جلسه 554

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:554 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ: 20/11/1369
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
عرض كرديم آنى كه معتبر است در وضو غسل اليدين است، من المرفقين الى اطراف الاصابه. و اينكه غسل بايد از مرفقين الى اطراف الاصابه بشود، گفتيم تمام رواياتى كه در وضوئات بيانيه وارد است، تمامى آنها شاهد و گواه است كه غسل بايد از مرفق شروع بشود. مبدا غسل بايد مرفق بشود الى اطراف الاصابه. نفس مرفق بايد شسته بشود ابتداء اين جاى كلام هم نيست. حيث اينكه در وضوئات بيانيه اين بود، امام عليه السلام غرفه‏اى از ماء را به مرفقش ريخت و طاعت را فى الاصابه تا اطراف الاصابه شست. كلام در اين بود كه اين مرفقى كه شستنش لازم است، وضوئات بيانيه شهادت دارند و كانّ اتفاق تسالم اصحاب هم هست اين غسل مرفق بالاصاله است، اعتبار غسل المرفق بالاصاله است يعنى چه جورى كه بقيه يد غسلش معتبر در وضو هست، غسل مرفق هم همين جور معتبر است. اينجور است؟ يا غسل المرفق وجوبش بالتبع. يعنى از باب مقدمه علميه است. اصالت ندارد. براى اينكه مكلف احراز كند تمام زراع را شسته است، مرفق را هم از باب مقدمه علميه بايد بشويد. ولكن آنى كه داخل در وضو هست، همان غسل زراع است. گفتيم اين معنايى كه هست اين معنا از وضوئات بيانيه استفاده نمى‏شود. امام عليه السلام مرفق را الى اطراف الاصابه شست. اما غسل مرفق بالاصاله بوده است اعتبارش در وضو يا از باب مقدمه علميه بود، اين از آن روايات استفاده نمى‏شود. و ممكن است كسى توهم بكند كه غسل المرفق به التبع است. حيث اينكه در بعضى روايات وضوئات بيانيه داشت بر اينكه امام عليه السلام غسل وجه كرد و غسل زراعين كرد. و در بعضى روايات اين است كه امر شده است به غسل زراعين. گفته مى‏شود كه مرفق خارج از زراع است. اين توهم، توهم بيجايى است. اين دو تا روايتى كه اينجورى هست، چه جورى كه اين روايات دلالت نمى‏كند كه كف خارج از وضو است غسلش، زراع كف را نمى‏گيرد. زراع همان استخوان است كه ما بين كف و ما بين ازد هست. چه جورى كه آن روايات دلالت نمى‏كند بر اينكه كف خارج است، غسلش از وضو. همين جور مرفق را هم دلالت نمى‏كند. آن در مقام اين است كه بعد الوجه يدين را شست. اين در اين مقام است روايات. از آنها استفاده نمى‏شود كه غسل المرفق بالتبع است. بعله، ما گفتيم آنى كه در ما نحن فيه از او استفاده مى‏شود، غسل المفرق من يد اليمنا و اليسرى بالاصاله است به اجماع تمسك نكرديم، تا كسى بگويد بر اينكه اين ما نحن فيه جاى تمسك به اجماع نيست. چونكه مجمعين علم نداريم كه در يد آنها غير از آن رواياتى كه به ما رسيده است، در يد آنها يك روايت ديگرى بود يا يك امر ديگرى بود. آنها لعل از همين روايات وضوئات بيانيه و نحو ذالك كه ما ذكرنا است استفاده كرده‏اند كه غسل المرفق بالاصاله است و غايت در آيه مباركه و الغسلوا ايديكم الى المرافق داخل مقيا است در غسل. از اين روايات استفاده كرده‏اند. يك وجه تعبدى ديگرى بين آنها بود، اين را ما نمى‏توانيم احراز كنيم.
ما يك صحيحه زراره را گفتيم عن ابى جعفر عليه السلام كه گفتيم امام عليه السلام در ذيل او فرمود بر اينكه، صحيحه زراره فرمود و حد الغسل اليدين من المرفق الى اطراف الاصابه. حد غسل يدين از مرفق الى اطراف الاصابه است. كه گفتيم بعد از بيان حد الوجه كه من قصاص الشعر الى الزغن است و قصاص الشعر شسته مى‏شود تا زغن. هم زغن‏
داخل است در آن تهديد، هم خود قصاص الشعر داخل است كه بايد شسته بشود، آنجايى كه موى سر تمام مى‏شود. بايد شسته بشود. پشت سر او هم كه مى‏فرمايد و حد غسل اليدين من المرفق الى اطراف الاصابه ظاهرش اين است كه اين حد، مثل حدّ سابقى است. يعنى از مرفق تا الى اطراف الاصابه همه بايد شسته بشود. هم مرفق، هم اطراف الاصابه. مبداء و منتهى داخل در حد است كه بايد شسته بشود. اين حرف ما بود. ولكن ربما مناقشه مى‏شود كه اين و حد غسل اليدين من المرفق الى اطراف الاصابه اگر قبول هم داشته باشيم كه ظهورش اين است كه مرفق همه‏اش بايد شسته بشود مثل اطراف الاصابه كه همه‏اش بايد شسته بشود، اگر اين ظهور هم داشته باشد اين عبارت، اين معلوم نيست كه روايت زراره بوده باشد. اين من المحتمل، بلكه ظاهر اين است كه اين كلام، كلام خود صدوق است. اصل روايت اين است، قال زرارة ابن اعين لابى جعفر عليه السلام، اخبرنى عن حد الوجه، الذى ينبقى عن يوض‏ء الذى قال الله عزوجل فقال الوجه الذى قال الله و امر الله باغسله، الذى لا ينبقى لاحد ان يزيد عليه و لا ينقض، ان زاد عليه لم يوجد و ان نقص منه اصم، ما دارة على الوسطى و الابهام تا اينكه مى‏گويد اساس الشعر الى الزغن و ما جرت عليه اسبعان مستديرا فهو من الوجه و ما سواء ذالك ليس من الوجه. اين يك تكه‏اش است. بعد از اينكه مى‏گويد و حد غسل اليدين اين كلام خود صدوق است. ربطى به روايت زراره ندارد. چرا؟
به دو دليل. دليل اولش اين است كه زراره سؤال كرده بود از حد الوجه. قال زراره لابى جعفر باقر، اخبرنى عن حد وجه الذى ينبقى ان يوض‏ء و قال الله عزوجل به غسل او. زراره از ابى جعفر از حد وجه پرسيده بود. اين و حد غسل و يدين ربطى به سؤال زراره ندارد. اين بعد از اينكه صدوق بابى را عنوان كرده است، باب حد الوضو در اين باب، مى‏خواهد تمام حد وضو را بگويد. هم وجه را و هم غير وجه را. در وجه اكتفا كرده است به نقل روايت زراره، بما اينكه در حد اليدين، يك روايت خاصه‏اى نديده است، مجموع روايات را بررسى كرده است، مضمونش را گفته است و حد غسل اليدين من المرفق الى اطراف الاصابه كه استفاده از روايات وضوئات بيانيه كرده است. اين كلام، كلام صدوق است. يكى اين دليل. دليل ديگر عبارت از اين است كه صاحب وسايل اين را كه نقل كرده است، اين روايت را از صدوق اين روايت را و حد غسل و يدين را نقل نكرده است. معلوم مى‏شود كه اين حد، حدّ غسل اليدين كلام خود صدوق بود. و مؤيد هم همين است كه كلينى اين روايت را نقل كرده است. شيخ نقل نكرده است الاّ ان كلينى. كلينى كه همين روايت را نقل كرده است آن مقدارى را نقل كرده است كه صاحب وسايل در وسايل نقل كرده است كه حد غسل اليدين را نقل نكرده است كلينى. پس اين معلوم مى‏شود كه اين كلام مال خود صدوق است و ربطى به ما روايت زرارعه عن ابى جعفر عليه السلام ندارد.
اينجور مناقشه جوابش واضح است. اما آن سوال از حد الوجه كرده است. خوب زراره از ابى جعفر عليه السلام حد وجه را سؤال كرد، امام عليه السلام بر او چماله كرد، اضافه كرد، حد وجه اليدين را هم بيان فرمود كه تكميل بشود. اين دلالت بر معنى نمى‏كند. و اما اينكه كلينى نقل نكرده است بعله، كلينى يا از اين روايت همان مقدار رسيده است به كلينى كه نقل كرده است يا نه، همه‏اش رسيده است، ولكن همه‏اش را نقل نكرده است. اين مى‏شود در نقل روايات. بعله، اين مقدار مسلم است، غرض هم اين نكته بود. اين مقدار مسلم است كه صاحب وسايل احراز كرده است كه اين كلام مال خود صدوق است. اين صاحب وسايل قدس الله نفسه الشريف اشكالى ندارد كه احراز كرده است و حد غسل اليدين، كلام خود صدوق است. چرا؟ احراز كرده است؟ چونكه در ذيل حد الوجه، يك كلامى دارد صدوق در همين جا. بعد از اينكه از امام عليه السلام نقل مى‏كند ما دارة عليه الوسط و الابهام من قصاص الشعر الى الزغن و ما جرت عليه الاسبعان مستديرا فهو من الوجه و ما سواء ذالك ليس من الوجه گفته است فقال له الصدق. زراره به امام عرض كرد كه صدق چه جور است در شستنش لازم است يا نه؟ الصدق من الوجه فقال لا. قال زراره قلت له ارأيت احاط به الشعر، در ذيل اين را نقل كرده است صدوق. قلت له، قال زراره، زراره گفت، قلت له يعنى به ابى جعفر عرض كردم ارأيت ما احاط به الشعر. آن مقدار از بشره را كه شعر احاطه كرده است. در او چه مى‏گويى؟ آن بشره شسته بشود يا نه؟ فقال كل ماء احاط به الشعر فليس العباد، ان يتلبوا و لا يبحث عن.
صاحب وسايل اين قال زراره، قلت ارأيت ما احاط به الشعر اين را روايت ديگرى احراز كرده است. اين روايت، روايت ديگرى است و صدوق عليه الرحمه جمع در روايت كرده است. يعنى روايت اولى كه قال زراره، آن يك مجلسى بود، يك مرحله‏اى بود. يك روايت ديگرى از زراره از امام باقر عليه السلام داشت كه در يك مجلس آخرى پرسيده بود، در شعر كثيف چه مى‏گويى؟ صاحب وسايل اينجور فهميده است كه اين دومى با اولى در فقيه از قبيل جمع در روايت است. اينها دو تا روايت هستند. خوب قهرا حد مسح و اليدين هم مى‏شود مطلب ديگر. ربطى به روايت ندارد. چونكه روايت دومى در همانجا كه ولكن يجرى عليه الماء تمام شد. حد غسل اليدين مى‏شود كلام مستدل، كلام زراره. صاحب وسايل احراز كرده است كه اين روايت، روايت ديگرى است. چرا؟ براى اينكه صاحب وسايل در آن بابى كه عنوان كرده است كه آن باب عبارت از اين است كه تخليل شعر در وضو واجب نيست در آن باب. اين ذيل كه روايت مستقله‏اى فرض كرده است اين ذيل را از شيخ الطايفه نقل كرده است. گفته است و باسناد الشيخ عن حسين ابن سعيد، عن حماد. حماد ابن عيسى است، عن زراره قلت له، ارأيت ما كان له تحت الشعر قال كلما احاط به الشعر فليس للعباد عن يغسلوا و لا يبحثوا عنه ولكن يجرى عليه الماء. مى‏بينيد اين روايت را از شيخ نقل مى‏كند. شيخ هم اين روايت را مستقلا نقل كرده است. در ذيل حد الوجه نيست، اصلا شيخ ان حد الوجه را از كلينى نقل كرده است كه آن كلينى هم همان مقدارى كه در وسايل هست، كه قبل از اين است كه قلت له، ارأيت ما كان تحت الشعر تمام كرده است آن روايت اولى را. اين روايت، روايت ديگرى مى‏شود. اين را كه نقل مى‏كند مى‏گويد و رواه الصدوق باسناده عن زراره، عن ابى جعفر عليه السلام. اين كل ما احاط را صدوق از زراره از ابى جعفر عليه السلام نقل كرده است به همان سند. قال قلت له ان ارأيت. مى‏بينيد اين صاحب وسايل اگر ذيل آن خبر ابى جعفر اول بود، از قبيل جمع در روايت نبود، جمع مروى مى‏گفت، مى‏گفت كه ورواه الصدوق باسناده عن زراره، عن ابى جعفر فى حديث. همان مسلك صاحب وسايل اينجور است. در مواردى كه روايت را تقطى مى‏كند اگر از اول تقطى كند مى‏گويد فى حديث اول نقل نكند. وسطش را يا آخرش را نقل كند مى‏گويد فى حديث. و اما اگر اول را نقل كند، آخر را نقل كند، اول را نقل مى‏كند، مى‏گويد الحديث. الحديث يعنى حديث دنباله دارد من تقطى كرده‏ام. اين مسلك صاحب وسايل است.
اينكه اينجا مى‏گويد و رواه الصدوق باسناده عن زراره، عن ابى جعفر قال قلت له، نمى‏گويد فى حديث، قال قلت له. اين كلمه فى حديث را كه نمى‏گويد اين را روايت مستقله ديده است. در اين شكى نيست. آن وقت هم حد وجه اليدينى كه هست اين كلام، كلام صدوق مى‏شود، چونكه در ذيل اين روايت هم نيست. روى اين اساس بنا به نقل شيخ قدس الله نفسه الشريف اينجور نقل كرده است. خوب اين جوابش هم پر واضح است كه صاحب وسايل اينجور فهميده است. ولكن ظاهر كلام صدوق قدس الله نفسه الشريف اين است كه اينها يك روايت هستند و شيخ ذيلش را به عنوان روايت مستقله در تهذيب نقل مى‏كند و حال اينكه اين روايت در كلينى و در من لا يحضر الفقه ذيل روايت است. مستقلا نقل مى‏كند. كسى كه تطبع بكند در تهذيب شيخ اين را درمى‏يابد كه شيخ اين كارها را مى‏كند. چونكه مى‏بيند راجع به اين مسئله، تمام روايات نيست، ذيل روايت است. ذيل روايت را به همان سند نقل مى‏كند، اشاره هم نمى‏كند كه اين ذيل روايت است. اين درد شيخ است. بدان جهت شيخ اين را مستقلا نقل كرده است، در ذيل نقل نكرده است يا كلينى نقل نكرده است اين ذيل را، خوب آن مقدار كه به كلينى رسيده بود اين ذيل نبود. يعنى ذيل قلت له كه شعر و هكذا حد وجه اليدين نبود. ظاهر كلام من لا يحضر الفقيهى كه هست اين است كه اين روايت است. خصوصا كه در ذيلش ذكر كرده است اين معنا را بر اينكه به حد غسل يدين من المرفق على اطراف الاصابه و حد مسح الرأس انتم بثلاث اصابه مقسومه من مقدم الرأس و حد مسح الرجلين عن تضع كفيك على اطراف الاصابك تا اينكه مى‏فرمايد بر اينكه و لا ترد الشعر فى غسل اليدين. اين در روايات نيست. اين در همين كلامى است كه صدوق عليه الرحمه در ما نحن فيه دارد. اين ظاهرش عبارت از اين است كه تتمه آن روايت است، ولو زراره از او نقل كرده است.
بعله، اگر كسى اين حرف را قبول نكرد، گفت نه اينجور نمى‏شود. اين روايت، معلوم نيست اين روايت باشد، اين كلام، كلام صدوق است. كسى اگر اين را گفت ما نمى‏توانيم اثبات كنيم كه غسل المرفق، غسل مرفق لازم است. ولكن غسل المرفق بالاصاله است يا من باب مقدمه علميه است. اين را ديگر نمى‏توانيم اثبات كنيم از وضوئات بيانيه. نتيجه عملى هم كجا ظاهر مى‏شود؟ نتيجه عملى هم آن جا ظاهر مى‏شود كه صاحب عروه مى‏گويد كه تمام مرفق بايد شسته بشود و شيئى هم از ازد زائدا بر مرفق بايد شسته بشود. من باب مقدمه علميه، اگر مرفق همه‏اش غسل واجب بالاصاله بود، مقدار از زايد مرفق بايد شسته بشود تا انسان يقين كند تمام مرفق را شسته است. و اما اگر مرفق غسلش، غسل بالتبع بود از باب مقدمه علميه بود، بالاصاله نبود، شى‏ء زايد را چرا بشوييم. خود مرفق را بشوييم، خدا بركت بدهد. بس است. چونكه زراع بايد شسته بشود. مرفق را بشوييم، زراع شسته مى‏شود. مقدمه علميه است. اين ثمره‏اش هم اينجا ظاهر مى‏شود. بدان جهت هر كس اين حرف را قبول كرد و استسهار ما را تصديق كرد فهو. والاّ اگر خدشه كرد دليلى ديگر بر اينكه اين بالاصاله مرفق بايد شسته بشود، همان اجماع است كه بايد تمسك بكند كه همان اجماعى كه گفتيم، در يد مجمعين چيزى بود كه به يد ما نرسيده است، در يد آنها بود. اطمينان به اين معنا كنيم، نه اين نمى‏توانيم اطمينان كنيم.
بعد كلام واقع مى‏شود در مرفق. مرفقى كه بايد شسته بشود، آن مرفق چيست؟ در تفسير مرفق، كلمات مختلف است. بعضى‏ها گفته‏اند كه از بعضى لغويين ظاهر مى‏شود و علامه در منتهى تصريع كرده است، فرموده است كه مرفق همان عظم الزراع است. رأس عظم الزراع. همان ساعد انسان و زراع انسان كه اين استخوان را دارد آن سر اين رفته است در آن ازد. ازد آن استخوانى است كه به منكب متصل است. اين زراع در آن طرف ازد رفته است در آن ازد. كه مى‏گويند آن ازدى كه هست، آنهايى كه استخوانهاى ميت را نگاه كرده‏اند يا نگاه بكنند يا شكلش را ببينند اين استخوان رفته است به او كه همان بسته بشود و وا بشود اين زراع. مفصل مى‏شود، مفصل را تشكيل مى‏دهد. علامه فرموده است آن مقدار از رأس الساعد و الزراع كه در ازد رفته است مرفق اسم او است. كه بعضى‏ها گفته‏اند مناسب با معناى لغوى هم هست كه مفصل بشود، رفق بشود، نرم بشود، يعنى باز و بسته بشود. او است. بعضى‏ها اينجور گفته‏اند كه از بعضى لغويين هم ظاهر مى‏شود. بعضى‏ها گفته‏اند نه، مجموع آن رأس زراع است كه داخل در ازد است، مجموع او و مجموع رأس الازد. رأس الازدى كه هست كه اين تو رفته است. مجموع رأس الازد با او اسمش مرفق است كه ظاهر عبارت عروه هم همين است، كه مرفق آن مجموع آن مقدار از زراع كه پيوند پيدا كرده است با آن رأس الازد. مجموع اين ازد و مجموع آن زراع است. و اين معنا نسبت داده شده است به مشهور كه مشهور اين را ملتزم هستند و بعضى‏ها يك حرف ديگرى گفته‏اند. گفته‏اند اين وسطى كه ما بين زراع و ما بين ازد هست اين خط وسط را مى‏گويند. آن خط اسمش مرفق است. كانّ آن خط در ناحيه باطن الزراع پيدا مى‏شود كه همان خطى مى‏افتد به پوست. و اما در آن ور زراعى كه هست خط موهوم است. ديده نمى‏شود. آن خط حلقه‏اى كه دور مى‏زند ما بين استخوان الازد و استخوان الزراع را، آن خط موهوم اين مرفق است. بعضى‏ها فرموده‏اند بر اينكه اين سه احتمالى كه هست احتمالات ديگر برمى‏گردد به اينها. احتمالات ديگرى گفته شده است، ولكن آنها در حقيقت تعبيرش مختلف است.
بدان جهت در ما نحن فيه بعضى‏ها گفته‏اند فرق است ما بين اين سه تا احتمال. بنا بر اينكه آن مقدارى بوده باشد مرفق كه در ازد رفته است يا مجموع اين ازد و آن رأس الزراع بشود، تمام اين مفصل بايد شسته بشود. و اما خط موهوم بوده باشد تمام مفصل لازم نيست. همانى كه اين خط موهوم در آنجا متصور مى‏شود، همانجا را بشويند كه مقدارى كمتر مى‏شود. مقدارى از آن فرضين اولين كمتر مى‏شود، كافى مى‏شود كه در حقيقت آنى كه ما در ما نحن فيه در روايت داريم، آنى كه متفاها عرفى است از مرفق عرفا، حتى در عرف عرب مى‏گوييم، آنى كه مرفق است همان مفصل است. تمام مفصل را مرفق مى‏گويند. و اين خط موهوم و اينها معناى متفاها عرفى نيست. اگر حقيقتش هم اولش او بوده باشد، معناى لغوى‏اش ولكن آنى كه به حسب معناى عرفى است، كه بايد همان مفصل شسته بشود. فرقى هم ما بين تفسير علامه و تفسير مشهور كه در عبارت عروه است، منصوب الى المشهور نيست. چونكه رأس الزراع كه استخوان را نمى‏شود شست. آن استخوان داخل است. بايد بشره ظاهر را بايد بشوييم. بشره ظاهر را شستيم بايد مجموع شسته بشود. ولو مرفق ابتداء او بوده باشد، ولكن مراد غسل بشره است. بشره را بايد شست. همان مفصل مى‏شود كه مفصل را بايد شست. منتهى كلام اين است كه مفصل اگر دخولش در آن حدى كه بايد شسته بشود، بالاصاله بوده باشد، بايد زايد بر مفصل را مقدارى شست. چونكه انسان يك جورى بشويد كه نه مقدارى از مفصل كم بشود، نه زياد. اين عادتا نمى‏شود. مثل آن مقدمه علميه‏اى كه صاحب جواهر مى‏گفت. بدان جهت بايد مقدار زياد بشويد كه يقين پيدا كند تمام مفصل شسته شده است. و اما بنا بر اينكه غسل مفصل مقدمه علميه باشد فقط آنى كه عرفا زراع گفته مى‏شود او غسلش واجب بوده باشد كه خود مرفق خارج بشود و وجوبش، وجوب طبعى بشود. زايد شستن لازم نيست. چونكه اگر نفس مفصل را بشوييم ولو آن مقدارى از كم هم، مقدار مختصرى از يك طرف كم بوده باشد، زراع شسته شده است. اين ثمره نزاع اينجا ظاهر مى‏شود كه گفتيم به حسب فهم ما همين است كه اين مرفق بالاصاله است و بايد مرفق شسته بشود.
بعد صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف يك فرمايشى دارد كه آن فرمايش منتهى مى‏شود به آن بحثى كه ايشان اشاره كردند. ايشان مى‏گويد از اين مرفق كه بايد شسته بشود الى اطراف الاصابه، هر چيزى كه در اين ما بين المرفق و ما بين الاصابه هست بايد شسته بشود. ولو لحم زايد بوده باشد كه همين جور است. اسبع زايد بوده باشد. يا يك كسى اينجا يك قلمبه‏اى در آورده است. استخوان زايد است. يا ماده زايد است كه متعارف است. خصوصا در پيرمردها پيدا مى‏شود. اينها بايد شسته بشود. از آن قبيل است آن شعر. شعرى كه ما بين المرفق و ما بين، يعنى در دست انسان است. فرقى هم نمى‏كند. ظاهر عبارتش اين است، شعر، شعر خفيفى بوده باشد كه نوعا خفيف است يا شعر كثيرى بوده باشد كه بعضى از آنهايى كه چهل، پنجاه سال دارند بدن درشتى هم دارند، مى‏بينيد كه آن موهاى سياه پوشانده است ازدش را. بايد بشره هم شسته بشود. در يدين، چه شعر، شعر خفيف بوده باشد يا شعرى باشد كه ولو در موردى كثيف است، همه‏اش كثيف نيستند كه بپوشاند. يك موضعى هم كه كثيف باشد، بايد بشره را و مو را بپوشاند. اما مسئله مو اين بگذاريد كنار.
و اما كلام ما در غير مو هست. آن موهايى كه خفيف هستند، يعنى شعر كثيف را بگذاريد كنار. موهايى كه خفيف هستند يا اسبع زايد است، لحم زايد است. آنها را شسته‏اند، اين مخالفى در مسئله نيست نه قديما نه حديثا. نيست يعنى از كسى نقل نشده است. ما نمى‏دانيم بينى و بين ربنا مخالف بوده است يا نبوده است؟ مخالفى نقل بشود كه فلان كس مخالف در مسئله است، يا مخالفت در مسئله كرده است اين را معروف نيست و منقول نيست. بدان جهت بعضى‏ها مى‏گويند تسالم ما بين الاصابه است. خوب اين تسالم هم تسالم مدركى است. تعبدى نيست. چرا؟ چونكه دليلش همان است كه ما سابقا گفتيم. وقتى كه شارع گفت عضوى را بشور، ظاهرش اين است كه آن عضو و ما يطبع آن عضو را. آنى كه تابع آن عضو حساب مى‏شود او را بشور. در مسئله شعر خفيف سابقا گذشت. بدان جهت در ما نحن فيه لحم زايد، انگشت زايد و دستت را از مرفق بشور، معنايش اين است هر چه تابع دست است بشور ديگر. بدان جهت آن شخصى كه مو ندارد دستش، جوان است. تازه كار است، تازه مدرك شده است، هيچ مويى ندارد و اما آن كسى كه مدرك است و مو دارد آن هم شسته است. متفاها عرفى اين است. مثل آنى كه در صورت گفتيم. بعضى‏ها علاوه بر اين ظهورى كه ما ادعا كرده‏ايم و به آن ظهور تمسك كرديم در ما نحن فيه به يك صحيحه‏اى تمسك كرده‏اند كه اين لحم زايد، اسبع زايد يا فرض كنيد حتى شعر، اينها هم بايد شسته بشود. اين كدام روايت است؟ اين صحيحه زراره و بكير است انهما سأل ابا جعفر عليه السلام. در باب پانزده از ابواب الوضو، روايتى كه هست، روايت سومى است. و عن على ابن ابراهيم، عن ابيه، عن ابن ابى عمير، عن عمر ابن ازينه عن زراره و بكير، انهما سأل ابا جعفر عليه السلام. سؤال كردم از ابى جعفر عليه السلام، عن وضوء رسول الله (ص) فدعى بتشتٍ. تشتى را خواست، تا آنجا دارد كه ثم قمص كفه اليسرى فقرف بها غرفة فافرق على زراعه اليمنا فغسل بها زراع. اين همان روايتى بود كه زراع بود، در اول بحث گفتم. فغسل بها زراعه من المرفق الى الكف. چه جورى كه كف غايت است داخل است، كف را شست مرفق را هم شست و غسل بها، دارد بر اينكه فغسل بها زراعه من المرفق الى الكف. زراع را از مرفق را تا كف شست. چه جورى كه كف داخل است، كف را يقينا داخل است. شستنش لازم است. ظاهرش اين است كه مرفق هم همين جور داخل است. منتهى بالاصاله، او من باب مقدمه علميه اين همان بود كه گفتيم. لا يردّه الى المرفق، آب را هم برنمى‏گرداند به اين مرفق، يعنى نكس نمى‏كرد در غسل. ثم قمص كفه اليمنا فافرق بها على زراعه اليسرى من المرفق و صنع بها مثل ماء صنع باليمنا. ثم مسح رأسه و قدميح به بلل كفه لم يحدث لهما ماء جديدا. ثم قال و لا يدخل اصابه تحت الشراك. ثم قال، اين را بعد معنا خواهيم كرد.
ثم قال ان الله تعالى يقول، يا ايها الذين آمنوا اذا قمت من الصلاة فغسلوا وجوهكم و ايديكم، فليس له ان يدع شى‏ء من وجهه الى غسل. اين مال خود امام نيست يعنى بر مكلف با آن الذين آمنوا حقى نيست كه بگذارند كه شيئى را از وجهشان مگر اينكه بايد بشويد. بدان جهت در وجه هم اگر فرض كنيد يك قلمبه‏اى درآمده است او را بايد بشويد. منتهى شعر كثيف دليل خاص داشت. والاّ اگر آن دليل هم نبود، مقتضى اين بود كه بشره را با شعر كثيف بايد شست. لم يدع شى‏ء، شيئى را كه در وجه است الاّ اينكه بايد بشويد او را. و امر بغسل اليدين، محل شاهد اينجا است. و امر بغسل اليدين من المرفقين فليس له ان يدع من يده الى المرفق شيئا. حق ندارد از يدش تا مرفقين شيئى را بگذارد كه او را نشسته باشد. هر شئى كه در اين حد بوده باشد بايد بشويد. خوب معنايش اين است كه اين دست را هم، اين انگشت زيادى را هم بايد بشويد. فرقى هم نمى‏كند. انگشت زيادى خارج از حد بوده باشد، اينجور فرموده‏اند. مثل اينكه انسان يك انگشتى اينجا دارد كه از تمام انگشت‏ها بلندتر است. از اطراف اصابه هم بلندتر است. همه‏اش را بايد شست آن انگشت را. يا نه، كمتر از حد بوده باشد، مقدار او. فرقى نمى‏كند ولكن عمده ما ذكرنا است كه ظهور در اين است كه شى‏ء را بشور يعنى با توابعش بشور. اينها توابع هستند. چرا؟ براى اينكه اين روايت دليل نمى‏شود. اگر قمض نظر از آن ظهور كرديم و آن ظهور را قبول نكرديم اين شيئا در ما نحن فيه اطلاقش دليل نمى‏شود. چونكه تمسك مى‏كنند به اطلاق اين شيئا. و امر بغسل اليدين الى المرفين فليس له ان يدع من يديه الى المرفق شى‏ء. از دستش را تا مرفقين شيئى را نگذارد. بعله، اولا ظاهر كلام اين است كه اين شيئا بيان آن من يده است. شيئى كه از دو دستش است. اگر كسى اين را قبول نكرد. شيئا من يديه يعنى ولو فى يده بوده باشد. لازم نيست خود دست بوده باشد. باز مى‏گوييم دليل نمى‏شود. چرا؟ چونكه تعليل دارد اين روايت، فليس له ان يدع من المرفقين شيئا الاّ غسله كه بايد بشويد. تعليل دارد لانّ الله يقول فغسلوا وجوهكم و ايديكم من... اين تعليل دارد. اگر متفاها عرفى از غسل ايدى اين بود كه اينها شسته بشود اين همان وجه اول مى‏شود كه گفتيم. احتياج به اين روايت ندارد. اگر متفاها عرفى را قبول نكرد كسى. خوب تعليل مى‏گويد كه بايد آن شى‏ء خود دست باشد. چونكه اين فليس له عن يدع من المرفق ليس شيئا، شى‏ء بايد از دست باشد. چرا؟ لانّ الله يقول فغسلوا وجوهكم و ايديكم الى... تعليل دارد. اگر تعليل نبود در آخرش، مى‏گفتيم كسى مى‏گفت شى‏ء مطلق است. حتى آن قلمبه و سلمبه‏اى كه مثل ماده است در دست، او را مى‏گيرد. انگشت زايد را هم مى‏گيرد. ولكن در ما نحن فيهى كه هست، ولكن اگر آن ظهور را منع كرديم، آن ظهور را قبول نكرديم كه اينها به توابع شسته مى‏شود اگر اين را قبول نكرديم، معنايش اين بود كه غسل الوجه يعنى بشره وجه. غسل اليد يعنى بشره يد. اگر اينجور بوده باشد، ديگر نمى‏شود ظهور را ملتزم شد كه شى‏ء خارجى كه راجح به بشره يد نيست او هم بايد شسته بشود. چرا؟ چونكه تعليل دارد. لان الله يقول فغسلوا وجوهكم و ايديكم.
سؤال؟ او را عرض كردم كه شيئا، بيان يديه است. آن اولى است. اگر نه كسى گفت نه شسئا مطلق الشى‏ء هر چه بوده باشد. مى‏گوييم عيبى ندارد. ولكن تعليل دارد. اين را چرا بشور، چونكه خدا مى‏گويد كه دستتان را بشوييد. خوب اگر آن دست صدق نمى‏كند به او و عرفا، متفاها نيست از غسل اليد شستن او، اين تعليل نمى‏گذارد اطلاق ظهور پيدا كند. ظهور تعليل مقدم است و الحمد الله رب العالمين.