جلسه 550
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:550 ب
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:8/7/1369
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
بعد از اينكه صاحب العروه قدس الله سره على ما هو المشهور بل متفق عليه بين الاصحاب، حدّى را كه براى وجه كه لازم است، غسل او در وضو و غسل او مقوّم است براى وضو، آن حدّ را بيان كرد كه من قصاص الشعر الى الزغن طولا. و ما بين الاسبعين، الابهام و الوسطى عرضا. و بعد از بيان اينكه اين حد بايد غسل بشود از اعلى. به آن نحوى كه عرض كرديم، غسل از اعلى بشود الى الزغن، به نظر عرفى غسل من الاعلى بوده باشد به صدق عرفى. بعد از بيان اينها مىفرمايد، لازم است بر مكلف غسل شيئى كه خارج از اين حد است. يعنى از آن قصاص الشعر يك خرده زيادتر بشويد، بالاتر. و در زغن يك خرده پايينتر بياورد طولا. عرضا هم در ما بين الاسبعين از اين حد يك مقدارى زايد بشويد. من باب المقدمه. عبارتش اينجور است. از باب مقدمه كه يعنى مقدمه باشد بر غسل حدى كه براى وجه تعيين شده است، از باب مقدمه مقدار زايدى بشويد از اين حد. لا ينبقى التأمل كه از اين مقدمه مراد مقدمه وجوديه نمىشود باشد. آن مقدمه وجوديهاى كه در بحث مقدمه واجب بحث مىشود كه ما بين ايجاب ذى المقدمه و آن مقدمه ملازمه است يا نه؟ او نمىتواند در ما نحن فيه مراد بشود. و الوجه فى ذالك آن مقدمه اطلاق مىشود، مقدمه در بحث مقدمة الواجب يا مقدمه اطلاق مىشود بر آن وجودى كه وجود ذى المقدمه موقوف به او است. به حيث اينكه وجود مقدمهاى كه هست آن وجود مقدمه نبوده باشد، ذى المقدمه نمىتواند موجود بشود. موقوف بر اين است. و به اصطلاح از اجزاء علت الشى است.
بدان جهت ذى المقدمه به پاى تفريع متفرع مىشود بر وجود مقدمه. مقدمهاى كه آنجا گفته مىشود يكى اين است، يكى هم آن قيودى است كه تقيد به آنها در متعلق امر مأخوذ است. مثل استقبال القبله. استقبال القبله مىگويند شرط است براى صلاة. جزء صلاة نيست. يعنى صلاة متقيد به اين استقبال است. صلاة متقيد بالوضو است. اين مقدمه اطلاق مىشود، يا آنى كه عقلا وجود ذى المقدمه موقوف به او بوده باشد يا اينكه شارع تقيد او را در متعلق امر اخذ كرده باشد. هيچ كدام در ما نحن فيه نيست. آنى كه شارع واجب كرده است غسل ما بين القصاص الشعر است الى الزغن و ما بين الاسبعين است من الوجه. قيدى اخذ نكرده است. تقيدى اخذ نكرده است. تقيدش غسل من الاعلى بود كه گفتيم. و اما عقلا موقوف بوده باشد غسل اين مقدمه به غسل خارج است مقدمه اين معنا ندارد. اگر خارج از حد با شستن وجه شسته بشود اين از باب تلازم است، متلازمين است، متلازمين عادى است كه عادتا بخواهد حد را بشويد يك مقدار هم از خارج شسته مىشود، اينها متلازمين است. هر دو به فعل الانسان موجود مىشود و احد الامتلازمين مقدمه آن ديگرى نمىتواند بشود. آن مقدمهاى كه در بحث واجب است از اعضاء عله بشود. لا ينبق التأمل كه در ما نحن فيه مقدمه وجوديه مراد نيست. و آن مقدمهاى كه در بحث مقدمة الواجب كه مقدمه است ما بين ايجاب او و وجوب مقدمة او را هم قائل بشويم اينكه يجب ادخال شىء من خارج الحد من باب المقدمه وجوبش، وجوب غيرى نمىتواند بشود. چونكه آن مقدمه نيست.
آنى كه در ما نحن فيه گفتهاند، مقدمه علميه است. غسل خارج الحدى كه هست اين مقدمه علميه است. يعنى انسان
خارج الحد را بشويد، يك مقدارى، قطع دارد كه مقدار الحد شسته شده است. احراز مىكند كه مقدار الحدى كه هست شسته شده است. اگر يك مقدارى زايد از اسبعين بشويد، يقين پيدا مىكند كه اسبعين شسته شده است. قصد وضو هم به آن قصد مقدار اسبعين كرده است. ولو زايد مىشودى. ولكن قصدش اين است كه من اين را زايد كه مىشويم آن زايد از وضو نيست. به جهت اين كه احراز كنم، مقدار الحد كه عبارت از غسل بين الاسبعين است او موجود بشود. اين را مىگويند مقدمه علميه. و اليكن مراد صاحب العروه كه يك مقدارى از خارج الحد بشويد من باب المقدمة العلميه، مقدمه علميه وجوبش، وجوب عقلى است، چونكه انتصال است. كه عقل مىگويد وقتى كه متعلق التكليف معلوم است، كه تكليف متعلق شده است به صلاتى كه مقيد است به وضو يا به طهارتى كه مسبب است از وضو، كه وضوئش غسل ما بين الاسبعين است بايد تو اين را احراز بكنى. صلاة را با اين شرط احراز بكنى. اين وجوب، وجوب شرطى است. از باب احراز الانتصال. اين مقدمه علميه در بعضى موارد عقل به او حكم مىكند. در آن مواردى كه علم اجمالى است يا غسل واجب است يا تمام واجب است يا اين آب مطلق است يا آب مطلق اين است آن مضاف است، كه عقل مىگويد بايد احتياط بكنيد، اين همام مقدمه علميه است. آنكه مىگويد دو تا اناء است، يكى آب است، يكى مضاف، من تشخيص نمىدهم بايد وضو بگيرم. عقل مىگويد با هر دو تا وضو بگير، من باب مقدمه علميه. در موارد علم اجمالى مقدمه علميه كه حكم العقل است، با او كار نداريم او از مسلمات است. كلام در غير موارد علم اجمالى است كه موارد علم اجمالى اينجورى نيست. كى عقل حكم مىكند؟ و عقل هم كه حكم مىكند آن وقتى است كه شارع حرفى نزده باشد و اگر شارع بگويد نه، تا مادامى كه يقين نكنيم به آن مقدار الحد، بيشتر را نشور. مثل چه؟ مثل اينكه در باب صوم همين جور است. در باب صوم من بايد امساك من طلوع الفجر بكنم الى دخول اليل ديگر. اين متعلق تكليف اين است. در اين متعلق تكليفهايى كه انسان نمىتواند عادتا، عادتا ممكن نيست كه امساك را از مبداء طلوع الفجر قرار بدهد به حيث اينكه قبلش ممسك نباشد بخورد، فقط در آنى كه طلوع فجر امساك را از آن حين حقيقتا موجود كند. مبداء امساك را. اين نمىشود عادتا. در آن جاهايى كه عادتا متعلق التكليف را نمىشود اتيان كرد چونكه يا زايد واقع مىشود يا غالبا ناقص واقع مىشود. اگر از مقدارى از شب امساك كنم زايد است. صبر كنم، يقين كنم به طلوع الفجر ربما ناقص مىشود. غالبا ناقص مىشود. طلوع فجر شده بود خورد. در اين مواردى كه متعلق تكليف را مكلف اتيان مىكند، غالبا علم اجمالى پيدا مىكند كه يا زياد بايد اتيان كنم يا كم. مقدار مساوى را نمىشود احراز كرد. در اين موارد عقل مىگويد كه زياده را موجود كن. چونكه اگر كم را موجود بكنى يا كمتر از متعلق تكليف است يا احتمال كمترش را مىدهيم. بدان جهت مىگويد بر اينكه زياده را موجود بكن تا احراز بكنى بر اينكه متعلق التكلف را آوردهاى. اين حكم عقل است در باب انتصال.
اگر شارع گفت نه، مثل رواياتى كه وارد است، فردى كه شك دارد طلوع فجر شده است يا نه؟ مىفرمايد بخورد تا مادامى كه احراز كند طلوع فجر شده است. شارع خودش يك چيز بگويد، عقل مىگويد صاحب مسئله گفت نه، تو همان اقل را بياور كه نوعا اقل است در صورت جهل. در صورت جهل كه طلوع فجر شده است يا نه؟ تا مادام كه يقين نكين، بخور. خود صاحب مسئله اينجور گفت. و اما در جاهايى كه شارع چيزى نگويد كه مكلف اينها را كه اتيان مىكند يا كم مىشود يا زياد مىشود. در اين موارد كه عقل مىگويد زيادى را اتيان بكن تا يقين پيدا بكنى متعلق تكليف را، كه مىدانى اتيان كردهاى، خوب حكم عقل زنده است. چونكه شارع بر خلافش حرف نزده است. شارع مىگفت حكم عقل مىپريد. روى احتمال عدم انتصال و عدم عقوبت است انتصال نكند. وقتى كه شارع گفت كه نه، نمىخواهم مسئله تمام مىشود. و اما در جايى كه شارع چيزى را نگفته باشد اين بايد اكثر را اتيان بكند تا يقين پيدا بكند مقدار حد را شسته است. وقتى كه مقدمه علميه شد، خوب اينجور مىگوييم. مىگوييم شخصى كه مىخواهد اين مقدمه علميه را موجود بكند، اين شخص دو جور است. يك وقت اين است كه احتمال مىدهد اين انگشتانش اقل المتعارف باشد. احتمال مىدهد اقل المتعارف باشد. كه ديگر كسى از اشخاص متعارف پيدا نيست در اين مثلا فرض كنيد انگشتانش ازيد از اين بوده باشد. اين بوده باشد، اين همين جور است اين بايد اكثر را بشويد. چرا؟ چونكه از انگشتانش اكثر را شست اگر اقل المتعارف اين است، شسته است، زيادتر از او هم شسته است. اگر نه، از اقل از متعارف هم پيدا مىشود از اين، باز متعلق التكليف را اتيان كرده است. قصد مىكند بر اينكه من اين زياده را مىشويم تا آنى كه ما بين الحد الوضو است كه غسل او ما بين الاسبعين است كه گفتيم اقل المتعارف اين است، آن مقدار شسته بشود. خوب براى كسى كه احتمال مىدهد انگشتانش اقل از متعارف است، يعنى اقل متعارف اين است زياده لازم است. اما كسى كه يك انگشتان، متعارف است. دست بزرگى دارد. چونكه در متعارفها گفتهايم مختلف هست سابقا. نه او به مقدار اسبعين بشويد كافى است. او به مقدار اسبعين بلكه اقل از اسبعينش بشويد او كافى است. چرا؟ براى اينكه او وقتى كه كمتر از اسبعينش هم شست، آن مقدارى كه از وجه شستش لازم است، آن مقدار شسته شده است. آن مقدار از وجه شسته شده است و آنجا، جاى مقدمه علميه نيست. چونكه انگشتانش طريق است بر اينكه آن مقدارى كه مىشويد زايد از آن حد الوجه است. پس اگر مقدمه علميه مراد بوده باشد، بايد عبارت عروه اينجور باشد كه آن حدى كه براى وضو گفتيم بين الاسبعين و ما حمل كرديم به اقل المتعارفين بايد بيشتر از آن حد بشويد. نه اينكه بيشتر از اسبعين خودش بشويد. مراد صاحب العروه اگر بخواهيم عبارت دراطلاقش بماند و مطلقش صحيح بشود، بايد مرادش اين بوده باشد كه وجه را زايد از آن حدى كه سابقا گذشت، زايد بر او بشويد. نه اينكه از اسبعين خودش زايد بشويد تا بگوييم اگر اسبعش يقين متعارف از بزرگ است چرا زايد بشويد. بدان جهت بايد عبارت عروه را به اين معنا حمل كرد درست بشود. اين جارى است در تمام موارد، قاعده كليه است. جارى است در تمام مواردى كه متعلق التكليف معلوم است ولكن عادتا انسان بخواهد او را در خارج اتيان بكند علم اجمالى پيدا مىكند كه يا زايد است موجود يا ناقص. در اين موارد عقل حكم مىكند كه بايد زايد را اتيان بكند تا يقين كند، نه زايد را اتيان كند به قصد وجوب شرعى. وجوبش، وجوب عقلى است گفتيم. لاحراز انتصال است. قصد كند اگر به اتيان اين اكثر، كه آنى كه متعلق التكليف است، من احراز كنم انتصال او را و اين را اتيان بكنم. و منهنا است كه در اين موارد اينجور مىگويند، كسانى كه در صوم احتياط مىكنند، مىگويند كه بايد يك مقدار قبل از طلوع فجر امساك كرد، يا فرض كنيد در طواف كه بايد از محازى حجر طواف را بدع كند. نوعا در آن شلوغى محازى آن حجر است احراز نمىشود. يا يك مقدار جلوتر يا يك مقدار عقبتر مىشود. عقل مىگويد عقبتر بايست. عقبتر بايست تا علم پيدا بكنى بر اينكه از محازى حجر طواف را شروع كردهاى. بدان جهت آنجا اعلام مىكنند كه قبل از حجر كه شروع به طواف مىكنيد نيتتان اين باشد، طواف من از محازى حجر است. من اين را اتيان مىكنم كه از محازى حجر بدع بشود. مقدمه علميه است. در تمام مواردى كه متعلق التكليف طورى بوده باشد كه آتى به او نوعا و عادتا علم اجمالى دارد كه يا ناقص مىشود يا زايد. در اين موارد عقل حكم مىكند به اتيان به زايد تا احراز بشود كه آن مقدارى كه واجب بود آن مقدار واجب اتيان شد.
سؤال؟ من هم همين را مىگويم. حدّ صورت اگر معنايش بين اسبعين هر شخصى بشود مرادش اين باشد، اين گفتيم تفسير دارد. اگر مراد آن حدّ شرعى است كه سابقا گفتيم و گفتيم ملاك در او شخص متعارف است به اقلف المتعارفين است، زايد بر او بشويد در اطلاق باقى مىماند عبارت. بعد ايشان مىفرمايد بر اينكه، و كذا فى باطن الامر. در باطن الامر كه مىدانيد آنى كه، الان هم بحث خواهيم كرد. آنى كه در وضو لازم است غسل ظواهر الوجه است. اما بواطن الوجه، آنى كه عرفا به آنها جوف اطلاق مىشود، مثل اين دو تا سوراخ بينى كه آن دو تا سوراخ جوف است، شستن آنها جزء وضو نيست يا فرض كنيد، باطن الاعينين كه انسان چشمش را باز كرده است. چشمهايش ببندد باطن مىشود، جوف هم مىماند، شستن آنها لازم نيست. و هكذا فم انسان، وقتى كه انسان حرف مىزند و مىخورد ربما فم ديده مىشود. ولكن جوف است، شستن آنها لازم نيست. ايشان مىفرمايد اين حرف كه مقدمه علميه گفتيم در آن باطن الفم و نحو الفم هم مىآيد كه انسان بايد ظاهر بينى همهاش را بشويد. اين نمىشود عادتا. يا به كمتر مىشود، مقدارى خشك مىماند از ظاهر يا مقدار زايد شسته مىشود كه از جوف هم شسته مىشود. عادتا اينجور است. بدان جهت آنجا هم همين مقدمه علميه جايش است. بدان جهت شيئى من باطن العنف را مىشويد تا يقين پيدا كند تمام ظاهر شسته شده است. نه اينكه آنى را كه مىشود داخل حد است. نه او مقدمه علميه است. چونكه نمىشود حد را مستقلا، عادتا نمىشود طورى شد كه زايد از حد موجود نشده و كمتر از حد هم موجود نشده است. چونكه اين نمىشود. ولو در يك نقطهاى زياد مىشود يا كم مىشود، بدان جهت بيشتر زياد را مىشويد تا مقدمه علميه حاصل بشود. بعد ايشان در ذيل مىفرمايد كه آن مقدار از شفتين، وقتى كه انسان شفتينش را مىبندد، آن مقدارى كه ديگر ديده نمىشود، او داخل جوف و باطن است. او شستنش لازم نيست. اين ور لبها كه اگر ببندد هم لبش ديده مىشود او داخل ظاهر الوجه است. و اما آنى كه آن ور، شفع است كه ديگر ديده نمىشود و هكذا آن خطى كه در او اطباق محقق مىشود عند اطباق الشفتين ديده نمىشود او جوف است. شستنش لازم نيست.
اين بايد يك قاعده كليه را بگوييم كه در باب وضو، چه در وجه و چه در غير الوجه، چه در باب الغسل، چه باب غسل كه جسد را كلا مىشويد، آنى كه بر مكلف لازم است غسل الظواهر است. آنى كه ظاهر بشره است. و اما آنى كه جوف حساب مىشود از انسان، آن شستن آن جوفها لازم نيست. مثل باطن بينى كه گفتيم. اين در بحث تطهير از نجاسات گفتيم، آنجا هم گفتيم بر اينكه در تطيهر نجاسات كه انسان جسدش را از خبث تطهير مىكند غسل جوف لازم نيست. هم در رواياتى وارد بود، در استنجاء كه همان ظاهر الشرج را بشويد، انگشت نبرد داخل، ظاهر الشرج را بشويد. هم رواياتى ديگرى در غير استنجاء بود كه آنها دلالت مىكرد، مثل آن كسى كه بينىاش خونى بود. اين مىفرمود بر اينكه داخل آن شستن لازم نيست ولو خون هم داشته باشد. آنى كه لازم است همان ظاهر العنف است. چه جورى كه در رفع خبث غسل الظاهر ملاك بود، غسل الباطن ملاك نبود در غسل از حدث هم كه وضو و غسل است غسل ظاهر ملاك است. و اين امرى است متسالم عليه بين الاصحاب. لم يعلم مخالفى كه يعتد به. ولو در بعضى سوريان خدشه شده است كه اين از باطن است يا ظاهر؟ و اما اصل كبرى كه ظواهر شسته مىشود، و به باطن شستنش لازم نيست، اين معنا كانّ متسالم عليه است. و دلالت مىكند به اين معنا، دلالت مىكند به اين معنا كه ما مكلف به غسل الظاهر هستيم، يكى آن روايتى كه در تهديد وجه وارد بود كه امام عليه السلام در صحيحه زراره فرمود ما دارة عليه الاسبعان، من قصاص الشعر الى الزغن. معلوم است بر اينكه ما دارة آن جوف بينى را نمىگيرد. چونكه جوف بينى دارة عليه الاسبعان نيست. آنى كه عليه الاسبعان به او دارة است او ظاهر العنف است. و هكذا در حلق جوف الحلق دارة عليه الاسبعان نيست. آنها جوف حساب مىشوند. آنى كه دارة عليه الاسبعان و يجرى عليه الاسبعان مستديرا او ظاهر است. و وضوئات بيانيه هم بود كه امام عليه السلام، در هيچ يك نبود كه امام عليه السلام باطن بينىاش را هم كه آب برد آنجا. با وجود اين اگر اين بوده باشد نقل مىشد.
علاوه بر او خلافش نقل شده است. خلافش بعضى رواياتى است كه در باب مزمزه و استنشاق وارد است كه سابقا گفتيم كه آن بعضى روايات دلالت مىكند بر اينكه آنى كه انسان مكلف است، غسل ما ظَهر است كه عرفا بگويند اين ظاهر انسان، ظاهر عضو انسان است. نه اينكه جوف است، جوف مىماند. و ان روايات، رواياتى بود كه در باب مزمزه و استنشاق از وضو نيست وارد بود.
يكى از آن روايات معتبره زراره بود. كه سابقا گفتيم در باب بيست و نه از ابواب الوضو روايت، روايت ششمى بود و باسناد الشيخ عن محمد ابن على ابن محبوب عن العباس ابن معروف كه از اجلا است عن قاسم ابن عروه كه از مشاهير است. ظنى وارد نشده است. ان ابن بكير، عن زراره. عن ابى جعفر عليه السلام. ليس المزمزة و الاستنشاق فريضة و لا سنه. مزمزه نه فريضه است كه در كتاب الله واجب بشود، نه نبى واجب كرده است. اينجور معنا كرديم به قرينه جمع به روايات. ذيل هم شاهدش است. انّما عليكَ، عليك در مقام ايجاب واقع مىشود. انما عليك بر تو واجب است ان تغسل ما ظهر، آنى كه ظاهر است او را بشويى. يعنى آنى كه غير ظاهر است، ولو اين در مزمزه و استنشاق است ولكن جارى مىشود در ساير موارد. آنى كه بر انسان مكلف است در وضو و حتى در غسل، غسل ما ظهر است. يكى از اين روايات در ما نحن فيهى كه هست معتبره ابى بكر هزرمى بود. روايت دهمى بود. باز كلينى قدس الله نفسه الشريف نقل مىكند عن محمد ابن يحيى، مثل روايت سابقى، عن احمد ابن محمد ابن عيسى، عن على ابن الحكم، عن سيف ابن عميره كه ثقه است، عن ابى بكر هزرمى كه از مشاهير است عن ابى عبد الله عليه السلام قال، ليس مزمزة و لا استنشاق. اينها بر تو واجب نيست، لانهما من الجوف. اين تعليل معمم و مخصص است. هر چيزى كه صدق بكند عرفا كه او جوف است مثل داخل الفم، او غسلش لازم نيست. و هكذا باز دلالت مىكند بر اين معنا دلالت مىكند روايت ابى بصير كه روايت نهمى است. محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى، عن احمد ابن محمد. عن شازان ابن خليل. شازان ابن خليل پدر فضل ابن شازان قدس الله سره است. من خيلى از حالات شازان ابن خليل نمىدانم بدان جهت روايت تعبير كردم. عن محمد يحيى، عن احمد ابن محمد ابن عن شازان ابن خليل عن يونس ابن عبد الرحمان. شازان ابن خليل خودش قليل روايت است. از او هم نوعا يونس ابن عبد الرحمان نقل مىكند. يونس ابن عبد الرحمان از اجلا است عن حماد، عن ابى بصير. عن ابى عبد الله عليه السلام. فقط در اين سند شازان ابن خليل است. عن ابى عبد الله عليه السلام قال سألته عن المزمزة و الاستنشاق، سؤال كردم از امام صادق سلام الله عليه از مزمزه و استنشاق، قال ليس هما من الوضو، هما من الجوف. اين چيزى كه هست، عنف و فم اينها از جوف هستند. از اينجا معلوم مىشود بر اينكه جوف به آنى مىگويند كه اينجور نيست كه هيچ وقت ديده نشود، انسان حرف بزند يا بخورد، آنها ديده مىشود. جوف است به اين معنا، ولو در بعضى اوقات ديگر آنها ديده نمىشود. انسان به صورتش نگاه بكند ديده نمىشود. مثل عين هم همين جور است. وقتى كه انسان چشمهايش را مىبندند ديگر چشم ديده نمىشود. شفتين را وقتى كه مىبندد، مطبق الشفتين ديگر ديده نمىشود. چونكه در مثل الحلق و هكذا در چيزى كه هست، اينجور نيست كه ديده نشود، حتى در مثل بينى كه هست، انسان طرف بالا نگاه كند مردم بينىاش را مىبينند. اينجور نيست كه در جوف بايد جورى بشود كه هيچ وقت ديده نشود. ولو بعضى اوقات جورى شد كه ديده نشد، او جوف حساب مىشود. از اينجا مطبق الشفتين و باطن العينى كه هست از جوف حساب مىشود. اين هم راجع به اين جهت.
بعد ايشان مىفرمايد در مسئله دومى، يك وقت اين است آن شعر كثيفى كه انسان دارد، مثلا گفتيم شعر بايد شسته بشود و بشره اگر بشويد كافى نيست، اين را گفتيم، فرض بفرماييد اين شعر، مثل شعر لحيه. خارج از متعارف است. وقتى كه خارج از متعارف شد عبارت ايشان اينجور است اشعر الخارج عن الحد، متعارف نيست. شعرى كه خارج از حدّ وضو است. ولو متعارف بوده باشد. اين كلمه متعارف اشتباه از ما شد. شعرى كه خارج از حد است، حدّ الوضو است آن مقدارى كه خارج از وضو است شستن لازم نيست. چرا؟ چونكه آنى كه ما دارة عليه الاسبعان من قصاص الشعر الى زغن بعله مستديرا كه بين الاسبعين باشد، ما دارة عليه الاسبعان، آن مقدارى كه خارج از حد است او را نمىگيرد. و ادله اوليه اين بود كه بشره شسته بشود. اينجور بود ديگر. منتهى ما دليل پيدا كرديم كه شعرى كه على البشره است و محيط به آن بشره است او داخل در وضو است. يعنى آن شعرى كه محيط است كه داخل است در ما دارة عليه الاسبعان من قصاص الشعر الى الزغن. اين مو بدل بشره است در شستن. يعنى شارع اين را جاى او گذاشته است در شستن كه فرموده است اين مو شسته بشود. بدان جهت آن مقدارى كه خارج از حد است كه ما دارة عليه الاسبعان نيست، ما دارة عليه... است، ديگر او را نمىگيرد. روايت شامل آن معنا نمىشود. الشعر خارج من الحد، كالمستسلل اللحيه، آنى كه مستلسل لحيه است در طول، و ما هو خارج عن الابهام و الوسطى در عرض، كه عريض هم هست هم طولا و هم عرضا لا يجب غسله. غسل او شستن لازم نيست. فقد مقدار داخل حد است. بعد ايشان مىفرمايد اذا كانت للمرئة لحية... اگر زنى لحيهاى داشته باشد آن مثل مرد است كه متعارف است در زنها كه در لحيهاشان شعر مىشود ولو شعر خفيفى. مثل مرد نمىشود. شعرى مىشود، منتهى اگر نه زنى شد كه آن شعرش خودش گذاشته است، دست نزده است او را، الان شده است مثل مرد. بشره را پوشانده است. ممكن است يك زمانى مد بشود در اينجور زنها. خوب ملتزم مىشويم در مثل وضو در مثل مرد است. چه جورى كه مرد آن شعر را مىشست خفيف بود بايد با بشره شسته بشود. اگر غير خفيف بود، محيط بود، نه شستن همان شعر كافى است. چرا؟ براى اينكه آنى كه در بعضى روايات وارد شده بود كه عمدهاش هم صحيحه زراره بود، تعبير امام عليه السلام اينجور بود در آن صحيحه. در صحيحه زراره امام عليه السسلام اينجور فرمود، ارأيت ما كان تحت الشعر، قال كل ما احاط به الشعر فليس للعباد. نكتهاى را مىگويم يادتان باشد، اگر اين مىگفت قلت له ارأيت ما كان تحت الشعر، امام عليه السلام در جواب مىگفت بر اينكه اذا كان كثيفا فيغسل الشعر والاّ فلا. اگر اينجور مىگفت اين فايدهاى بر ما نداشت. چرا؟ چونكه يقينا زراره از مردها مىپرسيد، كارى به زنى كه امر اتفاقى است اينجور لحيهاى گذاشته است، اين معنا محل اشكال بود كه زراره اين را در نظر نگرفته است. امام هم با همانى كه او در نظر گرفته است جواب مىدهد كه اذا كان محيط فلا بعث.
و امام عليه السلام در جواب كبراى كلى فرمود. در مواردى كه در جواب عموم بوده باشد، به نحو الاطلاق يا به نحو العموم به نظر سائل ملاحظه نمىشود كه سائل از كدام مورد بحث كرده است. بايد آن كبرى طورى باشد كه آن مورد سؤال را هم شامل بشود. و اما غير مورد السؤال را هم شامل بشود، اخذ مىكنيم. اين معناى اين است كه مورد مخصص و مقيد نمىشود جواب را. امام در جواب مىفرمايد كل ما احاط به الشعر، كل موضعى از بشره كه احاط به الشعر ليس للعباد ان يغسل. لازم نيست بر عباد كه او را بشويند. بلكه مجزى نيست. بايد شعر را بشويند. اين فرقى نمىكند، عباد فرق نمىكند زن بوده باشد يا مرد بوده باشد. فرق نمىكند بر اينكه شعر، شعر خفيف بوده باشد يا صغيل بوده باشد.
سؤال؟... شما اگر بخواهيد انصراف ادعا كنيد، انصراف نيست، و كل ما احاط به الشعر فليس للعباد ان يغسل. اگر اين شعر غير مواضع وضو را هم مىگرفت، خواهيم گفت نمىگيرد، چونكه صدرش قرينه است. تمسك مىكردى مىگفتى شعرى كه در بدن مرئه است او شستن آن شعر اگر كثيف باشد لازم نيست. يعنى مستور بشود لازم نيست. چه جور به اطلاقش تمسك مىكردى؟ الان باز همان باب وضو است. فرقى نمىكند. سؤال؟... عزيز من همه گفتهاند كالعدم است، نحوىها گفتهاند. وقتى كه استدلال به يك قاعدهاى مىكنند مثلا مىگويند بر اينكه... اين در مواردى كه امر غالب بوده باشد يا در قرآن باشد، مىگويند در قرآن بر خلاف، همين كه اينجا هست. يك وقت در كلام يك عربى پيدا مىكنند او را مىگويند النادر كالمعدوم. او ضرر نمىزند. اين فقه است.
سؤال؟ اولا اين روايت مفضل است، او مدرك فقهى نمىتواند بشود. و ثانيا بر اينكه ربط به او ندارد. او حكمت است علت به معناى حقيقى نيتس. حكمت در خلقت است او، نه در احكام شرعيه. ما در ما نحن فيه در احكام شرعيه مىگوييم، مىگوييم اين عام كه امام عليه السلام در اين روايت گفته است اگر كسى بخواهد اين را منع كند بايد دعواى انصراف كند كما اينكه ايشان مىگفتند. ولكن دعواى انصراف تمام نيست. دعوا اين است كه نادر است در زن شعر كثيف. اين را هم نمىدانيم، فى زماننا نادر است. ممكن است در آن زمان بود. يا در زمان... بدان جهت در ما نحن فيه اين روايت بخواهد زن را بگيرد عيبى ندارد ولو آن روايت ديگر كه صحيحه محمد ابن مسلم است جواب مثل اينجا نيست. آنجا دارد قال سألته عن الرجل يتوضء... قال لا. يعنى زير لحيه آب برساند يا نه؟ قال لا. اين را زن را نمىگيرد. جواب عموم اطلاقى ندارد. به خلاف اين دومى كه عام است و كبراى كلى است زن را هم مىگيرد و منهنا پيدا نشده است، ممكن است باشد به حسب تطبع من. در اين فتواى صاحب العروه خدشه كرده باشد. كبرى تمام است و الله سبحان هو العالم.
|