جلسه 548
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:548 ب
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ: 6/11/1369
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
قد ذكرنا غسلى كه معتبر است در وجه اين غسل بايد من الاعلى بوده باشد الى الاسفل. و لا يجوز النكس. ثم كلام واقع مىشود در اين اعتبار غسل من الاعلى چهار احتمال بود. كدام يكى از اين احتمالات به حسب الادله متعين است. احتمال اول اين بود كه غسل در بدو بايد من الاعلى بوده باشد. و اما در استمرار آن غسل لازم نيست من الاعلى بوده باشد. فقد آن ابتداء الامر بايد اعلى الوجه شسته بشود. اگر در ابتدا اعلى را شست مىتواند در بقيه نكس كند. يعنى از پايين به بالا بشويد. اين يك احتمال بود، احتمال ثانى اين بود كه در ما نحن فيه ابتدا كه من الاعلى مىشود، الى انتهى غسل الوجه بايد الاعلى فالاعلى بشود. هم به حسب خطوط طوليهاى كه در وجه انسان فرض مىشود و هم به حسب خطوط عرضيه كه در عرض الوجه فرض مىشود. اين خطوط طوليه و خطوط عرضيه بايد در اولى يعنى در اعلى الوجه تمام بشود، بعد منتقل بشود به آن خطوطى كه تالى اعلى الوجه است، عرضا و طولا. يعنى به عبارت اخرى يك موضعى از وجه در طولش و در عرضش باقى نماند بعد از او اين مواضعى كه، در مواضع بعدى شروع بشود طولا و عرضا. اين كه طولا من الجبهة الى الزغن است من قصاص الشعر الى الزغن است و من حيث العرض ما يشمله اسبعان است... در آن موضعى را كه مىخواهد بشويد كه از اين طول وجه و از اين عرض وجه، بايد در سابق آن اجزاء شيئى و موضعى از طول و عرض باقى نماند. الاّ انّه قد غسل قبل ذالك، قبل از اين شسته شده است. كه اين احتمال، احتمال ثانى بود.
احتمال ثالث اين است آنى كه معتبر است اين الاعلى، فالاعلى در خطوط طوليه است. اين خطوط طوليهاى كه هست بايد الاعلى فالاعلى شسته بشود. اما آنى كه يشمله الاسبعان، نه ممكن است در عرض يك موضعى شسته بشود كه موضع ديگرى كه بالاتر از او است هنوز شسته نشده باشد، اين عيبى ندارد. در خطوط طوليهاى كه هست در آنها بايد الاعلى فالاعلى بشود. اين هم احتمال ثالث بود.
احتمال رابع اين است نه اولى معتبر است، نه ثانى، نه ثالث، ملاك عرفى است. صدق عرفى است كه عرفا صدق كند اين نكس نكرد. از اعلى شست الى الاسفل. اين صدق عرفى معتبر است. اما الاحتمال الاول، آن احتمال اول احتمال بدوى است. و الاّ بالنظر الى الروايات، يعنى آن روايتى كه دلالت مىكرد بر اعتبار الاعلى، ظاهر او اين است آن حدّى كه غسل مىشود آن غسل حدوثا و بقاء من الاعلى الى الاسفل بشود. نه فقط بدعش از اعلى بشود، بعدش نكس عيبى ندارد. ظاهر او اين است كه آن غسل الوجه كه بدع مىشود من قصاص الشعر و الى زغن تمام مىشود آن غسل الاعلى بوده باشد حدوثا و بقاء. از طرف بالا به پايين بشويد. اين ظاهر دليل اين است. آن احتمال اول، احتمالى است كه به حسب الادله آن احتمال نيست. مجرد احتمال بدوى است. و اما امر دومى، امر دومى همان دقت عقليه است كه به حيث اينكه جزئى از سابق نماند از اعلى من حيث طول الوجه و عرض الوجه الاّ اينكه اين جزئى از لاحق كه شسته نشده باشد، الاّ جزئى از سابق نماند، نه طولا، نه عرضا. اين احتمال كه احتمال ثانى است، اين علاوه بر اينكه اينجور غسل امر صبى است. عادتا همين جور است. انسان كه آب را كه برمىدارد قصد وضو مىريزد از قصاص الشعر اين آب
نهر نكشيدهاند كه مستقيم برود. اين آب را كه مىريزد مواضعى را مىگيرد حتى الى الزغن مىآيد. آنها شسته شده است و اعلى از او شسته نشده است. از جانب الوجه شسته نشده است. خود مقتضاى صحيحه زراه اين بود كه امام عليه السلام آب را ريخت، از اعلى الوجه اين ريخت اسفله، آب را ريخت به وجه مبارك از اعلى الوجه بعد داشت كه ثم مسح الجانبين. ثم مسح جانب الوجه را كه جانب الوجه را مسح كرد كه غسل تمام الوجه حاصل بشود. خوب پايينتر از اين قبل از اينكه اينجا شسته بشود، اينجا شسته شده بود. فرض در روايت اين است.
بدان جهت احتمال اينكه الاعلى فالاعلى بشود به حسب دقت عقليه، يك موضعى از موضع عالى نماند آن وقتى كه جزئى از صافل از آن موضع شسته مىشود اين معنا محتمل نيست. هم امرى است كه سبع احتياج دارد به دقت كامله و هم مخالف با خود ادله است. با خود آن روايتى است كه غسل من الاعلى را معتبر مىكرد. اين احتمال ثانى مثل احتمال اول اين به حسب الادله احتمال بدوى است. مىماند در ما نحن فيه الاحتمالين الاخرين. يكى اينكه الاعلى فالاعلى فقد به حسب خطوط طوليه باشد. يعنى خط طولى را كه مىشويد اين خط طولى بايد از اعلى فالاعلى بوده باشد. اين معنا معتبر است. اين احتمالى كه احتمال ثالث مىگفتيم اين هم در حقيقت مثل احتمالين اولين است. چرا؟ براى اينكه اولا اگر مجرد ترتيب در خط طولى معتبر بوده باشد، خطوط عرضيه كه بعد مىشويد در آنها معتبر نيست لازمهاش اين است كه انسان آبى را برداشته است ريخته است به يك جبينش. به يك جبينش شسته است. يك جبهه است، دو تا جبين است. آب را از يك جبين ريخت به طرف پايين. بعد شروع كرد بر اينكه آب ديگر را از آن طرف ديگرى كه هست، از طرف جبهه ريخت به طرف پايين ثم آبى را ريخت از آن جبهه دومى تا پايين. نحوى هم كه دست كشيد تمام وجه شسته شد. اين الاعلى كه يغسل الوجه من الاعلى است، صدق نمىكند. چونكه اين طرف تمامىاش شسته شده است اين طرف اصلا شسته نشده است. خودش هم عادتا همين جور است. انسان آب را كه از جبهه ريخت خودش هم مستقيم نمىآيد كه خط طولى، آب منحنى مىشود به اين طرف صورت. يا به اين طرف صورت.
اين طرف صورت يك مقدارش شسته مىشود، يك مقدارش هم شسته مىشود. كه خط طولى است. قبلش شسته نشده است. بدان جهت در ما نحن فيه مجرد اينكه در يك خط طولى در بعضى خط طولى الاعلى بشود كه آن محصور اول است كه صدق عرفى ندارد، تمام خطوط طوليهاى كه هست الاعلى فالاعلى بشود اين هم محتمل نيست، با طبيعت صب الماء على الوجه منافات دارد. متعين احتمال سومى است كه در خود روايت هم هست. كسى اگر آب را، كه در خود روايت است، آب را وقتى كه از قصاص الشعر ريخت و بين الاسبعين را همين جور پايين آورد، بعد هم جانبين مسح كرد، عرفا مىگويند كه اين از اعلى شست. صدق عرفى است و بيشتر از اين هم دليلى نداريم. بدان جهت در ما نحن فيه احتمال را به، كه فهم عرفى هم همين جور است. امام عليه السلام فرمود بر اينكه يغسل الوجه من الاعلى. همان عرفا صدق كند كه وجه را از اعلى شست. حتى در يدين هم خواهيم گفت. اينى كه دقت مىكنند اينجاها تمامىاش اعلى شسته بشود بعد منتقل بشوند به دونش، اينها معتبر نيست. ملاك صدق عرفى است كه عرفا بگويند از مرفق تا اصابه شست. عكس نكرد. اين معنايش بايد عرفا صادق بشود. در يدين هم همين جور است. بدان جهت در ما نحن فيه در حكم يغسل الوجه من الاعلى الى الاسفل. به حيث اينكه عرفا صدق كند از اعلى من الاسفل شست ولو بعضى مواضع از اسفل شسته مىشود قبل از اعلى به دقت العقليه اين عيبى ندارد. كما اينكه طبيعت جريان ماء على الوجه اين است. اين معنا عيبى ندارد. با صدق عرفى هم تنافى ندارد.
ثم كلام واقع مىشود اين وجه طهارتا بر اينكه آن موضع از وجه كه محدود است من قصاص الشعر الى الزغن ربما در آن مقدار محدود كه من حيث الطول الى الزغن است و من حيث الاسبع ما يشمله الاسبعان... اين مواضعى كه اين داخل اين حد هستند كه در صحيحه زراره گذشت اين مواضع در اينها شعرى نيست، مثل آن جوان... كه يا مثل زنهايى كه در صورتشان مويى ندارند يا جوان است فرض كنيد امرد است و در اين مقدار محدود شعرى نيست. او بلا اشكال جاى شبههاى نيست كه فغسلوا وجهكم آن بشره وجه است و آن مواضع وجه است بايد شسته بشود. حتى آن كسانى كه در اين مقدار حد شعر دارند، شعر دو قسم است در اين مواضع. طهارتا مثل شعر الحاجبين است كه ساتر است، محيط است بر بشره و بشره را ستر كرده است. مثل آن حاجبينى كه هست، چه جور بشرهاى كه تحت حاجبين است مستور است، به حاجبين من كل شخص مرد باشد يا زن باشد، امرد باشد يا غير امرد باشد اين شعرى كه در وجه انسان هست كه لحيه تعبير مىشود و لحيهاى كه هست، آن لحيه و هكذا شارب كه در انسان هست آن بشره را ستر كرده است. آن بشره ديده نمىشود. مستور است. يك وقت اين است كه نه، شعر، شعرى نيست كه مستور بشود بشره به واسطه اين شعر. يا به جهت اينكه اصلا شعر خود شخص خفيف است اوايل بلوغش است، خفيف است يا به جهت اينكه نه آن ريشش را تراشيده است، كوتاه كرده است كه بشره ديده مىشود. فرقى نمىكند. فعلا كلام ما در آن بشرهاى است كه مستور است بواسطه شعر كه مرحوم سيد يزدى قدس الله نفسه الشريف ابتداء به اين متعرض مىشود. يك نكتهاى را قبلا بگويم تا مطلب واضح بشود. اين را بدانيد و مىدانيد كه وجه صدق مىكند به بشره. شعر صورت نيست. اين شعر تابع صورت است. والاّ مفهوم عرفى وجه هر عرفى را بگوييد كه صورت ما از او تعبير به صورت انسان مىكنيم در هر عرفى به صورت انسان بگوييد به لفظ خودش و به لغت خودش، متوادر از او نفس البشر است. و اينى كه مثل الشعر كه در او... او تابع است. كما اينكه اگر رأس گفته بشود در هر عرفى كه ما سر مىگوييم متوادر همان بشره است. بدان جهت اگر كسى مويى داشته باشد، فقط موها را بشويد به نحوى كه به بشره هيچ آب نرسيده است. در بچهها خيلى اتفاق مىافتد كه مىروند حمام همين كار را مىكنند. مادرش اين موها را اين ور و آن ور مىكند مىگويد بدبخت تو كه اصلا سرت را نشستهاى. خشك، خشك است. آب اصلا نرسيده است. بلا اشكال بر اينكه متفاها عرفى همين است، از وجه و رأس متفاها عرفى بشره است. بدان جهت اگر ما بوديم و ادلهاى كه وارد شده است فغسلوا وجوهكم آنها فقط در بين بود مىگفتيم براى هر مكلفى كه شعر كثيف دارد در مقدار محدود از وجه، مثل حاجبين و الشارب و هكذا لحيه بايد اين شخص تخليل كند. يعنى آب را به آن بشره برساند تا بشره شسته بشود. كه از اين تعبير مىشود به اينكه تعمق، تخليل كه آب را برساند، كه آب به بشره برسد.
ولكن در بين رواياتى هست كه آن روايات دلالت مىكند در آن شعرى كه محيط على البشره است ايصال الماء در وضوء الى البشره كه مستور است به آن شعر لزومى ندارد. فقط آن شعرى كه در روى آن بشره است آن مقدار از شعرى كه روى آن بشره است، آن مقدار شعر را بشويد آن خودش كافى است. خوب بعد از اينكه امام عليه السلام در روايت فرمود بر اينكه نه، لازم نيست، تعمق لازم نيست تخليل الماء و ايصال الماء الى البشره، خوب ديگر از آن ظهور رفعيت مىكنيم. مىگوييم مثلا خودش اينجور فرمود. بر اينكه خود شعر را شستن اين معنا كافى است. استدلال شده است بر اين معنا كه غسل الشعر، اين از مختصات باب وضو است، اين در باب غسل نيست. فقط در باب وضو است كه دليل دلالت كرده است كه غسل الشعر اين مقدار كافى است. از اين رواياتى كه دلالت مىكند به اين معنا يكى صحيحه زراره است. صحيحه زراره است كه سابقا خوانديم در باب چهل و شش از ابواب وضو روايت دومى است و باسناد الشيخ عن الحسين ابن سعيد عن حماد ابن عيسى، حماد، حماد ابن عيسى است عن زراره، قال قلت له، ارأيت ما كان تحت الشعر، تو چه مىفرمايى در آن جزء از وضوئى كه تحت الشعر است. آنجا امام فرمود كل ما احاط به الشعر، هر عضوى را كه شعر به او احاطه كند، احاطه كند يعنى مستور كند. آن احاطه كرده است ديده نمىشود. فليس ان عباد يغسل، براى عباد واجب نيست او را بشويند. و لا يبحث عنه، بحث كنند از او كه آن بشره را دربياورند كه آب برسد. ولكن كل ماء احاط... ولكن يجرى على الشعر الماء كه سابقا مىگفتيم بايد جريان داشته باشد. و اين را هم مىدانيد كه مو از چيزهايى نيست كه آب خودش به تحتش نفوذ كند. يك چيزى مثل پنبه خيس شده است، اينجور نيست، جسم صيغلى مانندى است. بدان جهت آب وقتى كه به شعر رسيد جريان پيدا مىكند. اين معنا در وضو كافى است.
اين روايت را صدوق عليه الرحمه ولو در اين روايت اين بود كه قلتُ له، به عنوان مزمره است، سابقا هم گفتهايم ضررى ندارد، مزرش زراره است، الاّ انّه صدوق عليه الرحمه اين روايت را در فقيه نقل كرده است كه اسنادش از زراه عن ابى جعفر عليه السلام. قال قلت ارايت ما احاط به الشعر، قال قلت... ولا يبحث عنه ولكن يجرى عليه الماء. ماء به او جارى مىشود. اين هم لسانش اين است كه اين مقدار كافى است. باز در ما نحن فيه يك صحيحه محمد ابن مسلم هست كه آن صحيحه محمد ابن مسلم هم در ما نحن فيه دليل است، روايت اولى است. محمد ابن يعقوب، عن محمد ابن يحيى العطار، عن احمد ابن محمد ابن عيسى و محمد حسين اب الخطاب، دو نفرى هستند اينها، اين دو تا نقل مىكنند عن صفوان. صفوان ابن يحيى عن العلى عن محمد ابن مسلم، على ابن رزين است كه قالبا از محمد ابن مسلم نقل مىكند در رواياتش. قال سألته و عن احدهما عليه السلام قال سألته عن الرجل يتوضء ايبيّن لحية. آيا به لحيهاش را... كند يعنى آب را به باطنش برساند كانّ ظاهر نيست كه بشره در باطن است. لحيه كه دارد، به باطن لحيه برساند آب را؟ قال لا، فرمود لزومى ندارد. يك روايت ديگرى هم هست كه سابقا خوانديد و آن روايت ديگر، روايت ابى جرير رقاشى بود. كه گفتيم فقط ابى جرير رقاشى چونكه توثيقى ندارد بدان جهت سابقا فقط به عنوان تأييد ذكر كرديم. آنجا اينجور ذكر شده بود، قلت لاب الحسن موسى عليه السلام كيف اتوضء لصلاة قال لا تعمق در وضو. در وضوئت تعميق نكن. يعنى آب را به عمق نرسان كه عمق همان زير همان شعر است كه محيط است براى بشره، زير اينها نرسان. اين روايات، عمده آن دو تا روايت است و يكى هم اين روايت است، و يكى هم بعضى رواياتى كه در وضوئات بيانيه بود كه آنها كالصريح در اين معنا هستند. چونكه مثل آن روايتى كه گفتيم امام عليه السلام از اعلى الوجهش ريخت به صورتش بعد مسح جانبين، مىدانيد كه به مجرد مسح آب به بشره نمىرسد. به مجرد اينكه انسان يك مشت آب بريزد، آن كسانى كه شعر كثيف، لحيه كثيفى دارند، ضخيمى دارند آنها مىدانند. آب را وقتى كه يك مشت ريخت در صورت جارى مىشود چون مو صيغلى است، از روى آن رد مىشود. اينجور نيست كه همهاش خيس بشود مثل پنبه، به زيرش كه بشره است به آنجا آب برسد. به مسح به جانبين هم كه، به تمام بشره آب نمىرسد. آن روايات، آن روايتى كه در وضوئات بيانيه بود كالصريح در اين معنا بود. مثل الحاجبين من كل شخص، چونكه از روى حاجبين صيغلى است، رد مىشود آب. به بشره هم برسد به بعضش مىرسد به تمام بشره نمىرسد. هر كس هم مىتواند تجربه كند.
بدان جهت اين روايات كه بعض روايات وضوئات بيانيه است كاصريح در اين معنا است كه اينجور ايصال در تمام ماء البشره كه شعر محيط به او است، او را اعتبارى در وضو ندارد.
ثم الكلام در اين جهت در اين واقع مىشود، خوب كسى مىگويد كه نه من دلم نمىچسبد اين ظاهر لحيه را بشويم، آنها اصلا خشك، خشك بماند. آن زير شعرى كه هست، آن مقدار از شعرى كه خارج از حد الوجه است، خاجر از زغن است و خارج است از ما بين اسبعينى شستن آن شعر هم لازم نيست. آن شعر كه در حدّ وضو كه در صحيحه زراره فرموده بود انغساس الشعر الى الزغن طولا و هكذا من حيث ما ذكره الاسبعان... اين مقدار از شعر كثيفى كه هست در مواضع وجه، موجود است اين مقدار را مىگوييم كه غسل الشعر كافى است و اما مقدار زايد شعر ديگر است كه اعتبارى در وضو ندارد. كسى آنها را به قصد وضو بشويد تشريع است. تمام لحيهاش را مىشويد به قصد اينكه اين وضو داخل وضو است اين تشريع است، اينها خارج از وضو است. آن مقدارى كه داخل اين حد است او بايد شسته بشود. ثم كسى مىگويد بر اينكه من دلم نمىآيد، هستند همين جور اشخاص، دلم آرام نمىگيرد كه همان شعر را فقط بشويم اين زيرش بماند. نه، همين جور يك چند مدتى آب مىريزد كه آب برسد به تمام بشره. كلام عبارت از اين است كه آن بشره را كه مىشويد آن بشره را شستن او ادل غسل الشعر است؟! ممكن است اصلا شعر را نشويد. چونكه روى شعر مثلا يك چيزى چسبانده است، از اين نوارهاى چسبى كه او نمىگذارد شعر شسته بشود. اما زيرش چونكه شعر بلند است، زيرش مىتواند به بشره آب برساند. كلام در اين واقع مىشود آيا غسل البشره اين ادل است براى غسل الشعر؟ يعنى مكلف مىتواند در اين موارد هم بشره را بشويد، و غسل شعر نكند. يا غسل شعر بكند، غسل بشره را نكند. اينجور است؟ يا اينكه در اين موارد غسل الشعر متعين است. غسل البشره بود و نبودش در وضو مدخليتى ندارد. حتى اگر او را به قصد وضو بشويد اين بشره را، اين تشريع است. مثل آن كسى كه تمام لحيهاى را كه افتاده است تا سينه مباركش همه را به قصد وضو مىشويد، اين تشريع است كه خارج از حدّ وجه است.
بدان جهت كلام در اين واقع مىشود كه آيا غسل الشعر، شعرى كه كثيف است (قطع نوار) كه بايد او به خصوص شسته بشود و غسل البشره جزء الوضو نيست؟ يا اينكه نه غسل البشره با غسل الشعر اينها ادل هستند. يكى از اينها را بشويد از آن ديگرى كافى است. غسل الشعر مجزى است، نه اينكه متعين است كه بايد اين نحو بوده باشد. بعضىها فرمودهاند، ربما ظاهر مىشود از روايتى كه صدوق عليه الرحمه نقل كرده است در من لا يحضر الفقيه اين روايتى را كه الان خوانديم كه روايت زراره است، اين روايت را هم شيخ قدس الله نفسه الشريف در تهذيب نقل كرده است كه در اين روايت اينجور بود و باسناد الشيخ قدس الله نفسه الشريف. هم صدوق عليه الرحمه نقل كرده است و رواه الصدوق فى اسناده عن زراره، گفتهاند اين روايتى را كه صدوق نقل كرده است در من لا يحضره الفقيه، در آن فقيه در آن طبعهاى قديمىاش، نه اين طبعهاى جديد، اين بود كه فليس على العباد ان يغسل. در اين روايت اينجور است كه كلماء احاط به الشعر فليس للعباد. گفتهاند در آن نسخه اين است كه فليس على العباد فيغسل، يعنى وظيفه عباد نيست، بر عباد متعيّن نيست كه آن بشرهاى كه شعر به او احاطه كرده است، آن بشره را بشويد. فقط اين روايت بنا بر نقل صدوق كه فليس على العباده است، نفى تعين را مىكنند كه متعين نيست كه بشره را بشويد. يعنى غسل شعر را هم بكنند اين كافى است. اين روايت فقيه بنا بر آن نسخهاى كه، نسخهاى است كه طبع قديم هم روى آن هست فليس على العباده است فقط نفى تعين را مىكند كه بشره شستنش متعين نيست. ولكن نسخه تهذيب و هكذا نسخه من لا يحضر الفقيه جديدا اينها اينجور است كه فليس عن عباد يغسل. كه ليس نفى مشروعيت است للعباد. يعنى عبادى كه هست، فليس للعباد نه على العباد كه تكليف را نفى كند. فليس للعباد يعنى اين تشريع نشده است كه بشره شسته بشود. بسا اوقات از اين دو تا روايتى كه هست، چونكه به دو نحو نقل شده است، فليس للعباد، فليس على العباد اين را استسحار كردهاند.
خوب اين را مىدانيد كه اولا نسخهاى كه صاحب وسايل از او نقل مىكند در تهذيب آن نسخه فليس للعباد بود. صاحب وسايل سند دارد به من لا يحضر الفقه، آنى كه نقل كرده است فليس للعباد است. و غير صاحب وسايل هم كه نقل كردهاند آنها هم ظاهرشان اين است روايت فقيه مثل روايت تهذيب است. ليس للعباد است. اولا آن نسخه فليس على العباد اين نسخه ثابت نشده است. كه يك على بوده باشد. اولا فليس للعباد است. افرض فرض مىكنيم كه هر دو روايت صحيحه هستند هر دو على العباد بود، ليس للعباد. باز اجزاء استفاده نمىشود غسل الشعر متعين است. فليس على العباد گفتيم كه ظاهر وجه همان بشره است. آنى هم كه مىگويد خداوند متعال در قرآن مجيد و در روايات كه مفادش اين است كه غسل الوجه واجب است، ظاهرش اين است كه بشره شسته بشود. اين رواياتى كه در شعر كثيف وارد شده است اين روايات حاكم است. آن مطلقات مىگفت كه على العباد اين است كه بشره شسته بشود. در تمام اين محدود، در تمام اين مواضعى كه از مواضع محدوده است على العباد است كه اين بشره شسته بشود. اين روايت مىگويد نه صاحب شعر كثيف در آن موضعى كه به آن شعر مستور است على العباد نيست كه موضع شسته بشود بلكه آن شعر بايد شسته بشود. ولكن يجرى على الماء يعنى بايد جارى بشود ماء بر شعر. ظاهرش اين است. پس بدان جهت اين رواياتى كه هست، اين رواياتى كه در شعر وارد شده است، اين روايات حاكم است بر رواياتى كه امر مىكرد به غسل الوجه. كه وجهى كه شستنش واجب است كه آيه هم دلالت مىكند على العباد بايد غسل وجه كنند و غسل يدين كنند، اين روايت مىگويد كه نه، در آنجايى كه شعر، شعر الكثيف است مثل الحاجبين و لحيه، مقدارى از لحيه كه داخل الوجه است، عباد وظيفه ندارند بشره را بشويند. بل يجرى عليه الماء جارى بشود بر خود شعر. خوب على هذا دليل بر مشروعيت اينكه غسل بشره بكنم، صاحب شعر كثيف، غسل بشره را بكند كه اين بدل است به كدام دليل؟ كه با غسل شعر بدل است.
سؤال؟ ولكن يجرى عليه الماء. سؤال؟ آسان ندارد در اين روايت. در اين روايت ندارد كلما اليس الشعر، فليس للعبد، للعباد، على العباد خوانديم.... چونكه آيه شريفه مىگويد اذا قمت من الصلاة فغسلوا وجوهكم. يعنى على العباد يغسل وجوهكم. كه ظاهرش هم بشره بود. رواياتى هم كه مىگويد الوضوء غسلتان و المسحتان يعنى يجب على العباد فى الوضو غسل الوجه و اليدين و مسح الرأس و الرجلين. وجه هم كه بشره بود، ظاهر آنها اين است. اين مىگويد فليس على العباد ان يغسل. كل ماء احاط الشعر بر عباد جعل نشده است كه بايد بشره را بشويد. بل يجرى عليه الماء. بلكه آنى كه مجعور است بر اينكه ماء بر خود شعر جارى بشود. اين حاكم است به ادلهاى كه مىگويد وجوب الغسل است. حكومت نگوييد تخصيص. تخصيص يا حكومت، حاكم است. لسان، لسان حكومتى است. حكومت نباشد تخصيص كه آنى كه شعر كثيف دارد على العباد اين نيست كه بشره او را بشويد. وقتى كه اينجور شد، پس در وضو غسل البشره به حسب ادله اوليه وضو داشت، مقتضاى آنها اين بود كما ذكرنا. آن وجوب را برداشتند. وجوب را برداشتند، استحباب جاى آن نشست. يا مثلا وجوب، وجوب تخييرى ثابت شد، دليل بايد دلالت كند. سؤال؟... ارأيت ما كان تحت الشعر، تو چه مىبينى وظيفهاى را در بشرهاى كه تحت الشعر است. يعنى شعر ديده نمىشود. وظيفه در اينجا چيست؟ مىگويد كل ما احاط به الشعر فليس على العباد. لام را گذاشتيم كنار. على گفتيم. فليس على العباد، ولكن يجرى عليه الماء. بايد ماء جارى بشود بر شعر. اين بيان وظيفه مىكند. وظيفه وضوئى كه عباد سه وظيفه دارد. عباد وظيفه ندارند در غسل البشره، بلكه وظيفه دارند در اجراء ماء على الشعر. ظاهر اين روايت اين است. وقتى كه ظاهرش اين شد، پس ما دليل نداريم كه اصل مستحب هم باشد غسل بشره با غسل الشعر. اين هم دليل نداريم. فضلا از اينكه دليل داشته باشيم كه وجوب، وجوب تخييرى است مكلف مخيّر است ما بين اينكه آن را اينجور بشويد يا آنجور بشويد. فقد تحصل من ما ذكرنا در قسم اول از شعر، كه شعر كثيفى هست در ما نحن فيه غسل معتبر نيست.
خوب اگر كسى گفت كه نه، اين رواياتى كه هست شعر كثيف كه ساتر بوده باشد و در ما نحن فيه بشره را صب كند، در اين روايات اين قيدش نبود. چونكه در شعرى كه مرحوم صاحب العروه مىفرمايد كثيف نيست و در آنجا بشره ديده مىشود، مثل بعضى اشخاصى كه خوب لحيه هم گذاشتهاند ولكن ديده مىشود تمام بشره. مثل آن گندم ديمى در آن سالهايى كه كم آبى است، چه جور مىرويد، زمين ديده مىشود از خلال اينها، ربما شعر در وجه شخصى اين نحو مىشود كه بشره ديده مىشود. آنجا مىفرمايد مرحوم سيد قدس الله نفسه الشريف، آن بشره را بايد شسته. فقط در شعر كثيفى كه هست شستن لازم نيست. در شعر غير كثيف بايد وجه شسته بشود. كلام اين است كه كسى بگويد، دو تا مطلب است، دو تا مقام است مىگويم تأمل كنيد.
يكى اين است كه كسى بگويد، خوب در اين روايات از كجا فهميده شد كه شعر، شعر كثيف است؟ غير كثيف باشد به آن قاعده اوليه بگوييم بايد بشره شسته بشود. قاعده اوليه غسل بشره است، مقتضاى عمومات. اين يك مقام، مقام ديگر اين است كه اگر غسل بشره لازم شد در آن موارد كه شعر كثيف نيست، خفيف است و ساتر بشره نيست، خود شعر را شستن لازم است يا نه؟ يا فقط بشره را مىشويد. اصلا آن مويى كه هست اصلا آن مو شسته نمىشود. موى بلندى است، همين جور آب را مىريزد به خود بشره كه مو خشك مىماند، اين كافى است يا نه؟ اين دو جهت را انشاء الله بحث مىكنيم.
|