جلسه 549
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:549 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:7/11/1369
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
در جايى كه در وجه انسان شعرى بوده باشد كه محيط الى البشره بشود قد ذكرنا كه غسل الشعر داخل در غسل الوجه است. و آن بشرهاى كه اين شعر مفيد روى آن بشره است، غسل بشره داخل در غسل الوجه نيست، على ما تقدم. ولكن كلام واقع مىشود در دو قسم از شعر ديگرى كه در وجه پيدا مىشود. طهارتا شعرى كه در وجه الانسان است چونكه در نواد و در روييدن تفرق دارد مثل لحيه بعضى از اشخاص بدان جهت لحيه دارد ولكن از خلال اين شعور و شعرها خود بشره ديده مىشود. ولو فرض كنيد آن لحيه هم طويل بشود، مع ذالك يعنى شعرش طويل بشود، مع ذالك آن بشره را نپوشانده است. بشره ديده مىشود. يك قسم ثانى اين است كه شعرى كه هست اين شعر چونكه خفيف است بشره ديده مىشود. مراد از خفيف اين است يا ذاتا خفيف است شعر مثل شعرهايى كه در حدّ انسان مىرويد. آن شعر بما انّه خفيف است، شعر باريك است و قليل است خود خط و بشره ديده مىشود. يا اينكه نه، اين خودش خفيف نيست اين را صاحب آن شخصى كه صاحب الوجه شعر را كوتاه كرده است. همين كه مىبينيد، ولو بعضىها مرد بزرگى است، لحيه بزرگى هم دارد بما اينكه لحيهاش را زده است از تَه، يا آنى كه شبيه تَه است، آن بشره ديده مىشود. كلام اين است آيا در جايى كه شعر محيط نشد اين ماء به جهت تفرق در نباتش كه روييده است، متفرقا روييده است يا به جهت خفت نفس الشعر است، مثل شعر در حدود يا به جهت اين است كه غسل شده است، مغسوس است و زده شةه شده است اين شعر از بشره ديده مىشود. در اين موارد وظيفه چيست؟
على ما ذكرنا و اصصنا كه هر چه شما در او تأمل بكنيد جاى شبههاى نيست و تصديق قوىتر مىشود و آن اين است كه وجه ظهور اولى نفس آن عضو است. نفس عضو خاصى است كه از او تعبير مىكند به صورت وقتى كه انسان... است، هنوز عوان بلوغ است تازه بالغ شده است يا بالغ هم نشده است كه هيچ در لحيه و در شارع شعرى ندارد، وجه در او و همان معنايى كه اطلاق مىشود و همان معنا در آنى كه پير مرد است و لحيه گرفته است نصف صورت را، وجه در او هم به همان معنا است. اين شعر خارج از وجه است. مىگويند نبتَ على وجه الشعر. اين شعر، روى وجه روييده است، خارج از وجه است. بدان جهت وقتى كه ظاهر ادله اين شد كه خود وجه از قصاص الشعر الى الزغن، طولا و عرضا بين الاسبين شسته بشود، ظاهرش اين است كه اين بشره بايد شسته بشود. بشرهاى كه در اين حدّ هست. غايت الامر بواسطه آن روايات و آن ما تقدم، در آن شعرى كه كثيف بوده باشد و محيط على البشره بوده باشد، از آن اطلاقات رفعيت كرديم. از حكم رفعيت كرديم. نه اينكه از وجه رفعيت كرديم. وجه همان معنايى است كه گفتيم. اينكه خود وجه شسته بشود كه ظهور در اين بود، از اين خودش شسته بشود رفعيت كرديم كه گفتيم نه اگر شعر كثيف بوده باشد، و محيط على البشره بوده باشد شستن خود آن شعرى كه در آن حدّ الوجه است كافى است از غسل البشره. و اما در جايى كه شعر محيط نشد، مثل اين مثالهايى كه گفتم، شعر محيط على الشره نشد اين دليلى نداريم كه باشد بشره شسته بشود از ظهورش رفعيت كنيم. دليلى نداريم، بايد دليلى باشد كه از آن ظهور اولى كه غسل الوجه و بالوضو است و غسل الوجه هم ظاهرش در غسل بشره است از او رفعيت كنيم، دليلى نداريم، بدان جهت به رفعيت اخذ مىكنيم.
هر مقدارى كه دليل قائم شده بود بر خلاف او رفعيت كرديم. كه شعر محيط بود على البشره و اما آنى كه دليل قائم نشده است به همان ظهور اخذ يد مىكنيم، مىگوييم بشره شسته بشود. در اين كلامى نيست. كلام اين است، اين شخصى كه بشره را مىشويد، شعرش را هم بايد بشويد. آن مويى كه على البشره هست، موى خفيف يا مويى كه كثيف است ولكن چونكه كوتاه، كوتاه كرده است صاحبش، بشره ديده مىشود. خود مو را هم بايد بشويد. به آن كسى كه صاحب اللحيهاى است كه شعورش متفرقات است، در صورتش و مواضع پيدا مىشود آن بشره را هم بايد بشويد، شعرش را هم كه داخل حد است بايد بشويد يا نشويد؟ غسل الشعر لازم نيست. كلمات اصحاب ولو گفته شده است كه در ما نحن فيه مختلف است ولكن مىشود گفت بر اينكه ظاهر جمله معتد به از اصحاب اين است كه بايد شعر هم شسته بشود. بشره كه شسته مىشود شعر هم بايد شسته بشود. به چه دليل؟ بعضىها استدلال كردهاند شعر على الحدود مثلا، يا شعر در غير الحدود تابع وجه است. اگر وقتى به انسان گفتند صورتت را بشور معنايش اين است كه آن توابعى كه در وجه است، اين شعرها، آنها را هم بشور. بدان جهت است آن شعرى كه در روايات وارد شده است، اگر نجسى، بول اصابت به جسد كرد، جسد را دو دفعه بشور فرق نمىكند به لحظ فهم عرفى. آن جسدى كه در او شعر هست بول اصابت لكند هم به جسد هم به شعر، كه شعر هم مصيب بوده باشد اين را هم بايد دو دفعه بشويد. ولو جسد نيست. عنوان جسد اطلاق نمىشود. الاّ انّه آن توابع الجسد حكم جسد را دارند به حسب متفاها عرفى. بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست بايد مثلا فرض كنيد دو دفعه او را بشويد. در مانحن فيه هم كه باب الوضو است، كه گفته مىشود صورت را بشوييد يعنى آنى كه با توابعش هست بشوييد. يعنى توابعى كه تابع آن حد است. نه آن مقدارى كه خارج از حد است. آن مقدارى كه تابع حد است آن مقدار را هم بشوييد. اينجور استدلال كردهاند و به اين استدلال اشكالش چيست؟ اشكالى شده است به اين استدلال كه نه ما قبول نداريم كه تابع با مطبوع در حكم على حدّ سواء بوده باشد.
مطبوع كه بشره است بايد شسته بشود، اما تابع هم بايد شسته بشود اين يك قاعده و دليلى نيست به اين معنا. وجه ثانى را ذكر كردهاند. گفتهاند قاعده اشتغال. چونكه اگر ما فقط بشره را بشوييم، احتمال مىدهيم بر اينكه آيه مباركه يا روايات ظاهر اين است كه بشره بايد شسته بشود. اما تابع بشره شستنش لازم نيست، او را نفى نمىكند. اين ظهورى كه مىگفتيم به ملاك مقدمه اول ذكر كردهايم، ظاهر آنها اين است كه بشره بايد شسته بشود. اما تابع بشره شسته نشود، نه به اينها نفيا اثباتا دلالت ندارد. و مقتضاى اصل عملى اين است كه در ما نحن فيه شعر هم شسته بشود. چرا؟ براى اينكه احتمال مىدهيم بدون غسل شعر طهارت حاصل نشده باشد. و قاعده اشتغال اقتضى مىكند. چونكه مكلف هستيم با صلاة با طهارت اتيان بكنيم به جهت احراز طهارت بايد اين جهت و اين شعر شسته بشود. خوب مىدانيد كه اين اشكالش چه چيز است؟ واضح است، اين مبتنى است بر اينكه دو امر را كسى قبول كند. امر اول اين است كه الان ذكر كردم. ادلهاى كه ظهور دارند در غسل الوجه كه وجه بايد شسته بشود آنها ظهور دارند كه بشره بايد شسته بشود. اما تابعش شسته بشود يا نه، ظهورى در اين جهت ندارد و دومى اين است كه بگوييم طهارت امر مسببى است از اين غسل وجه و اليدين. و مسح الرأس و الرجلين. به آن طهارت امر مسبب بسيطى است، مفهومش واضح است. و وجود آخرى دارد. آن وجود مسبب از وجوب وضو است. و ما وجود آخر را مىدانيم كه مكلف هستيم. صلاة را با آن وجود اتيان كنيم و اگر در ما نحن فيه غسل شعر نكرديم، احتمال مىدهيم طهارت موجود نشده باشد. اقل و اكثر نيست، طهارت امر بسيط است و مىدانيم كه او را بايد موجود بكنيم. امر بسيطى است كه در ما نحن فيه در او شكى نيست كه در ضدّ حدث است. آن امر بسيط شرط حدث است. نمىدانيم او را توانستيم موجود بكنيم بدون غسل الشعر، يا نمىشود موجود كرد الاّ با غسل الشعر. مقتضاى قاعده اشتغال در شكّ در محصلات اين است كه بايد احتياط كرد. اما
امر اول، كه بگوييم آن مطلقات مىگفت بشره را بشور، يعنى ظهور داشت در شستن بشره اما توابع بشره ظهورى نفيا و اثباتا ندارد، مىشود او را گفت كه ظهور در اينكه شعر را شستن لازم نيست در اين دلالتى ندارد. اما اينكه شعر را هم بشور يا نه، خواهيم گفت.
و اما امر ثانى اين مبتنى بر اين است كه مسبب بوده باشد طهارت و اما بناء على ما ذكرنا كه طهارت عنوان است براى خود غسل وجه و اليدين و مسح الرأس و الرجلين مىشود اقل و اكثر ارتباطى. غير غسل شعر اينها متعلق وجوب غيرى يا شرطيت هستند. شرطيت دارند، اما غسل الشعر داخل در شرط است و آن هم شرطيت دارد يا وجوب غيرى به او هم متعلق است، نمىدانيم. مقتضاى بين دوران الامر بين اقل و الاكثر ارتباطى كه قائل به برائتى هستند، برائت جارى مىشود.
بدان جهت در تابع آن اشكال را كردهاند كه تابع با مطبوع در حكم يكى نمىشود. دليلى نداريم. و در اين معنا، در اين قسم سوم كه اصالت الاشتغال است، اشكال شده است كه اين مبتنى بر سببيت و مسببيت است ما بين طهارت و وضو كه اين اصلى ندارد. دليل چه باشد؟ اينجور دليل فرمودهاند، خود روايتى كه دلالت مىكرد ما بين قصاص الشعر و الزغن ما بين قصاص الشعر و الزغن طولا و ما يسعه الاصبعان و ما دارة الاسبعان عرضا، حد الوجه است او دلالت مىكند كه اين محدود بايد شسته بشود. ما جرت عليه الاسبعان مىگيرد، هم بشره را هم مو را. هر دو تا را مىگيرد. بدان جهت ما اگر دليلى نداشتيم كه غسل الشعر وقتى كه محيط شد، كثيف شد، كافى است غسل بشره نمىخواهد، ملتزم مىشديم كه هم غسل شعر لازم است، شعر كثيف، هم غسل بشرهاش لازم است. كه همان تعمق است. تخليل است كه ديروز مىگفتيم. چونكه مقتضاى اين روايت كه كل آنى كه جرت عليه الاسبعان من قصاص الشعر الى الزغن طولا و ما يسعه الاسبعان، جرت اسبعان عرضا، هر چه باشد بايد شسته بشود. شعر باشد يا غير شعر بوده باشد. هم بشره بايد شسته بشود، هم مو بايد شسته بشود. دليل فرمودهاند كه عمده دليل همين است. ولكن اگر يادتان بوده باشد اين دليل تمام نمىشود. در آن روايت كه صحيحه زراره بود، در صحيحه زراره اين بود كه ما جرت عليه الاسبعان من الوجه فهو من الوجه. آنى كه جرت عليه الاسبعان از وجه بوده باشد او از وجه واجب الغسل است. او مال خود بشره است. ما جرت عليه الاسبعان من الوجه نه من توابع وجه كه شعر باشد. ما جرت عليه الاسبعان من الوجه فهو من الوجه. شعر را نمىگويد. بعضىها گفتهاند كه اين نسخه قيد من الوجه ثابت نيست. براى اينكه در صدوق عليه الرحمه، اين روايت را از صدوق نقل كرده است. در اين فقيه كه فقيه مطبوع جديد است كه اين را مطبوعه قديمه ندارم. جديدش من الوجه را ندارد. ما جرت عليه الاسبعان مستديرا فهو الوجه. اينجور است، من الوجه ندارد. و نقل شده است در بعضى نسخ وسايل هم قيد من الوجه نيست. خوب مىگوييم كه ثابت نشده است من الوجه، ولكن محتمل كه هست. محتمل است همين نسخهاى كه صاحب وسايل نقل كرده است و فيه يدنا هست محتمل است ما نقله صاحب وسايل من الفقيه همين بوده باشد. فقيه هم همين بوده باشد. خوب وقتى كه اينجور شد ديگر ظهور پيدا نمىكند اين روايت از اين جهت كه ما جرت عليه الاسبعان، ولو تابع باشد فهو الوجه. ديگر ظهور ندارد. صرف احتمال كافى است و سابقا هم كه ما به اين قيد من الوجه تمسك كرديم نمىخواهيم دعوا كنيم كه قطعا قيد من الوجه دارد، نداشته باشد. احتمالش كافى است. وقتى كه احتمال بود، در روايت قيد من الوجه بوده باشد، نزعة را ديگر نمىشود گفت شستنش لازم است. چرا؟ براى اينكه محتمل است قيد من الوجه بوده باشد، آن نسخه صحيح باشد، آن نزعتين را نمىگيرد. ظهور ندارد در نزعتين. چونكه من الوجه نيست. بدان جهت على ما ذكرنا اين استدلال، استدلال تامى نيست. آنى كه به نظر ما ظاهر است، علم ان الله است. اينها كه ما مىگوييم به حسب ظواهر. به حسب فهم عرفى اگر به كسى كه در صورت مو دارد بگويند صورتت را بشور اين مىفهمد بر اينكه هم بايد صورت را بشويد هم مو را بشويد. وقتى كه مو
خفيف شد، خصوصا در صورتى كه خفيف شد. اين متفاها عرفى اين است كه همان تابع است. نمىگوييم تابع هميشه با مطبوع در حكمش يكى است. ولكن در مثل الخبث ازاله خبث و غسل الخبث يا در مثل وضو و حتى در غسلى كه انشاء الله خواهد آمد بيان خواهيم كرد كه ظهور اينكه جسدت را بشور يعنى با آن شعرهايى كه خفيف است، به كسى اگر شعر غير متعارفى باشد كه ديگر تابع حساب نمىشود. بازى در آورده است، آنجور شعر گذاشته است در بدنش او نه، آن مقدارى كه تابع است عرفا و نوعا در جسد انسان آن نحو مىشود بايد آنها را هم بشويد. اين متفاها عرفى است. ظاهرش همين است، و آنجا هم كه در آيه مباركه فرموده است فغسلوا وجوهكم ظاهر آن هم اين است كه وجه را به توابع بشوييد. به همان مو خفيف كه تابع است. اگر موى كثيف را نگوييم، كه او هم بعيد نيست كه او هم گفته بشود، آن مقدارى كه داخل حد است. اگر او را نگوييم و بگوييم كه نه او را نمىگيرد آيه، اقلا موهايى خفيف است، متعارف است و نوعا در حدود مىشود، آنها را مىگيرد. بدان جهت اصل المسئله كه شعر الخفيف بايد شسته بشود با بشره محل كلام نيست و خودش هم عادتا غسل البشره بدون غسل آنها نمىشود. شعر وقتى كه خفيف شد غسل البشره بدون غسل آنها نمىشود. و اين هم موجب اين است كه انصراف پيدا كند كه صورتت را بشور، يعنى با آنها بشور. وقتى كه همين جور شد كلام واقع مىشود در دو مقام. اين را مىدانيد كه در صحيحهاى كه خوانديم اينجور بود كه وقتى كه زراره سؤال كرد از امام عليه السلام قلت له، ارأيت ما كان تحت الشعر، صدوق عليه الرحمه در من لا يحضر الفقيه كه اين روايت را نقل كرده است، اين ذيل روايتى است كه در تهديد الوجه وارد است. همان روايت زراره است. همان روايت زراره كه امام عليه السلام فرمود ما دارة عليه الاسبعان، من قصاص الشعر الى الزغن و ما جرت عليه الاسبعان مستديرا الى الزغن فهو من الوجه، در ذيل او كه زراره سؤال كرده است بر اينكه صدق چه جور است؟ امام فرمود خارج است وجه است، سؤال كرده است كه ارأيت ما كان تحت الشعر؟ ذيل آن است كه در ذيل او اين نكته يادتان باشد. در ذيل او سؤال كرده است كه ارأيت ما كان تحت الشعر كل ما احاط به الشعر، در اين صورت فليس للعباده عن يغسلوا لازمن نيست آن بشره را بشويد. ولكن يجرى على الشعر الماء.
شعر محيط را ما تا امروز كه براى شما مىگفتيم در بسته به شعر ساتر معنا مىكرديم. مىگفتيم كه شعر، شعرى است كه ساتر بشره بوده باشد بشره ديده نشود. اگر كسى گفت كه معناى محيط اين نيست. معناى محيط آنجايى است كه بشره است همه را شعر گرفته است. نه اينكه ديگر بشره ديده نمىشود. نه، ربما ديده مىشود از بعضى خلل فرج ديده مىشود بشره، بعضا هم خيلى كثيف است ديده نمىشود. اين احاطه در هر دو صدق مىكند. مثل آنيكه فرض كنيد رزمندهاى به زمينى مىرسد مىگويد همهاش محيط است به سيم خاردار. نه اينكه زمين ديده نمىشود. زمين ديده مىشود احاطه معنايش اين نيست كه ديگر خود زمين ديده نشود. اين شعر هم كه محيط على الوجه است كسى بگويد اين معنايش اين نيست كه زيرش ديده نشود. آنى است كه صدق كند بر اينكه همه جايش مو است. ولو همه جايش، يعنى همه به دقت العقليه نه، مثل آنجايى كه در زمين اطلاق مىكنند، مثل او. الاّ نقطهاى فرض نمىشود از بشره، الاّ و فيه شعرٌ نابط، كه اصلا بشره ديگر اصلا ديده نمىشود وقتى كه اين شعرها بالا آمد نه اينجور نيست. بعله ربما محيط صدق مىكند، زرع محيط على الارض. گفته مىشود در جايى كه زمين ديده نشود. ولكن كلام اين است كه محيط ملاكش اين باشد كه هيچ ديده نشود. بشره پر از مو است. وقتى كه پر از مو شد ولو از بعضى طرفها آن خود بشره ديده مىشود. اگر ما شك كرديم آيا معناى اينكه، عبارت مرحوم سيد هم اين نيست كه بشره ديده نشود. در عبارتش اين است كه اذا كان شعر محيط بوده باشد. وقتى كه شعر محيط بوده باشد غسل بشره لازم نيست. خوب اگر شك كرديم. شك كرديم در اينكه آيا معناى محيط مستور بودن بشره است يا معناى محيط اين است كه پر از شعر بوده باشد، ولو از خلل و فرج بعضىها بشره ديده مىشود كه متعارف است ديگر. بعضى از خلل و فرج شعر ربما ديده مىشود بشره،
ولكن پر از مو است. اگر شك كرديم كه شبهه، شبهه مفهومى است. مفهوم احاطه را و مراد از احاطه را كه در اين روايت امام فرموده است كل بما احاط به الشعر فليس للعباد عن يغسلوا فلا يبحثوا عنه از او بحث نكنند. يعنى بشرهاش را دربياورد ولكن يجرى عليه الماء. خوب اگر اين معنا را شك كرديم و استظهار نكرديم كه و لا يحثوا عنه كه معنايش اين است كه بحث يعنى طلب كردن است. طلب يعنى شعر را اين ور و آن ور كردن است كه آن بشره را پيدا كنم آب برسانم. پس معلوم مىشود بشره مستور است. اين را از اين روايت نتوانستيم استظهار بكنيم، در شك باقى مانديم بايد آن شعرى كه غير مستور است شسته بشود. چرا؟ يعنى ساتر نيست بايد شسته بشود. چونكه مقتضاى ادله اوليه اين بود كه وجه بايد شسته بشود. وقتى كه اين قاعده كلى است در اصول منقه شده است. ديگر از آن قواعدى است كه هيچ جاى شك و شبههاى نيست.
اگر عنوان مخصص و مقيد مجمل شد من حيث المفهوم و مفهومش مردد بين اقل و الاكثر شد از ظهور عام و از ظهور مطلق در آن مقدار قدر متيقن رفعيت مىشود. چونكه او قطعا مراد است از عنوان مخصص و مقيد. ظهور عام را از حجيت مىاندازد. ظهور اطلاقى را از بين مىبرد. ولكن نسبت به آن مقدارى كه دلالت ندارد، مجمل است، به مقدار زايد، نه اخذ به همان ظهور مىشود، چونكه قرينه بر خلاف ثابت نشد. در جايى كه شبهه، شبهه مفهومى بوده باشد. بدان جهت اگر بشره مستور بشود، حتى در صورتى كه شعر خفيف بشود. موها خفيف است ولكن خيلى است. بشره را ستر كرده است. به نحوى كه مستور است احاطه به او صدق مىكند او قدر متيقن است. و اما در جاهايى كه شعر ساتر نيست، و معلوم است مقتضاى ادله اين است كه او بايد شسته بشود. بايد دليل اقامه بكنيم. و ظاهرا دليل هم نداريم بدان جهت مقتضاى اينها غسل است.
سؤال؟ گفتيم دليل نداريم. در صحيحه محمد ابن مسلم هم همين جور است كه امام عليه السلام كف از ماء را برداشت ريخت از پيشانى تا پايين. خوب وقتى كه همين جور شد اين آب، در جايى كه شعر ساتر بوده باشد، جارى از روى شعر مىشود و به بشره نمىرسد. اما در صورتى كه شعر خفيف بوده باشد به بشره نمىرسد و ساتر نبوده باشد بشره را، او به بشره مىرسد، حتى به مسح الجانبين هم مىرسد. هر كس هم مىتواند امتحان بكند. بدان جهت در آن صحيحه زراره هم دليلى بر خلاف اين مطلب دلالتى ندارد. آن وقت مىماند شبهه مصداقيهاش. شبهه مصداقيهاش اين است كه نه مىدانيم كه شعر محيط يعنى ساتر باشد. منتهى انسان شك مىكند از آرايشگاه تازه درآمده است. تا فرض كنيد آنى كه آمده بود سر و لحيهاش را اصلاح مىكرد تازه درآمده است، شك مىكند كه بعضى مواضعى كه هست الان موهايش از كثيف بودن خارج شده است كه الان بايد بشره را بشويد. يا نه؟ شبهه، شبهه موضوعى است. در مفهوم شكى نيست. شبهه، شبهه خارجى است. در اين صورت وظيفه عبارت از چه چيز است؟ بايد احتياط بكند، طورى بكند كه اين بشره شسته بشود يا نه، احتياط لازم نيست؟ بعضىها فرمودهاند كه بايد احتياط بكند. يعنى بشره و شعر هر دو را بايد بشويد. چرا؟ چونكه علم اجمالى داريم بر اينكه از مرحوم همدانى به اين استدلال كرده است، علم اجمالى داريم كه يا غسل بشره واجب است، اگر شعر محيط نباشد، كثيف نبوده باشد، يا غسل الشعر واجب است در صورتى كه محيط بوده باشد. مقتضاى علم اجمالى اين است كه هر دو تا را بشويد. اين فرمايش اشكال دارد. چرا؟ چونكه اين علم اجمالى منحل است. مىگويد من بايد اين شعر را بشويم. كثيف باشد بايد بشويم، متعين است. غير كثيف باشد باز بايد اين شعر بايد بشويم. خوب اين تابع بايد شسته بشود با بشره. پس شعر شستنش قدر متيقن است. معلوم بالتفصيل است. نمىدانم بشره شستنش لازم است يا نه؟ خوب اصل براعت جارى مىشود.
سؤال؟ كلام اين است منحل مىشود. يعنى غسل الشعر واجب است شستنش، واجب است معلوم است، بالتفسير، آن وقت در غسل آن بشره شك مىكنيم بر اين كه آن هم لزوم دارد يا نه؟ براعت جارى مىشود. بعله بنا بر مسلك
مرحوم همدانى طهارت را امر مسبب مىداند و مىگويد او شرط صلاة است در ما نحن فيه بايد شسته بشود، نه لعلم اجمالى. به جهت اينكه احتمال مىدهيم بدون غسل البشره طهارت حاصل نشود، بدان جهت در ما نحن فيه، چونكه شك در محصل است. بايد غسل بشره را كرد با غسل او كه علم داشته باشيم، فرض كنيد بر اين كه طهارت حاصل شده است. عرض مىكنم بر اين كه در ما نحن فيه اصل موضوعى، سؤال؟ اگر طهارت را عنوان دانستيم بر خود غسل الوجه و غسل اليدين، منحل نمىشود. غسل شعر بايد بشود. يا به جهت اينكه خودش متعين است غسلش يا داخل در غسل الوجه است، چون تابع است. پس اين بايد شسته بشود. آن يكى كه بشره است او را نمىدانيم. اگر طهارت عنوان بر خود غسل بشود دوران الامر بين الاقل و الكثر مىشود. ولكن در ما نحن فيه اصل موضوعى دارد. در علم اصول مقرر است،...عنوان وجودى خارج بشود. و شك كنيم در فردى داخل عنوان عام است، يا از افراد مخصص و مقيد است به شبهه مصداقيه. آنجا اگر اصلى جارى شد، حال فرد را تعيين كرد من دخوله تحت العام، او دخوله در افراد مخصص آن اصل به او عمل مىشود. ديگر نوبت به قاعده براعت و اينها نمىرسد.
ما گفتهايم مطلق ما دلالت مىكند بر اينكه غسل بشره بايد بشود، با مو كه تابع است شسته بشود الاّ در آنجايى كه شعر چونكه قدر متيقن اين شد در شبهه مفهوميه، الاّ آنجايى كه شعر محيط بوده باشد. مفروض اين است در شبهه مفهوميه نداريم، شبهه مصداقيه است. خوب مىگوييم كه اين شعر يك وقتى بود محيط نبود. عدم ازلى هم نيست، عدم معمولى است. چونكه انسان كه يك دفعه اين ريش را درنمىآورد. اين تدريجا شيئا فشيئا است. يك وقتى اين نبود اين شعرى كه هست در اينجا شعر محيط نبود، آنجايى كه شعر قليل بود، هنوز يكى، يكى داشت در صورت پيدا مىشد. الان نمىدانم اينجا محيط است يا نه؟ استسحاب مىشود عدم كونه محيط است. شعر محيط نيست. يعنى در ما نحن فيه بشره داخل مىشود تحت آن مطلق عام. البته اين در صورتى كه است كه حالت سابقه عدم الاحاطه بوده باشد. و اما در مثل آن مثالى كه عرض كردم كه نه لحيه طويلهاى، كذا است، اصلاح كرده است احتمال مىدهد كه از محيط بودن بعضى موارد خارج شده است كه امر متعارفى است. اگر اينجور بوده باشد نه استحاب بر عكسش است. اين سابقا اين شعر در اينجا شعر محيط بود، الان هم محيط است. يعنى شستنش لازم نيتس. بدان جهت اگر به اين اصل موضوعى نگاه بكنيم كه با جريان اين اصل موضوعى نوبت به براعت نمىرسد تا كسى بگويد اين را شك در محصل و محصل است. يا نوبت به قاعده اشتغال نمىرسد. آن كسى كه مىگويد از باب محصل است اشتغال، آن كسى كه مىگويد عنوان خود وضو است، براعت. نوبت به خود آن حرفها نمىرسد. استسحاب اصل موضوعى است، داخل مىكند اين شعر را در شعر كثيف مثل اين مثالى كه گفتم اصلاح كرده است شخص و ربما هم داخل مىكند در شعر خفيف و غير كثيف مثل آنجايى كه شك مىكند ديگر الان صورتش پر شده است يا نه؟ و الحمد الله رب العالمين.
|