جلسه 560
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:560 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:6/12/1369
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
باز مسئلهاى را مىفرمايد در عروه اين هم تكلم است در آن سورياتى كه شيخ شيئى از ظواهر است تا شستنش لازم بوده باشد. يا از جوف است تا شستنش لازم نبوده باشد.
مىفرمايد در مواردى كه مثل اين است دست انسان مىسوزد آماس مىكند اين جلد. اين جلد مىايد بالا. اين پوست دست يا پوست صورت مىآيد بالا. مىفرمايد در مواقع الوضو و در مواضع الغسل همين پوست را كه آمده است بالا حتى بعد از اينكه اين پوست سوراخ هم بشود شستن همين پوست كافى است. و آنى كه زير اين پوست هست، شستن او لازم نيست. اگر سوراخ نشود كه پر واضح است. فعلا بشره در اين عضو، همين پوست است. و اما سوراخ بشود آن موضعى كه موضع آن سوراخ است اگر او بخوابد و مبين بشود آن موضع شسته مىشود. موضعى كه بارز شده است از لحم و اما اطراف آن موضع كه زير اين پوست است آنها باز از بواطن است و از جوف است، يعنى بشره نيست. بشره صدق نمىكند بالافعل. بالافعل بشره نيست. بعد وقتى كه اين پوست افتاد و بر كنار شد، او بشره مىشود. بالفعل بشره همين پوست است. ايشان مىفرمايد حتى اگر اين پوستى كه هست، بعضىاش قطع بشود كه متعارف اين است، بعد از مدتى بعضى قطع مىشود. ولكن بعض ديگرش هنوز در آن موضع است. چسبيده به آن موضع است. مىفرمايد آن مقدارى كه قطع شده است، آن موضع به آن پوست را بايد شست كه بشره بالفعل آن مقدار است كه منكشف است. و اما نسبت به آن مقدارى كه مسطور زير اين پوست است كه پوست آنجا قطع نشده است، آنجا بشره خود اين پوست است. زيرش را شستن و قطع كردن اين به تمام تا زيرش را بشويد اين لزومى ندارد. چونكه بشره فعلى اين است. بعد ايشان يك فرض ديگرى مىفرمايد در عروه. مىفرمايد اگر پوست به كلى قطع بشود، ولكن اتصالش از عضو اتصالش از عضوى كه هست، اتصال از عضو از بين نرفته است، متصل به عضو است. كه اين هم باز محل ابتلا مىشود غالبا در برههاى پوست متصل است ولكن منقطع است. ربما بچسبانى به آن موضع، موضع ديده نمىشود. بردارى، موضع زيرش ديده مىشود. مىفرمايد اگر پوست قطع بشود از عضو ولكن متصل به عضو بوده باشد و منفصل نشده باشد آن زير اين را بايد شست. چه پوست در حال وضو گرفتن جسبيده باشد، چه چسبيده نباشد. اگر چسبيده هم باشد بايد بردارد. زيرش را بشويد. وجهش عبارت از اين است، آنى كه در لحم مقطوع گفتيم، مثل همان وجه است. وقتى كه پوست منقطع شد، ولكن اتصالش باقى است، آن موضعى كه اين موضع در آن متصل شده است، هنوز متصل به عضو است، آن موضع جوف حساب مىشود. و اما ساير مواضعى كه هست، آن ساير مواضع جوف حساب نمىشود. بشره فعلى آنها هستند. منتهى چونكه اين ديگر قابليت ندارد جوش بخورد و بشره بشود. بشره او است. آنى كه ظاهر از عضو است، او است. بشره يعنى ظاهر از عضو. فعلا ظاهر عضو او است بدان جهت او بايد شسته بشود.
خود اين اگر چسبيده باشد، گفتيم بايد بردارد. چرا؟ چونكه حاجب است از رسيدن ماء به بشره بايد بردارد، رفع كند اين را يا قطع كند اين را فرقى نمىكند. خودش را شستن چه جور است؟ خيلى خوب موضعش را شستهايم. يا صاحب العروه خود اين پوست را چه جور بشوييم يا نه؟ در عروه در اين يك چيزى نگفته است ولكن اين از ما سبق معلوم
است. آن ما سبق مقتضايش اين است كه بايد خود پوست شسته بشود. چرا؟ هر دو طرفش بايد شسته بشود. چونكه اين پوستى كه هست تا مادامى جدا نشده است، مثل آن لحم است، از توابع لحم حساب مىشود. چونكه از توابع العضو حساب مىشود قد بينّا سابقا كه هم در صحيحه زراره بود و بكير بود، و هم ظهور عرفى اين بود، وقتى كه گفت يد را بشور، يعنى با توابعش بشور. ظاهر آن غسل اين است و اين هم از توابع است بايد شسته بشود.
خوب نگوييد با اينكه شما فرض كرديد، نفرماييد اين معنا را شما كه مىگوييد اين اگر چسبيده باشد كه منقطع است بايد انسان عند الوضو بردارد زيرش را بشويد، چونكه اين پوست حاجب حساب مىشود به موضع وقتى كه چسبيده باشد. چه جورى كه عند الوضو رفع ساير الحواجب واجب است، مانع را انسان، مانع از وصول ماء الى البشره را بايد بردارد اينجا هم بايد مانع را بردارد. نفرماييد كه اين حرف با تابعيت منافات دارد. شما گفتيد تابع است، تابع را هم بايد شست. اگر تابع است چه جور حاجب مىشود؟ جوابش اين است كه تابعيت با حاجبيت مانعيت ندارد. ممكن است شيئى تابع بشود و بايد شسته بشود ولكن مع ذالك حاجب هم حساب مىشود. و بايد او را برداشت. مثل موى كثيف در يدين، نه در وجه. على ما ذكرنا كه هم بايد يدين بشرهاش را شست، هم مو را شست. اگر آن مو، مانع بوده باشد از وصول ماء الى البشره بتبعه بايد همين جور تخليل كرد تا آب به بشره برسد. چه جورى كه آن تابعيت با حاجبيت در او منافاتى ندارد، تابع بشود و حاجب، اينجا هم در پوست همين جور است. ما دامى كه متصل است، حاجب حساب مىشود و بايد رفعش كرد اگر بالقطره رفع شد، قطع نشد. قطع بشود از تابعيت مىافتد. مثل مويى است كه كند. اگر از تابعيت نيافتد بايد او را شست. ما يعلوا على البشره مثل الجبرى. آنى كه آماس كرده است، عند الاحتراق. آن وقتى كه يعلوا على البشره عند الاحتراق كه عضو بسوزد. مادام باقى يكفى ظاهره. كافى است كه بشويد غسل ظاهر ما يعلوا على البشره را كه همان پوست است. و ان خرقَ ولو سوراخ بشود. كه باز همان پوست شسته مىشود چونكه متصل است. منتهى اگر سوراخ، سوراخى بود كه وقتى كه خوابيد روى عضو، بادش رفت خوابيد، عضو ديده مىشود، موضعى از لحم، آن موضع را بايد شست. نه اگر سوراخ، سوراخ مختصرى است كه ديده نمىشود شستن او ظاهر كافى است.
سؤال؟ آن معنايش اين است كه در آن موضعى كه سوراخ شده است جلد قطع شده است از آن موضع. وقتى كه سوراخ، سوراخ بزرگى شد، معنايش است آن پوستى كه هست چه جور اگر قطع بشود گفتيم آنى كه ظاهر بشره حساب مىشود، عند عرف آن موضعش است. اگر پوست قطع بشود فرقى نمىكند. اگر سوراخ بشود، سوراخ بزرگ باشد كه زيرش ديده بشود بشره آن موضع همان خود آن موضع الجلد است. جلد ندارد آن. مثل اين است كه نصفش بريده بشود. فرقى نمىكند. بدان جهت مىفرمايد و ان خرق ولو منخرق، سوراخ بشود. و لا يجب ايصال الماء تحت آن جلد. تحت پوست انسان آب برساند آنجاهايى كه پوستش بلند شده است، شسته بشود اين واجب نيست. بل لو قطع بعضٌ. اگر بعضى از آن قطع بشود. و بقى البعض الاخر، بعضى از آن باقى بماند، يكفى غسل ظاهر ذالك. در آنجايى در آن بعضى كه پوست باقى مانده است غسل ظاهر او كافى مىشود. و لا يجب قطعه تمامه. واجب نمىشود كه آن موضع ديگر را هم قطع كنيم تا خود پوست شسته بشود. اين فرض سومى كه از خارج گفتم. و لو ظهرَ ما تحت الجدة بتمامه. پوست كنده شده است به تمامه. تحتش ظاهر است. لاكن الجلد متصلة. ولكن پوست متصل بوده باشد كه قد... بعضا مىچسبد، بعضا هم نمىچسبد كه مىدانيد همين جور است عادتش، مادامى كه هنوز خشك نشده است. در اين صورت يجب غسل ما تحتها، غسل ما تحتش را بايد ما تحت جلد شست و ان كانت عليها، ولو جلد روى آن موضع باشد. ولو كانت عليها رفعها او قطعها. بايد رفع بشود يا قطع بشود كما ذكرنا. اين راجع به اين مسئله. بعد ايشان مسئله ديگر را مىگويد كه آن هم كه محل ابتلاء عام است و آن اين است كه انسان وقتى كه در دستش يا در صورتش جرحى يا قرحى، قرح هم همين جور است. وقتى كه جرحى بوده باشد، وقتى اين جرح شروع كرد به خوب شدن و خوب شد اين روى جرح يك چيز سفتى، يك ماده سفتى منجمد مىشود. كه او بعد از مدتى خودش مىافتد، آن پوست تازه ظاهر مىشود. و ربما هم بعضىها عجله دارند، زود قطع مىكنند آن را، هنوز پوست تكوم پيدا نكرده است. اينى كه منجمد مىشود على اليد يا غير اليد، عند الجرح و آن وقتى جرح خوب مىشود، خوب شده است، ايشان مىفرمايد غسل او كافى است. همين كه انسان او را شست او كافى است. يعنى زير او را شستن، در صورتى كه رسيده است، يك خرده تكان هم بدهيد بدون... يك وقت... دارد بكنى خون مىآيد. رسيده است، اگر يك خرده فشار بياورى مىافتد. كنده مىشود، الان متصل است. ايشان مىفرمايد كندش هم لازم نيست. همين خودش را، مادامى كه نيافتاده است از اين موضع، بشره اين است ظاهر اين عضو اين است، و اين را شستن كافى مىشود.
بعد ايشان مىفرمايد كه اگر سهل بشود كندنش لازم نيست. بعد مىفرمايد و ام الدوا. مىدانيد كه جرح يا قرح رويش دوا مىگذارند. اين دوا مىفرمايد وقتى كه جرح شروع شد به خوب شدن. دوا مىچسبد به او. در آخر هم در همانجا مىخشكد و مىماند اين دوا. اين دوا چه جور است؟ دوا را برداريم يا اينكه نه لازم نيست دوا را برداشتن. ايشان مىفرمايد بر اينكه اگر برداشتن اين دوا صعوبت دارد و مشكل است همين رويش را شستن و مسح كردن كافى است. و اما جورى است كه سهل است، مثل آنى كه مىگفتيم آنى كه منجمد شده است سهل است برداريم. اين دوا اگر آنجور سهل بوده باشد، سهل بوده باشد بردانش يعنى موجب نشود كه از جرح خونى بيايد و ديگر يك خرده همين جور خيسش كنيم مىافتد دوا است، اينجور باشد بايد چيزى كه هست دوا را برداشت. چه فرق است ما بين دوا و ما بين آنى كه منجمد مىشود از خود جرح؟ سرّش اين است آنى كه دوا است او بشره حساب نمىشود. آن مال بشره بود، آنى كه منجمد مىشود على الجرح خود بشره است. مادامى كه هست بشره همان است. او را شستن كافى است. به خلاف الدوا. ما كه مىگوييم دوا را مسح كردن و غسل كردن كافى است، اين رواياتى است كه دلالت كرده است، دوايى كه گذاشته مىشود بر جرح يا قرح حكم جبيره را دارد. اين دوا حكم جبيره را دارد و انشاء الله در بحث جبائر خواهيم گفت كه كسى كه ذات جبيرة هست، در اعضاء وضوئش جبيره است، او حكمش عبارت از اين است. مادامى كه جبيره دارد، روى جبيره مسح مىكند. هر وقتى كه ديگر احتياجى نشد، يعنى سهل بود جبيره را رفع كردن، اشكال ديگرى ندارد، سهل است، در آن صورت بايد جبيره را بردارد. آن حكم جبيره هم، آن حكم جبيرهاى كه هست بر اين دوا هم جارى مىشود.
در ما نحن فيه عمده دليل، يكى از عمده دليلها اين صحيحه حسن ابن على ابن... است. كه در باب سى و نه از ابواب الوضو، روايت نهمى است. و باسناد الشيخ عن سعد ابن عبد الله كه سند شيخ الطايفه به كتاب سعد ابن عبد الله اشعرى صحيح است عن احمد ابن محمد، احمد ابن محمد ابن عيسى است، عن حسن ابن على ابن بشا، صحيحه است. آنجا قال سألت اب الحسن عليه السلام، حسن ابن على ابن زياد البشا قدس الله سره هست كه از وجوه است. قال سألت اب الحسن عليه السلام، عن الدوا اذا كان يدى الرجل.. سؤال كردم اب الحسن عليه السلام از دوا. اذا كان يدى الرجل در صورتى كه روى دو دست رجل بوده باشد. ايجزى بر رجل عن يمسح على.. دوا. روى آنجايى كه دوا را ماليده است، روى آن دواى ماليده شده مسح كند، فقال نعم يجزيه عن يمسح عليه. جايز است كه مسح بر او بكند. اينى كه اين روايت دلالت به اين مىكند. روايات ديگر كه در همان باب، باب سى و نه است كه روايات جبائر است، حكم جبائر عبارت از اين است كه اين در صورتى است كه دوا را محتاج بوده باشد و برداشتنش سهل ميسور نبوده باشد كه همان حكم جبائر مسح مىشود، اين هم همين جور است. بدان جهت ايشان سرّ اينكه اين را فرق گذاشت ما بين مال آنى كه خود عضو است و منجمد است على العضو در موضع قرح و ما بين دوا، فرقش عبارت از اين است؛ مىفرمايد ما يلجمد على الجرح عند القرح و يصيرك الجلد لا يجب رفعه و ان حصل البرح، ولو خوب شده است. ولكن متصل است. و يجزى غسل ظاهره و ان كان رفعه سهلا. و ام الدوا الذى انجمد عليه و صارك الجلد فمادام يمكن لحمُ يكون بمنزلة الجبيره. كه به مقتضاى روايات است. يكفى غسل ظاهره و ان امكن رفعه بسهولت، در اين صورت رفع واجب مىشود. بعد رسيديم به همان مسئله عام الابتلا كه در نوع چيزى كه هست، محل ابتلاء است.
اين وسخى كه در بدن مىشود يا مواضع الغسل يا در مواضع الوضو. فعلا محل كلام ما محل وضو است. اينى كه مثلا پاهايش سياه است، دستهايش سياه است، بعله صورتش سياه است، مثلا وسخ دارد ديگر. اين ذات وسخ كه اين وقتى كه مىشويد. آيا با اين وسخ مىتواند وضو و غسل بكند يا نمىتواند؟ ايشان مىفرمايد صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف وسخ دو قسم است. وسخى كه هست على العضو جورى است كه آب اگر به آن عضو ريخته بشود از آن وسخ به خود بشره نفوذ نمىكند. بعله، نفوذ نمىكند و اخرى نه ولو ذات وسخ است، اگر آب را بريزيم آب نفوذ مىكند به خود بشره. اين دو جور مىشود. يك وقت اين است كه اصلا وسخ قليل است. مثل كالعرض است، خود بشره است. منتهى رنگش، مثل آنكه انسان برود حمام خوب شست و شو كند رنگش با آن وقتى كه يك هفته است حمام نرفته است فرق مىكند. منتهى در آن كسى كه يك ماه، دو ماه حمام نرفته است بيشتر. ولكن وسخ جرميتش ديده نمىشود. عرض است براى بشره. در اين صورت شستن اين بشره با اين وسخ هيچ اشكالى ندارد. چرا؟ چونكه اصلا جرميت ندارد اين بشره. عرفا بايد اين عضو و بشره شسته بشود و بشره شسته شده است. و شستن براى وضو است يا براى غسل است. نه شستن به جهت ازاله وسخ است. آن بعله شستن كه عرفا مىگويند چشمهايت هنوز باقى است آن غسل غرض ازاله وسخ است. ولكن در باب وضو و غسل غرض ازاله وسخ نيست. غرض از غسل وصول ماء الى البشره است. و اين غسل به اين معنا محقق مىشود. خوب بشره است، چونكه وسخ هم حاجب نمىشود. ولو اين وسخ را اين شخص برود حمام با كيسه بكشد جرمش جمع مىشود، يك مشت مىشود وسخ، آن حساب نيست. الان كه هنوز جمع نشده است و على البدن است، عرض حساب مىشود.
و ربما نه، آنى كه در يد انسان هست، يا در ساير اعضاء هست جرميتش فعلا هست. ولكن با جرميتش مانع از وصول ماء الى ما تحتش نمىشود. چونكه اين وسخى كه هست ولو در بعضىها مىبينيد نوعا ديده مىشود كه اصلا معلوم است دو رنگ است پا. يك طرفش وسخ است، يك طرفش نه، وسخ نيست. آن جرميت معلوم است. ولكن آب بريزد، آب نفوذ مىكند به بشره. بدان جهت در ما نحن فيه چونكه وسخ از جهت اين ازاله حاجب بما انّه ازاله حاجب به جهت اين است كه ماء به بشره برسد. وقتى كه اين شىء حاجب نشد، ماء به بشره رسيد، خوب عيبى ندارد. چه اشكالى دارد. يعنى براى وضوئش. نه اينكه نظافت مستحب نيست. او خودش مستحب است. كلام اين است كه وضو و غسلش صحيح است، چونكه آب رسيده است. منتهى آب ابتداء به خود بشره ريخته نشده است. آب ريخته شده است روى چرك، از روى چرك رسيده شده است به بشره، عيبى ندارد. خوب وضو عبارت از غسل الوجه و اليدين و مسح الرأس و الرجلين است. غسل صدق كرد عيبى ندارد. اين مثل اين است كه انسان مثلا يك پيراهن نازكى داشته باشد، كه در تابستان در بعضى جاها معمول است. نازك، نازك است، روى او آب مىريزد خوب بدنش هم شسته مىشود. صدق مىكند كه بدنش را شست. ولو او در تنش بود، چونكه حاجب نمىشود از وصول ماء الى البشره. اگر شيئى عينيت و جرميت داشته باشد جسميت داشته باشد و عرض حساب نشود ولكن مانع از وصول ماء الى البشره نشود عيبى ندارد. بعله، اگر انسان احتمال داد كه حاجب هست، مثل بعضى كثافتهايى كه در باطن پا مىشود. يعنى در كف پا مىشود، نه روى پا، كه سفت و سخت شده است مثل سيمان چسبيده است به آن باطن الكف. غسل كه مىكند آب بريزد نفوذ نمىكند. يا شك مىكند كه اين آب نفوذ مىكند يا نه؟ خوب آنجا مىفرمايد در جايى كه شك مىكند كه اين چرك حاجب هست يا نيست؟ آنجا بايد ازاله كند. از باب مقدمه علميه چونكه بايد احراز كند كه غسل بشره شده است. از جهت اينكه غسل بشره احتمال مىدهد موقوف بوده باشد به برداشتن اين از باب مقدمه علميه اگر موقوف بشود مقدمه است، مقدمه وجود است. چونكه حاجب بودنش معلوم نيست، از باب مقدمه علميه بايد اين را بردارد تا احراز كند بر اينكه غسل موجود شده است. اين جا بعضىها يك كلامى فرمودهاند. آن كلام، كلامى است كه خدمت شما عرض مىكنم. بعضىها فرمودهاند كه اگر چرك جورى مىشود كه اصل تابع عضو مىشود از عضو حساب مىشود. اصلا بعضى جماعتى هست كه پاهايشان را نگاه كنيد اين كف پاها سياه، سياه است. اين چرك آمده، آمده، آمده الان سياه است. خودش هم مرده است. بايد تغسيلش كرد، همين جور آب مىريزند مىبرند دفنش مىكنند. ديگر آنها را كيسه بزنند و آن چركها را ما خودمان مشاهده كردهايم. كسى بود كه چركهاى پاهايش آن قدر ضخيم شده بود كه با تيغ مىبريدند اين چركها را. كه اين جزء بدن حساب شده است عرفا. اينجا گفتهاند كه ازاله وسخ لازم نيست. چرا؟ چونكه اين تابع بدن شده است و جزو بدن شده است، بشره بدن شده است اصلا. بشره آن عضو اين چرك شده است.
اگر طورى بوده باشد كه آن چرك طورى بوده باشد كه بشره عضو حساب بشود نه غسل او كافى است و رفعش هم لازم نيست. بعضىها اين را فرمودهاند. اين اگر اين معنا ثابت بشود كه چرك به او گفته مىشود كه پايش ديگر بشره پايش همين است، اگر اين معنا ثابت بشود، ما كه احراز نكرديم كه اينجور بوده باشد. مىگويند كه مثلا دو سانتى متر چرك دارد زير پا. به خودش هم آب نفوذ نمىكند. اگر همين جور بوده باشد كه ادعا شده است كه اين عضو حساب مىشود و بشره حساب مىشود ما كلامى نداريم، چونكه بشره شسته شده است. و اما فرض كنيد اگر بشره حساب نشود و شك داشته باشيم كه بشره حساب مىشود يا نه، در اين صورت بايد آن بشرهاى كه هست بشره شسته بشود، بنا بر اين است كه بايد در اين موارد وضو احراز بشود. تا به جهت احراز الطهارت. شبهه در ما نحن فيهى كه هست، در ما نحن فيه شبهه، شبهه مصداقيه است و بنا بر اينكه در شبهه مصداقيه كه سابقا اين كثافتى كه در ما نحن فيه است جزء بشره نبود ظاهر بشره، آن بشره اولى بود. نمىدانم اولى در بشره بودنش باقى است يا نه؟ مقتضى الاستحاب اين است كه اين بشره نيست و اولى بشره است. شبهه، شبهه مصداقى است. وقتى كه شبهه مصداقى شد، اينجور مىشود.
اگر كسى گفت كه نه اين شبهه مفهومى است، مصداقى نيست. نمىدانيم كه بشره معناى بشره صدق مىكند به اين چرك يا اينكه نه به اين چرك بشره صدق نمىكند. كه همين جور است شبهه، شبهه مفهومى است، شبهه مصداقى فرض مىكرديم. اگر شبهه مصداقى شد حكمش همان است كه بايد احتياط بشود. اگر شبهه، شبهه مفهومى شد اصلا نمىدانيم عرفا به اين چرك اينجورى بشره مىگويند يا نمىگويند؟ اين همان شبهه مفهومى مىشود. وقتى كه شبهه مفهومى شد، در آن صورت مقتضاى اصل چه چيز است؟ مقتضاى اصل بنا بر ما ذكرنا براعت است. اگر نوبت به اصل عملى برسد ديروز گفتيم براعت است. چونكه من نمىدانم بر اينكه در ما نحن فيه، غسل زير اين چرك اعتبار دارد در غسل، در وضو كه اعتبار ندارد. در وضو اگر در اعضاء وضو شد. نمىدانم غسل اين موضع چرك در وضو اعتبار دارد يا نه؟ اعتبار جزئيت دارد يا ندارد؟ مرجع، مرجع براعت است اعتبار ندارد. اين معارض با اين ندارد كه شستن اين چرك هم اعتبار ندارد. اصل اين است كه آن خلاف امتنان است. در ما نحن فيه من مىدانم كه بايد يكى از اينها شسته بشود يا ظاهر الچرك يا زير چرك. جامع را مىدانم. ولكن خصوص او بايد شسته بشود. خصوص آنى كه در زير اين چرك است، خصوصش را نمىدانم و در بحث اصول، در بحث اقل و اكثر ارتباطى مقرر شده است اگر مواردى كه امر داير ما بين الاطلاق و التقييد است كه متعلق امر مطلق بوده باشد، يا متعلق امر خصوص مقيد بوده باشد، مقتضاى اصالت البراعه رفع اعتبار از مقيد است. چرا؟ چونكه در او امتنان است، توسعه است. ولكن رفع المطلق خلاف الامتنان است.
روى اين اساس در ما نحن فيه ما علم داريم كه شستن يكى از اينها لازم است. يا انسان بايد يك چرك را بشويد يا اين را رفع كند آن يكى را بشويد. يا مخير ما بين اين دو تا است يا اينكه خصوص زير اين چرك را بايد بشويد. آن متعين است غسل او. مقتضاى اصالت البراعه عن التقييد عدم اعتبار او است.
سؤال؟ مثل مطلق و مقيد است. احدهما مطلق است. در موارد دوران الامر بين التعيين و التخيير شرعى كه برمىگردد به مطلق و مقيد مقتضاى اصل عملى براعت از تقييد است. آقا در اطلاق و تقييد هم اينجور است. يا احدهماى جامع كه مطلق است او واجب است يا خصوص احدهما... مقيد است او واجب است. برمىگردد به تخيير. واجب تخيير شرعى، برمىگردد به همان طلب الجامع. بحثش در اصول است. در ما نحن فيه هميشه امر داير شد ما بين المطلق و المقيد يا ما بين التعيين و التخيير كه... خشك بشود مقتضاى اصالت البراعه، براعت از تعيّن و تقييد است. على هذا الاساس بنا بر ما نحن فيه مىگوييم كه نه واجب نيست. شبهه، شبهه مفهومى است واجب نيست. و اما آن كسى كه مىگويد... اين بحث اصولى است. اين بايد در اصول تمام بشود.
در ما نحن فيه يا مكلف مخير است يا اين چرك رويش را بشويد يا اين را بردارد زيرش را بشويد. يا اين تخيير احدهما معتبر در وضو است، يا خصوص آن غسل زير اين و براعت جارى مىشد در خصوص آن مقيد و در خصوص او معنايش اين است كه اكتفا به احدهما مىشود. هر كدام شد. مقتضاى اصل عملى اين است. و اما در صورتى كه هميشه در موارد براعت انسان نمىداند مأمور به را آورده است يا نه؟ ولكن مأمور به چونكه معلوم نيست خودش. اصالت البراعه به اصالت البراعه مأمور به تعيين مىشود. كه مقيد نيست، معين نيست.
على هذا الاساسى كه هست در ما نحن فيه براعت جارى مىشود. بعله، كسى كه در وضو مسلك مسببيت را قائل بشود كه طهارت مطلوب است، و سببيت عرفى باشد يا شعرى بوده باشد او بايد احتياط بكند، او بايد كفش را بشويد. در موارد شبهات مصداقيه در مورد شبهه مصداقيه بايد رفع بشود اين چرك. در مواردى كه نمىداند اين چرك كه تشخيص نمىتواند بدهد كه عرفا از او حساب مىشود يا نمىشود، شبهه مصداقى باشد. كه نداند چه جور است؟ كلفت است يا كم كلفت است. خيلى سفت و سخت شده است يا كم سفت و سخت شده است. شبهه اگر مصداقى باشد، مقتضايش اين است كه بايد رفع كند. و اما اگر شبهه مفهومى بوده باشد كه به اين بشره اطلاق مىشود عرفا يا اطلاق نمىشود شبهه مفهومى باشد بناء على ما ذكرنا براعه و بناء بر آنى كه مشهور گفتهاند، مسلك طهارت احتياط است. هذا كله اگر نوبت به اصل عملى برسد.
و اما بناء بر اينكه اصل عملى از او غمز عين بشود، مىشود به اطلاقات تمسك كرد، مثل مسئله متقدمه و گفت بر اينكه نه، بايد شست، خود بشره را. اين چرك را شستن كافى نيست، فليس له ان يدع من يده شىء الا غسله، نه اين را نمىشود ديگر به آن مطلقا تمسك كرد. چونكه نمىدانيم آن من يديه پوست است، چرك است يا من يديه زير اين چرك است. مطلقات مجمل مىشود. نمىدانيم كدام يكى را مىگويد كه بشره را بايد شست. نمىدانيم زير اين چرك است يا روى اين چرك است؟ بدان جهت اگر به آن مطلقات توانستيم تمسك كنيم، نوبت به اصل عملى رسيد، اصلى عملى مقتضايش همين است كه خدمت شما عرض كردم. ايشان در عروه اينجور مىفرمايد. مىفرمايد بر اينكه، الوسخ على البشره، ان لم يكن جرما مرئا لا يجب ازالة و ان كان فى الكيس فى الحمام او غيره يجمتمع و يكون كثيرا مادام يصدق عليه غسل البشره. اين آن صورتى است كه جرميت نداشته باشد.
سؤال؟ جرم غير مرئى، عند، عروه آن را نگفته بود كه من در آخر گفتم. آنى كه در آخر گفتم از بعضىها نقل كردم. كه در چرك فرق گذاشتهاند. گفتهاند بر اينكه اگر به حدى برسد كه خود بشره حساب بشود كه مرحوم حكيم هم در مستمسك دارد. و الوسخ على البشره ان كان جرما، مرئيا لا يجب ازالة و ان كان جرما مريا است ان لم يكن... يعنى جرم يد ندارد، عرض است. همان فرض اول است. ان لم يكن مرئيا، ازالهاش واجب نيست. و ان كان عند المسح فى الكيس فى الحمام او غيره، و جرم مرئى مىشود. چونكه خودش عرض اين است اينجور نيست. مادام يصدق عليه غسل البشره. ما به اين علاوه كرديم جرمى را كه مرئى است ولكن مانع از نفوذ الماء نيست. خود ايشان دارد و كذا مثل البياض الذى يتبين على اليد من... ديده مىشود، جرميت دارد ولكن مانع نمىشود از نفوذ ماء به زير. چرك هم اگر اينجور بوده باشد كه مانع از نفوذ نبوده باشد عيبى ندارد و كذا مثل البياض الذى يتبين على اليد من الجسر و النوره اذا كان يسلل الماء الى تحته. كه اگر نفوذ بكند عيبى ندارد و يصدق غسل البشره كه گفتيم عيبى ندارد. مثل آن پيرهن نازك مىشود.
نعم لو شك فى كونه حاجب او لا وجب ازالة كه اين شبهه مصداقيه است. كه بايد ازاله بشود. يك قسم آخرى را گفتيم كه آن داخل عبارت عروه نيست و آن اين است كه بسا اوقات ادعا مىشود يك قسم از چرك به مرتبهاى مىرسد كه او جزء بشره حساب مىشود عند العرف. كلام در اين بود كه اين صحيح است، اينجور قسمى داريم؟ يا نداريم؟ و الحمد الله رب العالمين.
|