جلسه 786
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:786 ب
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1372
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه قدس الله سرّه مىفرمايد بر اين كه اصل اين كه طهر المرئه كمتر از ده روز نمىتواند بشود، اصل اين حكم متفقٌ عليه بين الاصحاب است كما تقدم. و مشهور بين الفقها اين است كه طهر المرئه كمتر از عشرة ايام نمىشود، مراد از طهر المرئه كونها مكلفتاً باحكام الطّاهر. زنى كه مكلّف است احكام طاهر يعنى طاهر از حيض را، كسى كه زنى كه مكلّف است به احكام طاهر من الحيض آن مدّتى كه در او محكوم مىشود به آن احكام طاهر، آن مدّت كمتر از ده روز نمىتواند بشود. بلافرقٍ ما بين اين كه دمى را كه مىبيند بعد از نگاه كه كمتر از ده روز است، آن دم محرز بشود حيضيتش، مثل اين كه زنى سه روز حيض ديد. روز چهارمى، پنجمى، ششمى دمى نداشت. روز هفتمى هم نداشت. روز هشتمى هم نداشت. روز نهمى دوباره دم ديد. دم عود كرد. در روز نهمى يا در روز دهمى قطع شد. اين دم دومى كه روز نهمى و دهمى است، قطعاً حيض است. رواياتش را خواهيم خواند و سابقاً هم خوانديم قبل تمام عشرة زن دم ببيند و در عشره منقطع بشود حيض است. اين زن از روز چهارم تا روز هشتم دمى نداشت. مشهور مىگويند اين طهر نيست. نماز هم اگر خوانده بيخود خوانده است. چون كه وظيفه ظاهرىاش بوده است. فى واقع طهر نداشت. زن اگر بخواهد مكلّف بشود به احكام زن طاهر واقعاً او بايد ما بين دو دمى كه مىخواهد انسان حكم كند به حيضيت آن دو دم بايد آن طهر كمتر از ده روز نباشد. اگر محرز بشود كه دم ثانى حيض است كما فى المثال، آن طهر باطل بود. طهر نبود. خيال مىشد طهر است. كشف شد كه طهر نبود.
و امّا اگر دم ثانى محرز نشود كه حيض است. اين معنا احراز نشود، ولو احراز بشود عدم حيضش. يا شك بشود كه آيا حيض است يا نه. در صورتى كه اقلّ الطّهر فاصله نشود، حكم مىشود بر اين كه حيض نيست. مثل اين كه زن فرض بفرماييد هفت روز عادتش بود. خون ديد. روز هشتمى پاك شد. روز يازدهمى خون عود كرد. خوب دليل نداريم كه اين خون در روز يازدهمى خون حيض است. بلكه دليل داريم كه حيض بيشتر از ده روز نمىشود. اين روز يازدهمى يقيناً حيض نيست. بدان جهت اين شخص طاهر است. استحاضه...طهر است. طهر در مقابل حيض است. حكم مىشود كه زن طاهر است. تا ده روز طاهر است. بدان جهت تا ده روز بعد از هفت روز طاهر است. چه فرض كنيد دم ببيند يا نبيند. دم ببيند احكام استحاضه بار مىشود. نبيند كه طاهر است. احكام طاهر محض. مشهور مىگويند بين الحيضتين بايد اقّل طهر فاصله بشود. و هر دمى كه حكم مىشود به انّه حيضٌ و ثابت بشود كه او حيض است آن جا ما بين آن دم و دم حيض سابقى اقلّ الطّهر فاصله نباشد، خود آن طهر، طهر نيست. حيض است. احكام حيض را دارد. احكام طهر نيست. مشهور اين جور مىگويند. در مقابل مشهور جماعت غير مشهور هستند كه صاحب العروه هم قدس الله نفسه الشّريف از آن جماعت است ولكن به نحو احتياط لا به نحو فتوا. و آن اين است كه آن طهر كه زن مكلّف بشود به احكام الطّاهر آن طهر اگر بين الحيضتين شد، بين دو تا حيض شد بايد ده روز كمتر نباشد. اگر كمتر از ده روز شد معلوم مىشود دم دومى حيض نيست. مثل مثال اخيرى كه مثال زدم. و امّا ما بين ايّام دم در حيضه واحده زن اگر ببيند خشك شده است، هيچ چيز نيست. هر قدر پنبه گذاشت ديد كه حيض نيست در عرض ده روز. از بدع حيضش.
بعد دوباره خون برگشت آن نگاه متخلل طهر واقعى است. مشهور مىگويند طهر واقعى نيست. حيض واقعى است. منتهى وظيفه ظاهرىاش اين بود كه شايد دم ديگر برنگشت انشاء الله نماز مىخواند.
ولكن صاحب العروه و غير المشهور مىگويند كه نه آن طهر واقعى است. مكلّف است. در آن روزها اگر نماز نخواند بايد قضا كند. چرا؟ براى اين كه طهر لا يكون اقلّ من عشرة ايّام اين مال بين الحيضتين است. و امّا بين ايّام حيضه واحده نگاه حاصل بشود در اثنا بعد از اين كه سه روز مستمر شد نگاه حاصل بشود، نه آن محكوم است به طهارت واقعيه. احتياط مىكند. ما در ما نحن فيه در دو مقام بايد بحث كنيم.
يكى عبارت عروه است. در اين مسأله. حيثٌ كه به اين عبارت عروه دو تا اشكال كردهاند كه اين عبارت متضمّن دو مطلبى است كه آن دو مطلب هر دو فاسد است. يعنى خود سيّد ملتزم نيست به آنها. اين را بعد بحث خواهيم كرد. مقام اول در خود اين مسأله است كه آيا فتواى مشهور صحيح است، يا آنى كه مقابل غير مشهور است، كه اقلّ الطّهر بين الحيضتين بايد ده روز بشود. ما بين حيضه واحده لازم نيست هر نگاه كه شد طهر است. و در اين مقام كه فعلاً بحث مىكنيم، در دو جهت بحث مىكنيم. جهت اولى اين است كه مشهور چرا اين جور فتوا دادهاند كه نگاه متخلل ما بين ايّام دم من حيضتاً واحده آن نگاه متخلل هم حيض است. و ديگرى اين كه اين فتواى مشهور كه دليل دارد، در مقابل او معارضى يا دليلى كه مقدّم بر دليل مشهور بشود كه دلالت كند اين ايّام متخلله كه نگاه از دم طهر است، واقعاً اين جور دليلى در مقابل دليل مشهور داريم يا نداريم. عرض مىكنم بر اين كه دلالت مىكند بر مسلك مشهور دو قسمت از روايات. يك قسمت از روايات آن رواياتى است كه در اقل طهر وارد است كه آن روايات مضمونش اين است كه طهر كمتر از ده روز نمىشود. و آن روايات يعنى طهر واقعى. طهر واقعى زن كمتر از ده روز نمىشود. اين روايات اطلاق دارد اين طايفه. چه آن دمى را كه زن بعد از نگاه ببيند آن دم حيضيتش محرز بشود كالمثال الاول كه سه روز خون ديده بود. چهار روز خون ديده بود حايض بود، خشك شد. روز دهمى خون دهمى خون ديد. خون عود كرد. و قطع شد...يا روز نهمى ديد دهمى هم ديد على العشره قطع شد يا على التّسعه قطع شد. فرقى نمىكند. اين روايات مىگويد كه طهر مرئه كمتر از ده روز نمىشود. حتّى در اين مثال كه دمى ديده است فى ما بعد كه يقيناً حيض است. چون كه قبل تمام العشره است. طهر مرئه كمتر از ده روز نمىشود. يعنى اين ايّامى كه دم نديده حايض بوده است. لازمهاش اين است. لازمه اطلاق اين روايات اين است كه اگر دمى را كه بعد مىبيند يقين داشته باشد و ثابت بشود كه آن حيض است، طهرش كمتر از ده روز نمىشود. يعنى اگر كمتر از ده روز شد آن طهر نيست. مثل اين كه مىگويند قصد قامه كمتر از ده روز نمىشود. يعنى اگر كسى كرد آن قصد قامه نيست. آن حكم تمام را ندارد. قصد قامه كمتر از ده روز نمىشود يعنى كمتر از ده روز را قصد كرد، آن قصد قامه نيست. اين جا هم مدلول روايت اين است كه اگر دم ثانى حيضيتش محرز شد، آن نگاه طهر نيست. احكام حيض را دارد. و هم شامل است اين روايت آن جايى را كه دم ثانى ثابت نشود كه حيض است. در آن صورت مىگويد بر اين كه طهر كمتر از ده روز نمىشود. يعنى اين خون ثانى حيض نيست. چون كه نمىشود اين را حيض قرار داد خون دومى را دليل نداريم، اين طهر است. استحاضه است. احكام استحاضه بار مىشود. اين روايات اطلاق دارد. دلالت مىكند بر اين كه آن دم ثانى كه زن مىبيند، آن دم چه حيضيتش محرز بشود، چه محرز نشود. ببينيد اطلاق دارد يا ندارد.
در باب 11 از ابواب الحيض روايت 1 است. محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد عن سفوّان ابن يحيى عن العلاء ابن رضين عن محمد ابن مسلم عن ابى جعفرٍ (ع) قال لا يكون القرح فى اقلّ من عشرة ايّامٍ...اقل ما يكون عشره من حين تطهر الى عن تردد. اين تطهر يعنى نگاه است. يعنى از آن حينى كه زن خونش قطع مىشود، تا آن خون ديگرى را كه مىبيند، اين طهر اگر بوده باشد بايد ده روز بشود. چون كه شرط طهارت واقعى را مىگويد. از آن من حين تطهر از حينى كه طهارت واقعى حاصل شده است غلط مىشود. شرط طهارت واقعى را مىگويد اين روايت. من حين تطهر يعنى من حين اين كه خون قطع شد. از حينى كه خون قطع شد ما بين آن خونى كه مىبيند آن وقت طهر مىشود طهر واقعى كه ده روز بشود اقلّش. يعنى اگر ده روز نشد و معلوم شد كه آن خون دومى حيض است، آن طهر نيست. احكام حيض بار است. و اگر نه حيضيت دم ثانى محرز نيست، مثل اين كه روز 11 ديده است از خون. حكم مىشود كه نه حيض نيست. اين دليل اشتراط الطّهر تارتاً خودش را نفى مىكند مثل اين كه اقامه كمتر از ده روز نمىشود. به قصد قامه. يعنى كمتر شد اقامه نيست. اين تارتاً خودش را نفى مىكند كه طهر نيست، و اخرى حيضيت دم ثانى را نفى مىكند كه دم ثانى حيض نيست. اين مطلب را كه عرض كردم خدمت شما، هر دو در عبارت عروه در نقل فتواى مشهور هست. كه مقتضاى فتواى مشهور اين است اگر خونى سه روز ديد، در روز چهارمى و پنجمى قطع شد، بعد دوباره ديد قطع شد، سه باره ديد قبل العشره قطع شد، مشهور مىگويند همهاش حيض است. كما اين كه اگر ده روز تمام بشود اين هم فرع اولى است در عبارت عروه. ده روز تمام بشود، روز 11 بود آن خون حيض نيست. چون كه دليل نداريم بر حيضيت. اقلّ طهر عشرة ايام است، مىگويد برو پى كارت. حيض نيست. روى على هذا الاساسى كه هست اين فتواى مشهور را اين روايت مباركه دلالت مىكند. بدانيد اين استدلالى كه كردند تمام است. ولكن صاحب حدائق كه منكر شده است و فرموده است بر اين كه نه نگاه متخلل حيض نيست. طهر است. طهر واقعى است، او مقيّد ادّعا كرده است بر اطلاق اين روايت. گفته مقيّد داريم كه بحث خواهيم كرد. و الاّ اين اطلاق روايت را قبول كرده است. يكى اين. يكى هم طايفه دوم آنى كه مضمون اين روايت است اين دليل است. طايفه ثانيه هم مثل صحيحه محمد ابن مسلم كه ما صحيحه مىدانيم. چون كه پدر على ابن ابراهيم جليل القدر است و كذا است روايت 3 است در همان باب 11.
آن جا دارد كه محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم از پدرش عن ابن ابى عمير عن جميل، جميل ابن درّاج است. عن محمد ابن مسلم كه ابن ابى عمير از جميل ابن درّاج روايت مىكند. عن محمد ابن مسلم عن ابى جعفرٍ قال اذا رأت المرئه الدّم قبل عشرة ايامٍ فهو من الحيضة الاولى. زن اگر دم ببيند در عشرة ايام قبل از انقضاء عشرة ايّام يعنى از حين انقضاء عشرة ايام، فهو من الحيضة الاولى. اين جزء حيض اول مىشود. بدانيد كه حيض كما ذكرنا سابقاً اطلاق مىشود بر دم الحيض و رؤيت المرئه الدّم كه زن دم داشته باشد در فضاى فرجش بعد از خروج عن الفرج. اين حيض به اين معنا اطلاق مىشود. و در لسان العام حتّى در روايات حيض به يك معناى ديگرى هم اطلاق مىشود. غير از معناى حدث الحيض. ولو برمىگردد حقيقتاً به حدث الحيض، ولكن معناى ديگر ايّام الحيض يعنى ايّام قعود المرئه. بدان جهت در ايّام حيض در لسان عام حتّى در لسان عامّ تنها نيست. در اخبار هم هست. در لسان فقها هم هست. ايّام جلوس المرئه و قعود المرئه ايّام قعود مىگويند. يعنى ايّامى كه تقعد عن صلاته نماز نمىخواند. اين ايّام القعود است. ايّام قعود را ايّام حيض مىگويند. ايّام عادش است. ايّام قاعده هستند. ايّام قعودش است. اين هست در روايات. اين كه در روايات فرموده بود اقلّ الحيض ثلاثة ايّام، و اكثره عشرة ايّام گفتيم ظاهر آن روايات حيض به معنا دم يا رؤيت الدّم است. و همين جور هم هست. اقلّ اين رؤيت الدّم سه روز متّصل است. چون كه رؤيت، رؤيت واحده بايد بشود. دم، دم واحد بايد بشود.آن رؤيت واحده اقلّش سه روز است يعنى سه روز بايد مستمر بشود. اقلّ دم واحد سه روز است، يعنى سه روز بايد مستمر بشود.و اكثره عشرة ايّام يعنى اكثرش هم اين است كه ده روز مستمر بشود. چون كه دم واحد و رؤيت واحده است ديگر. آن رؤيت واحده ده روز مستمر بشود. ما بوديم و آن روايات، هم آن زنى را كه روز سومى خون ديد، چهارمى خشك شد، بعد در روز ششمى خون ديد و بعد خشك شد، مىگفتيم بر اين كه اين حيضش فقط همان سه روز اوّل است. چرا؟ چون كه عشرة ايّام متّصل نيست. دم بعدى متّصل به دم سابقى نيست. رؤيت، رؤيت واحده نيست. ما بوديم اين را مىگفتيم. ولكن به واسطه اين صحيحه كه فرمود قبل از انقضاء عشرة ايام اگر خون ديد، اين حيض است. جزء حيض است. اين جور فرمود اين صحيحه محمد ابن...به واسطه اين ملتزم شديم بر اين كه، چون كه اين از آن حيض است بايد وحدت داشته باشد با او. چون كه اين منقطع است. اين موجب شد رواياتى كه مىگويد اكثر الحيض عشرة ايّام اين را حمل بر اكثر قعود كرديم. مراد از عشرة ايّام، عشرة ايّام قعود است. يعنى يك قعودى كه مستمر است از حين اول كه او شده است، اين حين قعودش اكثرش ده روز است. بدان جهت آن روايتى كه مىگويد اقّل الحيض ثلاثة ايام او را حمل به قعود نكرديم. اقلّ الحيض يعنى اقلّ استمرار الدّم. و رؤيت دم سه روز است. از او رفعيت نكرديم. از اين رواياتى كه مثل صحيحه محمد ابن مسلم مىگويد اگر روز ششمى خون ديد بعد از خشك شدن روز ششمى هم جزء آن حيض است پس معلوم مىشود آن حيض چيزى است كه دنباله دارد. جزء دارد. او چه مىشود؟ او به اين مىشود كه حمل به ايّام قعود بكنيم. يعنى اكثر ايّام القعود ده روز است. آن تكّهاى كه مىگفت اقلّ الحيض ثلاثة ايّام است، مدلول مطابقى او بود كه اقلّ استمرار دم و رؤيت دم بايد سه روز بشود. اين ملازمه هم دلالت مىكرد. چون كه در سه روز ممكن است قطع بشود. ديگر خون نبيند. بالملازمه دلالت مىكرد ايّام قعود مرئه هم اقلّش ثلاثة ايّام است. مدلول مطابقى آن تكّه ايام حيض بود و مدلول التزامىاش ايام قعود بود. ولكن به خلاف اكثر الحيض عشرة. آن جا مدلول مطابقى به قرينه صحيحه محمد ابن مسلم، مدلول مطابقى اكثر القعود است. يعنى اكثر قعود زن كه يك قعود است، مستمر است و نماز نمىخواند، اكثرش ده روز است. بالملازمه فهميده مىشود كه خون هم اگر متّصلاً بيايد و بخواهد حيض بشود اكثرش ده روز است. چون كه قعودش ده روز تمام مىشود. لازمهاش اين است كه خونى اگر بعد از ده روز بماند ببيند ولو مستمراً او حيض نشود. اكثر خود دم حيض همان عشرة ايّام بشود. اين كه مىگوييم و مىگويند بر اين كه اگر پيدا بشود دلالت صدر روايت اقلّ الحيض عشرة ايّام كه مرحوم...در رساله...اين جور نقل كردهاند از او كه فرموده است بر اين كه من درست نمىدانم. ظاهر نقل اين است كه بايد اين را بفرمايند. اين كه فرموده است ثلاثة ايّامى كه هست، ايّام دم است.
و امّا آن تكّه عشرة ايّام دلالت مىكند بر فتوا المشهور كه نگاه در ايّام نگاه متخلل بين ايّام الدّمر در عشره حيض است، مرادش همين است. چون كه به مدلول مطابقى دلالت مىكند بر اين كه قعود ده روز است. پس آن نگاه متخلل بايد حيض بشود. و اين هم كه ما اضافه مىكنيم دلالت صدر كه اقلّ حيض ثلاثة ايام با دلالت...كه اكثر الحيض عشرة ايام دلالت اينها...است. در دلالت به ايام القعود و دلالت به ايام الدّم. ثلاثة ايّام به ايّام الدّم دلالت مىكند، بالملازمه به ايّام القعود كه اقلّش سه روز است. اكثر الحيض عشرة ايّام بالمطابقه دلالت مىكند كه قعود اكثرش ده روز است، و امّا استمرار دم هم اكثرش ده روز است بالملازمه دلالت مىكند. اين دلالت را عوض كردن خلاف ظاهر است. اين را ما مىگوييم. اين خلاف ظاهر است. ولكن قرينه اگر داشته باشد اين صحيحه محمد ابن مسلم كه من الحيض يعنى همان حيضى كه موجود شده است اين جزء او است. يعنى كانّ آن حيض باقى است. وقتى كه آن حيض باقى شد يعنى احكامش باقى است. مىشود ايّام قعود المرئه. اين دم از ايّام قعود المرئه حساب مىشود. وقتى كه از ايّام قعود، قعود، قعود مستمر است. قعود واحد است. پس بدان جهت آن ايام النّگاه و اين دمى كه بعد حادث شده است حيض حساب مىشود. دلالت اين طايفتين بر اين كه اقلّ الحيض خصوصاً آن طايفه اولى كه عرض كردم. دلالت اينها بر اين كه اقلّ الطّهر كمتر از ده روز نمىشود مطلقا اين مطلقا بر عبارت عروه را معنا مىكنم تا متوجه بشويد كه اشكال مرحوم حكيم كه فرموده است اين مطلقا معنا ندارد، معنايش همين است. مشهور كه مىگويند مطلقا اين طهر اقلّ از عشرة ايّام نمىشود مطلقا يعنى چه محرز بشود دم دومى حيض است فلا يكون الطّهر طهراً. نگاه طهر نمىشود. يا محرز نشود، فلا يكون الدّم الثّانى حيضاً كما ذكرنا معناى اطلاق اين است. اين جهت اولى.
سؤال؟ اين كه دارد اقلّ الحيض ثلاثة ايّام اين مال...نيست. اين مال تمام حايضها است. ذوالعاده باشد. مضطربه باشد...باشد. ناسيه باشد. ذوالعاده باشد وقتاً، عدداً تمام زنها اقلّ حيضش سه روز است. به همان دم. دم بايد مستمر بشود. و امّا اكثر الحيض دليل پيدا كرديم اين صحيحه محمد ابن مسلم كه مراد از اينها اكثر القعود است. وقتى كه اكثر القعود شد، معنايش اين مىشود. اينها اشكالى ندارند. انّما الكلام صاحب الحدائق قدس الله نفسه الشّريف فرموده است در مقام دليلى داريم كه از اطلاق اين كه اقلّ الطّهر عشرة ايام است، باعث مىشود از اطلاقش رفعيت كنيم. تصريح كرده است در حدائق كه اطلاق ولو اقتضا مىكند اقلّ الطّهر عشرة ايام اطلاق داشته باشد. ولكن ما دليل داريم كه از اين اطلاق بايد رفعيت كنيم. چيست آن دليل يا صاحب الحدائق كه از اطلاق رفعيت مىشود يك رواياتى را شمرده است. خودش هم متفرقاً شمرده است. عمدهاش آن مرسله يونس است كه سابقاً خوانديم در آن مرسله يونس روايتى بود در باب 12 از ابواب الحيض روايت 2 بود.
محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن اسماعيل ابن مرّار عن يونس عن بعض رجال كه سندش را اشكال كرديم. آن جا دارد كه فاذا...ولو در اين روايت ما مناقشه كرديم در سندش ولكن خصوصياتى گفته مىشود كه اين خصوصيات در همه جا اعتبار دارد آن خصوصيات. چون كه ادلّه ديگر دارد. در ضمن ردّ...نقل كلام صاحب الحدائق جواب از او خصوصياتى گفته مىشود كه آن خصوصيات جواب از اين استدلال خواهد شد به اين روايت، خود اين روايت را متوجّه باشيد. قال فاذا يعطى المرئه الدّم فى ايّام حيضها. صاحب حدائق به اين مرسله به دو فقرهاش تمسّك كرده است كه اين روايت از دو حيث دلالت دارد. دو جملهاى در اين روايت دلالت دارد كه ايّام النّگاه ما بين ايّام الدّم طهراً واقعاً اين فرموده است بر اين كه اين روايت از دو جهت دلالت دارد. اولىاش اين صدرش است. فذا رأت المرئه الدّم فى ايّام حيضها تركة الصّلاة فان استمرّ ثلاثة ايّام و هى حايض. اين كه صاف است. ولكن و ان لم يستمرّ الدّم. فان انقعطت الدّم بعد ما رأت يوماً او يومين اغتسلت و صلّت غسل مىكند و نماز مىخواند. و...من يومٍ رأت الدّم از روزى كه خون را من يوم...الدم از روزى كه وصف آن يوم اين است كه رأت الدّم الى عشرة ايّام از آن روز تا ده روز. فان رأت فى تلك العشرة ايّام من يوم رأت الدّم يوماً او يومين حتّى يتمّ لها ثلاثه حتّى اين كه سه روز تمام بشود، فذالك الدّم الّذى...و ذالك الدّم الذّى رأته فى اوّل الامر مع هذا الّذى رأت بعد ذالك فى العشره من الحيض. آن دمى كه آن وقت ديد، اين دمى كه الان ديد اين دمها حيض است. ظاهرش اين است كه آن نگاهى كه حاصل شده است، آنها حيض نيستند. فذالك الدّم در آن صورت فذالك الدّم الّذى رأت فى اول الدّم مع هذا الّذى رأته بعد ذالك اين دو تا دم كه...رأت بعد ذالك فى العشره هو من الحيض. آن دم با اين دم از حيض است. معنايش اين است كه آن نگاه حيض نيست. اين جا فرموده است بر اينكه شما چه مىگوييد آخر. روايات داريم اطلاق دارد لا يكونّ الطهّر...عشرة ايام طهر واقعى كمتر از ده روز نمىشود. مىفرمايد او اطلاق دارد. آن يكى هم خود اين مرسله است مىفرمايد چون كه در صدر مرسله و در ذيلش دارد كه اقلّ طهر عشرة ايّام. در خود مرسله. چون كه اين مرسله صدرش را اين جا نقل نكرده است. در باب 10 نقل كرده است. در باب 10 كه اين جور نقل كرده است اين جور است كه...عشرة ايّام و ذالك عند المرئه اول ما تحيض كثير فى الدّم مىشود. ايّام طهرش كم مىشود. خونش خيلى مىشود. اين روايت است. بعد فرموده است اقلّ الطهر عشرة ايام از آن روايات يكى خود اين روايت است. از اطلاقش رفعيّت مىشود، به واسطه ظهور اين كلام كه امام (ع) در اين روايت ايّام الحيض را خود ايام دم قرار داد. اين يك جهت.
بعد آمده است به ذيل اين روايت. در ذيل اين روايت كلامى دارد امام (ع) على تقدير صدور الرّوايه عنه(ع) در ذيلش اين جور دارد بر اين كه و لا يكون الطّهر اقلّ من عشرة ايّام فذا هذة المرئه وقتى كه زن حايض شد و كان حيضها خمسة ايام حيضش هم پنج روز بود، ثمّ امرئة الدّم بعد دمش قطع شد. در اين صورت اغتسلت و صلّت غسل مىكند و نماز مىخواند. در آن سه روز هم بود كه غسل كند و نماز بخواند. آن غسل نه مثل حيض است. غسل بايد بكند. چون كه قطع شده است در دو روز مقتضاى اصل هم اين است كه نه ديگر نمىآيد انشاء الله. خوب مستحاضه است. دم ديده است. خارج شده است. دمى است كه غسل مىخواهد او...نيست. بلّه نيست. اين اغتسلت مال استحاضه بود كه غسل بكند. وظيفهاش اين است كه نمازش را بخواند. اين جا هم همان را دارد. مىگويد لا يكون الطّهر اقلّ من عشرة ايّامٍ فاذا هذة المرئه و كان حيضها خمسة ايام ثمّ...اغتسل و صلّ انشاء الله نمىآيد. يا غسل حيض است، يا اگر آمد هم غسل استحاضه است كما...بيّن. فان رأت الدّم بعد ذالك اگر دم را بعد از اين ديد و ان رأت الدّم بعد ذالك و لم يتمّ تمام نشده باشد بر زن من يومٍ طهرت از روزى كه آن دمى كه ديده بود كه عبارت از پنج روز او قطع شد. از آن روز اگر عشرة ايّامٍ نگذرد، اگر خونى را ببيند، فذالك من الحيض. اين از حيض مىشود خون ثانى هم. از حين قطع شدن اين خون اوّلى تا آمدن خون ثانى ده روز نگذرد، اين خون دومى حيض مىشود...الصّلاة فان رأت الدّم خوب اين خون دومى تا كى حيض مىشود؟ مىگويد حساب مىكند ايّام دم را. پنج روز آن جا ديده است ديگر. ده روز تمام نشده دوباره خون ديد. خونهاى بعدى هم حيض حساب مىشود. آن خون اولى با خون اول ايام دم را حيض حساب مىكند. اين ايام حيض اگر از ده روز نگذشت ايام دم آن ده روزش حيض است. پنج روز خون ديده بود. پنج روز پاك شد، دوباره پنج روز خون ديد. اين پنج روز با آن پنج روز مىشود ده روز. اين خون حيض است هر دو تا. اين پنج روزى كه در وسط واقع شده است اين نگاه است. طهر واقعى است. و امّا اگر نه پنج روز ديده بود، پنج روز طاهر شد، بعد ده روز ديد. آن پنج روز اولى آن ده روز منضم به پنج روز اول مىشود و مىشود مجموعش ده روز. آن وقت پنج روز بعدىاش مىشود استحاضه. يعنى ايشان روايات اكثر الحيض عشرة ايّام او را هم به ايّام دم حمل كرده است. و فرموده است كه رواياتى كه مىگويد اكثر الحيض عشرة ايّام يعنى اكثر ايّام دم كه يك حيض حساب مىشوند ولو نگاههايشان طهر است يك حيض حساب مىشوند، آن اكثرش حيض است. اكثرش ده روز است. بعد از ده روز استحاضه مىشود. بدان جهت لازمه اين كلام اين است كه يك حيض ممكن است سه ماه طول بكشد. چون كه يك روز يك ماه...سه روز ديد. بعد قطع شد. روز يازدهمى از رؤيت دم كه روز نهمى مىشود از انقطاع دم دوباره خون ديد سه روز. قطع شد. دوباره هم اين جور. ماه اول اين جور. ماه دوم اين جور همهاش يك حيض مىشود. چون كه مجموع اين دمها از ده روز بيشتر نمىشود ولو سه ماه طول بكشد. ولو دو ماه طول بكشد. يك روز ببيند، يك روزش را ديد قطع شد. بعد يك روز ديگر ديد روز دهمى مثلاً چون كه توالى هم در ثلاثه شرط نيست. منجر مىشود كه در سه ماه يك حيض مىشود. ايشان در اين جمله ثانى دارد كه فاذا هذة المرئه و كان حيضها خمسة ايّام ثمّ انقعطت الدّم، اغتسلت و صلّت فان رأت الدّم بعد ذالك الدّم و لم يتمّ لها من يوم طهرت عشرة ايّام ده روز نگاه حاصل نشود، فذالك من الحيض. آنى كه مىبيند ثانياً حيض است. تدع الصّلاة فان رأت الدّم من اوّل ما رأته الثّانى الّذى رأته. از آن وقتى كه اوّلى را ديده بود خون دومى را ببيند در اين صورت ثانى الّذى رأته فان رأت تمام العشرة يعنى تمام ده روز را خون ببيند. آن كه پنج روز ديده بود،
|