وقتى كه صغير بود و اصلاً تكليف نداشت. الان نمىدانم فاسق شده است يا نه استسحاب عدم فسق بكنم. اين استسحاب معنا ندارد. چرا؟ ادلّه استسحاب ناظر هستند آن حصولى كه در خارج...است و مكلّف الان هم مىگويد يقين دارم آن هستى خارجى بود، هستى كه تعبير مىكنند از باب زيق الخناق است. فرق نمىكند حالت سابقه عدم باشد يا وجود باشد. آنى كه در سابق بود چه بود وجوب بوده باشد، هستى شىء بوده باشد چه نيستىاش بوده باشد. فرق نمىكند. آنى را كه من يقين داشتم احتمال بقاء در همان وجودى كه متيقّن بود بدهم. در همان وجودى كه متيقّن بود در همان وجود احتمال بقاء بدهم. و در ما نحن فيه اين جور نيست. آن وقتى كه زيد قبل البلوغ فاسق نبود، آن نبود، نبود معصيت بود. يقين داشتم كه عصيانى لله نكرده است. لاكبيرتاً و لا صغيره. آن نبود سابقى كه يقين من بود، او يقيناً مرتفع شده است. چون كه معصيت صغيره كرده است يقيناً. منتهى نمىدانم اين معصيت صغيره را نكردن اسمش هم باز عدم الفسق است كما اين كه اصل معصيت نكردن صغيرتاً كانت او كبيرتاً اسمش فسق بود عنوان فسق داشت، عنوان عدم الفسق بود. آن عنوان سابقى به اين كه الان هست به او هم صدق مىكند يا نمىكند. اين شكّ در صدق عنوان است. شكّ در اسم شىء است. اسم اين شىء چيست عند الشّارع يا عند العرف. اسمش فسق است يا عدم الفسق. استسحاب لغت اثبات نمىكند. كتاب لغت نيست استسحاب كه معناى لفظ را تعيين كند. استسحاب ناظر است لا تنقض. نقض خارجى است، نقض عملى است. آنى كه متيقّن تو بود خارجاً احتمال بدهى كه همان باقى است. آنى كه متيقّن من بود، عدم الفسق به معنا عدم ارتكاب معصيّت الصّغيرة و الكبيره معاً. او را من احتمال بقا ندارم. يقين دارم او زايل شده است و آنى كه الان در خارج هست مىدانم چيست در خارج. معصيت كبيره نيست. صغيره است. آنى كه من احتمال مىدهم، احتمال مىدهم اسم اين هم عدم الفسق باشد. كه عدم الفسق اوسع بشود. هم دو فرض داشته باشد. هم آن جايى كه معصيتين نيست، هم آن جايى كه معصيت كبيره نيست. خوب استسحاب كه لغت اثبات نمىكند. ادله استسحاب كتاب لغت نيستند. شيخ خودش هم همين جور است. عجب از شيخ قدس الله نفسه الشّريف است كه در روايت يعنى استسحاب عدم حيض را جارى كرده است. شبهه يا مفهومى است يا شبهه حكمى است كه منشأش اعمال نص است.
سؤال؟ الان مفروض اين است كه حيض معناى شرعى دارد. ما نمىدانيم. بايد شارع بيان كند. روى اين مسلك است كه استسحاب عدم الحيض شبهه مفهوميه حيض معناى شرعى دارد. حيضى كه معناى عرفى دارد كه زنها مىشناختند او را شارع القاء كرده است. برو پى كارت. به حيض ديگرى اختراع كرده است معناى ديگرى مثل الفاظ عبادات كه صلاة در لغت معناى...يك معناى ديگرى اختراع كرده است. بنا بر آن مسلك است. بنا بر اين استسحاب عدم الحيض جارى نمىشود. چون كه ما در خود آن معنا شك داريم و امّا آنى كه اوصاف بيان كرده است خواهد آمد. آنها مال شبهه مصداقيه است. دمى خاجاً ديد كه مىداند حيض باشد حكمش اين است. استحاضه باشد حكمش اين است. الان نمىداند اين دم استحاضه است يا حيض. اوصاف حيض داشته باشد عماره است. او شبهه موضوعيه است. آن در عماره شرعيه است در شبهات موضوعيه اينها را بحث خواهيم كرد انشاء الله موفق شديم. على هذا الاساس استسحاب عدم الحيض معنا ندارد. ممكن است شيخ همين جور است و هكذا غير الشّيخ در اين موارد استسحاب حكم را مىكنند. مىگويند بر اين زن سابقاً نماز كه واجب بود قبل از اين كه اين دم را ديده بود. الان هم نماز واجب است. اين هم درست نيست. چرا؟ نماز هر روز يك تكليف مستقلى است. آن نمازى كه واجب بود آن وجوب رفته است. الان نمىدانيم كه امروز روز سه شنبه است ديگر. نماز ظهر وجوب آخر است. غير از وجوب نماز ظهر دوشنبه كه گذشت. آن يك تكليف بود. موافقت كرد و انتصال كرد. نكرد ساقط شد. قضا شده است. امروز تكليف آخر است. چه چيز را استسحاب مىكنيم. امروز شك داريم كه اصلاً تكليفش به صلاة است يا تكليفش عبارت از اين است نه مساجد را...سابقاً تكليف به مساجد رفتنش در مساجد نشستنش حرام نبود. بله حرام نبود. ما هم مىگوييم. الان هم حرام نيست. خوب چه جور استسحاب مىكنيد عدم حرمت را؟ سابقاً كه حرام نبود چون كه حايض نبود. طاهر بود. الان احتمال مىدهم بر اين كه حايض بوده باشد. چون كه استسحاب عدم حيض جارى نشد. شبهه مفهومى است. چون كه شكّ در موضوع است استسحاب جارى نمىشود در ناحيه حكم. يك كارى مىشود كرد. آن اين است كه بگوييم اصل اين است كه شارع بر اين زنى كه سه روز دم متفرّق ديده است، اصلاً جعل نكرده است حرمت المكث فى المساجد را. به آن زنى كه سه دم متفرق ديده است كه يكى هم از آن زنها اين زن مخروجه است، به اين جور زن حرمت مكث فى المساجد جعل نكرده است. چون كه احتمال مىدهيم. چون كه خطابات مجمل هستند. يا محمل هستند. استسحاب مىكنيم عدم جعل حرمت را. مىگوييم عيبى ندارد. اين استسحاب فى نفسه مانع ندارد. ولكن معارض است با اين كه اصل اين است كه به اين زن وجوب صلاة جعل نكرده است. چون كه علم اجمالى داريم كه يا حرام است محرّمات حايض يا نماز واجب است اگر حايض نباشد. استسحاب عدم جعل حرمت المكث فى المساجد و هكذا حرمت قرائت آيات صور عظائم معارض است با اين كه صلاة را واجب نكرده است، جعل نكرده است وجوب صلاة را. چون كه خطابات مجمل هستند. محمل هستند. نمىشود به آنها تمسك كرد. وقتى كه اين جور شد از جريان اصلين لازم مىآيد ترخيص در مخالفت قطعيه. چون كه نه نماز واجب است، آن محرّمات هم حلال است. قطع داريم تكليف واقعى را ترخيص داده است در مخالفت قطعيهاش. چرا؟ چون كه يا بايد نماز بخواند. شارع از احكام واقعيه رفعيّت نكرده است. در موارد اصول عمليه و غير اصول عمليه و احكام ظاهريه.
بدان جهت در ما نحن فيه چون كه اصول نافى هستند قاعده كلّيهاش اين است وقتى كه در اطراف علم اجمالى ثبوت التّكليف الواقعى اصول تمامى اطراف را نفى كرد. گفت هيچ تكليفى نيست. آن اصول مىخورد به زمين. چرا؟ چون كه تكليف واقعى علم داريم مرفوع نيست. رفع نشده است. هست. وقتى كه هست ترخيص در مخالفت قطعيه آن تكليف از شارع حكيم قبيح است. چون كه تو گفتى بكن. تكليف را هم مىدانم. با وجود اين مىگويد مىدانم اين را. اين با هم چون كه تنافى دارد در نظر عقلا و قبيح است، اين كه اصول نافيه به هم مىخورد چون كه قبيح است از مولاى حكيم. از مولاى حكيم نقض غرض حساب مىشود غرض از تكليف. بدان جهت مىخورند به زمين. پس لازمهاش چيست؟ لازمهاش اشتغال است. لازمهاش عبارت از اين است كه انسان بايد احتياط بكند. جمع بكند ما بين احكام الحايض و الطّاهر بناعاً بر اين كه واسطه است بين عدم حيض و استحاضه. اگر گفتيم واسطه نيست بايد جمع كند بين احكام حايض تروك حايض و اعمال مستحاضه كما اين كه در عروه فرموده است. اين علم اجمالى منجّز است و مورد، مورد قاعده اشتغال است و اصول نافيه جارى نمىشود. يك چيزى در مقام باقى مانده است و او را هم خدمت شما عرض كنم. بعضىها نظرشان آمده است بر اين كه در روايات داريم كه دم الحيض از رگ مخصوصى خارج مىشود. همان رگ دم را مىاندازد به رحم كه از رحم مىآيد از مجراى فرج بيرون مىآيد از رگ خاصّى هست. غير از آن رگى است كه از او استحاضه خارج مىشود. در روايات هم بود كه انّ دم الحيض و الاستحاضه يخرجان من مكانين. از دو مكان خارج مىشوند. روى اين حساب مىگوييم اين دمى كه اين زن ديده است نمىدانيم از آن رگى خارج شده است كه دم حيض خارج مىشود، استسحاب مىگويد كه نه اين از آن رگ خارج نشده است. چون كه يك وقتى بود كه اين دم خارج نشده بود از آن رگ، آن وقتى كه نبود. اصلاً نيامده بود. سالبه به انتفاع موضوع. الان نمىدانم خارج شده است يا نه، نه از آن رگ خارج نشده است. اگر هم گفتيم خارج نشده يعنى احكام حيض را ندارد. گفتيم طاهر است يعنى هيچ چيز. نماز بخواند آنها هم مباح. وضو بگيرد تنها. و اگر گفتيم بر اين كه اين دم، دم حيض نشد استحاضه مىشود، بايد احكام استحاضه را بار كند. چون كه استسحاب گفت اين دم حيض نيست. از آن...خارج نشده است. پس مستحاضه است. باقى ماند كه شايد نظر مرحوم شيخ قدس الله نفسه الشّريف استسحاب عدم حيض مىشود، نظر مباركش اين بوده باشد. خوب نظر مباركش اگر اين بوده باشد درست نيست. چرا؟ چون كه شارع گفتيم آن دم حيض اصلش از آن عرق خاص خارج مىشود. آن به حسب اصل بود. ولكن شارع بعد قيودى جعل كرده است. هم بر او، هم بر استحاضهاى كه به معناى نظيف الدّم است. اين كه در اصطلاح مىگويند فلان زن به نظيف افتاده است، همان نظيف يعنى خونريزى گفته مىشود، استحاضه همان است. قيودى به او گفته است. وقتى كه شارع قيود جعل كرده است، يك قسمت از استحاضه عرفى افتاده است روى حيض. يك قسمت از افراد حيض افتاده روى استحاضه. اصل اين است كه اين دم از آن عرق خارج نشده است فايده ندارد. چون كه احتمال مىدهيم از او خارج نشده است. ولكن شارع لاحق كرده است به آن دم حيض. چون كه...گفتيم. علم داريم شارع لاحق كرده است. يا معناى اصلاحى جديد را دارد. چون كه آن حيض به معناى تكوينىاش است. امّا حيض اگر عندالشّارع معناى ديگرى داشته باشد، يا الحاق افراد كرده باشد، در اين صورت اين است كه از آن عرق خارج نشده است.خارج نشود به جهنّم تا ده سال. اين ثابت نمىكند كه احكام حيض بار نيست. چون كه شارع الحاق كرده است افراد مستحاضه را به افراد حيض و افراد حيض را به افراد مستحاضه.
بدان جهت اين غير از آن فرمايشى است كه گفته مىشود در مقام. آن هم صحيح است و آن اين است كه از عرق خارج شدن داخل صدق معناى حيض نيست. آن حيضى كه موضوع حكم است آن دمى است كه يا از فرج در آمده است، يا در فضاى فرج است. ترتّب اين دم حيض بودن اين، بر خروج از اين عرق ترتّبش تكوينى است. تكويناً امام مىفرمايد كه اين دم از آن عرق خارج مىشود. ترتّب آن حيضى كه موضوع الحكم است دمى است كه از فرج مىآيد بيرون، يا در فضاى فرج است. ترتّب اين كون هذا الدّم حيضاً از خروج از آن عرق ترتّبش تكوينى است. مثل ترتّب حرارت بر نار. خلقت خداوندى اين جور است كه حيض را جورى قرار داده است كه از يك رگ مخصوص خارج مىشود. نه از هر رگ. و اين را شما مىدانيد كه استسحاب مترتّبات شرعيه را اثبات مىكند نه مترتّبات تكوينيه را. اين از آن عرق نيست اثبات نمىكند كه اين در حيض نيست. چون كه ترتّب تكوينى بود. استسحاب عدم نار اثبات نمىكند كه اين جا گرم نيست. چون كه ترتّبش تكوينى است. ترتّب لازم به ملزوم است. اين كه بعضىها فرمودهاند رضوان الله عليه اين لازم است حيض آن ملزوم است آن خروج از حيض يعنى ترتّب تكوينى است. وقتى كه استسحاب جارى شد در عدم خروج از آن عرق اين اثبات نمىكند كه اين حيض نيست. چون كه ترتّب، ترتّب تكوينى و ملازمه خارجى است. بدان جهت در ما نحن فيه اين حرف هم اگر مراد شيخ بوده باشد درست نيست و مجرا در ما نحن فيه قاعده اشتغال است.
بعد صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف در مسأله 6 يكى فرمود اين سه روزى كه اقلّ الحيض است اين سه روز بايد پشت سر هم باشد. روزها از همديگر فاصله نشود. سه روز پشت سر هم. يك مطلب ديگر كه فرمود اين سه روز پشت سر هم اين اتّصال كه دارند...بايد مستمر بشود در اين سه روز به استمرار واحده و به رؤيت واحده. اين را هم كه بيان كرديم. چون كه حيضه واحده را شارع تحديد مىكند اقلش را و وحدت حيض به همان رؤيت دم است. منتهى نسبت به اكثر الحيض وحدت الحيض به استمرار نيست. به استمرار دم. بلكه وحدت الحيض به جهت اين است كه قبل از تمام شدن ده روز از مبدأ رؤيت دم انسان دم ديگرى بگيرد. بعد از اين كه سه روز متوالى بود. روى اين اساس ليالى متوسّطه هم يا مقابل ليل است اينها را اول گفته بوديم. اين سه روز مستمر بشود يك دم، اين ليالى متوسّطه داخل مىشود. در ليالى هم بايد دم جارى بشود. و الاّ يك روز خون ديد از طلوع الشّمس تا غروب الشّمس. شب اصلاً خشك شد تا طلوع الشّمس. در طلوع الشّمس دوباره شروع شد. آن روز قبلى حيض نبود. چون كه استمرار نداشت. بايد دم استمرار داشته باشد. استمرارش به آن مىشود كه شبى كه مىآيد شب دومى حايض باشد. شب اول خارج است. روز بايد بشود. مثل اقامه عشرة ايام كه شبها نمىشود از...خارج شد...چون كه يك ماندن بايد بوده باشد مستمر. اينها را گفتيم. سه روز پشت سر هم، دم مستمر، ليالى متوسطه داخل، امّا ليالى غير متوسطه كه ليله اول است، ليله رابعه است آنها خارج است. چون كه يوم در مقابل ليل است. يك مطلبى فقط مانده است اين جا. آن مطلب اين است كه مىفرمايد لا...اين دم كه در اين سه روز مستمر مىشود معناى استمرار اين است كه قطنه را بردارد از خودش زن مىبيند خون آلود است. ولو نقطهاى از دم را دارد. ايشان اين جور مىگويد كه ولكن فطرات يسيره ضررى ندارد. زن احتمال داد پاك شده است. خون برداشت مكث كرد. خودش هم يك خورده طرف باطن برد قطنه را، بيرون كشيد ديد كه كمى خون است. گفت بگذار يك دفعه ديگر هم پشت سر او يكىاش را هم با خودش برداشت يك پنبهاى برد همان نحو. كشيد ديد هيچ چيز ندارد. خشك است اين. لا اله الاّ الله. دفعه سوم يك قطنه ديگرى وارد كرد، بعد وقتى كه در آورد ديد يك قطره خونى هست در سومى. اين حيض است. اين استمرار ثلاث ايام هست. اين فطرات يسيرهاى كه معتاد است در نساء، آنى مرتفع مىشود، آن بعدى مىآيد، آن با استمرار منافات ندارد. با استمرار عقلى منافات دارد. استمرار عقلى دقّى موضوع حكم نيست. استمرار عرفى است. بلكه در خونهاى جاهاى ديگر هم همين جور است. شخصى پيشانىاش خورد به سنگ بريد. اين مىخواهد بشورد. شست. آن آنى كه دستش را كشيد زير آب شست آناً خون قطع شد. امّا دوباره در آمد. از او بپرسند كه خون قطع شد؟ مىگويد بابا كى قطع شد؟ نمىبينى مىآيد بيرون؟! آن خون كه مىآمد قطع شد يا نه؟ مىگويد بابا چه قطع شد؟ الان آمديم ريشمان خونى شد. و حال آن كه يك آن قطع شده بود. حيثٌ كه بگويى بابا يك آن كه قطع شد. مىگويد برو من را دست گرفتهاى؟ آن ملاك نيست كه مىآيد ديگر. اين تسامحى است كه خلافش را قبول نمىكند. اين جور اگر دم قطع بشود در فرج فطرات يسيرهاى كه معتاد عند النّساء هم هست آناً قطع مىشود، بعد دوباره مىآيد، اين ضررى به استمرار نمىرساند. و الحمد الله رب العالمين.
|