جلسه 557

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:557 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:30/11/1369
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
عرض كرديم صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف در يد زائد، چهار صورت را فرض فرمود. صورت اولى اين بود كه يد زائد در دون المرفق بوده باشد. و در اين صورت حكم كرد اين يد زايد مثل انگشت زايد است و مثل لحم زايد است كه بايد مكلف او را، يد را كه از مرفق الى انتهى الانام و اصاب مى‏شويد اين يد زايده را هم بايد بشويد. اين يك صورت.
صورت ثانيه اين بود، اين يد زايد فوق المرفق است ولكن معلوم است كه اين يد، يد زايد است. مثل اينكه يك يدى متصل است به عظم ازد. غير از اين دستى كه دارد، متصل به مرفق است كه رأس الازد است يك يدى هم از وسط ازد درآمده است. اگر اين يد، يد زايد بوده باشد من فوق المرفق در اين صورت شستن او لازم نيست. اين هم صورت ثانيه بود.
صورت ثالثه اين است، نه زايد بوده آن يد محرز نيست. اين را فرض مى‏كرديم دو تا دستى كه يعنى دو تا كف است، هر دو زراع دارند و هر دو متصل به مرفق واحد هستند. وقتى كه انسان آن رأس الازد كه مرفق دارد، يعنى استخوان زراع رفته است به آن ازد، دو تا استخوان است. دو تا زراع است. دو تا كف است. متصل به اين مرفق هستند. يا نه، ازد رأسش دو تا گره دارد، دو تا مرفق دارد. يك مرفق مال اين دست است، يك مرفق هم مال آن دست ديگر. كه در اين صورت معلوم نيست زايد بودن يكى به معين كما فى صورت الثانيه. اين جا فرمود اين به اين مى‏شود كه معلوم مى‏شود اين دو تا دست، ولو هر دو متصل به مرفق هستند بنا به گفته ما، ولكن معلوم است كه يكى زايد است و ديگرى اصلى. ولكن مشتبه است اصلى به يد زايد. اين را هم مى‏گفتيم كه يد آثارى كه دارد در صورت و شك هر دو يكى است. امتيازى احدهما بر ديگرى ندارد. ولكن آثار يد كه هست، بعضى در آن يد است و در بعضى در اين يد ديگر است. بعضى آثار يد مثل قوت، خم شدن الى المنكب، خم شدن در يكى است، قوت در يكى ديگر است. در اين صورت فرمود، هر دو تا را بايد شست. نه اينكه هر دو بالاصاله شستنش لازم است. بلكه به جهت مقدمه علميه است. چونكه يد اصلى تميز داده نمى‏شود از يد زايد، هر دو تا را بايد بشويد تا علم كند كه آن يد اصلى را شسته است. مثل اينكه دو تا وضو مى‏گيرد. از دو آبى كه مى‏داند يكى آب است يكى مضاف. چه جور مقدمه علميه است، دو وضو گرفتن از اين دو مايعى كه يكى آب است، ديگرى مضاف. اينجا هم دو تا دست را مى‏شويد تا علم كند آن يد اصلى را شسته است. بدان جهت وقتى كه نوبت مسح مى‏رسد بايد با هر دو تاى اينها مسح رأس بكند تا علم پيدا كند به بلّه يمينش مسح رأس را كرد. و هكذا در رجل يمنا با هر دو تا بايد مسح كند. به يكى مسح مى‏كند رطوبت او را خشك مى‏كند با ديگرى مسح مى‏كند. يقين پيدا مى‏كند كه با بلّه يمنا مقدم الرأس و الرجل المنا را مسح كرده است. بعد مى‏فرمايد كه نه، اگر زايد با اصلى مشتبه نشد، هر دو اصلى شدند، معنى كرديم صورت رابعه را كه هر دو اصلى هستند يعنى تمام آثار اليد كه هست در هر دو تا هست، در آن هم هست در اين هم هست. يا اصلا آثار اليد در هيچ كدام از اينها نيست كه امتيازى احدهما به ديگرى ندارد. هر دو در يك يد هستند ولكن هيچ كدام خاصيت يد را ندارند. نمى‏تواند چيزى را با اينها بردارد. مثل آن كسى كه يد مشلوله دارد. آن كسى كه يك دستش شل است، چه جور نمى‏تواند با او كارى بكند، قوت‏
ندارد، هر دو همين جور هستند، هيچ كدام به ديگرى امتياز ندارند.
اگر در ما نحن فيه هر دو اصلى بوده باشد، ولو اين دو نسبت به ساير الناس يكى زايد است. ساير الناس يك دست دارند در طرف يمين. اين دو تا دست دارد. ولو زايد است ولكن فى نفسه، نسبت به خلقت خودش احدهما بر ديگرى امتيازى ندارد. به نحوى كه هر دو اصلى حساب مى‏شود. چونكه بگوييم هر دو زايد هستند كه نمى‏شود. يكى اصلى است، دون ديگرى، آن هم ترجيح بلا مرجح است، هيچ خصوصيتى ندارد. يكى اينكه ممتاز از ديگرى بشود. بدان جهت در ما نحن فيه هر دو اصلى شدند، هر دو غسلش واجب است بالاصاله. اينجور فرمود در صورت رابعه و چونكه هر دو غسلش بااصاله واجب است، مقدم الرأس و الرجل اليمنا را به يكى مسح كند كافى است. چونكه مسح به بلّه يمنا كرده است. يمنا دو تا است. دو تا دست است با يكى مسح بكند طبيعى مسح الرأس بالبلة اليمنا حاصل مى‏شود. حتى گفتيم به يكى رأسش را مسح كند، به يكى رجلش را عيبى ندارد. چونكه هر دو وجوبش بالاصاله است. اين فرمايش ايشان است كه در عروه فرموده است، اگر ملاحظه كرده باشيد. كلام در اين فتوايى بود كه در اين صور اربعه فرمود. صورت اولى اين بود كه يد زايد دون المرفق بوده باشد. در اين جا حكم فرمود بر اينكه اين يد زايد مثل لحم الزايد است. مثل لحم الزايد است و مثل اسبع زايد است. بايد او را بشويد. آن حرفى كه سابقا گفته بوديم كه شى‏ء وقتى كه امر شد به غسل او، آن شى‏ء بايد بتوابعش شست، آنى كه تابع حساب مى‏شود كه انشاء الله در غسل جنابت مى‏آيد آنى كه تابع بدن است، بايد آنها هم شسته بشود، امر به غسل شيئى ظاهرش اين است كه او را با توابعش بايد شست، كما تقدم فى الوجه. گفته‏اند در ما نحن فيه، كه عبارت عروه دليل اين است، غسل يد يمنا اين يد زايد از توابع يمنا است بدان جهت بايد آن يد زايد را هم شست. خوب اشكال در اين كما اينكه آن روز هم اشاره كردم كه اين توابع بوده باشد معلوم نيست. خصوصا كه يك دست بزرگى است. زراع هم دارد. اين تابع شمرده مى‏شود به دست، اين تابع شمرده نمى‏شود.
خوب اينجا اين حرف را مى‏گوييم كه آنى كه تابع شمرده... ملتزم هستيم كه بايد اين يد را شست، وقتى كه دون المرفق شد، فتواى عروه صحيح است. ولو شما بگوييد كه اين تابع حساب نمى‏شود از آن كسى كه در تابعيت اشكال مى‏كند مى‏پرسيم، مى‏گوييم هيچ چيزى از اين يا زايد تابع نيست. حتى آن طرفى كه متصل به عظم الزراع است. آن هم تابع نيست؟ اين را كه نمى‏تواند ملتزم بشود. بايد بگويد آن طرفى كه متصل به عظم زراع است او بايد شسته بشود. خوب وقتى كه شسته شد، چه مقدار شسته بشود؟ آن ديگر احتمال اينكه مقدارى از او شسته بشود، دون همه‏اش اين احتمال، احتمال نيست. اگر بنا بود كه شيئى از او شسته بشود، اگر شسته نشود اين خلاف المطلوب است و خلاف ظهور غسل اليد است كه با تابعش بايد شست و اگر بنا شد او شسته بشود ديگر احتمال فرق ما بين آن موضع و ساير مواضع آن يد زايده، احتمال فرق نيست. اين يكى.
سؤال؟ عرض مى‏كنم اين اگر گفتيم كه بايد مقدارش شسته بشود، بايد همان شسته بشود. ديگر احتمال فرق يا قول بالفرق نيست. اگر كسى گفت من قائل بالفرق. آن مقدارى كه تابع از آن دست است، آن مقدار شسته بشود. و اما مقدار زايد از او شستنش لازم نيست. مثل شعر. مثل شعرى كه در غسل جنابت خواهد آمد. شعر طويل، مثل شعر زن‏ها. يا كسى كه زلف دارد. آن مقدارى كه تابع جسد است، آن مقدار بايد شسته بشود. داخل متفاها غسل الجسد است و اما مقدار زايد نه. ولو شعر است، همه‏اش يك شعر است ولكن آن مقدارى كه تابع است شسته بشود و آن مقدار زايد شستنش لازم نيست. خوب مى‏گوييم عيبى ندارد اين صحيحه دليل بر اين است كه در ما نحن فيه همه‏اش بايد شسته بشود. همه اين يد زايد بايد شسته بشود. براى اينكه در اين صحيحه امام عليه السلام اينجور فرمود. صحيحه زراره و بكير ابن اعين است كه در آن صحيحه اينجور بود بر اينكه بعد از اينكه امام تعليم كرد وضو را، اينجور فرمود بر اينكه انّ الله تعالى يقول يا ايها الذين اذا اقمت من الصلاة فغسلوا وجوهكم و ايديكم، فليس له ان يدء شيئا من وجه الاّ غسل، اين گذشت و امر بغسل اليدين الى المرفقين و امر كرد به غسل الى المرفقين، فليس له ان يدع من يده الى المرفقين شيئا الى الغسله. اين دستى كه از اينجا هم درآمده است اين شى‏ء است ديگر، اين را هم بايد بشويد. آن حرفى كه در شعر مى‏گفتيم. مى‏گفتيم در شعر اينجور نيست. آن از يد نيست چونكه اين شيئا به قرينه تعليل اين است كه از يد بوده باشد. بعله، فليس له ان يدع من يده مرفقين شيئا الاّ غسل لانّ الله تعالى يقول يغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق. آنى كه در شعر اشكال مى‏كرديم يا در آن امور ديگرى كه اشكال مى‏كرديم كه اين تعليل با آنها مناسبت ندارد، آن اشكال اينجا نمى‏آيد. چرا؟ چونكه اين شى‏ء هم از يدين است. اين شى‏ء در ما نحن فيه از ايدى است. از ايدى شخص است. منتهى ايدى زايد است. خوب نداشت بر اينكه ايدى چند تا بوده باشد.
سؤال؟ عرض مى‏كنم تعارف انصراف نمى‏آورد. اگر انسان ظهور داشته باشد در انسان صريح يا دو پايى، حكمى بر انسان جعل مى‏شود آن انسان يك پايى را هم مى‏گيرد. انسان دو سرى را هم مى‏گيرد، فرق ندارد. آنى كه در ما نحن فيه هست و در ساير مقامات هست به اين نكته متوجه باشيد مطلق را به افراد نادر نمى‏شود منحصر كرد. بگوييد مراد از اين انسان كه در اين خطاب وارد شده است مطلقا، انسان دو سرى است يا يك پايى است. اين را نمى‏شود گفت. و اما خطاب مطلق، هم فرد نادر را بگيرد، هم ساير افراد را اين را نمى‏گيرد. اكرم العالم هم آن كسى كه از علم به يك مرتبه‏اى رسيده است كه ديگر نظيرش در كره زمين نيست، هم او را مى‏گيرد، هم آنى كه دون است مراتب علم مختلف است، او را مى‏گيرد. ولكن آن فرد نادر است. آن فردى كه آنجور علم داشته باشد آن نادر است. اين انصراف ندارد. شامل مى‏شود هم افراد نادر و قالب را. بعله، ربما اين كثرت استعمال در يك فردى يا در افرادى يا در يك نوعى، مستغنى مى‏كند استعمالات ديگر را از نصب قرينه. مثل اينكه كسى حيوان را استعمال مى‏كند. در غير الانسان احتياج ندارد قرينه بگذارد كه غير انسان مراد من است. خود كثرت استعمال حيوان در اين انسان به حدى رسيده است كه استعمال احتياج به نصب قرينه ندارد. بدان جهت به كسى بگوييم مطلق يا حيوان، بدش مى‏آيد. چونكه منصرف به غير الانسان است. اين مرتبه انصراف در ما نحن فيه نيست. در آيه اين است كه يدهايتان را بشوييد. يد اسبع زايد داشته باشد، لحم زايد داشته باشد، چه جورى كه او را مى‏گيرد اينى را كه يد زايد دارد او را هم مى‏گيرد. در آيه شريفه نگفته است كه يك دست را از خودتان، از يمينتان بشوييد، تا كسى بگويد كه آن يك دست اين است. آن ديگرى خارج است. آن مقدار تابع داخل است، بقيه‏اش خارج. آيه مباركه گفته است ايديتان را تا الى المرافق را بشوييد. آن ايديتان يك يد باشد يا دو تا يد باشد، فرق نمى‏كند. بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست، آن حرفى را كه در شعر مى‏گفتيم كه آيه او را نمى‏گيرد به قرينه تعليل، او در يد زايد نمى‏آيد.
سؤال؟ يكى از مخاطب‏ها جنابعالى است. هر كس بايد ايدى‏اش را بشويد... عرض مى‏كنم در آيه مباركه نيست كه هر مكلفى يك يد يمنا بشويد. ايديكم مى‏سازد با اينكه يك كسى دو تا دست داشته باشد. دو تا را بشويد. سه تا دارد، سه تا را بشويد. فقط شرطى كه هست، آيه كه شرط كرده است، يدى باشد مرفق دار. شخصى اگر يدى دارد مرفق دار، آن يد را بايد بشويد، اين حرف را بعد خواهيم گفت. و الاّ قطع نظر از آن معنايى كه هست، چونكه آن يد زايد را نمى‏گيرد. يد زايد مرفق ندارد. قطع نظر از اين معنا مى‏خواهيم بگوييم كه اين قول امام عليه السلام كه فليس له ان يقع من يديه الى المرفقين شى‏ء الا غسل. امر مى‏كند. مى‏گويد بر مكلف حق نيست كه بگذارد از يديه، از دو دستش الى المرفق شيئا، مگر او را بشويد. كلام ما اين است كه اين شى‏ء عموميت دارد. يد زايد را هم مى‏گيرد. تعليل هم منافات ندارد. چونكه تعليل مى‏گويد كه يدينتان را بشوييد. يدينتان را بشوييد. اين هم شستن يدين است. شيئى از يدين است او را مى‏شويد. ولو آن شى‏ء تابع است. مثل مو نيست كه يد به او اطلا نشود. نبة على اليد بوده باشد. اين تعليل فقط غرضم اين است كه اين نكته را متوجه باشد. اين كه مى‏گويد فليس له عن يديه الى المرفقين شيئا، شيئى را، اين شى‏ء شعر را مى‏گرفت، لحم را مى‏گرفت، انگشت را مى‏گرفت، يد زايد را مى‏گرفت، همه را مى‏گيرد. منتهى سابقا مى‏گفتيم، اينكه تعليل مى‏كند لان الله تبارك و تعالى يقول ايدى را بشوييد، آنى كه اين تعليل اقتضى مى‏كند آنى كه از يد نباشد. از يد نباشد، عنوان يد به او اطلاق نشود، او را خارج مى‏كند. و بما انّه در ما نحن فيه زايد خود يد است، بدان جهت اين تعليل منافات با اين عموم ندارد.
سؤال؟ اولا ما در اكثر احكام، آخر از اول باطل رفتيم. در جميع احكام، عرف بايد به ما رجوع كند، حكمش را بپرسد. آنى كه ما رجوع به عرف مى‏كنيم در معناى يد است. خوب معناى يد را از عرف مى‏گيريم چونكه شارع اختراع نكرده است. اگر اختراع مى‏كرد مثل صلاة و صوم و اينها بود به عرف رجوع نمى‏كرديم. آن را هم از ادله مى‏فهميديم. در موضوعات الاحكام است. موضوعات عرفيه كه شارع در موضوع تصرفى نكرده است در معناى عرفى. آنجا رجوع مى‏كنيم به معناى عرفى يا تصرف كرده است به علاوه كردن قيودى بر او. كدام قيد را علاوه كرده است، قيد اگر معناى عرفى داشته باشد، مثل اكرم العالم العادل، عادل اگر معناى عرفى داشته باشد رجوع به او مى‏كنيم. اگر نه، عادل را شارع اعتبار كرده باشد عدالت را، رجوع به معناى شرع مى‏كنيم. احكام را به عرف مربوط نيست. بدان جهت در ما نحن فيه شى‏ء معناى عرفى دارد. فليس له ان يدع شى‏ء الاّ غسل، كه واجب است بشويد اين را شارع مى‏گويد. شيئى را در يد نگذارد الاّ اينكه او را بشويد فليس من يده الى المرفقين شيئا الاّ غسل بايد بشويد. لان الله تعالى يقول فغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق. اين درست است.
سؤال؟ شى‏ء من اليدين كه محرز است. اين شيئى است در دست من، خودش هم دست است. شيئى است در يدين و خداوند متعال مى‏فرمايد بر اينكه يا ايها الذين آمنوا دستهايتان را بشور. امام عليه السلام مى‏فرمايد شيئى كه از يدين هست، يعنى جزء حساب مى‏شود. جزء يدين حساب مى‏شود، منتهى جزء زايد است. جزئى از يدين است، مثل شعر نيست كه يد به او صدق نمى‏كند. اين شئى، نكته يك نكته باريك است كه در ما نحن فيه عنوان به تابع صدق مى‏كند. و آيه مخرج نمى‏شود اين را. و امام عليه السلام هم در اين روايت فرموده است، شيئى از يدينش را نشويد، مگر اينكه او را بشويد.
سؤال؟ عرض مى‏كنم آيه يد مرفق دار را مى‏گيرد. آيه مى‏گويد كه يد مرفق دار شيئى را نگذاريد مگر اينكه بشوييد. از يدى كه مرفق دارد شيئى نگذاريد بشوييد. كلام ما اين است. آيه فقط اين است كه تعليلش منافى با عموم شى نيست در مقام. روايت مى‏گويد، شيئى را كه از يد مرفق دار است از او بشوييد. هر شيئى را نگذاريد مگر اينكه او را بشوييد. اين شى‏ء است، لحم است، عظم است، مثل اسبع زايد. بايد او را بشوييد. اگر به عنوان تابع، عنوان يد صدق نكند، آن هم همين جور است كه سابقا گفتيم. او را اين روايت شامل نمى‏شود. عيب ندارد، مى‏گويم تابع است ولكن آن تابعى است كه اگر كسى گفت همه‏اش تابع نيست مقدارى تابع است، مى‏گوييم كه اين شى‏ء اطلاقش در روايت همه‏اش را مى‏گيرد و تعليلا هم منافات ندارد. ما اشكال مى‏كرديم كه توجيح كنيم. اشكال ديگران بود كه تابع نيست همه اين يد. يعنى تابع نيست آن مقدارش تابع است. اينجور ادعا شده بود، گفتيم اگر اين درست باشد، حرف را قبول بكنيم كه نه محتمل است فرق بگذاريم ما بين ريشه يدى كه متصل به عظم الزراع است و ما بين خود يد. آن را اگر اقماض بكنيم، قبول بكنيم كه همه‏اش تابع نيست عموم در اين روايت مى‏گيرد و تعليل در اين روايت منافات با اين عمومش هم ندارد اين صورت اولى.
ام الصورت ثانيه، صورت ثانيه اين است كه ما فوق زراع بوده باشد. يك فرض را فرض كرديم كه معلوم است كه آن يد زايد است. خوب بدان جهت مى‏گوييم كه در ما نحن فيه شستن او لازم نيست. چرا؟ چونكه آن يدى واجب است شستنش كه آن يد اما به حسب الروايات كه از مرفق الى اطراف الاصابه شسته بشود آن يد زايد را نمى‏گيرد، آن مرفق ندارد. مفروض اين است ما فوق المرفق است. چسبيده به عظم ازد است، عكس آنى كه دون المرفق بود. عكس او، كه مقابل او، كه از ما فوق ازد است. آن يد، يدى است كه روايات نمى‏گيرد. يد را از مرفق را از اطراف الاصابه. عرض مى‏كنم در ما نحن فيه آنى كه روايات است، از مرفق الى اطراف الاصابه است. اين يد را نمى‏گيرد. اين يدى را كه مرفق دارد الى اطراف الاصابه او را مى‏گيرد. و ام الاية المباركه، آيه مباركه يدى را مى‏گيرد كه مرفق دار بوده باشد. يدى مرفق‏دار را مى‏گويد. يد مرفق‏دار همين يد است. نمى‏خواهيم بگوييم كه الى مرافق قيد غسل است. تا كسى بگويد اين غايت مغسول است، غايت غسل نيست. نه، غايت، غايت مغسول است. چونكه موضوع غسل يدى است الى المرافق. يعنى يد الى المرافق موضوع غسل است، ولو وجوب الغسل من الاعلى. موضوع حكم يد مرفق دار است و بما اينكه يد مرفق دار اين است اين را آيه مى‏گيرد. و آنى كه ما فوق است و چسبيده است به ازد او را نمى‏گيرد. در آن... سؤال؟ ندارد. غير از اين حرف نخواهيد گفت كه فرض خواهيم كرد يك آدمى كه خوب ديگران گفته‏اند، حرف ديگران است. فرض مى‏كنيم يك آدمى كه اصلا مرفق ندارد. يك استخوانى به منكبش چسبيده است تا زند، از آنجا هم يك دست دارد. اصلا اين دست ندارد. غير از اين چيزى داريد؟
مى‏گوييم بر اين بايد شسته بشود، ما هم ملتزم هستيم. ولكن نه آيه دلالت مى‏كند. آيه دلالتى ندارد. اين از خارج مى‏دانيم بر اينكه صلاة از اين مكلف ساقط نيست، و تيمم در حق خودش مشروع نيست صلاة عمده‏اش اين است كه صلاة ساقط نمى‏شود و مورد، مورد تيممم نيست بدان جهت مى‏گوييم كه به قدر سايرين... آن مقدارى كه سايرين مى‏شويند از زراعشان به قدر آنها بشويد. آن از خارج است والاّ مى‏گفتيم كه نه اين مرفق ندارد، تكليف اين را نمى‏گيرد. اين بواسطه الصلاة لا يسقط الحال است. ولكن به خلاف ما نحن فيه. در ما نحن فيه اين شخص، يد مرفق دار دارد. و داخل آيه شريفه است كه آن يد مرفق‏دارش را بايد بشويد، خوب نمازش را بخواند. هيچ اشكالى ندارد. بدان جهت در ما نحن فيه اگر دليل خارجى نداشتيم، يعنى علم خارجى نداشتيم كه اين كسى كه يك دست اينجور دارد مستقيم، بدون مرفق بايد آن مقدار را بشويد ارتكاضا، بعد از اينكه صلاة ساقط نشد. وضو واجب است، بايد آن مقدار را بشويد، ملتزم مى‏شديم كه نه او دستش شستن نمى‏خواهد. آن دست ديگر را بشويد. اين بواسطه اين علم خارجى است كه صلاة ساقط نيست و تيمم هم مشروع نيست و غسل يد يمنا با اين اصلا لازم نباشد ساقط نيست، علم داريم كه اينها نيست. والاّ اگر اين علم‏ها نبود. مثل چه؟ مثل بعضى شلل‏هاى مادر زاد كه اصلا دست راست ندارد. ذاتا كه تولد شده است دست راست ندارد. ولكن در اين منكبشان شللى، يك يد كوچكى شبيه به يد، متصل به يد دارد. مى‏گوييم اين اشخاص وقتى كه وضو مى‏گيرند شستن او لازم نيست. چرا؟ چونكه دليل ندارد. آنى كه ما دليل داريم اين است كه آن يدى كه مرفق دارد است بايد بشوييم. آن يد مرفق دار نيست. شستن او لازم نيست. علم داريم صلاة ساقط نيست، عيب ندارد ساقط نيست. تيمم هم كه به او مشروع نيست. تييم هم يد مى‏خواهد. صلاة ساقط نيست بايد وضو بگيرد. وضو بگيرد بايد چه؟ همان دستى را كه دارد بايد همان دست را بشويد. با صورتش مسح كند رأسش را با رجلينش را با همان دست. شستن او لازم نيست. اين بنا بر مسلكى كه وضو اسم بوده باشد به خود غسلات و مسحات اين است. مى‏دانيم كه صلاة اين مقيد به اينها است، اما تقيد بر اينكه اين را هم بشويد، نه اينجور علمى نداريم.
اگر فرض بفرماييد كسى گفت صلاة مشروط به طهارت است طهارت مسبب است، من احتمال مى‏دهم كه غسل اين يد در محصول آن مدخليت داشته باشد آن يك مطلب ديگرى است. آن عيبى ندارد. و الاّ اگر ما بوده باشيم و مسلك ما در ما نحن فيه آيه شريفه فقط آن يدى را مى‏گيرد كه مرفق‏دار است. بعله، بعضى روايات هست كه در آنجا هست كه و يغسل زراعيه. اينجور چيزها هست و يغسل يديه. ولكن آن روايات در وضوئات بيانيه كه و غسل زراعيه و يديه. الاّ انّه راوى در آن روايات در مقام بيان آن حد و مقدار غسل يد در اين مقام نبودند. بدان جهت ثم غسل زراعه چپ را ندارد. پس چپ را شستن لازم نيست. آن در مقام آن جهتى بود كه آن جهت خاصى كه غسل من اعلى باشد يا مسح به بلّه يد بوده باشد كه تجديد نشود يا و لا يردّ الماء بوده باشد كه غسل من الاعلى باشد در يدين اين خصوصيات را مى‏خواست بيان كند از شخص متعارف. بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست، عمده اطلاق آيه مباركه بود و اين صورت را نمى‏گيرد. بدان جهت يد زايد اگر مافوق مرفق باشد، شستنش لازم نيست. سرّش اين است كه ما دليل نداريم. اطلاق آيه شامل نمى‏شود. اطلاق آيه، ولو قائل هستيم الى المرافق حد است براى مغسول، لا للغسل ولكن موضوع وجوب غسل من الاعلى يد مرفق‏دار است كه يد مرفق‏دار بايد شسته بشود و آن كسى كه لا مرفق له دليل خارجى داشته باشيم ملتزم مى‏شويم والاّ فلا.
بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست در ما نحن فيه مى‏ماند آن صورتى كه هر دو يد متصل به مرفق هستند. هر دو مرفق دارند. خوب وقتى كه هر دو مرفق دار بوده باشند، ما ملتزم مى‏شويم كه هر دو تا را بايد بشويند. ولو يكى قوت داشته باشد، ديگرى نداشته باشد. يكى آثار يد را دارد، ديگرى آثار يد را ندارد. بعد از اينكه به هر دو يد صدق كرد بايد بشويد. چرا؟ بالاية المباركه. وجهش معلوم شد. اين آيه مباركه كه مى‏گويد هر كدام از شما مكلف هست دست‏هايش را بشويد الى المرفق، هر دو دستش، هر دو مرفق دارد. داخل موضوع آيه شريفه است. هر دو بايد شسته بشود. چونكه آيه شريفه تمام دستهاى مرفق‏دار را انسان بايد بشويد. چونكه طبيعى‏اش نيست كه يكى را بشويد كافى است. هر كس بايد تمام دستهايى كه مرفق دارد، ظاهرش اين است بايد بشويد. منتهى تمام دستهايش، دو تا دست است در متعارف، دو تا مى‏شويد. اينكه هست سه تا، سه تا مى‏شويد. مثل اين است كه در غسل جنابت بايد تمام بدنش را بشويد. يك كسى تمام بدنش متعارف است بايد بشويد. تمام بدنش يك قلمبه‏اى هم دارد اينجا كه در كمرش دارد او را هم بايد بشويد. اين داخل تابع بدن متعارف اينجور نيست. اينجور نيست هر كس بايد بدنش را بشويد. هر هم بايد دستهايش را بشويد. اين دو تا دست دارد. يكى قوى است، يكى ضعيف. بدان جهت اين قسم سومى كه صاحب العروه فرمود كه يكى اصلى باشد، يكى مشتبه، اين قسم ثالث را ما حذف مى‏كنيم. مى‏گوييم اين صورت ثالث و صورت رابع يكى است. هر دو دست هستند. ولو يكى شَلل است. دست صدق مى‏كند. ندارد در آيه دست، دست صحيح و تام بوده باشد. بدان جهت عموم آيه و اطلاق آيه شامل مى‏شود، هر دو تا را بشويد و با هر كدام مسح كند كافى است، ولو احتياط اين است كه مسح به هر دو تا را بكند، در آنجايى كه با همديگر امتياز دارند به جهت رعايت اين احتمالى كه گفته شد. و الحمد الله رب العالمين.