جلسه 559

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:559 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:5/12/1369
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين مسائلى بود كه راجع بود به افعال الوضو. ايشان در عروه مى‏فرمايد متعارف است، در ظهر اليدين، كه بواسطه سرما و نحو سرما، تركى پيدا مى‏شود و شقوق و تركهايى پيدا مى‏شود. متعرض مى‏شود كه شستن اينها لازم است؟ يعنى خود آن ترك‏ها را داخلشان را شستن لازم است يا لزومى ندارد؟ ايشان در عبارتش مى‏فرمايد اگر اين شقوق وسيع شدند. گشاد شدند كه يرى آن جوف. جوفشان ديده مى‏شود در اين صورت بايد آب را برسانند به آن جوف. و اگر شك شد كه اين وسيع است، به نحوى كه جوفش ديده مى‏شود. هوا تاريك است نمى‏تواند ببيند كه چه جور است و اگر شد بر اينكه آن ترك همين جور است، ظاهر عبارتش اين است، در اين صورت ايصال الماء واجب نيست عملا بالاستسحاب. يعنى عمل مى‏شود به استسحاب. استسحاب اينكه اين موضع يك وقتى ظاهر نبود، يعنى ترك وسيعى نداشت الان هم آن را ندارد. الان هم ظاهر نيست. بعد مى‏فرمايد و ان كان الاحوط... احوط اين است كه آب را برساند. عبارت را بخوانم كه بعد ديگر شك نماند.
مى‏فرمايد بر اينكه الشقوق التى تحدث على ظهر الكف، شقوقى كه حادث مى‏شود بر ظهر الكف، ظهر الكف مدخليتى ندارد. ربما آنهايى كه كارگر هستند و در فصل زمستان هم كار مى‏كنند باطن كفشان هم كه داخل كف است آن هم اين ترك را برمى‏دارد. الشقوق التى تحبث على ظهر الكف، ظهر كف خصوصيتى ندارد. اين قيد، قيد غالبى است كه چروك در او حاصل مى‏شود. اشقوق التى تحدث على ظهر الكف من جهت البرد، جهت برد هم خصوصيتى ندارد، ولو جهت ديگرى بود، چونكه نوعا بواسطه برد مى‏شود. اين شقوق ان كانت وسيعة يرى جوفها، اگر شقوق وسيع باشد كه جوف اينها ديده مى‏شود وجب ايصال الماء فيها. بايد در اين شقوق آب رساند. و الاّ فلا. و الاّ اگر وسيع نباشد كه يرى جوفها، ايصال الماء واجب نيست و مع الشك. چونكه ملاك آنى كه واجب است ايصال بشود، فرمود او را. به حسب عبارت وسيع باشد كه جوفش ديده بشود. اين اگر اينجور باشد، بايد ايصال ماء كرد و مع الشك ظاهرش اين است كه اگر شك كرديم كه اينجور است يا نه؟ مثلا هوا تاريك است، خوب ديده نمى‏شود ترك كه چه جور است. در اين صورت و مع الشك لا يجب ايصال فى الماء. لا يجب يعنى ايصال الماء. عملا بالاستسحاب، عملا به حالت سابقه كه آن وقت اين تركى كه وسيع باشد و جوف داشته باشد يك وقت اينجا نبود، الان هم همين جور است. يعنى اين موردى كه ترك خورده است جوف بود، الان هم جوف است. و ان كان الاحوط الايصال. ولكن احوط استحبابى مى‏شود. احوط ايصال است. در كلام ايشان دو تا دعوى است. دعوى الاولى اين است كه ملاك در اين ترك از ظواهر حساب بشود و از عنوان جوف بودن كه جوف را شستن لازم نيست امام عليه السلام در آن روايات استنشاق و مزمزه فرمود. كه مزمزه و استنشاق داخل وضو نيست لانهما من الجوف. براى اينكه داخل بينى و داخل دهان كه مزمزه و استنشاق مى‏شود اينها جوف هستند. يعنى شستن جوف داخل وضو نيست. مقتضاى آن تعليل و امور ديگرى كه، آن امر ديگرى كه سابقا گفتيم آنى كه جوف مى‏شود در اعضاء الوضو ولو آن در عنف حلق بود ولكن مقتضاى تعليل اين است كه آن جوف اگر در غير اينها هم پيدا بشود، شستنش لازم نيست. جوف حساب مى‏شود. بدان جهت وقتى كه‏
ترك وسيع شد، ايشان دعوايش اين است. به حيث اينكه آن جوف ديده مى‏شود، ترك وسيع است، خيلش شكاف خورده است. او از عنوان جوف بودن، موضع شقاق از عنوان جوف بودن خارج مى‏شود. ظاهر حساب مى‏شود. چونكه ظاهر حساب مى‏شود همان روايتى كه شامل مى‏شود از مرفق تا الى اطراف الاسابع كه فرمود بايد فليس له عن يدع شى‏ء از آن مرفق تا اسابع اليدين، شى‏ء را نبايد ترك كند، اين موضع را هم بايد بشويد. اين دعواى اولى اين است، وقتى كه شقاق وسيع شد، جوف ديده شد اين ظاهر مى‏شود از عنوان جوف بودن خارج مى‏شود. جوف شستنش لازم نيست، ظاهر مى‏شود. اين دعواى اولى.
دعواى ثانى اين است كه در شبهه‏اى در مورد مشتبه كه شك بشود كه اين ترك داخل شده است به عنوان ظاهر يا داخل نشده است وسيع است يا غير وسيع، شستنش لازم نيست عملا بالاستسحاب. احتياطش قهرا استحبابى مى‏شود. چونكه احتياط در موارد اصول عمليه، بلكه در موارد طرق عمارات هم مستحب است. حسن احتياط جارى نمى‏شود. اما دعوى الاولى، اينى كه ما ملاحظه كرديم نوعا قبول كردند كه اگر ترك در دست گشاد بوده باشد به حيث يرى جوفه اين از ظواهر مى‏شود، از عنوان جوف بودن خارج مى‏شود. براى اينكه كانّ عنوان جوف اين است، و ملاك در ظاهر اين است كه ظاهر آن موضعى را مى‏گويند كه اگر حاجبى نبوده باشد او ديده مى‏شود. حاجب باشد يا فرض كنيد يك عارض ديگرى باشد، هوا تاريك است ديده نشود، آنها ملاك نيست. ولكن اگر حاجبى نبوده باشد آن ديدن مى‏شود به سهولت. خوب اين هم وقتى كه ترك وسيع شد وقتى كه يرى بجوف بصورت اين مى‏شود ظاهر. كانّ اينها اينجور مى‏فرمايند كه ملاك در اين، اين است. ولكن در ذهن غاصر ما اين است كه نه مجرد اينجور بودن كه وسيع بوده باشد يرى جوف اين را از ظواهر نمى‏كنند. شما فرض بفرماييد كسى يك طرف بينى‏اش را بريده‏اند. از اين طرف بيرون. مثلا تير خورده است يا بريده‏اند، چاقو خورده است الان آن باطن العنف ديده مى‏شود. گشاد است ديگر، فرض كنيد كه دو تكه شده است آن ظاهر بينى‏اش كه لحمش است. جوف ديده مى‏شود. اين جوف بينى را بايد بشويد؟ ملتزم مى‏شود اين آيات؟ چه فرق دارد او با ما نحن فيه؟ اگر بنا بوده باشد كه ملاك ظاهر اين بوده باشد كه بلا حاجب ديده بشود او فعلا آن موضع از بينى حاجب ندارد و ديده مى‏شود. خودش هم وسيع است. به نحوى وسيع است كه يرى جوف. جوف ديده مى‏شود. خوب در اين ما نحن فيه بايد آب رساند؟ لا از اين، اين را ملتزم بشوند. و حق هم همين است كه نه اين به مجرد ديدن به سهولت و حاجب، شى‏ء را ظاهر نمى‏كند. بايد جورى بشود بر اينكه آن موضعى كه مى‏گوييم ظاهر است يعنى آنى كه از بشره، فرض كنيد به حسب الطبع ديده مى‏شود اين است. او عبارت از جلد است. وقتى كه دست ترك خورد بعله، آن موضع ترك وسيع باشد ديده مى‏شود، اما آن ديدن به حسب الطبع نيست. به حسب غير الطبع است كه ديده شده است.
بدان جهت در ما نحن فيه عرفا هم همين جور است. آن جوف را كه ديده مى‏شود مثل ديدن آن جوف بينى است. فرقى ندارد. اگر آنجا ملتزم نيستند كه ملتزم هم نمى‏شود گفت، در ما نحن فيه هم همين جور است. اين ترك اگر جوف ديده مى‏شود، ترك خورده است. پوست اين طرف و آن طرف رفته است. جوف ديده مى‏شود، جوف از بواطن است. جوف از بواطن است، به حسب العرف، لعارض ديده شده است. مثل آن عارضى كه در بينى است. و من هنا در ما نحن فيه اگر وسيع هم بايد، يرى هم باشد نه لا يجوز غسل، غسلش واجب نيست.
سؤال؟ او غير مسئله است. آن مسئله چاقو لحم بود كه لحم را برداشته بود. ديگر قابل نبود بر اينكه اين لحمى كه هست جزء بدن بشود. او حكمش ديروز بود. اين مسئله ديگر است. آن مسئله‏اش اين بود كه آن تركى كه وسيع است جوفش ديده مى‏شود، ولو بعد پوشيده مى‏شود. هوا كه گرم شد يا با آب گرم كه يكى، دو بار وضو گرفت آن بسته مى‏شود آن ترك. الاّ انّه ايشان مى‏فرمايد بر اينكه مادامى كه وسيع است، نه اينكه هميشه وسيع بماند، در تابستان كه اين نمى‏ماند. اين فعلا كه اين وسيع است يرى جوفه بايد اين شسته بشود. مى‏گوييم نه اينجور نيست. باز جوف صدق مى‏كند.
سؤال؟ همين جور است، موادى از طرفين ترشح مى‏كند. كلام اين است كه ب چه دليل از ظاهر حساب شد؟ كلام اين است كه عبارت را خواندم، اين عبارتى كه ايشان دارند، عبارتشان اين است، اشقوق التى تحت على ظهر الكف من جهت بدع ان كانت الشقوق وسيعة يرى جوفها. خود ايشان اقرار مى‏كند اين جوف است. يرى جوفها وجب ايصال الماء فيها. بايد در آن شقوق آب رساند. يعنى به جوفشان برود. خوب جوف اگر از بواطن است چرا بايد شست؟ والاّ اگر بنا بوده باشد، وسيعين اينجور نبوده باشد كه يرى جوفها در اين صورت فلا واجب نيست. مثل جوف بينى است. فعلا آن كسى را كه بينى‏اش اينجور است نگاه مى‏كنيد، حرف ما را نگاه كنيد. آنى كه فرض كنيد بينى‏اش همين جور است، شكاف برداشته است، الان كه نگاه مى‏كنيد جوف را مى‏بينيد. او جوف است. الان هم جوف است به صدق عرفى. بدان جهت در ما نحن فيه اگر شقوق وسيع بوده باشد؛ يك وقت اين است پوست ترك خورده است، گوشت ترك نخورده است. پوست مثلا يك خرده كنده شده است. خشك شده است، كنده شده است آن مسئله ديگرى مى‏شود. آن موضعش مى‏شود ظاهر، مسئله بعدى است كه مى‏خوانيم. و اما در جايى كه صحبت ترك بوده باشد، شقوق بوده باشد به حيث اينكه يرى جوفها ايصال الماء چرا واجب است؟ شما خودتان مى‏گوييد جوفش ديده مى‏شود. جوف است پس. پس على هذا الاساسى كه هست اين حرف را ما قبول نداريم. اين حرف مبنى بر احتياط است. بيشتر از اين نمى‏شود گفت. بعله در ما نحن فيه بيشتر از يك احتياطى كه آن احتياطش هم مى‏بينيد كه چه جور احتياطى مى‏شود، غير از اين نمى‏شود گفت.
خوب على فرض اينكه دعواى اولى را ما قبول كرديم كه مطلب اينجور شد. او شد از ظواهر. از جوف بودن خارج شد. اول جوف بود. بعد از ترك بودن جوف نمى‏شود. ظاهر مى‏شود. قبول كرديم او را. ايشان مى‏فرمايد و مع الشك در اين صورت لا يجب الايصال. شك مى‏دانيد دو جور متصور مى‏شود. شبهه، شبهه مصداقيه مى‏شود. يعنى مفهوم آن ظاهر را فهميده‏ايم كه اگر ترك وسيع بوده باشد به حيث يرى جوفها اين ظاهر مى‏شود عرفا، عرفا به اين ظواهر مى‏گويند. مى‏گويند ظاهر بدنش است. نمى‏گويند بر اينكه مثل آن موردى كه فرض كنيد حادث شده است براى بينى عنف يا غير العنف ديده مى‏شود. گفته‏اند نه اين موضع ظاهر شده است. خوب ملاك اگر اين شد كه ظاهر شد، اگر نفهميديم كه اينجور وسيع است كه يرى جوفها، يا وسيع نيست، فرض كنيد شب است وضو مى‏گيرد در مكان تاريكى. شبهه موضوعى است، فحص هم كه لازم نيست. برود چراغ ببينيد كه شقوق چه جور است؟ ايشان مى‏فرمايد در صورتى كه اينجور بوده باشد عمل او استسحاب مى‏كند. مى‏گويد آنجايى كه موضعى كه ترك خورده بود، آن جوفش كه از ظواهر نبود يك وقتى. الان هم احتمال مى‏دهم از ظواهر نيست. چونكه ديده نمى‏شود. جوف ديده نمى‏شود، ترك خيلى باريك است، جوف ديده نمى‏شود. احتمال مى‏دهم اينجور باشد. خوب وقتى كه اينجور شد در آن موضع ايصال الماء در آن موضع اثبات شد كه از بواطن است، از جوف است. ايصال او و غسل آن موضعى كه آب برساند به جوف يقينا نه، اين ديگر براى او واجب نمى‏شود. خوب اين بواسطه استسحاب اين معنا ثابت شد. ولكن مى‏دانيد كه اين استسحاب در صورتى است كه انسان ملتزم بشود. ملتزم بشود بر اينكه طهارتى كه هست، طهارت اسم بر خود وضو است،... يا ملتزم بشود كه طهارت امر مسبب شرعى اعتبارى است شارع اين را اعتبار كرده است پشت سر اين افعال. اعتبار كرده است حالتى را براى مكلف كه آن حالت، حالت طهارتى است. در مقابل اعتبار حالتى كه ضدّ اين حالت است، آن حالت حدثى است كه طهارت امر اعتبارى باشد و ترتبش بر وضو، ترتب شرعى بوده باشد. بناء بر اين دو مسلك، بعله، استحاب جارى مى‏شود در شبهه مصداقيه و مى‏گويد بر اينكه اين موضع ظاهر نيست يعنى شستن اينجا داخل وضو نيست. وضوئى كه شرط صلاة است، شستن اين موضع شرط صلاة نيست. يا اگر گفتيم طهارت مسبب است، مسبب شرعى، اينكه مى‏گويد بر اينكه، استسحاب مى‏گويد اين موضع ظاهر نبود، الان هم ظاهر نيست معنايش عبارت از اين است كه ترتب طهارت به غسل اعضاء، غسل اين موضع را نمى‏خواهد. اين موضع غسل نشود غسل ما بقى اعضا طهارت است. چونكه اين موضع جوف است، شستن جوف دخلى دراصول طهارت ندارد. ترتب شرعى است.
اگر ملتزم شديم آنهايى كه مى‏گفتند طهارت يك امر مسببى واقعى است كه او شرط صلاة است، خوب استسحاب اين معنا كه اين مورد سابقا ظاهر نبود الان هم ظاهر نيست، اين استسحاب چه فايده‏اى دارد، احراز طهارت نمى‏شود كه. چونكه ترتب طهارت، ترتب حكم على الموضوع نيست. ترتب، ترتب تكوينى است. شارع اخبار داده است كه اگر وضو بگيريد اين امر تكوينى موجود مى‏شود. شارع طهارت را جعل نكرده است. اخبار از امر واقعى داده است. اگر اينجور بوده باشد، كسى اين مسلك را اختيار كند كه مرحوم شيخ قدس الله نفسه الشريف شيخ انصارى تمايل پيدا كرده است اين استسحاب فايده‏اى ندارد. اين هذا كله كه اگر شبهه، مصداقى باشد.
سؤال؟ استسحاب عماره نمى‏شود. شارع از ملازمه خبر داده است كه اگر اين افعال موجود بشود در خارج يك امر تكوينى هم موجود مى‏شود اخبار است، كشف عنه الشارع است. بدان جهت در ما نحن فيه استسحاب اثرى ندارد. اين نسبت به شبهه مصداقيه. و اما نسبت به شبهه مفهوميه، كه اگر كسى شك كرد در خارج هيچ شكى ندارد كه اين ترك را مى‏بيند. ولكن در اين گفته صاحب العروه شك كرد كه ملاك ظاهر بودن اين است كه وسيع باشد، يرى جوفها اين فقط ملاك اين است؟ يا آنى است كه ما عرض كرديم. كه اينجور نيست، بايد آن جوف يك جورى دربيايد، لحيم بخورد كه دربيايد بالا، كه آن موضعى كه هست بشره حساب بشود. آخر وقتى كه ترك وسيع شد، آن وقتى كه مى‏خواهد خوب بشود از اين پايين، آن دو تا ترك به همديگر خداوند اينجور خلق كرده است بدن را، ترشحات مى‏كنند، اين دو تا را به هم مى‏چسبانند تا مى‏آيد بالا. اين كلام اين است كه خوب شك كرديم كه آيا قبل از اينكه اين دو تا به هم جوف بخورد، بيايد بالا اين از ظواهر است يا ظواهر آن وقتى مى‏شود كه اينها پر بشود اين دو طرف. جوش بخورد، آن سطح ظاهرش. ولو فعلا جلد ندارد، فعلا از ظواهر حساب مى‏شود. اگر شبهه، شبهه مفهوميه شد. شبهه مفهوميه لااقل اگر كسى حرف ما تصديق نكند، اين موجب شك مى‏شود. شبهه، شبهه مفهومى شد كه ظاهر صدق مى‏كند يا نه؟ خوب اين داخل مى‏شود به آن بحثى كه در استسحاب گفته‏ايم، در موارد شبهات مفهوميه، راهى و جايى براى استسحاب ندارد. چونكه استسحاب در مواردى مى‏شود كه شك در وجود خارجى بشود، كه وجود خارجى چيست؟ اينجا در موجود خارجى من شك ندارم. ترك وسيعى است كه جوف ديده مى‏شود و لحيم هم نخورده است. ولكن نمى‏دانم بر اينكه اين را عنوان ظاهر منطبق بر اين امر مى‏شود يا نمى‏شود؟ اين در خارج هيچ شكى ندارم، سابقا اين ترك نبود، الان هم يقينا اين ترك هست. اما اسم اين ترك چيست؟ جوف است يا ظاهر است، اين را شك دارم. در اين مواردى كه در خارج شك نيست، شك فقط در اسم است، آنجاها استسحاب جارى نمى‏شود. اين بحثش در اصول است. از اصول مسلمه بحث مى‏كنيم. بدان جهت نوبت مى‏رسد به ساير اصول عمليه. بايد اصل عملى غير استسحاب را بگوييم.
خوب اين را گفتيم ديگر، اگر طهارت اسم بر وضو باشد، به خود وضو. اگر اينجور بوده باشد، مورد، مورد براعت است. نمى‏دانم شستن اين معتبر است در وضو يا نه؟ و اگر گفتيم كه نه طهارت مسبب است، تكوينا او شرعا، فرقى نمى‏كند. شارع آن طهارت را كه از صلاة قرار داده است، من بايد او را احراز كنم، مورد احتياط مى‏شود. ولكن در ما نحن فيه خصوصيتى هست كه گفته مى‏شود نوبت به اصل عملى نمى‏رسد در مقام. اگر شبهه مفهوميه فرض بشود مثل ما ذكرنا، نوبت به اصل عملى نمى‏رسد. چرا؟ چونكه در بحث اصول مقرر است، اگر خطابى، مطلقى وارد بشود بعد در خطاب آخر بر او قيدى وارد بشود، بر خطاب مطلق و آن قيد من حيث المفهوم مجمل بوده باشد. امرش داير بوده باشد ما بين الاقل و الاكثر. مفهوم قيد. آنجا در آن مقدار متيقين رفعيت از اطلاق مى‏شود، و اما در ما بقى تمسك مى‏شود به همان اطلاق. در مورد شك. در موردى كه شك داريم قيد معنايش شامل آنجا هم مى‏شود يا نمى‏شود، در موارد شبهه مفهوميه كه قيد اجمال دارد، در مورد اجمالش تمسك به اطلاق مى‏شود. اينجا ما اطلاقاتى داريم در آن صحيحه امام عليه السلام فرمود بر اينكه از وجهش كه الى القصاص الى الزغن است، جايى را نگذارد الاّ غسل. اين داخل چيزى كه هست، داخل فم هم مى‏شود. داخل عنف هم مى‏شود. اين هم جايى است كه بايد نگذارد. از اين خارج شده است الاّ الجوف. مخصص خارجى، روايات استنشاق، مزمزه، دلالت كرده‏اند كه نه، جوف آن شسته نمى‏شود. و هكذا در يدين هم اينجور است كه در يدين الى مرفقين چيزى نمى‏گذارد الاّ غسل. كما اينكه دست كسى را از وسط سوراخ كنند به نحوى كه از اين طرف، آن طرف... مثل حلقه‏اى كه در عنف بود. چه جورى كه آن سوراخ را شستن لازم نيست، چونكه جوف است او، جوف است. كما اينكه در موضع حلقه گفته‏اند، فتوا داده‏اند شستنش لازم نيست، اينها را رواياتى كه لانّهما من الجوف دلالت مى‏كند كه نه از يدين تا مرفقين اين سوراخ را شستن لازم نيست. اما نمى‏دانيم كه جوف به اين ترك هم صدق مى‏كند يا صدق نمى‏كند؟ يعنى اين را هم خارج كرده است كه شستنش لازم نيست مخصص يا خارج نكرده است؟ تمسك مى‏كنيم لم يدَ شى‏ء من يديه من المرفقين الاّ غسل. به اين روايت هم احتياج ندارد. قبل از اين روايت خود آيه مباركه وغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق كه گفتيم دست را بايد بشوييد تا مرافق همه‏اش بايد شسته بشود تا به توابعش هم اين هم اين موضع هم از دست است، و بايد شسته بشود. آن مقدارى كه ادله جوف، عدم وجوب غسل الجوف خارج كرد، خوب رفعيت مى‏شود از وجه و يدين. و الاّ ما بقى، باقى مى‏ماند. اين همين جور در ما نحن فيه گفته شده است. شما هم نفرماييد بر اينكه در ما نحن فيه يك مقيد ديگرى هم داريم. براى اينكه رواياتى در بواطن وارد شده بود، آن روايات دو طايفه بود. يك طايفه آنها دلالت مى‏كردند بر اينكه جوف شستنش لازم نيست كه در مزمزه و استنشاق وارد شده بود. در مزمزمه و استنشاق لازم نيست شستن لانهما من الجوف. در آن روايت ابى بصير كه معتبره بوده باشد، شازان خليل در روايتش بود. روايت نهمى بود در باب بيست و نهم آنجا اينجور بود كه و عن محمد ابن يحيى، عن احمد ابن محمد، عن شازان ابن خليل عن يونس ابن عبد الرحمان عن حماد، عن ابى بصير، عن ابى عبد الله عليه السلام قال سألته عن المزمزة و الاستنشاق، قال ليسهما من الوضو. هما من الجوف از جوف است. يكى اين بود.
يك قسمت از روايات هم اينجور بود. اين مضمون اين طايفه اين است كه جوف را شستن لازم نيست. غير جوف را بايد شست. ولكن در روايت زراره كه قاسم ابن عروه در سندش بود، روايت ششمى بود، و باسناده عن محمد ابن على ابن محبوب، عن عباس ابن المعروف، عن قاسم ابن عروه كه همان وزير منصور است، معاريف است. ولكن اين اشكال را دارد. از ابن بكير، عن زراره، عن ابى جعفر عليه السلام قال ليس المزمزة و الاستنشاق فريضة و لا سنه انما عليك ان تغسل ما ظهر. خوب آن وقت اشكال مى‏شود كه، اين روايت مى‏گويد بايد ظاهر را بشويى، من نمى‏دانم اين ظاهر است اين موضع يا نه؟ چه جورى كه صدق جوف را بر اين نمى‏دانم، صدق ظاهر را هم نمى‏دانم. و امام عليه السلام حصر كرده است در روايت غسل را به موضع ظاهر. خوب جواب اين پر واضح است. ما به اين تمسك نمى‏كنيم. انما عليك ان تغسل ما ظهر مجمل است. نمى‏شود به اين تمسك كرد. ولكن در مورد اجمال ما ظهر و جوف يك مبينى هست، مطلق مبيّن كه ليس له ان يدع شيئا از مرفقش را اطراف اصابه‏اش به او تمسك مى‏كنيم. بدان جهت در ما نحن فيه،...
سؤال؟ شبهه مفهوميه استسحاب ندارد. كلام در شبهه مفهوميه است. عرض مى‏كنم كلام در شبهه مفهوميه است و در مورد اجمال مخصص اگر مطلقى بوده باشد در مخصص عامى بوده باشد، در مورد قيد مطلقى بوده باشد كه در او اجمالى نيست در مورد اجمال قيد و مخصص تمسك مى‏شود به آن عموم العام و مطلاق المطلق و آن وقت حكم رفع اجمال مى‏شود.
سؤال؟ عيبى ندارد، كلام اين است كه مجمل است. مفسر خودش مجمل است. در صورتى كه، عنوان ما ظهر نمى‏گوييم مخصص و مقيد است. مى‏گوييم كه اين ما ظهر آن ادله‏اى را كه مى‏گويد بر اينكه يد را وجه را بشور مفسر است. ولكن مفسر اجمال دارد. مفهومش مجمل است. در غير مورد مجمر به خود مفسر رجوع مى‏شود. چونكه مفسر اجمال ندارد... خطاب وقتى كه منفصل شد اجمال او به آن خطاب العام و مطلق سرايت نمى‏كند.
سؤال؟ استحاب جارى نيست. آنى كه سابقا اينجور بود اصل ترك نبود. الان هم قطعا اين ترك اينجور است. در خارج من شك ندارم. شك در اين است به اين عنوان جوف صدق مى‏كند يا عنوان ظاهر؟ در اين موارد شك در شبهه صدقيه مى‏گويند، شبهه مفهوميه مى‏گويند. در مقابل شبهه مصداقيه. در موارد شبهه مفهوميه كه شبهه صدقيه گفته مى‏شود در كلمات بعضى اعلامى كه مى‏خواهند مطلب را به بغرضج بكشانند، در اين موارد جاى تمسك به استسحاب نيست. چونكه در خارج شكى نيست. بدان جهت خطاب مطلقى هست مبين، عامى هست مبين، مخصص و مقيد مجمل است. منفصل است، تمسك به او مى‏شود و آن تفسير هم، خطاب مفسر چونكه مجمل شد، خطاب مفسر را در مورد اجمال از كار نمى‏اندازد و تمسك به او مى‏شود و الحمد الله رب العالمين.