جلسه 561

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:561 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:7/12/1369
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف اينجور مى‏فرمايد در عروه، مى‏فرمايد شخصى كه وسواسى است، مسئله، مسئله محل ابتلاء بعضى‏ها هست. مسئله، مسئله مهمه‏اى است. مى‏فرمايد صاحب العروه آن وسواسى در وضو كه نمى‏تواند قطع كند در تحصيل، قطع كند علم به حصول الغسل در اعضاء او رجوع مى‏كند به متعارف. واجب در حقّ او، رجوع به متعارف است. وسواسى كه به او اطلاق مى‏شود وسواس دارد در وضو يا در غسل يا در صلاة فعلا كلام ما در وسواس در وضو است. اين وسواسى در وضو، دو صورت دارد.
صورت اولى اين است كه قبول دارد بر اينكه اين غسلى را كه او مى‏كند اين غسل زايد است بر آن غسلى كه ساير الناس و متعارف الناس كه عالم به مسائل هستند اين غسلى كه او اتيان مى‏كند زايد بر او است. مى‏گويد آنها حقيقتا غسل تمام العضو نيست. انسان اگر ذره بينى داشته باشد، نگاه كند به آن اعضائى كه آنها شسته‏اند مى‏بيند بعضى نقاط كه آب به آنها نرسيده است در دست آنها يا در صورتشان. اين غسلى را كه من مى‏كنم، اين غسل، غسل تمام العضو است حقيقتا و واقعا. اين كه ده دقيقه شستن دست راستش طول مى‏كشد و عمر شريفش را در او تضييع مى‏كند اعتقادش اين است كه اين غسل من غسل حقيقى است. آنهايى كه متعارف الناس ولو عالم به مسائل هم بوده باشند، متعارف آنها كه غسل مى‏كنند اين غسل من زايد بر آنها است. در غسل آنها يك نقصى هست يا شايد نقصى باشد. خدا آن را قبول نكند يا بكند. به من مربوط نيست. ولكن اين قدر ملتفت است غسلى كه در اين عضو مى‏كند غسلش غير غسل متعارف است كه ساير الناسى كه عالم به مسائل هستند آن غسل را موجود مى‏كنند. اگر به اين معنا متوجه بوده باشد، خوب حكمش عبارت از اين است كه شارع آن غسلى را كه خواسته است غسل الوجه و اليدين غسل عند الناس است. عند غالب الناس است كه بگويند تمام عضو شسته شد. اما لافرض در تمام غسل تمام العضو به دقت العقليه اگر زير ميكرسكوپ گذاشته بشود عضو، ديده مى‏شود بعضى از نقاط عضو آب نرسيده است، شارع آن غسل را نخواسته است. غسلى كه متعلق تكليف است و متعلق اعتبار است در وضو، همان غسل متعارف است. اگر وسواسى اين نحو بوده باشد اين يرضع الى المتعارف، معنايش اين است كه متعارف را بايد بگيرد. ده دقيقه عمرش را اينجا صرف مى‏كند او بيخود است. چونكه همين جور هم هست فغسلوا وجوهكم، امام عليه السلام هم فرمود بر اينكه لا يدع شيئا الاّ غسلَ، آنى كه عند العرف گفته مى‏شود تمام وجه در ما نحن فيه شسته شد. وقتى كه غسل متعارف اين است، آن غسلى كه اتيان مى‏كند او نه، متعلق اعتبار نيست. بدان جهت يرجع الى المتعارف يعنى به غسل متعارف. آن خودش عمرش را ضايع مى‏كند. او متعلق اعتبار نيست در وضو و غسل. اين يك صورت است. صورت ديگر اين است كه نه اين غسلى را كه من وسواسى موجود مى‏كنم همين غسلى است كه ساير ناس كه معارف به مسائل هستند موجود مى‏كنند. مرجع تقليد من وقتى كه وضو مى‏گيرد مى‏دانم كه در عرض دو دقيقه يا سه دقيقه وضوئش را تمام مى‏كند. اما من كه مقلد او هستم ده دقيقه طول مى‏كشد تا اين دست راستم را، غسلش را تمام بكنم سرّش اين است كه، من هم همان غسل متعارف را موجود مى‏كنم. ولكن نمى‏دانم، من يك خصوصيتى دارم كه نمى‏توانم علم پيدا كنم كه آن غسل متعارف را كه غسل‏
تمام الاعضاء است، آن غسل را گرفته‏ام. نمى‏دانم، ديگر گرفتار هستم، دعا بفرماييد كه آن غسل متعارف را ديگران زود احراز مى‏كنند كه تمام اعضاء شسته شد، آن غسل متعارف حاصل شد. ولكن نه، من او را نمى‏توانم احراز كنم.
در اين صورت به او گفته مى‏شود بر اينكه، خوب نمى‏توانى احراز بكنى، هى دقت مى‏كنى تا علم پيدا كنى. چرا علم پيدا كنى؟ چونكه مقتضاى اصل همين جور است. مقتضاى استسحاب است. چونكه قبل از اين دست من تمام جاهايش شسته نشده بود، يك وقتى بود، الان هم احتمال مى‏دهم كه تمامى جاها شسته نشده است. آن غسل متعارف حاصل نشده است، استسحاب مى‏كنم. يا قاعده اشتغال. قاعده اشتغال است بر اينكه بايد وضو را من احراز بكنم، طهارت را احراز بكنم، تكليف دارم به صلاة مع الطهاره اين احرازش يك ربع طول مى‏كشد. كه آن غسل متعارفى كه خدا خواسته است، او حاصل شد. اگر وسواسى اينجور بوده باشد پس اين به حكم شرعى عمل نمى‏كند، چونكه استسحاب در حق اين عمل ندارد. قاعده اشتغال در حق اين اعتبارى ندارد. همين كه اينجور شخصى كه اين قسم ثانى وسواسى، احتمال داد تمام عضو شسته شده است اين كافى است. نه استسحاب عدم غسل در حقش جارى است، نه قاعده اشتغال در حقش جارى است. چرا؟ نه به جهت آنى كه فرموده‏اند لا تنقض اليقين بالشك، يقين در ادله، شك در خطابات استسحاب منصرف به شك و يقين متعارف است. شك و يقين غير متعارف را نمى‏گيرد. نه اين را ما نمى‏خواهيم بگوييم، چونكه اين انصراف قابل خدشه است. چونكه فرض كنيد شخصى يقين پيدا كرد به حالت سابقه از روى حساب، از روى حساب و دقت، روى حسابى كه كرد يقين به حالت سابقه پيدا كرد كه نوع مردم اينجور حساب رياضى را نمى‏توانند بكنند و شك در بقا كرد. ادله استسحاب كما اينكه آن يقين و شك را مى‏گيرد اين را هم ممكن است كسى بگويد كه مى‏گيرد.
سؤال؟ يعنى شكى كه متعارف اشخاص مى‏كنند. وسواسى و كثير الشك از شك اينها منصرف است. اين دعواى انصرافى كه هست، اين دعواى انصراف اينجور نيست كه بشود تمام كرد. عمده در اين رواياتى است كه ادله استسحاب را تقييد مى‏كند. ادله استسحاب كه لا تنقض اليقين بالشك است يا قاعده اشتغال، قاعده اشتغال به حكم عقل است. در علم اصول كرات و مرات گفته‏ايم شارع مى‏تواند، قاعده اشتغال روى دفع ضرر و محتمل است، مى‏تواند شارع بگويد كه نه اگر اين وضوئت غسل اعضا هم در واقع نشده باشد معذور هستى. قاعده اشتغال مى‏پرد. شارع مى‏تواند در مقام انتصال هم تصرف كند. كه قاعده... اصالت الصحه اينها قواعدى هستند كه شارع در مقام تعبد انتصال كرده است. و حكم عقل را از بين برده است با جريان قاعده فراق و تجاوز ديگر به استسحاب عدم احتياط و امثال ذالك يا به قاعده اشتغال نمى‏رسد. خوب اگر اينجور بوده باشد، خوب مى‏گوييم كه استسحاب در حق تو معتبر نيست. همين مقدار كه احتمال دادى غسل متعارف حاصل شده است آنى كه ساير مردم موجود مى‏كنند، احتمال دادى اين كافى است. روايات كثيره و روايات كثيره‏اى در باب صلاة وارد است و بعضى روايات هم هست كه هم در صلاة است و هم در طهارت. و از آن روايات ولو در صلاة و در طهارت وارد است، استفاده مى‏شود حكم وسواس و حكم كثير الشك در ساير موارد هم. ولو روايات در اين دو باب است. ولكن در اين روايات تعليلى هست، تعبيرى هست در بعضى‏ها كه آن تعليل و تعبير ابا از تخصيص دارد. در تمام موارد جارى مى‏شود. و بدان جهت بر اين است كه وسواس به كثير الشك در آن موارد همان حكم را كه داريم، مى‏گوييم، همان را دارد. اين كدام روايات است؟
خوب يكى را كه در باب طهارت است مى‏خوانم آن را، ببينيد اين چه جور تخصيص مى‏دهند. اين در ذهنتان باشد كه وسواس دو جور شد. در آن قسم اول صحبت استسحاب نيست. او جاهل به حكم است در قسم اول. چونكه شارع غسل متعارف را خواسته است، به او گفته مى‏شود كه غسل متعارف حتى آن مجتهدت كه از او تقليد مى‏كنى، او فتوايش هم همين است كه غسل متعارف معتبر در وضو است. غسلى كه زايد بر آن متعارف باشد كه غسل حقيقى كه زير ميكروسكپ هم ديده نشود يك نقطه خشكى در عضو من آن غسل معتبر نيست در باب وضو. قسم ثانى كه مى‏گويد نه من علم حاصل نمى‏كنم مقتضاى استسحاب اين است، به او مى‏گوييم كه استسحاب در حق تو اعتبارى ندارد. باب ده از ابواب مقدمات العبادات روايت دهمى است. محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى العطار، عن احمد ابن محمد ابن عيسى عن ابن محبوب، عن عبدالله ابن سنان روايت من حيث السند صحيحه است. از آن صحيحه‏هاى اعلايى است كه ديگر هيچ شك و شبهه‏اى در او نيست. قال ذكرت لابى عبد الله عليه السلام رجلا بالمبتلا بالوضو و الصلاة. ذكر كردم به امام صادق عليه السلام مردى را كه مبتلا به وضو و صلاة است. و قلت و رجل عاقل. مرد عاقلى است. همين جور بعضى وسواسها خصوص اهل علم بوده باشد شخص متقى، زاهد است ولكن وضوئش يك ربع ساعت طول مى‏كشد. مبتلا به وضو است، هى دقت مى‏كند. فقال ابو عبد الله عليه السلام اى عقلٌ له اين شخصى كه مبتلا به وسواس است كدام عقل را دارد؟ و هو يطيع الشيطان، اين اطاعت شيطان را مى‏كند. فقلت له كيف يطيع الشيطان يابن رسول الله شما هم به آن نكته باريك زديد، اين جور شيطان را اطاعت مى‏كند؟ فقال سله، بپرس از او، كه اين قسم ثانى است. آن قسم ثانى كه وسواس است مى‏گويم. سله هذا الذى يعطى من اىّ شى‏ء، اين شكّ وسواسى كه در قلب او مى‏افتد از چه شى‏ء است؟ بدان جهت از هر كدام كه بپرسى مى‏گويد نمى‏دانم، شيطان نمى‏گذارد من علم پيدا كنم. هذا الذى يعطيه من اىّ شيطان هو. فان يقول من عمل الشيطان. يعنى عمل شيطان است. شيطان نمى‏گذارد من علم پيدا كنم. شيطان نمى‏گذارد نيت كنم.
يك كسى اينجور نقل مى‏كنند كه در حمام در خزينه غسل مى‏كرد، وسواس در نيت داشت. هى نيت مى‏كرد مى‏رفت زير آب، غسل ارتماسى. باز شك مى‏كرد كه نيتم درست شد، مقارن با عمل نشد. يك وقت نيت كرد پريد، آنجور پريد كه اين سرش خورد به اين كف حمام. گفت الان شد، الان اين غسلم تمام شد. اين معنايى كه هست يقين پيدا نمى‏كند كه زير آب تمام بدنش رفته است، وقتى كه سر خورد يقين پيدا كرد كه تمام بدن زير آب رفته است. ولى اينى كه نمى‏گذارد من علم پيدا كنم اين از شيطان است. بدان جهت آن كسى كه، اين مقتضايش اين است، اين كه علم ندارد، شك دارد لا تنقض اليقين بالشك در حقش جارى نيست. قاعده اشتغال در حقش جارى نيست. اين است كه ادله استسحاب اگر مطلق بوده باشد و منصرف نشود كما اينكه دعواى انصراف وجهى ندارد و هكذا قاعده اشتغالى كه حكم الوجه است اگر آنها تمام بشود در حدّ اين شخص، اين روايت مى‏شود مقيد و وارد مى‏شود به قاعده اشتغال. چونكه دفع و ضرر محتمل است روى حكم العقل و با وجود اين معنا كه ايشان امام مى‏فرمايد ديگر جاى احتمال عقوبتى نيست.
بعضى از حضرات فرق گذاشته‏اند ما بين كثير الشك و وسواس. گفته‏اند كثير الشك يك مرتبه‏اى دارد كه داخل وسواس نيست. خيلى شك مى‏كند در صلاتش يا فرض كنيد شك مى‏كند بر اينكه وضو گرفته‏ام يا نگرفته‏ام؟ يا وضويم تمام شد يا نه؟ كثيرا شك مى‏كند. يك وقتى كه انسان هواسش جمع نيست، پريشان است چه جور خيلى شك مى‏كند، اين شخص هم همين جور شك مى‏كند. اين كثير الشك است و يك مرتبه‏اى مى‏رسد كثير الشك كه مرتبه شديده است كه به وسواس مى‏رسد كه او وسواس مى‏شود. جماعتى از فقها ملتزم شده‏اند كه كثير الشكى كه هست، كثير الشك غير وسواس است، اگر به مرتبه وسواس برسد اعتنائش به شكش، يعنى عملش حرمت دارد. وسواس بودن حرام است، يعنى اعتنا به شك كردن در صورتى كه به مرتبه وسواس برسد، حرمتى دارد. ولكن به خلاف كثير الشك، در كثير الشك حرمتى ندارد. اگر شكش اعتنا به او ملتزم خلل در عملش شد، عملش باطل است لظاهر الخلل. و اما هى شك مى‏كند ما بين سه و چهار. باز بنا بر چهار مى‏گذارد. بناى بر چهار مى‏گذارد بعد صلاة احتياط به جا مى‏آورد. اين صلاة احتياط را كه به جا مى‏آورد اين صلاة احتياط است اين تشريع است. اين تشريع كرده است اگر به اين نيت بياورد كه وظيفه من اتيان به صلاة احتياط است اين تشريع است. و اما به قصد اين بياورد كه شايد وظيفه من اتيان به صلاة احتياط باشد، شايد. آن عيبى ندارد، تشريع نيست. حرامى نكرده است. كثير الشك اينجور است يا هى شك مى‏كند بر اينكه من ركوع كرده‏ام را نكرده‏ام؟ بايد بنا بگذارد ركوع كرده است. كثير الشك است شكش اعتبارى ندارد. ولكن ركوع مى‏كند. ركوع كه كرد عملش بطلان است. چرا؟ چون كه زيادتى ركوع شد. شارع حكم كرده بود كه تو ركوع كرده‏اى. اين زيادتى ركوع شد، عمل محكوم به بطلان مى‏شود. و اما خود عمل كردن به شكش عمل كردن و اعتنا به شك كردن و بما هو شك، نه اين حرمتى ندارد. به خلاف الوسواسى. وقتى كه به مرتبه وسواس رسيد اصل اعتنا به شكش حرام است. چه مستلزم خللى در عملش باشد، چه مستلزم خللى در عملش نباشد. اين را از كجا استفاده كرده‏اند؟ استفاده كرده‏اند از اين بيانى كه امام عليه السلام در روايات، در بعضى روايات كثير الشك هم هست. كه اين شخص اطاعت شيطان را مى‏كند كه امام عليه السلام فرمود عمل اين اطاعت شيطان است.
و گفته‏اند بر اينكه اطاعت شيطان چونكه حرام است پس اعتناى به شكش وسواسى بكند اين حرام است، چونكه اطاعت شيطان است. اين را سابقا در بحث تطهير هم عنوان كرديم اگر يادتان بوده باشد. آنجا گفتيم كه نه كثير الشك با وسواسى حكم ندارد. اعتنا به شك من حيث اعتنا به شك حرمتى ندارد. نه در وسواسى فضلا عن غير وسواسى. مستلزم خلل بشود در عملش، آن اخلال در عملش است كه مبطل عملش است. يا مستلزم فعل محرم آخرى بشود، مثل تشييع، آن حرام است. والاّ خود اعتنا به شك ولو خود شخص وسواس باشد حرمتى ندارد و سرّش گفتيم كه خوب اطاعت شيطان كه همه جا حرام نيست. دليلى نداريم كه اطاعت شيطان همه جا حرام است. نصف شب هم فرض بفرماييد، شخص جوان است و شب هم كوتاه. يا شب بلند است، هنوز قبل از اذان صبح بيدار شده است. مى‏گويد بلند شم نماز شب بخوانم، او مى‏گويد بابا خسته هستم، انشاء الله بعد مى‏خوانم. روزهاى ديگر مى‏خوانم، امروز را، امشب را بخوابم، اين را چه كسى مى‏گويد به او؟ اين را شيطان مى‏گويد ديگر. خوب اگر اطاعت كرد خوابيد. حرام شد؟ بلا اشكال اينجور نيست، ما دليلى نداريم. كما اينكه دليل اينجورى داشته باشيم كه شيطان اطاعتش حرام است، نه در جاهايى كه شارع نهى دارد. يا امر دارد. اطاعت شيطان در آنها، در مورد اوامر وجوبى به ترك در يا موارد ارتكاب آن جايز نيست، چونكه معصيت الله است. و اما در جايى كه معصيت الله نيست مثل آن خوابيدن، معصيت الله نيست حرمتى ندارد، اطاعت شيطان در اين صورت حرام است ما يك همين جور آيه‏اى، روايتى نداريم. اين روايت هم دلالت نمى‏كند. مى‏گويد كه اين خودش را گول مى‏زند كه من وضو مى‏گيرد، نماز مى‏خوانم. اين وقتش را تضييع مى‏كند به اطاعت شيطان. بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست، در ما نحن فيه امام عليه السلام نفرمود كه وضويش باطل است. صلاتش باطل است. اين امام عليه السلام فرمود كه اين عاقل نيست، آدم صفى است. عقلى ندارد. طاعت شيطان را مى‏كند و منها التزمنا به اين معنا كه وسواسى به شكش اعتنا كند اين من حيث اعتنا كردن به شك حرمتى ندارد. مثل كثير الشك است.
اما اين اعتنا كردن مسلتزم ارتكاب محرم ديگرى شد تشريع يا مستلزم اخلالى در عمل شد، كه مثل آن زيادتى ركوع و زياده سجده و امثال ذالك، عمل از آن جهت باطل مى‏شود. اينجا هم همين جور است. هى دست چپش را مى‏شويد، يك مشت ديگر آب برمى‏دارد، اول شسته است تمام شده است، غسل متعارف حاصل شده است. باز مى‏شويد. باز نشد، دوباره مى‏شويد. اين مى‏گويم وضويش باطل است چونكه وضو ندارد. اين آبهاى زايد بود. غسل ثانى را هم گذشت كه مستحب است. غسل پنجمى شد. بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست يا فرض كنيد كه آب برنمى‏دارد، هى شست، دوباره از اول شروع مى‏كند. سه باره از اول شروع مى‏كند. آن وضوئش اشكال دارد. چونكه بلّه‏اى كه معتبر است در مسح، بلّه‏اى است كه در كف بماند. اين بعد از تمام شدن وضو كه هى به زراعش، بلّه زراع را مى‏آورد. در دستش بلّه زراع مى‏ماند. آن اشكال دارد. اگر از ناحيه امور ديگرى، خلل به عملش نرسد، خود عمل كردن، اعتنا كردن به شك نه، فى نفسه حرمتى ندارد. و گمان مى‏كنم كه همين مقدارى كه بيان كردم و مطلب را واضح كردم اين مقدار كافى بوده باشد كه آنهايى كه مبتلا به اين عمل هستند عمرشان را به گمان اينكه اين اطاعت است و اينها، اينجور تضييع نكنند، كما اينكه جماعتى كرده‏اند.
سؤال؟... اين در او قسم خارج نيست. قطع پيدا مى‏كند يعنى قطع به حصولمأمور به، يا به عدم حصول. عدم حصول اين است كه غسل متعارف را شسته است يا نشسته است؟ آن قطعش هم همين جور است. قطع شارع نمى‏خواهد كه او قطع پيدا كند. همين كه احتمال داد، قاعده‏اش را گفتيم. همين كه احتمال داد كه اعضا شسته شده است به غسل متعارف، نه غسل حقيقى و آنجورى، او معتبر نيست. احتمال داد غسل متعارف حاصل شده است كه در هر وسواسى هست، آن عيبى ندارد. اين هم كه گفتيم، اين احتمال اين نكته را متوجه باشيد، آنجايى كه اين شك در انتصال كه اين عضو را شسته‏ام يا نشسته‏ام، بما هو وسواس بوده باشد و اما اگر بما هو وسواس نبوده باشد، ولو شخص وسواسى است ولكن اين شكش بما هو وسواس نيست. به او بايد اعتنا كند. مثل چه؟ مثل اينكه در انگشتش يك انگشتر خيلى باريكى هست كه در دست متعارف الناس هم اگر بوده باشد بدون تحريك او علم پيدا نمى‏كنند به غسل ما تحتش كه ما تحت اين انگشتر شسته شده است. بايد حركت بدهند. اينجور است ديگر. اين هم همين جور انگشتر دارد در دست اين هم شك مى‏كند كه حركت ندهم شسته مى‏شود زيرش يا نه؟ بايد حركت بدهد. اين شكش بما هو وسواس نيست. آن شكى به او اعتنا كردن اطاعت الشيطان باشد در آن مورد استسحاب ملغى است. آن موردى كه اعتنا به شكش اطاعت الشيطان است آنجا استسحاب ملغى است. آنجا قاعده اشتغال ملغى است. در جاهايى كه، من وسواس هستم، قطع پيدا كرده‏ام بر اينكه اين بول ترشح كرد به دستم. يك كسى، يك بچه‏اى شاش مى‏كرد اين بول افتاد اينجا در بحث طهارت و نجاست گفتيم. بعله، همين جور است قطع پيدا كرد آن كسى كه ايستاده است، يا جلو ايستاده است آن هم قطع پيدا كرد. وسواس نيست. آن هم قطع پيدا كرد كه اينجور كه اين بول كرد ترشح كرد. اين را اعتنا بايد بكند. اين علم معتبر است. بما هو وسواس نيست.
آنى كه بما هو وسواس است، بما هو اطاعت الشيطان است، آن است كه در اين صورت اعتبارى ندارد، اين راجع به اين مسئله.
و اما مسئله ديگرى كه ايشان در اين مقام مى‏فرمايد مسئله ديگر، مسئله اين است كه متعارف است كثير من الناس در عمرشان مبتلا مى‏شود، مى‏بينيد كه انسان دستش يك تيغه‏اى رفته است. خارى رفته است. خار نباشد تيغه چوبى رفته است. الان مى‏خواهد وضو بگيرد. او را دربياورد وضو بگيرد يا درآوردنش لازم نيست. ايشان مى‏فرمايد درآوردن لازم نيست. اين شوكه‏اى كه فرو رفته است در يد يا غير اليد كه وجه بوده باشد درآوردنش لازم نيست. مگر در صورتى كه حاجب بوده باشد آن موضعى را كه بايد شسته بشود. يعنى اگر دربياورند، آنجايى كه فرو رفته است موضعى هست كه آنجا را بايد بشويد. اين هم مسئله‏اى است كه سابقا گذشت در آن ترك يد. يك چوب كلفتى است رفته است كه اگر دربيايد جايش معلوم مى‏شود. جوفش. نه اينكه جمع مى‏شود ديگر چيزى نيست. مثل آنجايى كه حاجب نباشد. نه اين دربيايد جايش معلوم مى‏شود كه، ديده مى‏شود آن سوراخى كه به آنجا رفته بود، آن ديده مى‏شود. اين همان مثل آن ترك يد مى‏شود كه جوفش ديده مى‏شود. بايد شسته بشود. صاحب العروه قدس الله نفس الشريف، اينجا بايد دربياورد. ولكن قد ذكرنا در ما نحن فيه كه اگر اينجور هم بوده باشد كه جوف بوده باشد، مسئله جوف بوده باشد نه آن جوف را شستن لازم نيست. بدان جهت اگر حايل بوده باشد از بشره موضعى را كه لازم است فهو. بعله، مثلا آن چپكى فرو رفته است به دست. چسبيده به موضعى كه نمى‏گذارد آب در زير آن موضع برود. آنجا بعله، حاجب بوده باشد بشره را بايد درآورد احتمال حاجبيت هم داده بشود بايد درآورد. چونكه احراز بايد بكنم كه غسل كرده‏ام آن موضع را. و اما اينجور حاجب نبوده باشد درآوردنش لازم نيست. ولو اگر دربياوريم جوف ديده مى‏شود، مثل آن تَرك مى‏شود. آن لزومى ندارد.
اما از اين معنا رسيديم به اين مسئله مهمه‏اى كه اين مسئله را عنوان كنم كه وضو به نحو الارتماس است. خوب وضو كه انسان مى‏گيرد به نحو ارتماس فى الماء نيست. همين كه با دستش اختراف ماء مى‏كند. با دستش با كفش صورتش را مى‏شويد بعد دست راست، بعد دست چپ. و ربما اين اعضا را بالارتماس مى‏شويد. مثل اينكه سرش را مى‏برد در آب، غسل وجه مى‏كند. ثم غسل يد يمنا مى‏كند، ثم غسل يسرى را مى‏كند ايشان مى‏فرمايد بر اينكه جايز است وضو يعنى غسل الاعضا به نحو الارتماس، منتهى مع مراعات الترتيب. بايد غسل من الاعلى فالاعلى بشود. موقعى كه صورت را به آب مى‏برد از طرف قصاص الشعر اول ببرد. آب اول به آنجا اصابت كند بعد مواضع ديگر برود تا غسل من الاعلى الى الزغن محقق بشود. در غسل يد يمنا هم اول مرفق را ببرد، بعد شيئا فشيئا، تا تمامى آن شسته بشود و كذالك فى اليسرى.
بعد ايشان يك مطلبى را مى‏گويد، انسان كه ارتماس مى‏كند در اعضاء چونكه وضو عنوان قصدى است. سابقا گفتيم غسل ولو از عناوين قهريه است ولكن كون الوضو به غسل وضوء اين عنوان قصدى است. چونكه شارع اعتبار كرده است امر اعتبارى است بايد او را قصد كند كه من وضو مى‏گيرم كه قصد قربت هم بايد داشته باشد. وضو مى‏گيرم. اين را بايد قصد كند. اين وضو را كه قصد مى‏كند كه من غسل الوجه مى‏كنم وضوئا، عبارت ايشان اين است كه در غسل الوضو در دو نحو مى‏تواند قصد كند. يكى آن وقتى كه مى‏خواهد فرو ببرد در آب، كه از قصاص الشعر مى‏برد. به قصد غسل الوجه وضوئى ببرد در آب. يكى اينكه نه اول صورتش را هم يك دفعه همه‏اش را برد در آب. ولكن موقع اخراجش كه اخراج هم من الاعلى بشود، اول قصاص شعر را، آن موضع را دربياور، شيئا فشيئا و نيت وضو را عند الاخراج بكند و هكذا در يد يمنا هم همين جور است. مى‏تواند قصد وضو و غسل را بكند، موقعى كه ادخال مى‏كند كه اول مرفق را ببرد در آب شيئا فشى‏ء تا اطراف الاسابع و مى‏تواند قصد وضو بكند موقع اخراج دست از آب كه باز از مرفق خارج كند شيئا فشى‏ء كه قصد من الاعلى فالاعلى موجود بوده باشد. ولكن مى‏گويد در اين يد يسرايى كه هست، در اين يد يسرى دو جور جايز نيست. متعين است در يد يسرى بايد در يد يسرايى كه هست عند الاخراج قصد وضو بكند. عند الادخال نه. آن وقتى كه دستش را برد به غير قصد وضو، موقعى كه درمى‏آورد از مرفق عند الاخراج قصد وضو را بكند. چرا؟ براى اينكه تا آن بلّه‏اى كه در يدش مى‏ماند بلّه وضو بوده باشد كه با او بايد مسح كند. خوب بعد مى‏بيند كه در يمنا هم بايد بلّه وضو يد يمنا باشد. مى‏گويد بل و كذا، اعراض مى‏كند از سابقين. مى‏گويد كذا همين جور است، در يد يمنا هم بايد عند الاخراج قصد وضو را بكند تا بله‏اى كه در يدش مى‏ماند بله وضو بشود. مى‏تواند يمنا را عند الادخال تمامى‏اش را قصد وضو بكند. در يك صورت، آن صورت اين است كه موقعى كه يمنا را بالارتماس مى‏شويد همه‏اش را نشويد عند الاخراج. فقط تا زند بشويد ارتماسا. اين كف را بگذارد. اين را در خارج صبا بشويد اين مقدار كف را با اين دست يمنا. آن وقت بلّه‏اى كه در هر دو كف مى‏شود بلّه وضو مى‏شود با او مى‏تواند مسح كند.
پس على هذا الاساس در يد يسرايى كه هست يا بايد در يد يسرى و در يد يمنا هر دو تا عند الاخراج قصد وضو بكند، يا اينكه اگر در يد يمنا عند الادخال قصد وضو كرد يا حتى در يد يسرى هم عند الادخال قصد وضو كرد يك مقدارش را بايد بگذارد كه نشسته باقى بماند. بعد اين يك مقدار را با يد يمنايش بشويد در خارج تا بلّه‏اى كه در دو دست بوده باشد، بلّه وضو بوده باشد. اين فرمايشى است كه ايشان فرموده است.
آيا در ما نحن فيه اين فرمايش ايشان صحيح است يا صحيح نيست، انشاء الله بعد.