جلسه 555

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:555 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ: 27/11/1369
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين مسئله بود در يدى كه واجب است غسل آن يد در وضو، در يد شعر كثيف بوده باشد. شعرى بوده باشد كه محيط است باليد. مقتضاى اطلاق عبارت صاحب العروه اين است كه يد را بشره‏اش را با آن شعر بايد شست. هم شعر بايد شسته بشود هم بشره بايد شسته بشود. بلا فرق ما بين اينكه شعر على اليد كثيف بوده باشد يا آن شعر خفيف بوده باشد. مقتضاى اطلاق عبارت ايشان اين است و در ما نحن فيه آن مقتضاى ادله‏اى كه مى‏گويد يدين بايد شسته بشود، و يد اسم است بر خود آن عضو. شعر تابع است ولو كثيف بوده باشد، مقوم عضو نيست. داخل در عضو نيست. تابع عضو است. متفاها عرفى اين است كه خود يد كه به بشره صدق مى‏كند بايد شسته بشود. غايت الامر بما ذكرنا كه ظهور دارد ادله غسل اليد كه ادله غسل الوجه كه ظهور اولى اين است كه به توابع شسته بشود، روى اين اساس بشره و هكذا شعر بايد هر دو شسته بشود. بشره كه از عضو است و از يد است و شعرش بما اينكه تابع آن عضو است و تابع غسل الشى‏ء غسله به توابعه است. ولكن عرض كرديم از مرحوم كاشف الغطاء نقل شده است كه ايشان فرموده است، كما اينكه شعر كثيف در وجه غسل او كافى است، و غسل البشره، بشره آن شعر كثيف، آن بشره شستنش داخل غسل الوجه واجب نيست كذالك در يدين هم اگر شعر كثيف بوده باشد، غسل آن شعر كافى است. و غسل البشره، بشره يد لازم نيست. ولو فرموده است احتياط شستن بشره است.
عرض كرديم اين معنى را بعضى‏ها استدلال كرده‏اند كه خود كاشف الغطا هم فرموده است، بعضى‏ها اين را استفاده كرده‏اند از عموم اين صحيحه زراره كه اين عموم در صحيحه زراره اختصاص ندارد به آن شعرى كه شعر الوجه بوده باشد. بلكه شعر اگر در يدين هم بوده باشد، همان حكمى را دارد كه در وجه دارد. آن صحيحه، صحيحه‏اى بود كه امام عليه السلام فرمود كل ما احاط به من الشعر فليس للعباد ان يغسلوا و لا يبحثوا عن. هر آن موضعى كه شعر به او احاطه كند عباد وظيفه ندارند كه آن موضع را بشويند و بحث از او بكنند كه آب برسانند. ولكن يجرى عليه الماء، يعنى يجرى شعر على الماء. شستن شعر كافى است. كانّ فرموده است كل ما احاط به الشعر، مى‏گيرد هم آنجايى كه ما احاط، در وجه بوده باشد، مثل لحيه يا اينكه ما احاط در يدين بوده باشد. مثل محل الكلام. اينجور فرموده‏اند. ولكن حكم همين است كه در متن عروه ذكر فرموده است. والوجه فى ذالك اين است سابقا عرض كرديم، اين روايتى كه از او صحيحه تعبير مى‏كنند اين ذيل صحيحه زراره است كه در حد الوجه وارد است. كه در باب هفده بود از ابواب وضو. اخبرنى عن حد الوجه، در آنجا كه فرموده بود بر اينكه و ما سواء ذالك ليس من الوجه، زراره دو سؤال كرده بود. يكى سؤال كرده بود فقال له السدق من الوجه، فقال لا. امام فرمود نه. پشت سرش اين دارد كه قلت ارأيت ما كان تحت الشعر، فتواى تو و فرمايش تو امام چيست؟ رأيت چيست در آنى كه تحت الشعر است؟ امام در جواب فرمود كل ماء احاط بالشعر فليس للعباد ان يغسل. اين مال وجه است. سؤال مى‏كند زراره ظاهر نقل فقيه اين است كه اين سؤال از حد الوجه است. ذيل حد الوجه است كه در وجه، آن شعرى كه هست، آنجا را چه مى‏گويى كه تحت الشعر است. امام فرمود بر اينكه شعر اگر محيط بوده باشد تحت او شستن را لازم نيست. كه همان مال وجه مى‏شود. بدان جهت اين روايت‏
مربوط است به ذيل او و بدان جهت ربطى به شعر اليدين ندارد. ولكن در بعضى‏ها گفته‏اند كه نه معلوم نيست اين ذيل آن روايت باشد. شايد يك روايت مستقله است و صدوق عليه الرحمه جمع در روايت كرده است. آن چونكه سند حاشيه... بود اول آن روايت حد الوجه را نقل كرده است و بعد از تماميت او، چونكه يك روايتى هم به عين همان سند بود و مربوط به وضو بود و غسل الوجه هم بود ذيلش اين روايت را نقل كرده است. اين روايت، روايت مستقله است. و گفته‏اند مؤيدش اين است، كه شيخ قدس الله نفسه الشريف اين ذيل را مستقلا نقل كرده است. بدون اينكه آن صدر را نقل كند. بدون صدر او از كلينى نقل كرده است. عمده كلينى است. كلينى قدس الله نفسه الشريف نقلى كه كرده است و شيخ هم از آن كلينى نقل كرده است صدر را، آن تا صدر است. همين معنا كه عرض كردم به او بر اينكه صدر چه جور است؟ امام فرمود ليس من الوجه. روايت كلينى اينجا تمام شده است.
بعد اين را كه هست، صدوق عليه الرحمه نقل مى‏كند در ذيل، اين از قبيل جمع در روايت است. چونكه شيخ قدس الله نفسه الشريف اين ذيل را روايت مستقله نقل كرده است. كه همان روايت دومى است در باب چهل و شش و باسناد الشيخ عن حسين ابن سعيد عن حماد، عن زراره قلت له ارأيت ما كان تحت الشعر؟ قال كل ما احاط به الشعر فليس للعباد عن يغسلوا و لا يبحثوا عنه ولكن يجرى عليه الماء. روايت مستقله نقل كرده است. پس معلوم نيست كه اين يك روايت بوده باشد كه صدوق عليه الرحمه نقل كرده است، جمع بين الروايتين است. و در ثانى گفته‏اند كه فرض كنيد، ما فرض كرديم يك روايت است، خودش هم ذيل او است. اين يك روايت است و ذيل او است. خوب عمومش را تمسك مى‏كنيم كه مورد، مورد سؤال و آنى كه محط نظر زراره بود سؤال از شعر الوجه بود كه شعر الوجه بشره‏اش شستنش لازم هست يا نيست. امام عليه السلام يك جواب عام فرموده است. كلما احاط به الشعر، چه در وجه بوده باشد، چه در يدين بوده باشد فليس للعباده عن يغسل و عباد وظيفه ندارند بر اينكه آن موضع را بشويند. بلكه يكفى بر اينكه يجرى عليه الماء، شعر شسته بشود. بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست ولو يك روايت هم بوده باشد، اين عموم جواب را اخذ مى‏كنيم. مورد سؤال مخصص نمى‏شود. عموم را اخذ مى‏كنيم و در يدين هم جارى مى‏كنيم اين معنا را.
بعد كان ابتداء روايت، روايت مستقله است. روايت، روايتى هم بوده باشد مستقل نباشد، ذيل باشد اين مانع از تمسك بالعموم نيست، به عمومش اخذ مى‏شود. اينجور فرموده‏اند. اولا كه اين روايت، روايت مستقله است، ظاهر نقلى كه صدوق عليه الرحمه كرده است ظاهرش روايت واحده است. چونكه نگفت، يك علامتى بوده باشد كه جمع بين الروايتين است، حد الوجه را بيان فرموده است، در آن من لا يحضر الفقيه، باب حد الوجه حد الوجه و اليدين آنجا اين روايت را نقل كرده است. پشت سرش هم و حد اليدين را نقل كرده است. اين معلوم مى‏شود كه اين حد الوجه تنها است اين روايت. بعد از آن روايت اولى است. براى اينكه اگر بنا بوده اين جمع ما بين الروايتين بوده باشد بايد اين را پشت سر حد الوجه و حد اليدين اين روايت را نقل كند. اين كه در ذيل او نقل كرده است، اين ظاهرش اين است كه يك روايت است. خوب وقتى كه يك روايت، ما دعوا هم نمى‏كنيم كه نه قطعا يك روايت است مجموعش. احتمال اين است كه يك روايت است. چونكه شيخ خيلى موارد است در تهذيب. خيلى موارد است. روايتى را كه روايت واحده است تقطى كرده است فقط يك قطعه‏اش را نقل كرده است مستقلا. كسى كه ارباب تطبع بوده باشد در تهذيب مى‏بيند كه شيخ به حسب ملاحظه مواردى كه هست، كه روايت را نقل مى‏كند، يك روايت واحده را، يك تكه‏اش را برداشته است و به سندى مستقل نقل كرده است او را. تقطى در تهذيب خيلى است. و اين هم از تقطى در تهذيب است كه اين روايت را تقطى كرده است مستقلا نقل كرده است. اگر ما ذكرنا ظاهر نباشد كه يك روايت است، لا اقل محتمل است. لا اقل محتمل است كه اين يك روايت بوده باشد. و اين مال پشت سر حد الوجه بوده باشد كه سؤال كرده است زراره از حد الوجهى كه هست، از شعرى، از مواضعى كه تحت شعر الوجه است، امام عليه السلام در جوابش اينجور فرموده است، لااقل اين احتمال هست. وقتى كه احتمال اينجور شد ديگر نمى‏شود گفت كه اين عموم دارد. غير وجه را هم مى‏گيرد. اگر كسى گفت نه، عموم دارد، ولو ذيل هم باشد حرف ثانى بود. عموم هم داشته باشد، مى‏گيرد. مى‏گوييم نه اگر ذيل بوده باشد، كل ما احاط به الشعر، مراد از ماء موضع است. آن موضع، موضع وجه است. كل ما احاط يعنى هر موضعى كه از وجه احاط به الشعر فليس للعباد ان يغسل. عباد نبايد او را بشويد، فقط شعر را بشويد. نه كسى بگويد شما چرا قيد انداخته‏ايد مواضع وجه؟ هر جا باشد. اين قابل التزام نيست. نمى‏شود ملتزم شد بر اينكه اين عموم هيچ كس ملتزم نشده است، حتى كاشف الغطا. اگر بگوييم كه نه جواب عام است. مور خاص بود، سؤال خاص بود، ولكن جواب عام است. به اين عموم نمى‏شود ملتزم شد. چرا؟ چونكه مقتضاى اين عموم اين است كه انسان اگر يدش، يا فرض كنيد وجهش نجس شده باشد، البته با شعر هم، شعر نجس بوده باشد، بشره هم نجس بوده باشد عموم مى‏گويد كل ما احاط به شعر فليس للعباد ان يغسل. اين قصد وضوئى ندارد. اگر بنا شد عموم بگيريد ربطى به وضو ندارد. حتى اختصاص به وضو و غسل هم ندارد. هر جايى كه در شريعت امر شده است به غسل، چه عن حدث، چه عن خبث، عباد وظيفه ندارند بشره‏اى را كه تحت الشعر مستور است، او را بشويند.
چه جور در باب خبث بواطن را شستن لازم نيست، داخل بينى را شستن لازم نيست ظاهر اين عبارت اين است كه در هر بشره‏اى هم كه تحت الشعر معخفى شد ديده نشد، شستنش لازم نيست. اين مقتضايش اين است. انسان بدنش نجس است، رويش شعر كثيف است. شعر كثيف هم نجس است، بشره در نجاست بماند عيبى ندارد. فقط شعر را بشويد كافى است. شعر را تطهير كند آن معنا كافى است. خوب مقتضاى عموم اين است. اگر بنا بوده باشد بگوييم نه، اين روايت مستقله است يا اگر ذيل هم باشد عام است، هيچ خصوصيت، مخصص نمى‏شود، لازمه‏اش اين است كه ملتزم بشويم كه حتى در خبث هم آن بشره شستن لازم نيست. كل ماء احاط به الشعر فليس للعباد ان يغلسوا و لا يبحثوا عن، ولكن يجرى عليه الماء ولو در خبث. فرض بفرماييد حكومت بر ادله غسل خبث هم هست. حكومت فرقى نمى‏كند. مثل غسل بواطن مى‏شود. انما عليكم غسل الظواهر كه در خبث هم هست. در ما نحن فيه نمى‏ماند، مگر اينكه كسى بگويد نه، چونكه در مورد وضو ذكر شده است اين، قدر متيقن غسل وضوئى است. مى‏گوييم خدا به تو بركت بدهد، عقده را حل كردى. وقتى كه اينجور شد بما اينكه محتمل است روايت واحده باشد، قدر متيقن آن موردى كه آن عموم وارد شده است آن وجه است. اين عموم به اعتبار غسل الوجه متيقن است. اين متيقن است. اگر بنا بشود به متيقن اكتفا بكند، به ما اينكه محتمل است روايت واحده باشد نگوييم ظاهر اين است كه روايت واحده است. احتمالش كافى است. بما اينكه محتمل است روايت واحده باشد، و قدر متيقن، روايت واحده شد، چونكه به عمومش نمى‏شود اخذ كرد. قدر متيقن آن مواضع الوجه است. در آن مواضع الوجه اين فرمايش را فرموده است. قدر متيقن او است و در ما بقى نمى‏توانيم اخذ كنيم اگر اخذ كنيم بايد به عمومش اخذ كنيم. حتى در خبث و اينكه...
سؤال؟ عيب ندارد، آن بعد از اين است. كلام اين است كه اينها از قبيل جمع در روايت بشود. و آن غسل اليدين اصلا روايت نباشد، كلام صدوق باشد. روى آن حرف بحث مى‏كنيم. كه اين از قبيل جمع در روايت بوده باشد يا روايت واحده باشد كه عموم داشته باشد، در غسل خبث كه نمى‏شود امر كرد. بايد به قدر متيقن اكتفا كنيم، قدر متيقن هم بشره وجه است. بيشتر از اين نمى‏شود ملتزم شد. بدان جهت الصيحيح ما ذكر فى العروه قدس الله نفسه الشريف در يدين بشره را با شعرى كه تابع بشره است شسته مى‏شود بلا فرق ما بين اينكه شعر كثيف بوده باشد يا شعر خفيف بوده باشد. فرقى ما بين اينها نيست.
بعد مرحوم سيد قدس الله نفسه الشريف متعرض مى‏شود به يك مسئله مهمه‏اى كه كثير الابتلا است و او مال وضوء كسى كه الاقطع است. الاقطع اليد است. يدش قطع شده است. فرقى نمى‏كند بر اينكه هر دو دستش قطع شده باشد يا يك دستش قطع شده باشد. فرقى نمى‏كند. آنى كه يك دستش قطع شده است او را بحث مى‏كنيم، حكم آن يكى هم معلوم مى‏شود. ايشان آن كسى كه دستش قطع شده است، در او تفسير مى‏دهد. مى‏فرمايد طهارتا بر اين است آن كسى كه دستش قطع شده است از ما فوق المرفق قطع شده است به نحوى كه تمام المرفق قطع شده است، ما بقى از يد فقط ازد است. آن ازد انسانى كه هست ازد باقى است. والاّ نه مرفق باقى است، نه آنى كه تحت المرفق است آن باقى است. در اين صورت ايشان مى‏فرمايد واجب نيست نه غسل آن ازد، نه تمامى‏اش غسلش واجب است، نه هم آن مقدارى كه موضع القطع است، نه شستن او لازم است. نه ازد همه‏اش شستنش لازم است. بعد مى‏فرمايد ولكن غسل اولى است. و اما در صورتى كه مرفق تمامى‏اش قطع نشده باشد. مرفق وقتى كه قطع نشد تمامى‏اش اين دو صورت دارد. يك صورتش اين است كه تمامى مرفقى كه هست، تمامى مرفق باقى است و شيئى هم از ساعد انسان و زراع انسان باقى است كه كسى هم اتفاق مى‏افتد خصوصا در مسئله جانبازان كه مرفق و يك مقدارى از زراع باقى است ولكن خود دست رفت است. ايشان در اين صورت مى‏گويد كه آن ما بقى بايد شسته بشود در وضو بلا كلام.
و اما در جايى كه خود مرفق قطع شده است به نحوى كه بعضش مقطوع است و بعض ديگرش باقى است. اين را تفسير مى‏كند بر اينكه بعضش مقطوع است يعنى از زراع خارج شده است از ازد. چونكه گفتيم رأس الزراع داخل ازد است. اين زراع خارج شده است ولكن اين ازد به تمامه كه اين زراع هم رفته بود در آن باقى است. ايشان در اين صورت مى‏فرمايد آن مقدارى كه از مرفق باقى است كه از ازد است، آن مقدار هم بايد شسته بشود در اين صورت. پس ايشان سه صورت را ذكر كرد. مرفق همه‏اش رفته باشد كه از فوق مرفق قطع شده باشد غسل واجب نيست و اما از تحت مرفق و دون المرفق قطع شده باشد، مقدارى كه باقى است از مرفق تا هر مقدار كه باقى است بايد شسته بشود. و اما اگر خود مرفق قطع شده باشد بعضى‏اش به حيث اينكه بعضش باقى است و بعضش باقى نيست، يعنى عظم الزراع رفته است و عظم الازد باقى است آن مقدارى كه از مرفق است، از عظم الازد او بايد شسته بشود. اين سه صورت را بيان مى‏كند. اما الصورت الولى كانّ اين معروف و مشهور ما بين الاصحاب اين است كه در صورت اولى غسل وجوبى ندارد. الاّ از بعض شاز نقل شده است. والاّ مشهور و معروف ما بين الاصحاب اين است كه شستنش لازم نيست. مى‏دانيد ما مى‏خواهيم چه بگوييم؟ مى‏خواهيم بگوييم كه شارع، چونكه آنى كه در وضو معتبر است غسل اليد الى المرفق است. ما كه مى‏گوييم اين ازد شستنش لازم نيست، حتى موضع قطعش هم لازم نيست، وقتى كه تمام مرفق برود اين در مقابل حرفى است كه گفته مى‏شود شارع غسل الازد را بدل قرار داده است از غسل اليد. آن كسى كه يد ندارد الى المرفق آن ازدى كه از او باقى است، تمام آن ازد يا موضع قطعش بدل از يد است در غسل بايد در وضو شسته بشود.
حرف ما، يعنى حرف مشهور در مقابل اين حرف است كه نه، شارع بدلى قرار نداده است. در ما نحن فيهى كه هست بعضى رواياتى هست كه بسا اوقات گفته مى‏شود از آن روايات استفاده مى‏شود اين بدليت كه شارع اين را بدل قرار داده است ولو در صورتى كه از مرفق چيزى باقى نماند و ازد از او باقى بماند شارع او را بدل قرار داده است. آن روايات كدام روايات است، درست توجه كنيد. يكى از اينها موثقه رفاعه است. در باب چهل و نه از ابواب الوضو، محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم، عن ابيه، عن ابنى عمير، عن رفاعه اين سند، سندى است صحيحه پيش ما و عن محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد عن حسن ابن على عن رفاعه اين هم حسن ابن على ظاهرش حسن ابن على فضال است موثقه است. دو تا سند دارد، يكى صحيحه، يكى موثقه. قال سألت ابا عبد الله عليه السلام، ان الاقطع، سؤال كردم از امام صادق عليه السلام از كسى كه اقطع است، يعنى دستش بريده شده است يا پايش بريده شده است. فرق نمى‏كند. در غسل هم همان هست. سألته عن الاقطع قال يغسل ماء قطع منه. مى‏شويد آن عضوى را كه دست از او جدا شده است. آن مقطوع منه را مى‏شويد. آنى كه مقطوع منه است يغسل ماء قطع منه، يعنى مقطوع منه را مى‏شويد. آن عضوى كه فعلا دارد از او مقطوع منه است او را مى‏شويد. ظاهر اين عبارت اين است در صورتى كه از فوق مرفق بريده شده باشد تمام اين ازد را بايد بشويد. ظاهرش اين است. مقطوع منه را مى‏شويد. ولكن در ما نحن فيه اين روايت رفاعه را شيخ قدس الله نفسه الشريف به سند ديگرى نقل كرده است كه روايت چهارمى است در اين باب. محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن على ابن محبوب، عن العباس ابن معروف كه سند شيخ به كتاب على ابن محبوب صحيح است. محمد ابن محبوب هم از عباس ابن معروف نقل مى‏كند از اجلا است، عن عبد الله ابن مغيره ان رفاعه. اين روايت، من حيث السند صحيحه است. عن ابى عبد الله عليه السلام. قال سألته عن الاقطع اليد و الرجل. در آن نقل كلينى سألته عن الاقطع بود. ولكن در اينجا سألته عن الاقطع اليد و رجل. كه يد و رجلش اقطع بوده باشد. كيف يتوض‏ء؟ چه جور وضو مى‏گيرد؟ قال يغسل ذالك المكان الذى قطع منه. آن مكانى كه از آنها قطع شده است، خود آن مكان را مى‏شويد. آن مقدار از كه از ازد باقى است رأس او را مى‏شويد كه موضع قطع است. اين نقل با نقل كلينى دو تا مضمون است به حسب ظاهر. در ظاهر نقل كلينى اين است كه مقطوع منه همه‏اش را مى‏شويد. در اين نقل اين است كه نه المكان الذى قطع من هم مكان را مى‏شود، نه عضو را. در اين صورت همان رأس آنى مى‏شود كه از او قطع شده است و بما انّه انسان اطمينان دارد كه اين يك روايت است. رفاعه، منتهى كلينى به يك سند نقل مى‏كند و در ما نحن فيه شيخ قدس الله نفسه الشريف به سند ديگر نقل مى‏كند كه اينجور روايات در حقيقت يك روايت است كه اگر به كلينى به سندى رسيده است روايت رفاعه به شيخ به سند ديگر رسيده است.
در ما نحن فيهى كه هست، چونكه محتمل اين است، بلكه اطمينان است كه اين يك روايت است قدر متيقن از اين دو تا روايت غسل موضع القطع است. همان مقدارى كه، همان مكانى كه قطع شده است، او بايد شسته بشود. در ما نحن فيه يك روايت ديگرى هم هست كه آن روايت، روايتى است كه صحيحه محمد ابن مسلم است. روايت سومى است. و عن على ابن ابراهيم، عن ابيه، عن ابن ابى عمير، عن ابن نجران، عبد الله ابى نجران است. عبد الله ابن ابى نجران. عن عاصم ابن حميد، عن محمد ابن مسلم، عن جعفر عليه السلام، قال سألته عن الاقطع، اليد و الرجل. اقطع يد و رجل است. قال يغسلهما، مى‏شويد هر دو تا را. اين هم ظاهرش عبارت از اين است كه در ما نحن فيهى كه هست آنى كه قطع شده است، يعنى آن مقدارى كه باقى است، آنها مى‏شويد. اقطع مى‏شود آن رجلى را كه قطع شده است يا يدى را كه قطع شده است. او را مى‏شويد و من المعلوم اين است كه يد اطلاق مى‏شود از اطراف الاصابه الى المنكب. چونكه همين جور است، يد اطلاق مى‏شود دست راستش بريده شد، صدق مى‏كند آنجايى كه دست از زند بريده بشود. يا از سر انگشتان بريده شود. كما فى السارق، يا از مرفق بريده بشود يا از منكب بريده بشود. فرقى نمى‏كند، صدق مى‏كند كه قطع يمنا. يمنائش قطع شده است. بدان جهت اين اطلاقش اقتضى مى‏كند بر اينكه آن مقدارى كه باقى است از يد، ولو از ازد بوده باشد آن مقدار بايد شسته بشود. رجل كه شسته نمى‏شود. او يا بايد حمل بشود در شستن در چيزى كه هست، در جاهايى كه شستن لازم است يا حمل بشود كه مراد از غسل مسح است. يعنى آن مقدارى كه از رجل باقى است مسح مى‏شود. چونكه ربما سيعطى انشاء الله. به غسل عنوان مسح هم صدق مى‏كند. وقتى كه بلّه خيلى شد، غسل هم صدق مى‏كند، مسح هم صدق مى‏كند. حمل مى‏شود كه مراد مسح است يا حمل مى‏شود به قول بعضى‏ها آن به تقيه، نسبت به رجل و كيف ما كان اينجور گفته شده است كه از اين روايات استفاده مى‏شود بر جعل البدل. اين روايات ولو ما دون مرفق را هم مى‏گيرد، ولكن كلام ما اين است كه اين روايات مقطوع من فوق المرفق را هم مى‏گيرد و لازمه شمول اين روايات به آنى كه مقطوع من فوق المرفق است، لازمه‏اش جعل بدليت است. آن جعل بدليتى كه مشهور را منكر شده‏اند و صاحب العروه هم فرموده است كه نه لازم نيست. اين روايات را صاحب العروه كه شامل است به آنجايى كه ما فوق المرفق باشد، حمل به استحباب كرده است. چرا؟
خوب دليلش پر واضح است. چونكه به مدلول اين روايات نمى‏شود ملتزم شد. هر موردى كه يك عامى يا يك مطلقى وارد بشود و ما علم داريم كه اين عموم عام و اطلاق مطلق مراد نيست، اگر عنوان مخصص بر ما معلوم بشود و از ناحيه شارع عنوان مخصصى رسيده باشد به آن مقدار رفعيت مى‏كنيم در ما بقى به عموم اطلاق تمسك مى‏كنيم. و اما در جايى كه نه، هيچ وارد نشده است عنوان مقيد و مخصص ولكن ما از خارج مى‏دانيم كه اين عموم به اين گل و گشادى مراد نمى‏تواند بشود. مثل اينكه كل ما احاط به الشعر فليس به عباده عن يغسل، اين به اين عموم، به اين گشادى نمى‏شود مراد بشود، يا مطلق به اين اطلاق، به اين مطلقى نمى‏تواند مراد بشود. در آن صورت آن عام و مطلق از اعتبار مى‏افتد. چونكه علم داريم عمومش منافى است. اكتفا مى‏شود در او به قدر متيقن. اين قاعده‏اى است كه ما در فقه به او مشى مى‏كنيم، هر جايى كه عنوان مقيّد و مخصص نيست فقط ما هستيم و علم خارجى كه اين عموم مراد نيست و مطلق مراد نيست به آنى كه قدر متيقن از او است اكتفا مى‏شود. اين مسلك ما است. روى اين اساس، در اين روايات كه امام فرمود يغسل ما قطع منه يا يغسل آن موضعى را كه قطع منه، اطلاقش نمى‏تواند مراد بشود. چرا؟ چونكه اين روايت شامل مى‏شود به آن كسى كه تمام اليد قطع شده است كه از منكب است. خوب يغسل، ما قطع من يعنى منكبش را بشويد. اين را كسى نگفته است تا به حال و احتمالش هم نيست كه منكب را در غسل مى‏شويند در وضو نمى‏شويند. يا آن موضعى را كه تمام اليد از آنجا قطع شده است شسته بشود. اين را كسى ملتزم نشده است و محتمل هم نيست. بدان جهت چونكه عموم و مطلق نمى‏تواند مراد بشود اختصار مى‏شود به قدر متيقن. قدر متيقن آنى است كه دون المرفق قطع شده باشد. آنى كه ما يقين داريم كه از اين روايات مراد است، آن مقطوع من دون المرفق است. به آنها مى‏توانيم به اين روايت تمسك بكنيم. اما آنى كه از حد خارج است من ما مقطوع من فوق المرفق است كه تمام مرفق قطع شده است نه، اين محصور دارد. لازمه‏اش اين است كه منكب را هم ملتزم بشويم كه نمى‏شود ملتزم شد.
روى اين اساس در ما نحن فيه اگر مقطوع من فوق المرفق شد، به نحوى كه تمام مرفق بريده شده است اين غسل لزومى ندارد فقط دست چپ دارد او را مى‏شويد، دست چپ هم ندارد صورتش را مى‏شويد. بدان جهت در ما نحن فيه چونكه اين شخصى كه هست، اين شخص صلاة از او ساقط نمى‏شود اگر دو دستش هم قطع بشود. و بما اينكه اعضاء تيمم هم مثل اعضائى كه هست سالم نيست. يدين هم رفته‏اند. بدان جهت در ما نحن فيه چونكه علم داريم صلاة از او ساقط نمى‏شود به مقتضاى اين است كه مقطوع اليدين بايد غسل وجهش را بكند. نسبت به مسح پا هم اگر بتواند مسح پا بكند از آنها خوب مسح پا را بكند. والاّ همان به غسل الوجه كفايت مى‏كند. مقتضايش اين است. كسى را مثلا ولو به كسى بگويد از بلّه وجه من مسح كن پاهايم را، اگر اين هم باشد اين را ترك نكند. صلاتش را اتيان بكند. آن كسى كه يك يد دارد، يدش هم اينجور است اين حكمش واضح است. با همان يد صورتش را مى‏شويد، و ما بقى را مى‏شويد اين دستش را هم مى‏شود. مسح رأس و الرجلين مى‏كند كما اينكه شخص متمكن مى‏كند. اين يك صورت و اما آن صورتى كه يك روايت ديگر باقى ماند صحيحه على ابن جعفر، اين را نخواندم. چونكه سرّ دارد نخواندن اين.
از اينجا معلوم مى‏شود آن كسى كه يدش از تحت مرفق مقطوع است. تمام مرفق باقى است بلكه بعضى هم از زراعش باقى است. اين وظيفه‏اش اين است كه بايد بنشيند وضو بگيرد. نه به جهت قاعده ميسور كه الميسور لا يسقط بالمعصور، تا كسى بگويد كه اين قاعده ميسور دليلش تمام نيست در ما نحن فيه نمى‏شود به آن قاعده تمسك كرد. نه به جهت او، و نه به جهت استسحابى كه هست. نه به جهت استسحاب غسل اين يد، به آن استسحاب تمسك بكنيم كه بگوييم يك وقتى بر اين شخص واجب بود بر اينكه تمام يدش را بشويد قبل القطع، بعد القطع نمى‏دانيم كه اين وجوبش ساقط شد يا ساقط نشد تا كسى اشكال بكند بر اينكه اولا اين استسحاب اگر تمام بشود، مال كسى است كه اثناء وقت دستش قطع بشود. كه اول وقت واجب بود همه را بشويد. در اثنا قطع شده است و بعد القطع نمى‏داند آن مقدار ما بقى واجب است يا نه؟ اين مختص به اين صورت مى‏شود. والاّ كسى كه قبل الوقت مقطوع است اين حالت سابقه ندارد كه در صلاة امروزى و وجوب صلاة وضو امروز متعلق شده است به غسل ما بقى. اين سابقا واجب بود، حالت سابقه ندارد وجوب امروزى. منحصر مى‏شود به آنجايى كه در اثناء وقت قطع بشود. يكى هم شبهه حكميه است. در شبهه حكميه استسحاب مجرا ندارد و قطع يد هم در اثناء وقت به حيث اينكه بتواند ما بقى را بشويد اين يك امر نادرى است. در اثناء وقت اگر قطع بشود. نه به جهت اينها، نه به قاعده ميسور، نه بواسطه آن استسحاب. بلكه به اعتبار قوله سبحان... براى اينكه شخص وقتى كه اقطع شد يدش همين است. مى‏گويد دست تو چيست؟ مى‏گويد اين دستم همين است. در آيه شريفه ندارد فغسلوا ايديكم الى المرافق يد اين شخص تا مرفق همين است فعلا. اين را بايد بشويد. خود آيه دلالت مى‏كند.
اشكال اينكه من اطراف الاصابه الى المرفق واجب بود و اين وجوبش ارتباطى بود، بعد از اينكه وجوب مقدارى ثابت شد ما بقى دليل مى‏خواهد كه مثل صاحب حدائق و ديگران اشكال كرده‏اند، اين اشكال به باد فنا رفت. آنى كه در روايات تهديد شده است من المرفق الى اطراف الاصابه مال شخص سالم است و در غير سالم تمسك به اطلاق آيه مى‏شود. تهديد در شخص غير سالم نيست. تمسك مى‏شود به اطلاق آيه كه آن يد تا مرفق بايد شسته بشود. يد از هر كجا باشد. از زند باشد، آن كسى كه كف ندارد. اگر كف داشته باشد روايات مى‏گويد از الى اطراف الاصابه و اما اگر نداشته باشد آن مقدارى كه باقى است، آن مقدار شسته بشود. بدان جهت متحصل در ما نحن فيه اين است كه آن تحت المرفق مقطوع است بايد بشويد. كل كلام در كسى مى‏ماند كه مقطوع است از مرفق به نحوى كه بعض المرفق باقى است و بعضش باقى نيست انشاء الله فردا.